دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

قله‌های ناامیدی

قله ناامیدی Mount Disappointmentحدود دویست سال پیش، هیوم و هاول، در شمال شهر ملبورن، در حال صعود به یک قله‌ی هشتصد متری بودند. آن روزها – بر خلاف امروز که مسیر‌ها هموار شده است – مسیر چندان هموار و مناسب نبود. اما به سختی‌های رفتن آن مسیر، می‌ارزید. آنها می‌خواستند در صعود به قله، نمای زیبایی از خلیجی که در همان نزدیکی بود را ببینند.

پس از تلاش و کوشش فراوان به قله رسیدند. هیچ چیز دیده نمی‌شد. در حوالی قله، آنقدر پوشش گیاهی متراکم و درختان مختلف وجود داشتند که فضای دید را محدود می‌کرد و عملاً از بین می‌برد.

آنها به پایین کوه برگشتند و برای قله نامی انتخاب کردند که تا امروز هم مانده است: قله‌ی نا‌امیدی!

قله‌ی ناامیدی، امروز مسیر همواری دارد. برای پیاده‌روی‌های معمولی مردم به کار می‌رود و هنوز هم، همین نام ساده، خاطره‌ی هاول و هیوم را بین مردم زنده نگه داشته است.

قله‌ی نامیدی، پدیده‌ای است که هر روز و هر لحظه در اطراف ما دیده می‌شود. چقدر تلاش می‌کنیم تا به یک موقعیت شغلی دست پیدا کنیم. فکر می‌کنیم منظره‌ای که از آن نقطه‌ دیده می‌شود، باید متفاوت باشد. اما می‌بینیم که آنقدر مشکل و دغدغه پیش روی ما قرار می‌گیرد (شبیه همان درخت‌هایی که مانع مشاهده‌ی چشم‌انداز می‌شدند) که فرصتی برای لذت بردن از چشم‌انداز‌های دور وجود ندارد.  چقدر تلاش می‌کنیم برای ادامه تحصیل و کسب مدرک. برای مهاجرت. برای ازدواج. برای طلاق. برای خرید خانه و ماشین. برای مسافرت رفتن.

اما در نهایت با دیدن منظره‌ی پیش رو ناامید می‌شویم. ما با هاول و هیوم، یک تفاوت اساسی داریم.

آنها آنقدر شجاع بودند تا نام اشتباهشان را بر قله بگذارند و مطمئن شوند که فرد دیگری این اشتباه را نمی کند و بی‌دلیل ناامید نمی‌شود. ولی ما، برای اینکه کم نیاوریم، برای اینکه به نفهمیدن‌ها و ندیدن‌ها و ندانستن‌های قبلی خود اعتراف نکنیم، حاضریم به دروغ، لذت تجربه‌ی منظره‌هایی را تعریف کنیم که از آن قله، هرگز دیده نمی‌شوند…

 

 

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


40 نظر بر روی پست “قله‌های ناامیدی

  • محمد حسین هاشی گفت:

    اگر نمیتوانی درخت کاجی بر فراز تپه ای باشی
    بوته ای درون دره ای باش اما زیباترین بوته کنار جویبار
    بوته صحرائی باش اگر نمیتوانی درخت باشی
    اگر نمیتوانی بوته صحرائی باشی برگی باشی
    که شاهراهی را زیباتر می کند …
    اگر نمیتوانی ماهی بزرگ خارداری باشی ماهی کوچکی باشی
    اما شیطان ترین و سرزنده ترین ماهی دریاچه !
    همه ما را که ناخدا نمیکنند … میتوان ملوان هم بود
    برای همه ما کاری دراینجا ( در این دنیا ) هست
    کارهای بزرگی برای انجام دادن
    و کارهائی البته کوچک تر
    و وظیفه ای که تو باید آن را انجام بدهی همین نزدیکیست …
    اگر نمیتوانی شاهراهی باشی کوره راهی باش
    اگر نمیتوانی خورشید باشی ستاره باش
    با بردن و باختن اندازه ات نمیگیرند !
    هر آنچه هستی بهترین باش.
    داگلاس مالوچ -شاعر امریکایی

  • فاطمه گفت:

    فوق العاده بود، بی نظیر بود
    تبریک میگ بهتئن به خاطر این نگاه ریز بین و درعین حال دید وسیعتون
    سالم باشید

  • پویان گفت:

