دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

دربارهٔ دوستانی که بعضی از رفتارهایشان را نمی‌پسندیم

چند روز پیش داشتم با یکی از دوستانم دربارهٔ مدیریت تعارض حرف می‌زدم. مشکلی در ارتباط با دوستش داشت و من هم داشتم برایش همان گزینه‌های شناخته‌شدهٔ روبه‌رو شدن با تعارض را فهرست می‌کردم: مدل توماس کیلمن و سبک‌های رفتاری تهاجم، تسلیم و اجتناب و …

به گزینهٔ «اجتناب» رسیدم. سال‌ها آن را درس داده‌ام و توضیحات متداول و مثال‌های کلاسیک آن به خوبی در ذهنم نشسته‌اند. برایش توضیح دادم که اجتناب یعنی نادیده گرفتن موقت مشکل و تعارض. انگار نه انگار که چنین مشکلی وجود دارد.

و تفاوت تسلیم و اجتناب را هم یادآوری کردم: تسلیم شدن یعنی تو به طرف مقابل می‌گویی روشش را نمی‌پسندی، اما می‌پذیری که چنین رفتارها و روش‌هایی دارد و به او – در رفتار یا کلام – نشان می‌دهی که انتظار نداری روش خود را تغییر دهد.

اما اجتناب این نیست: در اجتناب، حتی ممکن است طرف مقابل متوجه نشود که تو دلگیر و ناراضی هستی. شاید هم بفهمد، اما حس کند آن موضوع برای تو مسئله‌ای جدی نیست. بنابراین عملاً از این‌که مسئله در گفتگوها ظاهر شود (یا به قول مذاکره‌کنندگان: روی میز بیاید)‌ اجتناب می‌کنی.

در ادامهٔ صحبت‌هایم رایج‌ترین توصیهٔ مربوط به اجتناب را هم گفتم؛ همان چیزهایی که در بیشتر کتابها آمده و من هم در بسیاری از کلاس‌هایم و نیز فایل صوتی گفتگوهای دشوار با مثال‌های متعدد شرح داده‌ام: «اجتناب باید آخرین گزینه باشد. اگر امروز دربارهٔ مشکل و گلایه‌ای که داری حرف نزنی، بعداً حرف زدن دشوارتر می‌شود و پس از مدتی که گلایه‌ها انباشته شد، به جایی می‌رسی که عملاً نمی‌شود مشکل را با گفتگو حل کرد.»

آیا خودم هم به این توصیه توجه می‌کنم؟

همان‌طور که با دوستم حرف می‌زدم، چند لحظه فکر کردم و از خودم پرسیدم: «آیا واقعاً خودم به این توصیه عمل می‌کنم؟ آیا مراقب هستم که تا حد امکان سراغ استراتژی اجتناب نروم؟ آیا سعی می‌کنم مشکلات را در همان نخستین مرتبه‌ای که پدیدار شدند مطرح کنم و اجازه ندهم رابطه آسیب ببیند؟»

واقعیت این است که موارد بسیاری وجود دارد که این توصیه را رعایت نمی‌کنم.

البته در مورد دوستان دور و رابطه‌های سطحی، ملاحظات و محاسباتم همان چیزی است که همه جا گفته‌اند و می‌گویند. اما در مورد رابطه‌های نزدیک، معادلات دیگری دارم.

اگر مسئله و اختلاف‌نظری جزئی باشد، ممکن است آن را مطرح کنم. اما در موارد دیگر، به سراغ استراتژی اجتناب می‌روم و فقط سکوت می‌کنم. به قول معروف، چوب‌خطی در ذهنم دارم که روی آن علامت می‌زنم و وقتی آن چوب‌خط پر شد، رابطه را کمرنگ، یک‌طرفه یا حذف می‌‌کنم (رابطهٔ کمرنگ از نظر من، فاصله افتادن بین گفتگوها و تبادل پیام‌هاست. رابطهٔ یک‌طرفه هم به تعریف من یعنی این‌که همیشه جواب طرف مقابل را می‌دهم، اما هرگز خودم آغازگر گفتگو نمی‌شوم).

آیا به طرف مقابل هم علت را می‌گویم؟ گاهی پیش آمده که گفته‌ام و گاهی هرگز نگفته‌ام. این کار را ناآگاهانه انجام نمی‌دهم و از نگاه خودم، پشت این الگوی رفتاری یک منطق محکم نهفته است.

رفتارهایی که ما در دیگران نمی‌پسندیم، غالباً از یک مدل ذهنی و مجموعه‌ای از ارزش‌ها نشأت می‌گیرند و بی‌ریشه نیستند. وقتی به طرف مقابل می‌گویی که یک رفتار خاص او را نمی‌پسندی، بعید است بخواهد یا بتواند مدل ذهنی یا سلسله مراتب ارزش‌های خود را تغییر دهد. بنابراین اتفاقی که می‌افتد معمولاً این خواهد بود که:

  • بر رفتار قبلی خود اصرار می‌کند
  • اگر آن رفتار با دیگران بود، احتمالاً الگوی قبلی را ادامه می‌دهد و صرفاً اتفاقی که می‌افتد این است که می‌کوشد آن را از تو پنهان کند
  • اگر آن رفتار در مقابل خود تو بوده، رفتار را اصلاح می‌کند، اما چون مدل ذهنی همان است که بود، در آینده رفتارهای دیگری با شکل متفاوت اما ماهیت مشابه بروز می‌کنند

البته یک گزینه هم این است که رابطه با تو برای طرف مقابل مهم نیست و پس از شنیدن اعتراضت، رابطه را کمرنگ یا حذف می‌کند.

هیچ‌یک از این موارد برای من مطلوب نیست. به همین علت، اجتناب کردن را گزینهٔ بهتری می‌دانم. به این شیوه، طرف مقابل فرصت دارد مدل ذهنی و ارزش‌های خود را بیشتر و بهتر پیش من بروز دهد و من هم می‌توانم برای سرنوشت آن دوستی و رابطه در بلندمدت، داده‌های بیشتری به دست بیاورم و تصمیم بهتری بگیرم.

اکنون که مرور می‌کنم، مثال‌های متعددی از این نوع دوستی‌های کمرنگ شده، یک‌طرفه شده و یا حذف شده در ذهن دارم.

از دوستی که در توییتر بسیار رکیک حرف می‌زد و دوست نداشتم دیگران او را دوست من بدانند. تا همکاری که فرصت‌های کاری را هر زمان که می‌توانست، پنهان می‌کرد و هر زمان که ناگزیر بود، به من خبر می‌داد. تا دوست دیگری که به انواع فسادهای اداری و اقتصادی آلوده بود و هر وقت می‌دیدمش، بغضش از فساد اداری و اقتصادی در کشور می‌ترکید و این‌که «کاش امام زمان زودتر ظهور کند و مردم را [حتماً از شر پیروانی مثل خودش] نجات بدهد.»

آیا این شیوه را می‌توانم به همه توصیه کنم؟ قطعاً نه. حتی مطمئن نیستم درست است یا نه.

اما می‌دانم که من سال‌هاست با این روش پیش رفته‌ام و اکنون به یک قانون مرتبه دو در پس ذهنم تبدیل شده است.

این روش یک نقطهٔ قوت عالی هم دارد. وقتی دوستی می‌خواهد که دربارهٔ علت کمرنگ شدن رابطه‌مان توضیح دهم، دستم پر از مثال و نمونه است. اگر فقط یک یا دو مثال داشته باشم، نهایتاً پاسخ خواهم شنید: «این یک یا دو مورد به فلان علت بوده و تو بد فهمیده‌ای یا اصلاً استثنا بوده و نباید به سادگی این‌ها را تعمیم دهی.» اما با چوب‌خط پر، دست طرف مقابل برای این نوع بهانه‌ها باز نیست.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


12 نظر بر روی پست “دربارهٔ دوستانی که بعضی از رفتارهایشان را نمی‌پسندیم

  • مهدی گفت:

    گاهی هم به جای اینکه چوب خط طرف پر بشه، تحمل آدم تموم میشه ، هر دوستی بسته به عمق و صمیمیت یک انرژی میده و بسته به تعارض هایی که ممکنه پیش بیاد یک مقدار انرژی از آدم میگیره، وقتی انرژی که آدم میگیره زیاد تر از انرژی باشه که میده و دائم بدهکاریش به حساب عاطفی اضافه میشه،بهتره از گزینه اجتناب استفاده بشه، وگرنه بانک عاطفی آدم برشکست میشه

  • محمود جاويد گفت:

    درود ؛ وقت به شادي؛

    چوب خط ها با نان تازه گره خورده بودند :گرماي هرناني با "تولد خراشي عميق برچوب خط" همراه مي شد و تو به خوبي مي دانستي ، خانواده ها حتي اگر پول نقد داشتند از به تاخير انداختن تسويه حساب تا آخرين خراش فرصت مي جستند.

    محمد رضا پيوند زدن "اجتناب با چوب خط" براي من ، نگاه پنهاني را تصوير مي كند كه تا آخرين خراش بر لوح انتظار تغيير، فرصت كنار هم  ماندن را آب مي دهد. 

  • ادریس گفت:

    سلام. 🙂

    علاوه بر سه چهار احتمالی که مطرح کردین، به نظر می‌رسه این جنس احتمالات هم وجود دارن:

    اینکه اون دوست، نقطه‌ی کوری داره که خودش متوجهش نیست.

    یا نیاز به فیدبکی داره که در کنار دیتاهای دیگه در آینده به تصمیم‌گیری بهترش کمک کنه. 

    یا چیزی رو می‌دونه، ولی یادآوری از طرف یک دوست کمکش می‌کنه.

    توی این احتمال شخصا اگه طرف مقابل باشم دوست دارم باهام مطرح بشه. (هرچند در کوتاه‌مدت رفتار یا نظرم رو تغییر ندم.)

     

    یادمه سه چهار سال پیش شهرزاد پاک‌گوهر یه پیام کوتاه دو سه خطی بهم داد و یکی از اشتباهاتم رو بهم یادآوری کرد. اون پیام در اون زمان هم نسبت به یکی از نقاط کورم آگاه‌ترم کرد، هم به خاطر اهمیتی که برای نظرِ شهرزاد قائل بودم وزن زیادی توی ذهنم داشت و بعدها توی تصمیم‌هام بارها یادش می‌افتادم.

    این مدل یادآوری‌ها رو نشونه‌ی دلسوزی و اهمیت دادنِ آدما می‌دونم.

    • ببین. فکر میکنم متن رو به اندازه‌ی کافی شفاف ننوشتم.

      من هم در موارد جزئی یا اساسا چشم‌پوشی میکنم یا با طرف مقابل مطرح میکنم. این رو توی متن هم گفته‌ام.

      اما مثالهایی که زدم جنس متفاوتی داشت و مقیاس‌شون بزرگتر بود.

      مثلا کسی که توی توییتر کلماتی به کار می‌بره که حتی از نظر قانونی میتونه حد و تعزیر داشته باشه، دیگه بحث نقطه‌ی کور نیست.

      یا کسی که سی میلیارد تومن وام گرفته و الان بعد هشت سال اصل پول رو به زور میده و سود نمیده و یه میلیارد هم در قم هزینه کرده و نامه‌ای دستشه که اساسا بهره غیرشرعیه و بانکداری بدون ربا بهره نداره، ایشون نقطه‌ی کور نداره. بلکه به اندازه‌ی من و تو و بابای من و تو هم چشم داره و بیناست که تمام سوراخهای دین و دولت رو دیده.

      من دوستانی که توی ذهنم بود و مثال زدم، در این مقیاس بودن. اگر دقت کنی به خاطر همین به “نظام ارزشی” ربط دادم. این کلمه‌ی نظام ارزشی خیلی کلیدیه و اصلا به مسائل روزمره برنمیگرده.

      یه خانومی متاسفانه با این واژه ناآشنا بود و زیر همین مطلب کامنتی نوشته بود و در اون از تعبیر “تاثیر بر جزئیات نظام ارزشی” استفاده کرده بود. در حالی که تاثیرگذاری در نظام ارزش‌ها، به دو دسته‌‌ی جزئی و کلی تقسیم نمیشه و ارزش همواره به اصول بنیادی اشاره داره که اگرچه ممکنه در بلندمدت تغییر کنن، اما آخرین چیزی هستن که در انسان تغییر میکنن.

      منم دیدم اگر کسی چیزی رو که یک دهه درس داده‌ام و تکرار کرده‌ام متوجه نشده، احتمالا نیت کرده که هیچ‌وقت متوجه نشه. مجبور شدم کامنتش رو پاک کنم که ذهن بقیه با این کج‌فهمی‌ آلوده نشه.

      خلاصه اینکه اگر طرف ما اشتباه‌های روزمره داره به نظرم اصلا ارزش تذکر دادن نداره.

      چون همه‌ی ما گیج‌بازی‌های خاص خودمون رو داریم ؛)

      من اساسا دیگران رو به خاطر اشتباهی که خودم ممکنه چیزی در همون مقیاس انجام بدم، ملامت نمیکنم.

      اما مواردی که در ذهنم بود و مثالهایی هم که در متن زدم، از جنس اشتباهاتی هستن که میدونم بسیار بعیده مرتکب بشم. و علت استفاده از واژه‌ی “ارزش” هم همین بود.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.

    تا سنین جوانی، در روابط شخصی ام بیشتر اهل مصالحه بودم و با خودم خوشحال بودم که فلسفه ام چیزی شبیه این مصرع حافظ است:

    با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

    اما  در آغاز میانسالی به این نتیجه رسیدم که دلیل ندارم بخواهم با همه کس وهمه چیز کنار بیایم. حالا خیلی راحت – دست کم راحت تر از گذشته – قطع ارتباط می کنم.

    در کامنت همان درس مدل توماس کیلمن از شیوه ی رفتاری ام نوشته ام و ذکر کرده ام که در روابط شخصی متفاوت از موضوعات تخصصی عمل می کنم.

    این کامنت را می توان به انتهای همان چسباند.

    برقرار باشید.

    • علیرضا جان.
      چقدر جالب. اتفاقاً‌ امروز داشتم با یکی از دوستانم حرف می‌زدم، اون هم مثل تو بحث سن رو مطرح کرد (خودمم وقتی فکر می‌کنم می‌بینم سن واقعاً روی من تأثیر داشته).

      اون البته یه مرحلهٔ سوم هم قائل بود. می‌گفت از یه سنی به پایین، آدم مدارا و مصالحه می‌کنه (شبیه حرف تو).
      در یه مقطعی هم خیلی جدی مراقب مرزها و قلمرو و اصول و ارزش‌هاش هست.
      از یه جایی به بعد دوباره قانع می‌شه که بالاخره همین چند تا آدم دور و بر رو باید حفظ کرد و حالا به ما چه که توی جوونی چیکار کرده و الان چه‌جوری فکر می‌کنه و …
      ‌مثالش هم مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها بود که به هر قیمتی می‌خوان همه رو دور هم جمع کنن و می‌گن رفیق باشید و رفت و آمد کنید و اختلاف‌ها مهم نیست.

      هنوز به اون سن نرسیدم، اما الان واقعاً این قدرت «مصالحه» رو در خودم نمی‌بینم و البته به نظرم اگر هم روزی به این نقطه برسم از سر ضعف و ناچاریه و نه چیز دیگه.

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام دوباره.

        راستش رو بخوای، من هم موقع نوشتن ذهنم به سمت این وضعیت سوم رفت.اما چون هنوز از وضع خودم تو اون مرحله خبر ندارم، ازش ننوشتم.

        درست می گی، اون پذیرش، بی تفاوتی یا هر اسم دیگه ای که روش بذاریم، احتمالا اتفاق می افته؛  نه فقط  در روابط با آدمها که در رابطه با دنیا و ارتباطات گسترده تر با تمام جهان اطراف. 

        برداشتم اینه که آدم تو اون مرحله به این نتیجه می رسه که دنیا کلا ارزشش کمتر از آدمهای اطرافه؛ شاید چون ضعیف می شه، بیشتر نیازمند ارتباط می شه و ساعتهاش رو که طولانی تر می شند باید با کسان و چیزهای اطراف پر کنه.

        قربانت.

  • محمد معارفی گفت:

    محمدرضا جان سلام

    امیدوارم خوب باشی

    اخیراً توی کامنتهای اینستاگرام در مورد جبر و اختیار به یه سری نکاتی اشاره کردی. میخواستم خواهش کنم در آینده توی یه پست مستقل در این مورد بیشتر بنویسی و موضوعاتی که توی کامنتهای اینستاگرام بهش اشاره کردی رو بیشتر باز کنی.

    مرسی

    • محمد جان.

      اتفاقاً خیلی وقته که توی ذهنم هست یه مطلبی در این باره بنویسم. با وجودی که در این حوزه صاحب‌نظر نیستم، اما علاقه دارم نگاه خودم رو درباره‌اش شرح بدم. فکر می‌کنم این کار قابل دفاع هم باشه. چون موضوع بسیار مهمه و بسیاری از افرادی که قلم در دست داشته‌اند، مستقل از این‌که قلمرو کاری‌شون به این موضوع نزدیک بوده یا نه، نظر خودشون رو دربارهٔ جبر و اختیار نوشته‌اند.

      فقط چون به کندی در روزنوشته مطلب می‌نویسم و ممکنه کمی فاصله بیفته (چنان‌که در جواب دادن به کامنت تو پیش اومد و البته علتش این بود که داشتم فکر می‌کردم چی ‌بنویسم) در حد چند کلمهٔ کلیدی این‌جا برای خودم یادداشت می‌ذارم تا بعداً درباره‌اش بیشتر حرف بزنیم.

      مهم‌ترین نکته‌ای که فکر می‌کنم باید درباره‌اش حرف بزنیم اینه که منظورمون از جبر و اختیار چیه. چون این واژه‌ها مابه‌ازاء مستقیم بیرونی ندارند و مفاهیمی ساختهٔ ذهن انسان هستند. فرق «جبر و اختیار» با واژه‌های عینی مثل «سنگ و آب» اینه که هر کس تصور متفاوتی از اون‌ها داره و تا وقتی معلوم نشه از چی صحبت می‌کنیم، حرف‌هامون به بیراهه می‌ره.
      ‌‌
      حتی جالبه که نگاه متفاوت فرهنگ‌های مختلف به موضوع در واژه‌هایی که انتخاب می‌کنند هم منعکس شده.
      مثلاً ما در فارسی می‌گیم جبر و اختیار. همیشه وقتی از اختیار حرف می‌زنیم، تلویحاً به این موضوع اشاره داریم که یک مقام بالاتر، باید این مجوز داده باشه که دست‌مون باز باشه. به عبارت دیگه، جبر و اختیار در ذات خودش، نگاه الوهیت‌محور رو داره. این نوع صورت‌بندی مسئله، بسیار نزدیک به همون چیزیه که ما در کلام اسلامی (دقیق‌تر: کلام امامیه) هم می‌بینیم. مثلاً در تعبیر «لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الامرین» که از امام علی نقل شده و با اندک تغییری به بسیاری از امامان منسوب شده.

      وقتی روبه‌روی «جبر» کلمهٔ «تفویض / واگذاری» رو می‌ذاریم، معناش این میشه که: جبر یعنی خداوند مسیری قطعی و ناگزیر رو تعیین کرده و تفویض یعنی خداوند ارادهٔ انتخاب مسیر رو به ما «واگذار» کرده.
      مقایسه کن با واژهٔ Determinism در زبان انگلیسی که کاملاً مستقل از دیدگاه الوهیت-‌محور تعریف شده. قرائت معنوی از جهان در این واژه نه تأیید شده و نه تکذیب. اساساً فاعل در این جمله غایبه. در Determinism کاری نداریم که چی باعث شده که آینده مشخص و قابل پیش‌بینی باشه. فقط می‌گیم قابل پیش‌بینیه. همین.

      نکته‌ای که به نظرم مهمه بهش توجه کنیم اینه که موضوع «جبر و اختیار» وجوه بسیار متنوعی داره که بعضی از این وجوه بیشتر شناخته شده‌اند و بعضی کمتر. ضمناً ممکنه فردی از یک منظر، به نگاه جبری نزدیک باشه و از منظری دیگه، نگاه اختیارمحور رو بپذیره.

      من چند مورد از این زوایا رو این‌جا فهرست می‌کنم تا بعداً درباره‌اش حرف بزنیم:
      نگاه از منظر حقوقی: بحث‌هایی مثل این‌که سهم مجرم در جرمی که انجام داده چقدره
      نگاه از منظر تلئولوژیک: خداباوران نقش و جایگاه خدا را در اعمال ارادهٔ خود بر عالم هستی چگونه می‌بینند؟ جایگاه سرشت و سرنوشت در تکوین عالم هستی و رفتار موجودات زنده در کجاست؟ در ادامهٔ این سوال، موضوعاتی مانند شرّ در جهان چگونه توجیه می‌شه؟ (البته به فرض این‌که از اون حرف‌های سطحی و بی‌معنی اراده در طول و اراده در عرض که صرفاً‌ به درد تست کنکور می‌خوره رد بشیم و بخوایم جدی‌تر به موضوع نگاه کنیم).
      نگاه از منظر روانشناسی: رفتارهای ما تا چه حد منشأ درونی داره؟ و چقدر نقش عوامل محیطی در اون پررنگه؟
      نگاه از منظر زیست‌شناسی: چقدر باید برای زیرساخت‌ها و فرایندهای زیستی سهم قائل بشیم؟ آیا همه چیز رو در ساز و کارهای شیمیایی خلاصه می‌کنیم؟ یا به سراغ نوعی ثنویت و دوگانگی می‌ریم؟ یعنی روح رو سوار بر جسم می‌گیریم و اراده رو به روح نسبت می‌دیم و دترمینیزم رو به جسم؟
      نگاه از منظر فردی و اجتماعی: آیا می‌شه در یک سطح جبر وجود داشته باشه و در سطح دیگه اختیار؟ مثلاً آیا می‌شه بگیم انسان‌ها تک‌ به تک مختارند اما جامعه نهایتاً مسیر جبری خودش رو می‌ره؟ این‌جا کسانی مانند توماس کارلایل و ویلیام جیمز در برابر کسانی مثل هربرت اسپنسر قرار می‌گیرن.
      نگاه از منظر فیزیک سیستمی: آیا می‌شه قوانینی که در سطح کوانتومی تعیّن کمی دارند، در سطح ماکرو به رفتارهای کاملاً متعیّن منتهی بشن؟
      نگاه از منظر فرهنگی: آیا می‌شه بخشی از رفتارهای انسان‌ها رو به خاطر پرورش در جامعه‌ای که در اون قرار دارند، دترمینیستیک دونست؟ مثلاً بگیم چون طرف در ایران به دنیا اومده، نفاق و دورویی و منفعت‌طلبی و نگاه کوتاه‌مدت، ناگزیر بخشی از مدل ذهنی و الگوی رفتاریش رو تشکیل می‌ده و خروج از این فضا براش ساده نیست یا حتی اگر هم خارج بشه، فشارهای بیرونی ممکنه به سرعت اون رو به اصلش برگردونن؟

      در همین فهرست کوتاهی که من برای به خاطر سپردن نکات کلیدی بحث نوشتم، یک ضعف مهم وجود داره که طبیعتاً در متن کامل و مفصل می‌تونم از اون دوری کنم. نباید به شکل مکرر و بدون دقت، از واژه‌های جبر و اختیار استفاده کرد (چنان‌که من این‌جا کردم).
      ما باید برای Determinism و Free Will و Agency و Self-determination اصطلاحات متفاوتی به کار ببریم. حتی واژه‌ای مثل Freedom بسته به این‌که freedom to باشه یا freedom from وارد دو قلمرو کاملاً متفاوت میشه و نمیشه هر دو رو به آزادی و دست باز تعبیر کرد.

      اینا فعلاً این‌جا باشه که یادم نره چی می‌خوام بگم بعداً

      • محمد معارفی گفت:

        محمد رضا جان سلام، ممنونم که وقت گذاشتی.

        همونطوری که انتظار می‌رفت تو خیلی مفصل‌تر از سوالی که توی ذهن من هست، موضوع رو باز کردی.

        سوالات و ابهامی که توی ذهن منه، احتمالاً به زیرمجموعه کوچیک از توضیحات تو رو شامل میشه. سعی می‌کنم چیزی که توی ذهنم هست رو کمی بیشتر توضیح بدم.

        البته یه چالشی که وجود داره اینه که احتمالاً کلمات درستی رو انتخاب نکنم. منظورم همون تفاوت‌هاییه که توی کامنتت بهشون اشاره کردی. یه چالش دیگه اینه که اینجا فضای پابلیکه و حداقل من ترجیحم نیست که اینجا در مورد اعتقادات دینی و تاثیر اون روی ذهنیت خودم و اطرافیانی که میبینم بنویسم.

        سوالی که توی ذهن من خیلی پررنگه اینه که نقش اراده توی انتخاب‌های آدمها، چقدر به تعریفی که توی عرف از اراده میشه نزدیکه. اینجا من اراده و اختیار رو هم‌معنی یا حداقل در ارتباط مستقیم با هم قرار داده‌ام که ممکنه درست نباشه. جواب به این سوال، به نظرم میتونه تاثیر جدی روی نگاهِ ما به خودمون و مخصوصاً آدمهای دیگه بذاره.

        اینکه میگن که ما  "هروقت اراده کنیم" مسیر زندگیمون رو میتونیم تغییر بدیم یا در سطح کلان‌تر میتونیم تاثیری روی محیط اطرافمون بذاریم چقدر به واقعیت موجودی به اسم آدم یا حتی پیچیدگی‌های دنیا نزدیکه؟ اصولاً این "ما"یی که قراره اراده کنه، این اراده کردنش چقدر وابسته به ژنتیک، محیط و سبک تربیتیش در سالهای اول زندگی و حتی عوامل خارج از کنترلیه که الان باهاشون درگیره و هرکدوم میتونن تصمیم یا انتخابی رو تریگر کنن؟ تجربه‌های زیسته‌ی ما آیا همگی انتخابی بوده؟ نقش این تجربه‌ها در چیزی که الان هستیم چقدر پررنگه؟

        درایور رفتارهای ما بیشتر ناخودآگاهه یا ناشی از استدلال و انتخاب توی سطح خودآگاهه؟ شکلگیری ناخودآگاه چقدر تحت اختیار ما بوده؟

        اگر جواب این سوالها به این سمت بره که ما – حداقل به اندازه‌ای که ادعا میشه – توی مسیری که طی می‌کنیم اختیار نداریم، به نظرم اتفاق مهمی میفته. مثلاً حالا دیگه به جای اینکه بگیم "ما به فلان دستاوردمون افتخار می‌کنیم" باید بگیم که "خوشحالم همچین دستاوردی دارم".

        شاید سوالاتم این تصور رو ایجاد کنه که من میخوام نقش اراده (یا اختیار) رو صفر در نظر بگیرم. اما اینطور نیست. صرفاً دارم سعی میکنم سوالاتی رو از یه پرسپکتیو و نگاهِ دیگه مطرح کنم. در واقع چون به اندازه کافی در مورد نقش اراده و اختیار صحبت شده، تلاش کردم که سوالاتم ببشتر از این زاویه باشه که اگر اراده و اختیار – با اون تعریفی که ما ازش داریم-  افسانه باشه یا حداقل سهم خیلی کمی داشته باشند، تعریف ما از زندگی و متعلقاتش چه تغییری میکنه؟

        همین سوالات رو در سطح بالاتر و مثلاً سطح جوامع چطور میشه مطرح و تحلیل کرد؟

        من کامنت‌های تو توی اینستاگرام رو خونده‌ام. میدونم گفتی که فهم این موضوعات به مطالعه دقیق نیاز داره. اشاره کردی به اینکه بهترین جایی که میشه دنبال جواب گشت مفهوم امرجنسه. اگر کسی بخواد دنبال جواب این سوالات بره، اولین قدم که برای شروع مناسب باشه و فهمش هم خیلی سخت نباشه چیه؟ چه کتاب یا کتاب‌هایی رو پیشنهاد میکنی؟
        البته توی همین کامنت هم به کلماتی به عنوان سرنخ اشاره کردی. امیدوارم بعداً که مفصل‌تر می‌نویسی سرنخ‌های شفافتری به دست بیاریم.

        ببخشید طولانی شد و ممنون که وقت میذاری.

  • عطیه رنگین کمان گفت:

    دوستی یکی از مفاهیم عجیب دنیاست..یه روز نزدیک از خواهر..یه زمانی غریبه تر از هرکس..بعضی رفتارهای دوستان بدجور اونارو از چشممون میندازن که اصلا دلیلی نمیبینی که بخوای انرژی بذاری و‌ اون رابطه رو وصله پینه کنی..برای من وقتی دوستی بخواد ازم سواستفاده کنه این اتفاق میفته..چون این رفتارها کاملا آگاهانه هم هستند..و بنظرم هیچ وقت با این جور دوستها روابط دوستانه عمیق شکل نمیگیره چون معمولا در سال اول یا دوم دوستی خود واقعیشون رو‌ نشون میدن.

  • سمانه گفت:

    من سالها به صورت ناخوداگاه با استراتژی اجتناب پیش می رفتم و یک سری از روابطم حذف یا کمرنگ می شد و اصلا برام مهم نبود.
    ولی الان نسبت به چند سال پیش، خیلی بیشتر از گفتگو استفاده می کنم و سعی می کنم کار به اجتناب نرسه، اکثر مواقع با همون گزینه هایی که نوشتی، مواجه می شم و حس خوبی نمی گیرم.
    کلا حس بهتری به استراتژی اجتناب دارم، به نظرم روابط خالص تر و راحت تری به وجود می اره، ولی الان با بالا رفتن سنم، ترس از دست دادن هام بیشتر از چند سال قبل شده.
    ترس از اینکه اگه این رابطه رو از دست بدم، آیا فرصت این رو دارم دوباره رابطه ای در این سطح داشته باشم؟
    این ترس من رو به سمت گفتگو سوق داده.

    ولی استراتژی اجتناب، همچنان یه گوشه ذهنم جرقه می زنه.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser