این مطلب را چند روز پیش در اینستاگرام منتشر کردم و گفتم اینجا هم بیاورم تا بماند. طبیعتاً محدودیت فضای اینستاگرام اجازهی شرح و بسط بیشتر را نمیداد و حالا که اینجا دستم بازتر است، چند پینوشت هم به آن اضافه میکنم:
مارتین سلیگمن، از بنیانگذاران روانشناسی مثبتگرا دو سال پیش مقالهای نوشته و در آن، روایت شخصی خود را از شکلگیری و توسعه این رویکرد روانشناسی طی دو دههی گذشته ارائه کرده است.
در این مقاله به مقالات متعددی ارجاع داده شده و عملاً سلیگمن کوشیده ضمن بازنگری در برخی مواضع خود، با اتکا به مقالات و تجربیات دیگران، از دستاوردهای این شاخه از روانشناسی در دو دههی اخیر دفاع کند.
اما آنچه دوست داشتم به آن اشاره کنم، بخش پایانی مقاله است که در راستای سنت رایج دانشگاهی با عنوان Disclosure نوشته شده است.
سلیگمن در آنجا به مخاطب خود هشدار میدهد که مراقب باشید. من گرفتار همهی انواع سوگیریها و خطاهای ذهنی قابلتصور هستم. اغلب من را پدر روانشناسی مثبتگرا مینامند. البته این اغراق است، اما به هر حال، آرزوی من رونق و شکوفایی این شاخه از روانشناسی است.
مراقب باشید که من در هیئت رئيسهی انجمن بینالمللی روانشناسی مثبتگرا عضو هستم.
مراقب باشید و به خاطر داشته باشید که دانشگاه پنسیلوانیا، در ازای برنامههای روانشناسی مثبتگرا که اجرا میکند، به من پول میدهد.
مراقب باشید چون من برای سخنرانیهایم دربارهی موضوعاتی که در این مقاله آوردهام، پول میگیرم.
و بالاخره، این مقاله قرار است خلاصهی میراث فکری من باشد.
پس من گرفتار همهی انواع سوگیری هستم.
سلیگمن همهی اینها را یادآوری میکند تا به خاطر داشته باشیم، این عضو باسابقهی انجمن روانشناسی آمریکا و یکی از مشاهیر زندهی روانشناسی، با این حجم از منافع، نمیتواند هنگام روایت کردن تاریخ روانشناسی مثبتگرا از سوگیری در قضاوت به دور باشد.
کاش همهی ما، از آدم عادی تا معلم و سخنران و مدیر و پژوهشگر و سیاستمدار، همزمان با موضعگیریهایمان، صادقانه به مخاطب میگفتیم که از گفتهها و مواضع خود چه نفعی میبریم و چگونه این منافع، میتوانند خواسته یا ناخواسته، روی نگاه و نگرش و موضع ما تاثیر بگذارند.
پینوشت ۱) اصل مقاله را میتوانید در قالب فایل PDF در درس مارتین سلیگمن در متمم ببینید. البته به صورت آزاد و رایگان در وب هم منتشر شده و نسخههای دیگرش را در همهجا میشود پیدا کرد.
پینوشت ۲) کم نیستند کسانی که روانشناسی مثبتگرا را با شاد بودن و لبخند زدن یکی میدانند. حتی دیدهام که بعضی روانشناسهای پرمخاطب اینستاگرامی هم چنین اشتباه عجیبی را مرتکب شدهاند. بعید میدانم تذکر این نکته برای دوستان دقیق متممی لازم باشد، اما مجموعهی نکاتی که در معرفی روانشناسی مثبت گرا و نقد روانشناسی مثبت گرا آمده و مطالعهی منابعی که در این درسها به آنها ارجاع داده شده، میتواند به ترسیم تصویری واقعیتر از قلمرو و میدان حضورِ (Scope) این رویکرد روانشناسی کمک کند.
پینوشت ۳) نوشتن Disclosure و Disclaimer برای مقالات دانشگاهی، اتفاق تازهای نیست و سنتی است که معمولاً از اهل علم و تحقیق انتظار میرود آن را رعایت کنند. شاید آنچه عبارات سلیگمن را خواندنیتر میکند، جایگاه بالای اوست و مجموعهی گوناگون و گستردهای از منافع که آنها را برشمرده است.
