در روزنوشتهها، #مطالب نوشته نشده مطالبی هستند که قرار بوده روزی کاملتر شوند، اما به خاطر وقت کم، یا بیحوصلگی یا ملاحظههای دیگر، به همان شکل ناقص در حد یک ایدهی اولیه در دفتر یادداشت من رها شدهاند. میشود آنها را دور ریخت. اما یک گزینه هم این است که بدون شرح و بسط و توضیح بیشتر، آنها در روزنوشته بیاورم و من تصمیم گرفتهام گاهی گزینهی دوم را انتخاب کنم.
***
هیچوقت به تماشای مراسم اعدام نرو.
اگر کسی که اعدام میشود شایستهی مجازات نباشد، تو در اعدام او شریکی.
و اگر محق اعدام باشد، بر سنگدلیات افزوده خواهد شد.
***
در دعوای دو نفر، ما معمولاً طرف حق را نمیگیریم،
بلکه به سمت کسی متمایل میشویم که همدلی بیشتری با او داریم.
آنچه به اشتباه عدالت خوانده میشود، معمولاً غلبهی نظر گروه همدلی است که از نظر عددی، کثرت بیشتری دارند.
پاراگراف ما حق را به چه کسی می دهیم من را یاد روزگاری انداخت که با خودم فکر می کردم که مشکل اصلی دیوانه ها اینست که تعدادشان از عاقل ها کمتر است. وگرنه نوع دیدگاهشان تاثیر چندانی در جایگاهشان ندارد!
البته امروز دیگر بیشتر درگیر مشکلات شخصی خودم هستم و فرصتی برای فکر کردن به مشکلات دوستان و هم صنفانم ندارم! 🙂
سلام محمدرضا
اون جمله ای که از نیچه با عنوان جنگ با غول ها گذاشتی هم در همین دسته بندی مطالب نوشته نشده قرار میگیره؟
سلام محمدرضا
ببخش که زیر این پست کامنتی می گذارم که بهش مربوط نیست.
روزت مبارک.
در وبلاگت سرچ کردم و پست های مربوط به روز معلم رو پیدا کردم تا زیر همون پست ها کامنت بگذارم اما چندتاییش رو که نگاه کردم، انگار نمی شد کامنت گذاشت، چون خیلی عجله دارم و ترسیدم تا برگردم و با حوصله بگردم، دیر بشه و دلم نیومد دیر برات بنویسم.
خوشحالم که معلمم هستی و طی این چند سال خیلی چیزها ازت یاد گرفتم.
بابت همه چیزهایی که بهمون یاد دادی ممنونم.
ساقی جان. از لطفت ممنونم.
ضمناً پیگیری جابهجاییت به سایت جدید هستم. میبینم که خردهخرده داری درستش میکنی و به سر و روی سایت دست میکشی.
امیدوارم مثل من در بهروز کردن وبلاگت کُند نباشی و بتونی با کمی کاهش از وسواس، با سرعت بیشتری به روزش کنی.
ضمناً منتظرم نظرت رو راجع به کتاب فقر احمق میکند بخونم. ما چند بار خواستیم توی متمم معرفیش کنیم، اما هر بار به علتی منصرف شدیم.
سلام محمدرضای عزیز
ممنونم ازت که هم اینجا و هم در متمم، مدام بهمون یادآوری می کنی که چقدر برای متممی ها ارزش قائل هستی و براشون وقت می گذاری، همین کلی انرژی و حال خوب بهمون می ده.
راستش وبلاگم رو که تغییر دادم، چون در قبلی خیلی فعال و منظم نبودم، روم نشد بیام بگم که در وبلاگ دوستان من آدرسش رو تغییر بدی. اگر خودت صلاح دونستی این کار رو بکن 🙂
نمی دونم قاعده ش اینه که حتما در زیر همون پست نظر بگذاریم یا همین جا هم می شه گفت.
برا همین لینکش رو اینجا نمی گذارم.
