هفته گذشته فرصتی شد تا با پویا شفیعی دوست عزیزم بنشینیم و خیلی دوستانه و خارج از فضای رسمی در قالب رادیو مذاکره درباره نگاه مدیران کسب و کارها به نسل جدید امروز حرف بزنیم. نسلی که بعضیها آنها را دهه شصتی یا دهه هفتادی مینامند.
شاید کمتر فرصتی پیش بیاید تا پای حرف مدیرانی بنشینیم که صدها نفر از نسل جدید در مجموعههای آنها کار میکنند و بتوانیم دنیا را از دریچه نگاه این مدیران ببینیم.
اجازه بدهید که بیشتر در مورد این فایل صحبت نکنم و خواهش کنم که این فایل را گوش بدهید.
امیدوارم برای شما هم احساس خوبی ایجاد کند.
رادیو مذاکره – قسمت اول – گفتگو با پویا شفیعی در مورد نسل جدید – فایل کیفیت بالا
رادیو مذاکره – قسمت دوم – گفتگو با پویا شفیعی در مورد نسل جدید – فایل کیفیت بالا
رادیو مذاکره – قسمت اول – گفتگو با پویا شفیعی در مورد نسل جدید – فایل کیفیت پایین
رادیو مذاکره – قسمت دوم – گفتگو با پویا شفیعی در مورد نسل جدید – فایل کیفیت پایین
گوش کردن این فایل رو (بخاطر پرداختن به یک موضوع جنجالی که خط قرمزهای زیادی داره) خیلی دوست داشتم
فراتر از تمام مصداقهایی که در این فایل راجع بهش قضاوت و بحث میشه، شیوه تفکر شما در مورد این موضوعات برام خیلی خیلی خیلی خیلی جالب بود (حتی بیشنر از خود فایلهای آموزشی)
پویا شفیعی عزیز
با درود و تقدیم احترام به شما و محمد رضا گرامی
شاید مناسبتر باشد تبدیل دانش به بینش را بجای اطلاعات به دانش به کار ببریم و انوقت است که مشکل سیستم اموزش ما از درک و حس مطلب به جمع آوری دانش واطلاعات را در نسل جدید چالش واقعی میبینیم (بمباردمان اطلاعات بدون داشتن درک وحس )و داشتن حس یک فرد از تعداد افراد یک صف به تعداد هفت میلیون نفر را اگر برای نسل ده ۳۰ بگویی خیلی بهتر از نسل جدید حس دارد (برای نسلی که اقای صد تومانی بعنوان شاخص درامد در سر زبان ها بود) و در صورتیکه میزان سواد کلاسیک بسیار پایین است بقول خودشان سیکل دارند نه دیپلم .
فایل خوبی بود ، مواردی که آقای شعبانعلی تنهایی راجع به یک موضوع صحبت میکنن نظم و پیوستگی مطلب بیشتره ، البته توی قسمت دوم فایل این مورد خیلی خوب پیش برده شد، خیلی صحبت ها رو قبول داشتم و شاید یه جورایی اشاره ای بود به ابهاماتی که در ارتباط با خواسته هام دارم، اینکه عجولم ، در مورد کار خیلی تنوع طلبم ، اما نهایتا برای رسیدن به اون چیزی که راضیم کنه واقعا حاضرم ۱۶ ساعته مفید تلاش کنم و یاد بگیرم و زور بزنم .از یه زاویه اگر به این مقوله نگاه کنیم شاید بشه بگیم نه فراهم شدن همه شرایط وظیفه جامعه باشه اما اگر من ابزارها و راهنماهایی داشته باشم که بتونم سریعتر و راحت تر تو مسیر اصلی خودم قرار بگیرم و در کنارش تنوعی رو هم تو زمینه هایی که باعث کنجکاویم میشه داشته باشم، اون موقع هر کاری که انجام میدم توی اون کار وفاداری بیشتری هم از من دیده بشه.من آدمی هستم که تو زندگیم بیشتر مثالهایی از انتخابهای اشتباه اطرافیانم باعث شده اولویتها و خواسته های اصلیمو تو زندگی تا حد زیادی متوجه شم و راهنماهای زیادی نداشتم مگر شرایطی مثل آشنایی با یه آدم یا یه کتاب یا یه وبسایت مثل همین جا اون نقطه برام الهام بخش یه پله بالا رفتن بوده. الان هم تو محل کارم که خیلی دوستش دارم و حال و هواش خیلی خوبه متوجه خیلی نکات ریزی میشم که دیده میشه اما نیرویی میخواد که واقعا اهمیت بده تا رسیدگی بشه که اگه مشکلی هست رفع بشه و اگه زمینه بالا بردن کیفیتی هست انجام بشه.اما یه جورایی باید بین اینکه فکرم و انرژیم مشغول رشد فردیم یا رشد سازمانم باشه یکی رو انتخاب کنم و نهایتا من خودمو انتخاب میکنم ، چون با اهمیت بیش از سطح وظیفم به کارم ، تضمینی نیست که به خواسته های فردیم هم برسم.( با این که سیستم مدیریتی محل کارم رو خیلی قبول دارم اما تا این حد حاضر نیستم سرنوشتم رو دست آینده یه سازمان بسپارم ) شاید این یه دلیلیه که باعث میشه آدم حاضر باشه از این شاخه به اون شاخه بپره اما اعتماد نکنه.انگار آدم اینجوری خیالش راحتتره. میدونه که حداقل اون کاری که فکر میکرده درسته رو انجام داده .
با سلام خدمت استاد شعبانعلی.
از اینکه این جور رادیو مذاکراتی دارین بسیار خوشحالم و متشکرم از شما بابت زحماتتون.
من خودم متولد ۷۴ هستم و شاید از تمام دوستان کوچک تر باشم.
من با گوش دادن به این رادیو مذاکره برداشت دیگری داشتم که کمی آرومم کرد!
وقتی صحبت های شما با آقای شفیعی رو میشنیدم خیلی با دقت گوش میدادم و بعضی از حرف هاتون رو چند بار تا قشنگ بتونم درکشون کنم!
من در حین گوش دادن به فکر و الگو های خودم در ذهنم هم نگاه میکردم و تشویشی که در وجودم افتاده بود که ” آره من این چند هفته رو پیشرفتی نکردم و احساس مردن میکنم و الآن من اینجا هستم و در فلان شرکت داره هر روز چیز های جالب رخ میده و من تا به اون برسم خیلی زمان طول میکشه و تا اون موقع شاید پیر شدم!(که مطمعنا این جور نخواهد شد!)”
شما اول مذاکره حرف قشنگی زدید که مفهموش در ذهنم اینجور مونده ” پیشرفت نه توسعه!” (ببخشید که اگر درست بیان نکردم!)
و چیز های دیگری که برایم جالب بود: “صبور بودن ، میانبر ، حرکت زیگزاگی و رسیدن با خستگی بیشتر، کشیش و موعظه اش و موارد دیگه”
و منم به خودم فکر کرم که این پیشرفتی که تو انتظار داری باید مثل الگو هات زمان بگذرانی و با اینکه دنیا توی تکنولوژی داره خیلی سریع قدم بر میداره، ناچارا تو هم باید بدویی! چون عشق به چیزی داری که از زمان تولدش همش داشته میدویده که اسمش ” تکنولوژی” هست!
و بعد از چند سال میتونی حسابی از دویدن این چند سال پیش رویت بهره ببری!
میبخشید که زیاد شد نوشتنم!
یک خواهش داشتم از شما اینکه اگر وقتشو دارید به من (و همسن هایم) در رابطه با همین رسیدن به هدف و کجا و کی صبر کردن یک راهنمایی درست و حسابی بفرمایید. اگر تونستید که همون رادیو مذاکرش کنید و اگر هم نه در چند خط کمکم کنید.
ممنونم از شما استاد شعبانعلی( ببخشید که این جا دوبار استاد صداتون کردم میدونم که شما زیاد خوشتون نمیاد که با فامیل و استاد صدا زده شید. ولی من نتونستم خودمو متقاعد کنم که به شما کمتر از استاد صداتون کنم.)
سلام به همه دوستان
موضوع خیلی مهم و البته خیلی هم جالب است . خواه نا خواه ، سرنوشت مملکت به دست این نسل سپرده خواهد شد . حتی اگر تاابد مدیرانی از نسلهای قبلی در راس امور سازمانها و شرکتها باشند باز هم طبق تفکر سیستمی که به آن معتقدم ؛ سمت و سوی حرکت اصلی را عموم مشخص خواهد کرد . ( هرچند کند باشد )
اما آنچه من پیشنهاد میکنم این است که به جای مقایسه دو نسل و چند نسل ، ابتدا استاندارهایی رو که همه به درستی آنها معتقد هستیم مشخص کنیم و بعد میزان فاصله هر نسل با آن را به بحث بگذاریم . اصلا پیدا کردن این استانداد امکان پذیر هست ؟ حقیقتش این هست که من در محیط کار – با نسل جدید – بر روی این اصول و استاندردها مشکل دارم . به استاد پیشنهاد میکنم در فرصت مناسب ، مصاحبه دیگری در این زمینه ، به اضافه ی راه حلهای پیشنهادی تدارک بدهند.
خيلي خوب بود. ممنون واقعا.
يكي از مهم ترين بحث ها فكر كنم شتاب زدگي و صبور نبودن و دنبال ميانبر بودن بود.
هم سن هاي من كه الان فارغ التحصيل ليسانس يا فوق ليسانس تو يه رشته اي هستن و تازه بايد ۲ سال برن سربازي، و بعد از ۲ سال با تمام مشكلات بازار كار تازه وارد اولين شغل جديشون بشن با يه حقوق كم.
از طرفي هزينه هاي شروع يه زندگي معمولي واسه يه پسر حدود ۱۰۰ ميليون تومنه (در حال حاضر).
اگه پسر از حمايت هاي خانواده اش برخوردار نباشه چقدر بايد كار كنه تا به اين عدد برسه؟ حالا تورم اين همه سالي كه گذشته رو هم بهش اضافه كن! با احتساب تورم يه چيزي حدود ۵ سال بشه فكر كنم. يعني حدود ۳۰ سالگي تازه رسيده به حداقل ها. (در مورد دخترا هم بحث تا يه حدودايي مشابهه)
حالا اگه دنبال تصوير كامل هم نباشه واسه ساختن يه زندگي نسبتا خوب يه جورايي مجبوره دنبال ميانبر باشه، خصوصا كه هيچ ديدي نسبت به آينده نداره يا بهتره بگم هيچ ديد مثبتي نداره.
اين بحث از اين شاخه به اون شاخه پريدن هم به همين مربوطه يه جورايي. طرف هي از اين شاخه ميره به اون شاخه به اميد اينكه تو يكي از اين مسيرها يك اتفاقي بيفته و عملا به همون ميانبر برسه.
حالا به همه ي اينها مينيمال شدن سبك زندگي رو هم اضافه كن. ميبيني كه همه چيز هم واقعا تقصير اين نسل نيست.
دوست دارم تو فايل هاي بعدي از جنبه هاي ديگه هم بررسي بشه. بالاخره يه بخش عمده اي از اين مشكلات رو ما از جامعه ي داخلي و جهاني به ارث برديم. بحث هايي كه يه بخش هاييش هم تو همين فايل بهشون اشاره شد مثل انتخاب هاي بيشتر و …
بازم ممنون. خيلي لذت بردم
کاملا با زمانبندی تو موافقم ولی اصطلاحی ست که میگه راه میان بر وجود نداره اگر کسی هم یک شبه موفق شده، حتما سالها برای اون شب زحمت کشیده! حتما در مورد جنبه های دیگه این قضیه و تاثیر جامعه و نسل جدید با دوستان صحبت خواهیم کرد.
شاید ارتباط بین بزرگترها و نسل های جدید تر سخت تر شده بدلیل اینکه ما عادت نداریم که در مورد موضوعی بنشینیم و با هم صحبت کنیم مثلا نسل های جدیدتر با هم و نسل های قدیمی تر باهم و نسل قدیم و جدید با هم.
بنشینیم و صحبت کنیم در مورد هر چیزی که باید به اون فکر کرد و برای ارتباط شاید فرق زیادی هم نکنه که در چه موردی صحبت کنیم و فقط کافیه که با هم صادقانه بگوییم و به حرف های هم گوش کنیم
و اگر این رفتار در ما شکل بگیرد برخلاف تمام آن پیش داوری هایی خواهد بود که در حق هم خواهیم کرد و شاید هم قدری از غیبت کردن و تهمت زدن بکاهد آن وقت است که می تونیم به راه حل ها فکر کنیم
با تشکر
آقای شعبانعلی خواهش می کنم که به دوستان توضیح بدید که دهه ها رو اشتباه استفاده نکنند.خیلی بده که ما یک دهه عقب تر بمونیم! مثلا من که خودم متولد ۷۰ هستم دهه هشتادی محسوب میشم، در حالی که بیشتر افراد فکر می کنند که میشه دهه هفتاد.
سلام
با داستان “ثبات احساسی و ثبات تصمیم گیری” صد درصد موافقم اگرچه به نظر از واژه بهتری به جای وفاداری باید استفاده کرد
من به عنوان یه دهه ی شصتی (متولد ۶۴) ضمن اینکه همه ی حرفا و نقدا رو قبول دارم خواستم تا ازدید دیگه ای هم به این نتیجه گیری نگاه کنیم و بیشتر سعی کردم تا ریشه های این ها رو ببینیم تا شاید به حل مشکلاتی که گیش اومده بهتر کمک کنه:
۱)ما نسلی هستیم که خیلی صبور نیستیم:
توی این دنیایی که همه چیز به این شدت سریع داره تغییر میکنه و مخاطره و ریسک اونقدر بالا رفته که ابهام آینده واقعا مثل خوره به جون ماها افتاده، راه حلی که به ذهن ما رسیده اینه که به دنبال سریع ترین راه بریم تا این ابهام و مخاطره رو کم کنیم.
۲) اطلاعات زیاد اما دانش کمی داریم:
تو این بمباران اطلاعاتی و بیش بود منابع اطلاعاتی و دسسترسی آسونتر نسبت به گذشته – که خودتون هم اشاره کردید- عملا سخته تا چشم رو بر روی اونها بست و حس عقب نموندن از این سرعت شدید تغییرات و اطلاعات، ما رو وادار میکنه که همیشه سعی کنیم به روز بمونیم. به نظر من شاید چون با همین اطلاعات هم کارمون بیشتر جاها راه افتاده، ضرورتی ندیدیم که تبدیل به دانشش کنیم و شاید هم ضرورت دنیای امروز و بستر پیشرفت فردا نیازش چیزی از جنس اطلاعات از منابع مختلف باشه تا دانش عمیق در یک حوزه (مثالی که به ذهنم میاد اینه که مثل اینه که نسل قبلی بیشتر غذایی از ترکیب دو یا چند چیز ساده با طعم خالصه، اما این نسل دنبال ترکیب همه چیز و قاطی کردن ادویه های مختلف و طعم های مختلفه! البته که غذاهای ساده سالمترن! اما غذاهای جدید خوشمزه تر!)
۳)ثبات احساسی و ثبات تصمیم گیری نداریم، وفاداری نداریم! :
همونطور که میدونین در هرم سنی ایران، سن من در قاعده قرار گرفته، من خودم تمام دوران مدرسه در کلاس های شلوغ (دبیرستان در کلاسی ۵۵ نفره!) تحصیل کردم، بعد هم به ترتیب در کنکور لیسانس، ارشد و دکتری رکورد تعداد شرکت کنندگان رو زدیم! (اینم از افتخارات نسل من!) و بالتبع رقابت برای موقعیت های شغلی شدید تر شد، در جایی که کارفرما خیالش راحته که تو نشدی یکی دیگه و عملا تو روت اینو میگه، چجوری میشه انتظار وفاداری داشت؟ وقتی شرایط کار سخته و تمایل به ازدواج اینقدر کم میشه (همون دیدگاه سیستمی) لیلایی که میدونه صمد کار درست و حسابی نداره و نمیاد ازدواج کنن، وفادار نمیمونه و صمد هم البته چون پول نداره ترجیح میده چنتا لیلا داشته باشه که اگه یکیش رفت بدون لیلا نمونه!
۴) نسلی هستیم که مرکز کنترلشون رو از درون به بیرون میبرن!
تمام جوابهای سه قسمت قبلی من تا حدی در اثبات این نتیجه گیریه، اما این که هیچ وقت تا این اندازه نرخ مهاجرت بالا نبوده، نشون میده که مایی که خودمون رو ناتوان از حل وضعیت موجود دیدیم، به گزینه تغییر شرایط و محیط (که در حیطه ی کنترلمون بوده) فکر کردیم.
۵) دنبال میانبر هستیم:
در عین حال که چندان مفید به نظر نمیریسه، اما همین میانبر ها هستن که زندگی امروز رو آسونتر کردن، من فکر میکنم بشر همیشه دنبال شورتکات بوده، از اختراع چرخ (شورتکاتی برای سریع تر حرکت کردن) تا تمام اپلیکیشن هایی که امروزه استفاده میکنیم، ما به میانبر احتیاج داریم تا کارهای بیشتری رو بتونیم انجام بدیم و علی رغم تمام مشکلاتش قطعا به پیشرفت بشر کمک کرده این خصیصه
من فکر میکنم این واژه ” میانبر ” رو میشه راجع بهش کلی حرف زد
با سلام و احترام
خوشحالم كه اين فايل رو گوش كردم،اونم چند بار و پيغام دوستان رو خوندم
ياد جمله محمد رضا افتادم :ديده شدن،در زمان گفتن خاطره اون كارگر و نتيجه ۱۰ سال فعاليت در حوزه ريلي و دليل تغير زندگيش.
من اوايل دهه شصت متولد شدم و دو برادر دهه هفتادي دارم، يه خاطره دارم از پدرم، پدري كه متعلق به دهه چهل است،پدري كه يه عمر كار كرد اونم با شرافت،صداقت و تمام وجود ، تمام عشقش، دفتري بود كه تو اون كارهاي رو كه انجام داده بود رو نوشته بود و هر وقت ما رو مي برد بيرون، مهموني،تفريح،… تو مسير و موقع رد شدن از كنار كارخونه اي ،پلي،ساختماني، با افتخار مي گفت من اين پل رو ،ستون رو، استراكچر رو،…….نصب كردم و ما بهش افتخار مي كرديم.
اما بعد از ۲۹ سال ۳ ماه كار ،فقط و فقط به خاطر كم سو شدن چشم و عدم توانايي در كارهاي سخت از كاري كه عاشقش بود اخراج شد و حتي در كارش بازنشته هم نشد ، چه برسه به تشويق و تقديرو بعد از اخراج ،۹ ماه افسردگي شديد رو تجربه كرد و با سابقه بيمه بيكاري بازنشسنه شد، حداقل حقوق و تمام دارايش شد يك منزل و هزينه زندگي ، تحصيل دو برادر ده هفتاديم.
وفاداري براي من معناي از جنس تفاوت نسل ها و تغيير از جمع گرايي به فرد گرايي ندارد،وفاداري براي من معنايي از جنس شعور و انسانيت در تمام نسل ها دارد و اينكه ما نظام سرمايه داري ،سود وزيان رو از انسانيت جدا نكنيم. ميل به قدرت وجاودانگي رو در وجودمون مديريت كنيم،
اما وفاداري براي برادران ده هفتاديم كه نتيجه تمام زندگي پدرم را قسط ، شرمندگي او مي بينند از جنس عدم امنيت وبي اعتماد ي است.
وفاداري براي برادرام به رنگ سياه بنز ، پسر صاحب شركت پدرم است.
آن چه را که بیان کردید، ماجرایی دردناک، تاسف آور و متاسفانه مکرر این روزهاست. با این حال نمیشود صرف این داستان و برعکس داستانهای موفقیت را مبنا قرار داد. از مسایل احساسی که بگذریم ( البته خیلی گفتنش آسان است)، اصولا رابطه کارفرما – کارگر یک رابطه اقتصادی بیشتر است تا احساسی. اگر اجازه بدهید در رادیو مذاکره در باره ماجرای شما صحبت کنیم.
دقیقا حرف من همینه ، موندن تو یه سازمان و تلاش برای رشد اون به جای تلاش برای رشد و استقلال فردی تو کار ، یه جورایی شده ریسک رو کل زندگی.من امروز جوونم و میتونم ریسکای کوچیک کنم با تغییر محل کارم یا حتی زمینه کاریم اما اگر یه جا موندم و اهداف اون شرکت رو پیش بردم و هر روز موفق تر شد ، چه تضمینی هست با تغییر سرمایه دار اصلی ، یا سیاست های مدیریتی کل تلاش و انرژی من به خطر نیفته.هیچ مدیری نمیتونه این تضمین رو بده .من بهتر میدونم جوری کار کنم که تو کل کره زمین هر جاییش با هر سیستم مدیریتی و مذهبی و سیاسی و … که بود بتونم کسب درآمد خوب کنم و خیالم راحت باشه.
فایل خیلی خوبی بود
امیداورم نظرم چون …See More داره خوانده بشه و جواب داده بشه 😀
تا الان بیدار موندم که تموم شه و حیف شد که از اول یادداشت برنداشتم که همه چی رو بگم
منم مشمول همین نسل میشم.
