دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

باز هم دربارهٔ نور آبی و چشم (و تبلت و کتابخوان و این‌جور چیزها)

پیش‌نوشت: جدا از خرده‌اشاره‌های این‌جا و آن‌جا، این سومین باری است که در روزنوشته‌ها به‌شکل مستقل مطلبی دربارهٔ ارگونومی می‌نویسم.

اولین بار زمانی بود که به‌علت چشم‌درد شدید، تقریباً از خواندن و نوشتن ناتوان شده بودم. و مدتی طول کشید تا دوباره توانستم کارهای روزمره‌ام را آغاز کنم. تجربه‌اش را در مطلبی با عنوان توصیه‌هایی برای مراقبت از چشم‌ها برایتان گفتم.

دومین بار مربوط به زمانی بود که به خاطر مشکل در عصب‌های گردن (pinched nerve) عملاً دست چپم از کار افتاد. مدتی فقط درد و سوزش داشت و در مقطعی هم تقریباً قدرت گرفتن اشیاء را نداشت. تجربه‌اش را در مطلب دربارهٔ اهمیت ارگونومی برایتان گفتم (البته فرصت نشد از تمرین‌های خوبی که بعداً دوباره سلامتم را کامل برگرداند بنویسم و این کار را بعداً باید انجام دهم. فعلاً همان ویدئوهای Bob & Brad که در آن نوشته گفته‌ام خوب است).

این بار می‌‌خواهم دربارهٔ تجربهٔ استفاده از تبلت برای کتابخوانی بنویسم. شاید حرف‌ تازه‌ای در آن پیدا نکنید. اما چون برای خودم تجربهٔ مهمی بوده، آن را این‌جا می‌نویسم. شاید به‌کار کسی بیاید.

کتابخوان بوکس Boox

قبلاً گفته‌ام و احتمالاً یادتان هست که من از کتابخوان Boox استفاده می‌کنم. نسخهٔ ۱۰/۳ اینچ و سیاه و سفید (با تکنولوژی E-Ink).

تقریباً شبیه کیندل است. با این تفاوت که ابعاد بزرگ‌تری دارد. سیستم عامل آن اندروید است (بنابراین در مقایسه با کیندل دست کاربر بسیار بازتر است). و قلم هم دارد. با وجودی که کیندل کمی سخت‌جان‌تر است (من هر دو را دارم و استفاده می‌کنم) اگر لازم باشد یکی از این دو را انتخاب کنم، قطعاً بوکس را انتخاب می‌کنم.

چند سالی بود که از سر تنوع‌طلبی تصمیم گرفته بودم برای خودم کتابخوان تازه‌ای بخرم. متأسفانه هر چه می‌گشتم، چیزی پیدا نمی‌کردم که بی‌ارزد کتابخوان قبلی را کنار بگذارم. پول بدهم و چیز جدیدی بگیرم. رقیب اصلی بوکس در بازار Remarkable است که چند بار آن را امتحان کردم و دیدم برتری خاصی ندارد که آن را بگیرم.

گزینهٔ دیگرم نسخهٔ رنگی بوکس بود که دیدم کنتراست رنگ‌هایش خیلی زیاد نیست (با تکنولوژی E-Ink هنوز نمی‌شود کنتراست رنگ بالایی ایجاد کرد. همین که رنگی شده، خیلی هنر کرده‌اند).

گزینهٔ دیگرم هم نسخهٔ بزرگ‌تر بوکس بود (۱۳ اینچ) که بتوانم در آن مقالات و کاغذهای سایز A4 را بخوانم. امروز می‌دانم بهتر بود تنوع‌طلبی‌ام را با این گزینه اصلاح کنم. اما متأسفانه در آن زمان تصمیم دیگری گرفتم.

تبلت هواوی نسخهٔ‌ MatePad 11.5

من اصلاً تجربهٔ خوبی از کتابخوانی با تبلت نداشته‌ام. طبیعی هم هست. اگر مدت طولانی با تبلت کتاب بخوانید، چشم‌تان به‌خاطر نور آبی تبلت اذیت می‌شود. با فیلترهای رنگ آبی (چه سخت‌افزاری با عینک و چه با نرم‌افزار) این مشکل را می‌توان تا حد زیادی کاهش داد. اما هرگز به‌شکل کامل برطرف نمی‌شود. دقیقاً همین ضعف تبلت‌هاست که بازاری چشم‌گیر برای کتابخوان‌ها ایجاد کرده است.

