خانه » من شما را به چالش دعوت میکنم!

من شما را به چالش دعوت میکنم!

توسط محمدرضا شعبانعلی

یادش بخیر آن روزها.

روزگاری بود که «چالش» واژه ای عظیم بود و حتی ترسناک!

چالش، اگر بود، ماه ها طول میکشید و شاید سالها و شاید یک عمر.

چالش اگر داشتی، دیگر خواب در چشمانت جایی نداشت.

شب با روز برایت فرقی نداشت.

سرحالی و خستگی برایت معنا نداشت.

چالش اگر داشتی، مرگ نگرانت میکرد. نه از ترس نابودی. بلکه از آن رو که چالشی که روح و جانت را تسخیر کرده، ناتمام نماند.

آن روزها، سیاه و سفید کردن یک عکس رنگی، هنوز چالش نبود.

آن روزها، ریختن سطل آب برسر، هنوز چالش نبود.

آن روزها، نوشتن با دست دیگر، هنوز چالش نبود.

آن روزها، عکس گرفتن از محتوای کیف هنوز چالش نبود.

آن روزها شکست خوردن در یک چالش، چیزی چندان از پیروزی در آن چالش کم نداشت.

آنچه مهم بود این بود که تو برای چیزی که برایت مهم بود، کوشیده بودی و جنگیده بودی.

آن روزها، اگر کسی را به چالش دعوت میکردی، روبرویش می ایستادی و میدانستی که یا تو پیروز می شوی یا او.

این روزها اما،

دیگری را به چالش دعوت میکنیم و خود، آسوده میخوابیم!

من شما را به چالش دعوت می کنم.

چالش بازگشت به معنای قدیمی چالش!

پی نوشت 1: شبکه های اجتماعی را دوست ندارم. صادقانه تر بگویم، از شبکه های اجتماعی نفرت دارم. حالم از فیس بوک به هم میخورد. همچنانکه از اینستاگرام. همچنانکه توییتر. مردمی که به خودی خود سطحی زندگی میکنند و حتی حوصله ی نشخوار افکار دیگران را هم ندارند، به ابزاری مجهز میشوند که سطحی تر بودن را تجربه کنند. حالا دیگر ثبت لحظه هاست که ارزش دارد و نه عمق لحظه ها.

از آن روزی که عاشق و معشوق، شب تا صبح در کنار هم میماندند و میگفتند و میخندیدند و میرقصیدند و میزیستند و می رفتند و حاصلش، قطعه شعری عاشقانه بود یا دستنوشته ای که دیگری در کیف گذاشته بود و مانند جان دوستش داشت یا گلدانی که به بی دقتی آنها شکسته بود و اکنون با تداعی سرمستی آن لحظات شیرین، به یادگاری مقدس تبدیل شده بود، چقدرراه رفته ایم تا امروز که حاصل با هم بودنمان، تصویری از یک ظرف سالاد است یا یک جفت کفش که خاطره انگیز بودنشان هم باید با لایک های دیگران تایید شود.

پی نوشت 2: سالها پیش آنها که مدیریت خوانده بودند را مسخره می کردم. جوانان کار نکرده کتاب حفظ کرده ای که از پوتین تا اوباما را به فاصله یک قهوه و سیگار، تحلیل می کردند. دهانی گشاد داشتند و مغزی تهی. به جای آن نسل قبل که ذکر می گفتند و نمی فهمیدند، اینها هم ذکر دیگری می گفتند. این بار با واژه های مدرن! گفتند، مدیریت نخوانده ای و نمیدانی چه چیزی را نقد میکنی. درس خواندم. کنکور دادم. ارشد مدیریت خواندم و بیرون آمدم و امروز، همچنان همان نقد قبلی را دارم. اما جدی تر و محکم تر از قبل. ماجرای شبکه های اجتماعی هم همین است. من در آنها میمانم. فیس بوک. توییتر. اینستاگرام. می مانم تا وقتی که سطحی نگری و سطحی پروری آنها را نقد کردم، کسی بر من خرده نگیرد. همین!

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

119 دیدگاه

محمد یوسفی ۲۵ فروردین، ۱۳۹۴ - ۰:۰۹

سلام محمد رضا جان .
نوشته ات رو خیلی دوس داشتم. چند وقت پیش متنی با موضوع ” من شما را به چالش داشتن سرطان دعوت می کنم ” نوشتم. تقدیمش می کنم به تو . گاهی اوقات دعوت به چالش خیلی هم خوبه محمد رضا ، بهش رطی که یه درونمایه ای پشتش باشه و مسیر واقعی رو گم نکنیم ! نه مثل چالش خالی کردنه کیف.( این نظر شخصی منه و می تونه با نظر دیگران متفاوت باشه ) .
من شما را به چالش ” داشتن سرطان”دعوت می کنم !

برای چه پای به این جهان گذاشته اید ؟
روزنوشت های محمد یوسفی

مدتهاست که سبک زندگی ام را عوض کرده ام و تصمیم گرفته ام شبیه یک بیمار مبتلا به سرطان زندگی کنم ! آنها که سرطان دارند خوب می فهمند که من از چه چیزی سخن می گویم ! وقتی سرطان داشته باشی احساس می کنی که زمانی محدود پیش رویت است. سعی می کنی بیشتر لبخند بزنی ، سعی می کنی قطره های باران را بر روی صورتت احساس کنی ، سعی می کنی به پیرمرد تنهای پارک لبخند بزنی ، سعی می کنی به دیگران عشق بورزی ، وقتی سرطان داشته باشی سعی می کنی بیشتر عشق بورزی و با مردم مهربان باشی ،وقتی سرطان داشته باشی ،ندایی به تو می گوید که لذت ببرو تو به خودت اجازه نمی دهی که چیزی در دنیا حالت را خراب کند . سعی می کنی تجربه هایی را داشته باشی که تا به امروز آنها را نداشته ای . سعی می کنی بی نظیر باشی ! شاید ساعتها تنها بمانی ،گریه کنی و به زندگیت عشق بورزی ، شاید به خودت و به وجودت بیشتر فکر کنی ، وقتی سرطان داشته باشی دیگر لمس کردن دست عزیزانت برایت معمولی نیست ! شاید کمی از نیستی بترسی،اما تلاشت را برای زنده بودن می کنی ، تمامی تلاشت را برای ادامه دادن می کنی . دیگر دیدن طلوع و غروب خورشید برایت یک تجربه معمولی نیست ! دیگر قدم زدن در خیابان و دیدن آدم ها برایت معمولی نیست ! کافی است سرطان داشته باشی تا بدانی تا بتوانی حس بوییدن گل را به خوبی درک کنی ! آنها که سرطان دارند ، می دانند که چرا پای به این جهان گذاشته اند .

دیگر تا بوق سگ ،سگ دو نمی زنی تا پول در بیاوری . دیگر خودت را نمی کشی تا از دیگران جلو بزنی ! ماشین مرسدس بنز و ساعت رولکس برایت جذابیتی نخواهد داشت ! وقتت را به راحتی نابود نمی دانی ! تمامی تلاشت را می کنی تا از لحظه به لحظه بودنت لذت ببری ! دیگر گفتن ” دوستت دارم ” به عزیزانت برایت سخت نخواهد بود ، بلکه آن را به راحتی هدیه خواهی داد . گاهی از همه چیز خسته می شوی ! می گویی چرا من ؟ می گویی خدایا چرا این اتفاق برای من می افتد ؟! نا امید می شوی. شاید گلدان های اتاقت را بشکنی . به فیسبوک می آیی ، به عکس پروفایل آنها که دوستشان داری نگاه می کنی ، گریه می کنی ! یک آهنگ آرام می گذاری و به روزهایی که گذشته اند فکر می کنی. گاهی اوقات لحظات زیبای زندگیت از جلوی چشم هایت عبور می کنند و تو لبخند می زنی ! شاید صفحه فیسبوکت را هزاران بار بالا و پایین کنی ! به دنبال معجزه هستی ! می خواهی کسی تو را آرام کند !دوست داری سرت را روی شانه های کسی بگذاری و گریه کنی ! دیگر تجربه بقل کردن برایت زیباترین حس رنیا خواهد بود . به دریا می روی ، کویر را تجربه می کنی ! در جاده ها رانندگی می کنی ! دیگر دیدن ستاره ها برایت معمولی نخواهد بود ! ازکودک دستفروش خرید می کنی ، و همه وسایلش را یکجا می خری !یعد به او می گویی که حال می تواند همه وسایلش را به مردم هدیه بدهد ! حس خواستن را از او می گیری و بخشیدن را به او هدیه می دهی !

وقتی سرطان داشته باشی ،غیر ممکن است اگر شمال تا جنوب ولی عصر را تنهایی قدم نزنی و به مردم نگاه نکنی ! غیر ممکن است اگر به بازی کردن با احساسات دیگران فکر کنی ! دیگر برایت مهم نخواهد بود که آن زن یا مرد درباره تو چگونه فکر می کند ! غیر ممکن است اگر به محل کارت بروی و به همکارانت گل هدیه ندهی ! به حانه سالمندان می روی ! دست مادر و پدری را می بوسی . شاد کردن دیگران برایت الویت پیدا می کند ! پول گردش کل یک چرخ و فلک را در شهر بازی حساب می کنی ! به محله های فقیر نشین می روی ! به آدمها کمک می کنی ! دیگر زیر باران قدم زدن برایت سخت نخواهد بود ، با چتر خداحافظی می کنی !
به لیست مخاطبین موبایلت نگاه می کنی ! آنها که مدتهاست بخاطر پول درآوردن و خودخواهی و کینه فراموششان کرده بودی ! تماس می گیری ، دعوتشان می کنی به لحظه ای با هم بودن و صحبت کردن !

سرطان که داشته باشی ، دیگر همه اش فکر نمی کنی این کار برای من چه سودی دارد ؟ بلکه بیشتر سعی می کنی در جهان یادگاری و نیکی و خوشی به یادگار بگذاری !
گاهی روزها درد خواهی کشید ، بدنت تو را اذیت خواهد کرد ! ممکن است موهایت بریزد ! اما چه اهمیتی دارد ! تو دیگر زندگی کردن را یاد گرفته ای و نظر دیگران برایت اهممیتی ندارد ! شاید آن موقع بتوانی لذت برخورد باد بر سرت را احساس کنی ! سعی می کنی با زندگیت کنار بیایی ، درد ها برایت عادی می شوند . گاهی اوقات در انتظارشان خواهی بود ! دردها مثل خیلی از اتفاقات ناگوار ما در زندگی هستند ! وقتی سرطان داشته باشی ،دیگر جواب ندادن پیامکت توسط دوست دخترت برایت خنده دار است ،چرا که تو حال الویت های مهم تری داری ! بخشیدن را یاد می گری ، سعی می کنی کینه ها را کنار بگذاری.

با آنچه هست زندگی می کنی ، سعی می کنی در لحظه حال زندگی کنی ! از لحظاتی که در آن هستی ! شاید گاهی اوقات پشیمان شوی از اینکه چرا قبلا در لحظه حال زندگی نکرده ای ؟! گاهی اوقات ممکن است دست به دامن داروها و پزشک ها شوی ! اما این خنده دار است ! کم کم یاد می گیری که در زندگی روی خودت حساب کنی ،نه هیچ چیز دیگر . دیگر دست به دامن هیچ چیز نخواهی بود ، روی خودت کار می کنی و سعی می کنی لذت ببری ! شاید به سفر بروی ، شاید بخواهی مردم شهر ها و کشور های دیگر را ببینی ! شاید به سرت بزند که یک کتاب بنویسی و یا قهرمان دوی جهان شوی ! به دنبال رویایی هستی تا با آن زندگی کنی .خوشت نمی آید که دیگران برایت دل بسوزانند و درباره تو نظری بدهند ! می فهمی ، آن روزها که به فکر طرز فکر و نظر دیگران نسبت به خودت بودی چه به پوچی گذشتند ! سرطان که داشته باشی ، بعد از مدتها می فهمی ،اصولا مردم در تمامی این سالها به تو فکر نمی کرده اند !

می بینی ؟ زندگی یک سرطانی آنقدر ها هم که فکر می کنی بد نیست ! می دانی چرا ؟ دلیلش آنقدر ها ه سخت نیست ! چون می فهمی که تنهای تنهایی ،چون می فهمی که زمان تو محدود است ! چون م یفهمی که زندگی واقعی جایی به دور است ماشین یک میلیاردی و ساعت 5 میلیونی است ! چون می فهمی تنها عشق است که می ماند ! چون می فهمی زمان،زیباترین هدیه زندگی توست . چون گاهی اوقات از این که نتوانی عزیزانت را ببینی نگران می شوی و سعی می کنی دوستشان داشته باشی.

دو سالی هست که صبح ها از خواب بلند می شوم و به خودم می گویم :
ممکن است فردا به تو بگویند که سرطان داری ! پس به شکلی زندگی کن که پس از شنیدن این خبر دیگر نا امید و نابود نشوی ، بلکه لبخند بزنی و بگویی که من زندگی را زندگی کرده ام …
زندگی را زندگی کنیم .
دوستتان دارم. با مهر و تواضع
محمد یوسفی

پاسخ
مهرنوش ۴ بهمن، ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۲

http://www.parsine.com/fa/news/220202/%
سلام
ضمن اینکه با اقای شعبانعلی گرامی در خصوص معنای چالش به مفهوم واقعی کلمه موافقم و قلبا برای ژرف اندیشی ایشون احترام زیادی قائلم و قبول دارم استفاده از کلمه چالش، کلمه مناسبی نیست برای این قبیل دعوت ها اما قرار دادن این متن رو هم خالی از لطف نمی دونم.

پاسخ لیلا اوتادی به حواشی پیرامون چالش بدون آرایش
دردناک است که ظاهربین شده ایم و از الگوهای انسانی و ملی که در همه کشورها و جوامع رعایت و حمایت می شود فاصله گرفته ایم.

به گزارش پارسینه؛ در سال جاری پس از چالش سطل آب و یخ که مورد استقبال اهالی ورزش و سینما در ایران قرار گرفت؛ لیلا اوتادی بازیگر سینما بانوان را به چالش بدون آرایش بودن دعوت کرد.

این چالش با اظهارنظرهای متفاوت در فضای مجازی روبرو شد؛ از همین رو لیلا اوتادی دلایل خود برای راه اندازی این چالش را در یادداشتی برای پارسینه ارسال کرد.

متن یادداشت؛ عینا در زیر آورده می شود:

به نام خداوند بخشنده

چندی پیش در خبری خواندم؛ سرانه مطالعه ایرانیان پایین ترین ها در جهان است، ابتدا خیلی غمگین شدم اما بعد به فکر فرو رفتم، به این فکر کردم چه شده است که عده ای از ما به جای پرورش افکار به فکر پرورش ظاهر رسیده ایم تا آنجا که یک سوئدی که واردکننده لوازم آرایش به ایران بود عنوان کرد:”صادراتمان به ایران یک و نیم برابر دیگر کشورهاست.” حقیقتا این آمارها دردناک است.

دردناک است که ظاهربین شده ایم و از الگوهای انسانی و ملی که در همه کشورها و جوامع رعایت و حمایت می شود فاصله گرفته ایم.

وقتی هر موضوعی داغ می شود همه بی آنکه به آن فک کنیم آن را انجام میدهیم و وقتی از مد افتاد ناگهان فراموش می کنیم.

همین چندوقت پیش بود که روی سر خود آب می ریختیم و دیگران را نیز به آن دعوت می کردیم اما حواسمان نبود که این چالش نه بخاطر خنده و آب بازی بلکه بخاطر کمک به کسانی بود که نیازمند کمک مان بوده اند، که اگر یادمان بود فراموش نمی کردیم باید احسان کرد به هرکس که می توانیم، بدون اینکه داد بزنیم و فریاد بکشیم.

مضرات لوازم آرایشی برای خانم ها آنقدر زیاد است که وادارمان کند که در هرجایی همیشه و هرروز آرایش نکنیم.

این تمام حرفم بود درباره چالش آرایش؛ نه از همکارانم دعوت کردم و نه از شخص خاصی که بدون آرایش عکس بگیرد و نه خود را در این حد میدانم که به کسی نصیحت کنم آرایش بکند یا خیر!

اما خوب است که لااقل یک روز در هفته را آرایش نکنیم، لازم نیست عکس بی آرایش بگیریم و فریاد بزنیم مهم این است که بدانیم برای بالا رفتن فرهنگ یک کشورباید دانسته هایمان را زیاد کنیم و به آنچه یادگرفتیم عمل کنیم.

به گزارش پارسینه؛ چندی پیش لیلا اوتادی تصویر زیر را در صفحه ایناستگرام خود منتشر کرده بود.

پاسخ
فرهودی ۱ بهمن، ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۹

سلام اقای شعبانعلی من یه دانش اموزم همه حرفاتون توزندگی
من خیلی تاثیرداشته هم ازنظرتحصیلی هم اخلاقی که باعث شده درباره هرموضوعی ژرف ترازگذشته بیندیشم.باتشکرازشما

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.