در شهری که نامش یادم نیست، دیواری وجود دارد که به آن دیوار گفتگوهای ناهمزمان میگویند.
هر کس هر فکر و اندیشهای را که به ذهنش میرسد روی آن دیوار مینویسد و میگذرد.
وقتی از کنار دیوار عبوری میکنید، میتوانید گچی را که آن کنار گذاشته شده بردارید و در ادامهی یکی از جملهها یا در پاسخ به آنها، جملهای بنویسید.
دیوار بزرگ است و به سادگی پُر نمیشود. به همین علت، گفتگوها بهسرعت به پایان نمیرسند.
گاه فاصلهی زمانی اولین جملهی یک بحث با آخرین جمله، بیش از چند ماه است و همچنان هم، فضایی خالی زیر آن بحث وجود دارد تا شما هم به سهم خود، چیزی به آن بیفزایید.
دیوار هیجانانگیزی است. اینطور نیست؟ فکر میکنید چند ساعت بتوانید پای آن دیوار به خواندن بحثها و گفتگوها بگذرانید؟
چنین دیواری، تا جایی که من میدانم، در دنیای فیزیکی وجود ندارد.
اما دنیای دیجیتال و آنلاین، مملو از این دیوارهاست. گفتگوهای زیر هر نوشته در وبلاگ، میتوانند چند هفته تا چند ماه ادامه پیدا کنند. گفتگوهای زیر هر پست اینستاگرام هم، میتوانند چند روز ادامه داشته باشند.
شاید عمر این گفتگوها در توییتر کمی کوتاهتر و در حد یکی دو روز باشد، اما باز هم به هر حال، ظرفیتِ ارتباطِ ناهمزمان در همهی اینها وجود دارد.
مزیتهای ارتباط ناهمزمان بسیارند که از جملهی آنها میتوان به «عمیقتر شدن گفتگوها» اشاره کرد. چون شتابی در کار نیست و هر کس میتواند بعد از فکر کردن، حرفهای خود را بگوید و بنویسد.
راستش را بخواهید، فکر میکنم ظرفیت محدودِ ارتباط همزمان – که آن را ارتباط زنده یا Live هم مینامند – آنقدر کم است که بیشتر به درد دید و بازدید و گپهای روزمره میخورد.
و برای ارتباط عمیق و اندیشیدن، همچنان ظرفیتهای بسیاری در گفتگوهای ناهمزمان وجود دارد که با وجود در دسترس بودن زیرساختها، هنوز از آن به شکل کامل بهرهبرداری نشده است.
همهی اینها را گفتم که بگویم «این عطش ارتباط زنده و لایوهای آموزشی اینستاگرامی» را در روزهای قرنطینهی کرونایی خیلی نمیفهمم. جذابیت ارتباطی و سرگرمکنندگی آنها را میفهمم. تبادل فالوور و کارکردهای جذب و جلب ترافیک را هم درک میکنم. اما تردید عمیقم در کارکرد آموزشی این لایوها – هر چقدر هم که میکوشم مثبتاندیش باشم — از بین نمیرود.
پینوشت: این مطلب را در حد پیشنویس نگه داشته بودم تا بعداً دربارهی ارتباط Sync و A-Sync بیشتر بنویسم. بعد دیدم حوصلهاش نیست. گفتم همین درفت را منتشر کنم.
چقدر خوب شد که این پیشنویس زودتر فرصت خونده شدن پیدا کرد و ما هم تونستیم بخونیمش. من از وقتی متممی شدم دارم یاد می گیرم چیزی را که می نویسم دوباره بخونم و از طرفی هم یاد گرفتم که همیشه نمیشه منتظر اون حالت ایده آل موند و باید نوشت و تمرین کرد تا چیزی یاد گرفت.
قبل از نوروز با خانمی آشنا شدم و سعی دارم این آشنایی به قدری بیشتر بشه که اگر بتونیم همراه و یاور هم برای یک زندگی مشترک طبیعی بشیم و بتونیم در کنار هم بیشتر و باکیفیت تر از عمرمون لذت ببریم. چندی پیش سوتفاهمی شد که من باعث رنجش ایشون شدم و فاصله ای بین مکالماتمون افتاد. وقتی خواستم تماس بگیرم دیدم من باز مثل شروع آشنایی بیشتر با نوشتن راحت هستم و نمی تونم تلفنی حرف هایی که را باید بزنم. خوندن این مطلب باعث شد آگاهی بیشتری به علت این مشکل داشته باشم، البته قبلا هم رابطه ای که با نوشتن همراه باشه را بیشتر از گفتگوی زنده دوست دارم، تا جایی که در گفتگوی رودرو دیگه نیازی به رد و بدل کردن کلمات نباشه.
در رابطه با اصل موضوع و لایو های اینستاگرامی نوروز هم باید بگم که دیدن بی توجهی به حجم وقتی که به نام سرگرمی و بدون هدف تلف می شد کمی برام وحشتناک بود.
محمدرضا چند روز پیش درس گمشده در دریا رو در متمم خوندم و نکات خوبی یاد گرفتم
بعد این بازی رو با چند نفر از دوستانم انجام دادم. ولی یکی از دوستانم سوالی پرسید که من رو به فکر فرو برد:
چرا همه تخم مرغ هامون رو تو یک سبد بگذاریم؟
از یک طرف این توصیه رو داریم که معمولا در حوزه سرمایه گذاری مطرح میشه و از طرف دیگه یاد گرفتیم استراتژی یعنی اینکه انتخاب کنیم و منابع محدودمون رو بین راه حل های مختلف پخش نکنیم
خیلی دوست داشتم نظر تو رو در این باره بدونم.
آیا هر دوی این رویکردها در حوزه خودشون مفید هستن؟
هر کدوم از این رویکردها در چه زمینه ای کاربرد دارن؟
علیجان.
خیلی سوال خوبیه و میشه دربارهاش بحثهای بسیاری مطرح کرد.
من در اینجا چند نکته رو که به ذهنم میرسه مطرح میکنم. اگر احساس کردی باز هم به بحث بیشتر نیاز هست بهم بگو.
پورتفو در افق زمانی میانمدت و بلندمدت معنا پیدا میکنه. تو وقتی میخوای یخچالت رو برای یک ماه پر کنی (یک ماه برای یخچال افق بلندمدت محسوب میشه) ممکنه سبدی از محصولات مختلف رو در اون قرار بدی.
وقتی فقط برای یک یا دو روز میخوای خرید کنی، تنوع رو کم میکنی و روی «نیاز کوتاهمدت خودت» “متمرکز” میشی. مسائل Survival از جنس نیاز کوتاهمدت و Urgent هستن.
دومین نکته اینه که پورتفو وقتی معنا پیدا میکنه که ظرفیت و منابع نسبتاً زیادی در دسترس باشه. اگر بخوام با مثال یخچال جلو برم، باید مطمئن باشی که یخچالت به اندازهی کافی جا داره، بعد به سراغ تنوع بری. در همین مسئلهی گمشده در دریا اگر قرار بود به جای ۵ آیتم با ۱۰ آیتم حل بشه، میشد به پورتفو فکر کرد.
سومین نکته هم اینه که اساساً از بین اون سه استراتژی، یکیش رو منطق رد میکنه و یکیش رو تجربه. منطق میگه نمیشه چند هزار کیلومتر رو پارو زد (ما وسط اقیانوس هستیم). غالب متخصصان Survival هم توضیح میدن که بیشترین شانس برای پیدا شدن، در روزهای نخست گم شدن هست که نیروهای امداد و نجات اعزام میشن. پس وقتی یک استراتژی قوی، یک استراتژیِ ضعیف، و یک استراتژی نادرست داریم، چرا باید تخممرغهامون رو بین هر سه استراتژی تقسیم کنیم؟
البته این توضیحات رو با فرض مسئلهی «گمشده در دریا» گفتم. اگر بخوایم توی دنیای بیزینس در اینباره حرف بزنیم، بیشتر از اینها میشه صحبت کرد. در کل، فکر میکنم مثالِ پخش کردن تخممرغها در چند سبد، مصداقهای گمراهکنندهی زیادی داره که اگر بهشون توجه نکنیم، ممکنه لطمههای زیادی به ما بزنه.
شاید لازم باشه یک مطلب اختصاصی دربارهی «تقسیم تخممرغها در سبدهای مختلف» بنویسم. تو چی فکر میکنی؟
محمدرضا درباره مساله “گمشده در دریاه” کاملا قانع شدم و نکات خوبی یاد گرفتم.
ولی انطباقش با مسائل پیچیده تر در دنیای واقعی سخته.
خیلی عالی میشه اگر یک مطلب مستقل مصداق های بیزینسی هم بنویسی.
آیا در شرایط عدم اطمینان که ابهامات زیادی درباره منابع و ظرفیت های خودمون و هم شرایط محیطی داریم، انتخاب استراتژی واحد درسته؟
آیا میتونیم بگیم استراتژی داشتن یعنی همه تخم مرغ هامون رو در یک سبد بگذاریم؟ یعنی مساله رو تقلیل بدیم به انتخاب تعداد مناسب سبدها. در چه شرایطی داشتن یک سبد کافیه و در چه شرایطی باید تعداد سبدها رو افزایش بدیم.
یک نفری که صد میلیارد سرمایه داره، با چه معیارهایی میتونه انتخاب کنه که همه سرمایه اش رو وارد یک صنعت و کار خاص کنه، یا اینکه در پنج کسب و کار مختلف سرمایه گذاری کنه و یا صد استارتاپ کوچک رو حمایت کنه.
مصداق های دیگری از طبیعت رو هم میتونیم بررسی کنیم.
در یک طرف گیاهانی رو داریم که هزاران دانه رو محیط رها میکنن تا شاید چند تا از اون ها در شرایط مناسبی قرار بگیرند و رشد کنند. (مثل پرتفو چیدن)
در طرف دیگه پستانداران رو داریم که همه منابعشون رو صرف یک فرزند میکنند و خودشون اون رو بزرگ میکنن و آموزش میدن. (مثل حرکت بر مبنای یک استراتژی)
من سوالات خیلی مبهمی رو مطرح کردم، خیلی ممنون میشم در یک مطلب مستقل این مساله رو شفاف تر کنی و بیشتر برامون بنویسی.
علی جان.
یک مطلب نسبتاً کوتاه در این باره نوشتم.
فقط میماند اینکه یک بار دربارهی بخش آخر حرفهای تو (مصداقهای طبیعت) صحبت کنیم. چون فکر میکنم نگاه Functional یا کارکردگرا به طبیعت – که در اثر تکامل به وجود آمده و همچنان در حال تکوین و شکلگیری است – ممکن است بعضی وقتها برای ما گمراهکننده باشد.
این یک خط را نوشتم تا یادم بماند دربارهاش یک بار، جایی، به بهانهای، حرف بزنیم.
واقعیت این است که جریان زندگی در جهان در اثر اپیدمی بی سابقه کرونا نیمه متوقف شده است و هیچکس هم تجربه مشابهی در مورد چگونگی برخورد با وضعیت پیش آمده و یا براوردی از وضعیت آینده ندارد. فضیلت سکوت و تعمق هم ظاهرا متاعی است که در شبکه¬های اجتماعی خریداری ندارد در نتیجه معرکه¬گیران اینستاگرامی چاره¬ای نمیبینند مگر تلاش برای حفظ ارتباط با مخاطب به هر قیمت و بر خودشان فریضه کرده¬اند که هر شب لایو بدهند و درفشانی کنند. نتیجه هم جز امید واهی و توهم رشد و موفقیت و عرفان فروشی نیست. قافیه هم که به تنگ بیاید دیگر باید دست به دامن تخم ماکیان و والده آقا مصطفی و رطب و یابس گویی باید شد.
سلام
این نکته حتی در ارتباطات کلامی روزمره هم تا حدی خودش رو نشانن میدهد. مثلا به شخصه ترجیح میدهم ارتباطم با اساتید یا اشخاصی که راجع به مسئلهای مهم که نیاز به تعمق بیشتری داد، از طریق text یا ایمیل باشد تا گفتگوهای رودررو و یا ویدیوکالهای کوتاهتر.
همین وقفه چند دقیقه تا چند روز در پاسخگویی، تا حد خیلی زیادی به پختگی پاسخها کمک میکند و اشتباهات متداولی که ممکن است به هنگام یک بحث آکادمیکتر در یک گفت و گوی حضوری رخ دهد را کمتر میکند.
البته این مسئله به هیچ عنوان نافی اهمیت تمساهای رودررو نبوده و نیست.
سلام محمدرضا
برداشت من از حرفهای تو همیشه این بوده که:” اینستاگرام جای فکر کردن نیست. جای آموزش دادن هم نیست. و صرفا برای در لحظه بودن و انتشار محتوا بدون اینه که حتی در مورد منتشر کردن یا نکردنش، فکر کنی.” و نظر خودمم اینه که صرفا به درد همون افزایش ترافیک و تبادل فالوئر میخوره. خیلی جالبه که خود برگزارکنندهی لایوها، از اینکه تعداد زیادی لایو همزمان وجود داره، ناراضی هستن. دلیلشونم قاعدتا اینه که باعث میشه کمتر دیده بشن. و این یعنی اینکه گویا همه در یک سطح هستند وگرنه مخاطب، لایو بهتر رو انتخاب میکرد. و باز هم به این نتیجه میرسم که گویا کسی که حرفی برای گفتن داره، در این لایوها نیست.
و البته در خارج اینستاگرام که شاید محتوای باکیفیتتری پیدا بشه، مخصوصا پادکستهایی که حرفهای بهتر و دقیقتر و عمیقتری برای گفتن دارند و تعدادشونم داره زیاد میشه، مدتیه که دارم خودم رو عادت میدم که بتونم با سرعت تند گوش کنم! با توجه به تندی یا کندی گوینده، بین ۱.۲ تا ۱.۶ سرعت رو افزایش میدم که بتونم سریعتر گوش کنم و اون روزی ۱.۵ ساعتی که در رفتوآمد هستم، تعداد بیشتری رو گوش کنم.
قبلا تندخوانی رو به چالش کشیده بودی. اگر وقت کردی، لطفا من رو راهنمایی کن که آیا این دور تند گوش کردن هم مناسب نیست؟ و پادکست رو هم باید مثل کتاب، غرقش شد؟ البته من برای فیلم هم به همین صورت عمل میکنم. مخصوصا فیلم وبینارهایی که فکر میکنم تجربه و دانش برگزارکنندهاش میتونه برام مفید باشه.
سلام
این روزها که چالش مراکز آموزشی با مخاطبانشان را میبینیم،بیش از پیش ارزش متمم رو می فهمم و امیدوارم این مراکز ،فرصت را قدر شمرده و به فکر ایجاد زیرساخت برای ارتباط مؤثر با مخاطبانشان بیفتند.
خواستم از شما و تیم متمم بابت همه این سالها تشکر کنم،ممنون.