اما این بار وسوسه شدم و گفتم یک بار دیگر تبلت را امتحان می‌کنم. چرا؟ چون دیدم هواوی همه‌جا برای تبلت‌های MatePad تبلیغ می‌کند و تأکید می‌کند که این تبلت‌ها می‌توانند به شکل سخت‌افزاری بخشی از نور آبی را حذف کنند و اساساً برای تجربهٔ شبیه به خواندن کتاب کاغذی طراحی شده‌اند.

جستجو در وب هم نشان می‌داد که این تبلت‌ها واقعاً فرق دارند.

در لحظهٔ اول کمی می‌ترسیدم به سراغ هواوی بروم. آن‌ها به‌خاطر تحریم‌ها، سیستم عامل خودشان را توسعه داده‌اند (سیمفونی) که بر پایهٔ اندروید است. اما بعضی از نرم‌افزارهای پایه مثل اپلیکیشن جیمیل، اپلیکیشن یوتیوب و … روی آن اجرا نمی‌شود.

البته در عمل، به همهٔ این سرویس‌ها از طریق مرورگر و نسخهٔ وب دسترسی دارید. اپلیکیشن‌ها را هم با میان‌برهای ساده‌ای می‌شود نصب کرد.

همهٔ این محدودیت‌ها را می‌دانستم. اما گفتم اشکالی ندارد. یک تجربهٔ تازه است. تازه مگر کاربران اپل نیستند که پول می‌دهند اپل آن‌ها را در زندان اکوسیستم خود اسیر کند؟ ما هم زندان اکوسیستمی را با هواوی تجربه می‌کنیم (تازه این زندان دالان‌های بسیاری به دنیای آزاد دارد).

روزهای اول همه‌چیز خوب بود. تجربهٔ قلم هواوی روی صفحهٔ MatePad با آن پوشش (coating) خاصش، بسیار شبیه حرکت دادن قلم بر کاغذ بود. کیفیت تصویر هم خوب بود. برای حدود ۳۰ میلیون تومان پولی که آن زمان داده بودم، به نظرم یک وسیلهٔ مفید، جذاب و نسبتاً ارزان بود. خصوصاً وقتی با تجربهٔ تبلت‌های قبلی‌ام مقایسه می‌کردم، واقعاً برای کتابخوانی بهتر بود.

ماجرای هواپیما

در ماه‌های اخیر با مشکل عجیبی مواجه شدم: فرود دردناک!

هر وقت سفر می‌رفتم، از لحظه‌ای که کاپیتان اعلام می‌کرد هواپیما می‌خواهد ارتفاعش را کم کند، بالای چشمانم می‌سوخت. بعد به تدریج درد شدیدتر می‌شد و تیر می‌کشید. بعد تمام پیشانی‌ام را فرا می‌گرفت. بعد به بالاهای سرم می‌رسید. اولین دفعات فکر کردم احتمالاً قرار است سکته کنم (تجربهٔ سکته ندارم، اما حس می‌کردم لابد چنین چیزی است).

درد آن‌قدر زیاد می‌شد که چشم‌هایم را می‌گرفتم. پیشانی‌ام را فشار می‌دادم. سرم را ماساژ می‌دادم. و آن‌قدر بی‌قرار می‌شدم که صندلی‌های مجاور می‌فهمیدند اتفاقی افتاده و نگرانم می‌شدند.

یادم نمی‌آید در طول زندگی‌ام هیچ درد داخلی (در سر یا بدن) به این شدت تجربه کرده باشم. مشکل دیگر هم این بود که این درد تا دو سه روز بعد از هر پرواز باقی می‌ماند و به تدریج از بین می‌رفت.

با تکرار این مشکل، کم‌کم به نتیجه رسیدم که احتمالاً دیگر نمی‌توانم هواپیما سوار شوم. و این برای کار و سبک زندگی من، یک بحران جدی است.

در این موارد پیشنهادهای رایج این است که آب بخورید. قبل سفر دستمال خیس روی پیشانی بگذارید. اشک مصنوعی در چشم و قطره در بینی بریزید. بینی را بگیرید و سعی کنید بازدم داشته باشید (تا پردهٔ گوش‌تان تق صدا بدهد). و اگر مثل من سینوزیت و حساسیت هم داشته باشید، مجموعه‌ای از داروها هم به بستهٔ پیشنهادی پرواز اضافه می‌شود.

سرتان را درد نیاورم. مشکل ماند و کم نشد.

باز هم نور آبی لعنتی

تمام مسئلهٔ من این شده بود که اخیراً چه اتفاقی افتاده یا چه تغییری در من و بدنم به‌وجود آمده که چنین مشکلی دارم؟ به هر تغییری که ایجاد شده بود فکر کردم. می‌گفتند که شاید مطالعه در پروازهای طولانی چشمت را خشک کرده باشد، اما من سال‌هاست در پرواز مطالعه می‌کنم. این مسئله جدید نبود.

اما یک چیز تغییر کرده بود: اخیراً در پرواز از تبلت جدیدم استفاده می‌کردم و نه کتابخوان‌های قبلی‌ام. ماجرا به همین تبلت جدید مربوط بود.

تبلت هواوی من نور آبی را به‌شکل کامل حذف نمی‌کند. حتی وقتی حالت‌های Reading Mode (مناسب مطالعه) و Eye Comfort (راحتی چشم) را فعال می‌کنم، هنوز نور آبی تا حدی در آن وجود دارد. این نور آبی، روی زمین هم تأثیر خسته‌کنندهٔ خود را دارد. اما در آسمان که چشم مستعد خشک شدن است، اثرش دوچندان می‌شود.

جالب این‌جاست که من به‌شدت حواسم به نور آبی هست. وقتی به صفحه‌های نمایش نگاه می‌کنم، راحت تشخیص می‌دهم که نور آبی‌شان کم است یا زیاد. اما اشتباهم این بود که بدون مقایسه، صرفاً به چشم خود اعتماد کردم.

بهتر بود تبلت را کنار تبلت‌های دیگر یا لپ‌تاپ خودم بگذارم و مقایسه کنم.

اگر عکس زیر را ببینید تفاوت‌ها را متوجه می‌شوید:

مقایسه صفحه نمایش کتابخوان، تبلت و لپ‌تاپ

من روی لپ‌تاپم از وضعیت Night Mode استفاده می‌کنم و نور آبی را بسیار کم می‌کنم. تبلت میت‌پد هواوی که در وسط می‌بینید، الان در وضعیت نایت مود است و نور آبی آن به حداقل رسیده. کتابخوان بوکس در سمت چپ هم، همان‌طور که می‌دانید اساساً نور پس‌زمینه (بک‌لایت) ندارد. یعنی اگر چراغ اتاق را خاموش کنم، شما فقط دو صفحهٔ نمایش سمت راست را می‌بینید و متوجه نمی‌شوید در این اتاق یک صفحهٔ‌ نمایش سوم هم هست (و دقیقاً همین، مزیت کتابخوان‌های E-Ink است).

جالب است که حتی وقتی نور پس‌زمینهٔ‌ بوکس را روشن می‌کنم (حالت نایت‌مود / شبانه) باز هم بین سه وسیله، بیشترین نور آبی را این تبلت دارد:

مقایسه کتابخوان با تبلت با لپ‌تاپ

خلاصه این‌که کتابخوان بوکس را که در بسته قرار داده و کنار گذاشته بودم، با عزت و احترام به روی میز کار برگرداندم و تبلت هواوری را نگه داشتم برای گشت‌و‌گذار در یوتیوب.

می‌دانم که استفادهٔ من از صفحهٔ‌ نمایش برای مطالعه بسیار زیاد است (من هنوز هم هر روز تقریباً ۱۰۰ صفحه یا بیشتر کتاب و مقاله می‌خوانم) و احتمالاً کسانی که مدت کمتری از صفحه نمایش استفاده می‌‌کنند ممکن است چنین دردسر‌هایی را تجربه نکنند.

اما این به آن معنا نیست که نور آبی به چشم‌شان لطمه نمی‌زند، بلکه صرفاً می‌شود گفت که اثرات بد نور آبی را دیرتر تجربه خواهند کرد.