    مثه قله ی تحصیــــــــــــــــــــــلات

  • آترین زارع گفت:

    روزی روزگاری فکر می کردم اگر فلان مدرک را داشته باشم چه می شود؟ اگر در فلان دانشگاه خارجی درس بخوانم چه ها که نمی کنم؟ اگر در فلان شغل کار کنم و… . اما مدت هاست تمام این ها برایم بی معنی تر از معنا شده اند، اشتباه نکنید نا امید نشده ام، تلاش می کنم، مطالعه می کنم، برنامه ریزی می کنم، انگیزه می سازم و برای آن انگیزه وقت می گذارم، اما همواره سعی می کنم مسیرم را هم از این به بعد زیبا بسازم، زیبا ببینم، گسترده کنم وسعت دیدم را، عمق بخشم نگاهم را. مسیر طولانی تر می شود، خسته کننده تر می شود ، شاید برسی شاید نرسی، شاید مهلت زندگی ام به اتمام رسد، اما می دانم هرجا که برسم برایم کافی است، مطمینم کوله باری دارم پر از عشق، محبت ، دانش، تجربه و یک امید به اینکه هرجا برسم آنجا قله ی من است قله ایی با تمام داشته هایم، و من فاتح آن قله ام. دیگر آن قله برایم قله ی نا امیدی ها نیست

  • مهسا گفت:

    سلام
    درست بود ولي دوست نداشتم درست باشه. اولين و سخت ترين مسئله اينه كه اول با خودمون روراست باشيم و صداقت داشته باشيم.

  • اتوسا گفت:

    این نوشته خیلی منو تو فکر برد …………………………………………………

  • میثم حسینی گفت:

    الان این یعنی انتظاراتمون از قله هارو پایین بیاریم یا کلا دنبال قله ( شغل،ازدواج و …) نباشیم؟:-)

  • رها گفت:

    هیچ وقت تو کوهنوردی به قله نا امیدی برخورد نکردم…

  • شیوا گفت:

    سلام
    امیدوارم خوب و خوش باشید
    من مدتیه که نمی تونم به سایت و متمم سر بزنم و نامنظم شدم
    الان هم اومدم یه سر تولدتون رو تبریک بگم و برم
    تولدتون مبارک باشه. ان شاءالله همیشه سلامت و سربلند باشید، ناامید نشید و همیشۀ همیشه با نوشته هاتون به امثال من آگاهی و امید بدید
    برای من هم دعا کنید که ایشالا به زودی دوباره منظم بشم و مثل قبل مشتری دائم نوشته هاتون که خیلی دلم برای خوندنشون تنگ شده

  • مستانه گفت:

    عالی بود عالی،مثل همیشه، واقعا لذت بردم،و این روزها دارم تلاش میکنم که این اشتباه رو مرتکب نشم.

    یک جمله ای از یک فیلم همیشه تو ذهنم چرخ میخوره: ” آنچه که برای ما شادی میاره مسیره نه مقصد! ”

    شاد باشید آقای شعبانعلی

  • آناهیتا گفت:

    سلام
    تولدتون مبارک ، بهترین ها رو، برای شما بهترین استاد آرزومندم 🙂

  • سارا گفت:

    دقیقا من هم الان در مسیری قرار دارم که به قله ناامیدی ختم می شه

  • محسن رضایی گفت:

    فکر کنم یه خبریه؟ به نظرتون خبریه؟؟

    آخه ظاهرا پشت صحنه های عزیزمون مشغول کارین که نظرات تایید نشدن.آره حتما دارن کاری میکنند!

  • fatemeh&fahimeh گفت:

    تولدتان مبارک 🙂
    دوستتان داریم

  • کیانوش گفت:

    اینکه ما بتوانیم با جرات و شهامت در مورد اشتبا هاتمان در کار و زندگی و در گذشته به راحتی صحبت کنیم و تجربه هایمان را دلسوزانه در اختیار نسل بعدی بگذاریم تا آنان راه رفته اشتباه و بی نتیجه ما را دوباره نروند و یا راه تازه ای پیدا کنند .
    این امر مستلزم این است که : ما با خودمان رو راست و صادق باشیم ، خودمان را بخشیده باشیم ، واز اشتباهاتمان درس های تجربی را گرفته باشیم و سعی وتلاش لازم برای جبران اشتباه مان کرده باشیم ، قلب مهربانی در سینه داشته باشیم …
    و ازهمه مهمتر این که اصلا فهمیده باشیم که اشتباه کرده ایم………….

  • ياسين اسفنديار گفت:

    باسلام به و محمدرضا و همه دوستان عزيز
    محمدرضا جان، اين روز عزيز ، تولدتان را به شما تبريك و تهنيت عرض مي كنم
    هميشه شاد و سلامت باشيد.

    کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند
    ناامیدی اولین قدمی است که شخص به سوی گور برمی‌دارد.
    ناپلئون بناپارت

  • كيان گفت:

    تولدتون مبارك .

  • امید گفت:

    آیا راه رفته اشتباه بوده و ما باید خطای خود را بپذیریم؟
    آیا ذهنیت ما از هدف غیر واقعی بوده و دستیابی به آن ما را دلسرد کرده ؟
    آیا در لحظه رسیدن به هدف، صبر و شکیبائی لازم را نداشتیم تا بهره تلاشمان را ببینیم؟
    آیا تجربه شخصی من معیار مناسبی برای عمل دیگران است؟
    آیا من می توانم به واسطه نتایج نامطلوبی که به دلیل عدم توانمندی خودم به دست آورده ام ، الگویی برای دیگران باشم و آنها را از راهی که رفته ام نهی کنم؟
    حس خوب ، یا بد ما در مواجهه با یک رویداد مشخص ، ناشی از تفاوت های ماست.
    آنچه من را شاد می کند برای دیگری هیچ نیست . آنچه من را به سرحد جنون می رساند برای دیگری رویدادی ساده و احمقانه است .
    آنچه من را حاضر به گذشتن از آزادی و تمامی تعلقات می کند ، برای دیگری رفتاری غیر معقول است و من و امثال من را به سخره می گیره.
    من ، تو ، محسن، شهرزاد، هومن وآزاده ووووو همه اهالی این خانه ، با هم تفاوت داریم. تفاوت هایی بسیار عمیق که دیده و شنیده نمی شود. این تفاوت ها رفتار فعلی و آینده ما را می سازد. ولی…..
    در انتهای راه ، فقط این من هستم که باید از راهی که رفتم راضی باشم .
    .
    .
    .
    شاید مثال های ذهنی من با آنچه گفتی فاصله داره …. قطعاً!!!
    ولی خوب بعضی وقتها ، بعضی چیزها را باید خودت تجربه کنی!!! و صدای فریاد دیگران هم کمکی نمی کنه!
    ۱

    • شهرزاد گفت:

      دقيقا همينطوره كه ميگي اميد عزيز …
      محمدرضاي خودمون هم در فايل «دام هاي كارآفريني» ( توي مقدمه اش با اون آهنگ هيجان انگيزي كه من خيلي دوستش دارم) همين حرف رو به اين شكل ميگن، اگه شنيده باشي :
      “من بايد يادم باشه با ديگران فرق دارم. هر آدمي با ديگران فرق داره… اين حق مشروع ما انسان هاست كه با هم تفاوت داشته باشيم… هيچ آدمي در دنيا اگر كپي يه آدم ديگه باشه ارزش نداره. ارزش آم ها به اينه كه منحصربفرد باشن.”

  • علي وصالي گفت:

    خيلي دوست داشتم اين نوشته رو، مرسي محمدرضا

  • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

    باز مثل همیشه سلام….
    اینا واقعیت زندگی من و امثال منه …روزی پدرم صدام کرد و گفت ادامه نده ..گفت این راهی که تو امروز داری میری من سالها پیش رفتم اشتباهی بوده راه به چاه میبری ..خندیدم گفتم پدرم عزیزتر از جانم من تجربه شما رو دیدم لمس کردم و مطمین باش اشتباه فکر میکنی ….دروغ دروغ و باز دروغ…..سالها خندیدم الکی…گفتم از مسیر دارم لذت میبرم خوشحالم خوشبختم و….ولی قله ناامیدی رو ندیده گرفتم و خواستم خودم سرم به سنگ این قله اصابت کنه که حسش کنم …سرم شکست و باز به دروغ خندیدم….

  • پگاه گفت:

    آلبته فهمیدن اینکه اون آدمها برای اینکه کم نیارن یا هرچیزی دارن ظاهر سازی میکنن سخت نیست…….حال دو تا بحثه یکی اینکه ادمها در مورد مسایل کاملا مشابه تحربه های کاملا متفاوتی کسب میکنن برای اون دو تا آدم اون قله شد قله ناامیدی برای کس دیگه م یتونه قله تلاش و سرسختی بشه یا قله سبز پس سعی در اینکه بخوایم تحربه هامون رو به دیگران انتقال بدیم یا از تججربه های دیگران درس بگیریم یک چیز نسبیه….انسانها در شرایط مشابه احساسات متفاوت و برداشتها ی متفاوت دارن و یه مورد دیگه د رمورد وانمود کردن به خوب بودن و عالی بودن همه چیز به دلیل اینکه نمیخوایم کم بیاریم مثلایه نگاه به فیس بوک بندازید انواع اقسام عکسهای شیک از سفرها و مهمونیها و شام و ناهار حتی و روابط خصوصی که توش فریاد زده میشه من چقدر خوشحالم همه چی آرومه آی ملت …ولی تش اگر آدم ا زنقطه ای که الان هست تو زندگیش راضی باشه هیچوقت نیاز نمیبینه فریادش بزنه مگر اینکه ازش بپرسن ادمهایی که با وانمود کرد ن تلاش میکنن نشون بدن همه چیز خوبه یه جورهایی دارن تلاش میکنن به خودشون بقبولونن !!!!!!!….همه چیز از دورن ما نشات میگیره حتی حسی که تلاش میکنیم به دیگران القا کنیم نشون از خلا اون حس در درون خودمون میده ….

  • رها_اسفند گفت:

    قشنگ بود….. به دروغ تعريف مي كنيم لذت تجربه‌ی منظره‌هایی را که از آن قله، هرگز دیده نمی‌شوند… نمي دانم چون اگر تعريف نكنيم زنده نميمانيم هرچند دروغ باشد… باور بعضي از شكست ها سخت است كه با روياي و دروغ پيروزي آن نفس مي كشيم….

  • محمدجواد علیمحمدی گفت:

    سلام
    به نظر شما این مثال یک نوع نا امیدی قبل از شروع را به انسان القا نمی کند؟یعنی انسان،خوب باید برای چه تلاش کند ؟به نظرم ممکن است بعضی ها با این افکار آرزوهای خود را ناچیز بشمارند
    و حتی در جایی که باید امید داشته باشند ناامید بشوند
    البته این برای خودم سوال هستش که چه طوری قبل ازصعود بدانیم که این قله هم ما را نا امید خواهد کرد یا نه؟بعضی وقت ها باید رفت و دید و تا نبینیم نمیتوانیم نظر دهیم و حتی ممکن است بعدها به خاطر نرفتن خود را شکنجه کنیم و نا امید شویم.

  • مهنوش گفت:

    سلام استاد عزیز.از آشنا شدن با شما و سایتتون بسیار خوشحالم ومتشکرم.
    کاملا درسته و برای من هم بارها اتفاق افتاده اما الان که بهش فکر میکنم میبینم همین تلاش کردن شاید خیلی بهتر از سکون و یکجا نشستن باشه.اگرچه این دونفر نتونستن منظره ای رو که دوست داشتن ببینن ولی قطعا از امیدی که به صعود داشتن و انتظاری که ار دیدنش می کشیدند ،لذت بردند.

  • محسن رضایی گفت:

    همین لحظه ای که دارم مینویسم ازمسائلی نا امید شده ام.

    یه دوستی داشتم تو سن ۱۸ سالگی اعتقاداتش رو کنار گذاشت و بعدا که خود کشی ناموفق داشت میگفت چون نمیخواستم انسان بدی باشم خواستم خودمو بکشم.بعدها هم فهمیدم که اونی که میگه نیست.

    حالا من هم بی شک به دلیل توهم ،تنبلی،تلاش نکردن،بچگی و…میخوام میدونو خالی کنم.وتو ذهنم اسمشو گذاشتم : ترک کردن میدون برا اینکه نمیخوام انسان بی ادبی باشم.

    درگیرم با خانواده سر یک بحث اقتصادی و فرهنگی

    • محسن رضایی گفت:

      دیشب کلی کیف کردم و نشئه شدم از خواندن چند شعر زیبا از علیرضا روشن وبقیه.صبح رفتیم پای میز مذاکره و حل شد مشکلمان.چیزی که اینجا یاد گرفتم این بود که قهر کردن کاری بچگانس و نباید تو مذاکره میدونو خالی کرد و…و حل شد خداروشکر

    • امید گفت:

      سلام
      اینها که نوشتی دقیقاً یعنی چی؟ می توانم منظورت را بدانم؟
      با وجود اینکه از این کار اصلاً خوشم نمیاد! امیدوارم یک سرکاری باشه ) :

      • محسن رضایی گفت:

        سلام بحث ناامیدی بود اینارو نوشتم.اینکه انسان نا امید میشه گاهی و به هرحال ادامه میده و…دقیقا یعنی اینکه الان پیگیر یه کار اقتصادیم و خیلی باهام مخالفت کردن و سرانجام شروعش کردم .

  • محمد فرازی گفت:

    سلام
    این شکست یا همان اشتباهات هستند که به ما لذت پیروزی را میچشانند…
    پس چقدر خوبه ازشون نترسیم چون بهمون در نهایت لذت می بخشه…
    شاد کام باشید

  • Kimia گفت:

    با کمال تاسف باید گفت دقیقا همینه!

  • zoorba.booda گفت:

    سلام
    شوپنهاور میگه : اکثریت زندگی ما بین دو قطب نیازمندی(احساس نیاز و تلاش برای برای ارضای آن) و دلزدگی(بی حوصلگی و ملال) میگذره
    (نقل به مضمون)
    که به نظر منم درست میگه !

  • شهرزاد گفت:

    ببخشید…
    (اصلاح اشتباه تایپی)
    در پنجمین سطر ِمتن از پایین :
    ” و همواره «ابزار خویش» را نظاره می کند، …”
    (اسم کتاب هم که در آخرین سطر آورده شده، همان رزم آور نور است):)

  • مجتبی مهاجر گفت:

    چه اتفاق جالبی محمدرضای عزیز!
    دیشب داشتم به همین موضوع فکر میکردم.یه چند وقتی بود که از رفتو آمدها و ازین تاکسی به اون تاکسی سوار شدنهاو آخر شب کنار خیابون منتظر بودن،خسته شده بودم،مضاف بر همه ی اینها احساس رکود و یکنواختی هم داشتم که تصمیم گرفتم ماشین بخرمو یه تنوع مادی ایجاد کنم.این اتفاق افتاد.
    قبل از این جریان فکر میکردم مدت مدیدی احساس لذت،یا شایدم رضایت بهم دست بده(مثل کسی که فکر میکنه فلانی بیاد تو زندگیش همه ی چیزهای خوب باهم میان سراغش:)،)ولی حالا که کمتر از یک ماه ازین ماجرا میگذره،میبینم که هیچ خبری نبوده!کنار خیابون موندن آخر شبها،خیلی بهم فرصت فکر کردن میداد.چیزهایی که تو هیاهوی روز هیچ وقت نمیشه دید.!
    دیشب وقتی داشتم به این موضوعات فکر میکردم،در نهایت ارزش تمام ابزارهایی که دارم و اونهایی که به داشتنشون دل بستم،برام ازبین رفتو حداقل برای داشتنشون شوق و اشتیاق سابق را ندارم.
    شاید به این دلیله که تعریفمون از کار کردها و ارزیابی ها غلطه.

  • پرویز گفت:

    محمدرضا سلام
    جرأت! این اولین باری نیست که اسم این رو می‌شنوم و آخرین بار نخواهد بود که به موفقیت و عدم موفقیتم این نگاه رو خواهم داشت!
    احتمالاً این حرف‌ها رو تو هم به خودت زدی؟! و احتمالاً قبل از ما ملیون‌ها نفر این طوری با خودشون گفتن که چه می‌شه کرد زندگی است! در واقع یه دروغ خوب (مثل موفقیت) می‌تونه هزاران بار بهتر از یه مقالۀ اینترنتی دربارۀ حقیقت عمل کنه! اما به نظر من ناامیدی تنها زمانی اتفاق می‌افته که اون دروغ زیادی خوب باشه نه تنها اندکی!

    دوست دار تو
    پرویز

  • arezoo گفت:

    چی کار کنیم ؟
    باید مسیری رو که فکر می کنیم درسته و در اونجا به آرزو هامون می رسیم بریم.
    با نشستن و فکر کردن به اینکه شاید از بالای این قله نتونم اون چیزی رو که میخواستم ببینم…. !!!
    از قله ی آرزو ام بالا نرم؟
    اینو برای کسایی گفتم که خودشون تجربه بالا رفتن از قله رو ندارن و به بقیه چنان توصیه های جدی و هشدار دهنده ای میکنن که انگار کوهنورد حرفه ای هستن.
    ممنون که همراهی مون میکنی تو این قله های جدیدی که حتی مسیرشون هم هموار نیست ،حتی نمی دونیم که بالای قله به اون منظره ای که تو ذهنمون هست خواهیم رسید یا نه.

