طی سالهای اخیر، تعدادی از سازمانها و همینطور دوستان عزیزم لطف داشتند و قابل دانستند و به من پیشنهاد دادند که برنامههایی گفتگومحور در شکل لایو یا پادکست یا مصاحبه داشته باشیم.
این پیشنهادها من را ترغیب کرد تا به اجرای چنین برنامهای فکر کنم.
هنگام طرحریزی برنامه به نتیجه رسیدم که شاید بهترین گزینه، گفتگو با تعدادی تعدادی از دوستان متممیام باشد. چرا که نزدیک به یک دهه است که در کنارم هستند و دغدغهها و اولویتها و جنبههای پنهان و پیدای زندگیام را بهتر میشناسند و چون عضو جامعهٔ متمم هستند، قاعدتاً پرسشها و موضوعات مد نظرشان به دغدغههای متممیها نزدیکتر است.
بر این اساس احتمالاً متممیها به عنوان میزبان، نسبت به سایر عزیزانی که به من لطف داشتند، زحمت کمتری متحمل خواهند شد.
از میان متممیها به سه نفر از دوستانم که تجربهٔ میزبانی پادکست داشتند پیشنهاد کردم که فرصتی را برای گفتگو در نظر بگیریم: امین کاکاوند، سجاد سلیمانی، امین آرامش.
از علی حکیم الهی، دوست قدیمی و نزدیکم هم خواهش کردم که به عنوان مدیر پروژه، اجرای این برنامه را از صفر تا صد بر عهده بگیرد.
حاصل این تلاش جمعی، یک گفتگوی پنج یا شش ساعته شده که به زودی آن را در تولد متمم (دوم بهمن ماه) منتشر خواهیم کرد. من فایل با کیفیت مصاحبه را برای دانلود روی روزنوشته قرار خواهم داد. دوستانم هم در سایتها و اکانتهای خودشان آن را منتشر خواهند کرد.
تیم اجرایی ما یک آنونس کوتاه هم برای این برنامه آماده کردهاند. منطقِ انتشار آنونس بیشتر برای رسانههای عمومی و شبکههای اجتماعی مناسب است و برای سایتی مانند روزنوشته لازم نیست. چون شما دائماً به آن سر میزنید و مطالبی را که منتشر میشود میبینید.
اما چون میخواستم این آنونس را در اینستاگرام به اشتراک بگذارم و نیز باورم بر این است که اصالت با روزنوشته است و نه شبکههای اجتماعی، یک نسخه از آن را صرفاً برای آنکه دیده باشید و با وجودی که میدانم به کار نمیآید در اینجا میگذارم.
فایل تصویری مصاحبه هم میتوانیم در روز تولد متمم در روزنوشتهها، یا در اکانتها و سایتهای دوستانم ببینید و بشنوید:
امین کاکاوند
سجاد سلیمانی
امین آرامش
به عنوان کسی که واقعا از متمم، درسها و مهارتهای زیادی آموخته و پیرو این مصاحبه دو پیشنهاد داشتم، دیدم متن نوشتار خیلی طولانی میشود، تنها اولی را با شما در میان میزارم.
به نظرم اینکه بتوان از فروشگاه متمم ، برای دیگرانی که دوستشان داریم، به دو صورت یا خود دوره ( مثلا گفتگوی دشوار ) را هدیه داد. یا فلان عدد اعتبار ( مثلا پانصدهزار تومان ) که خود هدیه گیرنده با آن برود و از فروشگاه متمم خرید کند، هم حس خوبی به هدیه دهنده میدهد، هم حس خوبی هم به هدیه گیرنده.
برای مشاهده نمونه آن به وبسایت مدرسه آموزگارا سری برنید. یک قسمتی دارد به نام کارت هدیه که لینک هم کردم.
به هر حال محمدرضا گفت که در یک قانون نانوشته، هر سال یک هدیه نوروزی رایگان به اعضا میدهد و به دنبال راهکاری بود که هم این هدیه و این رسم حفظ شود وهم منفعتی بتوان برای متمم ایجاد شود، این به ذهنم آمد و گفتم با شما به اشتراک بگذارم.