این را هم بگویم که این نوشته، علیه تبلت هواوی نیست. اتفاقاً اگر کسی اصرار داشته باشد از تبلت برای کتابخوانی استفاده کند، واقعاً تبلت خوبی است. اما حرف من این است که اگر واقعاً هدف اصلی‌تان از تبلت خریدن این است که کتاب بخوانید، به نظرم مستقل از نوع و برند تبلت، احتمالاً‌ گزینهٔ بهتر این است که از کتابخوان استفاده کرده یا مطالب را روی کاغذ پرینت بگیرید و بخوانید.

و مستقل از همهٔ این حرف‌ها، توصیه‌های رایج را هم جدی بگیرید: بین زمان‌های مطالعه فاصله بیندازید. در فواصل استراحت به دوردست نگاه کنید. همیشه از فیلتر نور آبی استفاده کنید (ده‌ها اپلیکیشن برای این کار هست. خود سیستم عامل‌ها هم معمولاً چنین گزینه‌ای دارند. روز اول اذیت می‌شوید. روز دوم محال است متوجه بشوید که تصویر سرخ‌رنگ شده). و به نظرم اگر پروازهای طولانی دارید، وقت را با پادکست بگذرانید. احتمالاً گزینهٔ مطمئن‌تری از کتابخوانی است (البته که من در طول این سال‌ها تا زمانی که کتاب‌خوان داشتم، این‌قدر از مطالعه در پرواز نمی‌ترسیدم که چنین پیشنهادی مطرح کنم).

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


6 نظر بر روی پست “باز هم دربارهٔ نور آبی و چشم (و تبلت و کتابخوان و این‌جور چیزها)

  • صابر گفت:

    سلام محمدرضا جان، تبریک میگم هفته معلم رو

    امیدوارم همیشه سلامت باشی و موردی که گفتی بسلامتی رفع بشه.

     

    من هم چند سالی مشکل چشم و سر پیدا کردم، البته نه اینکه به اندازه تو مشغول باشم و خودم رو هم مرتبه بدونم.

    سردرد، چشم درد، تاری نامتوازن چشم‌ها، خارش و سوزش و…

    اوایل زیاد پیگیری کردم، از گرفتن لنز Hoya و لامپ‌های هوشمند برای بالانس کردن نور گرم محیط تا خرید ماساژور چشم چون چند مطالعه خونده بودم در مورد تاثیر ماساژ و کمپرس گرم روی لبه پلک و رفع این عوارض.

    قطره مرطوب کننده چشم، اشک مصنوعی و اسپری بینی (دو مورد آخر رو هنوز استفاده می‌کنم)

     

    حتی حدود ۴ سال پیش تو چشم پزشکی، گفتن فشار چشمم بالاس و فرداش قرار عمل گذاشتن! دردش کمتر شد ولی باز هم چشمم مثل قبل نبود.

     

    اسکن سر هم دادم که گفتن ممکن به برخی چیز‌هایی که در MRI دیدن مرتبط باشه.

     

    خلاصه اینکه دو سال پیش به یک آلرژی یا سندروم رسیدم، که درمانی براش نبود، اسمش رو خاطرم نیست چون دیگه پیگیری رو کلا رها کردم.

     

    جالبه یک زمانی طراحی کاراکتر و طراحی تبلیغاتی انجام میدادم حدود سال ۸۵-۸۶ و یک لب تاپ Vaio گرفته بودم، با یه قلم نوری Genius برای خیلی از سفارشات تا حدود ۵ صبح تو تاریکی طراحی می‌کردم، نه میز ارگونومی بود و نه شرایط…

     

    چند سالی هست صفحه طراحی Cinitiq دارم، اصلا اندازه اون زمان نمی‌تونم کار کنم (مقایسه Genius با Wacom بین طراحای دیجیتال خنده‌داره)، برای خودم گاهی میگم، سرعت و میانبری وجود نداره، هر جا تند برم یا فرعی برم، یه جا مجبور میشم وایسم و کند بشم.

     

    الان سعی می‌کنم مدیریتش کنم تا حدی، یعنی صبح‌ها با Screen بیشتر کار کنم تا عصر و خیلی از آموزش‌هارو روی کاغذ فیلم بگیرم، سفارش و پروژه‌هارو یا روی کاغذ پیش ببرم یا برخلاف میل درونیم نگیرم، از عصر هم بیشتر کتاب کاغذی و…، البته گاهی هم مثل دیشب کارم طول میکشه و میدونم قرار درد و تاری دید داشته باشم.

    به هنرجوهام حتی تا عوض کردن کاغذ سفید با کاغذ نخودی یا خاکستری هم اشاره می‌کنم تا بازتاب نور کمتری داشته باشه، زاویه صفحه طراحی و…، میگم سعی کنید پیش‌گیری کنید.

     

    برای کتابخوان، اولین بار Boox رو از اینستاگرام خودت آشنا شدم، اون زمان شرایطش رو داشتم ولی گفتم تو اونقدر کتاب خون نیستی همین کتاب‌های کتاب‌خانه رو بخون، بعد تصمیم بگیر، الان بیشترشون رو خوندم ولی زندگیم چرخید و شرایط گرفتن کتاب‌خوان رو نداشتم، پارسال می‌خواستم کتاب‌خوان Meebook رو بگیرم بعنوان ارزو‌ن‌ترین کتاب‌خوان اندروید، اما بعد متوجه شدم گویا دیگه فعالیت نمی‌کنن و اعتمادم کم شد.

     

    خلاصه امیدوارم باز هم سلامت باشی، تا حدی میفهمم اذیتی چشم چه حسی داره.

  • عطیه گفت:

    سلام مثل همیشه عالی بود..خواهش می‌کنم باز از این دست مطالب هر موقع براتون جور بود بذارید.

    روزتون هم با تاخیر مبارک. بهترین‌ها رو براتون آرزو میکنم..تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد.

  • جواد رکنی گفت:

    سلام محمد رضا
    میخواستم اولین کامنت روز نوشته ام رو به بهانه روز معلم و با یک روز تاخیراینجا بنویسم. البته باید عذرخواهی کنم که این کامنت ارتباطی با این پست نداره. اما دیگه بهانه ای بهتر از روز معلم برای نوشتن اولین کامنتم پیدا نمیکردم و گفتم توی کامنت های این پست بنویسم.
    این روز رو به اثر گذارترین معلم خودم تبریک میگم و امیدوارم همیشه سلامت بمونی.
    توی این بیشتر از ۱۱ سالی که عضو متمم و همراه روزنوشته ها بودم، تاثیرات بسیار مثبتش رو توی زندگیم دیدم و به هر کسی هم که متمم را برحسب وظیفه شاگردی‌ام معرفی کردم، باز هم تاثیرات بسیار مفیدشو توی زندگی اون‌ها هم مشاهده کردم و خیرش به زندگی خودم هم برگشته.  توی خیلی از تصمیمات مهم زندگیم هم یکی از کسایی که بیشتر وقتا به صورت فرضی باهاش مشورت میکنم و نظرشو میپرسم تو بودی. حتی گاهی توی ذهنم با همون لحن و تن صدات موقع مشورت (به قول خودت) برگشتی گفتی، نه جواد این تصمیم به این دلایل احتمالا صحیح نیست و من منصرف شدم ازون تصمیم 🙂  و این سعادتیه که من به واسطه چیزهایی که ازت یاد گرفتم دارم و میتونم این جلسات مشورت فرضی رو توی ذهنم برگزار کنم.
    توی این سال ها این تحول فکری یا تغییر نظرت راجب مسایل (اگر درست بگم) هم برای من بسیار آموزنده بوده و بعضی از مصداق هاش  توی ذهنم هست.
    الان که راجبه اهمیت سلامتی به عنوان تنها ریسورسی که قراره گلوگاه تصمیم های مهم زندگی باشه نوشتی، یادم اومد که یه جایی (اشتباه نکنم چند سال پیش) اشاره کرده بودی به این که ساعات خواب شبانه کمی رو داری و این که به چه شکل اون سبک از زندگی و اون میزان از خواب شبانه رو تونستی ایجاد کنی که برات مشکل ساز نشه  و راستش منم یه مدتی تلاش کردم که از سبک کلی که در این زمینه داشتی الهام بگیرم یا به عبارته دیگه تقلید کنم که دیدم نه اصلا کاره من نیست 🙂 و جزییات زیادی هست که همه اون ها در کنار هم باید رعایت بشن. برام خیلی آموزنده  بود که با وجود این حجم کاری، در عین حال تونستی بین این‌ها هم هماهنگی بوجود بیاری و سلامتی رو تا این میزان مهم میدونی.
    ازت بابت همه چیزهایی که به ما یاد دادی ممنونم و امیدوارم توفیق داشته باشم تا همیشه ازت یاد بگیرم.
    شاگردی شما همه جوره افتخاره.
    سایت مستدام

  • امیر پورمند گفت:

    سلام محمدرضا. 

    نوشته‌ات برام قابل توجه بود. خصوصاً من که هنوز جوان و خامم و به نور آبی و اصولاً هر موردی که به چشم ربط داشته باشه، توجه نمی‌کنم. به هر علتی هنوز چشم در دامنه توجه من قرار نگرفته. 

    البته چندین سال پیش یک عدد Kindle نسل ۱۰ خریدم. می‌خواستم باهاش مقاله و کتاب بخونم. اما بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که شش اینچ برام خیلی کوچیکه. سیستم‌عاملش هم بسیار کند بود و عملاً نمیشد هیچ تعاملی با کتاب داشت. بعد از خوندن «از کتاب» بود که دیدم عملاً اکثر کارهایی که هنگام کتاب‌خوانی توصیه می‌کنی رو نمی‌تونم با کیندل انجام بدم. اینه که تو دیوار فروختمش و دیگه پشت سرم رو هم نگاه نمی‌کنم. 

    چند سالی هم چشمم دنبال Remarkable بود ولی این که اندروید نبود تو ذوقم می‌زد. الان به نظر بوکس ۱۰ اینچ یا ۱۳ اینچی مناسب‌تر میاد ولی بعید می‌دونم به این زودی‌ها بخرم. می‌ترسم اینم بشه مثل ده‌ها چیز دیگه که کنار خونه بلااستفاده افتاده. فکر می‌کنم مفیدترین ابزاری که تو این سال‌ها خریدم، مک‌بوک بوده. به نظرم اکوسیستم نرم‌افزاری‌ای که حول مک شکل گرفته بسیار متنوع‌تر و قوی‌تر از ویندوز هست و احتمالاً دیگه هیچ‌وقت به ویندوز برنگردم. 

    به هر حال، بعد از خوندن حرفات تو از کتاب، دیگه با وسایل دیجیتال برای کتاب‌خونی چندان ارتباط نمی‌گیرم و فقط چند روز روی لپ‌تاب می‌خونم و بعدش دیگه نسخه چاپی ازش پیدا می‌کنم تا خط خطی کنم و هایلایت بکشم و تو حاشیه‌اش با نویسنده حرف بزنم. 

    همین. حرف خاصی نداشتم که بگم. سلامی بود و عرض ادب. 

     
     
     
    • امیر منم حرف خاصی ندارم. چیزی هم که می‌خوام بگم تکراریه. هم تکرار حرف‌های قبل هم تکرار حرف‌هایی که توی این نوشته گفته‌ام. کمی هم کلیشه‌ایه. اما به هر حال می‌گم. چون مهمه.
      ‌‌
      من فکر می‌کنم آدم‌ها دو جورن. بعضی‌ها بیشتر به وزن «فرصت / opportunity» توی زندگی توجه می‌کنن. بعضی‌هم هم تمرکزشون بیشتر روی «منابع / resource‌ها» است. فرصت رو این‌طور تعریف می‌کنم: «هر آن چیزی که در بیرون هست و به من کمک می‌کنه و من در به دست آوردنش سهم یا نقش چندانی ندارم». منبع رو هم هر چیزی که یا در درون من هست، یا اگر در بیرونه، من برای کسب اون تلاش کرده‌ام: علم، شبکه ارتباطی، جایگاه اجتماعی و …
      ‌‌
      من، همون‌طور که حدس می‌زنی، توجه زیادی به منابع زندگی دارم. نه این‌که فرصت‌ها رو کم‌اهمیت بدونم. اما چون – بر اساس تعریف – در اختیارم نیستن، صرفاً منتظر می‌مونم تا پیش بیان؛ مثل باد موافق برای کشتی.

      حالا در مورد منابع:
      بقیهٔ آدم‌ها رو نمی‌دونم. اما تجربهٔ من اینه که در طول زمان، آدم نگاهش به منابع خیلی عوض میشه.
      در سال‌های اخیر، بیشترین چیزی که به عنوان «منبع» به چشم من میاد، سلامتی و توانایی‌های کاملاً‌ فیزیکی و فیزیولوژیکه. خوشبختانه الان که دارم این‌ها رو می‌نویسم، هیچ نوع مشکل خاصی از هیچ نظری ندارم. اما در کل در طول این سال‌ها، بارها دیده‌ام که گلوگاه (bottleneck) آدم خیلی وقت‌ها همین فیزیک بدن و سلامتیه.

      جای عمومی بود نمی‌گفتم. اما این‌جا چون فضای شخصی‌تریه راحت می‌گم.
      امروز تو به من بگی در یک کشوری در دنیا، هر جا که می‌خواد باشه، برو یه پروژه پیدا کن و انجام بده، واقعاً لحظه‌ای در این‌که می‌تونم انجامش بدم یا نه تردید نمی‌کنم. حتی شاید لازم نباشه برم دنبالش. کافی باشه داخل میل‌باکس خودم دنبال پروژه بگردم.
      با این اوضاع، فکر می‌کنی لحظه‌ای که اسم یا ایدهٔ یه پروژه میاد، چی توی ذهنم شکل می‌گیره؟ به کدوم منبع فکر می‌کنم؟

      بدنم!
      یعنی فکر می‌کنم آیا چشمم رو می‌خوام خرج این پروژه کنم؟ یا برای کار و پروژهٔ دیگه بذارمش؟ آیا کمر و گردنم رو می‌خوام برای این کار بذارم؟ یا ترجیح می‌دم این کار رو نکنم؟ آیا اعصاب و حوصله‌ام رو می‌خوام خرج دیدن این آدم‌ها بکنم؟ یا ترجیح می‌دم خرج آدم‌های دیگه بشه؟ اصلاً آیا می‌خوام خرج آدم‌ها بشه؟ یا مثلاً می‌خوام به جاش با دو تا گربه و سه تا مارمولک سر و کله بزنم؟
      آيا می‌خوام با این آدمی رفت‌و‌آمد کنم که مدام سیگار می‌کشه (و منم برای این‌که راحت باشه مدام یادآوری می‌کنم که قدیم من هم سیگاری بودم) و دود دست دومش خفه‌ام کنه که فردا تمام روز بینی‌م کیپ باشه؟ آیا می‌خوام با اونی کار کنم که هر وقت می‌خوایم شام و ناهار بخوریم، جایی می‌ره که پرگوشت‌ترین و چرب‌ترین و حجیم‌ترین غذاها رو بهش بدن و پرترین و بزرگ‌ترین سفره‌ها رو جلوش بچینن؟‌

      همهٔ این‌ها که حل شه، تازه فکر می‌کنم که درآمد پروژه چند تا صفر داره و ریالیه یا ارزیه و …

      جالبه که واقعاً هم استراتژیم بیشتر از جنس اجتنابیه تا دستیابی. یعنی سالم بودن بهم انگیزه نمیده. ترس از مریض بودن نگرانم می‌کنه. اونم مریضی‌هایی که حتی نمی‌کشن (مثل دشمن خوب). بلکه همیشه باهات می‌مونن (مثل فامیل بد).

      به‌خاطر همین، با وجودی که طبیعتاً الان برای تو زوده، به خاطر این‌که تو هم مثل من وقت زیادی رو با لپ‌تاپ می‌گذرونی، واقعاً پیشنهاد می‌کنم ارگونومی و مشتقاتش رو، از شیوهٔ نشستن گرفته تا نور لپ‌تاپ و صفحهٔ نمایش) جدی بگیر. چون دیر یا زود به تنها ریسورسی تبدیل می‌شه که قراره گلوگاه تصمیم‌های مهم زندگیت باشه.‌

      در مورد کتابخوان‌ها. کیندل واقعاً دردسرهای خاصی داره. من عاشق کیفیت صفحه نمایشش هستم. اما این‌که در هر آپدیت، یه چیزهای عجیبی رو تغییر می‌ده، واقعاً عصبی‌کننده است. یه زمانی یه فرمت رو می‌خونه. اما با آپدیت بعدی، می‌بینی دیگه نمی‌خونه. یه زمانی با یه پلتفرم‌هایی سینک می‌شه. یه دورهٔ دیگه نمیشه. قدیم به شوخی می‌گفتم که در صفحه‌های Terms & Conditions و Update Log میشه جنازه قایم کرد. چون هیچ‌کس به اون‌جا سر نمی‌زنه. اما کیندل جزو معدود استثناهایی هست که هر وقت می‌خواد آپدیت کنه، کلمه به کلمه چک می‌کنم به چیزی دست نزنه و خرابکاری نکنه.

      این‌که Remarkable‌ سیستم عامل انعطاف‌پذیری نداره، واقعاً ضعف بزرگیه. منم مثل تو به خاطر همین دوستش ندارم.
      در مورد بوکس، حدس و حسم اینه که تو خوندن پیوستهٔ خیلی طولانی کم داری. جنس کارهات باید جوری باشه که تکه‌تکه از داکیومنت‌ها یا کتابهای مختلف بخونی. اگر این باشه که هیچ‌وقت عملاً یه ابزار مفید برای تو نمیشه. اون مطالعه‌های موردی رو هم میشه کاغذی انجام داد.

      اما اگر کتابهایی داشته باشی که بخوای مطالعهٔ پیوسته از جلد تا جلد انجام بدی، و حجم‌شون زیاد باشه، یا ملاحظاتی در خرید‌شون داشته باشی و بخوای نسخهٔ دیجیتال بخونی، احتمالاً یه روزی بوکس یا برندهای مشابهش رو بخری. من خودم رابطه‌ام با کتابخوان‌های الکترونیکی هنوز کمی love-hate هست. نتونسته‌ام درست دوست‌شون داشته باشم و نتونسته‌ام درست کنارشون بذارم. اما جاهایی که بشه، معمولاً‌ پرینت کاغذی رو ترجیح می‌دم.

      • امیر پورمند گفت:

        سلام مجدد محمدرضا. 

        امروز روز معلم بود و هر چی فکر کردم دیدم تأثیراتی که تو زندگیم گذاشتی خیلی زیاد بوده. کمترینش اینه که تصمیم گرفتم – بر خلاف روال مرسوم شریف – به بهانه دکترا خوندن از کشور فرار نکنم. شخص دیگه‌ای رو نمی‌شناسم که به اندازه تو، توی زندگیم تأثیر مثبت گذاشته باشه. 

        و با این‌که هیچ وقت حضوری در کلاس درس‌ات نبودم، از کلاس درس‌های دیجیتالت بسیار بهره بردم و هنوز که هنوزه وقتی می‌خوام فایل صوتی گوش بدم به این فکر می‌کنم که کمتر چیزی به اندازه حرف‌های محمدرضا ارزش وقتم رو داره. 

        اصل حرفم این بود و تبریک روز معلم. 

        حاشیه حرفم هم این که از دیروز دارم به پیشنهادت فکر می‌کنم و با این که هنوز برام مشکلی پیش نیومده اما نمی‌تونم جدیش نگیرم. راستش من فکر می‌کردم گلوگاه اصلی، زمان باشه نه بدن. 

        فعلاً روی موبایل فیلتر نور آبی رو فعال کردم؛ روی لپ‌تاب هم فعال بود و نمی‌دونستم! 

        راجع به مطالعه هم درست فکر می‌کنی. تا قبل از LLMها مطالعه‌هام موردی و برحسب نیاز بود. اما صادقانه بگم چند ماهی هست که دیگه به اون هم نیاز نیست و اکثر کار با LLM درمیاد. 

        اینه که فعلاً اکثر کتاب‌خوندن‌ها و مطالعاتم واقعاً برای الان لازم نیست و از سر علاقه و کنجکاوی هست. شاید جرقه‌ای باشه برای تغییر مسیر شغلی در جهتی متفاوت. شایدم نه. نمی‌دونم.

         
         
         
  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser