نوع مطلب: گفتگو با دوستان
برای: پویا شیخ حسنی
پیش نوشت: در یکی از #لحظه نگارها تحت عنوان یادداشتها، تصویری از یادداشتهای خودم مربوط به فایل صوتی حرفه ای گری را گذاشته بودم که پویا، زیر آن مطلبی نوشت که احساس کردم شاید بتوان چند سطری در مورد آن توضیح داد.
حرف پویا این بود:
محمدرضا. چطور ذهنت را برای چنین ارائه ای منسجم میکنی و پازل نقشه اش را تو ذهنت ترسیم میکنی؟
مثلا تو این فایل صوتی، جدای معرفی و جمعبندی که بنظر من اهمیتش بیشتر از بقیه بحث نباشه کمتر نیست، خودِ اون به پنج مورد میانی و همچنین مثالهاش و مصداقهاش را از بین این همه ورودی که قبلا داشته ذهنتون، چجوری بازخوانی میکنی؟
فکر میکنم نقطه تمایز معلم ها همین دسته بندی ذهنشون، انسجامشون و قفسه بندی و چینش کتابخونه ذهنشون هست.
توضیحات من:
پویا. قطعاً بهتر از من میدونی که هر کس در این کارها سبک شخصی خودش رو داره و سبکی که من استفاده میکنم ممکنه برای تو مفید نباشه و بالعکس، شیوهای که تو به کار میگیری، ممکنه برای من اثربخش نباشه.
با توجه به اینکه مطمئن هستم حواست به این نکته هست و همینطور با اطمینان از اینکه مطالب مربوط به #مهارت سخنرانی در متمم رو خوندی، من چند نکته که به ذهنم میرسه و نسبت به اونها مقید هستم رو مینویسم.
مطمئنم که میتونی موارد مفید و مناسبش رو جدا کنی و اونهایی که مناسب سبک خودت نمیدونی، کنار بگذاری.
چون این نکات، الزاماً تقدم و تاخر مشخص ندارن، من در قالب چند نکته مستقل بهشون اشاره میکنم.
مورد اول: انتخاب عنوان بحث
پویا. ممکنه خیلی از ما، سخنرانی یا درس یا کلاس رو از لحظهای بدونیم که عنوان سخنرانی یا عنوان کلاس روی میزمون قرار میگیره.
اما من، معمولاً برای عنوان بحث، اهمیت زیادی قائل هستم. چون کمک میکنه که بعدش، ذهنم اطلاعات مفید رو جمع آوری کنه و اطلاع اضافی رو که میبینه حذف کنه و کنار بگذاره.
به طور خاص، در مورد هدایای صوتی متمم که سالی یکی دو بار هست، من از پنج یا شش ماه قبل، فکر عنوان هستم و چیزی حدود یک ماه، به این سوال فکر میکنم که عنوان بحث باید چی باشه.
یه تصویر مبهم توی ذهنم هست و یه حرفهایی که احساس میکنم خوبه گفته بشه. اما هیچ چارچوبی نداره. معمولاً هر اسمی به ذهنم برسه توی موبایل و نرم افزار Wunderlist که همیشه روی موبایل دارم ذخیره میکنم.
شاید برات جالب باشه بعضی از اسمهایی که توی اون یک ماه جمع شد رو بدونی:
- چه کنیم که بهتر استخدام شویم؟
- نقشه راه پیشرفت شغلی
- حرفه ای گری
- استخدام پذیری
- اخلاق کسب و کار
- …
در این مرحله، من یه سری حرف کلی توی ذهنم بوده که دنبال برچسب براشون میگشتم و حالا باید ببینم کدوم برچسب براشون مناسبتره.
خیلی از اسمها حذف شدن. مثلاً اخلاق کسب و کار رو به این علت حذف کردم که موضوع گستردهای است و بحثهای زیادی رو شامل میشد که من قصد نداشتم بهشون – الان در این فایل – بپردازم. احساس کردم برای مخاطب نارضایتی میاره. یعنی اگر تو تیتر رو ببینی اخلاق کسب و کار. موضوعات و سرفصلهای متعددی در ذهنت تداعی میشه که انتظار داری اونها رو بشنوی و اگر فقط بخشی از اونها رو بشنوی، مستقل از کیفیت مطالب، به خاطر برآورده نشدن انتظاراتت ناراضی میشی.
استخدام پذیری یا Employ-ability هم به همین علت حذف شد. وگرنه به نظرم اسم خیلی خوبی بود. البته ایراد دیگه این بود که خیلی حرفهایی که توی ذهنم بود صرفاً به درد تازه کارها نمیخورد. بلکه اتفاقاً برای مدیرها قابل استفاده بود.
نهایتاً اسم حرفه ای گری در محیط کار انتخاب شد. البته قبلش حرفهای گری در محیط کسب و کار بود که بعد دیدم، کار میتونه از جنس انتفاعی (کسب و کاسبی) نباشه. اما حرفهای گری در اون معنا داشته باشه.
ممکنه به نظرت بیاد که این وسواس برای عنوان خیلی زیاده. اما واقعیت اینه که به نظرم، اگر عنوان درست برای یک سخنرانی یا فایل صوتی انتخاب بشه، بخش زیادی از کار تموم شده. بقیهاش رو تا حد خوبی میتونی با کمی تلاش و دقت، درست کنی.