چندتا سوال ذهنم رو درگیر کرده و همین الان لپتاپ روشن کردم که بپرسم. من یه قانون گذاشتم واسه خودم تا ۳۰ سالگی یا حداقل تا زمانی که مجردم. صرفا به خاطر پول کار نمی کنم و طی ۴ سال سابقه کاری که دارم:
– یه بار سه ماه بیکار شدم، به خاطر اینکه به قول شما برام مهم بود دیده بشم
– دو بار بعد هم با اتکا به جمله “سلول سرطانی سلولی است که هنر به موقع مردن را فراموش کرده است” که در انتهای یکی از اسلایدهاتون گذاشته بودین، کارم رو عوض کردم
– یک بار دیگه هم به خاطر منافع شرکت ” با اشاره به جمله ای که در مورد دوستتون در BMW گفتین” و سپس منافع خودم کارم رو عوض کردم، اینکه میگم منافع شرکت به این دلیل بود که به خاطر اعتمادی که بهم میشد و اینکه کار درست رو در زمان درست انجام میدم، هیچ موقع مدیرم پیگیر کارم نبود، یه مدت اهمیت کارم کمرنگ تر شد، به عمد ۱۰ روز شرکت نرفتم و هیچ اتفاقی نیفتاد و حتی بهم زنگ نزدن ببینم سالمم یه نه، منم بعد از ۱۰ روز رفتم و گفتم که پولتون رو اگه دور بریزین و به من ندین، حداقل مصرف آب و برقی که من داشتم، بهتون برمیگرده و کارم رو ترک کردم.
با این توضیحات:
سوال ۱: آیا من از نظر کارفرمای جدید یک کارمند وفادار خواهم بود یا بی وفا؟
——————
تو این ۴ سال تقریبا هرکاری که کوچکترین ارتباطی با حوزه کاریم داشته انجام دادم و خیلی ادعای تخصص نداشتم. طوری که در مصاحبه اخیرم که واسه یه موقعیت شغلی خاص بود، نتیجه آخر مصاحبه این شد که ۳ تا موقعیت موجود رو پیشنهاد دادن که انتخاب کنم و این به خاطر تنوع کارهائی بود که انجام دادم
سوال ۲: تکلیف شرکت هائی که دنبال اصطلاحا آچار فرانسه برای تسک های پیش بینی نشده هستن چیه؟ آیا این شرکت ها یک نفر با دانش خاص در یک حوزه رو ترجیح می دهند یا شخصی که تو کارش خلاقیت داشته و با افراد و موضوعات مختلف سر و کله زده؟
—————–
سوال۳: اخیرا با بحث های مدیریت چابک آشنا شدم، بحث افراد خود سازمانده و اصطلاحا Multi-Functional در این تیم ها مطرحه، در یه جای دیگه هم که یادم نیست کجا بود گفته بودین که بهتر است به یه تخصص اکتفا نکنیم و یه بک آپ هم داشته باشیم (اگه درست گفته باشم). الان به نظرتون این مورد با مواردی که آقای شفیعی میگه در تضاد نیست؟
———————
یه انتقاد هم بگم: نسل جدید به خاطر همه مسائلی که اشاره کردین و همه می دونیم نسل خسته ایه، بنا بر اخلاق پیامبران (البته زیاد معتقد نیستم اینطوری بوده باشه 😀 ) کاش تو این گفتگو ها اصطلاحا “مبشرین منذرین” عمل کنین که جبهه گیری منفی نسبت به قضیه کمتر شه و هدفی که شما عزیزان دنبالشین حاصل بشه.
———————–
یه پیشنهاد هم واسه آقای تقوی که دنبال نیروی کار بودن: من ۳ ماهی میشه با آقائی به اسم اشکان روشنائی (خیالم راحته که اینجا سرنمیزنه و ریا نمیشه 😀 ) آشنا شدم و باهاش کار می کنم. ایشون ایران نیست و یه بار اسکایپی هم رو دیدیم. نمیدونم چه سبکی داره کار میکنه، ولی ۱۲ شب که سهله، نخواسته و من تا ۴ صبح بیدار موندم و کارشو انجام دادم، نه یک بار، بارها. میدونم اگه بمونم هم کارم انجام شده و دستمزدم رو میگرم، هم یه کلی تجربه داره و منتقل میکنه. به قول محمدرضا شعبانعلی نیروی کار باید دلبسته کار باشه نه وابسته 😉 و این وابستگی وقتی به وجود میاد که علاوه بر دستمزد، شخص دیده بشه، و عملا غیر از دستمزد نقدی، دستاورد دیگه ای براش داشته باشه
———————
شب خوش
انصار
Ba arze salamo adab va tashakor az zahamate bi darighe shoma
Agar bkham az daricheye zehne khodam ke daheye haftadi hastam
(۷۲) harf bezanam faghat yek soal miporsam un ham
Inke hameye harfhaye shoma dorost amma inharfha
Chizi nist joz vagheiathaye nasle ma chizi ke 21
Sal bahash zendegi kardim..be ma az bachegi donbale
Javabaye kutah gashtano yad dadan.az bachegi
Ta be alan zehne ma por shode az teori ..
Az information..az nasihat..az tarse tajrobe kardan..
…az rahhaye mokhtalef baraye mianbor zadane
masirhaye chand sale..baraye nasle man
Eshgh mana nadare ezdevaj tabdil be yeki
Az mianborha shode..baraye nasle man
tahsilat faghat madrak shode…kelase
Dars salone mod shode..ostad forme elmie shukhiaye postaye
page haye ejtemaimun shode…tuye hamchin
Bastari ke hame chiz sathi negari mishe va hameye
Etelaat be surate online dar ekhtiaremune
Motalee kardan sakhte.chera ?chon kolle mafhume ye
Ketabe 200 safhei ro mishe tuye ye jomle tuye ye page e
ejtemaee peyda kard..khode man barha o barha
Samte ketabhaye mokhtalef raftam baraye bala bordane
Danesham amma bavaretun nemishe age begam
Tahala hich ketabi ro kamel nakhundam…soale man ine
Ke che rahe halli baraye bala bordane sabre ma vojud dare
?age bkham soalamo kolli tar beporsam injuri miporsam
Ke in bahs chetor be natije mirese?
asan be natije mirese? Chetor mishe
dast keshid az in info ha va pish raft be suye kasbe danesh
O shenakhto tajrobe?
Besiar mamnun misham age javabi be in soale man
Dade beshe…halle in ashoftegi haye zehni va khalasi
Az in masirhaye chapo rast daghdagheye kheili az ham
Naslaye mane..
سلام دوست خوب همنام دهه ی هفتادی من:)
من، شهرزاد، دهه ی پنجاهی ام و از دیدنت در اینجا خیلی خوشبختم.
ببخشید … این ها رو از محمدرضا و پویای عزیز که این فایل رو تهیه کردن، سوال کردی …
ولی از اونجایی که اسمت رو دیدم حس نزدیکی بهت دارم و دلم میخواد چند تا نکته رو چه در پاسخ تو و کلا حرفهایی که می خواستم در مورد این پست بنویسم، زیر کامنت تو بگم…
چند نکته ای که من در شنیدن این فایل خوب و این گپ دوست داشتنی بهش پی بردم اینه که:
– شاید زیاد درست نباشه که به موضوع مورد بحث، به عنوان نگاه «نسل قدیم به نسل جدید» نگاه بشه. به قول “امید”، نگاه «یک سن به سن دیگه» یا به تعبیر خودم نگاه یک «رنِج (Range) سنی به یک رنِج سنی »اگه بگیم شاید بهتر باشه (این نظر منه) …
– مورد دوم اینکه چون هر دو بزرگوار از مدیران جوان کشور ما هستند، همه چیز و همه ی تفاوت های بین این دو رِنج سنی، بیشتر از «زاویه و دیدگاه مدیریتی و کارفرمایی» و … موارد مشابه دیده شده و به بحث نشسته شده. (که درست هم هستش چون اصلا عنوان فایل برمیگرده به موضوع “کارمندان”)
ولی در کل، این قضیه و نگاه به این موضوع، میتونه در طیف بسیار وسیع تر و گسترده تر و از دید آدم ها در جایگاههای متفاوت تری وجود داشته باشه… مثلا از دیدگاه فردی مثل منِ نوعی، که مدیر و کارفرما نیستم و یک زندگی معمولی دارم و شاید دهه ۶۰ ای های زیادی هم جزو دوستان صمیمی من بوده و باشن! به شکل دیگری بهش نگاه بشه …
من در تجربه ی خودم و در جایگاه شخصی و کاری خودم، در بسیاری موارد، بین خودمون و اونها شباهت هایی دیدم و در بسیاری موارد هم تفاوت هایی. پس به طور مطلق نمی تونم بگم که ماها خیلی از زمین تا آسمون با هم تفاوت داریم.
ولی یه چیز کلی (در کنار همه ی صحبت های خوب دوستانمون در فایل صوتی که خیلی هم با اکثرشون موافقم) که من در موردش به تجربه دریافتم اینه که اکثر ما (دهه پنجاهی ها ) بسیاری از «ارزش ها»، بیشتر برامون مهم و بااهمیت بودن و سعی می کردیم حتما رعایتشون کنیم و فکر می کنم الان هم هنوز همینطور هستیم…
یه نمونه کوچکش که پویای عزیز هم اشاره ی کوچکی کردن، اینه که در روابط عاطفی وقتی با کسی دوست هستیم یا دوستش داریم، این وفاداری رو حتی با پرداخت هزینه ای سنگین حاضریم حفظ کنیم و به راحتی با هر مساله ای که ممکنه پیش بیاد، تغییرش ندیم. در صورتی که در اطرافیان جوان تر خودمون می بینیم که کمتر اینطور هستش… اصلا واژه هایی مثل «عشق» که برای ما مقدس بود و هست، کمتر معنی پیدا می کنه و کم کم در بسیاری از موارد، همه چیز به «دوستی های فاقد عشق واقعی» تبدیل میشه … این رو بعنوان نمونه گفتم و خیلی موارد دیگه هم هست که مجالش در اینجا نیست….
من یه پیشنهاد خیلی کلی دارم.
برای دوستان جوان تر و مخصوصا برای تو دوست خوب دهه ی هفتادی. ( که من دهه ی هفتادی های زیادی رو – از جمله چهار تا برادرزاده ی نازنین خودم – میشناسم که فوق العاده دوست داشتنی هستن:) )
پیشنهادم اینه که:
بیاین هم شما و هم ما، از این فرصت شگفت انگیز بمباران اطلاعات، برای جستجو و پی بردن و درک و تقویت هر چه بیشتر ارزشهای والای انسانی بهره ببریم.
بیاین برای بالا بردن صبوری و شکیبایی مون تمرین کنیم.
بیاین مدام زاویه دیدمون رو برای نگاه به دنیای پیرامونمون بازتر کنیم.
بیاین ضمن استفاده از فرصت های بینظیر دنیای دیجیتال، خیلی مراقب باشیم که توش غرق نشیم.
