واژه: «حماقت جمعی»
معادل انگلیسی: «Collective Stupidity»
نخستین کسی که به صورت جدی این واژه را به کار برده: Karl Albrecht
مثال و مصداق:
نخستین ساعات بامداد روز ۳۰ سپتامبر ۱۹۹۹ بود. پروژه ۱۲۵ میلیون دلاری ناسا در حال آزمایش بود: فضاپیمای کوچکی برای سنجش و کنترل وضعیت جو مریخ.
فضاپیما با سرعت بیش از ۲۰ هزار کیلومتر بر ساعت به سمت مریخ نزدیک میشد. دانشمندان در ناسا و نیز پیمانکاران وابسته، همگی منتظر بودند تا فضاپیما وارد مدار مریخ شود و نخستین اطلاعات را از جو مریخ ارسال کند. اطلاعاتی که از سوی فضاپیما ارسال میشد، به صورت ناگهانی قطع شد. هیچکس نمیدانست چه بلایی بر سر فضاپیما آمده است. چند روز مطالعه و بررسی و تحقیق، ظاهراً نشان میداد که فضاپیما به جای اینکه در مدار ۱۵۰ کیلومتری مریخ قرار بگیرد در مدار ۶۰ کیلومتری یا کمتر قرار گرفته و در اثر اصطکاک با جو، سوخته و از بین رفته است.
پس از مدتی تحقیق مشخص شد که تیمهایی که مسئول طراحی نرم افزار ناوبری فضاپیما بوده اند، یک اشتباه عجیب کرده اند. بخشی از تیم، محاسبات خود را بر حسب کیلومتر و کیلوگرم و بخشی دیگر بر حسب مایل و پوند انجام داده است!
باید بپذیریم کسانی که این پروژه را انجام داده اند، از جمله مستعدترین انسانهای روی این کره بوده اند. چرا این انسانها که به صورت منفرد، تا این حد مستعد هستند، در کنار هم چنین اشتباه فاحشی را مرتکب میشوند؟
مثالهایی از این دست کم نیستند. نتیجه ای که گروه به آن دست پیدا میکند، ممکن است از نتیجه یک کار فردی ضعیف تر و پر ایرادتر باشد. کارل آلبرشت، این پدیده را «حماقت جمعی» مینامد. در زیر این پست، در مورد ریشه ها و راه حل های رفع این مشکل صحبت میکنیم…
سلام استاد گرامی
در کارهای گروهی و تیمی همه نظرات و علم وفنون خودشان را در پروژه اجرا می نمایند ولی شخصی که گروه را کنترل میکند رهبر تیم که تمام کم و کاستی ها آزمایش ها و مراحل پروژه در نظر می گیرد و یا ناظر پروژه می باشد که تایید نهایی انجام می شود همانطور که می دانیم یک فکر یک ایده است و وقتی تیم به این بزرگی باشد پس ایده ها بسیاری وجود دارد و کسی که در نهایت رهبر تیم می باشد باید دقت بیشتری می کرد و این حماقت اوست .
من خودم در کارهایم وقتی دوبار حتی کارهای مهم سه بار بررسی کنم هیچ اشتباهی رخ نمی دهد حتی اگر کار بزرگی باشد .
روند انجام یک پروژه علمی تحقیقاتی در ممالک گوناگون متفاوت است در کشوری که یک پروژه علمی فقط برای خود علم ونه ابزاری برای برانگیختن غرور ملی ونه بهانه ای برای نشان دادن شعبده گونه ی پیشرفت می باشد و غالب افکار مهندسی شده اند نتیجه شکست دارای ارزشی منطقی و برابر تحقق نتیجه پیروزی است البته با تفاوت هزینه و بهایی که برای هر یک باید پرداخت.در این کشورها پس از تقسیم هر پروژه به چندین مسئولیت جهت اجرا به چندین شرکت مختلف سپرده میشوندو شاید عدم همپوشانی بعضی از وظایف و یا عدم بازبینی کلی فرایند از جنبه های گوناگون چنین دستاوردی به همراه داشته باشد البته نباید فراموش کرد که این فرضیه ها تنها افکار کودکانه ای بیش نیست.ولی این حادثه درس بزرگی برای ما به همراه دارد این که چگونه واز چه راههایی میتوانیم به صورت کاملا عملی ادب را بیاموزیم والبته که آموختنی است.قبول مسئولیت و پیگیری نتیجه ولو هرچه که میخواهد باشد و انتشار حتی ساده لوحانه ترین قصور سطح بالایی از شهامت را در پافشاری بر روی اصول به ما میرساند که این خود همان تربیتی است که ما به شدت از آن بی بهره ایم.