درباره کتاب فقر احمق می کند ان شاالله حتما نظرم رو می نویسم، منتها من از دید خودم و وسعت افق دیدم می تونم بنویسم و مثل تو و بعضی دوستان متممی، شاید هنوز انقدری نگاهم وسیع نشده باشه و عمیق تحلیل نکنم. در حد زندگی روزمره خودم و اطرافیانم، برداشتم رو می نویسم. قبلا درباره ش کوتاه نوشته بودم، منتها در وبلاگم منتشرش نکردم.
راستش گاهی بعضی پست های وبلاگت رو که می خوندم تا چند روز مات و مبهوت به این فکر می کنم که چجوری می تونی انقدر عمیق، گسترده و بزرگ فکر کنی، راستش گاهی اوقات هم باعث می شه بعضی چیزایی که ناراحتم کرده، دیگه ارزشش رو از دست بده چون به این می رسم که چقدر چیزای بزرگ تر برای فکر کردن و دغدغه شو داشتن وجود داره
و بعدش خیلی خوشحال می شم که در دنیای دیجیتال با کسانی مثل تو و بعضی دوستان خوبم در متمم همنشین شدم.
احساس می کنم کامنتم به خط قرمزت نزدیک شد :))
برا همین، همینجا تمومش می کنم.
سلام معلم عزیز، محمدرضا شعبانعلی.
تبریک میگم و براتون سلامت و پایندگی آرزو میکنم.
یاد این کتاب افتادم
The Crowd: A Study of the Popular Mind
نوشته ی گوستاو لوبن .
قسمت “هیچوقت به تماشای مراسم اعدام نرو” من رو یاد داستان حلاج در تذکرة الاولياء انداخت، اونجایی که مریدان حلاج به حلاج گفتند: “چه گوئی در ما که مریدانیم و اینها که منکرند” و جواب حلاج به مریدانش.
همین دیروز در جمعی صحبت از لایوهای اینستاگرامی این چند روزه اخیر و بازدید های چند صد هزار نفری افرادی (که نمیدونم درست هست اسم بیارم یا نه) بود که صحبت از میلیون ها فالوور تتلو شد که همونجا هم چند نفر طرفدار داشت و بهش «حق » می دادند که بخاطر ازار و اذیت هایی که اینجا ( در ایران) شد و نذاشتن کنسرت برگزار کنه حق داره هر کاری دلش میخواد انجام بده و …
بحث در مورد تتلو و اینکه چقدر آدم مریض و مسمومی هست یا نیست و چقدر استعداد داشتنش تو موسیقی و گذشته ای که داشته این اجازه رو بهش میده و داده که هر چیزی رو مطرح کنه معمولا به اوقات تلخی و تنش منجر میشه
به بهونه تیتر این مطلب و دغدغه که این چند روز تو ذهنم داشتم خواستم این موضوع رو اینجا مطرح کنم که اگه صلاح دونستید شما هم موضع یا نظر خودتون رو بگین
اینکه خیلی از ادما به صرف چند دقیقه سرگرمی و کنجکاوی یه عده رو فالو می کنند و خیلی مهمتر از درامد میلیاردی اون شخص از تبلیغ و سایت و شرط بندی و …. به اون ادم تریبونی میدن که نتیجه اش قدرت تاثیر گذاریه بی نظیری داشته باشه واسه من عجیب بوده
من یه روانشناسی رو از چند سال پیش فالو داشتم که تقریبا شخص شناخته شده ای هم هست و اتفاقا همین چند روز هم با لباس مرتب لایو میذاشت و به سختی به ۲۰۰۰ بیننده می رسید،
من میدونم احتمالا شما هم اینستاگرام رو پلتفرم مناسبی برای آموزش نمیدونین و احتمالا به همین خاطر فعالیتی در صفحه خودتون ندارین
ببخشید حرفایی که زدم پراکنده بود و منسجم نبود ، فکر کردم شاید اینجا مطرحش کنم بهتر باشه
رضا جان.
فکر میکنم این بحث و این نوع بحثها رو میشه از یه منظر کلانتر، اینطور دید که ما تا چه حد نگاه نرماتیو (Normative) یا هنجار-محور به سیستمها و سازوکارهای اونها داریم.
منظورم اینه که چقدر معتقدیم که «بایدها» و «نبایدها» رو میشه از بیرون به یک سیستم، دیکته کرد.
بذار یه مثال ساده از نگاه نرماتیو بزنم:
کسی که میگه: «درسته من ۲۰ سال درس خونده باشم و ۳۰۰ تا کتاب حفظ باشم و به اندازهی ساندویچی محلمون درآمد نداشته باشم؟»
کسی که چنین جملهای مطرح میکنه، یه فرضی داره. اونم اینه که یه نرمها و هنجارها و استانداردهایی خارج از اقتصاد وجود داره (یا قابل تعریفه) که اونجا میگه هر کی درس بیشتر خونده باید پولدارتر هم باشه.
مثال دیگهی نگاه نرماتیو، همین بحثیه که اخیراً میشنیدیم که میگفتن: «وقتی یک فوتبالیست معادل یک سال حقوق کل کادر درمان یک بیمارستان حقوق میگیره، باید همون فوتبالیست رو بیارن برای درمان بیماران کرونایی.»
نگاهی که نرماتیو نیست، میگه که حقوق، تابع عرضه و تقاضاست و قاعدتاً در زمان انتخاب شغل، کسی شما رو مجبور نکرده که یه شغل مشخص رو انتخاب کنید. از طرفی نمیتونید Cherry-picking انجام بدید و از هر شغلی، یکی از خوبیهاش رو خوشهچینی کنید و بگید که من احترام اجتماعی یک پزشک، ماشینِ یک بساز بفروش و درآمد یک فروشندهی مواد مخدر رو با هم میخوام.
همین نگاه نرماتیو در شبکههای اجتماعی اینطوری میشه که: درسته فلان دانشمند، X نفر فالوور داشته باشه و فلان خواننده ۱۰X و فلان شخصی که فقط برهنه شدن جلوی دوربین رو بلده ۱۰۰X فالوور داشته باشه؟
من فکر میکنم خیلی از ما، نظمِ نوین شکلگرفته بر پایهی شبکههای اجتماعی رو نمیپسندیم (من هم، به همین علت در این شبکهها فعالیت نمیکنم). اما از طرف دیگه، به نظرم نگاه نرماتیو هم میتونه خودش منشاء شرّ باشه. چون معمولاً منجر به این میشه که یک کمیته یا ستاد درست بشه و بخواد در این زمینه تصمیم بگیره (کمیتهی تشخیص مصادیق محتوای مجرمانه، نمونهای از نگاه نرماتیو به فضای اینترنت در کشور ماست).
یا فکر کن یه کمیتهی «اصلاح حقوق و دستمزد» درست بشه و بخواد به زور، حقوق و دستمزدها رو بر اساس یه سری از نرمها و هنجارها دیکته کنه.
ایراد اولش اینه که قضاوت شخصی در اینجا شدیداً دخیل میشه و ایراد دوم اینه که در یک بازار ثانویه، دوباره عرضه و تقاضا به دیدار هم میرن و از تلاقی اونها، بازار واقعی شکل میگیره.
البته راهحل میانهای هم وجود داره و اون چیزیه که بعضی شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام در نظر میگیرن. اون هم امکان ریپورت کردن هست. در واقع اینجا نگاه نرماتیو وجود داره ولی به شکل غیرمتمرکز. یعنی باید افراد زیادی حکم بدن که یک پست یا یک اکانت باید مسدود بشه و در اینجا، نُرم اعمال میشه.
اتفاقی که در این مکانیزم داره میفته خیلی جدیده و شبیه این میمونه که قوهی قضاییه رو در یک کشور تعطیل کنی و ۱۰۰ هزار نفر رو در استادیوم آزادی بنشونی و هر Case رو در وسط میدان اعلام کنن و با رأی اکثریت، در مورد سرنوشت اون Case تصمیم گیری بشه.
اینطوری هم از مزیتِ «احترام به هنجارها» استفاده میشه و هم خطرِ «تعیین هنجارها توسط یک فرد یا یک گروه کوچک یا یک ستاد» جلوگیری میشه.
من هم مثل تو، پراکنده گفتم.
حرف کلی من اینه که من در ته دلم، بسیاری از رفتارهای ناهنجار در شبکههای اجتماعی آزارم میده، اما راستش انقدر از نگاه نرماتیو میترسم که ترجیح میدم ناهنجاریها رو تحمل کنم تا تسلط و حاکمیت یک نگاه هنجارگرا. خصوصاً که کسی مثل من تمام عمرش رو از بدو تولد در یک ساختار سیاسی نرماتیو گذرونده که همهی علوم رو از صافی ایدئولوژی گذروندهاند و هر دستاورد علمی ابتدا باید در حوضِ هنجارها غسل تعمید داده بشه و سپس استفاده بشه.
از یه منظر دیگه هم میشه به این مسئله نگاه کرد. همون زاویهی دیدی که در کتاب تاجران توجه مطرح میشه.
میشه گفت توجه به شکل کالا، اگر چه قدمتی طولانی داره، اما هرگز به این گستردگی و فراگیری، مورد معامله قرار نگرفته بوده. هنوز ما مفهوم Attention as a currency رو چندان درک نمیکنیم و نمیتونیم بپذیریم که با همین انگشت کشیدن روی صفحهی موبایل و اسکرول کردن اکانتها، داریم سکههای توجه خودمون رو در جیب افراد مختلف میریزیم. چنین میشه که مردمی که پول رو از جون بیشتر دوست دارن، بر این سکهی تازه، چوب حراج میزنن و به سادگی خرجش میکنن.
منظورم اینه که شاید اگر چند سال بگذره و کم کم، «توجه به عنوان یک کالای قابل معامله» در چشم و ذهن همهی ما جا بیفته، ممکنه شیوهی توزیع توجه در شبکههای اجتماعی تا حدی تغییر کنه.
البته نباید فراموش کنیم که بخش زیادی از شبکههای اجتماعی، انعکاس رفتار «میانمایگان» و «فرومایگان» در جامعه است و نباید با معیارهای یک یا چند گروه الیت، دربارهی شبکههای اجتماعی قضاوت کنیم.
تتلو سه یا چهار میلیون فالوور داره، اما شاید بشه گفت ده ها میلیون آدم در این کشور وجود دارن که همون فحشها و حرفهای رکیک تتلو رو در حرفهاشون بهکار میبرن و تا قبل از شبکههای اجتماعی، صداشون و علایقشون و ترجیحاتشون کمتر دیده و شنیده میشده. اینستاگرام از این منظر، به گمان من، «فریادِ گروه خاموش جامعه» است.
واقعا احتیاج داشتم به این توضیحاتی که دادین و خیلی ممونم
یه چیزی هم یادم هست موقعی که ترامپ انتخاب شد خیلی تو ذهنم بود اونم اینکه
«بد نامی بهتر از گم نامی »
خیلی ها تو همین اینستا گرام با ایجاد حاشیه و به نوعی رسوایی و آبرو ریزی اسمشون به سر زبون ها افتاد اما بعدا که آب ها از اسیاب افتاد اینا موندن و چند صد هزار و چند میلیون فالوو و بستری برای درامد های میلیاردی،
خیلی پارادوکس عجیب و جالبی هم هست که گاها فلان ادم تحصیل کرده یا مدرس فلان چیز باید چند میلیون پول به فلان دلقک بده که تو استوری تبلیغی براش بکنه که بیشتر دیده بشه
همانطور که در درس دایره همدلی متمم به جمع های هم سرنوشت اشاره شد واقعا ما در یک جدال، خواسته و ناخواسته سمت طرفی را می گیریم که در شعاع همدلی ما قرار دارد.
