برای سومین بار بخشی از پیامها و پیامکهایم را برایتان منتشر میکنم. محتوای این پیامها ارزش آموزشی یا خبری ندارد. اما بهانهای است برای بهروزرسانی وبلاگ و نیز دریچهای به فضای شخصیتر زندگی من.
توضیحاتی را که نخستین بار در توصیف «پیامها و پیامکها» نوشتم، باز هم تکرار میکنم. چون بیتوجهی به آنها ممکن است سوءبرداشت ایجاد کند.
همهی ما روزانه دهها و صدها پیام رد و بدل میکنیم. بخشی از این پیامها کاری هستند یا به اقتضای ضرورت ارسال میشوند. اما بخش بزرگی، به گمان من، صرفاً به نیت حفظ دوستی و ارتباط رد و بدل میشوند. از فوروارد کردن یک پیام تا شوخی کردن با نوشته یا پست یا استوری یک دوست در شبکههای اجتماعی و شاید هم گاهی، عکسالعملی به آنچه در محیطمان میگذرد.
در آرشیو مکالمههای چند هفته و چند ماه اخیر چرخیدهام و برخی از پیامهایی را که برای دوستانم ارسال کردهام، در اینجا برای شما منتشر میکنم.
طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی نگویم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین نکتهسنجی چندانی در انتخاب پیامها نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب روزنوشته و شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
طبیعی است نباید این پیامها را با قواعد سختگیرانه بخوانید و ارزیابی کنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، معمولاً با سرعت ۲۰ تا ۴۰ کلمه در دقیقه، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند. همان سرعتی که برای گفتگوهای فکرنشده و احوالپرسیهای تکراری به کار میبریم.
ضمناً: واضح است که پیامهای کوتاه و پشت سر هم را یکتکه کردهام.
دوست قدیمیه و مدیر دولتی و تا خرخره محافظهکار. همیشه برای همهی دهها روایت مختلفی که از شهادتها و تولدها هست، استوری میذاره و توییت میکنه.
یه بار بالاخره خسته شدم، بهش گفتم: ببین تو که به هر مناسبتی یه پیامی میذاری و پستی منتشر میکنی، به نظرت از نظر اخلاقی، بهتر نیست یه متن کوتاه هم راجع به مظلومیت مردم خوزستان بنویسی؟
کمی فکر کرد گفت راست میگی.
رفتم دیدم توییت کرده: «این نیز بگذرد.»
حرصم گرفت. بهش مسیج دادم «فلانی. نگرانتم. درسته خودم بهت گفتم اما پشیمونم. اگر بیان به خاطر این توییت بگیرنت یا از کار برکنارت کنن، هرگز خودم رو نمیبخشم.»
یه ساعت بعد رفتم دیدم توییت رو برداشته!
هیچوقت فکر نمیکردم ارزش اقتصادی یه فندق از ارزش اقتصادی وقت خودم بیشتر بشه! الان یه ربعه دارم دنبال فندقی میگردم که زیر میزم افتاد و گم شد.
من خیلی به تفکیک انسان و حیوان قائل نیستم. اما اگر بخوام به زبان خودت بگم، میل به بچهدار شدن، خیلی حیوانیه. انسان وقتی داره به تکثیر نسل خودش فکر میکنه، هیچ فرقی با سوسک و سگ و گربه نداره.
میل به بچهدار نشدنه که انسانیه. عصیان انسان علیه طبیعت و ذات خودش.
گاو اگر توی عتیقهفروشی باشه، میگن صاحب عتیقهفروشی بهش احترام میذاره. لبخند میزنه و نازش میکنه. چون اگر گاو عصبانی شه و لگد بزنه یا دم تکون بده، چیزهای بیشتری میشکنه و ضررهای بزرگتری ایجاد میشه.
خیلی بده جوری باشیم که نهایتاً همه با استراتژی «گاو در عتیقه فروشی» با ما برخورد کنن. چه به عنوان فرد، چه سازمان، چه گروه سیاسی، چه کشور و …
ایرانیها ریختن زیر صفحهی رولزرویس در اعتراض به اینکه چرا گفتی خلیج عربی.
همون ساعت اول هشتادهزار کامنت بود. البته که نباید میگفت. اما شما هم حواستون هست ورود ماشین با حجم موتور بالای ۲۵۰۰ براتون ممنوعه. نصف این غیرتتون رو اگر برای اصلاح قوانین نادرست موجود در کشور خودمون خرج میکردین و جاهای دیگه رگ گردن کلفت میکردین، الان شاید در حد قطر سوراخ سرسیلندرتون توی سبک زندگیتون دخالت نمیشد.
بهش میگم فلانی شده منشاء فساد توی این سازمان. میگه «اون؟ محاله. اون اهل نماز شبه.»
به نفر دوم هم گفتم نمیخواین برای فساد فلانی کاری بکنین؟ گفت بدبینی. کسی که نماز شب میخونه ترس از خدا داره.
نفر سوم هم جواب مشابهی داد.
بابا جان! همین که شما همکارانش در طول روز خبر دارین که طرف در طول شب نماز شب میخونه، یعنی فاسد و ریاکاره. وگرنه چرا باید شما بدونین؟ مگه توی اتاق خوابش زندگی میکنین؟
اینکه یه رسانه مثل المیادین داشته باشی. پیامت رو توش به زبان عربی مطرح کنی، بعد به عنوان نظر یه رسانهی معتبر خارجی دوباره همون رو ترجمه کنی و به فارسی نقل کنی، یه جوری نیست؟
یه جوری توی مصاحبهاش به کشورهای اطراف میگفت «مرتجعین منطقه» یکی نمیدونست فکر میکرد خودش عضو حزب FDP سوییس هست.
به نظرم دو نوع ناامیدی متفاوت رو میشه در ادبیات دید.
یه نوعش اینه که نویسنده یا شاعر میگه: «کارهای زیادی کردیم و نتیجه نداد.» و تلویحاً منتظره که اتفاق تازهای بیفته.
نوع بدترش اینه که میفهمن: «نهتنها هر کاری کردیم نتیجه نداد، هر کاری هم بکنیم دیگه نتیجه نمیده.»
توی این لایه دیگه فقط به آیندگان نامه مینویسن. مثل بعضی کارهای برشت و فریدون مشیری و دیگران.
به گمان من، دنیا بزرگتر، پیچیدهتر، پرابهامتر، تلختر، بیرحمتر، بیمعناتر، پوچتر و ناامیدکنندهتر از چیزیه که ما میبینیم و میتونیم تصور کنیم.
اما قرار نیست اینها باعث بشه ما اجازه بدیم این تلخی و سختی و پیچیدگی، ما رو در هم بشکنه، یا اینکه این مجوز رو به خودمون بدیم که حالا که اینجوریه، ما هم میتونیم هر جور خواستیم رفتار کنیم و زندگی کنیم.
به نظرم، اگر بخوایم سهممون رو در کل دنیا ببینیم و بر این اساس تصمیم بگیریم و رفتار کنیم، ناچیز بودن سهممون میتونه انگیزه برای هر اقدامی رو از ما بگیره.
شاید بهترین روش اینه که به جای این نگاه، سعی کنیم با جهانِ «در دسترس» که در اون قدرت تأثیرگذاری داریم، به شکلی رفتار کنیم که زندگی برامون «معنا»ی بیشتری داشته باشه. مستقل از اینکه این معنا، چقدر ریشه در واقعیت داره.
اگر روزی تغییری در ساختار سیاسی اتفاق بیفته، خاتمی برخلاف رئيسی مطروده. رئيسی در هر ساختار دیگهای هم، هفده میلیون رأی داره. اما بسیاری از کسانی که به خاتمی رأی دادن، گزینهی دیگهای نداشتن و گرنه انتخابشون خاتمی نبود.
یه آشنایی دارم تقریباً همهی ویژگیها و دستاوردهاش توی زندگی تصادفی بوده. اما خیلی متوجه نیست و خیلی به دستاوردهاش میباله.
یه روز برای اینکه کمی متوجهش کنم، براش توضیح دادم که من خودم هیچی توی زندگیم ندارم که حاصل لیاقت خودم باشه. همهاش تصادفیه. هی مثال زدم. مثال زدم. دیگه اکتسابیترین دستاوردها رو هم به تصادف ربط دادم. حتی گفتم اینکه ۲۵ ساله روزی ۲۰ ساعت هم کار و تلاش میکنم، بیشتر به خاطر ویژگیهای ژنتیکیه.
یه برقی توی چشماش دیدم. فکر کردم تونستم نگاهش رو به خودش تعدیل کنم. اما گفت: «الان بیشتر از گذشته، قدر خودم و دستاوردهام رو میدونم. حتی کسانی مثل تو هم که از بیرون اصلاً به نظر نمیاد، بیشتر با شانس اومدین جلو. خیلی با من فرق دارین.»
وزیر نفت توی مراسم مجلس گفت: من اگر مازراتی ببینم نمیتونم تشخیصش بدم.
احتمالاً به همین علته که در فسادستیزی خیلی موفق نیستن. دست بچهی مدیران ارشد این نوع ماشینها رو میبینه و مشکوک نمیشه و از کنارشون میگذره.
یه همکار دیگه از همین تیم هم قبلاً با توضیحاتش نشون داد که اگر لامبورگینی واقعی رو توی خیابون ببینه متوجه نمیشه.
کلاً این خیلی افتخار نیست که آدم هر چی رو میبینه نتونه تشخیص بده چیه.
تعبیر سرگه بارسقیان رو در مورد حبیب لاجوردی دوست داشتم: «صدابردار تاریخ در سکوت رفت. قهرمان مبارزه با فراموشی، مقهور فراموشی شد.»
چقدر تراژیکه که لاجوردی، با تمام تلاشی که – ضعیف یا قوی – برای ثبت بخشی از حافظهی تاریخی ایرانیان کرد، در سالهای آخر زندگی، گرفتار آلزایمر شد.
اینکه میگن ایتالیک، به خاطر اینه که ایتالیاییها در زمان چاپ سربی، اولین کشوری بودن که از حروف کج برای تأکید یا ایجاد تفاوت استفاده میکردن.
اینهایی که توی فارسی به حروف کج میگن «ایرانیک» دقیقاً منظورشون چیه؟ حالا فرض کنیم اونا حروف رو به یه سمت کج میکردن، شما به یه سمت دیگه کج میکنین. چرا اسمش رو عوض میکنید؟
ما ایرانیها هم وقتی کج مینویسیم، در حال ایتالیک نوشتن هستیم.