میگن یکی از دلایل درست شدن سیستم دموکراسی همین بوده که تسلط بر جمع بدون رهبر و لیدر عاقل خیلی راحت تر از تسلط بر شخص با عقل متوسط هستش – کمیته۳۰۰-
انسانها به جمع راحت تر اطمینان میکنن و اگر جمع اشتباهی بکنه خیلی راحت تر تعداد زیادتری اشتباه میکنن
در مهندسی این یه مسئله عادی است…
همیشه تبدیل واحدها مسئله ساز است و مشکل زمانی بیشتر میشود که کمیتهای اسکالر ترکیبی بکار برده میشوند مثل الاستیسیته یا مثلا مدول خطی یامثلا شار میدان برحس گوس یا تسلا واحدهایی که ده هزار برابر فاصله مقداری دارند …و ترکیب واحد های پایه هستند مثل جرم بر مجذور طول یا …
این نمیتواند حماقت جمعهی باشد این ناشی از عادت به پذیرش یک مقیاس برای اندازه گیری است برای من و شما که سیستم متریک استفاده میکنیم تقسیمات ده دهی یک ساده سازی کار آمد است ولی برای یک امریکایی که از سیستم امپریال استفاده میکند تقسیمات ده دهی سیستم متریک فقط یک محدودیت است وقتی میتوان ضرائب یک هشتم یک چهارم یک هفتم را استفاده کرد چرا باید در یکاهای ده دهی محدود شد… این مثال خوبی برای حماقت جمعی نیست چرا که بعضا اتفاقا هر گروه در حیطه خودش حداقل محاسبات را درست انجام داده اند مشکل زمانی است که باید زبان یکدیگر ار بیاموزیم … و همه به همان زبان باز میگردد واقعیاتی که زبان با کاستی هایش قارد به بیان ان نیست ولی آن واقعیات همیشه مابین رفتارهای انسانی وجود دارد
نوشته ای از لودیک ویگن اشتاین است به نام “در بابا یقین” که به تحلیل کاستی های زبان میپردازد مشکل از آنجا شاید آغز میشود که به قول “گادامر” تصویر ما از دنیا نه زاده ذهن ما بلکه زاده زبان ماست.. واین میان این پدیده مشترک است که گاهی و شاید همیشه توصیفی برای عینت بخشی به آنچه که واقعیت شمرده میشود را ندارد… براستی همین زبان که با آن بیان میکنیم میاندیشیم و ارتباط برقرار میکنیم و البته هم اکنون جایگزین دیگری نداریم اگر چه که هنر فرصتی تازه بود تا انسان راهی نو برای گفتار و انتقال حس و اندیشه داشته باشد اما بازخوانی یک اثر هنری باز در تار پود زبان گرفتار میشود حتی توصیف ساده یک شعر گاهی حتی خود زبان نیز برای خود بازخوانی هایی دارد که برای گویش دیگر غامض و گاهنا بی معنی مثال جالب از ترجمه اشعار حافظ است که توسط نویسنده معروف آلمانی گوته انجام شده در آخر گوته فارسی آموخت را مفهوم اشعار حافظ را در غالب زبان فارسی بیاموزد … آری زبان این بزرگترین صنع انسان تا کنون همواره پر از کاستی است…
و البته راستی تعریف حماقت چیست آنجا که عقلانیت تعریف میشود …
تاریخها بارها نشان داده که آنچه روز ی عقلانی به نظر میرسید امروز حماقت شمرده میشود و شاید حماقت دیروز امروز عقلانیت …
و به راستی حماقت وقتی شکل جمعی به خود میگیرد چه تصویری دارد ” آشویتز” یا نسل کشی شاید برای نازی ها و صربها رفتاری جنایت آمزیشان عقلانیت بود ولی برای دیگران حماقت و جنایت محض تفاوت کجاست اینجا تعریف حماقت جمعی و عقلانیت جمعی چیست این مسئله خیلی مهم تر از یک اشتباه مهندسی است که منجر به اختلاف در مدار شینش یک مریخ نورد میشود و تنها چند صد میلیون دلار خسارت ناقابل میزند گاهی حماقتها به قیمت جان انسانها تمام میشود که بعضا جمعی هم نیستند…
البته حداقل آنچه اینجا به آن اشاره نشده آنست که در مهندسی وقتی شما با چندین میلیون دلار سرمایه سرکار دارید و قرار است ابزارهای شما درجایی کارکنند که که دسترسی به آنها ندارید باید همیشه چندید برابر آنچه که محاسبه کردید را هزینه کنید چرا که همیشه پیش بینی نشده ها در پروژه های پیچیده رخ میدهند و به اصطلاح این ضرایب ایمنی ناشناخته ها را پوشش میدهند البته نه همیشه ولی گاهی… البته بگذریم که جو مریخ هم چندان غلیط نیست که پنجاه کیلومتر چنین اثری را داشته باشد و جالب اینکه اکسیژن آنقدر ناچیز است که امکان سوختن چیزی به این سادگی فراهم نمیشود… نودو پنج درصد جو مریخ از دی اکسید کربن تشکیل شده…که امکان سوختن در این اتمسفر چندان محتمل نیست
علاوه بر اينها معمول ترين از روشهاي فرود روي يك سياره مثلا مريخ و ورد به جو اين تكنيك ساده اي است كه آن هم براي تامين ايمين كافي چنين طراحي ميشود يك فضا پيما حدود يك سال در راه است تا به مدار مريخ برسد و حدود چند ماه طول ميكشد تا آرام آرام در مدارهاي بيضي هم كانون heliocentric Orbit به ارتفاع مرد نظر ميرسد بعد موتورهايش را روشن كرده و در موقعيت خود را در مدار اصلاح ميكند اينگون حضيض و سعودش در محدود مورد نظر قرا ميگيرد و اصطلاحا به Orbit insertion مرسد البته طبق اطلاعات موجود هم در مراجع رسمي (NASA.gov) از پروازهاي ناموفق به مريخ تنها مريخ نورد Mars Observer ميباشد كه در بيستو يكم آگوست نود و سه كه به نزديك مريخ رسيدو ناگهان ارتباط خود را از دست داد علت قطع ارتباط هنوز مشخص نيست ولي با توجه به حدسيات ممكن است نشت سوخت در زمان اجراي مانور درheliocentric Orbit و ايجاد شتاب زياد باعث چنين اتفاق شده باشد و از دست سوخت و نيروي پيشرانه منجر به از دست رفتن ابراز هاي ارتباطي شده است…
منابع
وبگاه سازمان فضايي ايالات متحده
دانش نامه جهاني …ماموريتهاي مريخ
طنز تلخی که مارو قلقلک میده به توجه هرچه بیشتر به این موضوع اینه که در پایان بررسی علل وقوع چنین حادثه ای نتیجه هر چه باشه با درصد قابل قبولی از روایت واقعیت اعلام میشه ,چه بسا اگه در خاک این وطن چنین نتیجه ای میخواست به اطلاع امت عزیز برسه , بدون اندکی فکر هم میتوان گفت جارچی ها چه چیز در روح و تن ما فرو میکردند.
سلینجر.
نمیدونم نظر تو چیه. اما من فکر میکنم که دلیل اینکه ما اشتباهاتمون دائماً تکرار میشه و از فرصتهامون برای «اشتباهات جدید» استفاده نمیکنیم اینه که اجازه بحث روی اشتباهاتمون داده نمیشه.
مثال ناسا که مطرح کردم، صدها مقاله و تحلیل راجع بهش وجود داره، اما ما هنوز نمیدونیم که مثلاً لانچ کردن یک موشک داخل کشورمون موفق انجام میشه یا نه.
من فکر میکنم نبود مدیر یا هماهنگ کننده ی خوب، و خواستن نتیجه گیری مطلوبِ سریع توسط گروه باشه، ی مثال ورزشی هم میزنم شاید در رسوندن منظورم کمک کننده باشه:
سالی که آقای هدایتی تیم استیل آذین رو از آقای پروین خریدن و بازیکنهای خیلی خوبی رو برای استیل آذین جذب کردن، خیلیا میگفتن این تیم درپایان فصل یکی از سه تیم برتر میشه، اما… درنهایت به لیگ دسته یک سقوط کرد.
این درحالی اتفاق افتاد که برخی از بازیکن های استیل آذین میتونستن به تنهایی باعث موفقیت یک تیم بشن
.
پس اگر یه نفر بتونه با همه افراد مجموعه ارتباط موفق داشته باشه (شاید درمورد ناسا به خاطر بزرگی مجموعه صدق نکنه) مسلما میتونه میزان خطا رو به سمت صفر میل بده.
به نظر من رو در بایستی با اعضا و در نظر گرفتن مقام و جایگاه طرف مقابل می تونه باعث چنین اشتباهاتی بشه .
به نظر من يكي از دلايل حماقت جمعي اينه كه آدم ها فك ميكنن بقيه دارن راه درست رو ميرن پس اگه من هم دنبال اينها باشم هم ممكنه به هدف برسم و هم اينكه تنهايي شكست نخوردم!
البته توي اين مثالي كه شما زدين من فك ميكنم در نظر نگرفتن نكاتي كه مهم بوده اما به نظر بديهي مي اومده باعث شكست پروژه شده!
در کنار فاکتورهایی که بقیه دوستان نوشتند، من دلم میخواد دو فاکتور دیگه رو هم اضافه کنم و اون کاهش احساس مسئولیت در برخی از کارهای تیمیه.
وقتی یک نفر مسئول کاری هست، همه جزئیات رو چک میکنه اما وقتی تعداد زیاد میشه، هر کسی فکر میکنه فرد دیگری هم هست که این کار رو انجام بده.
شاید پیش فرضها هم به چنین اشتباهاتی کمک کنه. وقتی به نظر من استفاده از سیستم «متریک» یا سیستم «فوت پاوند» اونقدر بدیهیه که درکنار چک کردن صدها عامل دیگه، به این عامل اصلاً فکر نمیکنم.
استاد، همانطور که شما نیز به موضوع “عدم توجه به بررسی مجدد” اشاره کردید…
این مورد بسیار در کار تیمی اتفاق می افته و البته برای جلوگیری از خطاهای تیمی، “تقسیم کار و بررسی انجام کار توسط مافوق و در انتها، بازنگری و آزمایش مجدد تمام مراحل پروژه” هست تا به اشتباهات جمعی منجر نشه
حرفم ربطي به پست نداره اما بنظر من حالا كه قراره هر هفته راجع به يه مساله صحبت بشه،بهتر نيست يه روال منطقي داشته باشه؟منظورم شروع از يك نكته ي خاص و ادامه و پيشرفتشه.يا اصن ميتونه فصل بندي بشه و آغاز و پايان داشته باشه.
من نظرم اينه كه از مسائل فردي شروع كنيم و كم كم وارد قصه هاي جمعي و گروهي بشيم.من خودم هيچ وقت اهل خوندن كتابهاي اجتماعي و روانشناسي نبودم.بنظرم اينطوري افرادي مثل من بهتر ميتونن با اين جريان همراه بشن.
ببخشيد بابت پارازيتي كه انداختم.
سلام . مرسی از زحماتتون . من فکر نمیکنم که همچین پروژه ای بااین عظمت مدیر پروژه نداشته باشه . مطمئنا داشته ولی این جزو پارامتر هایی بوده که به چشم هیچکس نیومده . و مطمئنا بعضی از اعضای این پروژه با ملیت های مختلف حضور داشته اند و استانداردهای محاسباتی شون با هم فرق میکرده .
حالا یه سئوال ؟ استاندارد های محاسباتی ما آدم ها که در یک خانواده و زیر یک سقف زندگی میکنیم با یک ملیت تا کجاها با هم فرق دارن ؟من که میگم خیلی زیاد . چه برسه به آدم هایی با ملیت های مختلف .
ولی راستش من نمیتونم بین این اصطلاح و داستانی که براش نقل کردید ارتباطی پیدا کنم. من فکر میکنم این داستان نتیجه ی یک اشتباه سهوی بوده که از چشم همه ی اعضای دخیل در پروژه
مخفی مونده ولی حماقت جمعی به نظرم باید یک “رشته” رویداد خلاف واقع باشه که به طور دائمی توسط نیروی جمع تقویت میشه. برای نمونه من یاد داستان مشهور لباس پادشاه کریستین اندرسن افتادم٬ اون تایید دروغین به نظرم مصداق حماقت جمعیه و احتمالا از ترس ناشی میشه. ولی احتمالا حماقت جمعی میتونه منشاهای دیگه ای هم داشته باشه مثل ارادت وافر به عقیده یا شخص و تقدس گرایی که باعث میشه نیروی عقل جمله ی مریدان زایل بشه…
اون مثال که شما میزنید رو معمولاً با عنوان Groupthink میشناسند و ازش اسم می برند.
آلبرشت، Collective Stupidity رو در مقابل لغت Collective Intelligence به کار میبره و میگه یک موجود هوشمند (نظیر سازمان) وقتی از ترکیب تعداد زیادی از موجودات هوشمند تشکیل میشه، حماقتهایی رو از خودش نشون میده که تک تک اون موجودات شاید به تنهایی نشون ندن.
«اشتباه سهوی» ممکنه بسیاری از ابعاد این پروژه رو از دیدگاه من مخفی کنه. یک آدم به تنهایی «اشتباه سهوی» انجام میده اما یک گروه «خروجی نامطلوب» عرضه میکنه.
