شنیدهام که میگویند طراحی خوب، معمولاً حس نمیشود. چیزی که بیشتر حس میشود طراحی بد است.
نمیدانم این حرف چقدر درست است.
بیشتر به نظرم میرسد پیام این حرف، آن است که طراحی نباید بیش از حد خودش را در چشم و ذهن طرف مقابل فرو کند!
درست مثل شیکترین لباسها و گرانترین لباسها که ضمن زیبا بودن و چشم نواز و تن نواز بودن، جیغ هم نمیزنند و بیش از حد جلب توجه نمیکنند.
اما فکر کنم همهی ما، گاهی، نمونههایی از طراحی را میبینیم که هم خوب هستند و هم حس میشوند.
به این کتاب که عنوانش را نمیشود خواند نگاه کنید:
این طرح جلد، مربوط به کتاب سکوت قدرت درونگراهاست که قبلاً در متمم در موردش صحبت کردهایم.
حالا کتاب را در زاویهای دیگر گذاشتهام.
اگر چه کیفیت عکس موبایل خوب نیست. اما فکر کنم عنوان Quiets روی جلد قابل مشاهده است:
سکوت، فقط یک کلمه بر روی جلد این کتاب نیست.
این کلمه، حتی با رنگ خود هم سکوت کرده است.
شاید خیلیها آن را نبینند. شاید خیلیها آن را نخوانند.
اما دوست و مشتری و خوانندهی خود را خواهد داشت.
و این کتاب ساکت، مطمئناً کتابی متمایز برای مشتریاش خواهد بود. نه فقط به خاطر محتوا. بلکه به خاطر “ساکت بودنش” و فرصتی کوتاه که برای استراحت، به چشم بینندهاش میدهد.
جایی که دیگر کتابها، برای پیدا کردن مشتری، فریاد میزنند!
اون موقع که راهنمایی بودم معلم پرورشیمون در مورد طرح روی جلد کتاب حج و هبوط شریعتی با ما صحبت کرد و ایده روی اونها رو تحلیل کرد. به اندازه ای برام جالب و پر از معنا بود که به نظرم جلد خالی کتاب رو می تونستن جداگونه بفروشن! الان متاسفانه با اون جلد ها منتشر نمیشه، اولی برای حج دومی برای هبوط اینجا می تونید ببینید:
http://s7.picofile.com/file/8248944676/download.jpg
http://s7.picofile.com/file/8248944576/hobut.jpg
دکتر الهی توی یکی از سخنرانی هاشون تاکید داشتن که ما حتی از اقلام تزئینی که استفاده می کنیم سعی کنیم طوری باشه که ما و دیگران رو به تفکر واداره. مثلا قاب عکس های مفهومی! در واقع پیامی رو در ازای جلب توجه مخاطب بهش منتقل کنه که آموزنده باشه.
چه خوبه جلد یه کتاب به گونه ای طراحی بشه که قبل از اینکه ورقی بخوره حرفشو آغاز کنه!
سلام
مي تونم بپرسم توي ايران كتابهاي زبون اصليو از كجا بهتر ميشه تهيه كرد؟توي شهر كتاب تعدادشون خيلي كم بود.مخصوصا توي قسمت كتابهاي مديريتي
من توی سایت Goodreads عضو هستم و اونجا اینقدر طراحی ها زیبا و خلاقانه جلد میبینم که حسابی سر ذوق میام و حسرت میخورم که کتابهای ما چرا اینجوری نیست. باز هم اگر بگیم سلیقه ما بده و طراح یا هنرمند مطابق سلیقه ما طراحی میکنه حرف مناسبی نیست. این یعنی اینکه چون مخاطب بحث های مربوط به سلبریتی و اینکه کفشهای فلان بازیگر خانم چقدر قیمتشه متمم بیاد در این مورد بنویسه. هنرمند و طراح و نویسنده فرقی نمیکنه باید پیشرو و شجاع باشند نه خودشون دنبال اکثریت مردم بیفتند و دنباله روی کنند.
