این عکس رو فکر کنم هفته پیش انداختم.
بعد احساس کردم عکس خوبی نشده گذاشتمش کنار.
امروز دوباره فکر کردم که چرا فکر میکنم عکس خوبی نشده. اگر سیاه و تاریکه و چیزی توش دیده نمیشه، چون واقعاً منظره سیاه و تاریک بوده و چیزی توش دیده نمیشده!
بنابراین اتفاقاً عکس خوبیه.
این بود که گفتم برای شما بذارمش.
بیداری در شب، بخش جدایی ناپذیر زندگی منه. اگر به ادبیات رایج بخوایم بگیم، Night Owl (جغد شب) حساب میشم.
از حدود بیست سال پیش، که روزها کار میکردم و شبها درس میخوندم تا بعد که شغلم به خاطر تعمیر و نگهداری ماشین آلات ریلی، بیست و چهارساعته بود و باید همیشه آماده بودم و موبایل زیر بالشم بود که اگر ماشینی خراب شد، به سرعت خودم رو بهش برسونم.
کار برای راه آهن خیلی سخت نبود. اما مترو، سختیهای خودش رو داشت. ماشینها بعد از قطع برق ساعت ۱۱ میرفتن برای تعمیر و نگهداری و اگر خراب میشدن، طبیعتاً باید قبل از اولین قطار صبح درستشون میکردم. چون شغلم تعمیر و نگهداریِ ماشینهای تعمیر و نگهداری بود.
شاید از همون موقع این عادت مسخره سرم افتاده که بعد از بیدار شدن از خواب، در کمتر از پنج دقیقه کتاب دستمه و دارم مطالعه میکنم.
چون اون موقع، پنج دقیقه بعد از بیدار شدن باید سوار ماشین میشدم و کمتر از نیم ساعت بعد، زیر صدها صفحه نقشه هیدرولیک و پنوماتیک و پی ال سی غرق بودم.
سالهای بعد که کار عملیاتی کمتری انجام میدادم، عادت بیدار بودن و کار در شب، روی من موند.
شبها موبایل زنگ نمیخورد و مردم خواب بودن و در سکوت و آرامش، میشد فکر کرد. میشد قدم زد. میشد رانندگی کرد. میشد موسیقی گوش داد. میشد از پنجره به بیرون خیره شد و ساعتها گربه ای رو که توی ته موندهی غذاها میچرخید نگاه کرد. یه جورایی روز به درد مُردگی میخورد و شب به درد زندگی.
این روزها، شب بیداری بخشی از زندگی بسیاری از مردم شده. تکنولوژی، موبایل، اینستاگرام و تلگرام و چیزهای مشابه، باعث شده که مردم شبها کمتر بخوابن. اون مدتی هم که میخوابن آرامش کمتری داشته باشن. اگه موبایلت سایلنت نباشه یا گروه ها رو Mute نکنی، احتمالاً تازه یک و دو شب، با پیامهایی مواجه میشی که دارن بازاریابی انجام میدن و از خوش بختی و رضایت و موفقیت و آموزش تعادل در زندگی برات میگن!
خیلی از مردم هم، روابط عاطفی شکست خورده و معلق روزشون رو در رابطه های پنهانی دیجیتال شبونه جستجو میکنن.
کلاً احساس میکنم مثل یک جغد بودم کنار یک جنگل که این سالها، یه اتوبان از کنار جنگلش گذشته. اما هنوز هم، شب زیباتر از روزه. لااقل برای من.
نور که میره، چیزهایی که برات مهم نیستند رنگ میبازن و کمتر دیده میشن. پیوستگی رو توی دنیا بهتر میشه دید و مرزهایی که با آب و رنگ درست میشن، رنگ میبازن.
آخ که چقدر دلم تنگ شده مثل قدیم، توی چنین شبهایی، یه بار از متروی صادقیه تا کرج پیاده برم.
یه بار اومدم این کار رو بکنم. یکی از اپراتورهای قدیمی من رو دید و ازم کلی سوال راجع به کالیبراسیون دستگاهها پرسید.
میخواستم خاطرات قدیم رو زنده کنم. اما نه در این حد!
محمدرضا لطف میکنی اسم فیلمی که در یکی فایل های فنون مذاکره معرفی کردی رو بهم بگی دانلود کنم؟
در مورد شخصی بود که وارد دهکده ای میشه و شروع به خرید خونه های اهالی اونجا میکنه. اهالی وقتی متوجه میشن که این داره همه خونه هارو میخرده دربرابر فروش مقاومت میکنن و…
اسمش Local Hero هست نادر جان.
ممنونم 🙂
سلام محمدرضا.
خسته نباشی.
خواستم اطلاع بدم که از وقتیکه گفتید فونت سایت رو تغییر دادید، من هر از گاهی که با موبایل وارد سایت میشم هدر ها رو نشون نمیده که با دوباره refresh کردن مشکل حل میشه.
و اینکه سایت بهترین پاسخ معارفه نداره؟
مینای عزیز.
در مورد فونت روی موبایل. درست میگی. به سرعت برطرفش میکنیم.
ما الان از یک سیستم Cache جدید استفاده میکنیم که خودمون توسعه دادیم و کمک کرده ترافیک بسیار بیشتری رو مدیریت کنیم.
اما خطاهای جزئی متعددی هست که یک موردش همین مسئله است که اشاره کردی.
ممنونم که یه کوچولو به من و همکارام فرصت میدی که حلش کنیم.
در مورد بهترین پاسخ، فکر کنم تو دیگه سبک من رو میدونی. وقتی کارها به یه سرانجامی برسن، حرف میزنم و از شلوغ کاری اولیه خوشم نمیاد.
اما علی الحساب، دو تا کارکرد مهم داره:
یک کارکرد اینکه: اخیراً حجم بیدقتیهایی که در سایتهای بزرگ میبینیم (از ویکی پدیا تا فوربس) زیاد شده. البته دلیلش قابل درک و حتی قابل پذیرشه.
مسئلهای که در مورد امیر دولاب و ساخت استادیوم بود، فقط یک نمونه ساده بود که فراگیر شد. اما اصولاً این آسیب پذیری محتوا در سایتهایی که Crowd-Source هستند وجود داره. سایتهای تجاری هم (مثل فوربس) که مقالهها رو در ازاء دریافت پول مینویسن و مدل درآمد رسمیشون این است، عملاً تعهد چندانی به فضای علمی ندارن.
اینها رو بذار کنار این بحث که ما مثلاً در روزنوشته یا متمم از کلود شانون اسم میبریم و ترجیح میدیم به سایتهای معتبر لینک بدیم.
یا سایتهای انگلیسی زبان تخصصی هستند که ممکنه برای بچه ها راحت و دوست داشتنی نباشه، یا سایتهای ایرانی که متاسفانه تعهدی در محتوا ندارن.
یه مثال مسخره برات بزنم. اما جالبه ( بیش از هزار مثال مشابه رو مستند شده دارم):
چای دارجلینگ رو هیچ جای دنیا با شیر نمیخورن. شبیه اینه که ادکلن کرید بزنی و روش اسپری به به دستشویی!
یک پدر آمرزیدهای، ترجمه کرده، Don’t رو Do دیده. نوشته چای دارجلینگ برای خوردن با شیر مناسبه.
تمام (دقت کن: تمامِ) سایتهای فارسی زبان که همه از روی هم کپی میکنن، توصیه کردن که چای دارجلینگ رو با شیر بخورید!
این مثال مسخره است. اما شاید خندهات بگیره که در دقیقترین موضوعات علمی هم چنین وضع تاسف آوری وجود داره.
ما احساس کردیم که یک جایی باید باشه برای محتوای Short-Form که این جور چیزهایی که حاشیهی متمم هستند یا لینک میخوایم بدیم به اون بدیم.
دلیل نداره دائماً به سایتهای انگلیسی لینک بدیم. برای مطالعه بیشتر این کار رو میکنیم و همیشه رفرنس میدیم.
اما برای متمم مهمه که ایرانی، بتونه مطلب روان فارسی بخونه و وقتی سرچ میکنه محتوای “دقیق” و “علمی” و “مستند” پیدا کنه.
اگر کم حوصله است بهترین پاسخ. اگر میخواد عمیق یاد بگیره متمم.
ما قبلاً خواستیم این کار رو با واژه نامه در متمم انجام بدیم.
به دو دلیل دیدیم نمیشه. یکی اینکه ممکنه پراکندگی محتوا خیلی زیاد بشه که از لحاظ استراتژیک نادرسته.
یکی اینکه وسواس ما باعث شد که درس های واژه نامه به اندازهی درسهای عادی طولانی بشن.
(متمم تنها سایت در جهانه که زیر واژه نامه، تمرین میده!).
با چنین اوضاعی، احساس کردیم استاندارد متمم به شکلی هست که اجازه نمیده یه سری محتواهای خلاصه تر توی اون بیان.
این ها دلایل دوم و سوم بود.
دلیل اول، یه پروژهی تحقیقاتی Machine Learning هست که داریم سعی میکنیم رفتارهای کراولرهای موتورهای جستجو رو آنالیز کنیم و شخصیت شناسی کراولرها رو بر اساس ماتریسهای معنایی (Semantic Matrices) توسعه بدیم که فکر کنم فاز اولش دو یا سه سال طول میکشه و به محض اینکه نتایج اولیهای به دست آوردیم منتشر میکنیم.
سلام محمد رضا جان.
بهترین پاسخ، ظاهر و سبک و سیاق متفاوتی داشت. هر کاری کردم نتونستم بر کنجکاویم غلبه کنم.
ممنونم به خاطر توضیحت.
همیشه احساس می کردم اینکه دوست دارم شبا برم بیرون قدم بزنم، شبونه توی جاده رانندگی کنم، توی پارک ها شب رو بو بکشم و یا آروم از پشت پنجره و از روی پشت بوم وقتی همه خوابن به گذشته و آینده سفر کنم کار مسخره ایه. اما هرچی از این ماجرای هیجان انگیز دور شدم از خودم هم بیشتر فاصله گرفتم. بعداً فهمیدم این پرده سیاه که روی تمام کثیفی های شهر می شینه. آدم هایی که خوابن و با حرف های تند تند و نوک زبونیشون حالت رو بهم نمی زنن. به خواب رفتن اون روشنایی مطلق که اجازه عرضه اندام به بقیه ستاره هایی که سهم خودشونو از آسمون می خوان نمی ده. همه و همه همراه با نسیم های شبانه بهم فرصت می دن تا ببینم و لمس کنم و حس ناب بودن رو تجربه کنم. من شیفته شبم.
سلام
یکی از دوستان نوشته که وقتی نوشته های شما رو می خونه، سطح توقعش از خودش بالا میره.
می خوام بگم که منم عین اون! و این بالا رفتن توقع با من کاری کرد کارستون. سال قبل به مدت دو ماه روزانه دوازده تا چهارده ساعت کار می کردم و شبها هم تا ساعت دوازده -یک می نوشستم و درسهای متمم رو می بلعیدم(به معنای واقعی.. چون انگار گرسنه ای بودم که قرار بود ظرف رو از جلوم بردارن).
بعد نتیجه اش این شد که ورزشم رو بعد از سالها، در این دو ماه رها کردم که بتونم هی کار کنم و هی بخونم. موسیقی رو هم چون دنبال بهانه برای ول کردنش بودم، هم چنین.
بعد یه هویی ضعف شدید عضلانی گرفتم و درد گردن و شانه باعث شد از زندگی بیافتم. بازم از رو نمی رفتم و روشم رو ادامه میدادم. تا جایی که دیگه نتونستم! له شدم! فقط درحدی می تونستم/می تونم پای کامپیوتر بشینم و توی شرکت بمونم که گردنم اجازه بده. چندین جلسه فیزیوتراپی و درد به مدت ۵ ماه مداوم حاصل تقلید کلاغ از کبک بود.
اینو نوشتم که بگم از این ماجرا یک درس گرفتم . هرکسی باید حدود خودش رو تشخیص بده و بشناسه. من فهمیدم که حتی اگر بخوام، نمی تونم آقای شعبانعلی باشم. یعنی یک ترمزهایی دارم که بهم اجازه نمیدن و کنترلشون دست من نیست. برای همین الان سعی می کنم با مدودیتها و ناتوانی هام کنار بیام. ماکزیمم ده ساعت کار و دو ساعت ورزش و دو -سه ساعت مطالعه که بخشی از اون کاغذیه، نهایت چیزیه که در توان منه. ممکنه با همه قدرت پرگاز برم جلو ولی موتور می سوزونم.
فقط کاش امثال آقای شعبانعلی رمز این همه توان کاری شون رو می گفتن. چطوریه که یه سری از افراد می تونن و من نمی تونم؟؟ ” احساس ام وی ام در مقابل مرسدس بهم دست داده 🙁 ”
در ضمن این عکس بسیار زیباست و چقدر عالی که آدم جلوی میز کارش همچین منظره ای جلوی چشمش باشه.
باران. این کامنت کوتاه رو نوشتم که بهت بگم، “فکر میکنم” حرفت رو خیلی خوب میفهمم. چون خودم هم تجربهی مشابهی دارم.