گاهی هم در دوراهی انتخاب قرار می گیریم، درست مثل وضعیت شکار پرنده توسط گربه که در همان درس به آن اشاره کرده بودید
موضع گیری ما شاید تابع ادراک ما از وضعیت یکی از طرفین و متصور نشدن سرنوشت طرف دیگر برای خودمان است. اینکه تا چه حدی خود را با یکی از طرفین هم سرنوشت بدانیم تاثیر زیادی در موضع گیری درونی ما دارد، حتی اگر این میل درونی را بروز ندهیم.
اما نباید فراموش کنیم که عدالت به عنوان یک آرمان اخلاقی در طول تاریخ همراه بشر بوده و با تغییر و تکامل بشر یک مفهوم فرای زمان و جغرافیا برای آن در نظر گرفته شده است. شاید گاهی گروه غالب سعی کرده شاخص عدالت را به نفع خود تغییر دهد اما فکر می کنم زمان و تاریخ این ناراستی ها را برنتابند و عدالت را به مفهوم مستقل از زمان و جغرافیا بازگردانند..
البته اگر از من بپرسی، بشر طی فرایند تکامل و کسب توانایی در قوهی تکلم و اختراع کلمات، به هنرِ «ساختن واژههای پوچ» مجهز شد و هزاران واژه ساخت که مابازاء بیرونی ندارن یا قابل تعریف نیستن. من عدالت رو یکی از اون هزاران واژه میدونم و باورم بر اینه که واژهی پوچ رو اگر تمام مردم زمین در تمام طول زمان با زور و زحمت فریاد بزنن، باز هم معنا در اون دمیده نمیشه.
بشر میتونه برای «عدالت» معبد بسازه، حتی میتونه (و تونسته) به اسم عدالت آدم بکشه. اما اینها هم باعث نمیشه که یک واژهی تهی، معنا پیدا کنه و چیزی از پوچیش کم بشه.
تا حالا ندیدهام کسی بتونه این واژه رو «Conceptualize» و «مفهوم پردازی» کنه.
محمدرضا.
این صحبتِ خوب تو در بارهی «عدالت»، چند روزی هست که فکرم رو مشغول کرده و بهش فکر میکنم.
– به نظرت آیا میتونیم از این منظر که شما صحبت کردی، اینطور هم بگیم که «عدالت»، یکی از اون واژههای انتزاعی هست؟
که تعریف و معیارِ روشن و دقیق و مشخصی ازش وجود نداره و هر کسی میتونه معنی و مفهوم دلخواه خودش رو در هر زمانی که مایل بود، در ظرف این مفهوم قرار بده؟
حتی به نظرم میشه گفت که «عدالت» یکی از اون واژههایی است که همیشه یک بارِ احساسی و عاطفی رو با خودشون حمل میکنند، و همین موجب میشه تا فارغ از معنا بتونن همیشه آدمها رو تحت تاثیر قرار بدن.
– دیدگاه هراری هم دربارهی عدالت – در کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱ – در همین راستا برای من قابل تأمل بود.
همین که او اعتقاد داره اگر چه حس ما از عدالت، مثل خیلی دیگر از حسهای ما از ریشههای تکاملی کهن ما نشأت میگیره، اما در دنیای پیچیده و یکپارچهی امروز با پیوندهای تصادفیِ در هم تنیدهاش (و نه صرفا روابط علت و معلولی)،
و اینکه دیگه در دنیای امروز، تعصبات فردی، جای خودشون رو به تبعیضات ساختاری در مقیاس بزرگ دادند؛
اما مغز ما هنوز آنقدر رشد نکرده، و ما از بسیاری از حقایق مرتبط و در هم تنیدهی دنیای امروز آنچنان آگاهی نداریم تا بتونیم به طور دقیق و به درستی در مورد عدالت یا بیعدالتی، قضاوت کنیم.