در چند روز اخیر، تراکم کارها و فشرده بودن برنامهها در حدی بوده که کمتر فرصت کردم به روزنوشتهها سر بزنم و اگر هم اینجا آمدم بیشتر به ستون کنار نگاه کردم تا آخرین نوشتههای دوستانم را ببینم.
راستش را بخواهید ذهنم چنان درگیر کارهای دیگر بود که نتوانستم آن را مرتب کنم و چیزی بنویسم. با وجودی که فهرست بلندبالایی از موضوعاتی که باید در روزنوشتهها بنویسم و منتشر کنم در دست داشتم و دارم.
این بود که در میان فایلهایی که روی لپتاپ داشتم گشتم و گفتم این سه عکس را اینجا بگذارم.
بعد با خودم فکر کردم که خیلی حس بدی است که عکسی از خودت منتشر کنی (اگر دقت کرده باشید هر وقت کفگیر محتوای من به تهِ دیگ میخورد چنین کاری میکنم).
برای اینکه حداقل دیدن این پست به کلیک کردنی که زحمتش را کشیدهاید بیرزد، گفتم عکس یک مرغ مینا را که چند روز پیش دیدم و کمی با هم وقت گذراندیم را برایتان بگذارم:
بعد با خودم فکر کردم که عنوان چنین پستی را چه باید بگذارم؟
- خودم؟
- عکسهای خودم؟
- عکسهای خودم و یک عکس مهمتر؟ (به سبک چارلز هندی)
- چند عکسِ بیخاصیت؟
گفتم از عنوان این نوشته سوء استفاده کنم و به نکتهی دیگری اشاره کنم که اگر چه قبلاً هم گفتهام اما هنوز به اندازهی قبل و بیشتر از قبل، لازم است تکرار شود.
قاعدتاً من و مینای عزیزم تیترِ نادرستی نیست. مرغِ مینای عزیزم یک ساعت بسیار شیرین را برایم ساخت و این عنوان، توصیفی درست است.
اما میدانیم که مخاطب وقتی چنین عنوانی را میبیند فکر میکند قرار است در مورد یک رابطهی عاطفی بخواند و کنجکاویش بیشتر تحریک میشود. این نوع تیتر زدن را میتوان تیتر زدنِ زرد نامید. یا هم چنانکه قبلاً نوشتهام تشنگی برای کلیک یا بگذارید کمی راحتتر بگوییم: گداییِ کلیک.
بر اساس منطق خشک مکانیکی کار من اشتباه نیست. میتوانستم متن را هم طوری تنظیم کنم که کاملاً مربوط باشد و تیتر را توجیه کند. اما فکر میکنم که این نوع تیتر زدن، اخلاقی نیست.
مثالهای این کار را هر روز و همیشه میتوانید در رسانهها پیدا کنید.
آخرین نمونهاش هم یک سایت خبری که چند روز پیش مطلبی منتشر کرد با محتوایی شبیه این که: فلان خاطرهای که آقای رفسنجانی گفته بود، مال خودش نبود و تخیلی بود.
بعد دو روز بعد زد: نه. البته مال خودش بود و ایدهی انتشارش مال من بود.
ما بعد از دو روز در همان نقطهی دو روز قبل هستیم. یعنی اگر سایت مذکور کلاً وجود نداشت و هر دو خبر + تکذیب (یا توضیح) خبر را نرفته بود، ما هیچ چیزی از دست نداده بودیم. اما الان چند صد هزار نفر هر کدام دو مرتبه و هر بار پنج تا دهدقیقه برای بررسی خبر گذاشتهاند. این تقریباً معادل دو سال وقت است. یعنی هیچ فرقی با این ندارد که شما بالای سر ده بیمار بروی که هر کدام میتوانند با ماسک اکسیژن حدود دو ماه زنده باشند و ماسک همه را برداری و آنها بمیرند و پشت در اتاق بخندی و از کار خودت لذت ببری (من این نوع اطلاعرسانی را قتل مخاطب نامگذاری میکنم. دلیلی ندارد که اگر قانون برخی از قتلها را مجازات نمیکند ما آنها را نبینیم).
مثالها از این دست کم نیستند.
این را هم بگویم که نشر خبر و تکذیب خبر یا اصلاح آن، یکی از کارهای بسیار رایج و عادی در رسانههاست. اما قطعاً هر صاحب رسانهای باید بکوشد که این کار را به حداقل برساند. وقتی یک رسانه از ترس عقب نیفتادن از سایر رسانهها در سایت یا کانالش هر خبری را اعلام میکند و بعد هم آمادهی نشر تکذیب خبر است، این دیگر صداقت رسانهای نیست. یا بیسوادی خبری است (که صدق و کذب را تشخیص نمیدهند) یا قتل عمدِ مخاطبان.
وقتی هوا آلوده است و از قول یک مسئول تیتر میزنیم که: فردا تهران تعطیل است.
خبر بعدی هم از قول مسئول دیگری تیتر میزنیم که: فردا تهران تعطیل نخواهد بود.
هر دو خبر درست هستند. این کار هم ظاهراً نادرست نیست. اما مخاطب میفهمد که ما خواستهایم همهی آنها که در گوگل تعطیل بودن و تعطیل نبودن را جستجو میکنند به سایت خود بکشانیم و وقت انها را هم که بازدیدکنندهی روزانهی سایت ما هستند دو بار بگیریم.
امیدوارم دوستانم که این نوشته را میخوانند و میدانند که چه کسانی را در کجاها و کدام رسانهها مثال زدم، این نوشته را بیش از گلایه و دلگیری، به عنوان مصداقی از نهی از منکر در نظر بگیرند و به آخرتِ کار خود هم فکر کنند. روزی میآید که نه وب مانده نه تلگرام و نه ما. اما همه یادشان میماند که ما چه کردهایم و چه نوشتهایم و چگونه بودهایم.
[…] اصرار برای داشتن عنوانی جالب و مخاطب پسند، ما را به سمت تیتر زدنِ زرد سوق […]
[…] اصرار برای داشتن عنوانی جالب و مخاطب پسند، ما را به سمت تیتر زدنِ زرد سوق […]
با مفهوم این نوع قتل که فرمودید، اولین بار هنگامی آشنا شدم که در فایلهای صوتی «مدیریت توجه» درباره فرهنگهای مونوکرونیک و پلی کرونیک صحبت می کردید و از آن به بعد سعی میکنم تا جایی که حواسم باشد و بتوانم مراقب اینگونه وقت کشی ها باشم. (بابت این درس مهم تشکر می کنم)
اما درخصوص تیترها و مطالب غیراخلاقی رسانه ها (از منظری که فرمودید)، ضمن ارج نهادن به این تذکر به جا و امید به اصلاح این رسانه ها، به نظرم خواه ناخواه همیشه رسانه هایی هستند که در درون نظامی از محدویتها و الزامهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و … فعالیت می کنند که بر کار آنها حاکمند. بر اینها می توانیم سواد پایین رسانه ای، بازاریابی، سوء استفاده از عدم آگاهی مخاطبان و فقدان نگاه استراتژیک را نیز اضافه کنیم. در چنین فضایی آموختن و داشتن تفکر نقادانه و کم کم ملکه ی ذهن شدن انواع تکنیکهای تبلیغاتی، روانی رسانه ها برای هر کسی که می خواهد گول این تکنیکها را نخورد، ضروری است.
سید مهدی جان.
در تأییدِ صحبت تو – و تذکر مجدد به خودم و کسانی که لحظاتی ممکنه مثل من فکر کنند – اخیراً یک کتابی رو میخوندم (گوش میدادم) به اسم: Technically Wrong
معمولاً میگن کتابهای این حوزه به دو فرقه (فکر کنم دقیقترین تعبیر باشه) تقسیم میشن: Utopian و Dystopian. گروه اول همه چیز رو رو به خوبی میبینن و گروه دوم هم فکر میکنن تکنولوژی داره دنیا رو سریعتر از هر وسیلهی دیگری به سمت آخرالزمان میبره. این کتاب در دستهی دوم (Dystopia) قرار میگیره.
اما نکتهای توش بود که اتفاقاً برای همهی ما – خوشبین و بدبین – میتونه مفید باشه:
ما خیلی وقتها، برخی ویژگیهای منفی رو در آدمها، ابزارها، تکنولوژی، دموکراسی، فرهنگ و رسانه میبینیم و مدام از اونها گله میکنیم.
در بخشی از این موارد، این امکان وجود داره که واقعاً ویژگیهای منفی، هَرَس بشن و حذف بشن و چیز بهتر و پاکتری باقی بمونه.
اما در بخش دیگهای از این موارد، ویژگیهای منفی واقعاً ویژگی بالذات و بالطبع هستند و اگر برای حذف اونها تلاش کنیم، عملاً ریشهی کل ماجرا رو میزنیم.
فکر میکنم بیانِ دیگرِ یادآوریِ تو میتونه این باشه که:
رسانه در ذات خودش، برخی ویژگیها و رفتارها رو تشویق و تسهیل میکنه. فرصتطلبی؛ رواج خبرهای سطحی، موجسواری و مواردی از این دست، ویژگیهایی هستند که ذاتِ رسانه (که کارش تقویت و Amplification هست) عملاً ایجاد میکنه و اگر بخواهیم که اینها رو به صورت کامل و جدی مهار کنیم، باید دست از دستاوردهای مثبت رسانه هم بشوییم.
به خاطر همین، شاید منطقیترین روش همین سبکی باشه که اشاره کردی: ما خودمون باید به آموختن و یادگیری تفکر نقادانه و افزایش سواد رسانهای فکر کنیم تا در این فضا بتونیم بهرهبرداری مثبتتری داشته باشیم. چون انتظار حذف خیلی از این ویژگیهای نامطلوب، حتی اگر دوستداشتنی باشه، واقعگرایانه و امکانپذیر نیست.
معلم ارجمند و بزرگوارم
همیشه از دیدن عکس هایت حال چه عکس کلاغ باشد یا مرغ مینا یا شخص خودت لذت می برم .
پاینده و پایدار باشی
شبنم جان. من هم هر بار اسمت رو میبینم خوشحال میشم و امیدوارم اینجا هم وقت کنی و – مثل متمم – بیشتر کامنت بذاری و صحبت کنی.
فکر کنم از چند ماه پیش که بحث این بود که برای آزمایش پیوند مغز استخوان یکی از بستگان بری بیمارستان؛ دیگه خبری از تو نبود اینجا.
سلام و خدا قوت
راستش از عنوان متن خوشحال شدم. گفتم به احتمال زیاد یکی از دوستان متممی سوالی پرسیده اند و شما جواب مفصل نوشته اید با این عنوان. چون هر مطلبی را که در پاسخ دوستان می نویسید، سوال و دغدغه من هم بوده.
یکی از چیزهایی که درباره حیوانات برام جالبه اینه که در بدترین شرایط، همچنان به زندگی عادی خودشون ادامه میدن. مثلا یک گربه رو می بینم که دمش قطع شده، یک پاش میلنگه، باهاش بدرفتاری کردن و سر و روش خاکیه، اما همچنان داره راه میره و دنبال غذا میگرده. اگه با توصیف انسانی بگم، هیچوقت ناامید نمیشن. برخلاف اغلب انسان ها زانوی غم بغل نمی کنن، انتظار ندارن دیگری بیاد و براشون دل بسوزونه، براشون غذا بیاره، اوضاعشون رو بهتر کنه.
آقا معلم، من عنوان رو خوندم، همش پیش خودم میگفتم چرا اسم من رو اشتباهی نوشته، حتما حواسش نبوده اشتباه شده. بعد متن رو میخوندم که مثلا یجاش به این برسم که بخاطر رفع دلتنگی لیلا این پست گذاشته شده، به اینم نرسیدم، بعد گفتم عیب نداره، مستقیم نوشته نشده ولی غیر مستقیم که میشه این مفهوم رو گرفت، که میترسم بیاین و این رو هم تکذیب کنید. : D
ممنون پست گذاشتید، من که خیلی خوشحال شدم.
سلام محمدرضا
یک مشکلی که وجود داره، اینه که – تعداد و آمار کلی – خیلی مهمه. یعنی کمیت از کیفیت مهمتر شده. مثلا برای اینکه به یک سایت و یا کانال تلگرام و یا صفحه اینستاگرام تبلیغ بدن، صرفا الکسای سایت و یا تعداد اعضای صفحه و کانال رو ملاک قرار میدن. متاسفانه ندیدم جز این باشه (مگر اینکه بخوان تبلیغات گسترده انجام بدن که تبلیغ رو همه جا بذارن) . چه برای کسب درآمد و چه برای جذب مخاطب جدید، این اشکال وجود داره. یک بنده خدایی میگفت کار من آوردن ممبر فیک برای کانال تلگرامه. گفتم به چه دردی میخوره؟ جواب داد که اعضای جدید و واقعی که میان داخل کانال، راحت تر عضو میشن چون می بینن مثلا ۵ هزار نفر دیگه هم عضو هستند. گفتم خب خیلی ها متوجه این موضوع میشن. گفت “تعداد اونایی که متوجه نمیشن، بیشتره و اونایی هم متوجه میشن، اگه مطالب کانال به دردشون بخوره، عضو میشن و کلا تعداد اعضا، ملاک مهمیه برای عضو شدن”.
متاسفانه تمام این دلایل دست به دست همدیگه میدن تا الکسا و تعداد اعضا و … مهم بشه. انقدر این داستان مسخره است که موارد عجیب تری هم وجود دارن. سایتی رو میشناسم که از نظر فروش محصولات یک برند خاص، فروشش در بین فروشگاه های اینترنتی، رتبه اول رو داره (طبق آماری که همون برند منتشر میکنه) اما اون برند باز هم میره دنبال سایت های بزرگ و معروف. خرجشون میکنه و بهشون بنر و تبلیغات مختلف وآفرهای مختلف میده، حتی با اینکه این آمار رو می بینه. و اون سایت با اینکه بیشترین فروش رو داره اما تمام هزینه های مختلفش رو هم باید خودش ساپورت کنه و همینا باعث دلسردی میشه، نمیشه؟ باور کن خیلی سخت میشه غیر از این رفتار رو داشت.
من تا جایی که میتونستم از این بازی ها دور شدم و سعی میکنم خیلی از مواقع، جلوی خودمو بگیرم اما کسب وکارها و سایت هایی که درگیر این – گدایی کلیک – و عطش بازدید هستند رو هم درک میکنم. بعید می دونم نوع بازدیدکننده براشون مهم باشه (چون برای رییس و مالک و کارفرماشون مهم نیست) اما امیدوارم روزی از نظر اکثریت افراد (چه فرامایگان و چه میان مایگان و چه فرو مایگان) کیفیت از کمیت مهمتر بشه و معتبر از نامعتبر تمیز داده بشه تا این نوع کارها دیگه انجام نشه (یعنی مجبور به انجامش نشن) و رییس و مالک و کارفرما و تبلیغ دهنده، صرفا گیر اعداد و ارقام نباشن.
پی نوشت۱:
اینارو ننوشتم که کار دیروز خودمو توجیه کنم 😀 دیروز یه مطلب نوشتم و بعد از یک ساعت که چک کردم دیدم بازدید عجیبی از گوگل براش اومده (عجیب نسبت به میانگین بازدید قبلی سایت) و تغییراتی در عنوانش دادم که ببینم ورودیش فرقی میکنه یا نه . ورودیش خیلی عجیب شدتر شد (عجیب نسبت به بازدید عادی یک وبلاگ و سایت شخصی در ایران). من فکر کنم که عطش بازدید ندارم و تقریبا برای من در دوران ادمین بودنم در اینستاگرام، خاطره شده! این صرفا یک کِرمی بود که به جانم افتاد و امیدوارم خدا و بنده هایش من رو ببخشند و یالااقل اون مطلب، کمی براشون مفید بوده باشه. مطلبت باعث شد که من روی کرم درونم هم کار کنم و ببرمش جایی که عطش رو بردم. 🙂
راستش محمدرضا من بیشتر روزها این پرندهها رو میبینم ولی اسمشو نمیدونستم. مرغ مینا رو شنیده بودم ولی نمیدونستم اینا مرغ مینا هستن. توی اتاقمون یه دریچه داریم که من همیشه باقیمونده غذارو میریزم روی چوبی که جلو دریچه گذاشتم. و چنتا از این مرغ میناها میان و مشغول خوردن میشن. البته از اونجایی که گمونم غذای خوابگاه به مزاجشون خوش نیومده چند روزی هست که خبری ازشون نیست.
چیزی که برای من خیلی جالبه اینکه که چقدر طرز پرواز و نشستنشون باصلابته. یه جورایی مث پرندههای شکاری.
عکسای خودتم که مث همیشه دوست داشتنی و پر صداقت. (گفتم یه چیزی گفته باشم به مینا حسودیت نشه)
راستش عنوان رو که خوندم پیش خودم گفتم محمدرضا با کودوم خانوم خوشبختی رفته لب دریا ?( آخه توی اینوریدر عکس دریا بود و عنوان) که بعد متوجه شدم در حد یه نشست دوساعته بوده نه بیشتر.
اعتراف:.تمام اینها بهانهای بود که اینجا کامنت بذارم. خیلی برای کامنت گذاشتن اینجا دلم تنگ شده بود.
چقدر خوبه پست گذاشتید. وقتی لیلا نظر گذاشت که دلش تنگ شده بهش گفتم لیلا چند روزه منم دلم خیلی تنگ شده ولی نمی دونم کجا و به چه بهانه ای نظر بگذارم و چی بنویسم و بگم که اگر میشه چیزی بنویسید.
می خواستم بگم که هر وقتی که بعد از مدتی پستی می گذارید خیلی ذوق می کنم. فکر می کنم حس مشترک خیلی ها اینجا باشه. ببخشید اگر بی ربط نوشتم. امیدوارم دعوا نکنید.
سعیده جان؛ با دیدن کامنتِ تو به نتیجه رسیدم که کاملاً تصویر اخیرِ من یک آدمی که شده که “پاچهی همه رو میگیره”.
که زیر عکس شخصی هم میخوای یه نظر شخصی بنویسی، این احتمال رو در نظر میگیری که نق بزنم و دعوا کنم.
.
راستی حالا که حرفِ نق زدن شد – و ظاهراً تو هم آمادگی شنیدنش رو داری – میخواستم بگم تو هنوز قصد نداری اسمت رو توی متمم به سعیده یا یه اسم مشابه دیگه تغییر بدی؟ 😉
(آی دی خودت رو نگفتم که همچنان فضای شخصی خودت به همون شکلی که دوست داری حفظ بشه).
سلام
محمدرضا جان حقیقتش بحث نق که شد، به خودم اجازه دادم یه نظر شخصیمو بنویسم که فکر میکنم نظر خیلی از بچههای اینجا هم باشه:
* همیشه فکر کردم نباید طوری باشم که جایِ نقخوردن از معلمهام داشتهباشم؛ اما همیشه دوست داشتم از معلمهام نق بخورم. دوست داشتم ضعفها و اشتباهاتم (هرچقدر کوچیک یا بزرگ) رو معلمهام بهم بگن…. حتی بکوبن تو صورتم که با تمام وجود دلم بخواد اصلاحشون کنم.
وقتی پیش یکی از معلمهام ارائهای داشتم و به سؤالِ همیشگیم (استاد کجای ارائهم جایِ کار داشت؟) جواب نداد، یک ماه و خردهای هر موقع فرصت صحبت خصوصی باهاش داشتم، آخرش میپرسیدم “راستی اون ارائهم مشکلی داشت؟” (و البته بعد اون مدت نکات خیلی خوبی بهم گفت)
خلاصه که فکر کنم این حرفِ نه فقط من، که خیلی از بچهها باشه:
همین الآن این آمادگی رو دارم که به هر نحوی، هر گونه ضعفی دارم رو توی صورتم بکوبی 🙂
منتظر یافتن نقاط ضعف و اشتباهاتمون، و (به قول خودت) نقهای معلممون هستیم.
پست شما بهانه ای شد تا اسمم رو در متمم تغییر بدم و اسم خودم باشه. اگر اشتباه نکنم اوایل که عضو متمم شده بودم نام کاربری ام، اسم خودم بود و بعدا به فرفره کاغذی تغییرش دادم.
یادم میاد قبلا چیزی نوشته بودم در مورد اینکه یه روزی کاش بتونم با اسم واقعی خودم بنویسم 🙂
ممنون
[حالا که کُلِ پست را خواندیم – با خیالِ راحت]:
چه ناز هستند ایشون. منظورم مینا خانم هستش. 🙂
راستش، یه کم ناراحت کننده بود وقتی دقیق تر به عکس مرغ مینای دوست داشتنی نگاه کردم. مثل اینکه اتفاقی برای پای چپش افتاده. یا شاید هم مادرزادی باشه مشکل پاش.
ممنون بخاطر این پست جدید و بخاطر عکس ها، بعد از هزاران بار رفرش کردن این خانه، به امید خبری و اثری…
برای اینکه کامنتم کمتر بی خاصیت باشه، منم این خبر رو بدم که اینجا (اصفهان) هم قرار بود فردا مدارس رو به دلیل آلودگی هوا تعطیل کنند، اما اینطور که معلومه منتفی شد، چون مثل اینکه امیدوارند که فردا «باد» بیاید…