این یکی دو روز، فرصت بشه یه مطلب کامل مینویسم باهات کلی گپ میزنم.
فعلاً دو تا مطلب دیگه هم علاوه بر “نامه برای تو” باید بنویسم که وقت نمیشه. یکی، چند نکتهی آموزنده از انتخابات آمریکا و یکی هم سرنوشت سایتهای خبری در فضای رسانهای جدید.
عمر و فرصت بمونه این دو سه تا رو توی همین روزها مینویسم.
ممنون!
خداییش آدم هیجان زده می شه، آقای شعبانعلی جوابش رو با کلی گپ قرار باشه بده!! 🙂
ممنونم باران برای آغاز کردن اینطور گپ و گفتگویی! منم بهش نیاز داشتم.
قبل از اینکه محمدرضا شروع کنه؛ من اینو بگم که وقتی ادم سرجاش نباشه به مشکلاتی که تو داشتی برخورد میکنه!
شما هر بار که از سبک زندگی تان تعریف می کنید ۲ تا اتفاق برای من می افتد:
۱٫اینکه می فهم چقدر از وقتم نادرست استفاده می کنم
۲٫ هر بار با دیدن فعالیت های شما به شکلی سطح توقع و انتظار ام از خودم بالاتر می رود!
آدم مخصوصا وقتی مشغول فعالیتی می شه فکر می کنه از تمام توانایی و ظریفتش داره تو زندگی استفاده میکنه ولی خوب هر بار که شما از سبک زندگی تون می گویید من متوجه می شوم که چقدر اشتباه فکر می کردم.
من هر بار که مطلبی رو از شما می خونم تمام سعی ام رو می کنم یک قدم کوچک, خیلی کوچک در حد توانم بیشتر از الانی که هستم بردارم و بیشترتلاش کنم. (چون می دونم شیوه ی شما به شکلی هست که من تا هزار سال دیگه ام نمی تونم به ۱% اون حتی نزدیک شوم)
خواستم تشکر کنم برای اینکه هستید, برای اینکه وقت می گذارید و می نویسید. ممنون برای تمام زحمت ها و فعالیت هایی که انجام می دهید.
سلام ودرود بر محمد رضای عزیز
ممنونم که میتوانم در این قسمت دیدگاهم را با شما در میان بگذارم
وقتی این مطلب را خواندم یاد این شعر شاملو افتادم
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست شب
برای که زیباست؟-
شب و رود بی انحنای ستارگان
که سرد می گذرد.
و سوگواران دراز گیسو
بر دو جانب رود
یاد آورد کدام خاطره را
با قصیده نفسگیر غوکان
تعزیتی می کنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای همآو از ِ دوازده گلوله
سوراخ
می شود؟
***
اگر که بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟
فقط یه آدم شب زنده دار قدر شب رو اونجوری که هست می دونه! D:
کلا بعضیا واقعا تو شب راندمانشون بالاتره، به شخصه حتی توی تنیس بازی کردن، سطح بازی شبم با روزم فاصله معناداری داره !!
این آهنگ رو هم تقدیم می کنم به تمامی دوست داران شب D:
The sound of silence – Paul Simon and Art Garfunkel
روایتهای دورانی که شما کار عملیاتی میکردید و نحوه مواجه شدنتون با اتفاقات و حوادث همیشه برای من جذاب و اموزنده بوده.از اتفاق ایستگاه بافق در سال ۲۰۰۴ گرفته تا ماجرای دوست داشتنی اقای پنهان چی و دستگاه cnc،از کتاب خود اموز بنایی با بتن و ادبیات کارگرا گرفته تا نخستین سال زندگی کاری شما در شرکت komrowski iran که از این روایت خیلی چیزا یادگرفتم.
اونجا که ابراز دلتنگی کردید برای اوقاتی که ایستگاه صادقیه تا کرج رو پیاده میرفتید ناخوداگاه روایات شما تو ذهنم تداعی شد.
در ضمن ارامش خاصی تو تصویر وجود داره ،واقعا کیف کردم.
سلام؛ به به! نور “متمم” در شب! بالاخره خواستم بگم به جزییات عکس توجه داشتم (:
چه پنجره خوبی… حسودیم شد!
با سلام محمد رضا ی عزیز
خاطرات شبانه همیشه به خاطرات روزانه برایم ماندگارتر بوده و هست ،روزها در تراکم نقش ها و مسئولیت ها کمتر به عمق خود غور می کنم، انگار حرف های نسیم طالب ،دن آریلی ،روف دوبلی شب ها طعم مستانه تری دارد برای فهمیدن ،یک جمله ای آن را بار ها مزه مزه می کنی شروع به نوشتن می کنی سرمست و هوشیار ،وقتی صداها ی بیرون متوقف می شود تازه نم نم مستانه صدای آغاز می شود و چقدر لذت بخش است البته گذران این شبها بستگی به این دارد که حداقل اعصابت در طول روز کمتر خرد شده باشد که مجبور نشوی برای حذف صداهای ناهنجار نشخوار ذهنی به خوابیدن متوسل شوی زیرا در این شبها از خود بیشتر شرمنده و خشمیگن و ناراحتی می شوی با این روحیه نمی توانی شب هایت را به خوبی سپری کنی . چند وقتی است که دوست دارم شب ها بیشتر بیدار بمانم و کمی هم ذائقه ام عوض شده شب های که روز آن تعطیل است معمولا تا سحر بیدارم انگار جبران مافات می کنم .
سلام.
چه می شود کرد با خاطراتی که برای ما یک شیوه ی زندگی به جا می گذارند و برای دیگران تنها کلیاتی از آنها را می شود توضیح داد.
برای من کلا شب خاطره ساز تر است تا روز؛ مخصوصا که کتابی باشد و پنجره ای.
جدیدا خیلی خسته ام. آن قدر که با دیدن این تصویر و خواندن این متن فقط خاطراتم برایم زنده شد.
سلامت باشید.
عکسه قشنگیه محمدرضا
منم شب رو خیلی دوست دارم، همیشه آرامشی به من میده که توی روز هیچ وقت حس نکردم.
از بچگی که تابستونا ، شبا عادتم خوابیدن توی حیاط بود و کلی با آسمون و ستاره ها کیف میکردم ، با شب انس خاصی دارم و هنوزم یکی از لذت هام، وسط شبای تابستون اینه که چراغای اتاقم خاموش باشه و پنجره ها و در باز باشه و نسیم خنک و موسیقی که دوست دارم با هم ، منو به دنیای خودم ببرن.
عکس قشنگیه محمد رضا خیلی قشنگه
من هم این شب ها رو دوست دارم هر چند الان کمتر تجربه میکنم ولی نمیدونم تنهایی و افکار عمیق شبانه چه ویژگی و لذتی داره که اینقدر من رو جذب میکنه همین آدمی که شب تنهایی و عمیق شدن و سکوت شب رو دوست داره (یعنی خودم) روز قاطی اجتماع میشود و روزمرگی میکند بعضی وقتها روزها وقتی روزمرگی میکنم وقتی جدی نیستم حالم خوشه ولی وقتی میخواهم جدی حرف بزنم از فاصله ای که با مخاطبم یا همکارم یا دوستم یا … دارم وحشت میکنم فاصله ی بسیار زیادی که انگار صدای مردم را دیگر نمی شنوم و یک دره عمیق بین من و مخاطبم به وجود میآید صحبت کردن اینقدر تلخ میشود که حال خودم هم ناخوش میشود و یقین دارم که حال طرف مقابل هم به همین شکل تغییر میکند بعضی وقتها میترسم رابطه ام به کل با دنیا قطع شود و سریع دوباره قاطی روزمرگی و مردم میشوم . یک تعادلی نیاز دارم که هم از سکوت و تنهایی لذت ببرم و هم از جامعه ولی نمی شود.یا فعلا نتونستم.
روزها نقش بازی میکنم و شبها خودم هستم.
محمدرضاي عزيز سلام
خيلي دوست داشتم اين مطلبت رو.
صائب ميگه:
غافل كند از كوتهي عمر شكايت
شب در نظر مردم بيدار، بلندست
روزها كه درصد قابل توجهيش در اختيار خودمون نيست و درگير خانواده ايم يا كار، اگه بخوايم كار خاصي بكنيم يا بايد شب بيدار باشيم يا صبح زودتر بلند شيم از خواب
من البته صبح رو به شب ترجيح ميدم، مطالعه صبح خيلي ميچسبه. 🙂
من هميشه بين ميزان خواب ادم ها و موفقيتشون ارتباط مستقيم ميديدم. يعني هميشه با خودم فكر ميكردم ادمي كه زياد ميخوايه نميتونه موفقيت رو تجربه كنه. البته موفقيتي كه تو ذهن من هستا.
كلي حرف زدم ببخشيد.