موفق و موید باشید.
با سلام و خسته نباشید.
به عنوان کسی که واقعا از متمم، درسها و مهارتهای زیادی آموخته، دو پیشنهاد داشتم، دیدم متن نوشتار خیلی طولان میشود، تنها اولی را با شما در میان میزارم.
به نظرم اینکه بتوان از فروشگاه متمم ، برای دیگرانی که دوستشان داریم، به دو صورت یا خود دوره ( مثلا گفتگوی دشوار ) را هدیه داد. یا فلان عدد اعتبار ( مثلا پانصدهزار تومان ) که خود هدیه گیرنده با آن برود و از فروشگاه متمم خرید کند، هم حس خوبی به هدیه دهنده میدهد، هم حس خوبی هم به هدیه گیرنده.
برای مشاهده نمونه آن به وبسایت مدرسه آموزگارا سری برنید. یک قسمتی دارد به نام کارت هدیه.
به هر حال محمدرضا به قول خودش در مصاحبههایی که انجام داده بود، گفت که در یک قانون نانوشته، هر سال یک هدیه نوروزی رایگان به اعضا میدهد و به دنبال راهکاری بود که هم این هدیه و این رسم حفظ شود وهم منفعتی بتوان برای متمم ایجاد شود، این به ذهنم آمد و گفتم با شما به اشتراک بگذارم.
موفق و موید باشید.
[…] (این تعریف از شغل را مدیون علی نیرومند راد و محمد رضا شعبانعلی هستم. علی جایی نوشته بود با عنوان شغلی خودتان را معرفی نکنید، بلکه بگویید «دقیقا چه میکنید» و حضور شما «چه کمکی به کسب و کار میکند» و محمدرضا که میگفت در سالهای اول ما از «شغلمان» رنگ میگیریم و بعدها باید طوری پیش برویم که «شغل مان از ما رنگ بگیرد.») […]
محمد رضا جان
امروز كمي وقت گذاشتم تا پست مرتبطي رودر روزنوشتها پيدا كنم وتجربه اين روزهاي خودم رو با يه دوست عزيز و معلم بزرگوار مطرح كنم ولي موفق نشدم به همين دليل زيراين پست نوشتم و همراه با قدرداني و تشكر از خودت ، به همه دوستان نازنينم كه سالها اين فرصت رو داشتيم كه كنار هم در متمم و روزنوشته ها نفس بكشيم تبريك ميگم كه هشتمين سالروز متمم رو زندگي مي كنيم .
درطول دوسال گذشته كه به اجبار كرونا امكان كاردر حوزه گردشگري خيلي سخت و تقريبا متوقف شده بود براي مديريت مالي هزينه هاي روزمره خانواده ، سرمايه گذاري مشترك رو با يه دوست شروع كردم و با رعايت نكات مختلفي كه از اينجا و متمم ياد گرفتم سعي كردم رابطه دوستانه رو ارتقا بدم و در عين حال با احترام به حفظ منافع طرفين از امكان ضررهاي آتي جلوگيري كنم . طي دو ماهه اخير به اين جمع بندي رسيدم كه ادامه رابطه داره سخت تر ميشه و ديروز بعد از۲۰ ماه يه گفتگوي دشوار روبراي جدايي تجربه كرديم . گفتگويي كه خيلي خوب شروع شد و با رعايت نكات اخلاقي و حرفه اي ، عالي ادامه يافت و نتيجه اش در هفته هاي آتي مشخص ميشه . البته قطعا منظورم اين نيست كه همه چيز به نفع من تموم بشه .
دوست داشتم حال خوبم رو با معلم پرتلاش خودم و بقيه متممي هاي درجه يك تقسيم كنم (اين صفت شامل خودم كه فعاليتم چند ماهه كم شده نميشه) وهمراه با ثبت اين دل نوشته در روزنوشته ها سپاس عميق و صميمانه ام رو منتقل كنم .
زنده باد
سلام ویژه به محمدرضا و همه متممی های عزیز بسیار آموختیم و می آموزیم واقعا از محمدرضا و همه تیم متمم سپاسگزارم واقعا سایت ارزشمندیه
[…] داستان شکل گیری این برنامه و لطفی که به ما داشته رو در اطلاع رسانی یک پادکست | من (محمدرضا شعبانعلی) و بچهها توضیح داده، پیشنهادی که باعث شد یه کارگروه کوچک شکل […]
محمدرضا جان سلام.
تولد هشت سالگی متمم رو به تو، سمیه تاجدینی عزیز، سایر اعضای گروه متمم وهمه دوستای متممی عزیزم تبریک میگم.
یکی از نعمتهایی که در زندگیم به خاطرش عمیقاً قدردان و سپاسگزارم، متمم هست. اگر بخوام بر اساس ادبیات درس قدردانی و قدرشناسی در متمم بگم، این قدردانی نسبت به متمم، هم از جنبهی تکرار و تواتر و هم از جنبهی شدت احساس قدرشناسی و شکرگزاری در من بالا هست. البته میدونم که اوج قدردانی از این نعمت ارزشمند، زمانیه که بتونم بیشتر برای مطالعه متمرکز درسای متمم و انجام تمرینها و خوندن نظرات دوستانم وقت بگذارم.
الان که این کامنت رو مینویسم، هنوز پادکست تو و بچهها منتشر نشده و من برای دیدن و شنیدنش هیجان زیادی دارم. این مدل پادکستهای گفتگو محور خیلی بهم بیشتر میچسبه. یه جورایی احساس اینو دارم که همراه دوستانم وسط یه مهمونی بزرگ نشستیم و داریم گفتگوهای خودمونی، اما ارزشمندِ چند نفر از بهترین دوستانمون رو گوش میدیم.
به خاطر این هدیه دوستداشتنی از تو، سجاد و امین آرامش و امین کاکاوند عزیز خیلی ممنونم.
برقرار و سلامت و شاد و آرام باشی.
محمدرضا جان
دوست داشتم توی اینستا واست کامنت بذارم، ولی راستش رو بخوای اینجا خودمونیتر و صمیمانهتر از اینستاست و البته باید اعتراف کنم که دریافت ایمیل «محمدرضا جوابی به کامنت شما داد» خیلی خیلی هیجانانگیزتر از نوتیف اینستاست و نوتیف عمومی که از اینستا میگیرم خیلی واسم هیجان نداره.
به قول Kevin Kelly این ترند Personalization برای من خیلی لذتبخشه.
خب اما باید بگم که بهترین خبر رو بهم دادی. حقیقتا تاریخ تولد مادرم با متمم یکیه و همیشه سعی میکنم وسط ترافیک کاری دو سه روزی مرخصی بگیرم و بیام خونه و بنابراین وقت و انرژی ذهنی خوبی دارم که بخوام تو این فرصت چند کلمهای هم در مورد زندگی خودم و مسیرش بهت یه گزارش کوتاه بدم.
تو این دو سال من از حوزه محتوا تقریبا خارج شدم. یعنی بعد از این که با پوزیشن «مدیر ارشد محتوا» توی بیتستان استخدام شدم، با تمام توانم تلاش کردم که یه «سیستم» بسازم که بتونه بدون من هم تصمیمگیری کنه و زنده بمونه.
از روز اول هم سیستم تصمیمگیری رو آوردم پیاده کردم و مدل Content Flywheel و کارخانه دیجیتال McKenzie رو به عنوان مدل پیاده کردم. تقریبا خیلی سریع مستقل شدند و این باعث خوشحالی من شد.
با کم شدن بار مسئولیت اجراییم تو تیم محتوا و ساخته شدن پایه تصمیمگیری تیم که دوست دارم فکر کنم که «سازمان یاد گیرنده» ساختم؛ روی بحث Scale up متمرکز شدم.