بیاین کمی از فرصت های روزانه مون رو هم به سکوت، به تنهایی، به تفکر، به تعمق در خودمون، و در عین حال به فعالیتهای خیرخواهانه و اجتماعی، و به فعالیتهایی که برای جسم و روحمون مفیدن اختصاص بدیم.
بیاین مدام به دنبال کشف راههایی برای ساختن دنیایی بهتر برای خودمون، خانواده مون، محیط زندگی مون، محیط کارمون و دنیای درونمون! باشیم.
و ….
ببخشید می دونم این پیشنهاد ها خیلی کلی بود. اما می دونم، اگه کسی طالب حقیقت و پاسخ مناسب برای زندگی آروم تری در کنار دیگران باشه، حتما راه رسیدن به اینها رو پیدا خواهد کرد …
Mamnun duste azize dahe 50 ie man aval be
Khatere inke vaght gozashti cm e mano khundi
Va dovom be khatere ehsase masuliatet nesbat
Be man va ham naslaye man harfat mano be fekr
Va dasht.bazam mamnun ❤
http://www.behnevis.com/
سلام به Shahrzad عزیز
اول حرفهام دلم میخواد بهت تبریک بگم که با شهامت و شجاعت ، خصوصیات هم سن و سالهای خودت یا حداقل خودت رو بیان کردی و به دید خودت ، اونها رو اِشکال دونستی و به عنوان مسئله مطرح کردی و به دنبال راه حل براشون گشتی و در عین حال برام جالبه که ۳ تا از همخونه ای ها (نمیدونم با چه انگیزه ای) بهت منفی دادن !
Shahrzad جان ، دوست عزیز و با احساسمون ، شهرزاد عزیز ، به زیبایی و با همدلی ، مطالب و پیشنهاداتی برای شما ارائه کردن که من هم باهاشون موافق هستم . فکر می کنم یکی از مشکلات عمده ای که شاید هم سن و سالهای شما باهاش مواجه هستن ، بحث فراوانیِ منابع هست و اینکه خیلی اوقات شاید تلاشی برای مدیریت این حجم انبوهِ منابع ، از سوی هم قطارهای شما ، انجام نشده یا نمیشه (یا حداقل اینطور به نظر میرسه) و به همین دلیل هم ، دچار نوعی سردرگمی یا بلاتکلیفی شدید و میشید . شاید فایل صوتی http://www.shabanali.com/ms/?p=4751 (دربارۀ منابع) بتونه بهت کمک کنه که چطور با منابعِ فراوانی (Resources) که به لطف توسعۀ تکنولوژی در اختیار همۀ ما (به خصوص هم نسل های شما) گذاشته شده ، برخورد کنی و چطور اونها رو مدیریت کنی که نتیجۀ بهتری به دست بیاری .
Shahrzad جان ، همونطوری که در بخشی از http://www.shabanali.com/ms/?p=4816 (کامنت صوتی) محمدرضای عزیز به این مطلب اشاره کردن ، الزاماً “هیچ نسلی” از نسل قبلی ، عقب تر نمیره .
دوست عزیزِ من ، هم سن و سالهای شما ، قطعاً از هم سن و سالهای من ، آگاه تر و روشن تر هستن . این رو به جرات می گم و به حرفی که میزنم ، باور دارم . تفاوتِ سطحِ آگاهی و دانشِ پدر و مادرهای نسلِ ما بچه های دهۀ ۵۰ که عمدتاً دختر و پسرهای دهۀ ۲۰ و ۳۰ هستن ، با پدر و مادر های نسل بچه های شما دهۀ ۷۰ ی ها که معمولاً دختر و پسرهای دهۀ ۴۰ و ۵۰ هستن ، تفاوت بسیار چشم گیری داره و همین امر ، تاثیر بسزایی در نحوۀ برخورد و رویکردِ والدین ، به مقولۀ تربیتِ فرزندان رو در پی داشته و داره . فکر می کنم باید به مسئله ای که تو ذهنت داری ، به عنوانِ یک مسئلۀ سیستمی نگاه کنی و اون رو از جمیعِ جهات مورد بررسی قرار بدی . من شاید بر خلافِ بسیاری از هم سن و سالهای خودم که هم نسل های خودمون رو خیلی برتر و بهتر و کامل تر و سنگین و رنگین تر از نسل های بعد میدونن و به عنوانِ کسی که خدا به من لطف داشته و دوستانِ زیادی از دهه های ۱۰ و ۲۰ خورشیدی تا دهۀ ۸۰ دارم ، فکر می کنم همونطوری که هر نسلی نقاط ضعف ِ خودش رو داره ، نقاطِ قوتِ خودش رو هم داره و الزاماً هیچ نسلی ، برتر و بهتر از نسلِ قبل یا بعد از خودش نیست و اگر اتفاقی در یک دهه افتاده ، نمیتونیم اون رو دستاوردِ همون دهۀ خاص بدونیم چونکه اون فعل ، حاصل یک سیستم و یک نظام (به طور عام) هست و به اون دهه یا حتی چند دهۀ قبل از اون اتفاق ، بر نمی گرده .
اگه فایلِ رادیو مذاکرۀ http://www.shabanali.com/ms/?p=4552 گفتگو با یک نوجوان رو گوش کنی ، که با مبینای عزیز که دهۀ ۸۰ ی هست ، بازهم شاهد تغییراتِ بسیار زیادی بین دیدگاه های دهۀ ۸۰ی ها و هم سن و سالهای خودت و (بیشتر) با هم سن و سالهای من ، خواهی بود . بازم روده درازی شد ؛
فکر می کنم ، به عنوان یک پیشنهاد ( چون خودم هم از توصیه و نصیحت بدم میاد) اینکه بتونی منابعِ انبوهی که در اختیارت هست رو مدیریت بکنی ، می تونه تا حد زیادی جلوی این آشفتگی رو بگیره دوست من . به عنوانِ یک همخونه ، خیلی خوشحالم که دوستان عزیزِ جوونتری مثلِ شما رو در کنارمون داریم و میتونیم از دیدگاه ها و نقطه نظراتِ هم نسلی های شما که پویا تر و جویا تر هستن ، بهره ببریم . تکنولوژی هم میتونه ابزاری برای بیشتر شدنِ فاصله ها (Gap) بین نسل های قبل و بعد بشه و هم میتونه مثلِ امکانِ دسترسی به این خونه و دوستان نازنینی مثل شما Shahrzad جان ، گرد و غبارِ کهنگی و خاک گرفتگی (و احتجار) رو ، از ذهنِ نسل های قبل پاک بکنه و شکاف (Gap) موجود بینِ نسل ها رو ، کمتر بکنه . مهم اینه که بتونیم از منابعمون (که تکنولوژی یکی از اونهاست) به درستی و در زمان مناسب ، به شیوۀ صحیح و در جهتِ درست ، استفاده بکنیم .
حرف پایانی : امیدوارم با استفادۀ صحیح از منابع و مدیریت اونها ، بتونی به آرامش ذهنی برسی و داده ها و اطلاعات رو به دانش تبدیل بکنی دوست خوب ما . خوشحالم که مسئلت رو با ما در میون گذاشتی و امیدوارم به زودی ، راه حلش رو هم به دست بیاری ( اگه دوست داشتی ، راه حلش رو هم با ما در میون بذار 🙂 )
ارادتمند همۀ همخونه ای ، از همۀ نسل ها و همۀ گروه های سنی – هومن کلبادی
پی نوشت : Shahrzad جان ، بازم بهت تبریک می گم که مسئلۀ ذهنیِ خودت رو با ما هم در میون گذاشتی و امیدوارم به مرور زمان ، بهترین راه حل رو برای حل مسئلۀ ذهنیت ، پیدا کنی . فکر می کنم ۳ تا منفی که بهت دادن برای این بوده که شرح حالت رو با فونت انگلیسی نوشتی و با سلیقۀ بعضی از هم خونه ای ها ، سازگار نبوده . البته این ساختارشکنی و خارج از چهارچوب بودن هم یکی از اتهاماتی هست که هم نسل های من ، به هم نسل های تو وارد می کنن 🙂
Humane aziz besiar mamnunam az rahnamayihat
Va bishtar az hame mamnunam az inke vaght gozasht
Va alaraghme inke midunam harfaye man shayad hayad hich
Vajhe eshteraki ba unche ke daghdagheye to hast nadashte
Amma baz ham vaghteto gozashti khundi va pasokh ham
MDadi.man besiar khoshhalam az inke ozve in site shodam.
Man kheili etefaghi ba fardi ke MBA khunde bud va az
dustane aghaye shabanali bud ashna shodam ishun in
Site ro be man moarefi kardan va be man pishnehad
Kardan ke ghesmate ruzneveshte site ro bekhunam.
Man ghesmate ruzneveshto khundam va be tadrij be
Bakhshhaye digeye site ham sar zadam.yehoyi be khodam
Umadam didam yek hafteas ke matalebe in site mano
Be sheddat dargire khodesh karde.hes kardam ba anbuhe
matalebi movajeh shodam ke modathast be tore mostaghim
Ya gheyre mostaghim zendegie mano tahtoshoae khodesh
Gharar dade.va man teshneye fahme in mataleb budam
Amma moddate ziadi be in dalil ke nemidunestam
Che ketabi ro bayad bekhunam pishe ki bayad beram
Asan moshkeli hast yana ke bkhad hal she va kolli
Soale dige ke javabesho nemidunestam mahrum mundam
Az dunestane matalebe arzeshmandi ke tuye in site Jamavari shode va yaftane roadmap haye besiar karsaz. va besiar khoshhalam az inke commente man agar ke
Tavasote khode aghaye shabanalie aziz va
Duste azizeshun aghaye puya shafiee pasokh dade nashod
tavasote shoma dustane aziz va delsuz khande
Shod va be chalesh keshide shod.besiar sepas gozaram az
Shoma humane aziz va shahrzad duste khube dahe 60ie man.
Human jan chashm agar be natijeye matlubi
residam ke enshaalah be zudi miresam hatman
Shoma dustan ro dar jaryan mizaram .va dar morede
Inke man english va namonazam minevisam dar javabe Shoma va aghaye abaspur bayad begam Man moeasefane fonte farsi nadaram va chon ba mobile
type mikonam na ba pc baes mishe sakht she
Baram monazam neveshtan.