پینوشت ۴) در متمم یک بار بحثی مطرح شد با این عنوان: «آنکس که راهحل مسئله را میدانست، عاشق مسئله شده است.» به نظرم بسیاری از ذینفعان را با توجه این اشاره میتوان بهتر تشخیص داد. در مشاوره مدیریت همیشه میگویند مشاور ممکن است برای حفظ درآمد خود، در دل هر پروژه یک پروژهی دیگر تعریف کند. در بحث کوچینگ هم بسیار گفتهاند که یکی از آفتها همین است. کوچ در وابسته مانند کوچی ذینفع است. به همین علت، برخلاف یکی از اصول کوچینگ، ممکن است انگیزهی خود را برای سوق دادن کوچی به سوی استقلال از دست بدهد. به گمانم اخلاقیتر است اگر مشاور یا کوچ، هر بار که کارفرما و مراجع برای افزایش جلسات و تمدید قرارداد نظرشان را میپرسد، یک بار این ذینفع بودن را یادآوری کند. مثالهای دیگر را هم دیدهایم. از کسانی که در دور زدن تحریمها مشارکت میکنند و ذینفع هستند، نمیتوان دربارهی تحریم و رفع تحریم و مواضع سیاسی کشور نظر خواست. چون ذینفع بودن آنها روی قضاوت و تحلیلهایشان تأثیر میگذارد. و نیز گفتهاند در هر شکلی از سازمان و سازماندهی، از آنها که به سطوح بالا رسیدهاند، دربارهی منصفانه بودن و مناسب بودن ساختار نپرسید. آنها در درستی ساختاری که ایشان را به اوج رسانده تردید نمیکنند.
پینوشت ۵) انتظار اینکه افراد خودشان بیایند و از منافعشان بگویند، به گمانم انتظار بالایی است. شاید منطقیتر و عملیتر این باشد که خودم بر اساس تحلیل ذهنی و گردآوری اطلاعات بکوشیم نفع ذینفعان را تشخیص دهیم. البته ذینفع بودن به خودی خود بد نیست. همهی ما در تکتک اقدامهایی که انجام میدهیم، نفعی داریم. مهم این است که منافع هر فردی را بشناسیم و آن را با منافع و ترجیحات جامعه و منافع و ترجیحات خود مقایسه کنیم. به عنوان نمونه، میدانیم نفع ژورنالیستها و روزنامهنگاران آزاد (غیروابسته و غیرمزدور) در آزادی بیان است. این نفع، قبل از اینکه برای جامعه مفید باشد، نان شب خود این افراد را تأمین میکند. اما هیچ ایرادی ندارد، آنها برای نفع صنفی خود تلاش کنند و جامعه هم از میوههای تلاششان بهرهمند شود.
پینوشت ۶) فکر میکنم یکی از مهمترین حوزههایی که در آن لازم است نفع و ذینفع را بسیار خوب بشناسیم، سیاست است و البته چنین تشخیصی در امر سیاست، گاه به سادگی امکانپذیر نیست. خصوصاً برای گروهی از مردم که دسترسی دست اول یا حتی دست دوم به اهل سیاست و سیاستورزی ندارند و تنیدگیهای اقتصاد و سیاست را نه بر اساس منطق و فکت، بلکه بر اساس گمانهزنی حدس میزنند. من در طول این سالها در این راستا سه ابزار بیشتر نداشتهام.
نخست بررسی تاریخچهی موضعگیریهای افراد در «مسائل دوقطبی» است. اینکه وضع مردم بد شده یا اقتصاد ما رو به فروپاشی رفته چیزی است که از صدر تا ذیل سیاستمداران تأیید میکنند (صرفاً در تشخیص علل و تعیین مقصر با هم اختلافنظر دارند). پس از این موارد نمیتوان نتیجهای گرفت. اما در موارد دیگر (از جمله آزادی بیانِ عقاید، دسترسی به اینترنت آزاد، پذیرش اقتصاد باز یا دستوری، شکل ایدهآل توزیع قدرت در خاورمیانه، سیاستهای خاورمیانهای کشور، الگو و استراتژی تعامل با جهان) دوقطبیهایی وجود دارد که آن را هم نه با یک یا دو موضعگیری، بلکه با بررسی سوابق موضعگیریها میتوان تشخیص داد.