شش ماه موهامو با تیغ زدم، سه دست لباس یک شکل و یک رنگ گرفتم با سه جفت کفش شبیه هم و شدم آدمی که قرار نیست برای چیزی تصمیم بگیره. حتی انتخاب غذای ناهار رو هم گذاشتم روی دوش Executive Assistant سیستم. البته یه شیت سه ماهه تحویلش دادم که واسم سفارش بده. دوش آب سرد روزانه و تمرین تنفس و مدیتیشن باعث شد به صورت کامل بتونم فقط روی همون هدف متمرکز بشم و تصمیم بگیرم. این وسط باز برگشتم سمت آکادمی خان و ریاضیات پایه که باعث بشه بتونم بهتر فکر کنم و تحلیل کنم.
خیلی نمیتونم بگم چه تأثیری روی کیفیت تصمیمهای من داشت، ولی فکر میکنم داشت و بهتر فکر میکردم و راحتتر تصمیم میگرفتم.
اسکیلآپ رو روی سیستم مدیریت هدف Rockefeller Habits Checklist بستیم و پیش بردیم.
ساعتهای پرتنشی بودند. روزهای سختی هم بودند. و البته به دلایلی تصمیم گرفتیم اسکیلآپ را متوقف کنیم. بحثش و چراییش گسترده است و البته هنوز کامل هضمش نکردم که بخوام برات بگم.
بعدها مدیرعامل یه جلسه با من گذاشت و گفت: «یاور از عملکردت تو محتوا راضی نیستم.»
تو ظرفیتت اندازه یه تریلی ۱۸ چرخه، ولی من با تو یه نفر مسافر سوار کردم. احساس میکنم اینجا نباید باشی و باید تغییر موقعیت بدیم. اون زمان Research Officer پیشنهاد شد.
یه پنج ماهی فکر کردیم و البته متوجه شدیم که ما اصولا اونقدری توی R&D مسئله نداریم که اصلا بخوایم براش دپارتمان هم تعریف کنیم. به قول دکتر کیوانفر ما داشتیم پژوهش رو Plan میکردیم؛ درست مثل کار دانشگاههای داخلی و البته خارجیهایی که من از نزدیک دیدم. خلاصه که منحلش کردیم.
بعد از اون یه سری اتفاقات در لایه بالای شرکتمون افتاد که خروجیش این شد که پوزیشن «معاون عملیات» یا COO بهم داده بشه.
الان تقریبا روی همه موارد به جز جذب سرمایه (که در مسئولیتم نیست) و مالی – حسابداری (که تقریبا هیچچیزی ازش نمیدونم) مابقی امور رو من میچرخونم.
یه درس مهمی ما از متوقف کردن اسکیلآپ و تغییرات در لایه بالا گرفتیم و اونم این بود که اصولا سیستمهایی که هنوز به بلوغ سازمانی نرسیدند، نباید چیزی تحت عنوان C-Level تعریف کنند. بهتره همه کارها تو همون لایه مدیران میانی حل و فصل بشه.
تجربه موفق تیم محتوا رو توی تیم فنی به عنوان تیم اصلی و مهم ترین تیم سیستممون پیاده کردم و انصافا از قدرت تصمیم گیری مدیران میانی لذت میبرم. همهچیز الان روی ماتریس «کارآیی / درآمدزایی / کاهش بار روی تیم فنی و در نهایت کاهش بار تیم پشتیبانی انجام میشه و اگه تو این ماتریس تصمیمی نمره خوبی نگیره اجرایی نمیشه.
باز برای هر کدوم از این پارامترها یه چکلیست تعریف کردیم. (البته خود بچهها این کار رو کردند)
من الان به طور کامل «تمام» کارهای سیستم رو به جز بحث بودجه و Operational Excellence که دارم روش مطالعه و کار میکنم به سیستم برونسپاری کردم و البته دو بار تا حالا تو همین مدتی که معاون عملیات شدم، سیستم با چند تا چالش خیلی سنگین مواجه شد و دارم فکر میکنم که میشه روی سیستم اسم «پادشکننده» گذاشت یا هنوز این مفهوم از ما دوره.
تو زندگی شخصی یه کتاب نوشتهبودم «استراتژی محتوا از آغاز تا انجام» که ویراستار ازم خواست «دو تا کتاب» مختلف بشه. یکیش صرفا روی مفاهیم و فلسفه محتوا متمرکز میشه و تئوریها رو به صورت سیستماتیک ریویو جمعآوری میکنه و یکی دیگه روی «کانواس استراتژی محتوا» که مدتها قبل درستش کردهبودم رو برای سطح پایینتر و مخاطب عامتر بنویسم.
هدف بزرگی واسه خودم گذاشتم و اون رسیدن به دوره MBA تو London Business School بریتانیاست. دو سال دیگه میشه دهمین سالی که دارم تو کسب و کارهای مختلف مدیریت میکنم و نیاز دارم که برم تو یه سیستم با اسکیل و مقیاس بالا مدیریت کردن رو یاد بگیرم. توی پرانتز بهت بگم که عمیقا اعتقاد دارم که دروس مدیریتی متمم که تا همین امروز پشتوانه علمی من بودند و هستند خیلی سرتر از دروس MBA حتی مدرسه کسب و کار لندن هم هستند و صرفا میرم اونجا که از شبکه قدرتمندی که این مدرسه داره استفاده کنم و کسب و کارهای بزرگ رو از نزدیک ببینم.
روی ریاضی بیشتر وقت گذاشتم تا بتونم نمره GMAT بالاتری بگیرم. مدرک زبان رو مسئلهای ندارم و تهش درگیری ذهنیم با مبلغشه که باید ۱۰۰ هزار پوندی خرجش کنم و البته تا دو سال آینده باید درش بیارم.
ترجمه کتاب «دام محتوا» اصلا خوب پیش نمیره. واقعیتش گیر کرده. نمیدونم جایی درونم انگاری گیر افتاده و خیلی علاقه ندارم بهش.
روتین زندگی تقریبا درست شده و رفته تو مسائلی که واسش وقت نمیذارم. بر خلاف تو که آشپزی دوست نداری، من ساعتهای بیکاری و خستگیم رو آشپزی میکنم.
این کل زندگی من بود.
مابقیش دلتنگیه.
دلتنگت
یاور
یاور جان. سلام.
چقدر خوب کردی که با جزئيات، توضیح دادی که اوضاع و احوالت چطوره و ماهها و سالهای اخیرت به چه شکلی گذشته.
و باز هم چقدر خوب کردی که این حرفها رو به جای اینستاگرام، اینجا نوشتی. اینستاگرام، جدا از اینکه بستر مناسبی برای حرفهای طولانی و داستانهای مفصل نیست، بیش از حد در معرض دید آدمهای غریبه است و گفتگو در اونجا در ذهن من، شبیه حرف زدن دو همسایه از روی پشتبوم خونه میمونه. بچه که بودیم تجربهاش رو داشتیم. ویژگیش این بود که همهٔ اهل محل – ناخواسته – از جزئیات زندگی همدیگه مطلع میشدند.
تولد مامانت هم مبارک باشه و امیدوارم سالهای سال سایهشون بالای سرت باشه و بتونی از همنشینی و همصحبتی و حمایتهاشون بهرهمند بشی.
از خوندن تلاشهایی که برای استقرار سیستمها (و قاعدتاً پیادهسازی و بهبود فرایندها) انجام دادی خوشحال شدم، و البته از دغدغهٔ شکل دادن یک سازمان یادگیرنده. شاید در برخی از فرهنگها و اقتصادها که به مرور زمان رشد و تکامل رو تجربه کردهاند (مثلاً آمریکای شمالی، اروپای غربی، اسکاندیناوی و …) چنین کارهایی سادهتر باشه. اما به گمان من، در کشور ما – که ناگهان از وسط دعوای دوش و خزینه به میان تمدن مدرن پرت شدهایم و از مردم تا مسئولین، بهتزده به جریان تحول و تطوّر دنیا خیره شدهایم – چنین اقدامهایی چندان ساده نیست.
چون مفاهیمی مثل «سیستم» – به قضاوت من – برای فرهنگ ما هنوز ناآشناست. چون ما غالباً تیم رو حداکثر چیزی شبیه «هیئت» و سازمان رو حداکثر در قالب «تشکیلات» میبینیم. در چنین شرایطی، تلاش در راستای اهدافی که گفتی، مصداق یک جهاد بزرگه و خوشحالم که خودت از دستاوردهات راضی هستی.
تجربهٔ تحصیل در مراکز آموزشی شناختهشده در کشورهای دیگه، قطعاً تجربهٔ ارزشمندیه و جدا از جریان اصلی آموزش، قطعاً یادگیریهای بسیاری در حاشیهاش وجود خواهد داشت. امیدوارم این هدف هم محقق بشه و بتونی تجربهاش کنی.
در مورد کتاب دام محتوا ناراحت نیستم. بسیار پیش میاد که آدم در میانهٔ یک پروژه به نتیجه میرسه که توقف اون یا پیگیری نکردنش، کار منطقیتری هست و وقتی به چنین نتیجهای میرسیم، اصرار بر ادامه دادن، مصداق پختگی نیست. همهمون از این نوع پروژهها زیاد داشتیم و داریم و به نظرم تجربهٔ مشترک همهٔ کسانیه که مسیرهای متعددی رو میسنجن و امتحان میکنن.
خوشحالم که فعلاً در سمت COO کار میکنی. قاعدتاً فضای خوبی برای بهکارگیری دانش و تجربهات هست. نمیدونم چقدر با من موافقی:
من فکر میکنم آدم در اوایل مسیر شغلی، خیلی از عنوان شغلی خودش رنگ میگیره. انگار عنوان مثل یک ظرف هست و ما مثل مایع، باید به شکل اون در بیایم.
اما وقتی تجربهمون بیشتر و دیدمون بازتر میشه، اتفاق دیگهای میفته. حالا دیگه عنوان هست که از آدم رنگ میگیره. تو هستی که به اون پوزیشن معنا میدی. از اینجا به بعد، دیگه عنوان نمیتونه نقش محدودکنندهٔ خودش رو – به شکل کامل – ایفا کنه و لذتِ دستِ باز در اقدام و تجربه، به لذتهای کار کردن اضافه میشه.
امیدوارم تو هم الان در حال تجربهٔ همین وضعیت باشی.
قربان تو
خیلی عالی و خوشحال کننده، منتظریم ??
سپاسگزار زحماتتون
سلام محمد رضا جان
خیلی خوشحالم که بعد از مدتها انتظار شاهد این رویداد هستم. من به طور خاص جناب کاکاوند و پادکست نبرد را هم دنبال می کنم و فکر کنم سوالات این دسته برای من جذاب باشه.
امیدوارم که در حین این گفتگو هم مانند سایر مباحث تو کلی سرنخ و مرجع و کتاب بدست بیارم.
با آرزوی سلامتی و بهروزی
سلام اکبر جان.
امیدوارم بعد از دیدن و گوش دادن به صحبتها، حست خوب باشه. البته که بخشی از صحبتها قاعدتاً برای بچههای نزدیکتر مثل تو، تکراریه. اما به هر حال در گفتگویی که عمومی منتشر میشه، وجود بخشی از این تکرارها ناگزیره.
به نظرم تنوع مباحث خوب بود. از سالهای اول کار من شروع شد و تا موضوعات نامربوطی مثل اینکه چرا سلبریتیها هر چیزی رو تبلیغ میکنن، یا طرح صیانت چه تأثیرهایی میتونه داشته باشه جلو رفت. به نظرم شاید اگر زمان گفتگو دو یا سه ساعت بیشتر میشد، بهتر بود. اما دو مانع وجود داشت. یکی موانع عملیاتی و هزینهی پروژه (با توجه به یه سری چالشهای پیشبینینشده که قبلش پیش اومد و زمان ما رو کم و هزینهمون رو بیشتر کرد) و دیگر اینکه همین الان هم مجموع گفتگو نزدیک به پنج ساعت و بیست دقیقه شده که به نظرم از حوصلهٔ اغلب مخاطبها بیشتره.
به هر حال، پیشاپیش امیدوارم به خاطر وقتی که صرف دیدن و شنیدنش میشه، شرمنده نشم. دغدغهی مهمتری ندارم.