بعد از انتشار فایل صوتی مدیریت توجه، قرار شد که به تدریج بحث در مورد جزئیات مرتبط با مدیریت توجه و اقتصاد توجه را ادامه بدهیم.
بعضی دوستان، بحثها و دغدغهها و سوالات خودشان را در زیر مطلبی که به همین منظور تنظیم شده بود، نوشتهاند و امیدوارم اگر دوستان عزیز دیگرم هم، بحث و صحبتی دارند آنجا (یا اینجا) بنویسند تا بتوانیم بیشتر و بهتر در مورد آن صحبت کنیم.
در قسمت اول بحث در مورد مدیریت توجه، به لطف و پیشنهاد مهدی بازیار عزیز، یک تقسیم بندی تحت عنوان چالشهای درونی و بیرونی مدیریت توجه مطرح شد که هم در آن نوشته مورد اشاره قرار گرفت و هم میتواند به عنوان چارچوبی برای شفافتر کردن بحث و گفتگوها، در ادامه مورد استفاده قرار بگیرد.
دوست خوبم مَرِضا (که محمدرضا زمانی هست و چون همهی دوستانش اینطوری صداش میکنن، من هم سبک دوستانش رو رعایت میکنم) یک کامنت طولانی نوشته بود که قسمتیاش رو (که به بحث الان مربوطه) نقل میکنم:
راجع به موازی کاری
شاید برای شما هم پیش آمده که گاهی در صحبت های عمومی با افراد، میگیم : “هر چیزی به اندازه اش خوبه”. یا “هر چیزی تا یه جایی خوبه”. سوالم اینه که موازی کاری تا کجا بده؟ همیشه که نکوهیده نیست؛ هست؟
مثلا وقتی موقع رانندگی، فایل صوتی گوش می کنیم، میتونیم بگیم استفاده بهینه از وقت، به کمی خستگی ذهنی می ارزه؟
من هم بخشی از چیزهایی رو که در این زمینه در ذهنم هست مینویسم و امیدوارم این بحث باعث بشه که فضایی برای گفتگوهای بیشتر در زمینه مدیریت توجه ایجاد بشه.
مرضا جان.
طبیعتاً در هر کار و فعالیت و انتخابی، بحث نقطهی بهینه مطرح هست.
نقطهای که اگر از اون رد بشیم، یا اصل کار زیر سوال میره و یا اینکه به نسبت هزینههایی که برامون ایجاد میکنه به منافع و دستاوردهاش نمیارزه.
پس فکر میکنم مهمه که به قول تو، از خودمون بپرسیم: موازی کاری تا کجا بده؟ و یا سوال دومی رو هم بهش اضافه کنیم: موازی کاری، در کجا بد و نامطلوب محسوب میشه؟
قاعدتاً چنین سوالی، بسته به اینکه گوینده در چه فضایی هست و به چه کاری مشغوله و الان با شنیدن بحث مدیریت توجه به چه چیزی فکر میکنه، میتونه پاسخی متفاوت داشته باشه.
مثلاً شاید این تحقیق که در مجله انجمن پزشکی آمریکا (JAMA) منتشر شده، نمونهی جالبی باشه.
این تحقیق روی ۵۰ نفر جراح (مرد) انجام شده که میگفتند وقت جراحی کردن به موسیقی گوش میدن.
مرور چیدمان و جزئیات آزمایش، فراتر از بحث الان ماست. اما نکتهای که برام مهمه اینه که تحقیق گزارش میکنه که کارایی و تمرکز جراحها وقتی موسیقی که دوست دارند رو میشنوند، بالاتر میره.
البته دقت داشته باش که از ابتدا کسانی انتخاب شدهاند که میگفتند موسیقی گوش میدهند.
این نکته بسیار مهمی محسوب میشه. یعنی ممکن هست کسانی که موسیقی گوش نمیدهند، واقعاً هنگام گوش دادن به موسیقی مشکل کارایی پیدا کنند.
اما به هر حال، پیام این تحقیق (و تحقیقات متعدد مشابه اون) این هست که:
اگر کسانی هستند که ادعا میکنند با گوش دادن به موسیقی و انجام کار دیگری همزمان با آن، احساس میکنند خروجی آنها بالاتر میرود، این حس و ادعا میتواند کاملاً صحیح باشد.
به نظر میاد، یکی از نکات مهم این هست که ما در حال انجام دادن فعالیتی باشیم که کاملاً بر اون تسلط داریم و برامون یک کار روتین محسوب میشه.
تحقیقات مشابهی هم در خطوط تولید انجام شده و در خروجی و عملکرد کارگران خطوط تولید هم هنگام گوش دادن به موسیقی، تغییرات مثبت دیده شده. خصوصاً کارگرانی که به هر حال، به خاطر صدای محیط کار باید از هدسِت استفاده میکردند و در واقع، نیازمند شنیدن صداهای محیطی نبودهاند.
اما حتی در همینجا هم اما و اگرهای متعددی هست. مثلاً این تحقیق دانشگاه گرونینگن خیلی جالبه. گزارش میده که وقتی موسیقی گوش میدیم و همزمان با آهنگ، ما هم آواز میخونیم سرعت عکسالعمل نشان دادنمون به خطرات محیطی کاهش پیدا میکنه!
اگر در این زمینه کمی مطالعه بکنی، دهها تحقیق میبینی که جزئیات این مسئله رو بررسی کردهاند و هر کدام، این فیل مولوی رو از یک نقطهی مجزا، لمس کردهاند. البته خوبی اهل علم در مقایسه با عموم مردم اینه که وقتی در مورد فیل صحبت میکنند، اول توضیح میدن که منظورشون فیل نیست. بلکه تجربهی اونها در مواجهه با فیل از یک منظر خاص هست.
بنابراین، من این رو میفهمم که مثلاً ممکنه تو بگی:
محمدرضا. رانندگی از مبداء تا مقصد برای من ۶۰ دقیقه زمان میبره و گوش دادن به آلبوم “دخت پری وار” هم حدوداً همون قدر زمان میبره و من ترجیح میدم که کمی آهستهتر رانندگی کنم تا اثر کاهش دقت رو هم خنثی کنم و مثلاً در ۷۰ یا ۸۰ دقیقه، از مبدا به مقصد برسم و در طول راه، از شنیدن صدای علیرضا قربانی هم لذت ببرم.
فقط به نظرم، دغدغهی مهمی وجود داره که خوبه بهش فکر کنیم: جنس و عمق تجربه
دو سوال مهم اینه که: من به دنبال چه جنس تجربهای هستم؟ من این تجربه رو در چه عمقی دوست دارم یا لازم دارم؟
به این جنس تجربه توجه کن:
یه وقت هست شریک عاطفی تو، توی ماشین نشسته تو هم دستش رو گرفتی توی دستت، داره این موسیقی هم پخش میشه. تو هم خجالت میکشی بهش بگی که “میخواهمت بمان”. این قطعه رو میذاری و وقتی به “میخواهمت بمان و میجویمت نرو” میرسی، این رو همزمان با آهنگ براش زمزمه میکنی و دستش رو بیشتر از چند ثانیه قبل، فشار میدی.
به نظرم اینجا اگر توی دلت به من و محققان گرونینگن فحش هم بدی و لذتت رو ببری، کاملاً حلاله. چون اصلاً تجربهی متفاوتی مد نظر توست. حالا بخوای این وسط به کاهش سطح هوشیاری فکر کنی و همزمانی رانندگی و موسیقی، به نظرم چیزی فراتر از حماقت نیست.
حالا به این جنس تجربه توجه کن:
داری همون شعر زیبای آقای کلیایی رو گوش میدی، میرسی به جایی که میگه: به جهان جان رسیدم، غزلم ترانه گشته.
میشه بشینی با خودت فکر کنی که جهان جان چقدر با جان جهان فرق داره. و بعد فکر کنی که واقعاً توی زندگی میخوای به کدومشون برسی و هدفت از زندگی، تجربهی کدوم اونهاست.
شاید هم یادی از حسین منزوی بکنی و اون تعبیر زیبای ترجمان جهان (تو ترجمان جهانی، بگو چه میبینی) و تلاش کنی ارتباط این سه مفهوم رو با هم بررسی کنی.
چنین تجربهای در حال رانندگی قابل انجامه. اما مطمئن نیستیم که قبل از رسیدن به مقصد، جانت با جان جهان یکی نشه!
یا به این یکی تجربه فکر کن:
همون شعر رو داری گوش میدی. میخوای تسلط کلامی خودت رو افزایش بدی. فکر میکنی که منظور شاعر از اینکه غزلش به ترانه تبدیل شده چیه. کمی فکر میکنی به نتیجه میرسی که در کلام عامه، ترانه شادتر از غزل فرض میشه. شاید شاعر منظورش این بوده. که پس از اینکه به جهان جان رسیده، شادمانی بیشتر رو تجربه کرده. کمی بیشتر فکر میکنی میبینی که ما هم در غزل و هم در ترانه، تعهدی نداریم که حتماً از شادی یا غمگینی بگیم. حتی هم غزل و هم ترانه، میتونن در مورد فراق یا وصال باشن.
بعد فکر میکنی که شاید رعایت وزن شعر، شاعر رو به چنین ترکیبی رسونده. اینجا باید کاغذ جلوت باشه و از روی شعر نگاه کنی و ببینی شاعر اول شعر میگه به جهان جان رسیده و وسط شعر میگه که طرف مقابلش، جان جهان هست.
بعد مطمئن میشی که اون همه عشق بازیهای فلسفی – عرفانی که با این شعر کردی، احتمالاً چندان هم درست نبوده و یا اگر بوده، شعر صرفاً بهانهای بوده برای تو تا به دنیای خودت بری و از دفعهی بعد، همون کاربرد اول رو مد نظر قرار میدی.
خیلی مثالم طولانی شد.
فقط خواستم بگم: گوش دادن به موسیقی و شعر به عنوان یک مثال، که برای ما ممکنه در نگاه اول یک مفهوم ساده و واضح به نظر بیاد، میتونه پیچیدگیها و سطوح متفاوتی داشته باشه و فقط خودت هستی که میتونی تشخیص بدی الان کدوم سطح، مد نظر توست.
همین سه سطحی که گفتم، در مورد خوندن یک نوشته در وبلاگ من هم هست. آدم داریم که با نامه به رها دوست پیدا کرده. الان ازدواج هم کرده. بچه بغلشه. اون به رها و بابای رها کاری نداره. کارش راه افتاده رفته. آدم دیگهای هم داریم که نشسته خونده و سعی کرده از توش نکته در بیاره. آدم دیگهای هم داریم که سعی کرده اون رو در کنار سایر نوشتههای نویسندهاش قرار بده و سعی کنه ببینه آیا میشه از چنین مجموعه نوشتاری، یک جهان سازگار استخراج کرد؟ یا نویسنده خودش هم درست حسابی نمیدونه کجاست.
در کل، اگر نظر من رو بخوای، موازی کاری رو در هر جا میخوای رعایت بکنی یا نکنی، به سلیقه و تحلیل و نظر خودت برمیگرده.
فقط به این نکته توجه داشته باش که ما به لحظاتی در زندگی نیاز داریم که بتونیم فکر کنیم.
فکر کردن، کار سادهای نیست. کار نادر و کمیابی شده. فکر کردن یعنی اینکه سعی کنیم مغزمون رو با حداکثر توانی که داره (مهم نیست چقدره) به کار بگیریم و با تمام وجود، بخواهیم بیشتر و بهتر تحلیل کنه.
خوبی مغز اینه که هر بار بهش فشار میاری و یه کم جلو میره، دیگه نمیتونه به نقطهی قبلی برگرده. پس میارزه بهش فشار بیاریم!
فکر کردن در سادهترین شکل خودش به نظرم، سه شکل مختلف میتونه باشه: دریافت. تحلیل. سنتز (که دو تای اول رو توی فایل صوتی هنر شاگردی کردن اشاره کردم بهش).
ما آدمها معمولاً در حال مقایسهی دانستههای قبلی و دریافتهای جدیدمون هستیم (جنس کامنت رُزا در زیر قلعه یا کشتی رو ببین).
سنتز وقتی شکل میگیره که تو به جای مقایسه، به مغزت فرصت میدی یا بهش کمک میکنی که دانستههای قبلی و دریافتهای جدیدش رو ترکیب کنه و به دانستههای جدیدتری برسه (استفاده از آنالوژی یه مثال از سنتز محسوب میشه)
چنین کاری، نیاز به کُند کردن عمدی فعالیت ذهن و تمرکز و اجتناب از چندکارگی داره.
نمیدونم که چقدر در زندگی روزمره، احساس میکنیم که نیازمند چنین لحظاتی یا چنین سطحی از فشار آوردن به ذهن هستیم.
اما احساس میکنم این کار، جدای از اینکه یک بازی زیبا و مولد هست، میتونه به ما کمک کنه که شرایط محیطی رو بهتر ببینیم و بفهمیم و بهتر تصمیم بگیریم و رضایت و موفقیت بیشتری رو تجربه کنیم.
پی نوشت: مرضا. گاهی اوقات فکر میکنم که احتمالاً بعضی از خوانندگان من (که شاید گذشته و مسیر زندگی من رو کمتر میدونن) بگن محمدرضا چقدر نفسش از جای گرم بلند میشه. گیر قسط دادن و حقوق عقب افتاده و هزار تا از این بحثها نبوده بدونه که “توصیه به فکر کردن یا کند کردن زندگی یا …” خیلی کارهای لوکسی هست.
واقعیتش رو بخوای نظر من اینه که اکثر ما (نمیگم همه. اما میگم اکثر ما) داریم هزینهی همون فکر نکردنها یا ضعیف فکر کردنها یا همه جانبه فکر نکردنها رو میدیم.
همون چیزی که باعث میشه بدون اینکه بفهمیم داریم چیکار میکنیم، ازدواج کنیم. بدون اینکه بفهمیم داریم چیکار میکنیم زندگی رو که میشه هر لحظه از زندانش خارج شد ادامه بدیم. بدون اینکه بفهمیم چیکار میکنیم، زندگی که میشد ادامه داد رو نابود کنیم. بدون اینکه بفهمیم یا فکر کنیم داریم چیکار میکنیم و به معنا و انگیزهی تصمیممون فکر کنیم بچه دار بشیم. بدون اینکه بفهمیم داریم چیکار میکنیم بریم دانشگاه. یا ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر بدیم. فقط چون فرصتش هست. بدون اینکه بفهمیم یا فکر کنیم داریم چیکار میکنیم اکانت اینستاگرام و کانال تلگرام بسازیم. بدون اینکه بفهمیم داریم چیکار میکنیم استعفا بدیم. یا استعفا ندیم و به کارمون ادامه بدیم.
و دنیا دنیای بیرحمیه. به سادگی میتونه به خاطر یک تصمیم اشتباه چند دقیقهای، تمام عمر و زندگی و آمال و آرزوهای ما رو بسوزونه. چیزی که واقعیت داره اما تمایل نداریم اون رو بپذیریم.
مثالهاش زیاده. گاهی وقتها با خودم حساب میکنم میبینم اگر من همون سال ۸۰ که فارغ التحصیل شدم و ارشد قبول شدم دوباره. به دانشگاه میرفتم و انصراف نمیدادم. الان احتمالش خیلی زیاد بود که درگیر قسط و بدهی و حقوق آخر ماه باشم. انتخاب سادهای که شاید برای خیلی از ما بدیهی باشه: لیسانس شریف گرفته. ارشد اونجا هم قبول شده. خوب منطقیه که بره! یا اون روزی که با یه چمدون برای همیشه از خونه خودم اومدم بیرون یا دهها روز و مثال دیگه.
سلام
تو قسمتی از فایل صوتی بحث در مورد نگرش خطی و حلقه ای به زمان بود، اینکه در جامعه ما مردم نگرش حلقه ای دارند و در جوامع اروپایی نگرش خطی…
سوالی که برام پیش اومده اینه که در جامعه ای که همه نگرش حلقه ای به زمان دارند، نگرش خطی داشتن به صلاح آدم هست یا نه، یا در چه زمینه هایی نگرش خطی بهتره یا…؟
چون به خاطر داشتن نگرش خطی به زمان یکی از بهترین رابطه هایم – رابطه عاطفی – با کسی که سالها پیش آرزو داشتم که با او رابطه داشته باشم و در این چند سال اخیر برای این رابطه انرژی و زمان گذاشته بودم، رابطه مان از بین رفت.
این را از گفتگوهای پایانی که داشتیم متوجه شدم. از طرفی هم می بینم کسانی که نگرش خطی ندارند، ظاهرا آسوده تر زندگی می کنند.
قبلاً از اینکه نگرشم به زمان خطی بود خوشحال بودم که از زمان در اختیارم استفاده بهتر و بیشتری می کنم، اما الان چیزی را از دست داده ام که میبینم داشتن نگرش خطی برایم خیلی گران تمام شده.
محمدرضا، متنی را در وبلاگم، به عنوان برداشتی از درسهای مدیریت توجه، نوشتم. از اینکه روزگار ما روزگار inboxها شده و هر روز باید دهها خرده مشغولیت ذهنی را تجربه کنیم.
آدرس مطلب: cylog.persianblog.ir/post/52
سلام
روزی که شروع کردم به شمارش معکوس، با عدد ۲۰۰ شروع کردم، خیلی سختم بود، خود فعل شمردن معکوس برام سخت بود و فکر کنم یه هفته اول بدون این که متوجه بشم رو چه عددی هستم خوابم میبرد، بعدش سعی کردم تا وقتی که سطح هوشیاریم بالاتر است شروع کنم به شمارش و بعد بخوابم، بعدا ۱۰۰ تا ۱۰۰ تا اعداد رو هر هفته بیشتر میکردم، الان یه مسئله ای هست، دیگه اون فعل شمردن برام سخت نیست و رو ۱۰۰ تای جدید شاید یکم بیشتر نیاز به دقت داشته باشم که این کار هم هر هفته داره برام راحتتر میشه، الان که میخوام بشمارم، هجوم افکار ناخواسته به ذهنم نسبت به شروع خیلی خیلی بیشتر شده، شاید تو اون ۲۰۰ تا اصلا هیچ فکری جز دقت رو اعداد نداشتم چون حواسم پرت میشد یه لحظه یا خوابم برده بود یا اشتباه شمرده بودم. الان وقتی ذهن خودم شلوغتر هست خیلی هجوم افکار زیاد هست و این که حس میکنم خود این ظولانی شدن بازه اعداد هم شاید ذهنم رو خسته میکنه، اولا که به افکارم میگفته بسه، میتونستم برگردم، ولی دیشب میشماردم و افکار هم برای خودشون میامدن و میرفتن
فکر کنم در مورد خودم این که نتونم همه توجه ام رو بدم به کاری، همان اتفاقی میفته که تو شمردن معکوس برام میفته، مثلا:
یا کلا اون کار رو دوست ندارم و ذهنم دنبال راه فرار هست.
یا زمان طولانی شده و ذهنم خسته شده.
یا مثل شمارش، اون کار برام راحت هست و همزمان ذهنم جای دیگه درگیر است.
از درون آشفته هستم و ناخواسته غرق افکار میشم.
سوالم این هست که باید چیکار کنم تا هجوم این افکار کم شه یا اگر هم کم نشد بتونم مدیریتش کنم و یه تایمی اون افکار رو بفرستم تو صف، تا نوبتشون بشه که بخوام بهشون فکر کنم.
رو سرعت شمارشم دقت کردم، کند و تندش کردم، تو ذهنم یه شمارشگر در نظر میگیرم و حواسم به اون هست و باهاش میشمارم، با چشم باز و بسته هم امتحان کردم، روزهای اول موثر بود، ولی الان نه
سلام
بعد از اولین باری که به فایل های مدیریت توجه گوش کردم، این سوال از مهم ترین سوال های ذهنم بود. از جواب کامل و مبسوط محمدرضای عزیز ممنونم.
چیزی که من فهمیدم (اگه درست فهمیده باشم) این هست که هر کدام از تحقیقات درباره موازی کاری، از جنبه ای به این موضوع (فیل) نگاه کردند و در نتیجه احتمالا باید در انتظار پاسخ های متفاوت (و گاه متناقض) بود. اما در هر صورت، این دو نکته خیلی مهم هستند:
۱٫ در هر شرایطی، با توجه به “سطح و عمق تجربه” مورد نیازمون، باید تشخیص بدیم که الان منافع موازی کاری به هزینه هایش می ارزه یا نه. و بر مبنای اون تصمیم بگیریم.
۲٫ حواسمون باشه، مستقل از نکته ۱، ما “به لحظاتی در زندگی نیاز داریم که بتونیم فکر کنیم”. اینکه تمام مغزمون رو وسط بگذاریم برای تمرکز روی “یک” موضوع. از “مد تحلیل” (و مقایسه ی بی امان دریافتی جدید و دانسته های قبلی) بیرون بیایم. و سعی کنیم وارد “مد سنتز” بشیم.
.
پی نوشت مربوط به پی نوشت: محمدرضا. حس می کنم این دغدغه ی “ادامه ندادن اشتباهات مرسوم” رو بخوبی تونستی – لاقل برای من – جا بندازی. اینکه قبل از ادامه روند زندگیِ عادی (از نظر مردم)، کمی صبر کنیم. بشینیم حساب کنیم: اصلا با خودمون چند چندیم؟ هدفمون چیه الان؟
من فکر می کنم هر کسی برای “زندگی کردن” باید روزی از این دورِ باطل ( که تو به خوبی توصیفش کردی) بیرون بیاد. فکر کنه و بر مبنای نظر، فکر و ترجیحات خودش ( و نه مردم و اطرافیان) عمل کنه. (البته اینها رو از خود تو یاد گرفتم. و کم کم سعی می کنم بهش عمل کنم)
پی نوشت بی ربط (برای لیلا): لیلا عزیز. (من هم شما رو ندیدم، اما احساس صمیمیتی که تو این خونه هست منو مجاب کرد که خطاب به شما بنویسم.) حست رو درک می کنم (چون من هم همین حس رو داشتم). هر چند به نظرم بهتره بروز این احساست جوری باشه که به دیده شدن چیزی که دوست نداریم، کمک نکنیم. 😉
سلام
متوجه منظورتون نشدم، اولش که فکر کردم مخاطب من نیستم و اشتباه شده راستش هنوزم همین فکر رو میکنم.
پی نوشت: راستی این که نوشتید، پی نوشت بی ربط و ربطش دادید به من، حس قشنگی نمیده اون واژه بی ربط، من بودم مینوشتم پی نوشت برای فلانی : )
بله. مخاطب شما بودید! البته اگر من یک بار قبل از ارسال کامنت، صفحه رو رفرش می کردم دیگه دکمه ارسال رو نمیزدم …
من هم مثل شما و دوستان، کامنت خیلی عجیب دوستمون رو خوندم. ولی به جای اینکه همونجا اعتراض کنم، سعی کردم زیر یک مطلب دیگه کامنت بگذارم تا به سریع تر محو شدن – و کمتر دیده شدن – اون کامنت کمک کنم؛ که البته موفق نشدم.:(
راستی. اون بی ربط برای موضوع اصلی کامنت بود. البته “نامربوط” احتمالا بهتر می بود اگر استفاده می کردم. ببخشید اگه حس قشنگی نداشتید.
لحظات بکام.
بله، الان متوجه شدم. ممنون. اتفاقا وقتی دیدم کامنت ها داره اضافه میشه خواستم خواهش کنم که دوستان ادامه ندهند و مثل کامنت علی آقا نشود که نشد. من نه قصد داشتم این اتفاق بیفته و نه انتظارشو داشتم : ( و تلخ شدم از این موضوع.
ممنون بابت نکته ای که گفتید.
محمدرضا سلام
اگر امکانش هست من میخواستم بدونم به چه فعالیتی فکر کردن میگیم؟و بعد،به چه فعالیتی درست فکر کردن میگیم؟
اینکه به یک نفر میگیم درست فکر کن یعنی چی؟اینکه از یک نفر میخواهیم ۵ دقیقه فکر کنه دقیقا باید چیکار کنه؟
فکر کردن هم یک تجربه شخصیه ؟یعنی فکر کردن هر نفر مخصوص خودشه و شباهتی به فکر کردن کس دیگه ای نداره ؟و آدمها اگر سر قضیه ای با هم به توافق رسیدند ،یعنی مثل هم فکر میکنند؟فکر کردن شامل چه فعالیتی از مغز میشه؟وقتی فکر میکنیم یعنی به یک موضوع خاص توجه میکنیم ؟همه فعالیتهای مغز فکر کردنه؟
تصور خودم اینه که لحظاتی که با خودم حرف میزنم ،یعنی مشغول فکرکردن هستم .لحظاتی که میخوام تصمیمی بگیرم .و اینطوری از خودم میپرسم نقطه بهینه فکر کردن کجاست؟چقدر فکر کنیم ،خیالمون راحت میشه که به انذازه کافی فکر کردیم؟وقتی به نتیجه رسیدیم،یعنی به اندازه و درست فکر کردیم؟
یا میتونیم بگیم ،فکر کردن ماحصل دنیای کیفی ماست.
“دنیای کیفی، پس از تولد به تدریج در ذهن ما شکل میگیرد و رشد میکند. طبیعی است که رویدادهای تلخ و شیرین و احساساتی که ما در زندگی تجربه میکنیم، دائماً شکل این دنیا را تغییر داده و اصلاح میکند.”
http://motamem.org/?p=5604
متشکرم
چه خوب که به نقطه بهینه اشاره کردید. ذهن من درگیر این نکته شده بود که ما بسیاری از تجربه های ناب و عمیق مون رو مدیون همین موازی کاری هستیم. تا امروز کامل گوش نکرده بودم فایل رو نیومدم اینجا و ذهنم درگیر بود که حل شد. گاهی موازی کاری های لذت بخشی دارم که برای توصیف اش میشه این ویدئو را پیشنهاد داد:
https://www.youtube.com/watch?v=Yyah49_Oz78
خوب !! من می خوام از یک تجربه جدیدم بنویسم!
این روزها فایل مدیریت منابع رو گوش می کنم. در مورد هزینه بالایی که برای یک سری از کارهای کم قیمت می کنیم درحالیکه می شه اون کارها رو با هزینه بسیار نازل تری انجام داد، حرف می زدین. مثلا مدیری که بهتر از منشیش می تونه تایپ کنه ولی قیمت ساعت کار اون اون قدر بالاست که می ارزه از خطاهای منشی چشم پوشی کنه و خودش به کارهای مهم تر بپردازه.
شاید در نگاه اول این تجربه من مربوط به مدیریت منابع باشه. ولی از اون جایی که من درسهای متمم رو هروقت می خونم، همون روز توی شرکت اجرا می کنم، باید بگم که این کار رو کردم و اتفاقن علاوه بر مدیریت منابعم خیلی خیلی به مدیریت توجهم کمک کرد.
یک طبقه از شرکت رو داریم نوسازی می کنیم. من حساب کردم اگه کار رو بسپارم به بچه ها، چند درصد خطا و افزایش هزینه خواهم داشت و اگه خودم مرتب سرکشی و دخالت کنم، چقدر زمان و درنتیجه توجهم رو نسبت به مسائل مدیریتی از دست خواهم داد. همیشه این کار رو خودم می کردم. ولی این بار جلوی خودم رو گرفتم و حتی رنگ لوور دراپه اتاقم رو سپردم به منشیم. (که از من، این انسان پرفکشنیست واقعن بعیده والله! ببین آقای شعبانعلی با من چه کردی!)
پیمانکار اومد و خواست برای تاسیسات و کابل کشی راهنماییش کنم، گفتم برو لطفا سراغ آقای فلانی. منشی گفت مدل ظرفشویی و یخچال چی باشه؟ گفتم این کار شماست نه من. گفتن جای نشستن بچه ها چطوری باشه؟ گفتم من باشم قرعه کشی می کنم ولی چون به من مربوط نیست، مدیر پروژه باید تا ته قضیه رو حل کنه به نحوی که مشکلی پیش نیاد!
البته حالم رو تصور کنید که در هر مرحله قلبم یه دور سنکوپ می کرد ولی هی به خودم می گفتم فوقش چقدر خرابکاری می کنن؟ ده میلیون؟ بزار بکنن تا یاد بگیرن و تو کاری رو بکن که لازمه اش فقط توجه خودته.
در عوض با فراغ بال نشستم برنامه بودجه رو بازنویسی کردم، تارگتها رو کنترل کردم، ارزیابی عملکردها رو فرموله کردم، قیمت جدید کالاها رو محاسبه کردم و الخ. توجهم رو از مسائل کم اهمیت و کم هزینه بردم به سمت جاهایی که نصف اون زمان می تونست میلیونی پول رو جابجا کنه. از خودمم بسیار خرسند و خوشنودم. از آقای شعبانعی هم بسیار متشکرم.
باز هم با عرض معذرت:
۱- پرواضح است که در آخرین جمله، آقای شعبانعلی منظور نویسنده کامنت بوده.
۲-الان تیتر متن رو دوباره خوندم، دیدم نوشته: نقطه بهینه این قصه!
مطلب من خیلی بی ربطه به تیتر فرعی .. ولی از بس دلم می خواست بنویسمش، فقط به عنوان کلی مطلب که مدیریت توجه بود، توجه کردم . 😐
یه متنی تو وبلاگ گروهیمون نوشتم در مورد «روشهای فرار از فکر کردن» http://emrooz.ir/آزمودم-عقل-دوراندیش-را/
و اونجا گفتم با چه روشهایی ما سعی میکنیم از فکر کردن فرار کنیم.
تصور من اینه که به خاطر بهینه سازی انرژی سوخت و ساز بدنمون ما خیلی تمایل داریم که از فکر کردن فرار کنیم. مخصوصا که خیلی از اوقات ما بلد نیستیم چطور راجعب یک موضوع فکر کنیم و اون رو تحلیل کنیم. اینجاست که هنگ میکنیم و سردرد میگیریم یا خستگی زودهنگام رو تجربه میکنیم.
من خودم برای فرار از فکر کردن معمولا به صورت ناخودآگاه روش «اعتیاد رفتاری» رو که در لینک بالا شرح دادم انتخاب میکنم!
حتی گاهی یک کار علمی یا مطالعه رو برای فرار از فکر کردن انتخاب میکنم که در یکی از کامنتهای متمم بهش اشاره کردم: http://www.motamem.org/?p=11017&cpage=2#comment-35624
ممنونم محمدرضا
هیچوقت نمیتونم ترانه گوش بدم و کار دیگه ای انجام بدم. حتی رانندگی هم برام مشکله چون به کلمات و شعرها هم فکر میکنم که عموما بی ارزشه ولی با گوش دادن به موزیک لایت که بهترینشون لاچینی و آلبوم پاییز طلایی است گوش میدم. هر کسی هم تو ماشین همراهم احتمالا اعصابش خورد میشه!
من از فکر کردن لذت میبرم و از تحلیل خودم و اطرافم و اگر چیزی این لذت رو ازم بگیره ناراحت میشم هر چند شاید کسی از بی فکری لذت ببره و من دیدم این افراد رو که وقتی در سکوت هستند دیوانه میشوند(شبیه افرادی که شیشه مصرف میکنند) وقتی ازشون سوال عمیق میپرسی می ترسند (انتظار دارند که ازشون بپرسی چه رنگی دوست داری نه اینکه بپرسی چرا زندگی میکنی و هدفت از زندگی چیه دنبال چی هستی ).
در مورد آهستگی هم میخواستم بگم. “نلاش کردن با عجله کردن فرق دارد” ولی این حقیقت ساده رو هنوز اکثر ما نفهمیدیم.
تا الان سه بار به طور كامل فايل ها رو گوش دادم. چون طي چندين مطلب اخيري كه در مورد مديريت توجه نوشتي،چند بار ازمون خواستي كه سوالاتمون رو مطرح كنيم و در موردشون بحث كنيم، من اين دستورات رو خطاب به خودم گرفتم! و خواستم چند خطي در موردش حرف بزنيم.
راستش بعد از بار اول گوش دادن، سوالات زيادي داشتم و هنوز هم بعضي هاش برقراره. ولي فعلا اين سوالات برام در اولويت نيستن. بعد از گوش دادن داشتم فكر ميكردم كه دو تا موضوع در اين فايل ها براي من خيلي مهمه كه بتونم روش كار كنم. يكي بحث ارتباط “توجه” با حوزه تصميم گيريه و اون يكي بحث كند كردن روند زندگي در بعضي زمينه ها ي مهم و ارتباط اون با بحث مديريت توجه.
جالب اينكه اين دو مورد همون دو موردي هستند كه چندين ساله باهاشون چالش دارم. توي حوزه تصميم گيري بخصوص در حوزه ي كاريم، خيلي اوقات بوده كه درگير اين موضوع شدم كه چطور ميتونم بهترين تصميمات رو در سريعترين زمان ممكن (بهترين و سريعترين در مقياس خودم و شركت) بگيرم. با اينكه شركت ما يك شركت كوچيكه (شايد كمي بزرگتر از كوچيك) ولي با وجود تعريف و تدوين بسياري از فرآيندها در شركت، بازهم هر روز با انواع و اقسام تصميم گيري ها مواجه هستم. جداي از تصميماتي كه براي آينده شركت و رشد و توسعه اون بايد گرفته بشه، به صورت روزانه هم مواردي هستند كه همكاران راجع به اونها كسب تكليف ميكنن و قضيه زماني اهميت بيشتري پيدا ميكنه كه تشخيص بديم كه سوال به ظاهر كوچيكي كه توسط يك همكار مطرح ميشه به اون كوچيكي اي كه به نظر مياد نيست و فكر ميكنم كه جمع چندين تصميم گيري اين شكلي ميتونه تاثير زيادي روي تصوير ما در ذهن مشتري بگذاره.
بنابراين درگير اين مسئله هستم كه چطور “مديريت توجه” ميتونه به اين تصميم گيري ها كمك كنه و دارم شروع ميكنم به تمرين ،تا ببينم چي ميشه. مثالي كه در فايل مطرح شد در مورد سرعت تصميم گيري مديران حرفه اي، برام آموزنده بود و فكر ميكنم بيشتر مديران به جبر كسب و كارشون با اين موضوع مواجه ميشن. خيلي وقتها ميتونم با سرعت خوبي اين تصميمات رو بگيرم ولي مهمتر از سرعت، كيفيت اين تصميماته كه براي من مهمه و دارم تلاش ميكنم ببينم استفاده آگاهانه از بحث مديريت توجه چقدر ميتونه به كيفيت اين تصميمات كمك كنه.
به هر حال فعلاً خفه شدم و دارم روي همين چيزهايي كه گفتي كار ميكنم و چون به حرفات باور زيادي دارم ،احتمالاً يه چيزهاي خوبي از توش در ميارم كه بهم كمك كنه.
يكي از دلايلي كه دلم ميخواست و ميخواد كه از تهران برم اين بوده كه دنبال كند كردن روند زندگيم توي خيلي از زمينه ها بودم و هستم و به نظرم اين بحث مديريت توجه به عنوان يك موضوع كه ميتونه مستقل از محيط هم بهم كمك كنه الان برام مطرح شده (به تعبير مهدي بازيار، چالش هاي دروني مديريت توجه). به نظرم مياد اگر بتونم توي اين چالش هاي دروني مديريت توجه خوب عمل كنم ،اصلاح و بهبود چالش هاي بيروني يا ديگه لازمم نميشه يا همين مسئله راه رو برام تسهيل ميكنه كه بتونم اونها رو هم اصلاح كنم.
خلاصه اينارو نوشتم كه فكر نكني مُردم، فقط كمي (كه با نوشتن همين كامنتم هم به نظر ميرسه كمي كمتر از كمي بوده!) خفه شدم و رفتم روي مد دريافت. راستي كلا خيره شدن(منظورم با توجه نگاه كردنه) و خفه شدن تجربه جالبيه. واقعاً بعضي خاطرات يادم اومده كه اگر به جاي مشاركت فعال، بيشتر ميتونستم مشاركت منفعل(به مفهومي كه در فايل هنر شاگردي كردن مطرح شد) ميداشتم، احتمالاً حالم خيلي بهتر از بهتري كه الان هست مي بود!
در ضمن با نوشتن اين كامنت ميخواستم جزو آدمهايي كه مصداق اين شعر (آن را كه خبر شد خبري باز نيامد) هستند نباشم.چون نيستم. نه اينكه جزو اونها باشم بده،اتفاقا خيلي هم خوبه و هدف منم اينه جزو اونها باشم ولي مسئله اينه كه هنوز نيستم.فقط دارم تلاش ميكنم كه باشم و به نظر ميرسه لازمه ش اينه كه از مسير “توجه” و “دريافت و تحليل” عبور كنم.شايد هم بايد بارها و بارها عبور كنم و برگردم، درست مثل نشستن روي صندلي و خيره شدن به ديوار كه بارها ذهنت منحرف ميشه ولي بايد بارها و بارها برگردي تا بعد ها بتوني بدون برگشت بري، يعني بتوني اين آنتروپي لعنتي رو با صرف انرژي به كنترلت در بياري!
ببخشيد كه انقدر طولاني شد(تازه كلي خلاصه گفتم! 🙂 )
تو متمم نوشتم که مدتی هست همه مطالبی که میخونم به یکباره در ذهنم به هم ارتباط پیدا میکنند، گاهی انقدر یکدفعه این ارتباط اتفاق میفته خودم میترسم، حافظه و حس ششم خیلی قوی داشتم، ولی یه مدت تو استرس زیادی بودم و خیلی تخریب شدن، انقدر که گاهی میترسیدم که آلزایمر گرفته باشم، الان وقتی میبینم مطالبی که خوندم یا شنیدم یادم مونده یه حس غریبی میشم.
در مورد این خط “طبیعتاً در هر کار و فعالیت و انتخابی، بحث نقطهی بهینه مطرح هست.”
چندماه پیش بود، شبکه چهار برنامه “معرفت” رو داشت، و استاد “غلامحسین ابراهیمی دینانی” داشتن صحبت میکردن، تو یه بخشی از صحبتهاشون گفتن، صبر فقط در غم و غصه نیست، در شادی و خوشی هم هست، و معنی صبر یعنی داشتن تعادل، وقتی خط بالا رو خوندم یاد صحبت ایشون افتادم و حس کردم این صبر یا تعادل که همیشه به داشتنش هم سفارش شده، میتونه همون نقطه بهینه باشد.
محمدرضاي عزيز سلام
وقتي سرعت زندگي تصميم گيريمون زياده معمولا ساده ترين و دم دستي ترين تصميم ها رو هم مي گيريم. دليلش هم واضحه ديگه، اصلا فرصتي پيش نمياد كه سراغ تصميم ها و راه هاي ديگه بريم….
اينكه يه كسي مثل شما تصميم بگيره تو اون شرايط نره دانشگاه يا از خونه بياد بيرون ، تصميم سخت و پيچيده ايه خب خيلي ليش زمينه ها ميخواد كه ادم بتونه با قدرت اين تصميم ها رو بگيره.
ولي با ٥ دقيقه فكر كردن و با مشورت با هر رهگذري تو خيابون ميتونيم تصميم بگيريم كه بريم ارشد بخونيم و تو خونه بمونيم و سختي از خونه رفتن رو نپذيريم.
يه جايي تو روزنوشته يه داستاني نوشتي از روحاني اي كه بهتون يه حديثي گفته بود راجب اينكه پيغمبر كارهاي سخت رو مي كرده و اينا. بعدش گفته بودي تصميم گرفتي هميشه تو دو راهي ها كارهاي سخت رو انتخاب كني. انجام كارهاي سخت تر در تصميم گيري هاي كلان به نظرم نيازمند اينكه ادم عميق و اهسته فكر كنه و بتونه افق زماني بلند تري رو ببينه.
من اين مشكل رو با خيلي دارم كه در بهترين شرايط براي سه ماهه ايندشون تصميم ميگيرن و اصلا اين توانايي رو ندارند كه براي سال بعدشون تصميم بگيرن چه برسه كه بتونن ٢٠ سال بعد خودشون رو تا حدودي ترسيم كنن و براش تصميم بگيرن و از الان راه بيفتن كه ٢٠ سال ديگه بلكن زودتر به اون تصوير برسن.