دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

قوانین کسب و کار: ما پله‌هایی برای یکدیگر هستیم

پیش نوشت ۱: معمولاً عادت دارم که حرف‌هایم را در قالب داستان و خاطره و رویدادهایی که برایم اتفاق  افتاده است تعریف می‌کنم. اما حرف امروز من حرف ساده‌ای است. اکثر ما هم آن را می‌دانیم. اما گاهی رعایت نمی‌کنیم. به طرز شگفت انگیزی، در طول هفته گذشته دوستانم چهار مورد کاملاً متفاوت و نامربوط از مشکلات محیط کار را با من مطرح کردند که ریشه آنها، به نوعی مشابه بود.

پیش نوشت ۲: نمی‌دانستم آن را باید چگونه طبقه بندی کنم. می‌توانستم اسمش را بگذارم قوانین کسب و کار. چون به نظر خودم، یکی از مهم‌ترین قوانین کسب و کار در همه جای جهان است. می‌توانستم بگویم اخلاق. چون به نظرم از ساده‌ترین اصول اخلاقی است. می‌توانستم بگویم اصول مذاکره. چون به نظرم رعایت آن دستاوردهای بسیار بزرگی را در محیط کار و زندگی ایجاد می‌کند. می‌توانستم بگویم اتیکت. چون قبلاً به شکلی در فایل صوتی اتیکت هم به آن اشاره کرده‌ام. اما در نهایت،‌ همان عنوان قوانین کسب و کار را برایش انتخاب کردم. اگر چه هنوز هم، همه عنوان‌های دیگر را برای این حرف، درست و قابل اطلاق می‌دانم.

اصل ماجرا: ما انسانها همیشه برای هم، پله می‌شویم. من پای خودم را بر شانه دیگری گذاشته‌ام و بالا آمده‌ام. تو هم پایت را بر شانه من می‌گذاری و بالاتر می‌روی. آن “دیگری” هم که تکیه گاه بالا آمدن من شد، دیر یا زود، لازم دارد که جایی پا بر روی شانه تو یا من بگذارد و بالاتر برود. تمام بازی کسب و کار در این است که وقتی پا بر روی شانه کسی گذاشتیم و بالا رفتیم، در نهایت لگد بر سر او نزنیم و اگر هم شانه‌ای شدیم تا پا بر روی شانه ما قرار دهند، در میانه راه پشیمان نشویم و شانه نلرزانیم!

فرض کنیم که من متخصص نرم افزار و طراحی سیستم هستم. شما کارشناس یک شرکت بزرگ بازرگانی بین المللی هستید. آنها به دنبال یک برنامه نویس می‌گردند و شما من را به شرکت خود معرفی می‌کنید.

من می‌آیم و آنجا کار می‌کنم و چون حرفه‌ای هستم، رضایت کارفرما را هم به خوبی جلب می‌کنم و کم کم به جایگاهی در آن شرکت دست پیدا می‌کنم. پروژه‌ها یکی پس از دیگری می‌آیند و کارها و درآمد بیشتر و بیشتر می‌شوند. حالا حتی گاهی من را به جلسه هیات مدیره شرکت هم دعوت می‌کنند تا در مورد زیرساخت‌های فن‌‌آوری در شرکت و نحوه توسعه آنها نظر بدهم. اتاق هیات مدیره اتاقی است که شما – که پنج سال است کارشناس شرکت هستید – هرگز به آنجا راه نداشته‌اید.

اجازه بدهید راحت‌تر بگویم: حتی آسانسور شرکت که شما از آن استفاده می‌کنید، در طبقه پنجم که متعلق به جلسات هیات مدیره است، توقف ندارد!

در اینجا دو رفتار غیرحرفه‌ای می‌تواند اتفاق بیفتد:

رفتار غیرحرفه‌ای من، ممکن است بی‌توجهی به شما باشد. کم کم ارتباطات من در آن شرکت به حدی خوب می‌شود که هیچ نیازی به شما ندارم. سرگرم کارهای خودم می‌شوم. حتی شاید فرصت نکنم به شما سر بزنم. حتی شما گاهی می‌بینید که از طبقه هم کف و کمی دورتر از پارتیشن شما، در حال عبور به سمت آسانسور برای رفتن به طبقه چهارم یا پنجم هستم. اما باز هم – عمداً یا سهواً – فرصتی برای گفتگو پیش نمی‌آید.

کار سختی نیست که ده دقیقه زودتر از جلسه بیایم و لحظاتی در اتاق شما بنشینم. کار سختی نیست که اگر موضوع جلسه محرمانه یا استراتژیک نیست، شما را در جریان موضوع آن (نه جزییات آن) قرار دهم. حتی اگر در این زمینه محدودیت وجود دارد (که احتمال آن کم نیست) سخت نیست که قبل از آمدن، یک پیام یا پیامک برایتان بفرستم و بگویم که در فلان ساعت به جلسه‌ای در سازمان شما دعوت شده‌ام و یادآوری کنم که در خاطر دارم که نخستین بار، شما برای یک پروژه من را به آنجا دعوت کردید و هنوز هم، هر بار که کار جدیدی پیش می‌آید، دردلم شما را دعا می‌کنم و قدردان شما هستم.