Albate ma kollan che farsi benevisim che english
Bazam ham naslaye shoma ye gire kuchikam shode
Be ma midan vali bazam chashm ma say mikonim
Ba shoma rah biaym
سلام محمد رضا
چقدر شیک دور هم میشینید انقدر درباره ما بد میگید یه لحظه نفس میکشیدید استراحت میکردید:))) (شوخی کردم)
یه ویژگی های خوبی هم داریم که یادتون رفت بگید
خیلی عالی بود کلی مطلب یاد گرفتم خیلی جالب بود الان تازه معنی بعضی از رفتار شما دهه پنجاهیارو درک کردم یعنی فهمیدم شما اگه در رابطه با یه سری از رفتار های ما واکنش نشون میدید تقصیر خودتون نیست چون نمیتونید علت این رفتار مارو درک کنید (برای مثال ما خیلی لازم نمیدونیم همه مطالب رو حفظ کنیم چون میدونیم اینترنت هست حالا هر موقع بخوایم میتونیم پیدا کنیم و این کار از نظر کارفرمای دهه پنجاهی یعنی بی سوادی ، که من همه تئوری های دانشگاهمو حفظ نکردم و از نظر من یعنی حروم کردن قسمتی از مغزم اگه بخوام همه چیز رو حفظ کنم ) یا به نظر من دیگه حفظ کردن شعرهای حافظ دلیل بر با سوادی نیست میتونیم با یه جمله کوتاه حرفمون رو بزنیم لازم به مشاعره کردن نیست (کاری که همه دهه پنجاهیا و دهه چهلی ها میکنن و انتظار دارن ما بگیم به به چقدر شما حافظه خوبی دارید انقدر شعر بلدید )
به نظرم بهتره یه جمعی از دهه شصتیا رو هم جمع کنید بزارید اونا هم از شما دهه پنجاهیا بگن .اینطوری باعث میشه شما هم مارو بیشتر درک کنید و شناخت پیدا کنید . مطمئنا شما هم از نظر ما خیلی رفتارهای عجیب غریب دارید
فکر کنم این حرفهایی که زدید بیشتر نگاه یه سن به سن بعد بود تا یه نسل به نسل بعد.
همین نسل بعد ۱۰ سال بزرگ میشه تجربه پیدا میکنه پاداش وفاداری را درک میکنه و غیره و غیره بعد میاد از نسل بعدش گلایه میکنه
ویژگی های نوجوانی و جوانی تنوع طلبیه نه صرفا این نسل اینطور باشه
امید جان با بخش دوم حرف های تو موافقم ولی در مورد بخش اول شاید تو هم قبول داشته باشی که تحولات جامعه و جهان هم باعث تغییر نسل می شود از نظر من دو خواهر یا برادر دو قلو هم ممکن است از یک نسل نباشند.
خیلی حال داد موضوعی که انتخاب کردید! بایستی دوباره مطالب مربوط به نقد و انتقاد کردن رو مرور میکردم بعدش نظر بدم.
طرح موضوعی که فکر میکنم فهمیدم:
همیشه گفتگوهای شما، جدا از اصل مطالبی که بیان شده و مخاطبین شما، برای من از چند نظر بسیار سازنده بوده و هست:«دیدگاه متفاوت نسبت به مسایل و موضوعات» و «تعریف جدیدی از واژهها و اصطلاحات کلیشهای که از حفظ بودم».
در نتیجه همواره این دو مورد برای من کافی بوده که به پرسشهایی که دارم و سوالاتی که ذهنم رو مشغول کرده پاسخ بدم: من واقعا بی سوادم!
چرخهی کشف این تجربهی شخصی اینگونه بوده: خواندن مطلب جدید – تلاش برای فهمیدن و قیاس با آموختههای قبلی – یافتن مصداقهای مشابه و متضاد – ایجاد سوال و پرسش در لحظه – صبر و حوصله در گذر زمان (همراه با پرسش) – در نهایت به این نتیجه میرسم که سوالم اشتباه بوده و پرسشم ایراد داره! بنابراین مجبورم مطالب رو از اول مرور کنم و این چرخه ادامه داره …
طرح موضوعی که کاملا درکش نکردم:
گفتم نفهمیدم که بگم از یک جایی به بعد هیچ کدوم از نوشتههای عالی محمدرضا و دوستان متمم، هیچ کدوم از سوالات و مشکلات من رو مستقیما پاسخ ندادن. و چقدر خوبه که یاد گرفتم اینها بهانه است برای اندیشیدن، بیشتر یاد گرفتن، بیشتر سوال پرسیدن و شک کردن به مسیر روزمرهی زندگی.
طرح سوالی که نمیدونم درسته یا نه:
حجم زیادی از سوالات پر ابهام و بی پاسخ و همزمان ترس از اشتباه بودن سوالات منجر به خودسانسوری شده برای من. من اشتباه میکنم یا راه حلی وجود داره؟
نسل سرخورده ای از درد به طغیان آمد
نسل دل مرده ای از درد به فریاد رسید
نسل سرمازده ای خود را از برج به پائین افکند
دختر واله ای از قله برج
برج میلاد به خون آذین شد…
کاش در لحظه طوفانی مرگ
با تو آنجا بودم
حرف مهر آمیزی تقدیم دلت میکردم
پشیمانی احساس ترا می پختم
به تو چتری میدادم هنگام فرود
کاش می بودم و پرتاب ترا
من به پرواز بدل میکردم
کاش در کندوی تلخ دل تو
کار زنبور عسل میکردم…
کاش روزی که بزرگان و سران
پرده برداری از آنرا آغاز کنند
کسی از هجرت محزون تو یادی بکند
پرده بردارد از راز تو نیز
و بگوید چه کسی مسئول قتل تو بود؟
و بپرسد چه کسی مسئول نسل تو بود؟
و بپرسد که چرا؟
دست نسل تو کسی چتر نداد
بر سر راه تو شمعی نفروخت…
نسل پر اوج تری
برج کم اوج تری
شاید ایران کم موج تری باید ساخت
مجتبی کاشانی
هيچكس منتـظر خواب تو نيست، كه به پايان برسد
لحـظه ها مي آيند، سالها مي گذرند و تو در قرن خودت مي خوابي!
هيچ پروازي نيست، برساند ما را به قطار دوهزار، به قرن دگران
مگر انگيزه و عشق، مگر انديشه و علم، و تقلا و تلاش
بخت از آن كسي است كه مناجات كند با كـارش
و در انديشه يك مساله خوابش ببرد
و كتابش را بگذارد در زير سرش
و ببيند در خواب حل يك مساله را
و باز با شادي درگيري يك مساله بيدار شود
مرحوم دکتر مجتبی کاشانی
کارفرما فقط امیر تقوی
سلام
لطفا در مورد آقای امیر تقوی کمی توضیح بدید .. البته گفتههاشون رو من در رادیو مذاکره شنیدم .. اما مایلم درمورد کارآفرینی ایشون بیشتر بدونم ..
.
سعید عباسپور
سلام
اطلاعات من هم در حد همان فایل صوتی هست جز اینکه میدونم فعالیت ایشان صادرات در رشته ی مخابرات هست.
بسیار عالی بود.
اما جا داره که یک نکته رو بگم.
من دانشگاه با این فکر نمیرم که کار راحت گیرم بیاد بلکه میرم تا از سربازی دور بشم!!
وگرنه در رشته من (نرم افزار یا همون برنامه نویسی) اگر حتی شریف هم قبول میشدم باز همین زبانی که در دانشگاه فعلیم یاد میگیرم رو یاد میدادن!(زبان c و زبان ++c )
و الان من خودم دارم زبان رایج توی دنیا زبان #c رو دارم یاد میگیرم در کلاس خارج از دانشگاه که اگر سربازی نبود و من مجبور به رفتن به دانشگاه نبودم، وقت بیشتری و ذهن باز تری برای یادگیری و پیشرفت داشتم!
برای همین هست که ما مشتی ذهن خلاق و تیز در داخل کشور داریم!
بیخیال این حرفا!
مهم اینکه پدر و مادر هایمون برای آزادی هر کشوری بلدند برند تظاهرات! اما به بچه های خودشون که میرسه میگن “هی بچه ما هم این زحمت ها رو کشیدیم!”
۴ سال رو که توی دبیرستان حروم کردیم و بقیش هم توی دانشگاه!
مطمعنک با خوندن این جمله کسی به من نمیگه مواظب باش! بلکه میاد با پوس خند بهم میگه “پس هنوز اول راهی!!”
نسل ما میبینه که خیلی از درسهایی که در دانشگاه خواندیم و پاس کردیم به درد بازار کار نمیخوره و خیلی از مطالبی هم که نیاز داریم بصورت کتاب موجود نیست! و فقط افراد با تجربه داخل محیط کارم میدانند و انها هم انتظار دارند با مجانی کار کردن و یا ده پانزده سال بعد خودمان کم کم به آن تجربهها دست پیدا کنیم و فکر میکنند با یاد دادن آنچه میدانند دیگر امتیازی نسبت به نیروهای دیگه ندارند و نمیخواهند این امتیاز را از دست بدهند! آموزش در حین کار هم که وجود نداره!
بعد از فارغالتحصیلی! هم نزدیک دو سال سربازی رفتیم و در کارهایی که هیچ ربطی به مدرک تحصیلیام نداشته مجبور به فعالیت بودهایم و با توجه به تورم و هزینههای بالای زندگی چطور میتوانیم به صورت مجانی و یا بدون قراداد در یک شرکت مشغول شویم تا به مرور تجربه پیدا کنیم!
خیلی از ماها به اشتباه دانشگاه رفتم چون فکر میکردیم با داشتن مدرک دانشگاهی و داشتن این معلومات میتوانیم یک کار راحت! و با درآمد کافی بدست بیاریم اما الان میوه فروش و سبزی فروش محله مان درآمدش از ما تحصیلکردها بیشتره!
مسئله اصلی همان است که آقای پویا شفیعی در این فایل گفتند صاحبان کسب و کار و مدیران، ارزش چندانی برای نیروی انسانیشان قائل نیستند!
به نظر من تحول باید از پایینتر اتفاق بیفته تا نیروی کار متناسب با نیازهای بازار کار آموزش ببیند سربازی باید حذف و یا تبدیل به دوران کارآموزی متناسب با رشته دانشگاهی شود (نه دوران بیگاری و فراموشی آن اندک معلوماتی که در دانشگاه یاد گرفته بودی!) و بعد اموزش مداوم کار باید برای نیروی کار در نظر گرفته شود! اگر قرار است نیروی جدید ده سال دیگه بتوانه برسه به الانه همکارش که ده سال سابقه کار داره پس برای اون شرکت و مجموعه پیشرفت کارکنانش اصلاً مهم نیست! (آموزشها باید مکتوب بشه تجربیات باید مکتوب بشه تا قابل یادگیری و توسعه باشه) و بعد هم درآمد کافی باید به فرد داده بشه این حقوق اداره کار در حد زندهمانی است نه زندگی کردن و من فرصت ندارم تا سالها برای مجموعه ام کار کنم تا سالی ۱۵٪ افزایش حقوق داشته باشم وقتی تورم هر سال بالای ۳۰٪ است!
نسل ما به لطف زحمات! نسل قبلی، داشتن خیلی چیزها برایش آرزو شده!
و باید به سختی تلاش کنه تا نیازهای اولیهاش را بعنوان یک انسان برآورده کنه! میخواد خوب زندگی کنه رفاه داشته باشه آرامش داشته باشه بتونه به ایرانی بودنش در داخل و خارج افتخار کنه، برای بچهاش آینده خوبی وجود داشته باشه و …
کم حوصله شدیم میخواهیم زودتر به آنچه میخواهیم برسیم چون احساس میکنیم رها شدیم کسی به فکر ما نیست چون فکر میکنیم شرایط سختر میشه چون آینده مبهمی پیش رو داریم!
با عرض سلام و خسته نباشید
آقای شعبانعلی عزیز ممنونم از اینکه به فکر توانمند کردن ما هستید. فایل تان را گوش دادم همیشه برام سوال بود و خیلی دوست داشتم بدونم آدمهای خیلی موفق و تاپ چطوری به این مرحله از زندگی شون رسیدن و چی تو سرشون میگذره و با توجه به فرمایشات شما و دوستان به این نتیجه رسیدم که مهارتشان را در یک موضوع خاص و در یک رشته تخصصی تقویت کردند و در یک فیلد تونستند متفاوت و موفق باشند. البته به نظر من اینگونه هم میشه که آدم با کسب تجربه های متفاوت در مسیرهای مختلف زندگی بتونه در آینده راضی تر و موفق تر بشه مثلا خودم قبل از شغل کنونی ام تجربه شغلی در شرکت و سازمانی دیگر را داشته ام که فکر می کنم خیلی مسائل را آموختم و تجربه کردم تا کار در محیط کنونی برایم تسهیل پیدا کنه و فراز و نشیب هایی که در محیط های کاری تجربه کردم را هر چند سخت و ناهموار نیز بوده را الان دوست دارم و فکر می کنم دید بازتری نسبت به سایر همکارانم دارم. الان هم بعد از هر سه سال مایلم اداره ام تغییر کند (کاملا تصادفی این اتفاق افتاده است ) چون فکر می کنم آنچه قابل آموختن بوده را طی این مدت کسب می کنم و تغییر و تنوع کاری را همراه با تجربه های سخت و شیرینش دوست دارم. البته شرکت ما حدود ۷۰۰۰ پرسنل در کل ایران و در تهران حدود ۳۰۰۰ پرسنل دارد و مشکلات مدیریتی زیادی داره که نمی دونم کی حل میشه ما در سال حداقل ۲ بار شاهد عوض شدن رده های مدیریتی شرکت هستیم امیدوارم بتوانیم ایرانی توسعه یافته و سرشار از آرامش را تجربه کنیم.
سلام استاد عزیز
صبح همگی بخیر . من هنوز فایل ها رو گوش نکرده ام . درواقع همین الان که این متن رو می نویسم ؛ در حال دانلود کردن فایل ها هم هستم . کامنت های دوستان رو خوندم . به نظرم اومد بد نیست راجع به نسل جدید کارفرماها هم سخنی گفته بشه . اگرچه تعداد کارگران همیشه بیشتر از کارفرماها بوده ؛ اما در ساختن فرهنگ کار تاثیر گذارتر بوده اند . نمی خوام پیش پیش حرفی زده باشم که بعد مجبور باشم پس اش بگیرم ؛ اما مستقل از محتوای این فایل ها در طول قریب بیست سال کار در بخش خصوصی و دولتی از فرهنگ سازمانی و نوع نگرش کارفرماهای کوچک و بزرگی که داشته ام چیزها یاد گرفته ام و دردها کشیده ام .
کارفرمایی رو می شناسم که به وقت استخدام چک تضمین از آدم ها می گرفت و در مقابل اعتراض من می گفت : ” من که قصد اذیت کردن کسی رو ندارم ؛ اما می خوام مانع اذیت شدن خودم باشم ” !!!
کارفرمایی دیگر مرخصی ساعتی رو به نرخ اضافه کار روز تعطیل !!!! از کارگرانش کم می کرد . دیگری هرگز اجازه نداد که کارگری بطور متصل یکسال قرارداد استخدامی داشته باشه ؛ حتی اگر سالها سابقه کار می داشت .
آن دیگری با عناوین شغلی در قرارداد بازی می کرد و بسیاری حتی به مدیران تولید و کنترل کیفیت حداقل حقوق پایه سال رو قرارداد می کردند.
نابغه ای رو می شناسم که در مقام کارفرما وقتی بهش گفتم مهندس . . . ؛ پاسخ داد اون اگر مهندس بود اینجا کار نمی کرد. و من درمانده بودم که به من چگونه می اندیشد !
آن یکی به من دستور داد برای فرآیند جدید خط تولیدمان دستورالعمل اجرایی بنویسم و وقتی با ذوق گفتم : ” اتفاقا زمان خوبی است ؛ چون در حال نوشتن دستورالعمل های ایزو هستیم ” . گفت نه برای ایزو یه چیزی سر هم کنید ؛ اما می خوام که برای این فرآیند یه دستورالعمل درست و حسابی بنویسید . و من هنوز دنبال گمشده ای در فکر او هستم .آن یکی به سیستم اطلاعاتی که تحت DOS نوشته شده بود چسبیده بود و به هیچ قیمتی حاضر نبود عوض اش کند .
کارگاهی را دیده ام که فقط به هنگام بازدیدهای رنگارنگ بازرسان و مهمانان ؛ تجهیزات ایمنی و بهداشت بکار می آمدند و کارفرمایی داشتم که وقتی از بیمارستانی که کارگر آسیب دیده را به آنجا رسانده بودم بهش زنگ زدم که دویست هزارتومن ( سال ۹۰ ) بفرست , چون پولی همراه ام نبود ؛ امتناع می کرد و بازخواستم کرد که چرا به درمانگاه دولتی مراجعه نکرده ام.
اما کارفرمایی داشتم که وقتی شنید یکی از همکاران در اثر سکته قلبی در بیمارستانی دولتی بستری شده ؛ مرا به اتاقش فراخواند و از من خواست به خانواده بیمار مراجعه کنم و به آنها بگویم که با هزینه سازمان در هر بیمارستانی که مایلند ؛ ایشان را انتقال دهند .
کارفرمایی داشتم که هفته ای یکبار برای سطوح مختلف سازمانش کلاس های مدیریتی می گذاشت و از به همراه بردن کارشناسانش در سفرهای خارجی هیچ ابایی نداشت .
و چه بسیار مثال هایی از جنس هایی دیگر . امروز هم کارفرماهایی از جنس آزمایش و ارج و خیامی و . . . داریم . حیف است اگر نشناسیم .
و در جمع بندی همه عوامل نمی توان از روح جمعی حاکم بر فضای عمومی اجتماع مان غافل بود ؛ وقتی هر بار که کارفرمایی خواست برای کارمندانش سخنرانی کند ، ترجیع بند سخنانش این بود که اگر همین سرمایه را . . . کرده بودم ؛ وضعم بهتر بود !!!!!!!!! و این منتی تمام نشدنی بر سر کارگران اش خواهد ماند .
حالا اگر آنچه نوشته ام بی ربط است ؛ شما دوستان گرداننده سایت می توانید از انتشار آن خودداری کنید . فایل ها رو امروز در مسیر برگشت به خانه حتما گوش خواهم کرد .
سلام واقعا فایل بسیار خوب و خیلی مفیدی بود و تشکر می کنم بابت مطرح کردن این موضوع.
خواستم نظر شخصی خودم را به عنوان یک مخاطب از نوع همین دهه ی ۶۰ و ۷۰ که شما و دوستان خیلی لطف دارید به ما و هر چند وقت یکبار به شیوه های مختلف ما را مورد عنایت قرار می دهید, بیان کنم. البته من منکر کم بودها یا به نوعی حرف های که دوستان می زنند نمی شوم واقعا این ایرادها ممکن است خیلی وقت ها درست باشد ولی سوال اینجاست که نسلی شما و دوستان در ان قرار دارید و به صورت “پیغمبر” گونه ای هم از روش زندگی خودتان و کارهایی که کرده اید سخن می گویید و به شدت هم به خودتان افتخار میکنید! در عمل چه کاری را انجام داده ؟؟
یعنی در این چند دهه این کشور با ادم هایی از نسل ۵۰ و ۴۰ و… اداره می شده, به کجا رسیده است؟؟؟
چون نسل ۶۰ که تازه وارد بازاز کار شده و نسل ۷۰ هم که اصلا وارد بازار کار نشده پس این نسل “فوق العاده” ی شما که کشور را اداره می کند در زمینه ها و بخش های مختلف مثل صنعت, مدیریت, تولید, سیاست, اقتصاد و…. مشخصا چه وضعیتی را به وجود اورده است؟؟؟
و این میراثی که قرار است برای ما به جا بگذارید تا در حفظ و نگهداری ان کوشا! و برای پیشرفتش تلاش کنیم دقیقا چه چیزی است؟؟
یعنی می دانید اینکه شما و دوستان دور هم جمع می شوید و هی از خودتان تعریف می کنید و نسل من را کلا به شیوه های مختلف زیر سوال می برید و انواع اقسام اسم ها را اعم از “بحران , کم سواد و ….” به کار می برید هیج اشکال ندارد قبول ما اصلا نسل بی سوادی هستیم ولی سوال من اینجا است که این نسل عالی با سواد با دانش با میلیون ها میلیون صفات مثبت که شما از ان حرف می زنید در “واقعیت” چه کاری در این چند دهه انجام داده است که ما الان در زندگیمان و وضعیت کنونی کشور با ان رو به رو هستیم؟؟؟
نمی دانم! ولی هر چه ما الان در ایران با ان مواجه هسیم مدیون نسل “”طلایی”” شما هستیم!!!!!!!!!!!
امیدوارم استاد این نوع صحبت کردن من را حمل بر بی ادبی ندانید, من به شخص برای شما و گروه متمم احترام ویژه ای قائل هستم و بابت تمام زحمت های که می کشید ممنون هستسم. ولی خوب یکم از این که می بینم دوستان در مورد ما اینگونه قضاوت می کنند به شخص ناراحت می شوم.
بازهم امیدوارم که از نوع بیان من ناراحت نشده باشید. این فایل این سوال ها را در ذهن من به وجود اورد.
– با تشکر
بهنام عزیز.
ممنون که وقت گذاشتی و حرفهات رو زدی.
چند تا نکته.
اول اینکه: چرا باید ناراحت بشم؟ من داخل فایل گفتم که حرفهایی که گفته میشه الزاماً درست نیست و نظراتی است که راجع به نسل جدید گفته میشه. همین شاکی بودن تو نشون میده که تو هم این حرفها رو شنیدی و تاییدی بر حرف ما که ظاهراً این اتهامات فراگیره. همچنین خواهش کردم که اون نسل، حالا که اینجا فرصتی هست و میتونه حرف بزنه، بیاد و داستان رو از سمت خودش بنویسه که تو هم لطف کردی و این کار رو کردی. پس نه تنها ناراحت نیستم، بلکه ممنونم.
دوم اینکه: فکر کنم در صحبتهای من احساس کردی که: من طرفدار مشخص نسل قبل نیستم. حتی مثال زدم و همیشه هم گفتم و به رغم همه انتقادها که بهم شده توضیح دادم که به نظرم رابطهی فرزند با پدر و مادر باید احترام کامل بدون اطاعت کامل باشه. به خاطر اینکه نسل قبل، قطعاً هر چه میفهمیده انجام داده و به اینجا رسیده و ما اگر میخواهیم از آنها فراتر برویم، قبل از هر چیز باید از مرز باورهای آنها بگذریم.
سوم اینکه: من حتی در مورد بزرگان دینی هم گفتهام که به باور من، سنت آنها «سنت شکنی» و فراتر رفتن از باورهای نسل قبل بوده و حفظ سنت بزرگان را «ایمان به سنت شکنی و کنار گذشتن باورهای کهنه و پوسیده» میدانم. و همهی اینها یعنی اینکه هیچ نسلی از نسل قبل عقبتر نمیرود. نژاد ما و سایر جانداران روی کره زمین، محکوم به رشد و تکامل است و البته اگر برندهی بازی نباشد، این زمین را برای سایر گونهها که هوشمندتر و تطبیقپذیرتر از ما بودهاند خالی خواهد گذاشت.
چهارمین نکته اینکه: چون از متمم اسم بردی و به من هم لطف داشتی، امیدوارم سری تفکر سیستمی را خوانده باشی. هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز، با یک عامل ساده شکل نمیگیرد. هر رویدادی چند عامل دارد و اگر یک عامل را ببینیم، کوته نگری و ساده اندیشی کردهایم. باید روندها را ببینیم. تعامل فاکتورها با هم را ببینیم و بعد نظر بدهیم.
بعضی ساده لوحان نفهم ساده اندیش متعصب جوری تعریف میکنند که انگار، این کشور از زمان کوروش تا سی سال پیش، تمدن محض بوده و ناگهان همه چیز با یک حرکت به هم ریخته.
بعضی متحجران هم چنان حرف میزنند که انگار اینجا جنگلی بوده که از سی سال پیش آباد شده است.
آنچه امروز میبینیم، حاصل نسل تو نیست. حاصل نسل ما هم نیست. حاصل والدین ما هم نیست. حاصل تمام ایرانیان تمام تاریخ هم نیست. حاصل حمله مغول هم نیست. حاصل جنگ سرد هم نیست. حاصل دین هم نیست. حاصل بی دینی هم نیست. حاصل تعصب هم نیست. حاصل تحجر هم نیست. حاصل کوروش هم نیست. حاصل داریوش هم نیست. حاصل سلطنت هم نیست. حاصل انقلاب هم نیست.
حاصل همهی اینها با هم است و حاصل هیچ یک از اینها به تنهایی نیست.
اگر یک بار دیگر حرفهای مرا گوش بدهی میبینی که من وقتی از نسلها حرف میزنم، از تفاوت تکنولوژی هم حرف میزنم. نسل قبل، حاصل دستاورد پدر و مادرش بود. نسل امروز حاصل تکنولوژی است. در زیر بحث استیوجابز به کسی که میگفت بحث استیوجابز بومی نیست گفتم که دوست من. استیو جابز هر شب در رختخواب دست در دست دختر و پسر تو میخوابد. با آیفون. با آی پد. او بومی نسل جدید است. امروز تو باید بومی بودن خودت را ثابت کنی!
میخواهم بگویم تاریخ و جغرافیا و اقتصاد و فرهنگ و رفاه و تکنولوژی، ملغمهای میسازند که در هر زمینی و هر زمانی به صورت برخی ویژگیهای غالب نمایان میشود.
نه نسل ما آنقدر مهم و تاثیرگذار بوده که همه امروز، به تعبیر تو، حاصل کار ما باشد، نه نسل تو چیزی است که بخواهد تغییری عظیم و رادیکال ایجاد کند. سیستمی در هم تنیده است از هزاران عامل و تنها دستاورد من و تو اگر هست، افق دید بازتراست.
اینکه برای ریشه یابی مشکلات، ده سال یا بیست سال عقبتر نرویم و تا جایی که میتوانیم افق زمانی بازتری را ببینیم. اینکه برای حل مشکلات، دنبال راهکارهای انقلابی و کوتاه مدت نباشیم و بکوشیم در افق زمانی بلندمدت، تغییراتی تدریجی اما پایدار ایجاد کنیم.
اینکه بدانیم امروز دوست و دشمن وجود ندارد. غرب و شرق وجود ندارد. جوان و پیر و نسل تو و نسل من وجود ندارد. ما همه مرغها و تخم مرغهایی هستیم که تلاش برای کشف تقدم تاریخی، جز فساد و پریشانی حاصلمان نخواهد کرد.
آنچه میتوانیم انجام دهیم، گفتگو است.
گفتگو در گام اول، این است که هر گروهی که خود را متفاوت میبیند، بگوید که خودش را چگونه میبیند و دیگران را چگونه میبیند.
آنوقت میشود شباهت ها را دید و تفاوتها را درک کرد.
آنچه من از نوشتهی تو دیدم، شباهت نگاه تو با نگاه پدرانم است. همانها که ریشهی همهی مشکلات را در یک فرد دیدند و دیدیم که چون سیستم را ندیدند، تغییرات را ایجاد کردند اما مشکلات، مانند دهههای قبل و قرنهای قبل و هزاره های قبل، از این سرزمین نفرین شدهی شوم سرشت تلخ سرنوشت، رخت برنبست.
شاد باشی و امیدوار.
همچنانکه من هستم و ما هستیم و اگر بر این خاک، هنوز اثری از زندگی باقی است،
حاصل همین شادی و امیدواری است.
همان نگاه بلندپروازانهای که در لشکر انگیختن غمها و ریختن خون عاشقان، هنوز در پی در انداختن طرحی نو و شکل دادن دنیایی دیگرگونه است…
سلام . هر چند که جناب شعبانعلی پاسخ شما رو به بهترین نحو ممکن دادند اما من به عنوان دهه پنجاهی میخواستم بگم زمانی شما مطالباتی از ما داشته باشید یا مقایسه ای کنید که شرایط یکسانی حکمفرما باشه . ما در زمان جنگ زمانی که همه چیز کوپنی بود زمانیکه تمام خانواده در استرس بمباران بود وقتی که موشک نزدیک خونمون میخورد زمانی که دانش آموزان هر کدام یه لباس ( نه فرم ) بخاطر کمبود امکانات می پوشید وقتی که لباس خواهر برادر بزرگترمون به همون می رسید کلی ذوق می کردیم با زمان بچه های دهه هفتادی مقایسه کنید الان انقدر این نسل همه چیز داره که هیچ چیز خوشحالش نمیکنه هیچ چیز راضیش نمیکنه نمیخوام خودمون رو توجیه کنم هر کس بایستی به اندازه توانش برای پیشرفتش تلاش کنه شما هم احتمالن مشکلاتی دارید ولی وقتی خودمون رو با شماها که به راحتی وارد دانشگاه شدید با خودمون که با تعداد زیاد شرکت کننده در کنکور با تلاش بسیار دانشگاه قبول شدیم مقایسه میکنم میبینم واقعا هم نسلیهای ما سختی بیشتری کشیدن . امیدوار هر کس در سایه تلاش خودش پیشرفت کنه که لااقل پیش وجدان خودش راحت باشه . . متشکرم
با سلام
ضمن تشكر و خدا قوت ، فايل صوتي دوم امكان دانلود نمي باشد
با سلام به دوستای عزیزم
موضوع بسیار خوبی رو انتخاب کردید و مطمئنم خیلی جای کار و ادامه داره و منتظر ادامۀ این مبحث هستم . مسائلی که دربارۀ نسل جدید یا دهۀ ۶۰ به بعد مطرح کردید رو در بسیاری از موارد ، در اطرافیان و دوستانِ خودمون هم میبینیم و خود من (دهۀ ۵۰) به نوعی با این مسائل و مواردی که گفتید ، درگیر هستم . ولی فکر می کنم این فاصلۀ بین مدیران و کارمندان با سرعتِ بسیار زیادی ، در حالِ کم شدن هست و این اختلافِ نگرش ها ، به دلیل گستردگیِ تبادلِ اطلاعات و همینطور فراگیر شدنِ شبکه های اجتماعی و تعاملاتِ اجتناب ناپذیرِ مدیران و زیرمجموعۀ آنها ، به زودی کمتر و کمتر میشه و مدیرانِ نسل های قبل ، ناچار به تطبیقِ خودشون با نسل های بعد یا خروج از عرصۀ مدیریت و واسپاریِ مسئولیت به نسل های بعد هستند و همونطوری که در بسیاری از صنایع شاهد هستیم ، مدیرانِ نسل های قبل که تا چند سلِ پیش ، بسیار مقتدر و کارآمد به نظر میرسیدند ، عملاً به مشاورینی با تجربه برای مدیرانِ نسلِ بعد تبدیل شدند و دلیلِ اون هم فکر می کنم ، عدمِ تطبیق پذیریِ اونها با سرعتِ روزافزونِ تغییراتِ محیطی و تکنولوژیک در کلیۀ صنایع بوده . با توجه به اینکه بسیاری از همخونه ای هامون ، از دهه های شصت و هفتاد هستند ، منتظر کامنت های خواندنیِ اونها هستم
ارادتمند – هومن کلبادی
Salam, man hanuz structure site dastam naiumade age emailo nemididam, alan in file nabayad file 50 radio mozakere bashe ?
Arze puzesh fingilish send kardam, farsi nadaram felan motasefane
عمده صحبت های شما در سایت و رادیو مذاکره این هست که کارمندان در مقابل شرکت هایی که دارن کار میکنن باید چطوری باشن و چه وظایفی دارند. و مدیران شرکت ها چه توقعاتی از اینها دارند./ خوب این یک طرف قضیه هست و خوبه.
اما نمیگیم مدیران شرکت ها برای رضایت کارمند ها چی کار میکنن؟ چی کار باید بکنن؟ اصلا فکر کار مند هم هستند یا در این حد به کارمند نگاه میکنن که کار شرکت رو راه بندازه و باعث بشه شرکت پیشرفت کنه؟
خودتون هم خوب اشاره کردید. اصلا آیا مدیران شرکت (به دلایل مختلف) چرا راضی نیستند نیروی انسانی دیده بشه؟
با سلام خدمت محمد رضای عزیز و پویا شفیعی دوست داشتنی
(زمانی که خبر رادیو مذاکره جدید رو تو اینستاگرام دادین من فکر کردم در مورد منابع است 🙂 )
تقریبا در اوایل فایل اشاره ای می کنید به مقایسه بین پیشرفت و توسعه
خیلی دوست داشتم در مورد توسعه هم اشاره می کردین
ممنونم از زحمتی که شما دو دوست کشیدید
البته خیلی خوب می شد جناب آقای شفیعی اشاره ای هم به توقع خودشون از این نسل می کردند
باز هم سپاسگزار هستم از هر دو ی شما عزیزان
محمدرضای عزیز
یه سوال :آدما تابع زمان هستند یا زمان تابع ادم ها.
(نمیدونم چرا آخرش نقطه گذاشتم!)
با سلام و احترام
استاد شعبانعلی صحبتی داشتید در رابطه با معلم دوران مدرسه که در رابطه با از این شاخه به اون شاخه پریدن های آدم هایی که فکر می کنن با استعدادن داشتید این که در آخر اگر خیلی خوش شانس باشند به همون نقطه ای میرسند که یه آدم با استعداد معمولی رسیده ، اینجا برای من یه ابهامی وجود داره که خب اگر اون آدم با استعداد نخواهد که موقعیت های مختلف را تجربه کند و توی همون اولین شغلی که رفته بخواهد تمام عمرش صرف کند این آدم فسیل میشه به نظرم این آدم حتی اگر مسیر زیگ زاگی را تجربه کنه حداقل ش اینه که تلاشش کرده و شاید در این مسیر بتونه استعدادش پیدا کنه و به شغلی که نیاز های بیشتری را برای اون فرد خاص ارضا کنه برسه.مثلا در مورد خودتون اگر شما به اولین شغلی که داشتید وفادار مونده بودید آیا الان احساس موفقیت بیشتری را تجربه می کردید؟
ممنون می شم اگر در این مورد از نظرتون بهره مند بشم چون مدت هاست که در این مورد با اطرافیانم که از نسل گذشته هستند اختلاف نظر دارم.
سلام
به عنوان شخصی که تقریبا به نسل جدید تعلق دارم می خوام ازتون تشکر کنم بدلیل اینکه واقعا گفتگوی پرباری بود و بیشتر دغدغه هایی رو که امروزه روز درمورد هم نسلان من احساس میشه بیان کرده.
صحبت هایی که انجام شد کاملا با شنیده های من از دوستان نسل قبل از خودم تطابق داشت و همیشه احساس میکردم موضوعات بحث ما باید به صورت کامل بسط پیدا کنه و ریشه یابی بشه. خیلی خوشحال شدم که این گفتگو دقیقا به این مساله اشاره داره. به همین دلیل من هم فکر کردم نظرات خودم رو اینجا مطرح کنم تا نظر یک نسل جدیدی هم بتونه موضوعات رو شفافتر کنه.
وقتی ۶ ماه پیش- قبل از شروع ۲۴سالگیم- به اولین محیط کاری وارد شدم، موضوعاتی که شما در این گفتگو بیان کردین برام عینیت پیدا کرد و با بحث و صحبتم با همکاران نسل قبلم و تفاوت دیدگاهامون تبدیل به اصلیترین مشغولیتهای ذهنی من شدند. در این بین برخی مشاهدات شدیدا منو شگفت زده میکرد، چطور ممکنه یک نفر ۱۰ سال در یه شرکت و در یه پست هر روز یه سری کار تکراری رو انجام بده؟ (این یه نمونه از مسائلی بود که منو شگفت زده میکرد، هرچند حتی دیدگاه من در رابطه با کوچکترین مسائل روز هم با همکاران بزرگتر از خودم متفاوت بود) این مشاهدات با ساختار شکل گرفته ذهنی من کاملا تناقض داشت-دلایل اصلی رو شما در گفتگو به خوبی اشاره کردین و اینجا نمیخوام در رابطه با دلایل اون یا خوب و بد بودنش بحث کنم- اما میخوام در رابطه با مشاهدات و واکنشهام توی این مدت صحبت کنم.
کارهایی که به من محول شده بود هیچگاه در دانشگاه به من آموزش داده نشده بود (انتظاری که از اول هم خودم نداشتم چون به تفاوت آموزش و تحصیلات واقف بودم) اما به شدت اشتیاق یادگیری و موثر بودن در کار رو داشتم. یاد میاد که وقتی به همکارم گفتم دیشت فلان کار رو توی خونه انجام دادم تعجب کرد و گفت لزومی نداره از زمان خارج کارت برای امور شرکت اختصاص بدی-درصورتی که برای من تعریف کار با دیگر همکارانم تفاوت داشت- به شدت مطالب جدید رو یاد میگرفتم و از همکارانم پرس و جو می کردم تا وظایف محوله رو به نحو احسن و حتی در اکثر موارد بیشتر از اون چیزی که نیاز بود انجام بدم. بدون استثنا هر روز زودتر از بقیه شرکت بودم و در اکثر روزها اضافه کاری میکردم (بدون توجه به اینکه در مدت آموزشی اضافه کاری دریافت نمیکنم). کارهایی که به من داده میشد و سه روز برای اون وقت داشتم عرض سه ساعت انجام میدادم و بقیه رو به مطالعه در باب مسائلی که باهاشون توی شرکت برخورد داشتم و کسب تجربه از دیگران سپری میکردم. بله من عجول بودم-همون چیزی که پویا اشاره کرد- اما برای این عجله حاضر بودم هزینه کنم. دلیلی برای اینکه نمیشود اهداف کوتاه مدت در عرصه کسب و کار تعریف کرد نمیدیم. پایه اطلاعاتی خوبی داشتم گرچه شاید به قول پویا در هیچ زمینه ای دانش فراوانی نداشتم اما حاضر بودم در هرجای این دریایِ کم عمقِ اطلاعات که لازم است چاه دانش رو حفر کنم. چاقوی شور شوق من-الان که نگاه میکنم شاید اشتیاق بیش از حد- خیلی زود با سنگ تفکرات همکارانم کند و کندتر شد. فیدبکهایی که از تمامی همکارانم-بلااستثنا تمامی آنها حتی مدیران ارشد- میگرفتم من رو بی فایده بودن تلاش فراوانم مجاب میکرد. باید خاک این کار رو بخوری، تجربه کاریت کمه، هنوز خامی، حالا حالاها باید توی این بیزینس باشی تا یه چیزی بشی، فلانی رو ببین ۸ سال اینجا بوده تازه شده سرپرست فلان بخش، این جملات اگر چه به نظر من غیر منطقی بودن اما تا ژرف ترین نقاط ذهنی من رو هم تسخیر کردن.
این تفاوت در نسل ما کاملا برام قابل درکه، اما یه نگاه هم به سیستم شرکتهای این کشور بکنید. سیستم لختی که به هیچ وجه توانایی جنبش و پویایی رو نداره و هیچ تمایلی هم به این موضوع نشون نمیده. بله من و هم نسلان من اینطور بزرگ شدیم و این چینین فکر میکنیم به دلیل هر سابقه تاریخی، اجتماعی و تربیتی. آیا بهتر نیست تدبیری اندیشیده بشه که شرکت ها خودشون رو برای ورود هم نسلان من حاضر کنن تا اینکه سعی کنن جدیدالورودها رو عادت بدن؟ وقتی که من میتونم وظایفی که روزانه بهم محول میشه رو توی ۴ ساعت انجام بدم واقعا چه لزومی داره که ۹ ساعت رو توی یک شرکت که فقط حضور فیزیکی من براش اهمیت داره صرف کنم؟! آیا بهتر نیست نسلی که اشتیاق بیشتری به کسب اطلاعات و دانش داره رو با سیستم آموزش داخل یا خارج شرکتی بهتر تربیت کنید؟
الان دیدگاه من با اون موقع که وارد محیط کاری شدم کاملا فرق کرده -بازهم نمیخوام بگم بهتر یا بدتر شده- اما سوالاتی که مطرح کردم همچنان باقیه و مطمئنم با ورود هم نسلان من به بازار کار این مسائل بیشتر و بیشتر مطرح میشن. کما اینکه میبینم امروزه اکثر دوستان من تن به حضور در محیط شرکت ها رو نمیدن. امیدوارم این مساله از دید شرکت ها هم مورد واکاوی قرار بگیره.
در آخر از اینکه این همه متن رو نوشتم عذرخواهی میکنم و میدونم که ممکنه وقت شما رو بگیره اما از اینکه این موضوعات رو مطرح میکنید تا فرصت تبادل نظر ایجاد بشه بسیار سپاسگزارم.
سلام
– ۲۰ دقیقه اول فایل را گوش کردم، تصمیم گرفتم ابتدا قوانین یادگیری من ۱ و ۲ را مجدد بخوانم و بعد فایل را گوش دهم. و گوش کردم.
– یک پیشنهاد و بهتر است بگویم یک درخواست: رادیو مذاکره بعدی را با دکتر شیری باشد( همین موضوع).
تشکر.
سلام
ممنون از اینکه وقت میگذارید و خواهش من رو رعایت میکنید و قوانین یادگیری رو قبلش میخونید.
من به شدت مترصد فرصتی هستم که بتونم با دکتر شیری رادیو مذاکره جدیدی رو راجع به روانشناسی ضبط کنم.
البته موضوع اخیر چون «نگاه کارفرماهای امروزی به نسل جدید بوده» با توجه به عنوان بدیهی است که باید با مدیرانی صحبت میشد که به صورت اجرایی درگیر ماجرا بوده و بین صد تا پانصد نفر کارمند هم اکنون در فهرست کارکنانشان بوده و توسط آنها استخدام شده باشند.
همانطور که اگر دقت کرده باشید از دوستانم امیر تقوی و احمدرضا نخجوانی هم به همین دلیل داخل فایل دعوت کردم. امثال من و دکتر شیری، از «وضعیت، آنچنانکه باید باشد» صحبت می کنیم و این مدیران موفق کشور از «واقعیت آنچنانکه هست». به هر حال نسل جوان امروز، اگر در پی رشد و موفقیت است، جدا از اینکه خودش را میشناسد، لازم دارد و حق دارد بداند که چک حقوقش را چه کسی با چه تفکر و دیدگاهی امضا میکند تا بتواند رشد را در آن سازمانها بهتر و سریعتر تجربه کند.
به قول دوستی میگفت در مذاکره با غرب، مهم نیست که خودمان را بهتر بشناسیم، مهم این است که بدانیم غرب در مورد ما چه فکر میکند. البته معکوس همین مسئله در مورد رفتار غرب با ما هم صادق است.
طبیعی است که از میان دوستان خوبم، ضمن احترام به سایر بزرگواران، با توجه به دانش عمیق و زبان شیوای دوستان بزرگوارم دکتر شیری و سهیل رضایی، همیشه اولویت من در حوزههای رفتاری و روانشناسی، استفاده از گفتار و نظرات این بزرگواران بوده و البته در حوزههای مدیریت و استخدام و کارآفرینی (مثل موضوع این فایل) کوشیدهام از نظرات مدیران فعال در این عرصه استفاده کنم.