از پاسختون ممنونم. من با زمینه ی تفکر سازمانی نا آشنا هستم ولی برای من یک سوالی پیش اومده و اون این که بین حماقت جمعی سیستم و مسولیت پذیری یا اشتباهات سهوی اعضا چقدر همبستگی وجود داره؟ اساسا همبسته هستند یا نه؟ به طور واضح تر آیا اساسا حماقت جمعی قابل پیشگیری هست؟ اگر بله نقش اعضا در پیشگیری این خروجی نامطلوب عرضه بشه چی هست؟ ببخشید فکر میکنم چند تا سوال شد و ببخشید اگر خیلی سوالهای ساده ای هستند… ممنونم
ببین. «حماقت جمعی» چون تازه تعریف شده و دقیق هم تعریف نشده هنوز نمیشه از همبستگیهاش حرف زد.
اما احتمالاً بهتر از من میدونی که بین «تعداد اعضای گروه» و «مسئولیت پذیری» هم بستگی منفی وجود داره.
کلمه های کلیدی که میتونی باهاش بیشتر جستجو و مطالعه کنی این دو تاست:
Social Loafing
ByStander Effect
من هم شاید در آینده راجع به این دو تا نوشتم.
از پاسختون ممنونم٬هم پاسختون حاوی اطلاعات-ه و هم نحوه ی پاسخگوییتون برام آموزنده-ست. ذهن من مدتیه به موضوع نگاه سازمانی به سیستم ها حساس شده٬ به خاطر سرنخ ها و کلید-واژه ها بازهم ممنونم.
نداشتن برنامه و نبود انسجام.
پی نوشت:
۱-یادم میاد یه زمانی به یکی گفتم واسه فلان قضیه جسمی روزه گرفتن چطوره؟
گفت: اتفاقا ممکنه بد باشه چون روزه روحو قوی می کنه و دراون زمینه خواستت رو قویتر می کنه.
۲-یه نویسنده بود بنام علی صفایی می گفت: هرچه سرعتت بیشتر باشه اندکی انحراف بیشتر از مسیر خارجت می کنه مثه نور.
نتیجه : اگه برنامه و انسجام نباشه شاید هرچی تیم قوی تر هم باشه بدتر باشه.
ختم : با آرزوی موفقیت برای قبیله مشرقی ما!! خاصه محمدرضا با چیزایی که قراره با خودش بیاره
به نظر من می شه با توزیع نرمال این پدیده رو توضیح داد. چون در مقابل پدیده خرد جمعی، پدیده ای هم هست تحت عنوان «خرد جمعی» که به وسیله فرانسیس گالتون دانشمند انگلیسی مطرح شده. به داستان زیر توجه کنید:
در یک روز پاییزی در سال ١٩٠۶ دانشمند انگلیسی “فرانسیس گالتون” خانه خود را در شهر پلیموت به مقصد بازار مال فروشان در خارج شهر ترک کرد. گالتون ٨۵ ساله آثار کهولت را رفتهرفته در خود احساس میکرد اما هنوز از ذهنی خلاق و کنجکاو برخوردار بود، چیزی که در طول عمرش به وی کمک کرده بود به شهرت دست یابد. دلیل شهرت وی یافتههای او در موردِ وراثت بود که موافقان و مخالفان سرسختی داشت. در آن روز خاص گالتون میخواست در مورد احشام مطالعه کند. مقصد گالتون بازار مال فروشان سالیانهای بود در غرب انگلستان، جایی که زارعین احشام خود را از گوسفند و اسب و خوک و غیره برای ارزشیابی و قیمتگذاری به آنجا میآوردند.
حضور دانشمندی مانند گالتون در چنان جمعی غیرعادی مینمود. ولی باید توجه داشت که گالتون به دو چیز بسیار علاقهمند بود. یکی اندازهگیری پارامترهای فیزیکی و ذهنی و دیگری مطالعه در خصوص پرورش نسل. گالتون که در عین حال پسرخاله داروین نیز بود شدیدا اعتقاد داشت که در یک جامعه تنها تعداد اندکی، مشخصههای لازم برای هدایت سالم آن جامعه را در خود دارند و از همین رو مطالعه مربوط به مسائل وراثت و نیز پرورش نسل، مورد توجه وی بود. او بخش بزرگی از عمر خود را صرف اثبات این نظریه کرده بود که اکثریت افراد یک جامعه فاقد ظرفیت لازم برای اداره جامعه هستند.
آن روز او در حالی که در میان غرفههای نمایشگاه مشغول قدم زدن بود به جائی رسید که در آن مسابقهای ترتیب داده شده بود. یک گاو نر فربه انتخاب شده و در معرض دید عموم قرار گرفته بود. هر کس که تمایل شرکت در مسابقه را داشت باید ۶ پنس میپرداخت و ورقهای مهر شده را تحویل میگرفت. در آن ورقه باید تخمین خود را از وزن گاو نر مینوشت. نزدیکترین تخمین به واقعیت برنده مسابقه بود و جوائزی به صاحب آن تعلق میگرفت.
٨٠٠ نفر در مسابقه شرکت کردند تا شانس خود را بیازمایند. افراد از همه تیپ و طبقهای آمده بودند. از قصاب گرفته که قاعدتا باید بهترین و نزدیکترین نظر را به واقعیت میداد تا کشاورز و مردم عامی بیتخصص. گالتون این گروه افراد را در مقالهای که بعدا در مجله علمی “طبیعت” منتشر کرد به کسانی تشبیه کرد که در مسابقات اسبدوانی، بدون کمترین دانشی در موردِ اسبها و مسابقه و تنها بر اساس شنیدههایی از دوستان، روزنامهها و این طرف و آن طرف بر روی اسبها شرط میبستند.
اما یک چیز برای گالتون جالب بود، این که میانگینِ نظر افراد چیست. او میخواست ثابت کند چگونه تفکر افراد وقتی نظریاتشان با هم جمع شده و معدل گرفته میشود در صورتی که متخصص نباشند از واقعیت به دور است. او آن مسابقه را به یک تحقیق علمی بدل کرد. پس از این که مسابقه به انتها رسید و جوایز پرداخت شد، ورقههائی را که افراد بر روی آن نظرات خود را در خصوص وزن گاو نر منعکس کرده بودند از مسؤولین مسابقه به عاریت گرفت تا مطالعات آماری خود را بر روی آنان انجام دهد.
مجموعا ٧٨٧ نظر داده شده بود. گالتون به غیر از تهیه یک سری منحنی آماری دست به محاسبه میانگینِ نظرات زد. او میخواست دریابد عقل جمعی مردم پلیموت چگونه قضاوت کرده است. بدون شک تصور او این بود که عدد مزبور فرسنگها از عدد واقعی فاصله خواهد داشت چرا که از دید وی افراد خنگ و عقب مانده در آن جمع اکثریت قاطع را تشکیل میدادند.
میانگینِ نظرات جمعیت این بود که گاو نر ١١٩٧ پوند وزن دارد و وزن واقعی گاو که در روز مسابقه وزن کشی شد ١١٩٨ پوند بود. گالتون اشتباه میکرد. تخمینِ جمع بسیار به واقعیت نزدیک بود. این حداقل چیزی بود که گالتون میتوانست گفته باشد.
در خصوص قضاوت “خرد جمعی” ذکر این مطلب ضروری است که نظر هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد اطلاعات صحیح و غلط. اطلاعات صحیح (از آن رو که صحیحاند) همجهتاند و بر روی یکدیگر انباشته میشوند اما خطاها در جهات مختلف و غیرهمسو عمل میکنند. لذا تمایل به حذف یکدیگر دارند. نتیجه این میشود که پس از جمع نظرات آنچه که میماند اطلاعات صحیح است.
بنظرم داستان پیام جالب وقابل تامله وفکر میکنم جمعیتی که خیلی آگاه نبوده به این دلیل نظرش به واقعیت نزدیک بوده که خارج از گودبوده ونظر داده. ودررابطه با اتفاقاتی مثل اون فضا پیما اگر کسانی پروژه را از بیرون رصد کنند احتمال اینکه اشتباهات رو پیدا کنند زیاده چون ذهنشون کمتر درگیر جزئیاته.
این اتفاق باید می افتاد تا سفینه های و پروژه های بعدی شانس موفقیتشون بیشتر بشه.آدمی تا اشتباه نکنه که یاد نمیگیره.همه نکته های دوستان درست ولی دلیل نمیشه که توی قرن ۲۱ هیچ اشتباهی نداشته باشیم.این نشون میده آدمایی که فکر میکنیم از نظر علمی و فرهنگی از ما سالیان سال جلوتر هستن هم دچار خطا میشن.ولی اونا یاد میگیرن و برای بار بعدی بهتر میشن.مثل ما
محمد رضا جان من فکر میکنم وقتی توی جمعی فقط یک نفر فکر کردن رو بلده وبقیه فقط تقلید رو انتخاب میکنند بعد از مدتی به حماقت دسته جمعی میرسیم و گاه این حماقت جمعی رو قرن ها با خود به همراه داریم.اگه همه فکر کردن رو بلد باشیم افکار همدیگرو تکمیل میکنیم و اشتباهات همدیگرو اصلاح میکنیم . ما در افکارمون مقلد گذشتگان ودر کارهامون مثل ربات عمل میکنیم .
سلام محمد رضا
غرض از مزاحمت ، يه پرسشنامه كه مربوط به پايان ناممه برات ميل كردم تحت عنوان (كمك به يك دانشجو) اگه تا آخر هفته برام پرش كني اساسي ممنونت مي شم
سلام
بنظرم نداشتن قابلیت های لازم در کار تیمی باشه که اونم نیازمند اموزش دیدنه
وقتی مثالی که نوشتید رو خوندم، یاد ماجرای “خودکار امریکایی و مداد روسی” افتادم که باز هم گروه ناسا رو درگیر یک حماقت جمعی کرده بود.
اما فیدبکی که از واژه کار گروهی میاد متاسفانه گاهی اشتباهه.
وقتی فردی قادر به انجام فعالیتی خاص باشه اما ملزم به حضور در جمعی خاص با اهدافی خاص میشه، ممکنه این ذهنیت در تک تک افراد گروه بوجود بیاد که در مقابل کار بسیار دشواری قرار گرفته اند که شاید تک تک افراد این گروه “به تنهایی” قادر به انجامش نباشند و همین تفکر، ناخودآگاهانه فکر به راه کارهای ساده رو از ذهن افراد حاضر دور میکنه و به قول هیوا جان داشتن تحصیلات آکادمیک و شاید توهم بیشتر دانستن جمع رو درگیر مسایلی از این دست بکنه.
قرار گرفتن در جمع در برخی موارد محدودیت ایجاد میکنه، محدودیتی که در اجرای کارهای فردی وجود نداره و شاید مهمترین آزادیش این باشه:
کسی مانع افکاری که هر لحظه ممکنه در ذهن پویات بوجود بیاد نیست.
من فكر ميكنم حماقت جمعي فوايدي هم داره.
يه فايده ش براي اين مورد خاص ميتونه اين باشه كه تا ساليان سال هنگام طراحي فضاپيما يا كارهاي بزرگ مهندسي شديدا حواسشون به هماهنگي واحد هست و شايد يه قانوني تصويب كنن كه همه موظفند ازين سيستم اندازه گيري استفاده كنن.
گاهي ما اونقدر به موضوعي نزديك ميشيم كه از سر و سامان دادن به كليتش غافل ميشيم و وقتي شروع ميكنيم به دور و دورتر شدن، تازه ضعف كار خودش رو نشون ميده.
شايد اگر يه گروه كاملا مستقل و سوا از اعضاي تيم در آخر كليت داستان رو چك ميكردن اين اتفاق نميفتاد.
خلبان ها هم قبل پرواز يه سري بديهيات رو موظفند چك كنن. احتمالا بخاطر رخ نددن اين حماقت.
ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻳﻢ ﻫﻮﺵ, ﻣﺴﻮﻟﻴﺖ ﺑﺬﻳﺮﻱ و ﻳﺎ ﺗﺨﺼﺺ و ﺗﺤﺼﻴﻠﺎﺕ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺎﺳﺎ ﺭﻭ ﺯﻳﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺒﺮﻳﻢ. ﻓﻚ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻨﻂﻘﻲ ﺑﺎﺷﻪ. ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ كار ﻫﺮ ﺟﻘﺪﺭ ﺍﻫﻤﻴﺖ و ﺃﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻧﻜﺎﺕ ﺭﻳﺰ ﻛﻢ ﺍﻫﻤﻴﺘﺮ ﻣﻴﺸﻪ و ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻣﻮﻥ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ, ﻧﻜﺎﺕ ﺭﻳﺰﻱ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ ﻛﻞ ﻛﺎﺭ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻩ.
به نظر من یه چیزی که باعث یه همچین اتفاقی می تونه بشه اعتماد الکی برنتایجی هستش که درکنار هم بدست میاریم و به نظرمون این گروهی بودن می تونه تضمین کننده صحتش باشه
برای خود من خیلی پیش اومده و اکثر اون زمانی بوده که درمورد یه موضوعی صحبت می کنیم و هرکسی یه نظر ناقصی میده و بقیه با فرض صحت اون نظر بحث رو درهمون راستا ادامه میدن و حتی به خودشون فرصت این فکر کردن رو نمیدن که آیا من واقعا موافقم با این ایده؟؟ حتی یه بار هم نتیجه اش رو بررسی نمی کنیم
هیچ چیزی رو بدون تفکر عمیق نپذیریم و یه جورایی به هر نتیجه ای شک کنیم قبل از قبولش
چه باید کرد که به این حماقت جمعی دچار نشد؟؟؟
به نظرم ریشش تو انداختن مسئولیت به گردنه کس دیگه ای غیر از خودمونه!ربطی هم به میزان بالای استعداد و یا هر چیز مثبت انفرادی دیگه نداره!راه حلشم داشتن یه مدیر کارآمده به نظرم
وقتی گروه کارهای بزرگ پیش رو دارد ناخود اگاه توجه به هدف اصلی معطوف میشه و ممکنه به جزییاتی توجه نشه که خانمان براندازند.الان که انتخابات را بردیم دوباره یادمون نره که این بردن نشان دهنده این نیست که اکثریت مردم اگاهانه اصلاحات را انتخاب کردند بلکه این خستگی و تنفر از ان یکی خط بود . شروع نکنیم به خط و نشون کشیدن برای اونها .در واقع خطی برای جدا کردن اونها و ماها نیست.این خطوط خیلی ظریفتر از این حرفهاست .خیلی ها که این طرف خط اند در تحجر و تعصب دست انطرفی ها را از پشت بستند.در این فرصت بدست آمده سعی کنیم حرف مخالف را بخوبی بشنویم وتحمل کنیم انها را ببینیم و به انها احترام بگذاریم
نداشتن رهبر موثر در گروه سبب میشه هر کدام از اعضای گروه برطبق استانداردهای خودشون عمل کنند
این مصداق همون ضرب المثل ساده خودمان است که میگوید آشپز که دوتا شد غذا یا شور میشه یا بی نمک
خب دلیلش هم واضحه دیگه هر فرد نمی یاد تمام کارهایی رو که انجام داده یا نداده رو توضیح بده اصلا فرصت نمیشه گاهی و گاهی غرور باعث این میشه که سوال نپرسیم و جواب ندهیم
خب مدیر پروژه به درد همچین موقع هایی میخوره
کارها با تمام جزئیات توسط یک فرد خبره تفکیک بشه و بعد هر قسمت به فرد مورد نظر سپرده بشه و جمع بندی توسط مدیر پروژه انجام بشه
فک کنم تا حدودی کار ساز بشه
این واژه،منو یاد “گله” ِ نیچه میندازه . البته فکر میکنم این دو واژه اندکی تفاوت دارن با هم.(نیچه حتی دمکراسی رو یه حکومت گله ای میدونه و به طور کلی با رفتار گله ای: herding behavior و همرنگ جماعت شدن مخالفه،کدوم فیلسوفی موافقه!؟ ;))
به نظر من یکی از ریشه های حماقت جمعی، تحصیلات آکادمیک و رسانه های جمعی هستن که شباهت آدمها ور بیشتر میکنن ، فرصت فکر کردن و متفاوت شدن ،تک روی و فردگرایی رو کمتر میکنن
برای همینه که اکثر فیلسوفها و به طور کلی آدمهای تاثیرگذار بر روند تاریخ آدم های تنهایی بودن(تنهایی+فکر+مطالعه+..) و کمتر از کانالهای رسمی تعریف شده در جامعه عبور کرده اند (البته این یه گزاره اثبات نشده ست ،همین الان یاد کتاب شورشیان دگر اندیش افتادم !)
یکی از راه های رفع این مشکل آزاد بودن انسان،افکار،احزاب و.. ،کثرت گرایی ست
همانطور که در دوتا از کامنت های پست قبلی اشاره کردید
گذراندن دوره های متمم دانشگاهی
علاقه داشتن به انتقاد نه تایید
و همچنین آگاهی و کنجکاوی نسبت به نظر مخالفان هم می تونن به رفع این مشکل کمک کنن.
اکثر آدمها همیشه در حال ارتکاب حماقت هستن، مثلا من هفته پیش از رای ندادن دفاع می کردم ، آیا این یه حماقت جمعی نبود؟ در مورد خودم مثالهای زیادی سراغ دارم
علاوه بر مثالی که شما زدید
بسیاری از انقلابها ، جنگ ها ، بزرگترین ستم های تاریخ مثلا ظلم به بچه و زن حاصل حماقت جمعی توده های همرنگ و نادان بوده
دوست دارم مثالهای ملموس تری از همین زمان و همین مکان بزنید .مثالهایی که دیدنشون چشمهای تیزبینی رو نیاز داره
نمیدونم درسته یانه!اما به نظر من این افراد از هوش اجتماعی یا همان هوش گروهی بالا برخوردار نباشند به همین دلیل این اتفاقات میفته….مثل مسابقات ورزشی که هم شامل انفرادی هست هم تیمی …
این هم مساله ی جالبیه که فکر میکنم از همان ابتدا درسیستم اموزش کشور باید قرارداده و فرهنگ سازی بشه….
خوب چیزی که مسلم هست یعنی این دو گروه بعد از این همه هزینه با هم هماهنگی نکردن؟!
توی روانشناسی هم مبحثی هست که به این نظریه کمی مربوطه …
اینکه وقتی افراد تنها باشند ، مسئولیت پذیر ترند و وقتی افراد دیگه ای هم حضور داشته باشند ، مسئولیت را بدون گفتن حرفی ، به دیگران واگذار می کنند .
آزمایشی شده بود . در یک سالن انتظار ، وقتی فقط یک فرد منتظر حضور داشت ، منشی ( با برنامه ریزی قبلی ) در اتاق دیگری ، به زمین می خورد و سر و صدا ایجاد می کرد . در این حالت ، حتماً فرد منتظر به کمک او می رفت . ولی وقتی چند نفر در سالن انتظار بودند و باز همان حادثه تکرار می شد ، کسی عکس العملی نشان نمی داد .
میشه این موضوع رو به داستانی هم که شما در مورد اشتباه ناسا گفتین ربط داد ؛ مهندس ها ، مسئولیت حساب کردن های دقیق تر رو به گردن همدیگه انداخته اند !
فهم و کشف حماقت جمعی توی مسائل علمی راحت تر هست..
اما در زمینه های اجتماعی،
آیا میشه به طور قاطع حماقت جمعی رو فهمید؟
چه کسی صلاحیت تشخیص حماقت جمعی رو داره؟
گاهی شاید بازه ی چند نسل برخی حماقتها رو مشخص کنه، ولی بازم نمیشه نتیجه گرفت…
بنظر میرسه به خاطر چند وجهی بودن مسائل اجتماعی خیییییییییییلی سخت باشه کشف حماقت جمعی در ساحت مسائل فرهنگی و اجتماعی.
با سلام خدمت استاد شعبانعلی و عزیزان مخاطب این وب سایت
این عملکرد در تیم، نشان دهنده “عدم هماهنگی” در تیم هست و البته “نبودن یک برنامه یا پیش فرض مشخص” برای انجام محاسبات که براساس این چارچوب مشخص، عمل شود
در کنار این موارد می شه به پاسخ گروههای تحقیق ناسا هم اشاره کرد که علت این شکستها را شعار جاه طلبانه “سریعتر،بهتر،ارزانتر” مدیر سابق ناسا(دنی یل گولدین) می دانند
http://www.noojum.com/past-years/170-1383/1283–qq.html
حماقت جمعى شايد همين باشد ،
حماقت جمعى منو ياده اتفاقات بزرگ مى اندازد ، انقلابات بزرگ ، دستاوردهاى بزرگ ، حماقت جمعى مرا ياد دلبستگى به فرداهاى بهتر مى اندازد ،
حماقت جمعى شايد وقت تلف كردن براى حرف باشد ، حماقت ايستادن از حركت است ، بياييد هشيار باشيم و هميشه در حركت
در زندگی آموختم که تنها فرمول های ریاضی اند که قطعی اند اما گاهی ابزار و قوانینِ درستِ همین قطعیت میتواند در موقعیتی تبدیل به” حماقت ” شود…
گاهی جابه جایی درمحاسبات عددی توسط تعدادی از افراد، معنی حماقت پیدا میکند …! کتاب به کتاب ثبت میشود و دهن به دهن میگردد ،اما حماقتی جبران شدنیست….! درمقابلِ حماقت های بزرگتر که دیده میشود اما مکتوب نمیشود….به دنبال منشا اش نیستند… میپذیرند…گمان میکنند هزینه ای ندارد…!
اما جبران نمیشود….به قول احمد شاملو: حماقت وقتی جمعی میشود “ناپدید” میشود.
گاهی” خرافات” تبدیل به حماقت های جمعی میشود…
گاهی ادامه دادن به یک اعتقاد یا عملی که قبلا انجام میشده و جوابی خوب میداده اما بعد ازمدتی تاریخ انقضا اش رسیده، معنی حماقت جمعی پیدا میکند…
گاهی” تعصب “به موضوعی خاص که ازابتدا اشتباه بوده اما همچنان ادامه دارد،حماقت جمعی است…
گاهی حماقت جمعی این است که جمعی فکر میکنند دارند رشد میکنند اما فقط جابه جا میشوند….
و گاهی، ما انسانها فراموش می کنیم،که چیزی که یک بار خوب بوده همیشه خوب نیست و نخواهد بود…. اما ادامه میدهیم، حتی زمانی دراز پس از آنکه این راه ها بد شدند….و بدی شان را میدانیم…
گاهی خیلی آسان….و گاهی به قیمت فداکاری های بزرگ و تحملِ رنج های بسیار میتوانیم خود را از این باورهای غلط رها کنیم و بفهمیم آن چه که قبل ترها خوب بود می تواند کهنه شود و دیگر خوب نباشد. این موضوع میتواند در مورد هر نوع مسئله ای … کوچک و بزرگ…اجتماعی… عاطفی… احساسی… علمی، صدق کند…….
راه های جدید را باید یاد گرفت هر چند سخت باشد….!
و به خوبی میدانیم که حتی اگاه شدن از حماقت ها سخت است…. و هیچ فهمیدنی بدونِ رنج و زحمت و صبوری ،ممکن نیست…..
اما باید منشا حماقتهای جمعی را فهمید… گاهی فقط یک نفر یا یک گروه میتواند باعث شود جمعی اشتباه کنند… ادمهایی که قبل ترها افرادی با اعتماد بوده اند و همین تنها دلیلِ اعتماد دیگران به آنها بوده…..
و تنها اشتباهشان این است که کیلومتر را با مایل و کیلوگرم را به جای پوند محاسبه کنند…!؟!!!
به قول نیچه:”دیوانگی جمعی” بسیار بیش از” دیوانگی فردی” است…فرد ابتدا باید در خلوت، خود را بسازد سپس وارد جامعه شود…….!”