اگه وارد حریم شخصی تون نمیشه، میشه بپرسم چرا از بعضی کتاب ها دوجلد یا چند جلد دارید؟ فکر میکنم جز برای هدیه دادن به دیگران کاربرد دیگه ای هم براتون داشته باشه. دونستنش میتونه برامون آموزنده باشه.
صدرا جان.
این عکس البته مال کتابفروشیه. چند وقت پیش انداختم.
اما درست میگی (َشاید در عکسهای دیگهای که از کتابهام هست به چشمت خورده باشه) بعضی وقتها بعضی کتابها رو دو یا سه تا چهار تا میخرم.
معمولاً به چند دلیل این کار رو میکنم:
اولیش یک وسواس بامزه است (که خیلی دوستش دارم).
در مورد کتابهایی که از ایران نمیگیرم، چون زحمت رفتن و اومدن و خریدنش زیاده، همیشه نگران آسیب دیدن یا گم شدن یا جاگذاشتن کتابها هستم.
اگه یه نسخه داشته باشم از خونه بیرون نمیبرم!
اگر بخوام کتابی رو دائماً دستم بگیرم و ببرم، دو تا میگیرم که همیشه بیرون بدونم اگر گم شد یکی دیگه هم هست.
یه دلیل دیگهاش، اینه که اگر زمانی خواستم به کسی هدیه بدم، اونها رو بدم (ضمناً بعد از مردنم، از کتابهای دو تایی و سه تایی در کتابخونه، میشه علاقهی من به بعضی کتابها رو هم بهتر و بیشتر فهمید).
یه کاربرد دیگه هم داره و اون حمایت از نویسندهی کتابه و پیام به ناشر کتاب.
من کتابهای ست گادین یا دنیل دنت یا بعضی دوستان دیگرش رو، چند تا چند تا میخرم. تا فروش کتاب بالا بره!
میدونم بخش کمی از پول به نویسنده میرسه. اما ناشر هم باید بفهمه که بعضی کتابها بهتر هستن و مشتری بیشتر دارن.
اگر به سهم خودم باعث بشم که ناشر هنگام قرارداد بعدی کتاب، لبخند بهتری به نویسنده بزنه، راضی هستم.
فقط چون بحث شخصی است (و تو هم تاکید کردی که بخشی از این، به نوعی به حریم خصوصی برمیگرده) ناگزیر هستم حالا که جواب دادم، توضیح تکمیلی بیشتری هم بدم:
کتاب ارزون نیست. خصوصاً وقتی انگلیسی میخری.
این نوع رفتارهای من هم ناشی از پول داشتن نیست.
به هر حال، من بچهی یه خانوادهی کارگری هستم که هنوز هم، رنگ سبز اسکناس، ناخودآگاهم رو قلقلک میده.
من هنوز هم، پیراهن چهار سال قبلم رو که یقهاش دیگه تقریباً از بین رفته میپوشم.
اگر توی عکسهام دقت کرده باشی، هر کفش یا شلواری رو انقدر میپوشم تا سوراخ شه.
اصلاً برام مهم نیست که مردم بگن چرا اینطوری لباس میپوشه. چرا همیشه دو تا کت شلوار ثابت. یا چیزهای اینطوری.
رستوران گرون نمیرم (مگر به خرج و دعوت دیگران) و حاضر نیستم مبل های خونهام رو که پونزده سال عمر کردهاند و همهجاشون شکسته عوض کنم.
اما اینها دلیل نمیشه که اگر کتاب Intuition Pumps و یا The Meme Machine رو دیدم و هر یه دونهاش ۶۰ هزار تومن بود، سه تا نخرم!
خوب دلم میخواد از کسانی که فکر میکنند و فکرشون رو با دیگران به اشتراک میگذارند (که دستهی اول یک گونهی در حال انقراضه و دستهی دوم، زیرمجموعهی بسیار کوچکی از اون دستهی اول) حمایت کنم.
برام یه جور مثل حمایت از یوزپلنگ در حال انقراض میمونه! اصلاً چیزی که نادرتر از گونههای حیوانی در حال انقراضه، گونههای انسانی اهل فکره و شکارچیان و “محیط بانان” در سراسر جهان هر جا ببیننش به ضرب و زور میزننش و میکشنش یا عقیمش میکنن که تولید مثل نکنه.
ممکنه یکی که این حرف رو میخونه بگه: حالا همهی دنیا گیر اینه که تو بری یک کتاب رو دو تا یا سه تا بخری؟
من میگم: اصلاً برام اثر نهایی کارم بر دنیای بیرون مهم نیست. اثرش بر خودم مهمه.
میخوام به خودم و به ذهنم یادآوری کنم که چی مهمه و چی مهم نیست. میخوام بهش بگم که حتی تصمیم های کوچک هم مهم هستن.
همین منطق، جای دیگه هم یادش میده که ته سیگار کس دیگری رو از زمین برداره و توی سطل بندازه. هر چند اثرش در تمیز شدن شهر، تقریباً صفره.
فکر میکنم تربیت ذهن، با هزینه کردن انجام میشه. هزینه کردن پول، وقت، توجه و سایر منابعی که داریم.
ممکنه بعضیها بگن که کل این حرفها و استدلالها احمقانه است.
این هم طبیعتاً برام مهم نیست. جایی که امروز هستم رو از جایی که همون بعضیها هستند بیشتر دوست دارم و این حماقتها هم بخشی از “هویت و موقعیت” امروز من هست.
ممنون محمدرضا که این همه خوبی ، راستش بعضی رفتارهای ما هم داره شبیه تو میشه دیگه مردم و حضور سنگینشون داره برامون سبک میشه دیگه تفاوت فکر پدر و مادر و سبک زندگی شون با ما خیلی رنجمون نمیده به قول خودت بعضی رفتارهای احمقانه هم از دید دیگران انجام میدیم مثلا من یکبار که خیابان خلوت بود و اصلا هیچ ماشینی نبود و چراغ قرمز بود رد نشدم حتی یه راننده رد شد و مسخره ام کرد الته خودم از فحشش خنده ام گرفته بود و خیلی چیزهای دیگه و مهمتر از همه داریم ثابت قدیم میشیم هرچند مسیر طولانی رو در پیش داریم و فعلا داریم تاتی تاتی می کنیم…
یقینا برداشتن یک فیلتر سیگار و یا خرید کتابی که خوانده ایم و نسخه الکترونیکی آن موجود است و هزار کار کوچک و به ظاهر عموم بی ارزش قدمهای کوچکی است که تاثیر داره . ناخودآگاه یاد این داستان افتادم که اینجا برای شما و بقیه دوستان میزارم.
————–
مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم میزد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین بر میدارد و توی اقیانوس پرت میکند. نزدیک تر می شود، میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب میاندازد.
– صبح بخیر رفیق، خیلی دلم میخواهد بدانم چه میکنی؟
– این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
– دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
“برای این یکی اوضاع فرق کرد.”
محمدرضا جان
در مورد اونهایی که فکر می کنن و فکر خودشون رو با بقیه به اشتراک میگذارن گفتی که دوست داری ازشون حمایت کنی
حالا من دوست دارم بدونم نظرت در مورد اونهایی که فکر های دیگران رو با ضرب و زور(!) در اختیار دیگران قرار میدن بدونم؟ اون آدم ها رو دوست داری؟
کسانی مثل alexandra albakian یا Aaron Swartz خدا بیامرز که تحقیقات دیگران رو (بصورت غیر قانونی) به اشتراک میگذارن؟
ایمان.
شاید یه روزی وقت و حوصلهای بود نشستم از این نامههای بلندبالا در ادامهی بحث تو نوشتم.
احساس میکنم تغییر افکار خودمون در بلندمدت میتونه سودده باشه و فشار به دیگران برای تغییر افکارشون، در کوتاه مدت هم میتونه بازگشت اقتصادی داشته باشه! فکر میکنم کسانی که اصرار بر تغییر افکار من و تو به ضرب و زور دارند، روی نرخ بازگشت سرمایه گذاریشون حساب جدی بازکردهاند.
در مورد دوم، شاید بشه گستردهترین و عمیقترین بحثها در این زمینه رو در حمله و دفاعهایی که روی Torrentها وجود داشته دید.
من همیشه میگم واقعیت دوست داشتنی نیست و چیزی که دوست داشتنی است به ندرت واقعی است.
اما اکثر ماها وقتی بزرگ میشیم هنوز انرژی کودکی در درونمون زنده میمونه.
کارکرد این انرژی کودکی همه جا مثبت نیست. ساده لوحی و خیالبافی هم یکی از کارکردهای اونه.
باور کودکانه میگه: چه دنیای خوبیه که در اون همه به عقاید هم احترام بگذارند.
اما بعد که فکر میکنی میبینی که: این جمله احمقانه است.
قبلاً در اینستاگرام و روزنوشته هم نوشته بودم که:
چرا باید بی قید و شرط به عقاید تو احترام بگذارم؟ تو چرا باید به عقاید من به صورت بی قید و شرط احترام بگذاری؟
مگه میشه من و تو برای اینکه عقایدمون رو توسعه بدیم، شبانه روزی تلاش کنیم و بخونیم و کار کنیم و فکر کنیم، بعد یک “بی شعور نفهم بی مطالعهی خرافاتی” بیاد مزخرفات تهوع آورش رو بگه و من و تو هم احترام بگذاریم؟
در بهترین حالت همین که توی دهنش نمیزنیم، به نظرم کار مهمی کردیم و مورد لطف قرارش دادیم.
من هم تنها انتظاری که دارم اینه که اون هم توی دهن من نزنه. نه اینکه بیاد به عقایدم احترام بگذاره.
یکی دیگه از این عقاید کودکانه، به نظرم “دنیایی است که همه چیز در اون خوب و رایگان و آزاده و برابری در اون موج میزنه”
عمداً میگم برابری. چون میدونیم که عدالت که مفهومی ارزشمنده با برابری فرق داره و به تعبیر امام علی، عدالت به این معناست که هر چیزی در جایگاه خودش باشه.
Hacktivistها (که فقط هکر نیستند، بلکه فعال اجتماعی هم هستند و برای ترویج فرهنگ دسترسی رایگان به اطلاعات تلاش میکنند) و مدافعان Torrent و Torrentism بر این باور هستند که در دنیای ایدهآل، باید دسترسی همه به اطلاعات و دانش رایگان باشه.
من به نظرم چنین حرکتی، جهان رو از توزیع نابرابر دانش به سمت توزیع برابر جهل میبره.
(دقت داشته باشیم که اطلاعات دولتی هم، نوعی از محصول اطلاعاتی محسوب میشه و دسترسی عموم بهش، الزاماً دنیا رو جای بهتری نمیکنه و به نظرم میتونه دنیا رو به لجن بکشه).
معمولاً هم نگاه کنی اکثر این جوجه کمونیستها و بچه سوسیالیستها (مستقل از سنشون) کسانی هستند که ارزش افزودهی کمی در جهان ایجاد کردهاند و سهم کمی در دنیا داشته اند. انقدر “زائد و زیادی” بودهاند که میدانند هر تغییر ساختاری و هر بازتوزیع منابع، باز هم وضع اونها رو بهتر میکنه.
البته زیبایی این رویاها رو میفهمم.
به هر حال، قسمت عمدهای از ادبیات، حول ستایش برابری شکل گرفته و کمتر کسی رغبت یا جرات میکنه در ستایش نابرابری دست به قلم ببره.
اما من در اولین فرصت این کار رو میکنم!
ممنونم از پاسخت D:
راستش اینا رو که خوندم روی کاغذ یه کمی فکر کردم و چند هزار کلمه شد!
و فقط خواستم بگم میفهمم چی میگی
راستش خیلی عجیب نیست کسی مثل من برای توضیح یک منظور چند هزار تا کلمه به هم بدوزه و آخرش کلی از هم منفصل بشه، یه آدم مبتدی مثل من که منظورش رو نتونه درست و توی چند تا جمله
بگه بهتره بیشتر از گشتن دنبال علوم بیشتر دانش خودش رو توی همون هایی که بلده عمیق تر کنه و کریستال بزرگتر بسازه.
راستی کاش وقت کنی و در مورد اون بحث دوست داشتنی علم، فلسفه، حکمت، ادبیات و اونها باز بنویسی، چرکنویس هم بذار گاهی
پینوشت:یکی از مهم ترین دلایلی که توی گروه های مجازی اجتماعی بودم به اشتراک گذاری نوشته های ارزشمند تو و بعضی دیگر بود و فکر میکنم که اگر به این اعتقاد داشته باشیم که کلمات مخاطب خود را می یابد، پس باید به اینجا می آمدند و ماندن نه برای من و نه برای آنها مجاز نبود! و تا یک سال هم این رفتار رو ادامه دادم اما از قبل عید تا الان سبک زندگی خودم رو تا حد خوبی تغییر دادم، راستی میکرو اکشن ها با ددلاین ها معجزه میکنه، الان هم توی سه تا از اونها هستم برای همین مطالب عمومی متمم رو نمیرسم بخونم 🙁
احتمالا محمدرضا یه جلد از بعضی کتابارو انقدر خط خطی میکنه که دیگه جز خودش کسی نمیتونه ازش استفاده کنه 🙂 و لازمه یکی دوتای دیگه داشته باشه.. (فکر میکنم قضیه بر میگرده به گوسفندنگری!)
محمدرضا بیشتر دوست داشتم در مورد محتوای کتاب صحبت کنم. اما بهتر دیدم از موضوع بحث تو و دوستان دور نشم.
سال گذشته طراحی جلد کتاب پسرداییم رو براش انجام دادم. بعد از انجام هماهنگیها با دانشگاهشون،بهم خبر داد که نادر متاسفانه دانشگاه قوانین و محدودیت های خاص خودش رو برای طرح جلد داره و کلا طرح تو تعطیل شد 🙁
برام قابل هضم نبود که چرا قوانین و شرایط خاص دانشگاه، به سمت کاهش کیفیت میل میکنه!
در مورد کتاب فنون مذاکره هم که انتقاد زیاد داشتم. یادمه موقعی که میخوندمش، شروع کردم به نوشتن نکات انتقادی. اما انقدر زیاد شد که دیگه صرف نظر کردم!
محمدرضا بعید میدونم صحبت از طرح جلد بشه و تو، ذهنت سمت طرح جلد کتاب قلعه حیوانات نره. فکر میکنم در مورد این کتاب محتوا انقدر خاص باشه که فروشش در نسخه هایی با طرح جلدهای متفاوت تحت تاثیر قرار نگیره.
به نظر من ابراز نظر کردن در ایران بیشتر از نوع تصمیمگیری نوع اوله. و همین باعث میشه کمتر در نگاه اول یک طراحی تفکری مخاطب رو تاحت تاثیر قرار بده. این موضوع در مورد پوسترها، کارت ویزیت ها و مد لباس و… هم صادقه. نظری که دوستان ناشر درباره فنون مذاکره دادن هم میتونه تاثیر گرفته از این واقعیت باشه.
“شنیدهام که میگویند طراحی خوب، معمولاً حس نمیشود. چیزی که بیشتر حس میشود طراحی بد است.”
به نظرم طراحی ای که ناخودآگاه رو تحت تاثیر قرار بده قدرت بیشتر و ماندگارتر داره.(در اینجا بیشتر منظورم در مورد کتابه) اما در حالت ایده آل طرحی بهتره که همزمان خودآگاه و ناخودآگاه مخاطب رو تاحت تاثیر قرار بده. طوری که مخالب برای دفاع از نظری که در مورد اون طرح داره بتونه تصمیمیش رو هم در حوزه نوع اول و هم نوع دوم ( http://motamem.org/?p=10688 ) توضیح بده.
فکر می کنم آیا سکوت قدرت درونگراهاست گاهی اوقات می بینم دیگران از این قدرت در جهت پیشبرد اهداف خود استفاده می کنند وقتی در سکوت حرف می زنی در سکوت راه می روی در سکوت کار می کنی در سکوت زندگی می کنی دیگران فکر می کنند تو راضی هستی انتظاری از زندگی، از آنها نداری برای همین هرجور که خودشان راحت باشند حرف می زنند کار می کنند سهم تو را از زندگی جدا می کنند. دیگر برای راضی کردن تو تلاش نمی کنند حقوق تو را افزایش نمی دهند به احترام تو از سر جایشان بلند نمی شوند به عبارتی چون تو داد و بیداد نمی کنی شلوغ بازی نداری از تو نمی ترسند این روزها باید ترسناک باشی عذرخواهی می کنم چون یک حیوان درنده باشی تا زودتر زندگی ات کارت راه بیفتد اما خوب خیلی وقتها هیچکدام از اینها برای این درونگرای قدرتمند مهم نیستند و او همچنان درونگرا می ماند و به راه خودش ادامه می دهد اما گاهی اوقات در خلوت خود دلش می گیرد و برای تنهایی خود اشک می ریزد نه اینکه چون تنهاست چون هیچکدام از اینها تنهایی اش را پر نمی کند.
اما متاسفانه طرح جلد ترجمه فارسی این کتاب دوست داشتنی، چنین حسی رو به آدم منتقل نمیکنه.
مثلا این یکی که به نظرم اصلا جالب و دوست داشتنی نیست.
طاهره.
در عکس اول که طبقهی کتابها رو گذاشتم، دقیقاً کنار همین کتاب، چاپ قدیمی (۲۰۱۵) کتاب سوزان کین هم هست.
با یه طرح جلد معمولیتر.
در چاپ جدید، چنین دقتی رو به خرج دادن.
شاید ما هم در خیلی از کتابهامون بتونیم در چاپهای بعدی، اصلاحاتی از این دست رو اعمال کنیم.
دو تا نکتهی نامربوط به ذهنم رسید. یکی اختصاصی و دیگری عمومی.
نکته اول (اختصاصی) – نمیدونم در ایران، جلدهای خلوت یا طراحیهای بیصدا تا چه حد مشتری دارند. جزو باورهای شخصیام این بوده که از میانگین طرح جلد کتابها میشه در مورد سلیقهی افراد اهل مطالعه در یک جامعه، ایدههایی به دست آورد.
چند سال پیش، روی خیلی از کتابهای انگلیسی عنوان As seen on TV دیده میشد! الان تقریباً چیزی شبیه فحش محسوب میشه!
شاید در ایران هم به تدریج سلیقهها تغییر کنه.
من برای خودم هنوز دردناکه که وقتی فنون مذاکرهام رو میخواستیم چاپ کنیم، دوستان ناشرم همه میگفتن: این کتاب خیلی کتاب خوبیه. محمدرضا. حیفه مثل کتابهای قبلی تو روی کاغذ عادی چاپ شه. فقط گلاسه! (این همون فرهنگی میشه که خیلی بزرگ بشی، حرفت رو روی سنگ حکاکی میکنن که سنگینتر باشه).
نکته دوم (عمومی)- نمیدونم تا به حال این تجربه رو داشتی یا نه. من هم در مورد مخاطب ایرانی و هم غیرایرانی تجربه کردهام. تغییر جلد یک کتاب، میتونه قتل کامل اون کتاب باشه و بازار رو ازش بگیره.