  • میثم گفت:

    عقیده دارم رقابت خوبه.
    ولی لحظه ای دیدی داری از روی حرص و انتقام گیری بیشتر تلاش میکنی، تا بزرگ تر بشی، اون لحظه لحظه مرگته.
    رقابت کنی باحال. مثل بعضی از بازیای فوتبال. تیم حریف رو گل بارون کنی، چون درایت داری، ولی آخرش بیای دست بدیم، بهم خسته نباشید بگیم، چند تا عکس یادگاری بندازیم و وقتی رفتیم به رختخواب، لذت یه برد شیرین، نیشمون رو باز کنه.

    خدا اون روز رو نیاره برام، ببینم دوستم ماشینش فلانه، منم برم خودمو بکشم تا یکی بهترشو بگیرم. آمین.

    • شهرزاد گفت:

      كامنت تون خيلي برام جالب بود آقا ميثم…
      من هم به حرفتون خيلي معتقدم و شايد هم شدت اعتقاد من به اين موضوع، كمي هم از حالت عادي بيرون اومده و به گونه اي … شكل بيمارگونه به خودش گرفته شايد…!;)
      مي دونيد …
      تا وقتي كه همه چي به شكل طبيعي (به نظر خودم) پيش مي ره، من هم به طور طبيعي و با اشتياق براي پيش رفتن، كار و تلاش هاي خودم رو انجام مي دم… اما به محض اينكه حس مي كنم (شايد هم در خيلي موارد اين حس اشتباه باشه…) كه توي يك فضاي رقابت آميز گير افتادم، كاملا استاپ! مي شم و چيزهايي كه شايد براي خيلي از آدم ها به عنوان انگيزه باشه؛ براي من به شكل ضدانگيزه! كار مي كنه و منو به عقب مي رونه و مي خوام فقط شاهد آروم تكاپوي ديگران براي اين رقابت باشم …
      كامنت شما رو كه خوندم ياد اين موضوع (يا به تعبير خودم: معضل!) در خودم افتادم كه در موردش هيچ كمكي نمي تونم به خودم بكنم …:)

  • رضا گفت:

    عالی یعنی وضعیت الان من

  • شهرزاد گفت:

    رزم آور نور شکست را می شناسد.
    شکست را بی ارزش نمی انگارد و نمی گوید: “خوب، این موضوع خیلی مهم نیست” یا “راستش را بگویم، خیلی هم دلم نمی خواست موفق شوم”.
    او شکست را چون شکست می پذیرد، بی آن که بکوشد آن را به پیروزی مبدل کند.
    تلخی زخم خوردن، بی تفاوتی یاران، تنهایی شکست.
    در این لحظات به خود می گوید: “برای چیزی جنگیدم و موفق نشدم. در اولین نبرد شکست خوردم.”
    این جمله نیروی او را تجدید می کند.
    می داند هیچ کس همیشه پیروز نمی شود، و تفاوت میان اعمال درست و خطایش را می فهمد.

    رزم آور نور نقایص خویش را می شناسد، و فضایل خویش را نیز.
    برخی یاران مدام شکوه دارند: “بخت دیگران بیش از ماست.”
    شاید حق با آنان است، لیک رزم آور فلج را بر خود روا نمی دارد. می کوشد فضایل خویش را بیش تر ارج نهد.
    می داند نیروی غزال در چابکی پاهایش است.
    مرغ دریایی نیرومند است، چرا که موقع شکار می تواند مکان ماهی را به دقت تشخیص دهد.
    او آموخته که ببر از کفتار نمی ترسد، زیرا از نیروی خویش اگاه است.
    پس می سنجد آن چه را که می تواند بر آن حساب کند
    و همراه «ابزار خویش» را نظاره می کند، که سه چیز است:
    «ایمان» ،
    «امید» ،
    و «عشق»
    اگر این سه بر جای باشند، در پیش رفتن درنگ نمی کند.

    (رز آور نور _ پائولوکوئیلو)

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser