بهشت، اگر در کنار جوی شیر و عسل و اکواب و اباریق، کتابخانهی بزرگی نداشته باشد، چیزی کم دارد.
آیندهی کتاب کاغذی، چیزی است که در موردش گمانه زنیهای زیادی مطرح میشود.
من هم یک بار در پاسخ به دوست خوبمان خانم منیر محمدی، حدسیات و توضیحاتم را به این شکل نوشتم.
البته همین الان هم که فکر میکنم، کتاب محصولی لوکس شده.
چون وقتی میتوان با یک اکانت Scribd یا Kindle یا سرویسهای مشابه، با قیمت نسبتاً مناسبی به منابع دسترسی داشت (یا Pdf های رایگان را جستجو کرد) همین الان هم، خریدن کتاب به قیمت هر عدد بین ۵۰ تا ۵۰۰ هزارتومان، به نظرم عملاً همان معنا را دارد.
اگر این فرض را بپذیریم، شاید بتوان گفت همین که امروز کتاب فروشیها در سراسر جهان همچنان وجود دارند و رونق خود را حفظ کردهاند، یعنی اینکه چند سال و شاید چند دههی آینده هم، باقی خواهند ماند.
پی نوشت: دردناکترین صدا برای من، صدای دستفروشها و مبلغهای کتابفروشیهای کنار خیابان انقلاب تهران است. جایی که چند سال، کار نشر انجام دادهام (گاهی به عنوان کار دوم و مقطعی هم کار اول).
صدای فریاد مکرر “کنکور، کمک درسی، دانشگاهی”.
چیزی که به تو یادآوری میکند، بخش زیادی از مشتریهای اینجا، نه به خود، که به اجبار جامعه و نظام آموزشی، به ویترین کتابفروشیها چشم دوختهاند.
سلام جناب شعبانعلی عزیز ای کاش فرصتی پیش میامد تا رو در رو با هم صحبت کنیم تا بتوانم احساس واقعی خود، نسبت به شما را بروز دهم قریب به ۴ سال است که به پیشنهاد یکی از دوستان خوبم (حامد) با شما آشنا شدم در آن زمان رادیو مذاکره شما را مستمر دنبال میکردم و توصیه های خوب شما رو به کار میبستم تصویر شما در این کتابفروشی به خوبی حق مطلب را ادا میکند پشتکار و به روز بودن شما مثال زدنیست نمیدانم تا چه اندازه موفق بوده ام ولی کاملا از شما الگو برداری میکنم و امید دارم تا بتوانم خیلی از تواناییهای شما را با کمک خودتان بدست بیاورم.
سلام.
به نظرم بهشت حتماً کنار رود شهد و عسلش کتاب هم دارد.
راستش این که به نظرم شهد و عسلش همان کتاب هاست. من معتقدم واژگان به کار رفته برای محتویات بهشت و جهنم، برای هرکس معنای مناسب احوالات و ادراکات او را دارد.
مگر نه اینکه همین جا هم که درکش برای من راحت تر است هر کس از چیزی مناسب احوالات و ادراکات خودش لذت می برد یا عذاب می بیند؟
اگر به انتخاب من باشد، من بهشت را پر از کتاب می خواهم. فعلا بیشتر از این لذتی تجربه نکرده ام.
خیلی دلم می خواهد چنین جایی باشم که معلم عزیزم عکس انداخته. علی الحساب همین امروز به کتاب فروشی های خیابان انقلاب خواهم رفت.
دوباره آمدم اینجا و حالم خوب شد. خدا را شکر.
اون ايده بهشت با درختاني كه ميوه شون كتاب هست رو خيلييي دوس داشتم اولين بار كه توي اينستاگرام مطرحش كردين.ياد اون افتادم. حالا هي دل ما رو بسوزون با اين عكساي كتاب و كتاب خريدن و كتابفروشي و يه سبد پر از كتاب و كتاب و كتاب و كتاب.
جاي ما خالي و نوش جان
سلام محمدرضای عزیز
حس زیبایی خرید کتاب و دیوانه وار عاشق تجربه کردن هر لحظه اشم.
مطالعه تسکین دهنده ی روحم هست.
همیشه غصه میخورم و عذاب میکشم چرا زبان انگلیسی را بلد نیستم و این باعث حذف کلی از منابع اطرافم شده است.
فکر میکنم و امیدوارم این پست تلنگر محکمی برام شده باشه که عقده هام رو فریاد بزنم و پیگیری کنم.
ممنون از تو…
چه حس شيرينيه اين زماني كه در كتابفروشي هاي مدرن شبيه فروشگاه شهر كتاب ابن سينا ميگذروني . من هم مثل طاهره عزيز وقتي به اين فروشگاه سر ميزنم گذر زمان رو حس نمي كنم و بارها شده براي هواخوري به جاي پارك به اين فروشگاه رفتم و با حال و هواي خوب به خونه برگشتم .
مرور كتابهايي كه در متمم و يا روزنوشته ها به اونها اشاره شده و يا بعد از گوگل كردن به ليست كتابهاب قابل خريد اضافه ميشه يه حس خيلي دلچسبي رو داره .
اخيرا در يك مركز خريد مدرن كه برندهاي معروف كيف و كفش و پوشاك و … رو عرضه ميكنه يك فروشگاه كتاب خيلي بزرگ و شيك رو ديدم كه برام جالب بود و دقيقا لوكس بودن رو براي من تداعي كرد .
آقای شعبانعلی عزیز میشه در مورد بعضی کتاب های جدیدی که خیلی توجهتون رو جلب کردن یه معرفی بکنید؟
( راستش یکم حس فضولی و کنجکاوی دارم ببینم یک فرد کتاب خوانِ حرفه ای بعد از چند دهه خوندن کتاب چه موضوعاتی می تونه نظرش رو جلب کنه ، البته که حتما بیشترشون مربوط به حوزه تخصصی تون میشه ولی فکر کنم بعضی کتاب های جالب وجود داشته باشه که بخوایید بگید . با سپاس فراوان )
سلام دوستان عزیزم
دیروز آخرین جلسه کلاس های کودکان ۱/۵ تا ۵ ساله ام بود و من برای عیدی به هر کدوم از اونها ، ۲ جلد کتاب مناسبشون رو با کاغذ کادوییِ زیبایی پیچیده بودم و در پایان هر کلاسم به کلیه اونها هدیه می دادم. خوشحالی و سرور کودکان یک طرف، و شوق و ذوق مادرانشون طرف دیگر. در این بین یکی از بچه ها روی چمن، فارغ از همۀ دنیا نشسته بود و با دقت چسب کاغذ کادویی رو باز می کرد تا کتابها رو از توی اون دربیاره. این لذت بخش ترین لحظه ای بود که من دیدم و در اون لحظه، لحظه نگار: بهشت من، اتفاق افتاد. حس خوبی بود.
هیچکس نمی دونست که من با دادن اون هدیه ها چه هدیۀ ارزشمندی دریافت کردم.
شاید بهترین عیدی که می تونستم سال ۹۵ بگیرم همین حس خوب و شادی و رضایت عمیق در من بود.
همیشه از قرار گرفتن در فضای کتابفروشی لذت میبرم، جوری که گذر زمان رو احساس نمیکنم. یکی از برنامههای ثابت ماهیانه من رفتن به کتاب فروشی هست.
کتابفروشی که برای خرید کتاب در اهواز بهش مراجعه میکنم، سه طبقه داره. یک طبقه مخصوص کتابهای دانشگاهی و تخصصی و طبقه دیگه مخصوص کتاب کودکان و فروش لوازم التحریر، و طبقه آخر سایر کتابها. همیشه با شروع نیمسال تحصیلی، طبقه اول فوقالعاده شلوغ میشه، جوری که جای سوزن انداختن نیست. در چنین مواقعی ترجیح میدم خرید کتابهای تخصصی مورد نظرم رو به زمان دیگری موکول کنم و وقتم رو صرف گشتن در طبقه سوم میکنم. این طبقه اکثر مواقع خلوت و آروم هست و میتونم سر فرصت کتابهایی که برای خرید لیست کردم رو نگاهی بندازم و اون کتابها رو بخرم.
یکی از فضاهایی که دوست ندارم با پیشرفت تکنولوژی از بین بره و به فراموشی سپرده بشه، همین کتابفروشی ها و کتابهای کاغذی هست. شاید این ناشی از بیسوادی من در این حوزه باشه ولی اصلا دوست ندارم روزی رو تصور کنم که کتاب کاغذی دیگه وجود نداره و یا اینکه دیگه کسی رغبتی به خوندن کتابهای کاغذی نداشته باشه (البته میدونم تکنولوژی کاری به تصورات و تمایلات من نداره و راه خودش رو با سرعت هر چه تمام ادامه میده). با لوکس بودن کتاب کاغذی میتونم کنار بیام ولی با نبودنش هرگز.
علیرغم اینکه تعدادی از کتابها رو به صورت PDF در لپتاپم دارم ولی همیشه ترجیح دادم کتاب رو به صورت کاغذی تهیه کنم و بخونم. اون حساس و درکی رو که با خوندن کتاب کاغذی پیدا میکنم، اصلا با خوندن کتاب الکترونیکی روی تبلت و یا مانیتور به من دست نمیده.
چه توصیف جالبی از کتاب فروشی محبوب من بود. البته اگه حدسم درست باشه و رشد اهواز رو گفته باشید:)
منم دقیقا هر دو هفته یک بار بین کتابای اونجام و با شادی و شعف نگاشون می کنم…
دقیقا درسته. اسم کتاب فروشیه “رشد اهواز” هست. یکی از دوست داشتنیترین پاتوقهای من.
واقعا دیدن کتابها، ورق زدن اونها و گشتن بین اونها، حتی اگر قصد خرید کردن هم نداشته باشم، برام لذتبخش بوده.
اون کتابفروشی رو بلدم طاهره.
یه دوست نازنینی داشتم اهواز. با اون دو بار اومدم اونجا.
من فکر میکنم “رابطه با کتاب” درست مثل “رابطه عاطفی با آدمها” میمونه.
و البته قبلاً هم گفتم رابطه با کتاب رو تاثیرگذارتر و مولدتر و “زایندهتر” از رابطههای عاطفی میدونم.
اگر با این دید نگاه کنیم، به نظرم کتاب دیجیتال، یه جورایی نمیتونه شرایط رابطه رو تامین کنه.
یه فایل Pdf میفته قاطی یه عالمه فایل و اپلیکیشن. اونهم داخل موبایل یا لپ تاپ یا تبلتی که دهها هزار فایل دیگه روش هست و برای دهها کار دیگه هم استفاده میشه.
خوندن کتاب روی وسایل دیجیتال، تقریباً شبیه دیدن شریک عاطفی خودت توی استادیوم میمونه.
قاطی صدای فریاد جمعیت و هزار تا سر و صدا، فقط یه تصویری میاد جلوی چشمت و میره.
اما کتاب کاغذی، به خاطر مراسمی که برای خوندنش لازمه فضای دیگری رو میسازه. شبیه دیدار در یک کافی شاپ خلوت.
پیدا کردن جا، باز کردنش. جایی که میگیره. فضایی که از قبل روی میزت یا توی کیفت میگیره. اینکه امکان نوتیفیکیشنهای مزخرف نداره و مهمتر از همه، قابلیت ورق زدن در چند ثانیه لای انگشتان دست و پیدا کردن یک حس کلی به حجم و محتوا و ساختار کتاب که هنوز در فضای دیجیتال، شبیه سازی اون لذت و تجربه، امکان پذیر نشده.
ظاهراً مهمترین برنامهی توسعهی کتابخوانهای الکترونیکی طی سه تا پنج سال بعد، افزایش قابلیت شبکه سازی اجتماعی خواهد بود.
اینکه بدونیم چه کسان دیگری دارن این کتاب رو میخونن و چه جاهایی براشون جالب بوده و کجاهاش رو هایلایت کردن و …
فکر میکنم اون موقع، رابطهی عاطفی که من ازش حرف میزنم به یه چیز دیگه تبدیل میشه (که خیلی قابل بیان نیست!).
شایدم تجربهی خوبی باشه. نمیدونم.
به هر حال، به قول تو، تکنولوژی منتظر ما نمیمونه.
اما خوبیش اینه که ما هم میتونیم گاهی بهش نشون بدیم که منتظرش نبودیم و از دیدنش خوشحال نیستیم تا حالش گرفته بشه!
محمدرضای عزیز واقعا از مثالی که برای بیان تفاوت مطالعه کتاب کاغذی و الکترونیکی زدی، لذت بردم. دیدار در یک استادیوم شلوغ کجا، دیدار در یک کافی شاپ آروم کجا. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
و این قسمت که عالی بود:”خوبیش اینه که ما هم میتونیم گاهی بهش نشون بدیم که منتظرش نبودیم و از دیدنش خوشحال نیستیم تا حالش گرفته بشه!”
دلم یه مقدار آروم شد 😉
جناب شعبانعلی عزیز
راجع به بحث مطالعه منابع دیجیتال به جای منابع کاغذی ، تجربه ۱۰ ماهه در استفاده از کتابخوان الکترونیک کیندل (kindle dx) به من ثابت کرد یک کتابخوان الکترونیک واقعا (با تاکید) توانایی جانشینی منابع کاغذی رو داره. تکنولوژی حیرت انگیز جوهر الکترونیک که باعث میشه صفحه نمایش فوق العاده (بازم با تاکید!) مشابه صفحه کتاب کاغذی باشه، سایز این کتابخوان که دقیقا اندازه کتابه و مهمترین قابلیتش که عدم امکان اتصال به اینترنت هست اون رو فوق العاده به کتاب کاغدی شبیه کرده و باعث شده امروز بخشی از مطالعه روزانه من از طریق کیندل باشه بدون اینکه احساس کنم چیز زیادی رو از دست دادم.
محمد جان.
من اخیراً کتابخوان دیجیتال نداشته ام.
اما اوایل که اومده بود چند سال پیش. گرفتم چند ماه دستم بود.
تکنولوژی جوهر الکترونیک رو خیلی دوست داشتم. اما کتاب خیلی کند ورق میخورد و اگر میخواستی چند صفحه عقب جلو کنی زمان میبرد.
اون موقع احساس کردم برای مطالعهی پیوسته (مثلاً رمان یا چیزهای شبیه این) خوبه و اگر بخوای خیلی Navigation انجام بدی اذیت میشی.
دیگه بعدش استفاده نکردم و به جای کتابخوان، عملاً از تبلت با اپلیکیشنهای مربوط به آمازون و دیگران استفاده میکنم.
این مشکل کند بودن حل شده؟
سلام مجدد
تغییر هر صفحه در مدل dx تقریبا یک ثانیه زمان میبره (کلافه کننده نیست). من هم البته بیشتر برای مطالعه رمان ازش استفاده کردم (که معمولا کمتر نیاز به حاشیه نویسی، هایلایت کردن متن یا مراجعه مجدد به صفحات قبل داره). اما مزیت سازگاری فوق العاده اش با چشم برای من خیلی لذت بخشه
سلام. اجازه می خوام که وارد بحثتون بشم. من قبلا از تبلت Apple استفاده می کردم و مطالبم رو مطالعه میکردم. PDF یا صفحات اینترنتی. من هم واقعا ازش لذت می بردم و تجربه های بسیار خوبی هم ازش دارم. فقط حاشیه نویسی هاش دشوار بود که من عملا انجام نمی دادم. اما در هـر حال، من بسیار باهاش اخت گرفته بودم و بسیار خوب مطالعه می کردم. این روزها ندارمش، شاید روزی بتونم و یکی دیگه بگیرم یا از تجربه کیندل بهـره مند بشم.