وقتی که در جریان هیچ چیز نیستید و می‌بینید که من از درب شرکت وارد شدم، احساس خوبی نخواهید داشت. اما با همان دو سطر پیامک، احساس بسیار متفاوتی را تجربه خواهید کرد. وقتی من را از دور می‌بینید – حتی اگر نزدیک نیایم و احوال پرسی نکنم و مستقیماً از راهروها عبور کنم – حال بهتری را تجربه خواهید کرد. می‌گویید شاید دیر شده بود. شاید ملاحظاتی داشت. اصلاً مهم نیست. اما خوشحالم که موفق شده و پروژه‌های بیشتر گرفته و خوشحالم که هنوز هم احساس خوبی به من و کمکی که به او کردم دارد.

این حال خوب که من در شما ایجاد می‌کنم، فقط برای ثواب آخرت و شب اول قبر نیست. این حال خوب، منطق دارد. من به شما یادآوری می‌کنم که قدردان شما هستم. شما همیشه دنبال فرصت‌های دیگری خواهید بود تا آنها را هم به من معرفی کنید.

شما به دوستانتان می‌گویید که شعبانعلی، آدم قدرشناسی است و خاطرات و مثالهای خود را توضیح می‌دهید. دوست شما هم ممکن است برای من فرصت های جدیدی ایجاد کند.

هیات مدیره، وقتی بارها و بارها رفتار و گفتار قدرشناسانه من را نسبت به شما می‌بینند، با خود می‌گویند که اگر فرصت کار در شرکتهای دیگر هم بود، به او بگوییم. او قدردان و قدرشناس است و فراموش نمی‌کند که ما پله‌ای برای بالا رفتنش شدیم. این کار حتی ارادت و علاقه او را به ما بیشتر می‌کند. و به همین سادگی، حلقه‌ای از رشد و پیشرفت آغاز می‌شود که به سادگی متوقف نخواهد شد.

رفتار غیرحرفه‌ای شما هم می‌تواند به این رشد متقابل آسیب بزند. شما به تدریج موقعیت من را می‌بینید. می‌بینید که درآمد من بهتر شده. جایگاه بالاتری دارم. شاید بعد از مدتی ماشین یا خانه‌ام تغییر کرده و اینها به شما فشار می‌آورد.

من قبلاً هم گفته بودم که ما دوستانی داریم که حاضرند ما همیشه پیشرفت کنیم به شرط اینکه از آنها بیشتر پیشرفت نکنیم! دوستانی داریم که عاشق کمک کردن به ما هستند. اما به شرطی که هرگز نیازمند کمک به ما نشوند و همیشه موضع بالاتر خود را حفظ کنند. دوستانی که دوست دارند دوستانشان بزرگ باشند. اما خودشان، بزرگترین فرد در میان دوستانشان بمانند.

کم کم موفقیت من به شما فشار می‌‌آورد. این فشار را به شکل‌های مختلف می‌توان مشاهده کرد.

گاهی در جمع دوستانتان می‌نشینید و می‌گویید: شعبانعلی؟! یادش بخیر. یک زمانی وقتی به شرکت ما سر می‌زد، پراید تصادفی خودش را هشت خیابان بالاتر پارک می‌کرد که کسی نبیند. الحمدلله! الان با سانتافه می‌آید و مدام از راه دور زنگ می‌زند که پارکینگ خالی داریم یا نه (همه خوب می‌دانیم که این الحمدلله، نه سپاس است و نه خطاب به خداوند. پیام‌های تحقیرآمیز دیگری در خود دارد).

گاهی پشت سر می‌نشینید و توضیح می‌دهید که: شعبانعلی؟! همان که شرکت نرم افزاری دارد و تحلیل سیستم می‌کند؟ زحمت کشیده. اما شنیده‌ام پرونده دارد. می‌گویند در این اختلاس آخر که هنوز لو نرفته (چون همیشه اختلاسی وجود دارد که لو نرفته باشد!) نقش داشته. اصلاً همه پولها را از طریق زیرساختی که اینها درست کرده‌اند جابجا کرده‌اند. البته خدا می‌داند! من که فقط نقل می‌کنم. گناهشان پای خودشان! (ما گاهی اوقات گناهان را هم مثل چک پشت نویسی می‌کنیم و انتظار داریم که بارگاه الهی، گوش به فرمان ما آنها را جابجا کند).

یکی از دوستانم (که صداقت و خودافشایی زیادی دارد و بخشی از مثال را از او به عاریت گرفته‌ام) به شوخی می‌گفت: من خودم زانتیا دارم و او پراید داشت. خواستم به پژو برسد. فکر نمی‌کردم که با چهار تا پروژه، پراید او سانتافه بشود و من زانتیا سوار بمانم!

خلاصه اینکه شاید یکی از معیارهای توسعه یافتگی فرهنگی، داشتن شانه‌هایی محکم برای پاهای دیگران باشد و نیز، داشتن پاهایی که فرق شانه و سر را بدانند و وقتی پا بر شانه دیگری گذاشتند و یک و نیم متر بالا آمدند، برای ده سانتی‌متر بالاتر رفتن، وسوسه نشوند که پا بر روی سر دیگری بگذارند…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


لینک دریافت کد فعال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser