محمدرضا شجریان را از دست دادیم. البته در مورد هنرمندان و نویسندگان و همهی آنهایی که دستی در «خلق» دارند، مرگ پایان زندگی نیست و این بزرگان، با آثارشان به زندگی در میان ما ادامه میدهند و تأثیرگذاریشان رنگ نمیبازد.
پیش از این یک بار در سال ۹۵ در مورد ایشان مطلبی نوشتم و در روزنوشته و عصر ایران منتشر کردم (محمدرضا شجریان: استاد اسطورهای آواز و زندگی).
حرف بیشتری ندارم که بنویسم. جملهی کوتاهی که در اینستاگرام نوشتم، به نظرم خلاصهی زندگی او را شرح میدهد: «از مردم بود و با مردم ماند.»
هنرمندان، اندیشمندان و بهطور کلی، همهی صاحبان نام و اعتبار، در مقاطعی از زندگی وادار میشوند بین «همدلی با ملت» و «همراهی با قدرت» یکی را برگزینند و نیکبختی یا شوربختی خود را رقم بزنند. شجریان در این بزنگاهها، هوشمندانه عمل کرد و هزینههایش را هم پذیرفت. چنانکه دیدیم دیگرانی بودند که به شکل دیگری عمل کردند و سزای تصمیم خویش را هم دیدند.
امید که از روش و منش او درس بگیریم و به نیکی در ذهن مردم ماندگار شویم.
پینوشت: نمیدانم چه کسی عکس را ثبت کرده. یک نفر در اینستاگرام برایم نوشت که کار خانم افسانه شجریان است.
به عنوان کسی که از دوران نوجوانی گوش جانش با نوای روحبخش استاد شجریان به وجد میآمده سخن میگویم.
لزومی نمیبینم که درباره استاد سخنی بگویم؛ چرا که شناساندن او تلاش بیهودهای است که ایشان خود مظهر تلالو هستند و منبع نور.
همینطور از واژه تسلیت استفاده نمیکنم اگرچه در این ایام من به سوگ مرثیه خویش نشستم در غم هجران استاد.
میخواهم بگویم آیا کسی هست که وفات حافظ و مولانا و سعدی را تسلیت بگوید؟
آیا این جمله برای ما بیمعنی و تا حدی مضحک جلوه نمیکند؟
«شجریان تاریخساز نبود، شجریان خودِ تاریخ بود، هست و خواهد بود.»
همانطور که بزرگان ادب و هنر این مرزوبوم همیشه جاودانند شجریان هم همین است.
تاریخ، تسلیت گفتن ندارد پس استاد شجریان نیز هم.
پایدار بمانید.
سلام
من هم درگذشت استاد شجریان رو تسلیت عرض میکنم. یاد ایشون همواره در خاطر هنردوستان این سرزمین جاودان خواهد ماند.
در چند روز اخیر، مستند «همسفر با مرغ سحر» رو از شبکه ایران اینترنشنال تماشا کردم. شاید مواضع صریح استاد شجریان در این مستند برای شما جالب باشه:
https://www.youtube.com/watch?v=_iVNXcJe9Ms
سعید جان. ممنون که لینکش رو گذاشتی. منم دیدمش. حس خوبی به این مستند داشتم. برام عجیبه که شبکههای داخلی از چنین فرصتهایی برای پخش مستندهای مرتبط استفاده نمیکنن و این فرصت رو به شبکههای خارجی میدن. فکر میکنم حتی با در نظر گرفتن اینکه ما با «صدا و سیمای ملی» روبهرو نیستیم و صدا و سیمای «جمهوری اسلامی» رو داریم، حتی برای «جمهوری اسلامی» هم بهتره که در رقابت با شبکههای خارجی – که اونها رو مزدور و معاند و … میدونه – از این فرصتها استفادهی هوشمندانهتری بکنه.
متأسفانه تا جایی که من میدونم تنها مستندی که دربارهی شجریان از تلویزیون پخش شده «از سپیده تا فریاد» باشه که جهتگیری اون در «تنظیم متن روایت» و همینطور «گلچین کردن رویدادها» محسوس و ملموسه.
محمدرضا. مستند «پژواک روزگار» رو هم نمیدونم دیدی؟ که مربوط به سال ۲۰۱۱ هست و صادق صبا (زمانی که در بی بی سی بود) در قونیه ترکیه، محل آرامگاه مولوی، از استاد شجریان تهیه کرده.
و مثل مستند «مرغ سحر» که دوستمون آقای تارم معرفی کرد – واقعا دیدنی و شنیدنی و دوستداشتنیه، و به نظر من حتی به چندین بار دیدنش میارزه:
https://www.youtube.com/watch?v=MlqeYvPhQuw
۱- شجریان با مردم ایستاد و مقبول عام شد. اما او پیش از این موضع گیری ها ساخته و پرداخته شده بود. او تبدیل شده بود به مخزن و میراث موسیقی سنتی ایران. به همه جا رفته بود و از هر کس که توانسته بود آموخته بود. از نورعلی برومند، عبدالله دوامی، غلام رضا دادبه، احمد عبادی، طاهرزاده، و … هر کسی که چیزی داشت در این وادی بدون خستگی و توقف آموخته بود.
این منابع در اختیار بسیاری دیگر نیز بود اما شجریان بود که توانست به خوبی از این منابع بهره ببرد!
۲- شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع/آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
به هر حال ما در زمانه ای زندگی کردیم که هنوز غولهای افسانه ای و بزرگی مثل لطفی، مشکاتیان، شجریان، حسین علیزاده، شاملو، شفیعی کدکنی و … در این سرزمین بودند و هستند.
هر چند با داغ بر دل، اما ما در همین سرزمین نفس کشیدیم.
نمی دانم نسل های بعدی بدون داشتن چنین منابع ارزشمندی اصلا امکان ظهور و بروز چنین غولهایی برایشان فراهم هست؟
بدون آن دم جادویی اساتید، بنظرم خیر !
امین جان.
کاملاً با تو موافقم.
قاعدتاً اگر سرمایهی عظیم و دستاوردهای شجریان در حوزهی هنر نبود، حرفها و موضعگیریهایش هم ارزش چندانی نداشت. چنانکه میلیونها انسان دیگر در زمینههای مختلف، حرف میزنند و نظر میدهند و جهتگیریهای خاص خود را دارند، اما دامنهی نگرشها و نظرهایشان از قلمرو زندگی شخصی و اطرافیانشان فراتر نمیرود.
پس قطعاً به تعبیر تو «شجریان پیش از این موضعگیریها ساخته و پرداخته شده بود.»
البته این نکته را هم نمیتوان انکار کرد که اگر مواضع اجتماعی شجریان نبود، شاید دامنهی نفوذ شجریان از حوزهی علاقهمندان به موسیقی سنتی ایران فراتر نمیرفت. چنانکه قلمرو اثرگذاری بسیاری از بزرگان دیگر در کشورمان، از حوزهی تخصصیشان فراتر نرفته و به گروهها و بخشهای اِلیت جامعه محدود مانده است.
کم ندیدهایم افرادی که گوش دادن به موسیقی سنتی از توان و حوصلهشان خارج است، اما همچنان به شجریان احترام میگذارند و در برابرش سر تعظیم فرود میآورند.
البته میدانیم که اینها همه انتخابهایی شخصی است. به هر حال، ما در ادبیات خود کسی مثل شاملو را داشتهایم که با دردها و دغدغههای اجتماعی همراه شده و کسی مثل سهراب سپهری هم داشتهایم که ترجیح داده نگران «گِلشدنِ آبی» باشد که «در فرودست مسیر خود، از کنار کبوتری میگذشته است» و نمیتوان به سادگی، یک سبک را به سبک دیگر برتر دانست.
پینوشت نامربوط: در طول این ایام که شبکههای اجتماعی را نگاه میکردم، یکی از تلخترین استوریهای اینستاگرام را – به قضاوت من – ندا آقاجری (neda.aghajeri@) منتشر کرد. دلم میخواست جایی به بهانهای به آن اشاره کنم (این استوری):
«تا حالا سعادت شنیدن صدای استاد شجریان رو نداشتم، ولی چهرهاش برام بسیار دلنشین و دوستداشتنی بود.»
ندای عزیز، ناشنواست.
دارم به دو جمله فکر می کنم یکی از همایون شجریان که گفت:
”جایگاه پدرم بالاتر از سیاست هست“
و یک جمله از فایل صوتی (مرگ):
”قانون هستی را خوب میدانم آنچه برای خود کردهام سهم تو خواهد بود اما آنچه برای دیگران کردهام سهم من خواهم بود.“
درود محمدرضا جان و خوشا به اقبالت که با آن بزرگوار هم نام هستی.
من چند روزه که برای فیلمبرداری یه پروژه مذهبی اومدم مشهد. دور و برم همش آدمای خشک و شریعتی میبینم. از لحظهای که خبر پرواز ملکوتی خسرو آواز ایران رسید، این جماعت اطرافم، همش دارن به اون بزرگوار فحش و ناسزا میدن، موزیکاشو میذارن مسخره میکنن و هزاران امر قبیح دیگهای که بغض شد و توی گلوم جمع شد. چیزی نمیتونستم بگم، چون حریف یه جماعت نمیشدم.
امروز صبح برای تشییع جنازه استاد شجریان رفتم توس. بغضم رو اونجا خالی کردم در کنار یه آدمای دیگهای که به ندای «همراه شو عزیز» لبیک گفته بودن. آدمایی که دو ساعت زیر آفتاب فقط گریه میکردن و نظارهگر مسیر تشییع بودن.
محمدرضا جان، شجریان بزرگ با کدام مردم بود؟ شجریان با مردم بود و برای مردم خواند. اما یک عده مثل اون جماعت بدبخت که خبر ندارن چطور فرهنگشون رو دزدیدن و چیزای غیر اصیل دیگه رو براشون ارزش کردن و اونا خیلی راحت به شجریان بزرگ، کسی که عمرش رو پای فرهنگ و هنر ایرانی گذاشته، توهین میکنن.
یک عده هم همین مردم عاشقی که تا توس اومده بودن و تا آخرین لحظه، آوازهای استاد رو با هم همخوانی میکردن و گریه میکردن. اینها منزلت و جایگاه شجریان و عمق فاجعه از دست رفتنشون رو با تمام وجود درک میکنن.
اما سوال من اینجاست که کدوم یک از این دستهها اقلیت هست و کدوم اکثریت؟ هنوز نفهمیدم.
احسان عزیز. فکر میکنم تشخیص اقلیت و اکثریت چندان دشوار نیست.
ما با دو گروه اقلیت در جامعهمون روبهرو هستیم: یه عده «نادان احمق دلسوز اما خرافاتزده» و یک عده «دانای هوشمند بیاخلاق منفعتطلب» که مثل دو سنگ آسیاب «اکثریت» رو بین خودشون میسایند و نابود میکنند.
قاعدتاً در یک جامعهی دموکراتیک، تشخیص اقلیت و اکثریت سادهتر است و در فرصتهای مختلف، قوت و قدرت نسبی هر گروه سنجیده و مشخص میشه. چنانکه میبینیم در کشورهای توسعهیافته، هر بار که یک صاحبقدرت و سیاستمدار دهان باز میکنه، Approval Rate جدیدش سنجیده میشه و معلوم میشه که چقدر به سمت خواست اکثریت حرکت کرده یا از دیدگاه اکثریت فاصله گرفته.
اما وقتی بنیادهای دموکراسی در یک جامعه ضعیفه یا وجود نداره، این «زور» و «قلدری» است که رنگ خودش رو به جامعه تحمیل میکنه.
متأسفانه وجود نفت و منابع نفتی طی دهههای اخیر، باعث شده که «مسیر مردم» از مسیر «سیاستگذاران» جدا بشه و سیاستگذاران خودشون رو وابسته به مردم ندونن و با یک سری «سیاستمدارِ بشکهای» روبهرو بشیم. یعنی سیاستمدارانی که اعتبارشون رو از «بشکههای نفت» و نه از «بستر جامعه» دریافت میکنن.
تلخترین وضعیت برای من، تصور روندی است که یک جامعه با این نوع سیاستمداران بشکهای در غیاب نفت یا در شرایط کاهش ارزش نفت طی میکنه.
قاعدتاً با کمرنگ شدن نقش منابع، سیاستمداران باید دستشون رو به سمت مردم دراز کنند. اما گسل میان اهل سیاست و مردم چنان عمیق و بزرگ میشه که عملاً مردم و تصمیمگیران دستشون به هم نمیرسه.
اینجاست که بشکهایها به سرزمینها و کشورهای دیگر مهاجرت میکنند و «اکثریتِ بازمانده و جامانده» در همین گسل فرو میرن و نابود میشن.
عجب تفسیر جالبی! بله بعضی از دوستانم که مطالعات سیاسی دارن هم چنین وضعیتی رو پیشبینی میکنن. اما چقدر وحشتناک میشه روزی که سیاستمداران بشکهای از بشکههاشون قایق بسازن و فرار کنن. اکثریت هم در یک وضعیت مجهول دست و پا بزنن. وضعیتی که به قول فرهاد معلوم نیست کی میگیره، کی میپزه، کی میخوره.
اریک فروم هم میگه توی جامعه دموکراسی، عشقورزی راحتتر رشد میکنه. در حالی که توی جامعهای که زور حاکمه، همه باید به سمتی عشق بورزند که خواست دستگاه قدرت باشه.
توی چنین شرایطی، یه عده که عشق و علاقهشون معطوف به جهت معیارهای قدرت هست. عده دیگری فقط به این دلیل که ضد قدرت هستن، به هرچیزی که ضد قدرت باشه عشق میورزند. همین میشه تشخیص نیتها و سلیقهها در چنین سیستمی، به شدت دشوار و گیج کننده میشه.
سلام دوستان عزیز و سلام محمدرضا . به همه شما عزیزان تسلیت می گم و آرزو می کنم حال دلتون را اون منشا ناب نورانی پرکنه که آدم های قدبلند روزگار ( رجوع کنید به دوبیتی باباطاهر: به هر الفی الف قدی درآیه) ازش انرژی می ستانند.
واقعیتش من فکر می کنم شجریان محصول چند همزمانی بود. از خانواده فرهنگی بود . با قرا« و ادبیات سنتی آشنا و مانوس بود و خلاصه کنم که فرهنگش خوب پی و پایه ریزی شده بود.
صدای خوبی داشت . استعداد موسیقیایی عالی داشت و شناخت و محیط مساعد هم به کمکش اومد.
اما همون پایه فرهنگی درست و به قول قدیمی های ما اصالتش کمکش کرد که در روزگاران سخت برای تصمیم گیری نگاه سیستمیک و دراز مدت داشته باشه و بر اساس اصوا درستی که بهشون معتقد بود انتخاب کنه و هزینه هاش را هم بده.
اغلب اون هایی که نگاه کوتاه مدت دارند . شهرت و … را شون را بر اساس اصول درست و آجر به آجر پی ریزی نکرده اند مثل خونه علفی برادر بزرگه سه بچه خوک با یک فوت ، خونه شون را بر باد می دهند.
در مورد فلت شدن هم کاملا با شما هم عقیده ام محمدرضا . شرایط جوری نیست که هره ساخته بشه و حتی به هرم تنیاز داشته باشیم شرایط به نظر من شبیه ستونی است که داره رشد می کنه و بالا میره . سطح ستون پستی و بلندی هایی داره اما نه اونقدرا بلند و چشم گیر
معذرت می خوام عجله کردم و کلی غلط تایپی و انشایی دارم . من را ببخشید . قران . اصول . هرم. نیاز
این را تجربه کرده ام، که انسان ها خود را، برای مرگ عزیزی که در بستر بیماری است، آماده می کنند و واقعا هم آماده می کنند، گرچه چیزی از غم فراق کم نمی کند. در چند ماه گذشته، بسیار زیاد به مرگ استاد شجریان فکر کرده بودم، همانطور که به مرگ تمام عزیزان و انسان های مهم زندگی ام فکر می کنم. وقتی به مرگ استاد شجریان فکر می کردم، فقط برایم جنبه سیاسی داشت و آرزو می کردم که در دوران تاریک کرونا فوت نکند. ولی استاد شجریان در این وانفسا پر کشید و من از دیشب گم کرده ای دارم، انگار تکه ای از قلبم نیست. فهمیدم که چقدر خودم را نمی شناسم.
وقتی مثل تمام روزهای بارانی “ببار ای بارون” را گوش می دهم، وقتی فکر می کنم، این صدا دیگر نیست، قلبم درد می گیرد.
از دیروز دارم به این فکر می کنم که در یک سال گذشته، از غمی به غم دیگه ای دچار شدیم بی اینکه فرصت کنار هم نشستن، سوگواری جمعی و اشک ریختن داشته باشیم. لبریز از اندوه، پر از سؤال و بی هیچ تسکین و جوابی.
چیز زیادی نمیتونم بگم . گفتنی ها رو دوستان گفتند. فقط میتونم به مردم هنر دوست سرزمینم تسلیت بگم. و دیگر اینکه به آرزو های از دست رفتم شرکت توی کنسرت استاد شجریان هم اضافه شد.
افسوس
از دیروز، بعد از اون خبر باورنکردنی، شاهد احساسات پاک و صادقانهی بیشماری از طرف آدمهای مختلف توی رسانههای مختلف بودیم. بسیار جملهها و حرفها و نوشتههای زیبایی که همگی از اعماق دل بر میومدن.
و با خودم فکر میکردم که خداروشکر هنوز آدمهایی هستند که هنر و خوبی و زیبایی و انسانیت رو قدر میدونن و در برابرش بیتفاوت نیستند.
در کنار اونها، بیتفاوتی برخی دیگر – به هر بهانهای و با هر توجیهی – باعث حیرت و شگفتی و تاسفم شد.
کوچکترین تاثیرِ رفتن و نبودن فیزیکیِ چنین آدمهای بزرگی اینه که ما بیشتر از همیشه، در کشور و دیار خودمون احساس تنهایی و درماندگی و بیپناهی میکنیم.
این یه حقیقته به نظر من، و نمیشه با جملههای انگیزشی و حال خوبکنِ تصنعی – شبیه برنامههای صبحگاهی صدا و سیما که خداروشکر سالهاست که هیچکدوم رو نه گوش میدم و نه میبینیم – اون هم در چنین روزی، به اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده تظاهر کرد و لباس بهظاهر زیبایی بر تنِ این حقیقت و این حقیقتهای تلخ پوشاند.
چقدر توی این سالهای اخیر، هنرمندان بزرگ و دوستداشتنی و تکرار نشدنیای رو از دست دادیم، یا اینکه سالهاست که از نزدیک بهشون دسترسی نداریم.
هنرمندانی که اکثرشون فقط یک آرزو با حسرتی ناتمام بر دل داشتند و دارند، و اون اینکه بتونن یک بار دیگه در سرزمین خودشون بر روی صحنه بیان و برای مردمشون بخونن یا بازی کنن یا … – و همهی این آرزوها با تمام شدن عمرشون به باد فنا رفت، یا به زودی خواهد رفت.
یکی از هزاران واکنش زیبایی که بعد از سفر ابدی استاد شجریان عزیز برام دوستداشتنی و قابلتامل بود این بخش از پیام تسلیت «محمود دولتآبادی» گرامی بود که حس کردم چقدر زیبا حرف دل خیلی از ما رو گفت:
“تلخی پایانِ زندگی شجریان منحصر به این کمتر از یک سال اخیر نبود که با گرمای خانواده، دلدادگی پزشکان مجرب و علمِ پزشکی زنده نگه داشته شد. تلخی عمیقتر آن بود که هنرمند ممتاز آواز ایران در اوج کمالیافتگی، حضور و بانگِ بینظیرش دریغ شد از مردمی که اکنون به سوگ او نشستهاند و اشک میریزند.”
این خیلی غمانگیزه. خیلی غمانگیز.
مدتها بود که همه میدانستیم حال استاد شجریان خوب نیست. نخواندنش یک درد بود، درد کشیدنش از بیماری و سکوتش دردی دیگر. بعد از این همهگیری وحشتناک بارها وقتی با دوستانم حرف میزدم، گفتم همه بالاخره روزی میمیریم و از فوت استاد هم گریزی نیست ولی ای کاش در این روزها از بینمان نروند. مردم اشکها در سینه دارند که بیبهانه میگریند کاش در از دست رفتن اسطورهیشان دیگر محدود به زمین و زمان و حالا این بیماری لعنتی نشوند. اما صداها و آرزوها کجا شنیده میشوند؟
برای متولدان دههی من و بهخصوص در خانوادهی من یکی از نشانههای فهمیدهشدن این بود که صدای شجریان را به بقیهی آواهای موسیقیمانند ترجیح بدهیم. من هنوز و همیشه سپاسگزارم که در خانهی ما چنین چیزی ارزش بود.
آخرین باری که استاد شجریان در شیراز کنسرت داشتند، من نوجوان بودم. خاطرهی حضور در آن سالن و شنیدن صدایشان هنوز خون را در رگهایم گرم میکند؛ ولی برای من غیر از آن همه شور آوازشان یک صحنه بسیار تاثیرگذار بود. صحنهای که بعدها دیدم عادت رفتاری ایشان بود و چقدر زیبا بود. در پایان برنامه انبوه دستههای گل روی سن اجرا به ایشان داده شد. استاد با حوصله تمام دستهها را باز کردند و همهی گلها را به سمت مردم برگرداندند. این تصویر برای من جلوهای از عشقشان به مردم بود. ایشان با چنان مهری گلها را به مردم برگرداندند که در ذهن من از همان وقت این نقش بست که عشق به مردم بخشی از زیبایی صدا و هنرشان بود. نمیدانم آیا میتوان این اصل را به رفتارهایمان تسری بدهیم یا نه؟ ولی خودم به شخصه دوست دارم در آنچه انجام میدهم چنان مهری به مخاطبم وجود داشته باشد.
یادم نمیاد حتی یک بار آهنگی از شجریان تو تنهایی گذاشته باشم و صادقانه بگم درک درستی از ارزش هنری و تاثیرگذاریش ندارم .
اما شجاعت و شرافتش رو با گوشت و پوست لمس میکنم
شجریان میتونست یه هنرمند ملی بمونه و تا اخر عمر کنسرت بذاره و اونقدر تو کارش خوب بود که نیازی به سو گیری و ناراحت کردن یه بخشی از مردم نداشته باشه و واسه «همه مردم» عزیز بمونه
یه ربنا خونده بوده که تو جامعه مذهبی و نیمه مذهبی ترکونده بود و با کارهای دیگش محبوب داخل و خارج بود
اما انتخاب کرد که موضع داشته باشه و صریح و شفاف (قابل سرچ در یوتوب و اپارات) اون رو اعلام کرد
اتفاقا به نظر من شجریان نمیخواست صرفا محبوب و عزیز همه مردم ( توده مردم) باشه چون حرفایی که صریحا در مورد اسلام زده قطعا مورد پسند خیلیا نیست و از طرف دیگه سال ۸۸ هم اگر واکنش نشون نمیداد کسی ازش گله نمی کرد و انتقادی بهش وارد نبود و کافی بود سکوت کنه
اما این مرد شریف و شجاع و بزرگ بود که محاسبه نکرد و مقابل طرف قوی ماجرا ایستاد و هزینه داد
به نظرم شجریان جوری زندگی کرد که بُعد زمان به احترام اش سر خم می کنه.
زندگی بزرگانی مثل شجریان سرشار از آموختنی هاست؛ مثل همین موردی که شما در مورد “تصمیم گیری” بین همدلی با مردم و همراهی با قدرت و پذیرش هزینههایش گفتی
فکر میکنم اگر برند را “هویت” معنا کنیم، شجریان فقط در کارش استاد نیست، شجریان استاد هویته.
“جاودانه شدن”، حق اش بود.
استاد محمدرضا شجریان بزرگ اسطوره موسیقی سنتی و برگی از تاریخ این آب و خاک از بینمون پر کشید و آسمانی شد.کسی مانند استاد به این جایگاه در موسیقی نداریم و فکر میکنم قرنها زمان برای تکرار استاد شجریان لازمه تا شاید کسی به این جایگاه برسه.من بشدت طرفدار موسیقی سنتی بوده و هستم و با این صدا بسیار خاطره دارم ولی وقتی که گفت :” من صدای خس و خاشاکم” بقدری این حرف استاد به دلم نشست که از دیروز حس میکنم ملت صدای دادخواهی خودش رو از دست داد.فقدان استاد محمدرضا شجریان رو به همایون شجریان و خانواده محترم استاد و همه دوستدارانش تسلیت میگم و همه ما میدونیم که نه یک هنرمند که قلب هنر از تپش بازایستاد.روحش شاد و قرین رحمت حضرت دوست
حس میکنم اونچه که غم فقدان و از دست دادن بزرگانمون رو سنگینتر میکنه، بودن در این مقطع زمانی و این سالهای سیاهه.
یاد عزیزِ ایشون تا ابد توی قلبمون جاودانهست و تاثیرگذاریشون هرگز کمرنگ نمیشه، اما چقدر به حضور فیزیکیشون نیاز داشتیم، عزت و اعتبارمون بود. حس میکنم پشتوانه و تکیهگاهی رو از دست دادیم.
غم از دست دادن عزیزان مثل سُر خوردن و فرو ریختن زندگیه از لای انگشتان، از دست رفتن رنگ و نور و زیبایی بدون اینکه بتونی کاری بکنی.
یا به قول صابر ابر مثل «یک دویدن سخت برای نجات کسی و [ناگهان] ناپدید شدن جاده»
یاد این انسان بزرگ و آزاده گرامی. که همانطور که محبوب قلب مردم بود، خار چشم دشمنان هم بود؛ و همچنان هست.
آره مریم.
واقعاً حضور این انسانهای بزرگ در سالهای – به قول تو – سرد و سیاه، مثل لنگر میمونه و میتونه ما رو توی این آشفتگیها و ناملایمات، حفظ کنه و نگه داره.
و تلخ اینه که تعداد این افراد داره هر روز کم و کمتر میشه.
گاهی فکر میکنم که جامعهی علمی-فرهنگی-هنری ما داره از اون شکلِ هرم بزرگ و بلند که در رأسش بزرگان حضور دارن به سمت یک ساختار تخت و flat پیش میره. جمعیتی بزرگی میشیم همه همقد و قوارهی هم. در حسرت کسانی که بشه اونها رو تکیهگاه و ملجاء و پناه دونست.
نمیدونم چقدر ظهور شبکههای اجتماعی و سبک زندگی جدید (چنانکه کریس اندرسون در Long Tail میگه) در این اتفاق نقش داره و چقدر شرایط سیاسی و اجتماعی ما در این روند دخیله.
اما این حرکت از جامعهی هرمی به جامعهی مسطح رو حداقل من، دارم حس میکنم.
وقتی این خبر رو شنیدم احساس تنهایی عمیقی بهم دست داد. ریمیکس زیبایی کار ماهان فرزاد روی صدای استاد شجریان به نام «سکوت سرد زمان» رو گذاشتم روی تکرار و در اون کاملا غرق شدم.
هر دمی چون نی از دل نالان شكوه ها دارم
روی دل هر شب تا سحرگاهان با خدا دارم
بیش از هر چیز امشب دیدن مردم ملتهب و سوگواری که در مقابل بیمارستان جم نمیدانستند دادشان را از چه کسی بستانند و در این روزها آخرین تسکینهایشان را از دست میدادند تلخ بود.
مردمی که کسی نبود برایشان طلب صبر کند و شادی روح رفتهشان را بخواهد.
شنیدن آواز زنانی که تمام این سالها از خواندن محروم بودهاند به من یادآور میشد که سینههای سنگینی داریم و چقدر این سالها به هر دلیل هیچکداممان نتوانستهایم خودمان باشیم و در نطفه خفه شدهایم.
انگار آزمونهای تلخی پیشرو داریم.
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی…
معصومه.
برای من هم، مثل تو، دیدن این صحنهها تلخ بود.
یه جور «غم عمیق» که با «ناتوانی» و «درماندگی» همراه شده بود.
چند سالیه که من احساس میکنم صفتهای «گرفتار»، «تنها-رها-شده»، «دیده-نشده»، «فراموش-شده» و «دور-مانده-از-جریان-زندگی» بهترین توصیفها برای مردم ماست.
هرازگاهی این وضعیت، خودش رو در صحنههایی منعکس میکنه.
حس میکنم صحنههایی که اطراف بیمارستان جم دیدیم، بازتاب همین ویژگیها بود.
مردمی که ظاهراً «زمین» و «زمان» بر علیهشون دست به دست هم دادهان و بعد از سالها برگزاری مراسمهای دستوری، حالا که زمینهای برای تشییع خودجوش و مردمی وجود داشت، کرونا اونها رو از چنین فرصتی محروم کرد.
نامش همیشه جاودان و صدایش همیشه ماندگار خواهد بود. بیش از هنرش، وجود خودش و پناهبودنش ازدستمان رفت..
نمیتوانم حسم را بیان کنم 🙁
می توان گفت پر زندگی کرد و به قول نیچه به موقع مرد (منظورم زمانش نیست. منظور شرایط و چگونگی اش است). دو یادگار ارزشمند هم به جا گذاشت: آثارش و همایون.
سلام.
من چند سالیه – به خصوص از آخرین باری که خبر بستری شدن دوباره استاد منتشر شد- به همایون و اهمیت حضور پررنگ و با ارزشش بیشتر از گذشته فکر می کنم و از ۱۷ مهر تاحالا مرتب این بیت مولوی تو سرم می چرخه:
چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم؟ از گلاب
تسلیت به همگی.
شجریان به زندگی، “زیبایی” بخشید و چه چیزی یهتر از “زیبایی” برای به یادگار گذاشتن.
یک چشمم اشکه برای رفتنش و یک چشمم لبخند برای مرور لحظاتی عمیقی که با شنیدن کارهاش تجربه کرده م. لحظاتی که اگر بخوام با یک کلمه توصیفش کنم باید کلمهای باشه که معنای سه کلمه آرامش، لذت و پرواز ذهن رو با هم بیان کنه.
به قول کیهان کلهر “جان از تنِ آواز رفت.”