جوانتر که بودم علاقهی خاصی داشتم به جمعآوری موسیقی. با دقت و حوصله مینشستم و موسیقیهای مختلف را انتخاب ميکردم و همگی را در یک سی دی، قرار میدادم و روی آن مینوشتم: «آهنگهای منتخب». اما یک مشکل جالب وجود داشت. من حدود ۵۰ سی دی داشتم که روی همهی آنها نوشته شده بود: «آهنگ های منتخب» و در نهایت، هرگز نمیدانستم که در چه شرایطی باید به سراغ کدام موسیقی بروم. هنوز آن سی دی ها را در وسایلم دارم و از جایی به جای دیگر منتقل میکنم. نه دلم میآید که آنها را دور بریزم و نه حوصله دارم که به آنها گوش بدهم و ببینم کدام موسیقی روی کدام سی دی قرار دارد…
واقعیت این است که «یک مجموعه سیدی بی نام» با «یک مجموعه سی دی که همه عنوان واحد دارند» تفاوت خاصی ندارد و عملاً نمیتواند مورد استفاده قرار گیرد. این مسئلهای است که در مواجهه با مشکلات ما در زندگی شخصی و شغلی نیز وجود دارد. برخی از ما صرفاً از «مشکلات» ناله میکنیم:
– کلاً در این کشور نمیشود زندگی کرد…
– دلم میخواهد شغل دیگری داشته باشم…
– این رابطه دیگر برای من رابطه نمیشود…
– از وضعیت فعلی راضی نیستم…
– این درآمد کافی نیست…
و برخی دیگر، یاد گرفتهایم که روی تمام مشکلات یک عنوان واحد بگذاریم:
– من دیگر «انگیزه» ندارم.
– این «مملکت» دیگر درست نميشود.
– ما اینجا مشکل «دموکراسی» داریم.
– مردم ما را «عقب» نگه داشتهاند.
حالا بیایید فکر کنیم که با مشکل «عقب نگه داشته شدگی!» باید چه کرد؟ یا با مشکل «بی انگیزه بودن» چگونه باید مواجه شویم؟ به همین دلیل است که همیشه ميگویند: «اگر بتوانید نام درستی روی یک مسئله بگذارید، عملاً مسئله را حل کردهاید». واقعیت این است که حتی بسیاری از رشتههای دانشگاهی نیز بر همین اساس ایجاد شدهاند. هیچکس نمیتواند ادعا کند که با یک سال یا دو سال یا چهار سال مطالعه در حوزه مدیریت و MBA و سایر رشتههای مشابه، میتواند «هر مشکلی» را در «هر سازمانی» حل کند. تنها آنچه طی تحصیل در این رشتهها روی میدهد یاد گرفتن «صدها نام برای صدها مشکل» است و حداکثر انتظار معقولی که از یک فارغالتحصیل مدیریت میرود آن است که در سازمان خود و سایر سازمانها، «نام درستی برای مشکل موجود انتخاب کند». اشتباهاً مشکلی را که به «انگیزش کارکنان» ربط دارد به «فضای بازاریابی» ربط ندهد و یا «مشکلات استراتژیک سازمان» را با «برندینگ» اشتباه نگیرد و «تنشهای داخلی کارکنان» را با «نصب بیلبورد و تبلیغات محیطی» برطرف نکند! رفتارهایی که شاید به نظر مسخره بیایند اما در بسیاری از مواقع در سازمانها مشاهده میشوند. به نظر میٰرسد این رفتارها عمدتاً یا ناشی از نادانی فرد یا «دانش بسیار تخصصی فرد در یک حوزهی خاص» باشد. شبیه همین مسئله در روانشناسی نیز وجود دارد. من از روانشناس نمیتوانم انتظار داشته باشم که حتماً همهی مشکلات من را حل کند. اما اگر بتواند بگوید که ریشهی اصلی مشکلات من در «کمال گرایی» است یا «خود شیفتگی» یا «شکاک بودن» یا … حداقل میتوانم خودم هم به او کمک کنم و با استفاده از نظرات فرد متخصص و همینطور راهکارهای اطرافیان، شیوهای برای حل کردن یا کمرنگ کردن مشکلم، جستجو کنم.
اما طبیعی است که نام گذاری هم، هر چه دقیقتر و طولانیتر باشد میتواند مفیدتر باشد. «میخواهم مهاجرت کنم» یک عنوان بسیار کلی و ساده است. شبیه همان «آهنگ منتخب». چرا میخواهم مهاجرت کنم؟ نام درست مشکلم چیست؟ آیا میخواهم ادامهی تحصیل دهم؟ آیا ترافیک شهر آزارم میدهد؟ آیا میخواهم هر هفته مهمانی بروم و آزادانه برقصم؟ یا اینکه میخواهم در جامعهای زندگی کنم که فرهنگ بهتری داشته باشد؟
تازه! فرهنگ بهتر هم خودش باید تعریف شود؟ مشکلاتم تحمیل تصمیمها از سوی خانواده است؟ یا نقد رفتارم توسط همکاران و بستگان؟
ضمناً اگر نقد میشوم در حوزهی شخصی است یا شغلی؟ زمانی که نام کاملی برای مشکل مشخص شد، راه زیادی تا حل مشکل وجود ندارد. بیایید یک بار دیگر موسیقیهایی را که سالهاست با خودمان جابجا میکنیم بشنویم و طبقهبندی کنیم و روی هر کدام نام درستی بنویسیم.
به عنوان مثال فکر میکنم بسیاری از ما آرشیو عریض و طویلی به نام «ما ایرانیها» داریم و برخی دیگر که پایشان به تلاش یا اتفاق به بیرون از مرزها باز شده، آرشیو دیگری را به نام «آن خارجیها» نیز به آرشیو قبلی افزودهاند…
آخرین دیدگاه