خانه » نامه به رها: رهای عزیزم شجاع باش…

نامه به رها: رهای عزیزم شجاع باش…

توسط محمدرضا شعبانعلی

رهای عزیزم.

ارزش‌های زیادی است که انسانها در کلام، مقدس می‌شمارند، اما در عمل، جرات اتکا به آنها را ندارند.

ایمان یکی از آنهاست. عصیان یکی دیگر. صداقت و شهامت هم ازین گروهند.

نسل بشر، داستان شگفت‌انگیزی را در این هزاران سال، تجربه کرده‌ است.

در طول این تاریخ طویل،

آنها که شهامت داشتند دنیا را به شکل دیگری بفهمند و ببینند،

آنها که جرات داشتند سرزمین‌های ناشناخته را بپیمایند،

آنها که شجاعت داشتند به باورهای نادرست پیشینیان خود بخندند،

آنها که تبر در دست گرفتند و در معابد نیرنگ و فریب، بت‌‌های شرک را شکستند،

آنها که جرات پرسش داشتند،

یکی پس از دیگری، در آتش انتقام سوزانده شدند و به طناب اعدام آویخته شدند و به شمشیر نفاق، دو تکه شدند و در بهترین حالت، در سکوت استبداد، خفه شدند.

قسمت غالب آنچه بر روی این کره خاکی مانده، از نسل بزدلانی است که در سکوتی پاک به اتکای مغزهایی پوک، در حالی که عرق می‌ریختند،‌ هیزم برای آتش‌ آنها بردند و کوشیدند ضخیم‌ترین طناب‌ها را ببافند و بفروشند تا رزق حلال بر سر سفره برند و شمشیر‌ها را در آتش گداختند و به ضربات پتک، سخت کردند تا نان بازوی خود خورده باشند و گروهی نیز، پس از قربانی شدن اهل شهامت، داستان شهادت ایشان را برای دیگران گفتند که این خود، هوشمندانه‌ترین شکل بزدلی بود، چرا که لباسی از شجاعت بر تن داشت. در عین اینکه خوب می‌دانستند که روایت‌گر نبردهای کهن را، وقتی که هر دو سوی جبهه، سالهاست به خاک افتاده‌اند، هیچ خطری، تهدید نمی‌کند.

چنین شد که این نسل بزدل امروزی، عموماً بر اساس ترس‌هایشان زندگی می‌کنند، نه خواسته‌هایشان.

ایمان دارند. اما نه به دلیل یقین به وجود خداوند. بلکه به دلیل تردیدی در دل، که اگر جهمنی بود، چه خاکی بر سرشان کنند.

ازدواج می‌کنند.

نه برای حرکت به سمت دنیایی شیرین‌تر و روشن‌تر که در ذهن خود ساخته‌اند

بلکه برای فرار از دنیای تلخ و تاریکی که از تنها و مجرد ماندن برای آنها ترسیم شده است.

فرزند می‌آورند. نه از آن رو که تمدنی شگفت ساخته‌اند و می‌خواهند نسلی دیگر آن را تجربه کند،

بلکه از آن رو که توحشی عمیق را تجربه می‌کنند و می‌ترسند در تنهایی بی‌فرزندی، در کهنسالی، توسط هم نوعان خود تکه تکه شوند.

چنین مردمی، با هم می‌اندیشند و حاصل هم‌اندیشی خود را به عنوان «دستاورد نسل بشر» به تو، تجویز می‌کنند.

اما تو اکنون، پس از تمام داستانهایی که گفتم، خوب می‌دانی که تجویز چنین مردمی، چه خواهد بود.

شهامت داشته باش.

در این دنیا، هر موجودی یا بت خواهد شد، یا بت پرست. یا بت شکن.

نمی‌خواهم تو، «بت» بودن را زندگی کنی. نفرت دارم از سکوت و جمود بت‌ها که هیچ چیز، حتی ناله‌ی مردمان، دلشان را به درد نمی‌‌آورد.

نمی‌خواهم تو، «بت پرست» باشی. نفرت دارم از چشمانی که ضعف خود را، به پیشگاه ساخته‌های دست خود، گریه می‌کنند.

دوست دارم، همواره در دست تو، یک تبر ببینم. شجاعانه و پرشهامت. در جستجوی بت‌های کهن.

شاید زندگی برایت چندان ساده نگردد، اما بدان که همین بزدلان، پس از تو، ترس‌هایشان را با روایت شجاعت تو، تطهیر می‌کنند.

هیچ حیوانی از چارچوب تنگ ترس طبیعی پا بیرون نگذاشته است.

تو پا بیرون بگذار و انسان شو. و بدان که آن هنگام، خدا، با رضایت کامل، به تو لبخند می‌زند…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

61 دیدگاه

بدمست بهمن ۳, ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۶

بت ها شکستنی بودند و باورها ماندگار
چه ساده دل بود ابراهیم!
{نیچه}

پاسخ
پرنیان شهریور ۱۴, ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۸

معلم خوبم…
شاید الان فقط سکوت بتونه حالمو توصیف کنه…دلگرمم به نوشته هاتون به احساستون و بودنتون…

پاسخ
رها تیر ۳, ۱۳۹۴ - ۵:۱۲

آه پدر,وقتی تبر را بلند کردم و خواستم بتها را بشکنم با شجاعت و شهامتی که تو دوست داشتی و فکر میکردم خدا هم دوست دارد همان بزدلانی که گفتید رجزها خواندند و کثرت و همنوایی آنان در مقابل تنهایی ام و اتکا به اراده صرف خودم و خدایی که دوست خود فکر می کردم، بارها بارها وجودم و روحم را شکست، زور بازوی آنان بر زور اراده ام چربید، پدر، من افتادم برخاستم افتادم برخاستم بازهم افتادم و برخاستم به خاطر چیزهایی که از تو آموختم،باز افتادم و دیگر برنخاستم چون هم اکنون تنم بسیار زخمی و روحم حیران و خسته است و سردرگم که خدا با کیست با من یا آن دون همتان،کائنات با کیست با من یا با آنان.

پاسخ
علی آبان ۵, ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۷

شگفتا! بزدل ترین انسان نیز دوست دارد “حلاج” را تا حوالی میدان اعدام بدرقه کند و برایش در دل هورا بکشد! تا از زمره ی حق طلبان به حساب آید.
: سیدحسن حسینی
(بیش از دو ماه سپری شده است و من هنوز از این نامه به رها خلاص نشده ام)

پاسخ
گوهرتاج شهریور ۱۸, ۱۳۹۳ - ۰:۰۷

نوشته ای را که انتخاب کرده اید جالب به نظر می رسد ولی خوب بود نویسنده محترم آنجا که تبر به دست رها می دهد و با شجاعت از او می خواهد تا به جستجوی بتهای کهن برود کمی آرامش خود را حفظ می کرد و اولا به جای تبر قلم وفکر و اندیشه را در دستان رها قرار می داد تا رهایی او را به شکل بهتری رقم بزند فرانسیس بیکن بتهای زیادی را در زندگی ما آدم ها بررسی و شناخته است لاکن برای مبارزه با هرکدام از آن بتها تبر را پیشنهاد نداده است . پیروز و موفق باشید

پاسخ
گوهرتاج شهریور ۱۳, ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۰

سلام : من بطور اتفاقی به سایت شما دسترسی پیدا کردم و وقتی مطالب را خواندم و باز بینی کردم خیلی لذت بردم . من یک خانم خانه دار هستم و مطالب شما را به سایت ناظم سرا میفرستم که اونجا خیلی استقبال شد البته لینک سایت را براشون فرستادم . انشاالله که هیشه موفق باشید .
خدادادی از استان اصفهان

پاسخ
شهرزاد شهریور ۱۵, ۱۳۹۳ - ۸:۱۴

خانم خدادادي! – يك خانم بسيار خوب و محترم و نازنين – …
به اينجا خيلي خوش اومدين.:)
چقدر برام جالب بود و چقدر خوشحال شدم وقتي اسم و فاميلتون رو اينجا ديدم و فكر كردم كه چقدر اسمتون برام آشناست…!
و يادم افتاد به همايش توانگري كه دكتر شيري عزيز در اصفهان داشتند و اونجا با هم آشنا شديم… و از شما و دخترتون با دكتر شيري عزيز عكسي گرفتم و براتون ايميل كردم … ( يادتون اومد؟:) )

پاسخ
گوهرتاج شهریور ۱۸, ۱۳۹۳ - ۰:۰۱

سلام شهرزاد خانم عزیزم حالتون خوبه ، چقدر خوشحال میشم که جاهای خوب همدیگر را پیدا میکنیم انشاالله دوباره از نزدیک شما را زیارت کنم موفق و موید باشید.

پاسخ
عاطفه شهریور ۸, ۱۳۹۳ - ۱:۲۷

زیبا می نویسید. قلمتان را دوست دارم. پیروز باشید.

پاسخ
جواد فرجی شهریور ۷, ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۷

سلام بر آقای شعبانعلی
واقعا حس خوبی باخوندن این متن بهم دست داد.
حسی که چند وقتی بود تجربه اش نکردم
متن شما رو بارها و بارها خواندم
مرسی

پاسخ
اسد شهریور ۵, ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۴

متن جالبی بود با هدفی خوب بخصوص این جملات:
نمی‌خواهم تو، «بت» بودن را زندگی کنی. نفرت دارم از سکوت و جمود بت‌ها که هیچ چیز، حتی ناله‌ی مردمان، دلشان را به درد نمی‌‌آورد.
نمی‌خواهم تو، «بت پرست» باشی. نفرت دارم از چشمانی که ضعف خود را، به پیشگاه ساخته‌های دست خود، گریه می‌کنند.

دوست دارم، همواره در دست تو، یک تبر ببینم. شجاعانه و پرشهامت. در جستجوی بت‌های کهن.

استاد عزیزمان ما دوست داریم متنهای شما همیشه قوی و بی نقص باشد. با توجه به آموزه های شما در مورد استدلالهای قوی و وابسته بودن قدرت استدلال به ضعیفترین حلقه، همچنین کلی گویی نکردن و امکان وجود حتی یک مورد نقض در مورد کلی گویی ما این پاراگراف به نظر من مناسب نیست:
«پس از قربانی شدن اهل شهامت، داستان شهادت ایشان را برای دیگران گفتند که این خود، هوشمندانه‌ترین شکل بزدلی بود، چرا که لباسی از شجاعت بر تن داشت. در عین اینکه خوب می‌دانستند که روایت‌گر نبردهای کهن را، وقتی که هر دو سوی جبهه، سالهاست به خاک افتاده‌اند، هیچ خطری، تهدید نمی‌کند.»
با توجه به این که می دانیم حتی قرنها پس از وقایعی مانند عاشورا و … راویان آن و حتی زائران با انواع تهدیدات ، شکنجه ، مجازات و اعدام و ترور روبرو بوده اند. چیزی که تا دوره حاضر نیز در حکومتهای مختلف به انواع مختلف ادامه دارد.

پاسخ
ستاره حسن زاده شهریور ۴, ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۵

سلام
در پایان متنهای شما حرفی برای گفتن باقی نمیماند….فقط از خداوند سپاسگزارم که فرصت خواندن این متن را به من داد…خدا قوت

پاسخ
علیرضا شهریور ۲, ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۵

حقیقتا زیبا بود و از خواندن آن لذت بردم گویا شریعتی بزرگ مجدد خواسته باشد دلنوشته ای تحریر کند
محمدرضای غم زمانه خور خداوند بر توانت بیافزاید و واسطه فیض شعور و “بیان” باشی که پروردگار بزرگ پس از ذکر رحمانیت خود و یادآوری اینکه خلق الانسان فرمود علمه البیان

پاسخ
علی صلاحی نژاد شهریور ۱, ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۷

سلام من داستان رها رانمی دانم ولی استاد عزیز متن فوق العاده ، تاثیر گذار و همه گیر است(عذر خواهی می کنم ازکلمه همه گیر استفاده کردم ، خودم گرفتار تر ازهمه ) . اما این روزها عده ای به همان نان حلال نیز بسنده نمی کنند نه تنها از ترس گرسنگی بلکه …. نمیدانم چه اسمی برایشان بگذارم . می گویند هیچ حیوانی برای لذت بردن ویا ذخیره کردن شکار نمیکند هیچ حیوانی هم نوع خود را شکار نمیکند. ایا اسم این ادمها را فقط باید بزدل گذاشت ؟

پاسخ
کیان عاصی شهریور ۱, ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۵

چنین شد که این نسل بزدل امروزی، عموماً بر اساس ترس‌هایشان زندگی می‌کنند، نه خواسته‌هایشان.
واقعا عالی ممنون استاد

پاسخ
علی مرداد ۳۱, ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۸

با خواندن این نوشته، پس از سالها “عمیقا” گریستم.
من اهل مطالعه تلقی میشوم نسبتا. و بایستی تصریح کنم که این نوشته از آن دست متن هایی است که نمیتوانم به آن بگویم “کم نظیر” ؛ بی هیچگونه تردیدی میگویم “بی نظیر”.
چقدر روانکاوانه، هوشمندانه، دردمندانه، مسئولانه و تعالی جویانه نوشته شده است این متن.
و چه بی رحم است این متن؛ زخم میزند، می شکافد، تحقیر میکند، افشا میکند، برملا میکند ….. و تکان میدهد، هشدار میدهد، بیدار میکند، نظام اخلاقی میانمایگان را به چالش میکشد، معنا می آفریند، حرکت می آفریند، تشجیع میکند …..
“منِ پس از خواندنِ این متن”، دیگر نمیتواند همان “منِ پیش از خواندن این متن ” باشد.
محمد رضای عزیز
چه کردی تو با من با این نوشته. چه بهنگام بود این متن برای من. چقدر محتاج بودم که تشجیع شوم؛ و سپاسگزارم بخاطر این همخانگی؛ زیرا: همنشینی با شجاعان، مرد را سازد قوی / چونکه با سوهان نشیند تیغ، برّان میشود
بسیار امیدوارم که با این نوشته و نوشته هایی از این دست از تو، نوزایشی در این سرزمین در پیش باشد.
سالیان دراز فروزان باد خورشید اندیشه ات بر آسمان مردمان این سرزمین.

پاسخ
حسین قم مرداد ۲۹, ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۱

تشکر استاد

پاسخ
شهروز مرداد ۲۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۷

کل متن زیبا بود بجز چند کلمه آخر که با کل متن از نظر من در تضاد بود . این هم این قسمت بود ” بدان که آن هنگام، خدا، با رضایت کامل، به تو لبخند می‌زند “

پاسخ
atefe مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۷

محمدرضا عزیز سلام

دوست دارم بدونی که خوندن نوشته هات بهم انرژی میده و همیشه اولین page باز شدم سایت shabanali.com هست ناراحت باشم یا خوشحال با خوندن نوشته هات پر میشم از انرژی و امید.

ممنونم ازت و امیدوارم بتونم جبران کنم.

پاسخ
آتوسا مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۳

رها جان یادت باشد در کنار شجاعت رها بمانی از بند رویاهای دیگران، با رویاهایت رها باش انوقت بهترینی

پاسخ
@li مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۴

«رسالت يك انسان براي رسيدن به آزادي در صف ايستادن نيست!
بلكه برهم زدن صف است.» چه گوارا

پاسخ
ياسين اسفنديار مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۲

اين يك نامه ساده نبود
اعلاميه اي بود به آنان كه روز خود را به روزمرگي مي گذرانند. البته اولين آنان خودم هستم
خيلي انرژي گرفتم.
به قول استاد دمت گرم و سرت خوش باد.

پاسخ
alireza مرداد ۳۱, ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۸

چه جوری انرژی گرفتی؟ من که از دیشب این نامه رو خوندم خیلی به هم ریختم…

هر چی که استاد نوشته عین واقعیته… فقط به هم ریختم نمی دونم چی کار باید بکنم …نمی دونم،فقط عذاب می کشم.

پاسخ
علیرضا داداشی مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۸:۳۱

رها یادت باشد از بت شکن، بت نسازی.
بشکن از خود، عین دریا کن کمال این است وبس.

پاسخ
aseman مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۲:۵۲

اکنون تاریخ به دست فاتحان نوشته شد
می ترسم حتی بعدها کسی نباشد تا ترس‌هایش را با روایت شجاعت حق، تطهیر کند.
می ترسم از ان که بزدلان هوشمند هم نباشند!

پاسخ
مَن (رقیه) مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۱:۴۰

“همین بزدلان، پس از تو، ترس‌هایشان را با روایت شجاعت تو، تطهیر می‌کنند…”
چقدر تلخ که من هم خیلی اوقات از این تطهیر شوندگانم!

پاسخ
آماتور مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۵

یک جمله ای نوشتید که شدیدا همخوانی داره با حال این روزهای من:
“چنین شد که این نسل بزدل امروزی، عموماً بر اساس ترس‌هایشان زندگی می‌کنند، نه خواسته‌هایشان”
این روزا من دارم جایی کار کنم که نه تنها حق مارو دارند به اسم کارهای خیر می خورند که جدیدا دارن شرایط موندن رو هم مدام سخت تر می کنند و ما کارمندانی که یکی قسط وام دارد، یک میخواهد خانه بخرد و یکی که میخواهد جهیزیه بخردو…. به خاطر ترس از بی پولی و بی کاری به هر خفتی تن می دهیم. تن می دهیم چون می ترسیم…

پاسخ
عباس عبادتی وایقان- استانبول مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۲۰:۱۲

عالی بود…..استفاده کردم..

پاسخ
Ali مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۳

خوش به حال رها که تو رو داره تا انارو بهش بگی و یادش بدی
اعتراف میکنم که دل منم پر از ترسه
ترسهای جورواجور….

پاسخ
فیروزه مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۸

سلام استاد عزیز و گرانقدر
خواندن هر روزه نوشته های جذاب و دلنشین شما دلگرمی این روزهای من است. من و مطمئنا خواننده های این فضای پر از آگاهی همه خود را رهای شما میدانند
سایه شما بر سر ما مستدام باد

پاسخ
zoorba.booda مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۳

رها جان شجاعت “شك” كردن به همه چيز را از جمله بت ها،بت پرستان و “حتي بت شكنان” را در وجودت پرورش بده
و هرگز فراموش نكن كه شجاعت با فرياد زدن يكي نيست
شايد مفهوم شجاعت به طمانينه و آرامش نزديكتر باشد تا به قيل و قال و فرياد
بشكن تا به رنج “سيزيف” گرفتار نشوي ، بشكن تا در دور باطل زيستن نماني…

پاسخ
رها-اسفند مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۳

ایمان می آورم تا بفهمم….

پاسخ
شهرزاد مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۸

“ازدواج می‌کنند. نه برای حرکت به سمت دنیایی شیرین‌تر و روشن‌تر که در ذهن خود ساخته‌اند. بلکه برای فرار از دنیای تلخ و تاریکی که از تنها و مجرد ماندن برای آنها ترسیم شده است.” …
چقدر زيبا گفتي …

و اين جمله: “… همین بزدلان، پس از تو، ترس‌هایشان را با روایت شجاعت تو، تطهیر می‌کنند.” ،
به نظرم انگار توي اين جمله، واژه ها در كنار همديگه در رقصي زيبا هستند!
خيلي لذت بردم …

براستي شهامت ِ رها، با «رها» شدن از تمام اين«بندها» چه ستودني خواهد بود …

پاسخ
مجتبي مهاجر مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۶

سلام محمدرضاي عزيز
شنيدي ميگن دفع خطر محتمل؟!!!:)
فلسفه ي خيلي هامون،خيلي وقتا فداي دفع يك احتماله…

پاسخ
پیام مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۱

چه تقسیم والایی : بت ، بت پرست ، بت شکن اینطوری بهتر می شه فهمید که بت شکن ها هم مثل بت در اقلیت هستند ، وقتی تبر دست گرفتی ، می شی کسی که قد علم کرده مقابل کسی که جلوی خدایی خدا قد علم کرده ، حالا خدا بهت لبخند می زنه ، شاید هم بگه : بنده من بالاخره فهمیدی که خدا من هستم ، خدای تو بخاطر این درک و فهم ، ازت ممنونه .

پاسخ
حسین مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۶

استاد بزرگ ارادت، واقعا زیبا بود، نمی دانم چطور از بزرگواری و محبت عزیزی مثل شما را جبران کنم، سعی کردم، درسهایتان را یاد بگیرم، و به دیگران منتقل کنم، شما لطف زیاد به شخص و شخصیت من کردید.

شادی و امید آرزوی همیشگی من برای شما و خانواده شما خواهد بود، تا ابد …

با احترام حسین

پاسخ
فریده مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۲

چقدر این نوشته منو آروم کرد.ممنونم

پاسخ
محسن ملك پور مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۷

سلام درود
خانقاه و مسجد و دير و كنشت
هر كه را ديدم به دل بت مي سرشت
ليك در بتخانه ديدم بي عدد
هر صنم سرگرم ذكر يا صمد
يا صمد يعني كه ما را بشكنيد
پيكر ما را در آتش افكنيد
گر سبك گرديم در آتش چو دود
مي توان تا مبدا خود پرگشود
اي هزاران شعله در تيغت نهان
خيز و ما را از منيت وارهان

بدرود

پاسخ
mohammad مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۶

سلام
كاش همه كه اينگونه ميگفتي مي انديشيدن…
نگرشت رو ميپسندم محمدرضاي عزيز

پاسخ
آزاده اَم مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۶

ببخشید که این دیدگاه بی ربط است به این نوشته زیبا
یک درخواست دارم از هم خونه ای های عزیز
از دوستان آیا کسی یک فایل جمع آوری شده از روزنوشته ها دارد؟ حتی اگر درصدی از پست ها هم در آن موجود باشد، عالیست.
فایل آرشیو وبلاگ “برای فراموش کردن” را در آدرس زیر دیدم و آرزو کردم کاش دوستی روزنوشته ها را هم جمع آوری کرده باشد.
http://www.shabanali.com/ms/?p=204
خب داریم به 6/6 نزدیک می شیم. یک سوال یواشکی دور از چشم استاد: مشقاتونو نوشتین؟

پاسخ
سمانه مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۸

آزاده جان
یک ایمیل برای من بفرست به آدرس abdoli _ samane @ yahoo . com
من فایل روزنوشته ها رو تا تاریخ تیر ماه سال 92 به طور کامل دارم .با کمال میل برای شما ارسال خواهم کرد 🙂

پاسخ
سمانه مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۳

یه دستی بر سر و روی فایلی که دارم میکشم ( چون زیر برخی از پست ها ،کامنت های مهم و پرسش و پاسخ های ارزشمند رو هم گذاشتم ) به زودی همینجا لینک آپلود فایل pdf رو قرار میدم …

پاسخ
آزاده اَم مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۰

سمانه جان یکدنیا ممنونم.
لطفا کامنت های انتخابی ات را پاک نکن. آنها هم جالب هستند و همچنین به زحمت نیوفتی.
به امید دیدار در سمینار

پاسخ
سمانه مرداد ۳۱, ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۰

سلام
این فایل pdf نوشته های محمدرضا در سایت روزنوشته هاست .که در فاصله ی زمانی 15 تیر 91 تا 15 تیر92 در سایت منتشر شده .به زودی فایل کامل تری رو برای شما دوستان ارسال خواهم کرد …

http://s5.picofile.com/file/8136293226/%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9_%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87_%D9%87%D8%A7_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D9%86%D8%B9%D9%84%DB%8C.pdf.html

پاسخ
بهار مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۹:۴۰

دوست خوب و استاد گرامی، جناب آقای شعبانعلی
حدود دوسالی است که از نوشته های شما درس می گیرم،
حدود دو سالی است که به بیشتر نوشته هایتان لبخند تحسین می زنم و رشک می برم بر این همه دانایی، جسارت و از همه مهمتر دست و دل بازی «می گویم دست و دل بازی چون در دنیایی که همه با پول اطلاعات می دهند، شما مصرانه و مهربانانه و سخاوتمندانه زکات دانش خود را به رایگان در اختیار علاقه مندان گذاشته اید»
خیلی از نوشته هایتان برایم قشنگ بود و با اشتیاق لینک آن را برای تمامی دوستانم اشتراک گذاشتم، اما……… این نوشته چیز دیگری است. خیلی به دل می نشیند. خیلی عالی بود. خیلی حرفها در خود داشت. به «رها»ی خیالی شما حسودیم می شود. ولی خوشحالم که حرفهایتان به رها را می شنوم، می خوانم و سعی می کنم به خاطر بسپارم.
خدا قوت استاد

پاسخ
*نیما مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۹:۳۴

…..رزش‌های زیادی است که انسانها در کلام، مقدس می‌شمارند، اما در عمل، جرات اتکا به آنها را ندارند.
.
….. در این دنیا، هر موجودی یا بت خواهد شد، یا بت پرست. یا بت شکن.
.
……و پا بیرون بگذار و انسان شو. و بدان که آن هنگام، خدا، با رضایت کامل، به تو لبخند می‌زند…

سلام استاد ممنون که باز هم برای ” رهای عزیزمان ” نوشتید:-)

پاسخ
سهیلا مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۹:۳۳

من جسارت رها شدن رو دوست دارم

پاسخ
کیوان مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۹:۲۹

سلام
عالی واژه بی معنی در مقابل عظمت نوشته ات است.

..
.
معلمی لایق توست.

پاسخ
سارا مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۹:۰۴

بسیار زیبا اگر این اجازه رو داشته باشم یه بخشی اش رو با کمی تغییر در وبلاگ دخترم بذارم

پاسخ
معصومه مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۸:۴۷

جناب شعبانعلی افکارتون و نوشته هاتون فوق العاده است.

پاسخ
سمی مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۸:۲۵

“ایمان دارند. اما نه به دلیل یقین به وجود خداوند. بلکه به دلیل تردیدی در دل، که اگر جهمنی بود، چه خاکی بر سرشان کنند.

ازدواج می‌کنند.” نمی دونم بخندم یا گریه کنم.

پاسخ
آيدا2 مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۸:۱۲

عالي بود ، دروغ ها را با دعوت به تمدن فاش مي كنييد.

پاسخ
محیا مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۰:۳۲

محمدرضای عزیز
نامه به رها، نامه های غریبی ست. نامه هایی که برای هر کدام از ما میتواند راهگشایی باشد از زاویه ای که بدان نگاه میکنیم و بر آن تفکر.. نامه های شما برای من در طول این سفر سرشار از حرفهایی است که تشنه شنیدنشان هستم. احساس رها بودن و مورد خطاب قرار گرفتن در مورد نامه های شما، برایم لذت بخش و ستودنی ست.
محمدرضای عزیز، اینبار اما بسیار غریبانه نوشته ات، برای این روزهای من است. روزهایی که می بایست پا از پوسته بیرون بگذارم و شجاعانه تبری بر دست بگیرم. تبری بر عقاید و ترس های بزرگ و کوچکی که سد ادامه راه هستند. روزهایی که روزهای سخت تصمیم گیری ست . نوشته ات برای من که تنها دارایی ام از دنیا پدری پیر و مهربان است اما ساده با منش روستایی ست اثر گذار است. محمد رضای عزیز چقدر دلنشین بود نوشته ات. سپاس
درودتان را بدرود

پاسخ
رها راد مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۰:۱۱

سال ها پیش تو یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ”شجاعت یعنی چه؟”
معلم موقع تصحیح اوراق که البته در مورد انشا شامل خوندن و نظر دادن در باره مطلب میشه به برگه جالبه برخورد کرد .
محصلی در باره موضوع انشا فقط یک جمله نوشته بود : ”شجاعت یعنی این” و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود !
برگه ی آن محصل در ان مقطع تحصیلی در بین دست به دست بین دبیران و معلمان تهران گشته بود و همه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند فکر می کنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟

پاسخ
آزاده اَم مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۳

رها راد عزیز،
من جواب را نمیدانستم، اما ماجرا آنقدر جالب بود که در اینترنت به دنبالش گشتم و جواب را یافتم. آیا آن دانش آموز آقای علی شریعتی بوده است؟
می پرسم، چون به مطالبی که در اینترنت می یابم اعتماد کافی ندارم.

پاسخ
رها راد مرداد ۲۹, ۱۳۹۳ - ۴:۴۸

سلام آزاده جان
من هم جایی خوندم که اون دانش آموزدکترشریعتی بوده……

پاسخ
انوشه مرداد ۲۶, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۹

سلام نوشته تان را که دیدم یاد آخرین سخنرانی که تو سایت تد دیدم افتادم سخنران کلینت سمیت شاعر و آموزگاراست با عنوان” خطر سکوت ” لینک اش را می گذارم شاید دوستان هم بخواهند ببینندا.http://www.ted.com/talks/clint_smith_the_danger_of_silence

پاسخ
کیان مرداد ۲۷, ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۳

مرسی از لینک خوبی که گذاشتید
“و در آخر آنچه بخاطر می آوریم ، واژه های دشمنانمان نیست ، بلکه سکوت دوستانمان است.”

“بخش زیادی از زندگیم با گفتن چیزهایی که مردم دوست داشتند، بشنوند ،گذشت
بجای گفتن ،چیزهایی که نیاز داشتند، بشنوند.”

پاسخ
ياسين اسفنديار مرداد ۲۸, ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۸

سلام به كيان محترم
كامت هاي پرمحتواييي در سايت متمم مي گذاشتيد
مدتي است كه كمرنگ شده است حضور شما و يا كامت هاي شما
البته قصد جسارت نداشتم . بيان كردم، چرا كه اين حضور شما به چشم ميآيد

پاسخ
عطیه رضایی مرداد ۲۶, ۱۳۹۳ - ۲۲:۲۱

همیشه به موقع نامه های رها به دستم میرسه و میخونمشون.مثل همین الان مثل همه روزهایی که ترسیدم یا تردید کردم ولی بازم خطر کردم و جرات پیدا کردم و رفتم و ادامه دادم.
نمیدونم عکس العمل رها و رها ها وقتی این نامه ها را میخونند چیه؟ولی برای من از الان تا همیشه زنده بودنم عین حقیقت و زندگیه.همون زندگیه که در انتهاش منو به خاطر کارای خوبی که نکردم نه به خاطر کارای بدی که کردم بازخواست می کنند.

پاسخ
محبت مرداد ۲۶, ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۷

بسیار زیبا، تشکر به خاطر مطالب تاثیر گذارتان. پیروز باشید

پاسخ

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.