حالا تو یه عنوان داری و چند ماه وقت. این عنوان باعث میشه وقتی داری مطلبی میخونی، کلاسی میری، به شرکتی سر میزنی، جایی با مردم در تعامل هستی، مطالبی که به نوعی به این عنوان مرتبط هستند، بهتر یادت بمونن. مطالب غیرمرتبط هم راحتتر فراموش بشن.
مورد دوم: جستجوی مدل و مفهوم پردازی
در این قسمت هم، با فرض اینکه حرفهای مربوط به #مدل سازی و مفهوم پردازی یادت هست، حرف زیادی برای گفتن ندارم.
سعی میکنم کمی سرچ و جستجو کنم ببینم چه مدل هایی برای اون بحث وجود داره. مثلاً میتونی خیلی ساده Models of Professionalism رو سرچ کنی و بیست تا لینک اول رو باز کنی و بخونی.
همینطور با سرچ کردن Professionalism Conceptualization هم میتونی تلاشهایی که برای مفهوم پردازی در این زمینه شده رو ببینی. به نظرم ده تا بیست تا لینک اول رو نگه کنی عالیه.
حالا یه Semantic Table یا جدول معنایی درست میکنم. به این مفهوم که وقت خوندن این مطالب، میبینم چه مفاهیم و کلماتی هست که خیلیها بهش اشاره میکنن؟
این جور وقتها خودم رو همیشه جای یک روبوت میذارم.
به این مثال فکر کن: به تو مجموعه کلمات یک متن رو میدن. میگن عنوان متن هست: دارایی.
تو میخوای ببینی منظور اصلی متن و محور کلیدی اون چیه.
منظور از این دارایی میتونه داراییهای مادی و معنوی یک شرکت باشه. میتونه ثروت یک خانواده باشه. میتونه ادارهی دارایی باشه.
از کجا میفهمی کدومه؟ (جملهها رو نداری. فقط کلمهها رو داری).
تو میدونی که اگر منظور دارایی به عنوان یک سازمان باشه احتمالاً واژههایی مثل سازمان مثل اداره مثل مالیات مثل درآمد مثل صورت وضعیت مثل معافیت و … به احتمال زیاد توی متن هست.
به مجموعهی این کلمات، میگن ماتریس سمانتیک دارایی (به عنوان سازمان).
حالا برگردیم سر بحث خودمون.
من از خودم میپرسم ماتریس سمانتیک حرفه ای گری در محیط کار شامل چه کلماتی هست؟
اینها رو جمع میکنم.
در مورد خاص حرفه ای گری در محیط کار، به کلماتی مثل اخلاق و تعهد و انصاف و شایستگی و مهارت و قضاوت و اختیار و تفویض رسیدم.
لیست اصلی حدود ۵۰ کلمه شد.
حالا میگم اینها باید کلمات اصلی حرف من باشند. تا بتونم ادعا کنم که تم اصلی حرفها، حرفه ای گری هست.
قاعدتاً در اینجا اگر بخوای سخنرانی آکادمیک انجام بدی، باید مناسبترین مدل یا مناسبترین مفهوم پردازی رو انتخاب کنی.
اما قاعدتاً در یک فایل صوتی آموزشی که مخاطب عمومی گوش میده، کسی این انتظار رو نداره و این برای من خیلی مزیت محسوب میشه.
بنابراین، من به جای وفادار بودن به یک مدل مشخص، سعی میکنم مدلها رو کنار هم بگذارم و شکل کاملتری از اونها رو بسازم.
مثلاً شاید در مدل هایی که برای حرفه ای گری در پرستاری وجود داره، المان هایی باشه که در حرفه ای گری برای معلم یا حسابدار هم قابل استفاده باشه.
طبیعتاً اگر محیط دانشگاهی باشه، اینجا نمیشه سوپ مدلها رو درست کنی. بلکه اگر قصد داری مدلها رو ترکیب کنی، باید متودولوژی درستی داشته باشی و مطالعه کنی و اثبات کنی که ترکیب مدلها، هنوز یک مدل ارزشمند و دقیق و قابل استفاده هست.
اما در حد فایل صوتی، قاعدتاً قضاوت خود آدم میتونه قابل اتکا باشه.
البته من در مورد حرفه ای گری این شانس رو داشتم که مدل هایی که پیدا کردم، چندان متفاوت و یا لااقل متعارض نبودند و از این جهت کمتر اذیت شدم.
حالا تو یک عنوان داری و یک مدل داری و یک ماتریس سمانتیک که بستر کلی حرفهای تو رو مشخص میکنه.
مورد سوم: جستجوی کتابهای مرتبط
این حرفی که میزنم کاملاً سلیقهایه. اما نظر شخصی من اینه که فقط با مقاله خوندن، آدم نمیتونه توی یک حوزه صحبت کنه یا اگر صحبت کنه خیلی واضح هست که چند تا مقاله خونده. خیلی بهتره که چند تا کتاب هم پیدا کنیم و مطالعه کنیم.
خوبی کتاب اینه که نویسنده خودش مقالات زیادی خونده و احتمالاً بر موضوع اشراف و تسلط داشته که تونسته اونها رو کنار هم قرار بده و یک کاخ بزرگ از آجر مقالات و مطالعات و تحقیقات بسازه. پس میتونه به تو هم کمک کنه که چرخ رو از اول اختراع نکنی.
اگر شانس بیاری و چند تا کتاب با چارچوبها و مدلهای ذهنی متفاوت ببینی که عالیه.
من چهار یا پنج کتاب پیدا کردم که بعضیهاش رو توی فایل هم اسم بردم. بهتر از همه شاید کتاب دیوید مایستر بود و دو کتاب که به اخلاق کسب و کار مربوط میشدن. اما برای تکمیل توضیحات من مفید بودن (یکی کتابِ هوسمِر که خیلی معروفه و دیگری Responsible Company که یکی دو فصلش خیلی برای من مفید بود. خصوصاً برای اینکه تصویر بهتری از استقلال حرفه ای در ذهنم شکل بگیره).
قاعدتاً اگر عنوان و مدل و ماتریس سمانتیک داشته باشی، از بین گزینه هایی که میبینی میتونی به سادگی خیلی کتابها رو حذف کنی و کتابهای مناسب رو پیدا کنی و بخونی.
مورد چهارم: ملات برای صحبتها
خوب تا اینجا من عنوان دارم. مدل دارم (که عملاً تیتر سرفصلها یا فایلها رو مشخص میکنه). کتابهای مرجع دارم که حرفم رو مستند کنم و خودم مطمئن باشم که موضوع رو بهتر فهمیدم.
اما فعلاً این خیلی خشک و رسمی هست.
در مرحلهی بعد نیازمند چیزی هستی که بهش میگن Short Story. نمیدونم به فارسی چی میخوای ترجمهاش کنی. من لغت ملات رو خیلی دوست دارم. همون گِلی که بین آجرها قرار میگیره و اگر چه ظاهراً کم ارزش به نظر میاد، اما هیچ ساختمونی بدون اون شکل نمیگیره.
ملات باید در چند جمله قابل خلاصه کردن باشه یا حتی کمتر از ۱۰۰ کلمه (حالا میگم ۱۰۰، نگو چرا ۹۰ یا ۱۱۰ نیست. همینطوری یه چیزی گفتم).
ملات میتونه یک داستان کوتاه باشه.
یک تحقیق کوتاه باشه
یک شعر باشه.
یک ضرب المثل باشه و یا هر چیز دیگه که به موضوع مربوطه.
البته فکر میکنم برای تو که معلمی رو دوست داری و بهش فکر میکنی، باید عین من، یه دفترچهی ملات داشته باشی (من با Google Docs این دفترچه رو درست کردم و دارم).
هر وقت چیزی میبینم که به نظرم جایی قابل خرج کردنه، اون رو در حد چند ده کلمه مینویسم و اسم کتاب یا مقاله یا لینک سایت و هر چیزی که میتونه در مراجعهی بعدی بهم کمک کنه کنارش مینویسم.
طبیعتاً چون موضوع بحث رو چند ماه قبل انتخاب میکنم، ملات اختصاصی هم قابل تامین هست. ملات عمومی هم که همیشه هست.
بذار برات چند نمونه ملات که الان داخل فایل دارم و هنوز به درد نخورده بنویسم:
- جف بزوس مدیر آمازون، دوست داره خط حمل بار به کره ماه تاسیس کنه.
- خیلی از دانشگاههای معتبر دنیا، دوره های رسمی تشخیص Fake News گذاشتن.
- یه نفر برای اینکه بفهمه چرا گورخرها راه راه هستن، چهل سال تمام زندگیش رو گذاشته. الان گزارشش شده یه کتاب. اولش توضیح داده که البته من یقین ندارم چیزی که میگم درست باشه.
یه نکته مهم هم خساست در خرج کردن ملات هاست.
ببین. هر کدوم از این ملاتهایی که الان بهت گفتم به همراه حدود ۵۰۰۰ عنوان مشابه که الان توی فایلم هست، میتونن یه پست اینستا باشن یا یه توییت توییتر یا یک پست وبلاگ یا چیزی شبیه این.
اما خیلی خطرناک و اشتباهه که من اینها رو اونطوری خرج کنم.
اینکه چرا گورخرها راه راه هستند یا اینکه یه آدمی چهل سال وقت گذاشته این رو بفهمه، جذابه. اما اگر من این رو اینجا بنویسم، یا توی اینستا بنویسم و تو بخونی و وقت بذاری و لایک کنی و حال کنی و نقل کنی و همهی اینها، هیچ خاصیتی نداره.
من فقط وقت تو رو گرفتم و سرگرم شدی و یه جورایی این نوع محتوا، نقش شراب رو ایفا میکنه. لحظهای سرخوش میشیم.
پس من باید این رو اونقدر نگه دارم که یک زمانی که بحث دیگری داشتم که برای مخاطب مفید بود، در جای خودش به عنوان ملات خرج بشه. فکر میکنم شبکه های اجتماعی یکی از ایرادهاشون اینه که انقدر خرج کردن دستاوردها رو دمِ دستِ ما گذاشتن که وقتی میخوایم بشینیم حرفی بزنیم، میبینیم هیچ خرده ملات و Short Story نداریم که قبلاً خرج نکرده باشیم. یا اینکه اگر هم داریم، استفراغ بقیه است.
فکر کنم استفراغ لغت خوبی نیست. بهش میگن Viral Content. یعنی یکی می خوره. خوشش میاد. هضم و دفع میکنه. بعدی میخوره. خوشش میاد هضم و دفع میکنه و نهایتاً در قالب تعداد بازدید یا به اشتراک گذاری، میتونی آمار این هضم و جذب و دفعها رو ببینی.
خوب با ملات کمی بحث قابل تحملتر میشه.
مورد پنجم: یادداشت برداری
خوب. حالا میرسیم به قسمت سادهتر بحث.
اگر همهی اون کارها رو انجام داده باشی یادداشت برداری یکی دو روز بیشتر زمان نمیبره. بعضیها یادداشتهاشون رو کامل و باجزئیات و کلمه به کلمه مینویسن. بعضیها مثل من، تیتر وار.
پیشنهاد من اینه که به اندازهای که برات امکانپذیر هست، تیتروار بنویسی. هر چقدر بیشتر بهتر.
دو علت برای دفاع از این پیشنهادم دارم.
علت اول اینکه وقتی داری حرف میزنی و از رو نگاه میکنی، لحن حرف زدنت هر چقدر تلاش کنی طبیعی نمیشه. اما وقتی جمله کامل جلوت نیست، خیلی طبیعیتر میشه.
علت دوم به این مسئله برمیگرده که اگر بخوای جایی حضوری حرف بزنی یا سخنرانی کنی (یا حتی در مثل من در استودیو ضبط کنی) اگر لحظهای نگاهت از روی کاغذ برداشته بشه یا تپق بزنی یا یادت نیاد که دقیقاً جمله چی بوده، استرس زیادی پیدا میکنی.
اینجا فقط میدونی که بحث سر موضوع X هست و هر جور بگی موفق شدی.
خیلی از کسانی که میبینم در سخنرانیها یا حرف زدن، استرس پیدا میکنن، جملاتی رو به شکل کاملاً دقیق حفظ میکنن یا مینویسن و میخوان عین همون ها رو بگن. اولین باری که به هر علت دچار انحراف شدن و کلمهای جابجا شد، تمرکزشون رو چنان از دست میدن که به زودی نمیتونن دوباره سر رشته کلام رو در اختیار بگیرن.
این فعلاً چند تا نکتهی اولیه که به ذهنم رسید. قاعدتاً اگر جایی ناقص گفتم یا نکتهی دیگهای هست که باید بگم، تو یا بچه ها اگر این زیر بگید و من هم بدونم، حتماً مینویسم.
پی نوشت خیلی نامربوط: ظاهراً آنطور که من در دهخدا دیدم، ملاط درست است. اما چون امروز ملات رایجتر است من از دیکتهی نوع دوم استفاده کردم. فکر میکنم ماجرای این کلمه شبیه اتو و اطو یا تهران و طهران باشد.
[…] چه زیبا بود برای من “در مورد طراحی ساختار سخنرانی یا کلاس” در سایت شعبانعلی که توضیح دادند چقدر روی اسم این […]
محمدرضای عزیز، در حاشیه موضوعات طرح شده در خصوص ساختار سخنرانی یا کلاس، نظر شخصی خودم را درباره جذاب تر شده فضای سخنرانی یا کلاس می گویم. همانطور که در متن هم به آن اشاره کردید و آن ننوشتن جزئیات سخنرانی یا درس و سنجاق شدن به دست نوشته هاست ، نوع برخورد راحت و صمیمی سخنران است تا فضا سنگین و کسالت آور نباشه . به همان سبک و سیاقی که در TED می بینیم و نمونه بارز آن سخنرانی هایی که در همایش های سالیانه یا کلاس های درس خودت داری .فکر نمی کنم کسی به ساعتش نگاه کنه. شاید آخر وقت و برای اینکه بگه چه زود گذشت. همراه نگه داشتن مخاطب خیلی خیلی مهم است.
یک موضوع دیگر که در برخی سخنران ها دیدم ،مشارکت دادن مخاطبین در بحث است که البته به نوع موضوع می تواند امکان پذیر باشد یا نباشد. در کلاس که قطعاً می شود. برخی از سخنران ها آنقدر فضا را راحت و نزدیک می کنند که به میان جمعیت می روند . نظر شخصی من این است که در همراهی مخاطب می تواند موثر باشد. حتی راه رفتن و پشت تریبون نایستادن مهم است.
از دیگر ملات هایی که به استحکام موضوع کمک می کند بیان تجربیات شخصی است.
فکر می کنم بچه هایی که قصد دارند در ۲۶ مرداد موفق باشند ،باید باید باید بارها فیلم همایش های تو را ببینند.فارغ از ضرورت استحکام و غنای موضوع ، ارائه خیلی مهم است.
یادم میاد در طول دوران تحصیل زیاد دسته بندی می کردم و برای مطالعه بعضی دروس به کتابخونه میرفتم و کتب مرتبط رو پیدا می کردم کتبی که شاید خود اساتید مطالعه شون هم نکرده بودن و به همین خاطر خیلی وقتها سوالهای تحلیلی امتحان رو یا همون سوالهای خارج از جزوه رو من و تعداد کمی از بچه ها جواب میدادیم. اما توی مطالعات غیر درسی ام کمتر این کار رو انجام دادم شاید چون بیشتر با دید سرگرمی مطالعه کردم اما اینروزها به دلایلی و از جمله بعد از گوش دادن فایل مهارت های یادگیری دسته بندی مطالب برام یه دغدغه شده اینکه بعدها هم باید یه جوری از مطالعاتی که انجام دادم بتونم استفاده کنم. و یا تعهدی که در قبال همین روزنوشته ها و متمم که حس می کنم باید داشته باشم. چند وقتیه دارم این کار رو انجام میدم مثلا کتابهایی رو که می خونم به موضوعات مختلف دسته بندی می کنم ممکنه اون کتاب حتی رمان باشه به عنوان مثال کتاب خلبان جنگ اگزو پری رو که می خوندم حس کردم جملاتش پاسخ خیلی ازسوالهاییه که دارم و یا سوالهایی برام ایجاد می کنن اومدم سرفصل هایی مثل تفکر سیستمی،روند و رویداد ،تعهد، اخلاق، وطن پرستی، صلح و جنگ، هدف گزاری، کار، معنا، تنهایی ،عشق و امید و آرزو و… رو انتخاب کردم و به قول خودت ملاتهاشو رو از تو این کتاب انتخاب کردم از وقتی این کار رو می کنم یه پیش فرض دارم برای مطالعه هر کتاب و این کار تو کیفیت مطالعه ام خیلی تاثیر گذاشته .
وقتی این مطلب رو می خوندم سعی کردم اونو برا چند مثال اجرا کنم و یه چیزایی به ذهنم رسید اینکه تو مراحل بعدی وقتی به این کار مسلط شدیم میشه برا هر کدام از بخشهایی که ذکر کردی ویژگی ها رو هم مشخص کنیم مثلا عنوان میتونه این ویژگی ها رو داشته باشه: خلاقانه باشه، تداعی کننده باشه مثلا به دیگران ایده بده که رو بخش های مختلف اون کار کنن ،بتواند بخشی از مهمترین مشکلات روز جامعه مون را اگر دغدغه مون هست پوشش بده مثل همین فایل حرفه ای گری و خیلی چیزهای دیگه و برای بقیه بخش ها نیز به همین منوال…اینها البته مطالب خیلی خامی هست که به ذهنم رسید و جسارت کردم اینجا آوردم بیشتر از جنس تذکر به خودم هست که بعدها بتوانند ارزش افزوده ای برای این مطلب باشند. ببخشید اینقدر حرف زدم. و ایندفعه از سهمم زیاد استفاده کردم و دو کامنت گذاشتم.
سلام محمد رضای عزیز
اول تشکر می کنم بایت چنین نوشته ای که بسیار هوشمندانه پاسخ داده شد و دوم از پویا بایت طراحی این سوال ،که در ذهن شما شکل گرفت ،راستش دغدغه من و برخی از دوستان بود که اگر خدای ناکرده برای سخنرانی مرداد دعوت شویم چه خاکی بر سر کنیم ،چطور محتوا را آنطور که باید و شایسته است جمع بندی کنیم و چه عنوانی را انتخاب کنیم . به هر حال بابت سبک تر کردن این بار ذهنی ام تشکر ویژه دارم .
سلام محمد رضا
گرچه صحبتم بیشتر از جنس نوشتنه تا سخنرانی ولی به نظرم بد نباشه اینجا مطرحش کنم. محمد رضا چطور میشه که تو کتابی مینویسی مثل پیچیدگی که توش نظرات مختلف از کتابهای مختلف رو دخالت میدی و نظرات خودت رو هم مینویسی. منظورم اینه که چطوری میتونی چیزهای مختلف رو یکجا جمع کنی به صورتی که عین هیچکدومش هم نباشه. مثلا من میخوام درباره تاریخچه نوشتار یک مطلب چند صفحه ای بنویسم. دو سه تا منبع هم در اختیار دارم .میخوام با خوندن اونها به اندازه فهم و درکم بنویسم.ولی وقتی میخوام اینکارو بکنم نمیتونم .با اینکه هر کدوم رو چندبار خوندم وقسمتای مهمش رو علامت زدم .ولی نمیتونم به قول تو یه سوپ از شون درست کنم که همشون رو در بر بگیره ولی دقیقا عین اونا هم نباشه. دوست داشتم بدونم تو اینکارو چطوری انجام میدی.همه کتابهارو میذاری دم دستت، فیش برداری میکنی، کتابا رو انقد میخونی تا روشون مسلط بشی،بعد از خوندن هر فصل خلاصه برداری میکنی، کدوم؟ شایدم همه اینها با همه
ممنونم ازت
بهم وقت بده یه بار بیشتر در این مورد حرف میزنیم.
هر وقت میخوام به سرعت یه چیزی بنویسم، احساس میکنم در حدِ «از سر باز کردن» میشه.
محمدرضا عزیز، این مطلب، سوال منم هست.
اتفاقا این روزها که دارم فایل های «مسیر اصلی (عزت نفس)» رو گوش میدهم و یادداشت برداری میکنم، این سوال در ذهنم ایجاد شده،
فکر میکنم علاوه بر آنچیزی که محمدصادق عزیز در توانمندی “جمعبندی آموخته های قبلی و ارائه یکجا و مرتب” بهش اشاره کرده، میشه نکته و سوال دیگری را هم استنتاج کرد که من اینجا مطرحش میکنم.
.
به این دلیل که این روزها دارم «خودم رو مرور میکنم» تا برای بعد از این تصمیم بهتری بگیرم، می بینم که “همه ی خودم” رو نمی شناسم، واقعا نمی تونم یک جمعبندی کلّی از خودم داشته باشم و به شکل مرتب و اولویت بندی شده ، تحلیل کنم و تصمیم بگیرم
به همین دلیل دارم یادداشت برداری می کنم و نکته هایی که می دانم را در کنار هم قرار میدهم تا نهایتا با تکیه بر «همه ی آنچیزی که جلوی چشمم جمع شده» و «به تازگی در ذهنم مرور شده» بخواهم تصمیمی بگیرم.
.
این مورد من، فکر میکنم تا اندازه ای مرتبط با «توانمندی جمعبندی اطلاعات قبلی و ارائه مرتب» باشد. چرا که همانطوری که در نمونه بالا بیان شد، اگر بخواهم مطلب مطلوبی را ارائه کنم، باید زیاد وقت بگذارم و همه چیز را جلوی چشمانم بیاورم و با توجه به آخرین مرورها، ارائه را تنظیم کنم. (ارائه می تواند نوشتن یک مطلب باشد).
.
شاید هم یک ناتوانی ذهنی باشد، اینکه توان ِ ذهنی من برای در نظر گرفتن همه گزینه ها، پاسخگوی مرور یکجای همه ی اطلاعات ِ قبلی نیست. هر چه هست، من آن را در «تصمیم گیری» و «انتخاب های زندگی» موثر میدانم.
وقتی تو می توانی برای یک نوشته، جمعبندی و مرور نسبتا کاملی از اطلاعات قبل داشته باشی، برای گرفتن یک تصمیم هم، می توانی موارد بسیارزیادی را در نظر بگیری و انتخاب کنی.
.
اگر بخواهم با کمی جهت دهی در یک سوال منظورم را برسانم، اینگونه می پرسم:
آیا از همان روشی که یک «نوشته» را از انبوه مطالعات قبلی می نویسی، برای گرفتن تصمیم های خود از میان انبوه مسائل و موارد، استفاده می کنی؟
.
پی نوشت ۱: اگر این موردی که گفتم ربطی بهم ندارد، لطفا به من بگو.
پی نوشت ۲: توانمندی ذهنی ذاتی افـراد برای دیدن و در نظر گرفتن مسائل مختلف، یکی از دغدغه های ذهنی این روزها من هست. آیا به استعدادهای مورد اشاره اوکانر هم این قضیه می تواند مرتبط باشد؟
پی نوشت ۳: من در قضیه انتخاب و تصمیم گیری به شدت ضعف دارم. هر چند کتاب تصمیم گیری را هم مرور کرده ام، ولی همچنان بر روی میز کارم هست و مرورش میکنم، اما فکر میکنم در نظر داشتن اکثر آموخته ها برای یک اقدام یا عمل، حلقه گمشده یا مهارتی دیگر هم احتیاج دارد.
محمدرضای عزیز.
میخواستم اگه جسارت نباشه یه یادآوری کوچیک کنم راجع به سوال محمدصادق اسلمی عزیز. اینکه گفتید راجع به این موضوع برامون مینویسید.
راستش مدتی هست که احساس میکنم از کتابها و مطالبی که میخونم، جز هایلات کردن برخی جملات و گاهی تهیهی نقشه ی ذهنی از برخی از اونها، آنچنان که باید و شاید نمیتونم از اون مفاهیم استفاده کنم و در ادامه اگه مطلبی در اون حیطه خوندم، یه ارتباط بینشون برقرار کنم و یا یه نظم خاصی به اونها بدم.
البته چند هفتهای هست که از ایدهی متمم که برای هر هفته از یه theme خاص برای ارائهی درسها بهکار میبره، دارم استفاده میکنم. اینکه هر چند روز وقتم رو میذارم و فقط در مورد یه موضوع خاص مطلب میخونم و یاد میگیرم. اینطوری احساس کردم که ذهنم از اون پراکندگی خارج میشه و بهتر و راحتتر میتونم دربارهی چیزی که میخونم فکر کنم.
اما با این وجود به نظرم هنوز نمیتونم اون طور که باید و شاید، بین مطالب حوزهای که میخونم ارتباط برقرار کنم.
امروز هم که داشتم ادامهی کتاب پیچیدگی شما رو میخوندم، یاد سوالی که در اینجا پرسیده شده بود افتادم.
در کتاب شما هم به زیبایی، مباحث مختلفی کنار هم قرار گرفتن. اون هم از منبعهای مختلف و متعدد. و از اینکه از یه نقطهای در دل تاریخ بحث رو شروع میکنید و به پیش میبرید و مفاهیم مختلف رو همانند دانههای تسبیح به بند میکشید، خیلی خوشم اومد.
چطوری میشه که طی سالها مطالعه کردن و خوندن این همه کتابهای مختلف، به این شکل بین مفاهیم مختلف از حوزههای مختلف ارتباط برقرار کرد و یک حرف جدید و تازه زد. حرفی که برگرفته از دل کتابها هست ولی عیناً مشابه و کپی شده از اونها نیست.
به نظرم در کنار اینکه ما کتابها و منابع متعددی رو میخونیم و از اونها یاد میگیرم، خوبه که بتونیم اون مفاهیم رو در ترکیب درستی از افکار و ایدههای تداعی شده در ذهن خودمون، به شکل خوبی بیان کنیم.
البته فکر میکنم که چنین شکل نوشتنی یک نوع مهارت محسوب میشه و باید کمکم اونو کسب کرد.
برای همین مشخصاً سوالم اینه که برای کسب چنین مهارتی باید از کجا شروع کرد؟ یا بهتره بگم که پیشنهاد شما برای اینکه چنین مهارتی رو کسب کنیم چی هست؟
سلام معلم عزیزم
ممنون که الان و در این موقع سال که اکثر اطرفیان آدم و اقوام در تفریح و استراحت هستند، شما برایم نوشتی!
واقعا خیلی خوشحال شدم، احساس میکردم ازم دلخورید یا بدتر از اون ناامید شدید.
من هرگز به خاطر ندارم که از شما در فضای عمومی و جلوی سایر دوستان در اینجا به صورت مستقیم، تشکر و قدردانی کرده باشم. احتمالا دلیلش را میدانید یا حدس میزنید. اما “دیر زمانی بود میخاستم به هزار بهانه برای تو بنویسم،کیفیتهایی هست که من ندارم و دلم میخاست میداشتم. اما راهش پیدا نیست، شایدم راست راستی دلم نمیخواهد. یکی اینکه مدام از یادم میرود یاد افراد بیاورم چقدر قدرشناس مهربانیشان هستم. بدهکاری انقدر زیاد شد که ناچار باید بیرون می زد من هم میدانی گرفتار میشوم اگر بنا به گفتگو باشد.”
تو این کامنت فقط میخواستم تشکر کنم برای این چند سال و سالهای آتی!
فهم ما از دنیا تدریج نیاز دارد، طول کشید تا منظورت را بفهمم که “مهاجرت کردن به کشورهای دیگر و موفق شدن و ایجاد ارزش در آن اقتصادهای بزرگ، شبیه نصب یک پردهی شیک در یک کاخ گرانقیمت است. ماندن در اینجا و کار کردن، با وجود دردها و سختی ها، مانند ساختن خانهای کوچک در یک بیابان است. خودتان ببینید که کدام، حس بهتری به شما میدهد و انتخاب کنید.”
الان که میبینم مرزها، واقعا جغرافیایی و فیزیکی است. میشود در آن سر دنیا بود و حتی برای ایران مفید بود. همان داستان “تفکر و مدل ذهنی مهاجر” است.
تصمیماتی که تمایز پایدار ایجاد میکند، از جنس اقدام است، اما بنظرم بسیاری از تصمیماتِ امثال من از جنس پاسخ بوده است، شاید بخاطر اینکه برای آن تلاش زیادی کردم، ولی ارزش آن انقدر نبوده، مغز ۴۰ واتی خطا میکند 🙂 یادش میرود دستاوردی که کمیاب نیست، “دستاوردِ مجانی” است، ضمن اینکه زمان همیشه بعنوان هزینه یا بهتر است بگویم مهمترین هزینه مطرح است.
من انتخاب کردم صرفا هوده داشتم باشم، بیهوده نباشم. شاید اگر حرفهای قدیم گزندگی برایم نداشت، هرگز جدی نمیگرفتمشان. میشد تشویقم کنید اما اگر درستم بود، فایده نداشت.
هرچه فهم آدمی و انگیزههایش درونیتر میشود، تاثیر محیط و فضای کلان کمتر میشود، به جایی رسیدم که میفهمم ارزش مفید بودن و تاثیر گذاشتن و به اصطلاح impact به پایداری آن است، نه گسترده بودن آن. گسترده بودن سریع شکلی از میانبر و نفوذ ناعادلانه در خود دارد.
در تکمیل سخن شما گاهی با حذف (یا اضافه شدن) چند شماره از(به) دفتر تلفن، با جابه جایی کتب و نویسندگان دم دستمان در کتابخانه، با تغییر محتوا و جاهایی که شرکت میکنیم یا نمیکنیم، با تغییر دادن معلمان و منتورها و role model ها و به طور کلی با تغییر دادن انتظارات و چارچوبهای ارزیابی گزینهها، مهاجرت اتفاق میافتد.
من معمولا فایلهای صوتی آخر سال را بار اول و در ابتدا موقع رانندگی در جاده گوش میدم، اگرچه معمولا تنها هستم ولی تمرکز لازم وجود نداره، تا بعدا کاغذ و قلم دستم باشه و دلم رضا بده.
در راستای قسمت دانش حرفه ای در فایل حرفه ای گری داشتم فکر میکردم چقدر دردناک است که ما اسمِ بیل گیتس و استیوجابز و لاری بیج و سرگئی برین و نیکولا تسلا و جف بزوز به گوشمون خورده ولی اسم افراد کلیدی صنعت ایران چون آقای سید محمد موسوی شرکت فیروز، آقای محسن خلیلی بوتان و مهندس انصاری کیسون، آقای رضا نیازمند و برادران خیامی به گوشمان نخورده یا کمتر خورده است و من متاسفانه حرفها و انگیزههای این بزرگواران را کمتر شنیده ام.
داشتم دیروز میراث آلبرتا۳ را میدیدم، یاد قسمت اولش افتادم، یاد اون قسمتی افتادی که دکتر مشایخی راجع به اینکه چرا برگشتن، میخواستن صحبت کنند و دکتر مشایخی به فیلمبردار گفتند دوربین را قطع کنید! یک سری آدمها هستند جایی برای منطقی فکر کردن و تصمیم گرفتن، نمیگذارند. دنیا را مثل من در چارچوب تنگِ عرضه-تقاضا نمیبینند.
ولی به خودم میگویم خواستن و حتی خواندن و نوشتن و یادگرفتن برای یاد گرفتن نه کافی نیست، بلکه نقض غرض است، باید کاری کرد و چه بهتر که حداقلی باشی.
من بسیار خوشبین هستم، مسلما نه بخاطر تحویل سال جدید، به خاطر وارد شدنم به فاز اقدام برخی فعالیتها!
من اسم امسالم را گذاشتم سال “پیاده سازی اقدامات عملی و تثبیت عادتها”
با بخشی از رادیو چهرازی شروع کردم، با همان تمام میکنم، خلاصه اینکه:
باید برای تو مینوشتم که تمام روزها و شبها را یادم هست
منتظر ماندی چون من بدحال بودم ولی منتظر ماندی
چون دوستان منتظر میمانند و طاقتشان به این راحتی طاق نمیشود
دوستان از بلند شدن دوستانشان بلند میشوند،چشمانشان میخندد
آنطور که تو بودی…
دوستی گاهی جنون آمیز است، گاهی خلسه ناک و گاهی ساکت …
گاهی از میانش چیزهای اینطوری پیدا میشود، گاهی هم سرش را توی لاک خودش میبرد
اما دوستی مثل هیچ چیز نیست، جنون هست، البته دلتنگی هم هست
باید برای تو مینوشتم قدردانِ همه ی دوستی و جنون و دلتنگی هستم
آدمی به فرد میمیرد، تنها به جمع است که معنا دارد و من جمع را یادم هست
قدرش را میدانم، گیرم سال تا سال دهانم به گفتنش باز نشود
اینطور انگار آدم راز هستی را میداند، خیالش تخت است
تازه این ها به کنار، کسی چه میداند، دوستی هرروز چیزهای تازه میزاید…
مواردی در خصوص این پست بصورت پراکنده به ذهنم میرسد، باید منظم کنم و بعد بنویسم تا وقت شما و دوستان کمتر گرفته شود. این پست کمی کمتر از ۲۵۰۰ کلمه داره، من حداقل باید دو برابر این زمان فقط فکر کنم.
به هر حال یادگرفتن از جهاتی سختتر از منتورینگ هست. 🙂
پویاجان یه جوری کامنتت احساسات آدم روقلقلک میده و چیزهایی به نام اشک وبغض مدام توی این نوشته آدمو همراهی میکنن و تهش البته یه خوشحالی عمیق هم هست. شاید برای اطرافیانم سخت باشه درک کنند من که سرم رو بردم توی این لب تاب چه میخوام از جون این فضای مجازی و مگه این اینترنت و سایت با آدم چکار میتونن بکنن. میدانم چه درد سنگینی می تواند باشد دوست داشتن یک معلم را در سینه نگهداشتن حتی اینکه این دوستی ممکن است گاهی ناخواسته تلخت کند و به نق زدن وادارت کند. اما آن را نگه داری معلمی که شاید گاهی حس کنی به جز او هیچ کس دیگری نیست. معلمی که با بودنش با محبتش و حتی با تنبیه هایش هم راه را به تو می نمایاند. بویژه آنکه رضایت آن معلم برایت مهم باشد و نمیدانی او الان از تو راضی است دلخور است، نیست. خوب فکر می کنم این قسمتی از پروژه دوست داشتن است. درک میکنم اینکه گاهی دوستیها و چیزهایی از این جنس و آدمهایی از جنس شرکت فیروز تمام معادلات را به هم میزنند و ما میمانیم با چندسال سروکله زدن با ریاضی و معادلات و نامعادلات که اگرما را نکشته اند حتما بیمارمان کرده اند. میبینی در نهایت چیزدیگری است که جواب میدهد. باید اعتراف کنم تا حالا دوستی هایی از این جنس جنون وار که گفتی تجربه نکردم و اینجا دارم تجربه میکنم اینکه ذهن و فکرت بیشتر درگیر میشوند به شکل احساس گونه و زیبایی. پویا فکر میکنم ما تاجاهایی ناگزیریم از جنس پاسخ باشیم تاجایی که یاد میگیریم اقدام چگونه است و نوبت اقدام کردن ما هم می رسد پاسخ دهنده هایی آنهم در مقابل محمدرضا ما به تدریج به اقدام کننده تبدیل میشویم راستش این کلمه تدریج که از خودت هم آن را وام میگیرم و به قول امین آرامش عزیز آهستگی و پیوستگی اینروزها برایم خیلی نجات بخش شده. به تدریج ما هم اقدام می کنیم و چه روزی خواهد بود روزی که همه ما متممی ها یادبگیریم که دیگر باید اقدام کنیم.
یادم می آید جایی برای خودم نوشتم گاهی اطرافیان ما بیشترین تاثیر را در زندگی مان می گذارند و چه خوب است که روشهایی را پیدا کنیم که بهترین تاثیر را بگیریم و حس می کنم تو در مسیر گرفتن بهترین تاثیرهایی و این خوشحال کننده است.
راستش حرف برای زدن زیاد دارم اما ترجیح میدهم بیشتر سکوت کنم فقط میگویم دم این معلم دوست و دم تو ای رفیق گرم.
سلام آقای شعبانعلی یه سوالی چند وقته ذهنمو درگیر کرده که خودم نمیتونم یه جواب درستی براش پیدا کنم.از وقتی که کلا درس و مشق رو کنار گزاشتم وشاغل شدم به طور خیلی اتفاقی در یک کارگاه اسکلت سازی مشغول کار شدم و از اون موقع تاحالا شغلم جوشکاری هست.هر چند که بعد از خدمت سربازی به لطف یکی از آشنایان در یک شرکت مشغول به کار شدم و جوشکاری آرگون یاد گرفتم که نسبت به کار اسکلت سازی هم سبک تر و فنی تره. اما از لحاظ در آمدی هیچ دستاوردی نتونستم کسب کنم.
همه اینا رو گفتم که انگیزه اصلیم از طرح سوالم شفاف بشه.من پنج بعد از ظهر به بعد وقتم آزاده تا آخر شب اگر بخواهم با حفظ شغلم که به درآمد حاصل از اون نیاز دارم،طی یک بازه زمانی پنج ساله این وقت آزاد رو به یادگیری یک مهارت بپردازم که بتونم در آینده از طریق اون مهارت کسب در آمد داشته باشم،شما پیشنهادی برا من دارید؟