توی نظرسنجی فیدیبو، گروههای سنی رو اینطوری تعریف کرده بود:
صفر تا ۱۰
۱۰ تا ۲۰
۲۰ تا ۳۰
۳۰ تا ۴۰
۴۰ به بالا
هیچوقت انقدر صریح نفهمیده بودم پیر شدهام . الان من و جنتی برای فیدیبو توی یه کتگوری هستیم.
معمولاً ایرنا رو میخونم. نویسندگی برای ایرنا و سایر منابع خبری دولتی خیلی سخته. فکر کن تا آخرین روز دولت روحانی، داشتی از روحانی دفاع میکردی و رئيسی رو نقد میکردی. بعد از فردا، باید از رئيسی دفاع کنی و روحانی رو نقد کنی و الان هم ندونی که چهار سال دیگه در این روز، داری از چی دفاع میکنی یا چی رو نقد میکنی.
اگه به یه برنامهی تحلیلگر آماری، مشخصات انسانهای مختلف مثل قد، وزن، رنگ چشم، بیماریهای زمینهای، مذهب و … رو بدی و اون رو وادار (Force) کنی که صرفاً یک عامل رو به عنوان عامل ژنتیکی و موروثی اعلام کنه، احتمالاً مذهب رو اعلام میکنه و رنگ چشم و بقیهی فاکتورها رو کنار میذاره.
در حالی که بسیاری از مذاهب، تحقیق در مورد دین و مذهب رو تشویق میکنن و بالاخره حاصل این تحقیقات در سراسر جهان، باید یه سری Flow بین کامیونیتیهای دینی مختلف باشه.
به نظرم در سیاست، بر خلاف ادبیات رایج در کشور ما، چیزی به اسم سیلی زدن به صورت این و آن وجود ندارد. اگر چیزی هست، سیلی خوردن است. آن هم سیلی تلخ و سخت واقعیت، بر صورت کسانی که آن را ندیده یا انکار کردهاند.
از صبح شروع کردم به پیدا کردن چند تا از دوستها و همکلاسیهای قدیم که ایران موندهان. اولی اختلاس کرده و دنبالش هستن. اون یکی در سازمانی مشغول به کاره که آدم میگه کاش اختلاس کرده بود و دنبالش بودن. سومی هم در پشت نقاب «استارتآپ» داره از اینور و اونور پول میکشه بیرون. نمیگم همه اینطوری شدهان. چون بعضی بچههای سالممون رو هم میشناسم. اما واقعاً ناامیدکننده بود.
به وضعیتی رسیدهایم که آدم باید به چیزهایی که نداره و صندلیهایی که روشون ننشسته و انتخابهایی که انجام نداده افتخار کنه؛ نه به دستاوردها و اکتساباتش.
محمدرضا جان با اینکه قبلاً در مورد حست نسبت به تولد گفتی، اما برسم خودمون با تاخیر تبریک عرض می کنم بهت و آرزوی عمری طولانی با صحت و سلامتی و پربار دارم.
پیامک ها خیلی جالب بود برام همشو خوندم?
محمدرضای عزیزم تولدت مبارک. زندگیت پر از لحظات شاد.
امیدوارم همونطور که خودت بارها گفتی، بتونیم هر چه زودتر مثل چهار سال پیش دور هم جمع بشیم و حضوری همدیگه رو ببینیم.
تولدتون مبارک، استادِ همماه:)
همچنان از پارسال براتون سلامتی ،آرامش و حالِ خوشِ زندگیِ در لحظه رو میخوام.
( احساس کردم این پست از نظر ارتباط پیامم با متن بهتر از پستهای آخر هست برای تبریک گفتن، فکر کنم شما این مدل وسواسم رو درک کنید)
جمله ام رو درست کنم:
همچنان از پارسال ، براتون سلامتی،آرامش و حالِ خوشِ زندگیِ در لحظه رو از خدا میخوام.
محمدرضاجان سلام
گاه یک جوانی پیوند عاطفیش رو قطع میکنه و با ابزار نارضایتی میگه چقدر دنیا پوچ، بیمعنی و بیرحم و کلی چیز دیگه است. گاه یک نفر که داره به عنوان زکات مطالعاتش، کتاب در مورد پیچیدگی مینویسه و کلی سلول بینایی رو به کشتن داده(جایگزین موی سپید کرده) این حرف رو میزنه. تازه میگه به «گمان» من و بعدش هم بیهوا نمیگه « تلختر، بیرحمتر، بیمعناتر، پوچتر و ناامیدکنندهتر»، قبلش میگه «بزرگتر، پیچیدهتر، پرابهامتر». به نظرم میرسه بین پوچ و بیمعنای اون جوان و پوچ و بیمعنایی که تو به کار میبری تفاوت پرنشدنیای باشه. از جهت ابعاد شاید چیزی مثل تفاوت بین بولتزمن فقید و همکارانش.
من، در پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» اگر کمیتم در جای دیگری لنگ نزنه، محتملاً از ناکارآمدی در مکانیزم عقلانیت محدود رنج میبرم. اما از سمت دیگه خیلی خودم رو نمیتونم سرزنش کنم و در عوضش بیشتر از ثابتقدمی دیگران در کارهایی که انجام میدن و بعضاً اطمینانشون به درستی اون کار، کرک و پرم میریزه. یعنی به خودم میگم آیا فرد رفته و تا فیها خالدون پیامدهایی مسیری که درش داره حرکت میکنه رو در آورده و بعد پای توی این مسیر گذاشته؟ و بعد میگم این که نمیشه و بعدش هم ما هیچ ما نگاه!
با همهی این تفاسیر اما به نظرم گفته یا ناگفته، عیان یا نهان، هر کدوم از ما مبنای عملی داریم که این مبنای عمل به بیان تو این اجازه رو بهمون نمیده که هر طوری که خواستیم رفتار کنیم. بلافاصله اما این سوال به ذهن متبادر میشه،
برای کسی که میدونه زندگی یک سیستم پیچیدهی توضیحناپذیر هستش، در غیاب درکی کامل از دنیا و بالطبع در غیاب فهم تاثیر و تاثرات رفتارهامون، اون مبنای عملش چطوری شکل میگیره؟ آیا روش علمی این قابلیت رو داره که مبنای عمل رو بهش واگذار کنیم؟ یا سر آخر محتاج یک سری ارزشداوری هستیم که میدونیم روش علمی نسبت به اونها دلبستگیای نداره؟ و محتملاً پای چیزی جز روش علمی رو به مسئله باز میکنه.
راستش نتونستم «عزم به نوشتن کتابی در مورد پیچیدگی به هدف اصلاح مفهومناپردازیهای صورت گرفته برای واژهی زنده و زندگی» و «توصیه به رفتار بر مبنای {قدرت تأثیرگذاری در دنیای در دسترس} و {معنای مستقل از واقعیت}» رو توامان درک کنم. و خب در تلاش برای نزدیک شدن به پاسخ برای پرسش «چه باید کرد؟» به بنبست خوردم.
احتمالاً این کامنت برای پیامی که به نیت حفظ ارتباط و دوستی و احتمالاً در ساعات پایانی شب رد و بدل شده زیادهروی باشه اما خب خواهشاً « به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم/بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقاء»
محمدرضا جان
چند وقته نيازدارم كه با دوستي مثل خودت ( با همين سطح از شناخت من نسبت به خودت – بعد از۶ سال دوستي ديجيتالي و سه چهار بار ملاقات حضوري) جمله هايي مشابه بعضي از پيامهاي بالا را رد و بدل كنم ، حتي مي خواستم ازدايركت ايسنستاگرام استفاده كنم و به بهونه بعضي از پستها حرفهام رو بزنم . راستش فكر كردم بين هزاران پيام اينستاگرامي غريبه ، پرسش ها و پيام دوستانه ام گم بشه و درنهايت به يه پيام كوتاه اكتفا كردم . بنابراين بازم برگشتم به روزنوشته ها كه فكرمي كنم خودموني تره و ضمن اينكه ازانتشاراين نوع پستها(پيام ها و پيامكها- بعضي پيامها حسابي خنده دارن و بعضي ها حسابي چالشي خودموني) تشكركنم ، ازت خواهش كنم كه مسيرارتباطي رو به ايميل متممي و يا اينستاي من بفرستي وبا اينكه ميدونم احتمالا سرت شلوغه ، خواهش كنم در مورد "جهانِ «در دسترس» که در اون قدرت تأثیرگذاری داریم" و اقدام هويتي و موارد مشابه دراين شرايط "تلخی و سختی و پیچیدگی" بيشتر بنويسي و يا به قول خودت "پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل مي شوند" و"محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند" رو بيشتر منتشر كني ؟
يك دوست مشتاق ديداردسته جمعي مشابه سال ۹۶
سلام و وقتبهخیر.
مطمئنا مطلب یادگیری در حاشیه، با خوندن پیامها و پیامکهاتون برای خیلیهامون متجلی میشه و واقعا لذت میبریم …
اصلا این «حواشی»، بنزین سوپر ماشین یادگیری و انگیزه هستند.
البته گفتید که لازم نیست پیامها رو خیلی تحلیل و ارزیابی کنیم و جدی بگیریم(پیامهای نوشتهشده با سرعت 20 تا ۴۰ کلمه در دقیقه?)، اما خداییش حیفه که معدود پیامها و اساماسهایی که ارزش تحلیل و فکر کردن دارن رو همینجوری از کنارشون رد بشیم و قدر ندونیم؛ از طرفی درحالی که اوج خلاقیت خیلیها از جمله خودم در زمان اساماسبازی و ارسال پیام با تلگرام و واتساپ، فرستادن گیفهای جدید و ایموجی هست، خلاقیت شما و رفقاتون در بازی با کلمات و ربط دادن موضوعات مختلف به هم واقعا جالبه…
استراتژی "گاو توی عتیقهفروشی" رو متاسفانه به خوبی میشناسیم؛
فکر کنم همینی باشه که گاهی اوقات مجبوریم هوای یه نفر رو با اکراه داشته باشیم، نازش رو بخریم و بهش باج بدیم؛ چون کارِمون دستش گیره…
…
یا این پیام
چرا بعضی(یا بسی)از ما ایرانیها اینطوری هستیم؟ چیزهایی که نداریم یا نمیتونیم داشته باشیم رو معمولا بیشتر روشون تعصب داریم و این نداشتههامون، پتانسیل بالاتری در افزایش ضخامت رگ گردنهامون دارن!
جالبتر اینکه بعضیهامون بعضی وقتها چنان از نداشتههامون(و آرزوهامون) دفاع میکنیم که قشنگ یکی دو نفر باید بیان ما رو از تو نقش در بیارن و بگن "داداش خودمونیمااا؛ انصافا دیگه ول کن… بسّه."
…..
یا اون پیامکِ "آقای نمازشبخون که همهی ملت میدونن شبها بلند میشه نماز میخونه" رو که خوندم، ناخواسته یادِ یه "پدرِ شهید" توی حسینیهی شهرمون افتادم که خیلی از آدمها میدونند اونقدرها هم بیریا و صاف و ساده نیست؛ با این حال برای خیلیهاشون موقع معامله که شده، گفتهان "حاجی فلانی، پدرِ شهیده!"
و بعد از معامله هم پشیمون شدهان و از عالم و آدم، دین اسلام و رزمندگان و شهدا، طلبکار شدن که خدایا این دیگه کی بود!..
اون قدیمها که هنوز یه "بچّه" و فضول(تر از الانم?) بودم، معمولا پای صحبت بزرگترها مینشستم و اونها هم فکر میکردند که نمیتونم بفهمم چی میگن، به همین خاطر بدون ملاحظه به اینکه "بچّه اینجا نشسته" به راحتی پشت سر خیلیها غیبت میکردن و تم صحبتهاشون درمورد آدمهای دیگه مخصوصا اون پدر شهید، همیشه برام جالب، غیرقابلباور و پر از تناقضات بود…
البته خدارو شکر تا الان اینقدر از این تناقضات دیدهایم و شنیدهایم که خیلیهامون از خوندن پیامک درمورد "عامل فساد در سازمان" کمی غصه رو میخوریم؛ اما دیگه تعجب( ِآنچنانی) نمیکنیم. ?♂️
…..
رسانهی المیادین رو نمیدونستم چیه و از بابام پرسیدم. ایشون هم تقریبا همون پیامک بالا رو نقل کردند که یه رسانهی بسیار معتبر خارجی توو مایههای شبکهی press TV هست.
…..
من هم همین وضعیت رو با گردوی تازه توی پوست سبزش دارم؛ اما دیگه فصلش تموم شد و رفت تاااا سال دیگه.
البته امیدواریم که سال بعد هم همچنان توان خریدش رو داشته باشیم و خدای نکرده گردو هم مثل هویج، سرما نزنه و خیلی گرونتر از کیلویی چهل و پنج تومنِ امسال نشه.
…..
باید اعتراف کنم که من هم گاهی اوقات مثل این دوستتون میشم و ژن خوبِ «سه سیّد?» که بهم رسیده رو فراموش میکنم و همهچیزهایی که دارم رو اکتسابی به حساب میارم…
اگه این دوستتون اهل کتاب خوندن هست، میتونید بهش پیشنهاد بدید که کتاب دوباره فکر کن آدام گرانت رو بخونه. (با کد ۲۰ درصدی تخفیف "zoomit" در سایت نشر نوین.)
من خودم تا الان دوتا فصلش رو خوندهم و چنان داره بهم ثابت میکنه بیسواد هستم و هیچی نمیفهمم(البته نه با این شدّت) که اخیرا کلی با خودم کلنجار میرم که آیا توی روزنوشتهها و متمم کامنت بذارم یا نه؟! (البته فکر کنم نتونسته باشم به خوبی، آموزههای کتابش رو مورد استفاده قرار بدم.)?
…..
این یه مورد رو قشنگ توی یکی از اطرافیانمون دیدهام. بنده خدا روزنامهنگار و خبرنگاره. در فاصلهی زمانی قبل و بعد از مشخص شدن نتیجهی انتخابات(البته اگه نتیجهش از قبل معلوم نباشه) چنان مواضع سیاسیش رو عوض میکنه که "حزب باد" رو معنای تازهای میبخشه.(فقط نمیدونم ایشون با عزت نفس و اعتقادات قلبی و وجدان خودش چه جوری کنار میاد؟!)
…..
.
و در پایان، آنچه که از پیامکهای نقل شده با مفاهیمی چون "زر و زور و تزویر"، خودنمایی میکنه و سرشار از امیدواری برای پذیرش و تلاش برای بهبود و تغییر بود به نظرم این پیامه:
و جهان در درسترس برای ما، خانوادههامون، دوستان متممی و دیگر عزیزان در قبیلههامون هستند.
من به نوبه خودم خیلی ممنونم که از طریق این پیام ها دریچه به فضای شخصی تر باز کردین و واقعا جذاب هم هست ،
همین امشب بعد از (ظاهرا) شکست تلخ مقاومت پنجشیر و فضای غم انگیز و احساسی که تو فضای اینستاگرام و توئیتر و …. بوجود اومد و در جواب دوستی که پست اخر مهراب قاسم خانی رو برام فرستاده بود جوابی دادم که اینجا به سبک خود شما و این بخش از روزنوشته های شما میذارم ، شاید بهونه ای باشه و صلاح دونستین تحلیل خودتون رو از این اتفاقات عجیب و غیر منتظره ای که تو افغانستان افتاد با ما هم در میون بذارید؛
«اگه یادت باشه یه هفته قبل از اینکه افغانستان کامل دست طالبان بیوفته گفتم به نظر من نقطه قوت طالبان به اینه که هزار تا نیروی پا کار و متحد و با انگیزه داره که بر خلاف ظاهر شلخته و کثیف و دمپاییاشون ، منظم و مطیع سلسله مراتب و رهبرشون هستند و زیر پرچم و ایدئولوژی یه شبکه سازی دقیق شکل گرفته و از همه مهم تر «سرباز صفر» دارند
تو جبهه مقابل حرافی و به اصطلاح لب و دهن و نق و غر و پوستر و تشویق مجازی میلیون ها وجود داره که میبینی کله گنده هاشونم در رفتن تو اروپا و امریکا و غم احمد مسعود دارند ولی چیزی که این جبهه نداره که از این نظر شبیه ایران خودمون هم هستند ، همون سرباز صفر حرف گوش کنه که من فکر میکنم یه نفرش می ارزه به هزاران هزار فعال و تحلیل گر توئیتری و اینستاگرامی که تو جای گرم و نرمشون طرفدار شیر بچه پنچشیرن»
برای حبیب لاجوردی ناراحت و غمگین شدم و موضوع آلزایمر رو نمیدونستم. حدود ۲ سال میشه که با تاریخ شفاهی هاروارد آشنا شدم و خیلی از مصاحبه ها رو گوش دادم و علاقه م به تاریخ معاصر بیشتر وبیشتر شد. ولی الان که فکر میکنم نباید ناراحت بشم چون لاجوردی میراثی رو از خودش به یادگار گذاشته که میتونه چراغ راه خیلی از مردم ایران باشه چنین دستاوردی و چنین زیستنی هیچ وقت کمرنگ نمیشه و فراموش نمیشه. خوش به حالی کسی که این چنین بزرگ و با عظمت زندگی میکنه و جاودانه میشه
امیرحسین جان
من ترجیح می دم، برای کامنت بچه ها چیزی ننویسم، ولی هرکاری کردم نتوستم خودم رو راضی کنم تا به این کامنتت پاسخی ندم.
من سالهای زیادی از زندگیام رو، با افسردگی خیلی شدید گذروندم (صرف نظر از با کلاسی یا بی کلاسی 😉 ). نمیخوام در مورد اینکه چه بیماری روحی دیگهای و چه شرایطی، باعث افسردگی من شده بود، صحبت کنم. ولی سالهای زیادی، با دوزهای خیلی بالا و بیشتر از حد معمول، دارو خوردم. ساعتهای زیادی رو هم در مطب روانشناسها و روانکاوها گذروندم. فقط برای اینکه بتونم، یکم مثل یک آدم عادی زندگی کنم، درست غذا بخورم، درست بخوابم، درست لذت ببرم و … . ولی هیچ وقت دوست نداشتم با بیماریم، شوخی شه. مگر در شرایط خاص و با آدم خاص. البته این نظر منه و برای همه درست نیست.
یه چیز دیگه، فکر می کنم، اون چیزی که از دوقطبی تو ذهنت هست، با واقعیت فاصله داره.
نظر من کاملا مخالف این پیام است. گاهی بعضی از آدم ها برای جو غالب و کمتر عذاب فکری کشیدن نظرات قشر قدرتمند رو بیشتر قبول می کنن.
چند هفته پیش که مداحی یکی از روضه خوان های معروف رو می دیدم به این فکر کردم که آیا اگر در کشور ما هم کنسرتهای راک و متال بزرگ برگزار می شد و روضه رفتن هیچ تفاخری نداشت، آیا باز هم همین جمعیت میرفتن؟
به نظر من اون ۱۷ میلیون نفر تا وقتی یا به صورت ذهنی یا به صورت مادی ارتباطشون با مواضع قدرت قطع شه به قدرت بعدی رای میدن. این رو میشه از اشکالات دموکراسی دونست که اکثریتی رو میشه راحت به یک سمت هدایت کرد.
علی جان.
کاش وقتی میگی نظرت کاملاً مخالف این پیام هست، دقیقاً با جملهبندی مشخص بنویسی نظرت چیه.
یعنی مثلاً نظرت اینه که آقای خاتمی ۱۷ میلیون رأی داره و آقای رئيسی مطروده؟
یا اینکه «نه آقای خاتمی مطروده و نه آقای رئيسی ۱۷ میلیون رأی داره.»
و یا اینکه «رای آقای رئيسی ۱۷ میلیون نیست و کمتره و در مورد آقای خاتمی نمیشه اظهارنظر کرد»
یا اینکه …
من از عبارت «کاملاً مخالف» نمیتونم بفهمم نظرت چیه. توضیحاتی که در ادامه هم دادی، از ابهام حرفهات کم نکرد.
اما در عین حال، چند توضیح رو اضافه میکنم.
نخستین توضیح همون چیزیه که در متن اصلی گفتم. اینکه قاعدتاً اینها صرفاً پیام بودهاند و اگر بخوام دقیقتر بنویسم، قیدهای بسیاری رو میشود و باید به اینها افزود.
مثلاً رای آقای رئيسی قاعدتاً ممکنه دقیقاً ۱۷ میلیون نباشه. اما اینکه آقای رئيسی و همفکرانشون در بین مردم پایگاه رأی قابلتوجهی دارند، به نظرم غیرقابل انکاره (قطعاً به معنای کلمهی قابلتوجه دقت داری و اون رو با کلمات مشابه دیگه مثل جالب توجه، حداکثری، بسیار زیاد و … اشتباه نمیگیری).
اینکه بعضی از «آدمها برای کاهش عذاب فکری جو غالب رو قبول میکنن» در حوزههای متعددی مثل رفتار مصرفکننده (از انتخاب رنگ لباس تا مقصد سفر) بررسی شده و مقالات متعددی در تأییدش هست. اما اینکه یک عده برای کاهش عذاب فکری، جو غالب رو میپذیرن و بر اساس اون رأی میدن، تا جایی که من میدونم، در ادبیات جهان نخستین بار توسط تو مطرح شده. اگر تحقیقی رو میشناسی که حرفت رو تأیید میکنه ممنون میشم بهم بگی. من میفهمم عدهای ممکنه به خاطر مخالفت رأی ندن، یا عدهای به خاطر فضای غالب و پروپاگاندا (حالا با هر تلفظی که میخوای بخون) ممکنه نظرشون تغییر کنه، اما اینکه مثلاً یه نفر بگه «من اصلاً از فلانی خوشم نمیاد اما چون عذاب فکریم زیاده و خیلیها بهش رأی میدن، میرم بهش رأی میدم» به نظرم ادعای بزرگیه که نیاز به بررسی میدانی و اثبات علمی داره.
اون نکته که در مورد مداحی بهش فکر میکردی، ضمن اینکه میتونه نکتهی جالبی برای فکر کردن باشه، اما ارتباط ضعیفی به بحث داره. اینکه Ritual ها در هر فرهنگی چهجوری شکل میگیرن و سلیقهی مردم در برگزاری مراسمها چگونه تغییر میکنه، مقولهی متفاوتی از مواضع سیاسی مردم هست. بله. مردم ما اگر مثلاً به جای ایران در آمریکای جنوبی بودن، الان در معابدی متفاوت مشغول عبادت با آیینهایی متفاوت بودن، اما اینکه انتخابشون در انتخابات ایران چه بوده، به نظرم از فاکتورهای متنوع دیگهای هم سرچشمه میگیره و همه چیز رو به دست جبر فرهنگی سپردن، به گمانم جفا در حق واقعیته.
اینکه دموکراسی چه اشکالاتی داره به نظرم به من و تو ربط نداره. مگر در حد تئوریک. چون ما در یک ساختار دموکراتیک حضور نداریم. اسم نظاممون هم چنانکه بنیانگذار جمهوری اسلامی تأکید کردند، «جمهوری دموکراتیک اسلامی» نیست. بلکه جمهوری اسلامیه و به تعبیر ایشون «نه یک کلمه کمتر و نه بیشتر.»
بگذریم از اینکه هدایت «اکثریت به یک سمت» در دموکراسی هم قابل بحثه. ممکنه بشه بخشی از رأیدهندگان را به سمتی هدایت کرد و با اینکار گروهی رو از اقلیت به اکثریت رسوند (مثلاً از ۴۸ درصد به ۵۱ درصد یا از ۴۰ درصد به مثلاً ۵۲ درصد). اما «هدایت اکثریت به یک سمت» به نظرم ادعای بزرگیه که اثباتش نیاز به استناد به شواهد تاریخی داره.
این هم که فرض کنیم همهی ۱۷ میلیون به شکل ذهنی یا مادی به مواضع قدرت ربط دارند، به نظرم کمی غیرمنصفانه است. خصوصاً اگر منظورت از قدرت، قدرت مستقر باشه. وگرنه ما در کشوری هستیم که زنانش در دههی ۴۰، به دستور رهبر مذهبیشون که اتفاقاً قدرت سیاسی هم نداشت، خودشون با اعطای حق رای به خودشون مخالفت کردن (با هر تفسیری که خارج از این مقال است). این یعنی قدرتهای دیگری مثل دین و فرهنگ و باورهای مذهبی وجود داره که اتفاقاً فراتر از قدرت سیاسیه.
راجع به اینکه این قدرت در طی دهههای اخیر تقویت شده یا تضعیف، میشه بحث کرد (البته نه در فضای عمومی). اما اصل ماجرا اینه که همهچیز رو به نظام سیاسی مستقر ربط ندیم و باورهای مردم رو هم ببینیم. باورها معمولاً به سرعت تغییر نمیکنن.
من اگر میخواستم به جای پیامک بالا، متنی رو در یک آرتیکل بنویسم و دقت علمی و ملاحظات ژورنالیستی رو رعایت کنم، میگفتم: «آقای رئيسی در ساختاری دیگر در مقایسه با آقای خاتمی، سهم بزرگتری از پایگاه رأی خود را به ارث خواهد برد.»
اما خب. این سطح از دقت رو براش پول میگیرن و مطلب مینویسن. نه اینکه من شب توی رختخواب ولو باشم و یه دوستی یه پیام پرتی بفرسته و منم بخوام یه حرف پرتی بفرستم که ببینه و ساکت شه و بخوابه 😉
سلام محمدرضا
این که مردم مثلا خیلی ها تو آمریکا رایشون حزب سبزه ولی چون میدونن رای نمیاره به یکی از دو حزب اصلی رای میدن یه واقعیته.
از این حجم از تفکر و باحالیت مثل همیشه لذت برم و البته نگرانت شدم چون دیدم کسانی که اهل تفکرن متاسفانه اذیت میشن
برات آرزوی سلامت و شادابی میکنم از ته قلبم و مثل همیشه به خودم می بالم که متممی هستم.
علیرضا جان.
تو یه مثال زدی و اگر بخوایم اینجوری مثال بزنیم، من بیست تا مثال دیگه هم میتونم اضافه کنم.
اما موضوع گفتگو اصلاً این نبود.
گزارهی اصلی – که من گفتم نادرسته – این بود: «در دموکراسی میتوان اکثریتی رو به یک سمت هدایت کرد.»
آیا اکثریت مردم آمریکا طرفدار حزب سبز هستند و به خاطر مکانیزم رأیگیری به سمت دیگهای هدایت میشن؟
اگر کلمهی اکثریت رو – که یک واژهی کاملاً نادرسته – از جمله حذف کنیم، قطعاً به یک گزارهی درست تبدیل میشه. اما گزارهی درستی که دیگه ربطی به حرف من نداره.
به کلمهی اکثریت خیلی دقت داشته باش. بخش بزرگی از مردم ایران الان فقط قربانی درک نادرست از همین یک «کلمه» هستند.
من انتظار دارم به جای عبارت «مثلاً خیلیها» عدد بنویسی و بگی راجع به چند درصد مردم آمریکا داری صحبت میکنی. اونوقت قبل از اینکه من یادآوری کنم، خودت متوجه میشی که مثالت مصداق واژهی «اکثریت» نیست.
سالها پیش نوشته بودم که انتخابات، مثل مسابقهی زیباترین چهره در شبکه ORF میمونه. مسابقه اینطوریه که همه رای میدن از بین چند چهره چه کسی زیباتره. بعد بر اساس رای، مشخص میشه که چه کسی زیباتر به نظر میاد. و از بین رأیدهندگان به اون فرد، به قید قرعه به تعدادی جایزه میدن.
در چنین بازیای، تو نباید به زیباترین چهره – به نظر خودت – رأی بدی. باید به کسی رای بدی که فکر میکنی مردم فکر میکنن زیباتره. همین قاعده باعث میشه طرف طرفدار حزب سبز باشه اما نهایتاً مثلاً به کاندیدای دموکرات رأی بده.
پس همون علاقهمندان حزب سبز مثلاً، هر چقدر هم تحت فشار قرار بگیرن، برای «سبک شدن بار تصمیمگیری» به نامزدی که نظرش «انحلال حزب سبز» باشه رأی نمیدن. شرایطی که در بین گزینههای کشور ماست، بیشتر از این جنسه. مثلاً یکی بگه من علاقهمند به آزادی اینترنت هستم، اما چون حالا کسی نبود که همنظر من باشه، رفتم به فلانی رأی دادم که اینترنت رو کلاً ببنده. به جاش، بار تصمیمگیری از ذهنم برداشته شد.
اصل مشکل من با این گزاره است که «در دموکراسی میشود اکثریت را به یک سمت هدایت کرد» . چون تمام کسانی که در کشور ما دموکراسی رو خفه کردهاند، به همین یک جمله تکیه کردهاند و بعد نقش قیّم رو بر عهده گرفتند که اول تشخیص بدن چه کسانی صلاحیت دارند، بعد از مردم «رأی بگیرند.»
بنابراین باید محتاط باشیم که با گزارههای نادرست یا غیردقیق به خدمتگزار یک ساختار غیردموکراتیک تبدیل نشیم.
پینوشت: از لطفت ممنونم. یه مدت این طرفها نبودی گفتم لابد شلوغی. درست میگی من اذیت میشم. اما ربطی به اهل فکر بودن نداره. «آدم» باشی اذیت میشی. به نظرم همین یه ویژگی، شرط لازم و کافی برای اذیت شدن در شرایط فعلیه.
باز هم سلام
ممنونم که انقدر دقیق پیام من رو خوندید و جواب دادید.
بله من در نوشته هام اکثرا گنگ حرف میزنم که به مرور دارم روش تلاش می کنم تا درستش کنم.
وقتی جوابی که به آقای دورباش دادید تونستم بهتر درک کنم بزرگترین مشکل حرفم کجاست.
منظورم از دموکراسی همین جمهوری اسلامی بود و نگفتن این باعث اشتباه شدن کل حرفم شد.
آیا کشوری که ایدولوژی داره در اون نظر مردمی که اون ایدولوژی رو قبول دارن با ضعیف شدن اون ایدولوژی همون تعداد می مونه؟
به نظر شما آیا تفکری که ایدولوژیکه دوام بیشتری داره یا اونی که سیستمی تره؟
تاثیر رسانه در اون ۱۷ میلیون چقدر بوده؟ آیا تاثیر رسانه در رای های آقای خاتمی بیشتر بوده یا آقای رئیسی؟
آیا میشه آقای همتی رو نمونه راه آقای خاتمی دونست؟
آیا رسانه اجازه دید آزاد و درست در مورد عملکرد آقای خاتمی و رئیسی به ما داده؟
طبق چیزایی که خوندم و دیدم و با فکر کردن به این سوال ها اینظوری برداشت می کنم که بازی برابری نبوده و اون سمتی که حمایت بیشتری گرفته ریزش بیشتری می کنه.
امیدوارم اینبار پرت ننوشته باشم.