من فکر میکنم که باید آنقدرهوش فردی ،مهارت های فردی و توانایی های فردی را در زندگیِ فردی پر رنگ کنیم تا بتوانیم در زندگی جمعی با حداقل خطا زندگی کنیم. اعتماد به یکدیگر را در کنارِ اطمینان و اعتماد به خود فربه کنیم.
سلام…البته نمیشه بطور مطلق گفت که کار فردی از کار گروهی بهتره یا بالعکس.ولی به همون میزان که ناخودآگاه جمعی رو می پذیرم و بهش باور دارم،به موضوع حماقت جمعی هم اعتقاد دارم.
شاید ریشه و علت اون رو بشه ربط داد به ناخودآگاه جمعی و اینکه این حماقت و جهالتی که در وجود تک تک افراد هست،میراثی است که از پیشینیان به ما رسیده و در نقطه خاصی از زمان،بطور تصادفی،در میان اعضای یک گروه و یا اجتماع، بروز و ظهور میکنه.
برای خود من بارها پیش اومده که همه اعضای خانواده، در سر سفره،به دنبال نمکدان می گشتند،در حالی که نمکدان کنار دست برادرم بود و هیچکس متوجه آن نبود و بعد از نیم ساعت گشتن کل خانه،میایم می شینیم سر سفره و می بینیم که نمکدان اونجاست و به این کار احمقانه مون از ته دل می خندیم.
به نظر میرسه که این موضوع بصورت آگاهانه صورت نمیگیره و کاملا در اختیار ناآگاهه.چون در صورت وجود آگاهی،مرتکب این حماقت نمی شدیم..
شاید یک علت دیگرش هم،مسئولیت گریزی تک تک افراد گروه باشه که هیچ کس برای وظیفه خودش،عهده دار مسئولیتش نباشد و آن را بر عهده دیگری بیاندازد.و در نتیجه هیچ کس مسئولیت را آنچنان که باید،بطور تمام و کمال نپذیرد و کار اشتباه و ناقص از آب درآید.
به نظر من به چالش نکشیدن بعضی پیش فرضها میتونه یه همچین مسایلی را پیش بیاره، چهارچوب مرجع گروه یا اشخاص مختلف با هم متفاوت است، چیزی که برای من بدیهی است ممکن است برای دیگری نباشد.
برای افرادی که از زمان آموزش کلاسیکشون گذشته تجربه میتونه این مساله را بهبود بدهد، اینکه مثلاً من اهل تحلیل و چالش باشم، و از تجربه های همین الانم یاد بگیرم و هزینه های بزرگتری را متصور نباشم. اگر نگاه پایه ای تری داشته باشیم، برای افرادی که تازه وارد یک سیستم میشوند (اینجا منظورم کودکان در خانواده و مدرسه است) صحبت از دیدگاهای مختلف میتونه خیلی تأثیر گذار باشه. که البته این مورد دوم را کسانی میتونن آموزش بدن که خودشون این دید رو داشته باشن.
حالا بعد از اینکه من متوجه شدم چیزایی که برای من بدیهی است برای افراد دیگه نیست و برای خروجی صحیح گرفتن لازم است بعضی دیدگاهها یکی بشود، میتونم از هنر مذاکره استفاده کنم تا سیستم یکپارچه بشود.
علی الحساب دو تا ریشه پیدا کردم ،که حداقل در خصوص خودم ،مطمئنم که چنین چیزی وجود داره …
۱)خودخواهی(توضیحش مفصله .هرچند براساس نتایج یک تحقیق،اعلام شده که انسانها ذاتا سخاوتمندند ،اماگمان میکنم این دانشمندان در جریان خودخواهی های موجودی به نام انسان نبودند!)
۲)ضعف هوش:
البته ضعف هوش غیرشناختی یا همان هوش هیجانی .چرا که بسیاری از افراد IQخوبی دارند اما به دلیل ضعف در مهارت های ارتباطی وارائه یمطالب ومتقاعد کردن دیگران .نمی توانند در گروه کار کنند .یا اگر در جمع قرار بگیرند نتیجه ی قابل قبولی در پی نخواهد داشت وهمین حماقت های جمعی نتیجه اش خواهد شد .
البته بازهم هستند …
در مورد راه حل هم ،منتظر راه حل های پیشنهادی شما ودیگر دوستان خواهم بود …
خودم هم اگر چیزی به ذهنم رسید ،خواهم گفت .چون باید مطمئن باشم .فعلا چیزی نمینویسم. 🙂
به نظر من اگر واقعاً يک تيم بودند قاعدتاً بايد بخشهاي مختلف اين تيم با هم تبادل اطلاعات ميداشتند و قبل از ارسال متوجه اين اشتباه ميشدند اما به نظر ميرسه که در اينجا اجزاء يک کل به صورت مستقلانه و بدون هماهنگي با هم کار کردند. نکته ديگه اينکه به نظر من هر تيمي قبل از شروع کار بايد يک نوتاسيون واحد تعريف کنه و ادبيات اعضاشو يکي کنه و يک چارچوب يکسان براي کار تعريف کنه تا نتايج بخشهاي مختلف قابل مقايسه و اصلاح باشه. اين اشکال مخصوصاً در احزاب سياسي هم پيش مياد جايي که همه متفق القول طرفدار مثلاً آزادي هستند اما مشخص نميکنند که منظورشون از آزادي چي هست و وقتي بيشتر با افکارشون آشنا ميشي ميفهمي که هر کدوم منظور متفاوت و يا حتي متناقضي با بقيه دارند و اينجاست که سياستمداران دچار يک حماقت دسته جمعي در مورد خواست مردم خواهند شد. به نظر بنده خيلي از تنازعات بشري الزاماً بدليل اختلاف ديدگاه نيست بلکه بدليل عدم فهم و درک درست ديدگاه طرف مقابل هست. بايد سعي کنيم از تک واژه ها اجتناب کرده و بيشتر به گفتگو متمايل بشيم تا بتونيم همديگر رو بيشتر درک کنيم. در سايه گفتگوهاي مداوم خواهد بود که توفيق شناخت طرفين حاصل ميشه.