دومین ابزارم کمی شخصی است. مثلاً پیش آمده که جایی برای اینکه حرفی بزنم یا موضعی بگیرم، پیشنهاد یا مشوقی مطرح شده و طبیعی است که من نپذیرفتهام. اما بعداً دیدهام که دیگری و دیگران همان حرف را زدهاند. مستقل از اینکه آنها مشوقی دریافت کردهاند یا نه، من چنین مواردی را در ذهن خودم ثبت کرده و به عنوان معیاری برای تحلیل و ارزیابی موضعگیریهای آتی ایشان لحاظ کردهام. و طبیعتاً مراقب بودهام که به «بلندگوی چنین جریانهایی» تبدیل نشوم.
در مواردی که ابزار اول و دوم به کمک نیایند، سومین ابزارم نگاه به کسانی است که دیدهام یا به یقین رسیدهام که اهل مطالعهاند. منیت در آنها کمرنگ است. پیگیر نظر صاحبنظران بودهاند. «اخلاق» و «مبانی علمی، اقتصادی و مدیریتی» را به رسمیت میشناسند و در تصمیمهایشان لحاظ میکنند و حدس میزنم ممکن است به دادههایی دسترسی داشته باشند که من به آنها دسترسی ندارم. طبیعی است انتظار ندارم آنها همهی این جزئیات را در فضای عمومی شرح دهند. اما موضع گرفتن یا نگرفتن و حمایت کردن یا نکردن آنها از اقدامها و حرفها و تصمیمها را معیار قرار میدهم. و البته این را هم پیشاپیش پذیرفتهام که در هر شکلی از پذیرش مرجعیت (چه دینی و چه سیاسی و چه علمی و چه اقتصادی) در نهایت، مسئولیت اخلاقی انتخابها و رفتارم بر عهدهی خودم است و نه کسانی که آنها را مرجع و معیار قرار دادهام.
این سه مورد کمک کرده که بتوانم – به قضاوت خودم – بهتر تشخیص دهم که چه زمانی حرف بزنم، چه زمانی سکوت کنم و چگونه مراقب باشم که موج جریانهای غیرمردمی مرا با خودش همراه نکند.
این خودافشاییها همیشه هم نمیتونه ما رو در تصمیمگیری کمک کنه ممکنه در این قضیه هم منفعتی پنهان باشه..
فقط این رو میدونم عادلانه رفتار کردن وقتی پای خودمون یا عزیزانمون گیر باشه خیلی سخته باید عزت نفس بالایی داشته باشیم تا بتونیم حقیقت رو ببینیم یا بگیم.
تو یک سال گذاشته دو بار در چنین موقعیتی قرار گرفتم و از ته دل خوشحالم که تصمیماتم درست اما در تضاد با منافعم بود. این رو خودستایی تلقی نکنید چون منفعتی از ستایش دوستان نمیگیرم. ولی دوست دارم این رو تعریف کنم 🙂
امسال من با وجود این که در سال ۹۹ پاداش زیادی گرفتم به نحوه ارزیابی عملکرد کارکنان ایراد گرفتم و گفتم این شیوه ارزیابی درست نیست حتی یادآور شدند که شما پاداش زیادی گرفتید و من گفتم دلیلی نداره که چون پاداش زیادی گرفتم به این وضعیت معترض نباشم. باور دارم که ارزیابی کارکنان یک کار دقیق و پیچیده است و نیاز به یک راه حل نرم افزاری وسیستماتیک دارد نه اینکه بر اساس سلیقه پاداش ها اعمال شود.
سال گذشته یک کار پروژه ای و دورکاری تقریبا به عنوان مشاوره شروع کردم باوجودیکه میتوانستم آن را ۴ ماه دیگر یا شاید بیشتر کش بدهم و پول خوبی هم میدادند متوقف کردم و به کارفرما گفتم این کار شما رفتن به بیراهه است و من نمیتوانم به خاطر یک کار بی سرانجام و بی فایده از شما پول بگیرم ترجیح میدم برای کاری که میکنم پول بگیرم و لطفا پول این دو ماه را با من تسویه کنید.