یادمه بعضی فروشندههای میدون انقلاب، قدیم به من میگفتن اونهایی که کتاب Ansys تو رو میخوان، همیشه میگن: آقا! Ansys قرمزه رو دارید؟
ما بعد از چند ویرایش تصمیم داشتیم رنگ رو عوض کنیم و طراحی بهتری انجام بدیم، بررسیها نشون داد که فروش از بین میره!
حتی در مورد کتابهای خارجی مشهور هم چنین مقاومتی هست و بارها دیدهام که نویسندگان در چاپهای بعدی (به قول خودشون Anniversary های ده یا بیست ساله) میگن که دوست داشتن طرح روی جلد تغییر کنه. اما این کار رو نمیکنن.
فکر میکنم پنگویین، خیلی شجاع بوده که این تغییر رو داده.
شاید هم انقدر طرح جدید براش جذاب بوده که میارزیده این کار رو بکنه.
شاید هم معتقد هستند که اگر محتوا و نویسنده و عنوان کتاب، به یک برند واقعی تبدیل بشه، دیگه طرح و رنگ کتاب، سهم کمی در هویت اون کتاب خواهد داشت.
سلام
صرف نظر از موضوع گفتگو ، فقط میخوام نظرمو راجع به اون قسمت از کامنت شما بگم که ناشرها به شما گفتند بهتره کتابتون روی برگه گلاسه چاپ بشه.
راستش به نظر من نقطه ضعف کتاب مذاکره شما ، چاپ روی کاغذ گلاسه هست که به خاطر براق بودن و منعکس کردن نور ، خوندنش رو سخت کرده
کاش لا اقل رو کاغذ گلاسه مات چاپ می کردید که چشم رو اذیت نکنه و باعث حواس پرتی نشه
البته اینم اضافه کنم که خوندن محتوای ارزشمند اون کتاب به سختی تحمل انعکاس نور می ارزه
با سپاس
کاملا با شما موافقم.
من با این طرح جلد رو خریدم و خداروشکر خیلی از اونی که شما لینک دادین بهتره
http://imnamdar.com/wp-content/uploads/quiet-book-softcover.png
http://kafe-ketab.com/wp-content/uploads/2016/02/سکوت.jpg
محمدرضا چجوری باید لینک رو به متن ربط بدم؟!
ابرازی داره و من نمیبینم یا باید از کدها به طور مستقیم استفاده کنم؟
نادر جان.
متاسفانه فعلاً روش لینک دادن اینجا با کدهای html هست که خیلی احمقانه و مزخرفه (البته اکثر وبلاگها همین هستن).
در همین جا از مسئولین خواهش میکنیم در اینجا هم مثل متمم، یه روش سادهتر برای لینک گذاشتن در نظر بگیرن.
در مورد محتوای کتاب، قاعدتاً چون در متمم فضای خودش رو داره، میشه نوشت و خودم هم همیشه نظرات زیر این کتاب رو میخونم. علاقهی شخصی دارم.
در مورد کتاب هم، چه فرم و چه محتوا، درد و دل زیاده. چه کتاب خودم و چه بقیه. چون صنعت رو میشناسی بیخودی توضیح نمیدم.
من سه چهار سال، به عنوان شغل دوم و تقریباً روزی ۸ – ۹ ساعت، در صنعت نشر کاغذی کار کردم. از چاپخونه تا مدیریت تولید محتوا.
بعد دیدم که ایجاد تغییر انرژی زیادی میبره (همین که بعد از کتاب فنون مذاکره، کتابهای رنگی در مدیریت و حوزههای دیگه رایج شد خوشحالم. قبلش بیشتر به پزشکی محدود بود).
راستش کمی هم فکر کردم دیدم صنعتی که کلن قراره ده سال دیگه از ریشه وجود نداشته باشه و تغییر هویت بده، دلیل نداره براش وقت و انرژی بذاریم. ترجیح دادم به نشر دیجیتال فکر کنم و تجربهی اونجا رو در جای دیگهای به کار بگیرم.