این صفحهی انتخابات شناسنامهی من است.
از زمانی که حق رای داشتهام، از این حق استفاده کردهام.
هرگز نپرسیدهام که آیا کسی که رای میدهم ایدهآل من هست یا نه؟
چون اصلاً این حرف در ذات خود نامربوط است. انتخابات برگزار میشود تا من از بین چند سناریوی آتی برای آیندهی خودم و اطرافیانم، یکی را انتخاب کنم.
هرگز فکر نکردهام که بر سر رای من چه خواهد آمد.
میدانم که همهی بخشهای زندگی، مثل رانندگی در جاده است. بخشی از آن در اختیار من است و بخشی به جبر محیط.
من میتوانم دقت کنم و بهتر رانندگی کنم و انتخابهای بهتری در رانندگیام انجام دهم، اما سیل، زلزله، طوفان، بیدقتی خودروی مجاور یا خودروی روبرویی و دهها عامل دیگر که خارج از اختیار من هستند، میتوانند باعث شوند که نهایتاً سالم یا زنده به خانه بازنگردم.
همیشه بازی زندگی این بوده و هست. جبر و اختیار، همچون تار و پود زندگی در هم تنیدهاند.
چنانکه پیشتر در بحث استفادهی بهینه از اختیار حداقلی گفتهام بر این باور هستم که کوچکترین روزنههای اختیار را هم باید استفاده کرد.
هر چه بیشتر از اختیارهای حداقلی استفاده کنیم، احتمال افزایش سطح اختیار مان و حاکمیتمان بر سرنوشتمان در آینده افزایش مییابد و هر چه کمتر استفاده کنیم، همان روزنههای مانده هم تنگ یا مسدود میشوند.
تا روزی که باشم و حق رای داشته باشم رای خواهم داد.
تمام سناریوهای محتمل برای ۴۰ سال آینده را هم که در نظر میگیرم، یقین دارم که رای دادن دائمی در همهی انتخابات، جزو معدود تصمیمهایی است که هرگز، هرگز، هرگز از آنها پیشمان نخواهم شد.
پی نوشت: البته ممکن است برخی دوستان، با اصل اختیار حداقلی چندان راحت نباشند یا آن را درست ندانند. اما واقعیت این است که وقتی متوسط زندگی کسانی مثل خودم را – که به این قانون ایمان داریم – با متوسط زندگی کسانی که این قانون را باور ندارند نگاه میکنم، در دلم یک چیز میگویم: نه. من نمیخواهم کمیت و کیفیت زندگیام در سطح آنها باشد: به عقب برنمیگردم.
آخرین دیدگاه