رهای عزیزم.
در سالهای دور فکر میکردم، آدمکی بر شانهی آدمی نشسته و او را به دانستن تشویق میکند.
مدتی گذشت.
احساس کردم که دو آدمک بر شانهی آدمی نشستهاند.
یکی به دانستن تشویق میکند و دیگری به ندانستن، وسوسه.
مدتی گذشت.
احساس کردم هر دو آدمک وسوسه گر هستند.
یکی به دانستن آنچه نادانستنی است وسوسه میکند و دیگری به ندانستن آنچه دانستنی است.
بعدها دیدم که نه. اینها دو آدمک نبودهاند.
یک آدمک است بر شانهی آدمی: چشم آدمی را بر روی دانستهها میبندد و در گوش او، تلاش برای بیشتر دانستن را وسوسه میکند.
امروز که فکر میکنم، آدمکی نیست.
ذهن خیانتکار آدمی است که از رقص میان دانستن و نادانستن، لذت میبرد و چشم بسته، غرق در آغوش دانستههایش، رویای همبستری با نادانستهها را مزمزه میکند.
اما شاید بازی نادرستی نیست.
هوشمندی ذهن هوشیار ماست، که برای افزودن عشق ما به عروس دنیا و میل ماندن با او و در او، چشممان را بر آن میبندد و در گوشمان از آن، غزلهای عاشقانه میخواند.
پی نوشت:
یادم نمیرود آن داستان انگلیسی را.
کارآگاه را که مدتها منتظر یک پرونده بود تا مشهور شود، به صحنهی قتل دعوت کردند.
اما پرونده بسیار ساده بود. قاتل، مقتول را کشته بود و خود را حلق آویز کرده بود.
کارآگاه، غمگین شد. هیچ فرصتی نبود. هیچ معمایی برای کشف. هیچ شوقی برای روزنامهها تا حکایت هوشمندیهای او را در کشف این معما نقل کنند.
آرام در گوش دستیارش گفت: Something missing is missng
Maybe the I
کاش فایل صوتیش میکردین این نامه رو. از طرف خودم فقط میگم و جمع نمیبندم: دلم تنگ شده
چیزی که من از این نامه متوجه شدم و البته از درستی اون کاملا مطمئن نیستم، این بود که:
اگر پا در مسیر دانستن گذاشتی بدان که هر چه قدر هم آرام گرفتن در آغوش دانسته ها لذت بخش است، اما رویای وصال با ناداسته ها و اضافه کردن به عمق دانسته ها، باعث میشه تا دوباره پا در راه گذاشت.
انگار در این مسیر هیچ مقصد مشخصی وجود نداره و رسیدنی در کار نیست.
شاید هم بقاء ذهن، در گروی این فریب هوشمندانه است.
برای زندگی کردن هم به عشق نیاز است و هم به شوق
چندین بار و در زمانهای مختلف این متن رو خوندم. اما نفهمیدمش 🙁
تنها چیزی که به ذهنم رسید، این بود: عالِم بی عمل.
دونستن، خیلی راحت تر از اجرای اون چیزاییه که می دونم. برای همین، مدام دوست دارم که باز هم بدونم.
سلام آقا بهداد. منم چندین بار و در زمانهای مختلف این مطلب رو خوندم. یه کم سخته انگار.
من احساس کردم شاید این مطلب به اینکه چرا آوارگان در شرایط سخت باز هم تصمیم به آوردن فردی دیگه به دنیا می گیرند ربط داره.
محمدرضا مرا ببخش بابت این شطحیات ذهنم!
داشتم فکر میکردم که ….
محمدرضا برای من و سایرین به کدوم یک از این آدمکها یا خوراک ذهنی یا خلاصه این دو کاراکتر نزدیکتره ؟!
مُدِ سوال بچهها مثلا هیوای گل بنظرم زمزمه تلاش برای بیشتر دانستن، ولی بنظرم من شما به هر دو آدمک نزدیکی.
شاید ماحصلِ این بازی دانستن و ندانستن، پذیرش، عدم قطعیت، شک و تردید و دوری از تعصبات باشه.
یاد کتابهای اریک فروم افتادم؛ بودن یا داشتن و گریز از آزادی.
یاد فیلم فارست گامپ افتادم. یکی از بهترین درسهای هدفگذاری و برنامهریزی برام بود.
اگر تلاش برای “دانستن” فهمیدن باشه، شاید باید بین میان دانستن و ندانستن رقصید.
شاید باید داشت و برای بودن از دست داد.
از وبلاگ ضیاء (x-need.blog.ir) برداشتم:
بل حقیقت در حقیقت غرقه شد ~ زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد
محمدرضا یکی از ویژگیهای اصلیت حداقل از نظر ما اینه که زیاد کتاب میخونی و شوق زیادی به
دانستن داری.
در این نامه هم به سالهای دور و چند مقطع زمانی بعد از آن سالها و امروز اشاره کردی و نگاهی که به دانستن داری.
کنجکاوی شخصی خود من الان بیشتر درباره ۱) نگاهت به کمیت و کیفیت کتابخوانی و ۲) پیام این نامه ست.
اینکه از نظر محمدرضای امروز، چقدر از آن هزاران کتابی که خوانده، ارزش یا اولویت خواندن داشته اند؟
الان با این نگاه، چه کتابهایی رو نمیخونی و چه کتابهایی رو میخونی ؟ (یا کلاً چه چیزهایی رو نمیخای بدونی؟ و.. )
اینکه چقدر از کتاب خوندن های ما چشم بستن بر روی معشوقه و غزل عاشقانه خوندنه؟
و سوالات مشابه دیگه.
البته میدونم در این سالها ، هربار به یک زبانی در موردش صحبت کرده ای…
پ.ن:مشکل اصلی خود من درباره دانستن اینه که چون نمیدونم دقیقا چی میخام بدونم، هی میخام “بیشتر” بدونم!
سلام
مدتی است که دارم درباره اراده (willpower) و راههای تقویت آن مطلب میخوانم و میبینم
سخنرانی تدی هم درباره آزمایش معروف marshmallow با نام “Don’t eat the marshmallow” دیدم که مهمترین عامل موفقیت را به عقب انداختن لذتهای فوری (delay gratification) و انضباط شخصی (Self-discipline) دانسته است
همان آزمایشی که بچههای کوچک را داخل اتاقی گذاشتند و شیرینی در مقابل آنها گذاشتند و قرار گذاشتند که اگر یک ربع بعد برگشتند و آن بچه شیرینی را نخورده بود یک شیرینی دیگر به او جایزه بدهند و او اجازه دارد هر دو را بخورد و اگر شیرینی را خورده بود جایزهایی به او تعلق نمیگیرد و از هر سه بچه فقط یکی توانسته بود از این آزمایش سربلند بیرون بیاید و این تحقیق سالها بعد در زندگی تحصیلی و شغلی همان بچهها نشان داد که کسانی که توانستند بر وسوسه خوردن شیرینی غلبه کنند در کار و تحصیل و روابط با دیگران موفقترند.
از طرفی محققی به نام Angela Duckworth هم تحقیقاتی در این زمینه انجام داده و در سخنرانی تد اش با نام “Grit: The power of passion and perseverance” عاملی به نام grit را عامل موفقیت میداند و به اینصورت آنرا معرفی میکند :
Grit is passion and perseverance for very long-term goals. Grit is having stamina. Grit is sticking with your future, day in, day out, not just for the week, not just for the month, but for years, and working really hard to make that future a reality. Grit is living life like it’s a marathon, not a sprint.
و عامل استقامت و سرسختی را مهمتر از IQ و هوش اجتماعی و وضعیت فیزیکی و … میداند :
I started studying kids and adults in all kinds of super challenging settings, and in every study my question was, who is successful here and why? My research team and I went to West Point Military Academy. We tried to predict which cadets would stay in military training and which would drop out. We went to the National Spelling Bee and tried to predict which children would advance farthest in competition. We studied rookie teachers working in really tough neighborhoods, asking which teachers are still going to be here in teaching by the end of the school year, and of those, who will be the most effective at improving learning outcomes for their students? We partnered with private companies, asking, which of these salespeople is going to keep their jobs? And who’s going to earn the most money? In all those very different contexts, one characteristic emerged as a significant predictor of success. And it wasn’t social intelligence. It wasn’t good looks, physical health, and it wasn’t IQ. It was grit.
که به عامل عقب انداختن لذتهای فوری و انضباط شخصی نزدیک است
میخواستم از شما بپرسم به نظر شما عامل اراده چقدر میتونه در رسیدن ما به اهدافمان کمک کند؟
آیا انضباط شخصی و غلبه بر اهمالکاری (و اجرایی کردن برنامه روزانه و تمرکز و گم نکردن هدفمان بدون توجه به وسوسههای دنیای اطرافمان) بدون قدرت اراده بالا ممکنه؟
(علت اینکه جملاتی را انگلیسی کپی/پیست کردم با اینکه ترجمه آن هم موجود بود این است که ممکن است در ترجمه درست مفهوم آن منتقل نشود و شما هم به زبان انگلیسی مسلط هستید)
سلام محمدرضاجان.. اين نامه هم مثل بقيه نامه هات به رها، زيبا بود. بنظرم شايد بد نباشه در آينده مطلبي در مورد انتخاب آگاهانه موضوعاتي براي دانستن و همچنين براي ندانستن، بنويسي. اينكه چه موضوعاتي را براي دانستن انتخاب كنيم و چه موضوعاتي را ندانيم بهتر است! چطور به اين توانايي برسيم كه اين دو را به راحتي تشخيص دهيم. فكر ميكنم پاسخ اين سوال كمك بزرگي براي كنترل و استفاده بهينه از منابع زماني و پولي و … باشه.