معلمها قرار نیست همه در کلاس درس و پای تخته، به معلم تبدیل شوند.
حتی قرار نیست همهی معلمها، نام و عنوان معلمی را بر دوش بکشند.
خیلی از ما چنین تجربهای داشتهایم که کسی، از نقطهی دوری در تاریخ یا جغرافیا، با حرفها یا نوشتههایش، احساس نشستن پای حرف یک معلم و احساس شیرین شاگرد بودن را در درونمان زنده کرده باشد.
احساسی که بسیاری از ما در بخش زیادی از دوران آموزش رسمی خود، از آن محروم بودهایم.
من هم مثل هر کس دیگر، چنین معلم و معلمانی را داشتهام و دارم.
چند وقت پیش، یکی از همین معلمها به من، معنای جدیدی از معلمی را نشان داد.
یکی از معلمهایم، نویسندهای است که چهل سال است مینویسد و من هم همیشه، منتظر نشستهام تا حرف جدیدی بزند و در میان حرفهایش، فرصتی یا بهانهای یا کمکی برای فکر کردن و فهمیدن، پیدا کنم.
دیدم این نویسنده، کتابی مصور تولید کرده. متن و عکس و نقاشی.
شبیه کتابهای دوران مدرسهی ما.
سعی کرده آموزههایش را با سادهترین بیان ممکن بنویسد.
کاری که شاید در نگاه سنتی ما، اصلاً در شأن او و موقعیت او و کتابهای قبلی او نباشد.
آن هم در دورانی که مُد رایج میان ما، دشوار حرف زدن است.
دورانی که بعضی از ما، برای گفتن حرفهای روزمرهی خود هم، فعل و فاعل را جابجا میکنیم، تا فهم آن دشوارتر شود و فکر کنند که شعر گفتهایم!
کتاب را ورق میزدم.
انگار در لابهلای آن، تلاشها و تقلای کوهنوردی را میدیدم که به قلهای رسیده و احساس کرده که دیدن آن منظرههای دلفریب در تنهایی، حالش را خوب نمیکند.
یک بار دیگر تا کوهپایه پایین آمده و تلاش میکند دست کسانی را که جرات یا قدرت کوهنوردی ندارند اما رویای قله را دارند، بگیرد و به آن بالا ببرد و یا برایشان منظرههایی را که در آنجا دیده است، نقاشی کند.
کتاب در دستم مانده بود و بی آنکه متنها یا نقاشیهایش را بخوانم، آن را ورق میزدم.
دیگر نه به آن کتاب و موضوعش فکر میکردم و نه آن معلم.
فقط غرق در تعریف جدیدی شدم که از معلم بودن، در میان عکسها و نقاشیهای آن کتاب پنهان شده بود:
کسی در سفر از بیابان “فهم روزمره”، به باغی میرسد که دیگران هنوز به آن نرسیدهاند.
منظرههای زیبا و دلفریب آنجا را میبیند.
نشستن و آرام شدن در سایهی سدرهالمنتهی وسوسهاش میکند.
اما نمیتواند آن لذت عمیق دیدن و دانستن و فهمیدن و آسایش و آرامش را به تنهایی و در خلوت خود تجربه کند.
انتخاب میکند که به سوی همان بیابان، باز میگردد.
از تمام توانی که دارد برای ترسیم کردن تصویری که دیده استفاده میکند، شاید بتواند فرصت و رغبت تجربهی آن سرزمین جدید را به دیگران هم هدیه دهد.
احساس میکنم معلمی در این نقطه آغاز میشود.
البته باید پذیرفت که فروختن تصویر باغ در بیابان، میتواند کاسبی خوبی باشد و شاید سختترین کار، تشخیص معلمها از کاسبان باشد.
من برای خودم نشانهای دارم که حتی اگر کاملاً درست نباشد، فعلاً نتوانستهام بهتر از آن را برای تفکیک این دو قشر پیدا کنم.
معلم، برمیگردد و از باغ میگوید و وقتی دید که سایر اهل بیابان، به سمت باغ راه افتادهاند، دیگر با خیال راحت به جستجوی باغهای بزرگتر و منظرههای زیباتر میرود.
اگر چه آنها را هم، در تنهایی تجربه نخواهد کرد.
اما کاسب، در همان بیابان میماند و سکههای مردم را میگیرد و نقشهی باغ را – که شاید دیده باشد و شاید هم فقط شنیده باشد! – به آنها میفروشد.
دیگران، از او میشنوند و میآموزند و راه میافتند و بر اساس نقشههای او، به باغی – و یا احتمالاً بیابانی تازه – میرسند.
اما او، نمیتواند وسوسهی سکهها را رها کند.
او سکهی آخرین بیابانگرد را هم میگیرد و باز هم مینشیند، تا شاید بتواند نقشهی آن باغ را به راه گمکردهی دیگر هم بفروشد.
معلم، همیشه در جستجوی فرصتی است تا دوباره به سمت باغ – و شاید باغهای بزرگتر – برود. اما کاسب، به بیابان و خارهایش دل میبندد.
او خوب میداند که اگر روزی همهی بیابانها به باغ تبدیل شوند، شغلی برایش نخواهد ماند.
و چه کارزارها که دنیا تا کنون، برای حفظ خارزارها به خود ندیده است…
سلام محمدرضا، بالاخره کد کامنت گذاری رو گیر آوردم! (البته شاید بدونی که یکم نامردی کردم! طوری کامنت گذاشتم که امتیاز بگیره، می تونی توی پروفایلم این موضوعو ببینی)
امروز داشتم توی وبلاگم می چرخیدم که نوشته ام درباره ی تو رو دیدم، گفتم به عنوانِ اولین کامنت، اونم زیرِ این پست بد نباشه بذارمش:
محمدرضا شعبانعلی از نگاهِ من بعد از یک ماه آشنایی.
سلام آقای شعبانعلی.
من از دوران کودکی و بیشتر تحت تأثیر برادر بزرگم، کتابخوان بار اومدم و از دوران راهنمایی شروع کردم به خوندن آثار کسانی مثل داستایفسکی و دکتر شریعتی و دکتر سروش. و این روند همچنان ادامه داشت.
اما چند وقتیه که با یک حقیقت دردناک مواجه شدم. از این کتابا چندان تأثیر نپذیرفتم و بیشتر باعث غرور و فاصله گرفتن از همسالانم شده اند و این توهم رو ایجاد کردن که چیزی میدانم. کتاب می خواندم تا اگر پس فردا با دوستی رفتم توی کتابفروشی و بحث فلان کتاب معروف آمد، سینه ام را بدهم جلو و بگویم من هم آن را خوانده ام. و امروز فکر کردن را هم بلد نیستم. مسأله دیگر ضعفم در زبان انگلیسی بود که به ویژه بعد از ورود به دانشگاه خیلی خودش را نشان داد. خلاصه، این احساس تلخ که این همه سال فقط کتاب بلغور کرده ای و برای دیگران تعریف کرده ای بدون این که ذره ای در نحوه فکر کردن و سبک زندگیت تأثیر بگذارد، باعث شد تصمیم بگیرم تا زمانی که انگلیسیم آن قدر خوب نشده که بتوانم مثلاً سرود کریسمس دیکنز را به زبان اصلی بخوانم و نیز به کتاب خواندن واقعا “احساس نیاز” کنم، کتاب فارسی نخرم و نخوانم. بعد از بحث هایی هم که در “با متمم تا عید نوروز” مطرح شد، دو میکرواکشن را برای تقویت رایتینگ و ریدینگ شروع کرده ام.
در طول این چند ماه، هر بار که به کتابفروشی ای رفته ام و کتابی دیده ام، یا به این ویژه در این روزها که نمایشگاه کتاب برگزار می شود و بحث کتاب بحث داغی است، حس اشتیاقی برامده از عمق وجودم برای خواندن آن احساس کرده ام. اما باز به یاد آن حس تلخ بعد از چند سال می افتم و ترسِ تکرارِ این تجربه باعث می شود بر تصمیمم استوار بمانم. از طرفی آن حرف شما را در “نامه ای به گذشته” به خاطر می آورم که ده سال بعد، به جای افتخار کردن به صد صفحه ای که روزانه میخواندم، حسرت آن ده صفحه اضافه ای را میخورم که می توانستم بخوانم ولی نخواندم. خودم هم خوب میدانم که هر چه زمان میگذرد، وقت کمتر میشود و حسرت برایم میماند. امیدوارم توانسته باشم که مطلب را برسانم. ممنون میشم اگه راهکاری بهم بدید. اون حسِ بی حاصلیِ این همه خوندن خیلی آزارم میده، خیلی.
سلاااااااااااام
فکر کنم من آخرین نفر باشم که تبریک میگم، ببخشید انقدر دیر شد، دسترسی به اینترنت نداشتم، خب میدونم که زیاد مناسبتهای تقویمی براتون خاص نیست ولی من اولین بار هست که تو این مناسبت مهمون این خونه هستم و ذوق دارم، اگر تبریک نگم حسرتش میمونه به دلم
روزتوووووووووووووووووووووووون مبارک
بعضی از آدما هستند که حضورشون تو دنیا باعث میشه، بودن دیگران رنگ بهتر و معنادارتری به خودش بگیره، شما یکی از این بعضی ها هستید، پایدار باشید 🙂
ﻗﯿﺼﺮ ﺍﻣﯿﻦ ﭘﻮﺭ ” ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻴﺘﺎﻥ؛
ﻧﻤﻲ ﮔﻮﻳﻢ ﺧﻮﺑﻨﺪ ﻳﺎ ﺑﺪ ..
ﭼﮕﺎﻟﻰ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ ……
ﺍﻓﮑﺎﺭ،
ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ،
ﺭﻓﺘﺎﺭ،
ﻣﺤﺒﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ
ﻭ ﻫﺮ ﺟﺰﺋﻰ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻣﻀﺎﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ …
ﻳﺎﺩﺕ ﻧﻤﻲ ﺭﻭﺩ
” ﻫﺴﺘﻦ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ “..
ﺑﺲ ﮐﻪ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ ﭘﺮ ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ .
ﺭﺩﭘﺎ ﺣﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ،ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺭﻭﻯ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﺖ …
ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ ” ﺑﺎﺷﻨﺪ …”
ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ، ﺑﺎﻳﺪ ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻧﻰ …
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻳﮕﺮﻫﺎﻯ
ﺑﻰ ﺍﻣﻀﺎﻳﻰ ﮐﻪ ﺷﻴﺐ ﻣﻨﺤﻨﻰ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ، ﻫﻤﻴﺸﻪ
ﺛﺎﺑﺖ ﺍﺳﺖ
من مدتیه هم سعی میکنم و هم دارم لذت بیشتری از زندگی میبرم و همچنین لحظات شادتری را با توجهی که به جزییات زندگی میکنم تجربه میکنم و اینو مدیون شما هستم واین فقط یکی از چیزهایی که از شما یاد گرفتم که خود این به تنهایی برام یه دنیا ارزش داره.
ممنونم ازتون
سلام
محمدرضاجان، معلم عزیزم، که خیلی وقته توی این خونه دلت مهمونمون کردی و باهامون نشستی و حرف زدی، صمیمانه و از ته قلبم دوستت دارم. امیدوارم در راهی که انتخاب کردی و دردش رو بجون خریدی، شادی دیدن نتایجش رو هرچقدر هم کوچیک تجربه کنی و ما هم بتوینم شاگردای خوبی باشیم تا تو بدست اومدن این شادی کمکی کنیم. روزت مبارک.
محمدرضای عزیز سلام
بخاطر همه چیزهای خوبی که ازت آموختم ، ممنون. اینکه باعث شدی دنیای اطرافم رو بهتر بفهمم ، بیشتر و بهتر فکر کنم ،فضای تفکر و علمی که در اختیار ما قرار دادی و خیلی اتفاقهای خوب دیگه. خوشحالم که در کنار ما هستی.
همیشه سالم و سلامت باشی.
روزت مبارک.
معلم خوبم
جناب آقای محمدرضا شعبانعلی عزیز
همیشه به داشتن معلم اصیل و فرهیخته ای چون شما افتخار می کنم.
از صمیم قلبم احساس می کنم با وجود انسان موثری چون شما جهان جای بسیار بسیار زیباتری است.
بهترین لحظه ها را برایتان آرزو می کنم.
سلام خدمت محمدرضای عزیز.
تقریبا دو سال از زمان آشنایی من با شما و روزی که پست «چگونه کتابخوان تر شویم؟» رو خوندم، میگذره.
من قبلش هیچ وقت اهل مطالعه نبودم و شاید در طول یک سال حتی یک کتاب غیردرسی هم نمیخوندم. اما از اون روز تا الان به طور میانگین تقریبا روزی ۱۰ صفحه کتاب خوندم و دنیاهای ناشناخته ی زیادی به روم باز شده.
مهمتر از اون متمم و روزنوشته هاست که تقریبا همه ی مقالاتشون رو خوندم و بسیار ازشون آموخته ام. اما مهمترین چیزی که وامدار شما هستم حقیقتا زنده شدن «شوق یادگیری» در من بوده. به خصوص شوق یادگیری در زمینه ی علوم انسانی، که اگر شما را نمیافتم تا کنون دیگر به کلی جانش را از دست داده بود.
روزتان مبارک.
سلام آقاي شعبانعلي
اين چند سال كه باهاتون اشنا شدم خيلي چيزها ازتون ياد گرفتم ..چه از زبان خودتون چه وقتايي كه خاله مهربونم حرف هاتون رو نقل قول كردن و ظهرهايي كه بعد از مدرسه مامان با شوق زياد از متمم و مطالب جديدش ميگه.. همينطور اون همايش فوق العاده كه بهترين خاطرات رو برام رقم زد …لازم ديدم روز معلم رو به معلم بزرگي مثل شما تبريك بگم
از کد فعال مامانم برای کامنت گذاری استفاده کردم؛)
تصمیم دارم وقتی درس و مدرسه تموم شد، یکی از شاگرد اول های متمم باشم و با کد فعال خودم کامنت بذارم.
روزتون مبارك
پانته آ
پانتهآ جان.
از مامانت ممنونم که کد کامنت گذاری رو بهت قرض داد تا اینجا برام بنویسی.
کار تو، من رو یاد دوران دبیرستان خودم میندازه که کارت دانشجویی بقیه رو قرض میگرفتم به جاشون میرفتم دانشگاه! (هر دو فکر میکردیم زرنگیم)
خوشحالم که همایش اومدی و خوشحالم که گفتی میخوای بری سراغ علوم انسانی.
دیگه امثال من بازنشسته شدهایم و نوبت شماست که همایش برگزار کنید و برای ما صحبت کنید.
به خاطر تبریک روز معلم هم ممنونم.
میدونم که جرأت و شخصیتت فراتر از اینکه که به خاطر ترجیحات “مردم”، تصمیماتت رو تغییر بدی.
آرزو میکنم که این شجاعت همیشه در تو باقی بمونه و رشد کنه.
یادت نره که مردم به کسانی که به “عقل عمومی” احترام میگذارند، لبخند میزنند
اما بزرگترین و طولانیترین تعظیم رو به کسانی میکنند که عقل عمومی رو به مسخره میگیرند و خودشون رو گرفتار زنجیر اون باورها نمیکنند.
این کار رو دیر انجام میدن.
اما انجام میدن.
یک تاریخ کامل، گواه حرف منه.
سلام محمدرضا جان روزت مبارک!
با اجازه شما بعضی اوقات مطالب روز نوشته ها را برای دوستی در آلمان می فرستم، این مطلب شما را هم برایش فرستادم وخیلی لذت برد، اما نکته ای بود که من عین نوشته اش را اینجا می گذارم.
In matn kheili be delam neshast be joz akharesh ke moalem ha ro ba kaseb ha moghayese karde. Ehsas mikonam ke yek joor tojih bud. alave bar oon in tasavore klisheii ke moalem ha khooban va kaseb ha bad. Akharesh ro doost nadashtam.
من میدانم که شما هیچوقت موضوعات را سیاه و سفید نمی بینید و سعی می کنیم که تمامی شان را به شکل طیف ببینیم. خوب این روش در مورد معلمان و کاسب ها هم صادق هست.کمتر معلمی هست که بدون گرفتن سکه بتواند به آرمان و زندگی اش پایبند باشد. و جامعه ای نیست (حداقل هنوز نیست) که در آن کاسب ها وجود نداشته و نقش مثبتی در اقتصاد جامعه ایفا نکنند.امیدوارم که دلگیرتان نکرده باشم.
معلم “از تمام توانی که دارد برای ترسیم کردن تصویری که دیده استفاده میکند، شاید بتواند فرصت و رغبت تجربهی آن سرزمین جدید را به دیگران هم هدیه دهد.
احساس میکنم معلمی در این نقطه آغاز میشود.
البته باید پذیرفت که فروختن تصویر باغ در بیابان، میتواند کاسبی خوبی باشد و شاید سختترین کار، تشخیص معلمها از کاسبان باشد.”
به نظر من در متن “کاسبی “کار ناشایستی تعبیر نشده ، بلکه تفاوت “معلم “و”کاسب” مانند تفاوت “هدیه” دادن با “فروختن “است.
کالای قابل فروش را می توان ارزش گذاری کرد
ارزش هدیه معلم در تعبیر –والبته رفتار – محمد رضای گرامی قابل سنجش با هیچ معوضی نیست .
عبداله عزیز.
فکر میکنم متن با “پیش فرض”هایی متفاوت از پیش فرضهای نویسنده خوانده شده.
من هیچ جا اشاره نکردهام که “معلم رایگان کار میکند”.
نوشتههای همیشگی من، نشان میدهد که تا چه حد در مورد اقتصاد، لیبرال فکر میکنم.
در عمل هم نشان دادهام که من اگر راه بهشت را هم بلد بودم، از مردم پول میگرفتم و آنها را به بهشت میفرستادم.
چون هزاران بار گفتهام که ما مردم، به دلیل ضعف جدی در نظام ارزیابی، نمیتوانیم ارزش چیزها را مستقل از پول، بدون خطا درک کنیم.
تجربهی علوم رفتاری و مطالعات گستردهی فرافرهنگی نشان داده است که اگر بهشت رایگان باشد و برای جهنم ورودی بگیرند، قاطبهی مردم جهنم را انتخاب میکنند.
در دوران تکنولوژی، یک عارضهی جدیدی در مطالعه به وجود آمده که شبیه همان CPA یا Continuous Partial Attention است و من آن را CPR یا Continuous Partial Reading نامگذاری میکنم.
مطالعهی پیوسته با ادراک ناپیوسته.
به معنای اینکه هر جمله (یا هر پاراگراف) مستقل خوانده میشود و بعد قضاوت میشود (ما قبلاً در مورد یک کتاب نظر میدادیم. اما الان نظر دادن در مورد یک جمله یا یک پاراگراف، کاملاً رایج و مطبوع و مقبول است).
اگر متن را به صورت ناپیوسته (Discrete) بخوانیم، یعنی آن را تعداد زیادی جملهی مستقل بگیریم که مونتاژ شدهاند، به نظرم جملهی آخر دوست داشتنی نیست و من خودم اولین مخالفش هستم.
اما اگر متن را یک پیکر واحد در نظر بگیریم (خصوصاً در مورد من که این هم قسمتی از پیکر کل مدل ذهنی من است) به هیچ وجه نمیتوان متن را مقایسهی “پول گرفتن” و “پول نگرفتن” دانست.
متن تقابل دو الگوست:
“الگویی که چیزی را مییابد و از اینکه دیگران آن را نیافتهاند لذت میبرد و میکوشد که نادانی و نادانستن باقی بماند تا کاسبی خود رو حفظ کند” و “الگویی که گنجی را مییابد و آن را در اختیار دیگران قرار میدهد و خود به دنبال گنجهای بزرگتر میرود”
اما هیچ جا نگفتهایم که گنج را رایگان میدهد!
بهترین نماد گروه اول، اتفاقاً محمدرضا شعبانعلی در سال ۹۰ است که ۵۹ دوره متوالی مذاکره با شیطان برگزار میکرد و دانشجوها میآمدند و میرفتند و او پول میگرفت و خانه و ماشین میخرید و همه در مسیر یادگیری از او جلوتر بودند و آخرش خودش بود و تخته و کلاس.
فکر میکنم چند توضیح تکمیلی بتواند مفید باشد:
اول اینکه اگر به دوستتان نوشتهی چند سال قبل من در مورد قیمت گذاری آموزش در ایران را نشان بدهید، احتمالاً این متن در کنار آن متن معنای بهتری خواهد یافت:
http://www.shabanali.com/ms/?p=3153
من زمانی از “پول گرفتن درآموزش” دفاع میکردم که خود آنها که پول میگرفتند، خجالت میکشیدند از کار خودشان دفاع کنند!
دوم اینکه (صرفاً به عنوان یک حدس) شاید زمانی که دوست عزیز شما (و خوانندهی گرامی من) از ایران رفتهاند (اگر سن ایشان یک دهه یا بیشتر با من فاصله داشته باشد) هنوز معنای کاسب در زبان فارسی، دچار دگردیسی نشده بوده.
ما در چند دهه قبل، لغت کاسب را به معنای مثبت به کار میبردهایم. کاسب حبیب الله بوده است.
با آن معنا، معلم در مقابل کاسب نیست. بلکه معلم کاسبی است که دانش خود را میفروشد. درست مانند کاسبی که صابون خود را میفروشد.
اما همانطور که طی یک دههی اخیر مشاهده کردهاید، معنای کاسب از ریشهی آن که کسب است، فاصله گرفته.
ما وقتی میگوییم کسب، منظورمان یک مفهوم مثبت است. هنوز هم Business را به “کسب” و کار، ترجمه میکنیم و احساس خوبی به آن داریم.
اما کاسب، واژهای با بار منفی شده. چنانکه هیچ کس در ذیل عبارت “کاسبان تحریم” نمیگوید: خوب. کاسب حبیب خداست! (البته کم نیستند در میان کاسبان مذکور که ادعای دوستی خداوند را دارند).
با این تعریف جدید، کاسب در مقابل کسی قرار نمیگیرد که رایگان کار میکند.
کاسب کسی میشود که در مقابل پولی که میگیرد Value و ارزش متناسب ایجاد نمیکند.
از سالهایی که در اتریش زندگی میکردم، مدت زیادی گذشته. اما تا جایی که به خاطر دارم آلمانی زبانها هم Opportunist را به همان معنای انگلیسی به کار میبرند.
شاید اگر دوست شما، Opportunist را به جای لغت کاسب جایگزین کنند و لطف کنند و متن من را دوباره بخوانند، احساس بهتری پیدا کنند.
در کل، من مخالف آموزش رایگان هستم.
این را همیشه گفتهام.
در حالی که حدود نیمی از آموزشهای من رایگان است، میدانم که این کار اشتباه است.
آموزش “باید باید باید باید” هزینه داشته باشد.
البته منظورم صرفاً هزینهی ریالی نیست، ممکن است هزینهی دیگر مثلاً هزینهی زمانی داشته باشد.
باید دانشجو “جان بکند” و یاد بگیرد و این “تعهد معلم” است که فرایند “جان کندن” را ایجاد کند.
نه به خاطر معلم. به خاطر دانشجو.
چون ذهن انسان در ارزیابی دستاوردهای خود، به از دست دادهها نگاه میکند و هنوز هم، فراوانی یا کمیابی یکی از معیارهای ما در ارزیابی ارزش چیزهاست.
هوا از طلا مهمتر و ضروریتر است.
اما انسانها، چون برای به دست آوردن طلا جان میکنند و به سادگی در دسترسشان نیست، قدر آن را بیشتر میدانند.
نه اینکه این را فقط به دیگران تجویز کنم.
میدانید که خودم هم رعایت میکنم و باور دارم که در آن، نسبتاً پیشتاز هستم.
من کتابهایی را که میخرم، به جای خواندن، رونویسی میکنم.
چون میدانم که چیزی که راحت به ذهن برود، راحت هم از آن به در خواهد آمد!
پی نوشت: جای این بحث، شاید در اینجا نباشد. اما اگر در مورد اثربخشی MOOC ها یا کورسهای باز آنلاین مطالعه کنید (که مدتی است دغدغهی من است) تقریباً عموم تحقیقات یکی از ریشههای پایین اثربخشی آنها را، تسهیل بیش از حد فرایند Content Curation و Content Consumption (گردآوری و مصرف محتوا) میدانند.
پلتفرم های آموزش الکترونیک، اگر میخواهند با دانشگاهها و آموزش سنتی رقابت کنند، باید توانمندیها و ظرفیتهای بزرگتر و جدیدتر ایجاد کنند، نه اینکه صرفاً دسترسی به همان محتوای سابق را تسهیل و روانکاری کنند.
سلام محمدرضای عزیز، خسته نباشی.
از توضیحات کامل و مبسوط ات سپاسگزارم. باعث سرفرازیم است که پاسخ شما را برای دوستم ارسال کنم.او حدودا سی ساله است و دانشجوی فلسفه است.
از اینکه موضوع را برای من و او روشن کردی ممنون ام.
دستت را به گرمی می فشارم.
امیدوارم همیشه شاد و سرحال و سلامت باشند.
لطفاً سلام و احترام من رو هم خدمتشون برسونید.
محمدرضاي عزيز
دو تا مطلب درباره اين پست :
۱- اول از نيلوفر و دوستان ديگر هم خونه اي ممنونم كه باعث ميشن به خاطرنوشته اونها حرفهايي رو براي ما بزني و بنويسي كه چند ساعت و بعضي اوقات چند روز ذهن من رو مشغول ميكنن و باعث ميشن بيشتر از قبل مراقب پندار و گفتار و رفتار خودم باشم . دوم از خودت قدرداني مي كنم كه اخيرا جمله”این رو به بهانهی کامنت تو مینویسم و نه در جواب تو” را بارها به كار برده اي چون به نظرم ميرسه علي رغم امثال من كه افتخار شاگردي تو رو دارن ، براي دوستان جديدي كه كمتر نوشته هاي تو رو خوندن اين سبك نوشتن به غير از تاكيد بر تسلط قابل توجه محمد رضاي نازنين به مهارتهاي ارتباطي در دنياي ديجيتال مي تونه درسهايي رو هم در خودش داشته باشه .
۲- فكر ميكنم بين متني كه در لينك زير
http://www.shabanali.com/ms/?p=6980&cpage=1#comment-70359
در جواب شاهين عزيز خيلي كامل نوشتي و اين پست ارتباط خوبي وجود داشته باشه . به نظر من افسوس بيشتر براي خريداران و كساني است كه در پي بيابون هاي باغ نما هستند كه بوسيله كاسبان تبليغ مي شوند زيرا اگر زيربناي رشد و توسعه اقتصادي براي فرد و جامعه براساس تفكر سيستمي و استراتژيك تعريف و ايجاد بشه مجالي براي كاسبكاري نيست و تلاش انسانها همراه با دانش اونها تضمين كننده رسيدن به باغ هاي زيباتر و بزرگتره و طبيعي است كه براي رسيدن به اين باغ ها توجه و تمركز بر روي اين نوشته ضروري است .
http://www.shabanali.com/ms/wp-content/uploads/2016/04/the-central-story.jpg
*این چهارمین تبریک و قدردانی خدمت معلم عزیزمون هست که دارم در سه روز اخیر ثبت میکنم اما نمیدونم چه مساله ای هست که هیچکدوم ثبت نمیشه. 🙁
.
.
.
معلم عزیز ما، براتون حال خوب و رضایت در همه ابعاد، بخصوص در معلمی تون آرزو میکنم.
راستی که معلمی برازنده هر کس نبوده و نیست، و داشتن معلم خوب از هر دارایی برتر…
امیدوارم قدر دان داراییهای بزرگ زندگی خود باشیم.
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
سلام معلم عزیزم.
از دیروز تا حالا هر از گاهی که فرصت میکنم، به معلم های زندگیم فکر میکنم و تاثیراتی که روم گذاشتند.
ولی به جرات میگم علی رغم اینکه معلم های زیاد و خیلی خوبی داشتم، اما تاثیری که شما تو زندگیم گذاشتید خیلی زیاد بوده. من هر بار کم میارم و به امید احتیاج دارم، هر جا احساس بکنم نیاز دارم چیزی رو بدونم و یاد بگیرم قطعا شما و روزنوشته ها و متمم سه تا گزینه ای هستین که یادم میاد. مرسی که هستید. (همیشه هم ناراحتم که چرا تصمیم گرفتم که سمینار شهریور پارسال رو شرکت نکنم)
سلام.
من هم به نوبه ی خودم روز معلم رو به شما تبریک میگم. امیدوارم آموزنده ی خوبی بوده باشم که البته خودم اینطور فکر نمیکنم. متشکر از این که می نویسید و ادامه میدهید.
معلم عزيز و دوست داشتني من و ما
نمي دونم تبريك گفتن به معلمي كه از “مناسبت” هاي تقويمي خوشش نمياد ، اونم توي روز تقويمي معلم، اون معلم رو خوشحال ميكنه يا نه؟ يا اصلا اون حس سپاسگزاري توي اون تبريك ، براي ثانيه اي بهش حال خوب هديه ميكنه يا نه؟ اما همه اين ترس و دو دلي من، من رو از اداي احترام به اون معلم بازنميداره و دلم ميخواد بهش بگم كه چقدر “سپاسگزارم” از شانه اي كه به ما و به من هديه كردي تا روي اون شانه، اونور ديوار و ديوارها رو ببينيم. نمي دوني چقدر شنيدن اسم محمدرضا شعبانعلي گوش منو براي “شنيدن” تيز ميكنه. سپاسگزارم از اينكه بمن ياد ميدي ” فكر كردن” رو. سپاسگزارم كه با هر نوشته ات بمن به جاي “حرف زدن” ، “سكوت” رو هديه ميدي تا فكر كنم.
من هم مثل خودت اين شانس رو داشتم كه “كلمات كليديي” رو از تو بشنوم و روزها با اون كلمات و معاني پشت اونها درگير باشم. بخاطر همه اون ” كلمات” از تو ممنونم.
هر روزي كه معلم هستي رو بهت تبريك ميگم. ديروز و امروز و فردا. چه فرقي ميكنه چه تاريخي باشه.
نیلوفر جان.
ممنونم به خاطر پیام تبریک تو.
مثال خیلی از حرفهام، این رو به بهانهی کامنت تو مینویسم و نه در جواب تو.
اولاً دروغ چرا.
من هم مثل هر آدم دیگهای وقتی لطف دوستانم رو به خودم میبینم خوشحال میشم.
اگر چه وقتی حرفها شامل لطفهای زیاده و یا چیزهایی که به نظرم بزرگتر از حد منه (که زیاد هم پیش میاد) یه کوچولو خجالت میکشم و اذیت میشم.
به خودم قول دادم (بعد از ماجرای امتیازها) که هرگز هرگز هرگز کامنتی در روزنوشته ثبت نشه مگه اینکه کلمه به کلمه خونده باشمش.
قدیم از روی کامنتهای تعریف میگذشتم. اما الان به دلیل این تعهد، میخونمشون و این کمی سخت میکنه کارم رو (شرمساری من رو از خوندن لطفهای بیش از حد لیاقتم، میتونی در حد عریان راه رفتن در خیابان تصور کنی).
اما در مورد “مناسبتهای تقویمی” خیلی درست میگی.
اگه دقت کرده باشی، من هم به جای تبریک روز معلم، صرفاً اشاره به یک تعریف از معلمی و تجربهی مواجهه با یک معلم کردم.
کلاً یه بحثی در نوشتن (و شاید در زندگی) هست به اسم Self-Consistency یا خودسازگاری.
من که میگم مناسبتهای تقویمی مهم نیستند، باید خیلی دقت کنم که خودم توی متن خودم اینها نباشن.
یا مثلاً وقتی میگم دکتر بودن مهم نیست، همهی دوستان دکترم رو به اسم و فامیل صدا کنم. و اگر کسی رو با دکتر صدا میکنم مشخصاً تاکیدم بر دکتر بودنشون و تلاشی که برای توسعهی علم کردن باشه.
یا وقتی در مورد استاد شجریان مینوشتم (با علم به اینکه این جور نوشتههام معمولاً در سایتهای خبری و خبرگزاریها نقل میشه و باید دقت مضاعف داشته باشم) تمام روح متن این بود که باور خودم رو منتقل کنم که عالم هستی، بین ما و سرطان، هیچ ارجحیتی نداره و هیچکدوم مهمتر از اون یکی نیستیم.
به خاطر همین، باید دقت میکردم که در جملات اول نوشته، نگم استاد شجریان به سرطان، “مبتلا” هستند.
چون بلا و ابتلاء، خودش برعکس مفهوم ذهنی من و پیام نوشتهی من بود.
این بود که نوشتم: مدتی است سرطان را “تجربه میکنند”.
خلاصهی حرفم اینکه برای کسی مثل من که زود و زیاد مینویسه، ماجرای Self-consistency خیلی مهمه و باید برای اون، تلاش و دقت کنم.
اگر چه قطعاً نیاز به دقت و تمرین و توجه و پختگی داره که من کم کم دارم براش تلاش میکنم.
با این توضیحات، اگر به خودم بود، شاید برای روز معلم هم مطلبی نمینوشتم (هر چند بهت گفتم که مطلب بالا مشخصاً ارتباط مستقیم با روز معلم نداره).
اما چون میدونم که هر سال، دوستان عزیزم به من لطف میکنند و پیام میگذارند، ترجیح دادم به جای اینکه روی نوشتههای دیگه پیام بگذارند و حس خودشون و شاید خوانندگان خوب نباشه، یه جایی درست کنم که حداقل با بقیهی بحثها قاطی نشه.
باید میدیدی من رو که حدود هشت صبح، لقمه در دهان و چایی در دست وسط چند کار دیگه، هول هولکی در چند دقیقه، متن بالا رو نوشتم که فقط یه چیزی بالا اومده باشه روی سایت!
(فکر کن، اون آقایی که از مدیریت توجه حرف میزنه، اگر این موازی کاری بد من رو میدید، تک تک موهاش رو از حرص میکند! شاید هم کنده که الان کچل شده!)
محمدرضا جان.
ممنون بخاطر حرفهای خوبت. ولی دلم میخواد یه نکته رو اینجا بنویسم.
خیلی وقتها بحث تمجید الکی، در میون نیست. خیلی وقتها میشه که آدم دوست داره «تصویری» رو که از شخصی یا از موقعیتی در ذهنش شکل گرفته، و فضایی رو که از بودن در مجاورت اون شخص یا اون فضا در اطرافش به وجود اومده، به بهانه ای – فقط به بهانه ای – مثل یک روز تقویمی، با او و با دیگران به اشتراک بذاره. حس گرم و زیبایی رو که در زمینه ای عمومی داره و اون حس، اونقدر در وجودش زبونه میکشه که راهی به جز بروزش نداره. حتی اگه اونموقع حوصله ای برای نوشتن نداشته باشه، حتی اگه هزار دلیل برای خودش برای ننوشتن داشته باشه…
وقتی آدم حس قشنگش رو از موضوعی یا فضایی، به اون شخص بیان میکنه، باز هم اون فضا در نظرش شفاف تر و واقعی تر به نظر میاد و بیشتر بهش دلگرم میشه. دیگران هم از بیرون، میتونن بیشتر بفهمن که یک نفر یا یک فضا چطور میتونه باشه تا الهام بخش آدمهای دیگه باشه، اونها رو به زندگی دلگرم تر کنه، در زندگی آدمهای دیگه تاثیرگذار باشه و …
شاید همین موضوع برای دیگران هم الهام بخش باشه… و شاید همه ی اینها باعث بشه تا دنیا باز بتونه کمی بیشتر زیبا باشه.
سلام محمدرضا
کامنت دوستان رو که میخوندم میتونستم عشقی که دوستان باهاش کلیدهای کیبورد رو فشار دادن رو حس کنم.
میدونم و تقریبا مطمئن هستم که وقتی داری کامنت ها رو میخونی خیلی به این دقت داری که ببینی نسبت به دفعه های قبل چقدر توسعه پیدا کردن و این رو توی کامنت هاشون ببینی و حس کنی و خوشحال بشی و کمی راحت تر سرت رو روی بالش بگذاری!
البته من میدونم که خیلی آروم و با آرامش میخوابی حتی با لباس های کارت وقتی که روی تختت ولو میشی:)))
به هر حال امیدوارم من رو بخاطر این کامنت کلیشه ای ببخشی ولی برات یه کادو بدون کاغذ کادو آماده کردم که الان داره آپلود میشه!
نمیدونم فیلم Freedom Writers رو دیدی یا نه اما من چند ماه پیش که دیدم یاد تو افتادم و امروز گفتم برات بذارمش(البته اگر فیلم کپی رایت دار میخوای واقعا متاسفم چون من هنوز هم برای دیدن فیلم به عقاید تورنتیسمی متوسل میشم!) که اگه ندیدی ببینیش برای من که خیلی دوست داشتنی بود. اگرم دیدی لازم نیست خودت رو توی زحمت بندازی و زمان ارزشمندت رو براش حروم کنی!
روزت مبارک و به امید دیدار فیزیکی 🙂
معلم عزیزم ، محمدرضاجان
هر روز، روز شماست و ما هر لحظه در حال یادگیری از شما.
سلامت و پایدار باشید.
سلام
و شما نیز معنای جدیدی از معلمی را نشانمان دادید.
سپاس و لحظه هایتان مهنا
سلام به معلم عزیزم
دوستان اکثر گفتنی ها را گفتند. فقط باید بگم ممنون که برامون از باغها گفتید و به سمت اونها هدایتمون کردید. به امید اینکه روند بیابانزایی کاهش پیدا کنه و بیابانزدایی با شتاب پیش بره. روزتون مبارک 🙂
آقای محمدرضا شعبانعلی عزیز
خدا را شکر می کنم که در روزهای پرنشیب زندگی، نعمت آشنایی با “روزنوشت” شما، آرامش و لحظه های ناب و شیرینی برایم بهمراه داشت که تا به امروز در اوج خوشحالی، هیجان، پرکاری، ناراحتی، خستگی، عصبانیت و . . . مشتاقانه مرا به این محفل کشانده است. نوشته های زیبا، فایلهای صوتی مملو از انرژی و پرهیجان شما ، فایلهای غم انگیز و پرعاطفه تان و فایلهای تصویری عمیق و لحظه نگاری که به اشتراک می گذارید روح و جان را سیراب می کند و ارتغاشی در حساس ترین و درونی ترین لایه های فکری و احساسی بوجود می آورد. لذت می برم از این همه صراحت در بیان، سادگی و روانی در گفتار و نوشتار چه در بیان احساسات و چه در نحوه آموزش مطلبها، انرژی و هیجان در صدا حتی همان تند صحبت کردن و از اینکه چقدر خودتون هستید. چقدر راحت اعتراف می کنید، چقدر زیبا تشکر و قدردانی می کنید، چقدر منطقی استدلال می کنید و چقدر دلی حستون را بیان می کیند و چه طنازانه پاسخ مخاطبان را می دهید. در همه اینها یادگیری نهفته است.
من هنوز شما را از نزدیک ندیده ام چرا که حدود ۱۰ ماه از آشنایی من با این خانه و بدنبال آن متمم می گذرد اما خدا را سپاس می گویم که چنین فرصتی برایم فراهم شد تا با یکی از بهترین معلم های زندگی ام آشنا شوم.
امیدوارم که من نیز دانشجوی خوبی در این خانه باشم.
روز معلم بر شما مبارک . همیشه دلگرم و پرتوان باشید.
سلام
دیدید بعضی وقت ها، برای جور در آمدن جمله یا حفظ پرستیژ، میگیم: ” من به فلان چیز افتخار می کنم”. یعنی میگیم، ولی احساس زیادی پشت این جمله مون نیست … اما من اگه بخوام به چیزی واقعا افتخار کنم، اون چیز “شاگرد محمدرضای عزیز بودن” هست. امیدوارم روزی بشه که محمدرضا هم بهم (از ته دل) افتخار کنه.
ممنون که هستی
روزت مبارک 🙂
پی نوشت. وقتی دوباره کامنتم رو خواندم می خواستم جمله آخر رو پاک کنم! گفتم الان محمدرضا میگه: باز تو یه جور دعا کردی که شامل خودتم میشه! ولی نمیدونم چرا پاک نکردم. شاید حس کردم اینجوری بدون ویرایش، بیشتر حرف دله!
معلم عزیزم، محمدرضا جان روزت مبارک
روزتان مبارک معلم عزیز. از شما چیزهای زیادی یاد گرفته ام و می گیرم. از همه مهم تر تلاش را. قلمتان پر توان، راهتان پر رهرو و اندیشه تان همیشه پویا و سبز باد.
متشکرم.
سلام معلم عزیزم.روزت مبارک.امیدوارم با زندگی کردن درس هاتون (و نه فقط حرف زدن درباره اونا) لیاقت شاگردیتون رو به خودم ثابت کنم.باور کنید همین که با درس های روزنوشته ها و متمم به روز میشم، خیلی وقت ها باعث میشه اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم.با تمام وجودم ممنونم
محمدرضا برای من بهترین معلم بوده توی این سالها و خیلی مدیونش هستم.
خارج از موضوعات MBA متمم درسهای زیادی ازش یاد گرفتم درس هایی که هیچ جا نوشته نشده. به نظرم محمد رضا جایی ایستاده که باید بایسته و امیدوارم ما هم جای خودمون رو پیدا کنیم.
میخوام ۱۰ تا درسی که از محمدرضا یاد گرفتم اینجا بنویسم . این ۱۰ تا مهمترین چیزهایی بوده که یاد گرفتم در واقع درس زندگی بوده برام.که شاید کسی برای یاد گرفتنش باید عذاب میکشید تجربه میکرد و بعد برایم میگفت.
۱٫ تحمل ابهام :قبلا همه چی رو قطعی میخواستم و همیشه استرس داشتم ولی الان اینطور نیستم
۲٫عمیق فکر کردن و سیستمی فکردن : قبلا سطحی و احساسی و کوتاه مدت فکر میکردم
۳٫تصمیم گیری : الان حداقل میدونم بر اساس چه دلایلی دارم تصمیم میگیرم و میدونم کدام یکی از تصمیمهام صرفا خطای شناختیه و جدی نیست
۴٫دقت در نوشتن :محمدرضا خیلی خوب مینویسه و طرز نوشتنش به من هم منتقل شده
۵٫ دیدن زندگی از نگاه متفاوت : همیشه حرفایی تازه ای میشنوم و بهتر دنیا را میبینم
۶٫آشنایی با بزرگان : ما رو با تعداد زیادی از دانشمندان و کتابها در حوزه های مختلف آشنا کرده و همیشه کتابهایی که معرفی میکنه میخونم و همیشه هم عالی بوده کلا سلیقه ش در انتخاب کتاب خیلی خوبه
۷٫ اعتماد به نفس : قبلا خیلی نق میزدم و میگفتم که اینجا هیچ کاری نمیشه کرد ولی با دیدن متمم حرفم رو پس میگیرم و فقط سکوت میکنم رتبه
آلکسا ۶۰۰ برای سایتی شبیه متمم چیز عجیبیه سایتی با محدودیت در ارایه محتوا به کاربران عمومی و حجم زیادی از کلید واژه با طراحی و ظاهر نه چندان فریبنده …این عدد ۶۰۰ رو فقط کسی درک میکنه که برای گرفتن رتبه و تولید محتوا جنگیده باشه و کار کرده باشه.هر چند میدونم محمد رضا و متمم دنبال این رتبه ها تیست ولی به هر حال این رتبه با این شرایط عالیه. بماند که یک سایت شخصی هم اگر رتبه ش ۱۵۰۰ است جای شگفتی داره.
۸٫ تحمل سختی : یاد گرفتم که با اط دست دادن میشه به دست آورد و هیچ چیزی رایگان نیست وقتی محمد رضا از تلاش خودش مینویسه با وجودیکه خودم رو پر تلاش میبینم ولی باز احساس شرمندگی میکنم
۹٫ داشتن اصول : خیلی ها بعد از به دست آوردن مخاطب و شهرت و اعتبار و.. اصولشون رو فراموش میکنند و تغییر میکنند ولی افراد کمی هم روی اصول و باورهاشون می ایستند . این رو هم از محمد رضا یاد گرفتم
۱۰٫ شجاعت : گوش دادن به فایل صوتی فرشته مرگ به آدم شجاعت میشه (شجاعت صفتی است که متاسفانه ذلیل شده و فراموش شده) . شنیدن ریسک ها و از دست دادنهایی که محمپرضا بعضی وقتها بهش اشاره میکنه باعث میشه این خصلت فراموش شده رو دوباره حس کنم و آرزو کنم که من هم از این شجاعت بی بهره نباشم.
این تبریک من بود٫ میبخشی محمدرضا که من احساساتی نیستم زیاد و فقط میتونم صریح و مستقیم به واقعیات اشاره کنم.
اينو يادم رفت بگم كه به نظر من معلمي قطعا انتخابه ، شايد شغل هم باشه و شايد نباشه.
كساني كه معلمي رو به عنوان شغل انتخاب كردن بعضي وقت ها (بيشتر وقت ها) راهي ندارند جز اينكه با شاگردشون چيزي ياد ندن و مفاهيم ساده رو سخت تر كنن تا سال هاي بيشتري بتونن كاسبي كنن و زندگي بگذرونن.
محمد رضاي عزيز سلام
نمي دونم بايد چي گفت. فكر كنم در قدم اول بايد اين روز رو بهت تبريك بگم.
براي من معلم خوبي بودي ، خدا كنه منم شاگرد خوبي بوده باشم.
هم معلم خوبي بودي و هم معلم هاي خوبي رو بهم نشون دادي. مثل كتاب.
برات بهترين ها رو آرزو ميكنم و مثل هميشه ميگم خدا به وقت و دانشت بركت بده.
ممنوون.
محمدرضای عزیز روزت مبارک
من کمتر از یک ساله که با شما و متمم آشنا شدم و تاسفم اینه که ای کاش خیلی زودتر از این ها شما رو می شناختم. اول با رادیو مذاکره شروع کردم و بعد از اون با سایت روز نوشته هاتون . زمانی که یه قانون گذاشتید که کسانی می تونن تو روز نوشته ها کامنت بذارن که حداقل ۱۵۰ امتیاز از متمم داشته باشن منو تشویق کرد به اینکه فعالیتم رو تو متمم شروع کنم. (چون به سایت روزنوشته ها تون خیلی علاقه مندم). به نظرم این قانونتون برای من خیلی خوب بود چون خیلی چیزا از متمم یاد گرفتم.
ممنونم از چیزایی که به من یاد دادید که مهمترینش باز شدن دید و فکر کردنه.
روزت مبارک محمدرضا جان
خوشحال و خوشبخت هستم که معلمی چون شما دارم که تلاش می کند شاگردانی چون من بتوانند بهتر زندگی کنند و راحت تر گامهای زندگی را بردارند. خدا را بسیار شاکرم که چون تویی را در مسیر زندگیم قرار داده.
روز و سال و تمام دقایق زندگیت مبارک معلم بزرگم محمدرضا جان
معلم عزیزم سلام
سبک فکر و اندیشه و عمل تو، خود یک آموزه بسیار بزرگ است. بسیار بزرگتر از محتوایی که برای ما به ارمغان می آوری. روندی که باید پس از نشستن پای درس های تو، گفته هایت و دغدغه هایت و زندگی با کلماتت به آن مرحله از فهم ِ تو رسید.
به بودن در کنار تو و نوشته هایت افتخار میکنم.
.
دیروز صبح تازه فهمیدم که روز معلم در پیش است. با همه دغدغه هایی که در طول روز داشتم، دائما فکر میکنم که فرصتی کنم تا برای تو بنویسم و تبریکی بگویم
و نهایتا در نیمه شب که به خانه رسیدم، قبل از خواب، ده دقیقه مانده به دوازدهم اردیبهشت ماه، نامه ای برای تو نوشتم و تقدیم کردم.
«محمدرضا جان، معلم عزیزم، روزت مبارک»
http://www.sajadsoleimani.ir/?p=1202
و اگر فرصتی دست داد، دستپاچه اما دلنوشته ام را بخوان.
شاد و پرتوان بمانی مثل همیشه
سلام به استاد شعبانعلی و همه ی دوستان متممی
معلم عزیزم روزت مبارک. انشاالله تنت همیشه سالم و استوار باشه.
من دیروز در حال رانندگی بودم، که یکباره معلم کلاس دوم ابتدایی ام را دیدم. ۱۷ سال پیش شاگرد خانم سلیمانی بودم. اما بعد از این همه سال با یک نگاه شناختمش. ترمز کردم، خانم سلیمانی سعید رنجبر هستم مدرسه مفید کلاس دوم، در وا شد و گل اومد، خانم سلیمانی خوش اومد. سوار شد. قند تو دلم آب شد. پدرم با من بود، گفت چطور انقدر سریع شناختیش؟
اول از همه با وجود اینکه صورتش پیر شده بود، هنوز آن نگاه مهربون را به خاطر دارم. یادمه وقتی دست چپم شکسته بود و نمیتونستم با دست راست بنویسم، کمکم میکرد تا با کلاس پیش برم.
یادم افتاد وقتی سرود بهاران خجسته باد را میخواستیم جلوی همه بخوانیم، من که خجالت میکشیدم را اول صف قرار داد و با حرف های قشنگش باعث شد تا سال های بعد هم تو گروه های سرود باشم.
دیروز وقتی رفت اشک تو چشمام جمع شد، فقط از خدا خواستم که تنش سالم باشه.
استاد شعبانعلی من به جز فوتبال و ورزش هیچی نمیفهمیدم، با وارد شدن شما به زندگیم حداقل نوع حرف زدنم و نگاهم به زندگی تغییر کرد، کتاب وارد زندگیم شد، و یاد دادن و یادگیری دیگران مهم شد. الانم امیدوارم سال های سال سایه ی پربرکتتون بالای سر ایرانیان باشد. دوستتان دارم
جمله آخر دلنوشته خیلی برام دردناکه . خیلی.
در ضمن اگر معلمی که در موردش صحبت کردین واقعیه ، خیلی دوست دارم بیشتر با ایشون آشنا بشم . هر چند بعید می دونم ایشان ایرانی باشند.
میدونم تکراریه ولی روز معلم را هم به شما و هم دیگر متممی های عزیز تبریک میگم.
از آن سوی تمدن می آیم
جایی که اگر بانویی پیاده ببیند
صف طویل مرکب های آهنین اش
به او لبخند میزنند
و اگر عابری قصد عبور کند
پا بر پدال گاز می فشرند !
تو اما در گوشه ای سرسبز
اسب تشنه روح های سرکش را
سیراب میکنی
زمان را آنچنان که تو گره میزنی
جاودانگی را آنچنان که تو نعره میزنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمدرضای عزیز
امروز بهانه است ، من در تمام ۵۲۸۴۸۰ دقیقه گذشته شاگردت بوده ام
اما نمیتونم به این شاگردی افتخار کنم
چون تو شمال را نشانم داده ای ، من تنبلی کرده ام
تو شمال واقعی را نشانم داده ای ، من دور خودم چرخیده ام
محمد رضا عزیز، معلم دوست داشتنی ما
از روزی که سر کلاس درست نشستم (از حدود سه سال پیش)، هر لحظه متوجه تاثیرات عمیق صحبت ها و راهنمایی هات تو زندگی شخصی و کاری خودم هستم. بعضی از جملاتت که منو وادار کرد روزها در موردشون فکر کنم و تصمیم بگیرم رو با ماژیک روی کاغذ دیواری اتاقم نوشتم.
* یا متمایز باش یا بمیر.
* من تصمیم گرفتم هرگز شاغل نشوم و فقط عاشق بمانم.
* دنبال راضی کردن همه نباش. راضی کردن همه یعنی ناراضی کردن همه.
*اگر می خواهی کار بزرگی انجام بدهی، انتظار نظم و روند عادی و مسیر هموار نداشته باش.
یه مدت دغدغه ام این بود که چطور ازت تشکر کنم. چه طور زحماتت رو جبران کنم. چی کار کنم خوشحال بشی؟ تا این که یادمه یه بار گفتی (نمیدونم تو کدوم پست دقیقا) که: “شاگردی که نتونه از معلم خودش به لحاظ علمی باسوادتر بشه، نتونسته از معلم خودش اون طور که شایسته است تشکر کنه. ”
اون موقع فهمیدم به غیر از “تلاش” ازم چیزی نمیخوای. به خاطر همین هر موقع که یه کم برای هر کاری تنبلی میکنم عذاب وجدان وحشتناکی می گیرم و به خودم میگم ” یعنی این کارم از دستت بر نمیاد؟:))))”
خیلی خیلی خیلی ممنونم که برات مهمیم و برامون وقت میذاری.
روزت مبارک
سلام محمدرضای عزیز
روز معلم بر تو مبارک باشد, جمله ی قشنگی از استاد مطهری همیشه در ذهنم هست که می گوید: “سپاسگزار معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت، نه اندیشه ها را” در این زمان و سن من, محمدرضا شعبانعلی اولین کسی است که به مصداق این جمله در ذهن من تداعی میشود. با تمام وجود از تو سپاسگزارم به خاطر همه ی زحماتت.
چند ساعت قبل از اینکه این متن شما رو بخونم، متنی خواندم منسوب به آقای مصطفی ملکیان که از تفاوت عاشق واقعی و مدعی عشق می گفتن. اینکه عاشق واقعی وقتی احساس میکنه مصلحت معشوق داره فدای خوشایندش میشه، خشونت به خرج میده. منتها این خشونت عشقه نه خشونت نفرت. خشونت این عاشقان واقعی/مصلحان اجتماعی مورد پسند جامعه نیست و باعث دشمن تراشی میشه ولی عاشق واقعی حتی در مقابل دشمنانش هم این دلسوزی رو داره
بعد کامنت آقای عزیزی رو دیدم که به نوعی همون مفهوم آقای ملکیان رو گفتن که معلم اگه خسارتی هم متوجه خودش بشه، هنوز هم دلش می تپه برای کمک به همون حسود و بخیل و خسیس حتی
بعد دوباره متن شما رو خوندم و توجهم جلب شد به اون قسمتی که گفتین معلم واقعی سعی میکنه «فرصت» و «رغبت» تجربه سرزمین جدید رو به دیگران هم هدیه کنه
و در نهایت، این موضوع به ذهنم رسید که میزان دلسوزی معلم های واقعی برای ایجاد این فرصت و رغبت انقدر زیاده که گاهی همراه با همون خشونت ناشی از عشق هم میشه. چیزی که بارها در سایت شما احساس کردم. اینکه انقدر براتون مهمه که بقیه هم این فرصت و رغبت رو داشته باشن که گاهی لحن نوشته تند میشه ولی پشت این لحن گاهی (روی گاهی تاکید دارم:)) تند، با همه وجود میشه اون عشق واقعی نسبت به رسیدن سایرین به اون بوستان زیبا رو دید. امیدوارم ما که مخاطبان شما هستیم، زودتر راه بیفتیم و بریم سمت اون باغ که شما هم با خیال راحت بتونین زودتر به کشف باغ های دیگه بپردازین
امیدوارم از کامنتم ناراحت نشین. به هیچ وجه منظورم خدای نکرده جسارت نیست که بگم شما خشن هستین. منظورم اینه که این خشونت عشق رو از بهترین معلم ها دیدم گاهی و گاهی از شما هم و درکش میکنم (شاید هم گیرنده های حسی من خرابه:)) من دست همه اون معلم هایی رو که برای اینکه من و امثال من چیزی بفهمیم حتی خشونت هم به خرج میدن، می بوسم
برام آسون نیست کامنت گذاشتن تو سایت شما و حتی متمم چون به قول بعضی دوستان آدم احساس میکنه چیز چندان مفیدی برای ارائه نداره و این چند وقت که به نظرم زیادی حرف زدم اینجا و تو متمم، می خواستم یه مدت دیگه حرف نزنم تا زمانی که حس کنم واقعا چیز مفیدی برای گفتن دارم. ولی امروز نتونستم کامنت نذارم و روز معلم رو بهتون تبریک نگم. خوشحالم که انتخاب کردید معلم باشید. خدا شما رو حفظ کنه
سلام محمدرضای عزیز
روزهایی بود که بسیار درگیر بودم، روزهایی که فکر می کردم تمام دغدغه های بر می گردد به مذاکره
روزهایی که احساس می کردم نمی توانم خواسته هایم را مطرح کنم و برای خواسته هایم بجنگم.
محیط کارم برای خسته کننده و دلمرده شده بود.
آن روز ها صبح ها دیر سرکارم می رفتم تا که یک روز یکی از همکارام یک هدیه بهم داد و گفت برادرش که مدیرعامل یک شرکت معتبر می باشد، صبح ها در ماشینش این فایل های صوتی را گوش می کند. بعد آن فایل های صوتی در یک فلش ریخت و به من داد.
یادم است که چقدر حالم خوب شده و چقدر امید در دلم زنده شد.
آن فایل های صوتی، فایل های رادیو مذاکره بود و آن روزه ها بهمن ۱۳۹۲ بود.
از آن روز تا امروز تا فرصت پیدا می کنم به متمم و روز نوشته هایت سر می زنم و می خوانم.
روزت مبارک
ترجیح میدم به محمدرضا شعبانعلی، همان #آقامعلم رو بگم تا معلم. به نظرم آقامعلم می تونه برند هم باشه! معلمی که تا حالا نه سر کلاسش نشستم و نه امتحانی از من گرفته. سنش انقدر نیست که بگم پدر معنوی منه اما بهترین مشاور و راهنمایم بوده و هست. برخی اوقات به من می گن که تو چرا انقدر از شعبانعلی حرف می زنی؟ بت پرست شدی؟ می گم من کاری به اسم ندارم. برام مهم حرف ها و طرز فکر و نگرش است و نه اسم. اینکه طرفدارش هستم نه به خاطر اسمش است و نه طرفدارنش و نه هیچ چیز دیگه ای. اتفاقا هر وقت خرف تازه ای میگه، برای اینکه بت پرست نشم، حسابی روی حرفهایش فکر می کنم که مبادا بت پرست بشم. اگر فردی یا افراد دیگری را همچون شعبانعلی سراغ دارید، بگویید من سراغ آنها هم می روم.
خلاصه روزت مبارک آقامعلم.
چقدر پاچه خواری کردم. یه مدت میرم از اینجا 😀
در مورد اینکه معلمی شغل است یا نه؟:
معلمی شغل نیست . عشق است . ذوق است .ایثار و فداکاریست . اگر به عنوان شغل به آن می نگری رهایش ساز و اگر عشق توست ، بر تو مبارک باد
محمدعلی رجایی
در مورد ساده و پیچیده گفتن:
The average teacher explains complexity; the gifted teacher reveals simplicity
Robert Brault
امیدوارم آرزویت روزی براورده بشه
که خیلی از شاگردانت
جلوتر از خودت بروند.
سلام بهداد.
مخلصم.
خوشحالم که بالاخره تو هم به جمع ۱۵۰ امتیازیها اضافه شدی. کلی ذوق کردم کامنت تو رو دیدم.
هنوز از اینکه میبینم از بحثهای فراگیر در شبکههای اجتماعی به سمت مطالعهی علوم انسانی تمایل پیدا کردی خوشحالم و به نظرم اثراتش رو حتی در جملاتی که برای sokhananemandegar@ انتخاب میکنی میشه حس کرد.
اگر گذری هم به اینستا بیام، محاله صفحهی تو رو چک نکنم.
تغییرات گرافیکی هم خیلی خوب شده. قبلاً هم خوب بود. اما فکر میکنم این سبک جدید، تنوع طلبی مخاطب رو بیشتر و بهتر ارضا میکنه. ضمن اینکه سلیقهی خوبی هم در انتخاب عکسها رعایت میشه (به عنوان یک مخاطب غیرحرفهای ناآشنا با گرافیک میگم. اما فکر کنم به هر حال به عنوان مخاطب حق اظهار نظر دارم!).
فقط یه چیزی خیلی نگرانم کرده بهداد.
اخیراً مدام از عبارت “منسوب به” استفاده میکنی.
وقتی میگی منسوب به معناش این است که این حرف رو فلانی نگفته و به دروغ یا به اشتباه، دیگران به اون نسبت میدن.
اگر مطالعه و بررسی کردی و به چنین نتیجهای رسیدی خوبه که منبع و استدلالت رو هم برای نادرست بودن اون نقل قول بگی.
چون اینطوری – با توجه به مخاطبان زیاد صفحهی تو – از تعداد زیادی از جملات فارسی، اعتبارزدایی میشه.
چند وقت دیگه، ممکنه مخاطب بیحوصلهی اینستاگرام با استناد به ادعای اشتباه تو که گفتی این جمله متعلق به فلانی نیست، همین ادعا رو در جای دیگری مطرح کنه.
نمیگم همه. اما لااقل از هر ده جملهای که تو گفتی، هشت تا رو در اصل کتابها و نوشتههای اون نویسندهها خوندهام و اگر لازم باشه میتونم منابع کافی ارائه کنم که اونها منسوب نیستند و واقعاً گفتهشدهاند.
شاید اگر صفحهی خلوتی بود خیلی مهم نبود.
اما چون من هم مثل خیلیها، ممکنه از صفحهی تو نقل قول کنیم، به نظرم حیفه که بیدلیل، از معدود بخشهای معتبر باقیمانده در فضای وب فارسی (جملات نقل قول) هم اعتبارزدایی بشه.
سلام
ممنونم که به صفحه سر میزنی و نظراتت رو به من میگی. راستش اون “منسوب به” دلیل اصلیش اینه که دارم تغییراتی در صفحه میدم و این تغییر گرافیک، بخش اولشه. تغییر اسم بخش دومشه و باز هم تغییر گرافیک به گرافیکی که تا حالا در اینستاگرام استفاده نشده، قسمت سومش. قسمت چهارمش هم چاپ اون گرافیک قسمت سومه! برای چاپ انبوه (نه چاچ جمله، چاپ یک کالای دکوراتیو و تزیینی که اون جمله هم قسمتی از این کالای تزیینی است)، از من سند و مدرک و رفرنس میخوان برای جمله. سایت معتبر رو هم رفرنس نمی دونن. کتبی میخوان، کتاب میخوان. خب برای من سخته که برای تک تک جملات، این رفرنس های چاپی و کتبی رو تهیه کنم. اما اگر گوینده ایرانی باشه، راحت تر میشه رفرنس ارایه داد. اما برای افراد خارجی، حتی اگر رفرنس هم نشون بدی، نوع و صحت ترجمه هم ممکنه مقبول واقع نشه. مخصوصا برای خود من که جمله رو به خاطر جمله منتشر می کنم و نه گوینده. البته تغییرات زیادی قراره در اون صفحه و من انجام بشه و چون مدتیه ندیدمت دیگه نشده در جریان بذارمت و مشورت بگیرم. برای همین با “منسوب به” بار حقوقیش رو برای چاپ، کم کردم.
تقدیم به تمامی کسانی که تا به امروز ذره ای علم و معنا به من آموختند و تقدیم به معلم گرانقدر جناب شعبانعلی.
“من معلم هستم ”
هر شب از آینه ها می پرسم:
به کدامین شیوه
وسعتِ یادِ خدا را بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لبِ باغچه ی عشق؟
غرقِ دریایِ تفکر بکنم؟
با تبسم یا اخم؟
“من معلم هستم ”
نیمکت ها نفسِ گرمِ قدم هایِ مرا می فهمند
بال های قلم و تخته سیاه
رمزِ پروازِ مرا می دانند
سیب ها دستِ مرا می خوانند
“من معلم هستم”
دردِ فهمیدنِ و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مالِ من است…
روز معلم مبارکباد.
معلم عزیزم که هنوز ندیدمت. روزت رو تبریک میگم. فکر می کنم درس بزرگی که از حضورت در فضای آنلاین گرفتم اینه:
تا جایی که میشه چیزایی رو که یاد دارم به دیگران هم یاد بدم. اینطوری برای دفعه باید حرف جدیدی برای گفتن داشته باشم. پس باید بیشتر مطالعه کنم و و بیشتر بفهمم.
سلام محمد رضای عزیز
زبانم برای تشکر از زحمات تو قاصره .حیفه که فقط بهت بگم معلم.تو برای من.همدم . الگو .معلم .اسوه . رفیق.مشوق.و…بودی و هستی.اهل چاپلوسیو تملق و اینها نیستم که از هر دوتاش بدم میاد.بهترین اتفاق زندگیم آشناییم با تو بوده .
یادمه اون روز سرچ کرده بودم بهترین راه یادگیری زبان انگلیسی.همین که سرچ کردم .ی کاری برام پیش اومد که باید میرفتم بیرون.وقت اومدم داخل اتاق دیدم بچه ها دارم ازم میخندن.گفتم چتونه بابا ،گفتن صادق و زبان بابا بیخیال تو کلاساتو بیا زبان پیشکش.
خلاصه با وجود همه این اتفاق ها خدارو شکر میکنم که اومدم پای لپ تاپ و صحفه رو نبستم .و اینطور شد که با محمد رضا آشنا شدم.
ی چیز خنده داره دیگه هم هس 🙂 یادمه که توی اولین کامنتام .آدرس دادم به محمد رضا گفتم بیا خونمون(دقیق یادم نیس چی نوشتم ولی توی همین مضمون بود)هر موقع یادش میفتم خندم میگیره.
اگه برگردم عقب و دو سال پیش رو ببینم واقعا عوض شدم و اینها همه به خاطر محمد رضا و البته ی کمی هم تلاش خودم بوده.چون من محمد رضا رو تا حالا به خیلی ها معرفی کردم ولی ندیدم مث خودم کسی این همه قدرشو بدونه.
خیلی حرف زدم . روزت مبارک معلم صبور
یبار نوشته بودید بیست ساله روزی بیست ساعت دارید کار میکنید . حالا داشتم نوشته بعضی دوستان رو میخوندم که بهتون امروز رو تبریک میگن . همه آرزو میکنن براتون که دارای برکت بشید . شاید فقط خودتون بتونین بگین حاصل این همه رنج و زحمت چه خیر و برکتی داشت براتون ؟ فکر میکنم شاید درستتر این باشه ما دوستان فقط به خودمون تبریک بگیم بخاطر داشتن شما .ارادتمندم آموزگار عزیز …
حاشيه كامنت !:
قبلاً گفته بودي كه :
-حسود میگوید تو چیزی داری و من هم دوست دارم داشته باشم و ترجیحاً تو نداشته باشی!
-خسیس میگوید من پولم را برای آن کار نمیدهم یا برای این فرد خرج نمیکنم یا به این مصرف نمیرسانم. چون پول کم است و پولم تمام میشود. خسیس، همیشه فکر میکند محدودیت منابع دارد و باید مراقب محدودیتهای خود باشد.
-بخیل، کسی است که میتواند به دیگری کمک کند بی آنکه خسارتی متوجه خودش شود یا میتواند از داشتهی خود هزینه کند بی آنکه چیزی از دست دهد، اما میل و رغبتی به این کار ندارد. یا دیگرانی را میبیند که چیزهایی دارند یا میتوانند داشته باشند و داشتن آنها به معنای نداشتن او نیست، اما باز هم نمیتواند خودش را به “داشتهها و داشتنهای دیگران” قانع کند.
به نظرم ،همونطور كه خودت گفتي، معلم بودن فقط بخيل و خسيس و حسود نبودن نيست بلكه معلم كسي است كه وقتي ميفهمد كه ميتواند به ديگري كمك كند با آنكه خسارتي متوجه خودش هم باشد باز هم از تمام وجودش مايه ميگذارد حتي براي كمك به بخيل ها و خسيس ها و حسود ها هم آستين بالا ميزند.
معلم همان است كه آرام جانش در بخشيدن تكه تكه هاي وجودش است. بياموزد،بييند،بشناسد،ببخشد و برود .
برود تا ارمغان سرزمين هاي تازه تر را براي بخشيدن بيابد.
شك ندارم كه در دل هر معلم واقعي اي، چيزي از مهر و عشق خانه دارد كه اگر نداشت كسي را ياراي معلمي نبود.
اصل كامنت:
محمد رضاي عزيزم، انقدر اين كلمات روي توي ذهنم چرخوندم كه چي ميتونم به تو بگم كه سرگيجه گرفتم.
شايد باورش سخت باشه ولي تو دنيا سه نفر هستن كه هر روز باهاشون حرف ميزنم،به فكراشون فكر ميكنم و فكر ميكنم فكر و حسي كه از اين سه نفر ميگيرم براي غني كردن زندگيم كافيه(شايد فعلا شايدم براي هميشه)
تو يكي از اين سه نفري.
نميخوام اغراق كنم و بگم محمد رضا، تو چقدر توي همه زمينه ها كاملي و از اين تصاوير خيالي توي ذهنم بسازم.همين دو سه سالي هم كه ميشناسمت،موضوعات مختلفي بوده كه تو برام مطرحشون كردي و من يا اصلاً نفهميدمشون يا برام مهم نبودن يا قبولشون نداشتم و يا هاي ديگه.
خلاصه ميخواستم روز معلم رو بهت تبريك بگم كه ديدم اگه به تبريك گفتن باشه كه هر روز دارم بهت تبريك ميگم! فقط ممكنه تو صدامو نشنيده باشي.نميدونم شايدم شنيده باشي
ميدوني، اينكه كسي مثل تو معلم آدم باشه، براي من هم غرور آفرينه و هم خجالت زدم ميكنه(واقعاً چه تناقضاتي دارم!). شايد غرورش رو همه ميتونن حدس بزنن چرا. ولي خجالتم براي اينه كه چيزهايي كه ازت ياد گرفتم و ميخوام اثرشونو توي زندگيم تست كنم رو هنوز نتونستم اونطور كه بايد و شايد به مرحله ظهور! برسونم
و خجالت بيشتر بخاطر اينكه هنوز نتونستم كاري كنم كه باعث غرور معلمم بشه.
حالا همه اينها هم به كنار، بيشتر ميخواستم بگم كه خيلي دوست داريم معلم جان(با يه صورت سرخ خجل!)
معلم عزیزم روزت مبارک باشه.
از باغ هایی که تاکنون نشانمان دادی ممنونم. هر یک از آن باغ ها فهم جدیدی از زندگی برایم فراهم کرد که تاثیرش را جز خدا نمی داند. هرچند هنوز باغ های فراوانی وجود دارد که تو دیده ای و نشانم هم داده ای ولی من هنوز به آن نرسیده ام! تنها آرزوی زندگیم عمل کردن به دانسته هایم هست. همان ها که تو با مشقت تمام برایم ساده کردی تا بفهمم و به کار گیرم. برای تو و تمام عزیزانت سلامتی و رضایت در زندگی آروزمندم.
روزتون مبارک !
همین
دوست دارم لحظه اکنون رو با دو سپاسگذاری، یکی از خالق و دیگری از مخلوق، بولد و جاودانه کنم:
سپاس بیکران خدای را به خاطر اینکه سهمی از بودن دوست و معلمی همانند محمدرضا شعبانعلی رو نصیب لحظات زندگی من کرده؛
و سپاس بینهایت از محمدرضا شعبانعلی، دوست و معلم عزیزم، به خاطر تغییر طرز فکر و نگاهی که در زندگیم به برکت معلمی کردن او، پیدا کردم.
معلمی جریانی است که کوران رویدادها،همچنان انتخابی بودن اش را از میان تمام فرصتهای دیگر به عنوان یک ارزش مقدس به رخ می کشد چنانکه از این واژه مقدس، فرصت طلبها نیز در بیابان تفکر خود نیز بذری کاشته اند با توهم “باغی در نقطه بلندی”(بقره ۲۶۵).
“متمم” روزت مبارک.
روزی از یکی از اساتید پرسیدیم به نظر شما تعریف یک معلم خوب چیه؟ او پاسخ داد: به نظر من ما یک “معلم موفق” داریم، و یک “معلم خوب”. معلم موفق اونی که درسش خوب میده و شاگرداش هم نمره های خوب میگیرن و میرن. اما یه معلم خوب اونی که “انگیزش یادگیری بیشتر در شاگرداش افزایش میده.”
محمد رضا، شما قطعاً یک “معلم خوب” هستی. روزت مبارک!
سلام معلم عزیز
تبریک روز معلم را نوشتن برای شخصی همچون شما سخت است. واژه ها به هر شکلی که انتخاب بشن و پشت هم ردیف بشن نمیتونن اون حس درونی و قوی که دوست داران شما نسبت به شما دارند بیان کنند
من فکر می کنم شاگردان خوب شما هر روز و هر لحظه با رشدشان و تلاشی که انجام میدهند به شما تبریک میگن چون شما روزی از رویای یک معلم نوشته بودید :
“در هر کسب و کاری، رویای تو این است که روزی جلوتر از دیگران باشی.
اما رویای یک معلم، این است که دیگران روزی جلوتر از او باشند.”
دوست دارم بدونید با اینکه شاگرد خوبی نبودم اما یاد شما در قلب من همیشه پر رنگ بوده و هست. به خاطر وجود شما از خداوند سپاس گذارم.
حقیقتا نام معلم برازندتون هست.
روزتون مبارک، امیدوارم هر روز زندگیتون پر باشه از تجربه سرزمینهای جدید. 🙂
یکی از بهترین اتفاقاتی که دو سال اخیر در زندگی من افتاد، آشنا شدن با شما و اندیشه هاتون بود.
محمدرضای عزیز
بدون حاشیه بگم : همیشه برام سوال بود که لذت یادگرفتن چیه که معدود انسان هایی در این دنیا حاضر میشن این لذت رو به قیمت از دست دادن بسیاری از لذت های دیگه به دست بیارن. فکر میکنم با خوندن این مطلب تا حد زیادی جواب این سوال رو گرفتم (ظاهرا این لذت رو نمیشه در قالب کلمات به تصویر کشید و چاره ای جز بیانش در قالب استعاره هایی چون باغ و بوستان نیست. مثل توصیف خداوند از بهشت…)
اما در مورد متن، دیدم هیچکس راجع به نام این معلم چیزی نپرسید، گفتم نکنه من خیلی خنگم و اسم ایشون در قالب کنایه در متن مطرح شده و من نفهمیدم…..به هر حال بسیار کنجکاوم که ما را هم در لذت شاگردی ایشان شریک کنید.
محمدرضای گرامی
هر روز، روز معلم و هر لحظه، لحظۀ فراگیری است.
روز ما و شما مبارک و فرخنده باد.
دلتون خوش، تنتون سلامت و عمری با عزت و سرفرازی داشته باشید.
محمدرضاي عزيز
شبهاى بسيار خواب را از من گرفتي
و مرا به طلوع صبح وصل كردى
مرا بردى به سرزمينى كه
هرگز از وجودش با خبر نبودم
ناشناخته ها را با تو ديدم
از تو ممنونم
شب و روزت مبارك
سلام معلم عزیزم
حدود دو سال می شود که هر روزم را با شما می گذرانم و حضورتان را در لحظه لحظه ی زندگی ام حس می کنم. هر روزم با مطالعه مطالب ارزشمند متمم و روزنوشته هایت و شنیدن فایل های صوتی سپری می شود. حالا با حضورت خیلی کمتر احساس تنهایی و اتلاف وقت و بیکاری را تجربه می کنم و روزگارم را به شوق یادگیری و اندیشه ای نو و متفاوت در تلاش برای بهتر زیستن سپری می کنم. مسرورم از اینکه معلم زندگیم هستی و تلاش می کنم شاگردی در خور افتخارت باشم. از خداوند برایت سلامتی، عزت و اندیشه ژرف خواستارم. معلم خوبم روزت مبارک.
یاد داستان “رویای مرد مضحک” نوشته داستایفسکی افتادم . کسی که میگفت من دنیای دیگری رو دیدم که خیلی زیبا و دل انگیزه و اقسوس که شما دارید اینجا با مصیبت و رنج زندگی میکنید این دنیا در مقابل چیزی که من دیدم هیچه . ولی همه مردم مسخره ش میکردند.
سلام جناب شعبانعلی عزیز. با جدیت و قطعیت تمام می گم که بعد از این همه سال درس خوندن، از ابتدایی تا به الآن، معلمی رو نداشتم که به اندازه شما، عمق زندگی من رو گسترش بده، درکم رو آگاهیم رو و شعورم رو بسط بده و به من روشی از زندگی رو یاد بده که موفق تر، شادتر و آرامتره. با نهایت احترام، روزت مبارک. شاداب و مستدام باشی.
سلام. روزتون مبارک معلم واقعی که حتما معلمی برای شما یک انتخاب بوده (میخواستم بنویسم قطعا به جای حتما ولی به شک افتادم که انقدر قاطعانه حرف بزنم. دوباره به شک افتادم که قطعا با حتما چه فرقی داره. به نظرم بگم امیدوارم بهتر باشه)
خیلی وقت ها شده دیدم که کسی تو مصاحبه ای گفته من معلمی داشتم در یک مقطعی که مسیر زندگی منو عوض کرد. بارها شده بود با خودم فکر کردم که چرا من چنین معلمی تو هیچ مقطعی نداشتم. شاید چون همیشه ادم درون گرا و ساکتی بودم کسی بهم توجهی نمی کرده. من هیچ وقت چنین تجربه ای نداشتم.
من با موضوع ادامه تحصیل شکم گرسنه و ساعت رولکس با سایت شما آشنا شدم. شما یکی از معلم هام بودید. ولی از اون معلم ها که تو خاطرم همیشه هستید. نمی تونم بگم شما مسیر زندگیمو عوض کردید (اگر عوض نشده حتما تقصیر خودم بوده). ولی یک چیزهایی بوده که ندونستم و اینجا متوجه شدم. یک کارهایی بوده که همیشه دوست داشتم انجام بدم ولی انگیزه نداشتم و همیشه پشت گوش انداختم ولی اینجا انگیزه گرفتم. اینو به حقیقت میگم که اینجا با حرف هایی که زدید خیلی آگاه شدم. من که مثل کبک سرم تو برف بوده جرقه هایی زده شدم تو ذهنم. ولی این رو هم بگم از بین حرفایی که زدید یکسری تناقض هایی تو ذهنم بوده که منو به یک دید منفی در مورد یکسری مسائل رسونده. هیچ وقتم اینجا نگفتم.
هر چی که هست خیلی متفاوت هستید و یک معلم واقعی. شاید خودخواهانه باشه که بگم برای اینکه همیشه اینجا باشید و بهمون درس بدید، سلامت باشید. ولی حتی اگر روزی هم دیگه اینجا نباشید و ننویسید انقدری درس دادید بهمون انقدر سر نخ مشخص کردید که بدونیم تلکیفمون چیه و اگر خودمون بخوایم می تونیم بفهمیم کجا هستیم و باید چیکار کنیم و اگر نفهمیدم حتما مقصر خودم بود و هستم.
ببخشید زیاد نوشتم. خیلی دوست دارم اینجا چیزی بنویسم ولی سوادم کمه. در مقابل حرفای بقیه، می بینم که حرفم خاص نیست. برای همین بعضی وقتا خجالت می کشم چیزی بنویسم.
عارفان علم عاشق میشوند
بهترین مردم معلم می شوند
عشق با دانش متمم میشود
هر که عاشق شد معلم می شود
محمد رضای گرامی به خاطر همه آنچه به من آموختی از تو و متمم سپاسگزارم
خیلی چیزا هست که میشه بابتشون از شما تشکر کرد، ازینکه انقدر خوب بلدید معلم باشید.
من دلم میخواد بابت تغییراتی از شما تشکر کنم که به چشم کسی نمیاد بجز خودم، خیلی کوچولو هستن اما قبل اون تغییرات چیزی شبیه جیر جیر در رو اعصابم بود، اما بعدش حالم خیلی بهتر شد، منظور حس و حال گذرا نیست، اصل حالم! ارزش این تغییرات کوچولو برای خودم خیلی زیاده. چون قبلش انرژی زیادی از من گرفته میشد.
امیدوارم همیشه برای شاگرد ته کلاس نشین جا باشه!
خلاصه که زمان به عطر وجودت همیشه خرم و سبز است/ خوشا به حال زمان و خوشا به حال همیشه
خیلی دوستون دارم.
روزتون مبارک 🙂
دلم میخواد کامنتم اینجا باشه، اون یکی رو پاک کنید لطفن! مرسی:)
ضمنن متن به ظاهر بی حس رو با احساس بخونید 😀 بلد نیستم خیلی تاثیر گذار بنویسم.
محمدرضای عزیز، معلم بزرگوارم
منم به نوبهی خودم روز معلم را به شما و معلمهای خوبم توی متمم تبریک میگم و به خاطر باغِ بهشتیِ کوچکی که برای ما توی اینجا و متمم ساختی، صمیمانه ازت تشکر میکنم و برات آرزوی سلامتی و طولعمر دارم.
پینوشت: البته بهشت نامیدنِ این باغ زیبا از روی احساسات نیست، خداوند توی قرآن یکی از توصیفاتی که درباره بهشت داره اینه که توی اونجا هیچ حرف بیهودهای شنیده نمیشه (غاشیه، ۱۱) و فکر میکنم این هدف تا حد زیادی توی متمم محقق شده، طوری که من گاهی اینقدر از خوندن کامنتهای دوستای خوبم لذت میبرم که فکر میکنم کامنتهای من «حرفبیهودهای» هست که ممکنه از زیبایی این بهشت کم کنه.
محمدرضا.
تو معلمی هستی که بعد از تجربه ی دانش آموز بودن و دانشجو بودن، به ما تجربه ای جدید و شگفت انگیز بخشیدی:
«متممی بودن»
تجربه ای که هر روز و هر ساعت، به ما لذت و انگیزه ی بیشتری برای آموختن و حرکت میبخشه، خیلی بیشتر از زمانی که دانش آموز یا دانشجو بودیم.
تو معلمی هستی که متمم رو به ما هدیه کردی. هدیه ای که جزو ارزشمند ترین دارایی های این دوران زندگی خیلی از ماهاست. تو با متمم، پنجره های زیادی رو برای ما، رو به دنیا، گشودی تا بیشتر ببینیم، بیشتر بفهمیم، بیشتر بخونیم، بیشتر بدونیم و بیشتر فکر کنیم.
تو معلمی هستی که وقت میذاری، فکر میکنی، و فکرهای خوب و ارزشمندت رو به راحتی در اختیار ما میذاری و اونها رو با ما شریک میشی.
خوشحالم که هر روز با متممی که به ما هدیه دادی هستم، درسی جدید ازش می آموزم، به حرفهاش گوش میدم، باهاش حرف میزنم و و هر روز بیشتر از روز قبل دوستش دارم.
و خوشحال و مغرورم از بودنت.
روزت مبارک.
بی شک شما معلمی بوده اید که هنرمندانه فرصت و رغبت تجربه سرزمینهای جدید را به ما ارزانی داشته اید.
روزتان مبارک. دلتان گرم و پرامید و سایه تان بر سر ما مستدام.