یکی از دوستان خوبم به نام حمید، در زیر قسمت دوم بحث ده سال وبلاگ نویسی، مطلب مهمی را مطرح کردند که چون پاسخی که نوشتم طولانی شد و احساس کردم برای خوانندهی کامنتها، دیدن چنان متنی طولانی آزار دهنده است، آن را اینجا به عنوان یک مطلب مستقل مینویسم.
اجازه بدهید که ابتدا صحبتهای حمید را بنویسم و سپس کامنت خودم را.
مدتی است که بر روی شبکه های اجتماعی تحقیق میکنم. شبکه های اجتماعی نه به عنوان ابزاری برای فعالیت اقتصادی یا سیاسی یا حتی اجتماعی، بلکه به عنوان یک محیط زیست. محیطی که در آن میشنویم، درد دل میکنیم، اعتبار میگیریم، دوست و دشمن می شویم و … . به همین دلیل نوشته ی شما را با دقت خواندم.
در بخشی از نوشته عنوان کردید که تعداد فالوئر ها را نباید یک دارایی دانست. تا جایی که من فهمیدم دلیلش را محافظه کار شدن نویسنده و اثرات مخرب جلب رضایت فالوئرها می دانید.
آیا به صرف این اثرات مخرب احتمالی میتوان گفت این یک دارایی نیست؟ در حالی که آمار بازدید و فالئور ها چنان پر اهمیت شده که به عنوان ملاکی برای موفقیت صفحات – اعم از سایت، وبلاگ، اکانت ها در شبکه های اجتماعی- شده است و حتی سایت هایی مانند الکسا برای سنجش چنین پارامترهایی شکل گرفته اند، می توانیم بگوییم دارایی نیست؟
آیا مفهوم فالوئر در شبکه های اجتماعی با مفهوم خریداران در دنیای کسب و کار متناظر نیست؟
آیا این دارایی هم مانند اغلب دارایی های دیگر که سود و فایده ی توامان دارند نیست؟ چونانکه ثروت و قدرت و شهرت؟
در نهایت آیا دارایی نداستن آن برداشت دقیقی است؟
این را هم بگویم که بررسی من در محیط گوگل پلاس در مورد پرفالوئر ها نتایج شوکه کننده ای داشت. تقریبا تمامی انها خانم بودند و تقریبا تمامی آنها تولید محتوای خاصی نداشتند. با این حال آمار فالوئرهایشان بعضا در حدود ۳۰۰ هزار نفر بود!
حمید عزیز.
طبیعتاً من مانند شما محقق نیستم و آنچه در اینجا هست، عموماً تراوشات ذهنی حاصل شبهای خلوت و بیکاری است.
بخشی از این جنس دغدغههایی را که داشتهام، زیر عنوان فسلفه تکنولوژی دیجیتال نوشتهام.
قاعدتاً من هم به فضای دیجیتال به عنوان یک دنیای جدید باور دارم و در خلوت نزدیکتر دوستانمان، قراری داریم که وقتی میگوییم فضای مجازی، منظورمان دنیای فیزیکی اطراف است و وقتی میگوییم فضای حقیقی، منظورمان دنیای دیجیتال باشد. به همین دلیل من هم عمدتاً در جایی که نقل معنا را دچار ابهام نکند، به جای دنیای مجازی از دنیای دیجیتال استفاده میکنم که تاکید کرده باشم تکنولوژی، امروز “سبک جدیدی از زندگی” نیست، بلکه خود “زندگی” است.
به همین دلیل انسان امروز را گونههای اولیه و تکامل نیافتهی Cyborg میبینم و لااقل در این لحظه باور دارم که انسان وارد Cyberspace شد، و شاید این Cyberspace را تکامل و توسعه دهد، اما به سادگی از آن خارج نخواهد شد و شاید هرگز نتواند بشود.
بنابراین، لااقل به عنوان کسی که دغدغهی این حوزه را دارد (و مطالعات و تحقیق جدی در آن ندارد) هم عقیدهی شما هستم.
در مورد صفحات پرفالور تحقیق نکردهام. اما با توجه به اینکه بین سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵، عموماً درصد خانمها در کل فعالان گوگل پلاس بین ۲۰ تا ۲۵ درصد بوده و آقایان ۷۵ تا ۸۰ درصد باقیمانده را تشکیل دادهاند، میتوان “حدس زد” که این محیط، جهت گیری جنسیتی دارد و از لحاظ آماری، تراکم فالورها در صفحات یکسان نیست و صفحات یک گروه، طرفداران بیشتری را جذب خواهد کرد.
البته ننوشته بودید که جامعهی کاربران گوگل پلاس را در کدام حوزه بررسی کردهاید. حدسم این است که باید ایران مد نظرتان بوده باشد که اگر چنین باشد، محدودیتهای اجتماعی و فشارهای بیرونی فرهنگی بدون ایجاد یا توسعهی زیرساختهای نگرشی و ارزشی، میتواند دلیل بروز چنین وضعیتی باشد.
در مورد اینکه چه چیزی معیار موفقیت فرض میشود، کاملاً قبول دارم که تعداد فالورها و …، در نگاه “عامه” معیاری از موفقیت است. عامه، منظورم افراد بیسواد نیست. افرادی است که نگرش غالب جامعه را دارند.
اما مطمئن نیستم که دستاورد تلاش برای کسب موفقیت با معیارهای عمومی جامعه، موفقیت باشد.
چه آنکه عموم انسانهای موفق در سراسر جهان، با پشت پا زدن به معیارهای متعارف جامعه، مسیر موفقیت را طی کردهاند و در نهایت به جایی رسیدهاند که رفتار و زندگیشان، نه تنها با معیارهای جامعه، مصداقی از موفقیت بوده، بلکه معیارهای ذهنی مردم را نیز تصحیح و تعدیل کردهاند.
همانطور که شما لطف کردید و اشاره کردید، من یکی از تبعات زیاد شدن فالورها را، محافظه کار شدن میدانم و اساساً به همین دلیل متن فوق را با این عبارت آغاز کردم که Never follow your followers
اگر کسی گرفتار این بازی نشود و به جای پیشرو بودن، در پی جمعیت نیفتد، احتمالاً خطرات فالور زیاد، کمتر میشود.
اما به خاطر داشته باشیم که حتی در دنیای کسب و کار هم، بیش از شلوغی و تراکم و تعداد مخاطب، “مربوط بودن” مخاطب یا Relevance است که معنا دارد.
این را کسبهی قدیم ما میدانستند و میفهمیدند و به همین دلیل، بر سر در مغازههای خود یا روی پیشخوان خود، مینوشتند و میچسباندند که: توقف بیجا مانع کسب است!
آنها میدانستند که مغازهی شلوغ به خودی خود، به معنای رونق کسب و کار نیست.
مغازهی پرمشتری است که مهم است.
عملاً اگر بخواهیم به حضور در دنیای دیجیتال و شبکههای اجتماعی هم فکر کنیم، به نظرم بد نیست مفهوم استراتژیک Relevance را جدی بگیریم.
زمانی که داشتم برای اولین بار اکانت خودم را در اینستاگرام میساختم، در جمع همکارانم گفتم:
من احساس میکنم جنس حرفها و حرف زدنهایم مخاطب عمومی ندارد. چون حرفهای بیخودی بیخاصیت میزنم یا اگر بخواهم بدون تعارف بگویم، حرفهایی که اگر چه در بلندمدت به اثر جدی آنها معتقدم، اما باور دارم که در کوتاه مدت، نباید دستاورد زیادی را از آنها انتظار داشت و عموم مردم، “شراب” را به “آب” ترجیح میدهند.
اگر چه شراب، تنها در کوتاه مدت، لذت میآفریند و آب، در بلند مدت، سلامت.
به دوستانم گفتم چند نفر از همکاران یا دوستان را که حرفهای عمومیتر میزنند، از عشق و دوستی و رابطه و زندگی و … به عنوان بنچمارک انتخاب میکنیم.
منطقی است که فالورهای من همیشه یک دوم یا یک سوم آنها باشد.
اگر دیدیم که فالورهای من به طرز معناداری بیشتر شد، صفحه را میبندیم. چون نشان میدهد که من تغییر کردهام و دغدغه و فکر و حرفهایم، دیگر آن جنس سابق را ندارد و به دنباله روی از دنبال کنندگان دچار شدهام.
همین هم شد که وقتی صفحه به ۴۰K رسید، آن را رها کردم.
به نظرم، کمی باید بین الکسا و شبکه های اجتماعی، و نحوهی اعتبارسنجی این دو، تمایز قائل شویم.
الکسا، بازدید کننده بدون Interaction با صفحه را، Bounce و امتیاز منفی در نظر میگیرد.
در حالی که بازدیدکنندهی منفعل در شبکه های اجتماعی، هنوز یک امتیاز محسوب میشود.
الکسا، Stay Time را جدی میگیرد و برایش مهم است که بازدیدکننده چقدر وقت برای شما گذاشته. اما شبکه های اجتماعی (در حال حاضر) این مسئله را نمیسنجند.
الکسا Page View را اندازه میگیرد. پس اگر شما به صفحهی این سایت آمدید و صفحات دیگر را هم دیدید، من را معتبرتر از دیگری میبیند. اما در شبکه های اجتماعی، اینکه شما فقط یک پست از من را میبینید، یا اینکه هر بار به جستجوی سایر پستها میپردازید، به صورت مستقیم سنجیده نمیشود (اگر چه اثرات غیرمستقیم آن وجود دارد).
به عبارتی Alexa بازدید را به عنوان یکی از معیارها میبیند و engagement و درگیر شدن، برایش معیار مهمی است.
اگر به ادبیات روزمره بگوییم، الکسا به عمق رابطه هم توجه میکند و نه فقط به تعداد رابطهها.
اما به خاطر داشته باشیم که الکسا هم، با همهی اینها، نهایتاً موفقیت را با معیارهای عمومی جامعه میسنجد.
اگر شما قصد درآمد زایی داشته باشید، رتبهی الکسای خوب بیشتر به یک درد میخورد: تبلیغ.
مانند سوپرمدل زیبایی که مورد توجه خاص و عام است و حالا از یک برند مطرح، پول میگیرد که لباس یا عینک یا خودکار آنها را استفاده کند و تبلیغ شود و Brand Endorsement اتفاق بیفتد.
اگر کسی به شکل دیگری از درآمد فکر کند، باید به SEO فکر کند. اگر چه هنوز موتورهای جستجو جوان هستند و خامیهای زیادی دارند، اما در حال یادگیری و رشد هستند و دیر یا زود، به جای چاردست و پا روی زمین خزیدن، روی پای خود میایستند و مطمئن هستم که قویتر از امروز خواهند شد.
در SEO، ترافیک جزو اولویتهای اول نیست و حتی حدس میزنم جزو آخرین اولویتها باشد (در این حوزه خیلی پرت نیستم، چون متمم و شعبانعلی، واژههایی را در اختیار دارند که داشتن آنها ساده نیست. از مذاکره و استراتژی و یادگیری زبان و ادامه تحصیل بگیرید تا …).
آنچه برای آنها مهم است، مفید بودن برای مخاطب از طریق سنجش میزان رضایت مخاطب است.
حتی اگر شما بخواهید به فضای آنلاین به شکل حرفهای فکر کنید، جایی میرسد که بهتر شدن در الکسا و بهتر شدن در SEO شما را به یک معامله وادار میکند!
الکسای خوب، میشود مغازهی شلوغ از مشتریانی که درگیری ذهنی دارند، اما نامربوط هستند. درست مثل Windowshopper ها که جنس داخل ویترین را دوست دارند، اما مشتری آن جنس نیستند.
این نوع مخاطب، خیلی وقتها Bounce هم میآورد.
چنین میشود که حتی تبلیغ برای بهبود ترافیک، گاهی اوقات به رتبهی SEO لطمه میزند!
کلاً استراتژی، همچنانکه همیشه گفتهام و فکر میکنم در بستر مرگ هم تکرار خواهم کرد، چیزی از جنس شجاعت انتخاب نکردن گزینهی های دلفریب است.
ما اگر سیاستهای کامنت گذاری متمم را به اندازهی شعبانعلی باز بگذاریم، یا کامنت گذاری اینجا را به اندازهی وبلاگهای عمومی راحت کنیم، رتبه های بهتری را تجربه خواهیم کرد، اما از یک کافهی خلوت در گوشهی شهر، به یک چایخانهی شلوغ در کنار ایستگاه راه آهن تبدیل میشویم.
آن روز، کسی مثل شما، اگر هم از اینجا عبور کند، ترجیح میدهد تشنه بماند، اما برای گلو تازه کردن، لحظهای توقف نکند!
سلام جناب شعبانعلی
اینکه فرمودید: “اگر دیدیم که فالورهای من به طرز معناداری بیشتر شد، صفحه را میبندیم. چون نشان میدهد که من تغییر کردهام و دغدغه و فکر و حرفهایم، دیگر آن جنس سابق را ندارد و به دنباله روی از دنبال کنندگان دچار شدهام.
همین هم شد که وقتی صفحه به ۴۰K رسید، آن را رها کردم.”
به نظر شخصی من شاید صد درصد صحیح نباشه
اول اینکه شاید دوستان بسیار پیگیر و اصطلاحن مشتریان واقعی شما تبلیغ شما را کرده اند مثل من که لااقل شما را با افتخار به ۱۰٫۲۰ دوست نزدیک خود معرفی کرده ام ؛ هرچند شاید هیچ کدامشان کاربر ویژه متمم نشوند ولی لااقل با خواندن یک متن از شما ممکن است کیفیت زندگیشان کمی افزایش یابد؛ شاید آنها هم جمله ای از شما نقل کنند و برسد به دست کسی که در نهایت مشتری واقعی برند شما شود.
بعد از ساخت کانال شما در تلگرام چند نفر از دوستان من بسیار خوشحال شدند ولیکن وقتی بهشون گفتم که فقط تا پایان پاییز فعالیت داره ناراحت شدند؛ البته که هر تصمیمی بگیرید حق شماست؛ ولی برای کانالی که ظرف چند روز (تا این لحظه) بالای ۸۱۰۰ عضو دارد و یکی از عکسهایتان بالای ۲۴۱۰۰نفر بیننده داشته است نباید با دقت بیشتری تصمیم
گرفت؟
البته که متوجه میشوم که حضور در این فضا اوقات فراغت شما نیست و بودنتان در اینجا انتخابهای دیگری را از شما میگیرد! و لیکن فکر میکنم بودن حداقلی و شاید نزدیک به صفر در این شبکه ها هزینه فایده بیشتری داشته باشد از نبودن در این فضاها؛ لااقل برای حضرتعالی(آنگونه که من فهم کرده ام) که دغدغه معلمی دارید
متوجه میشوم که اگر برای یک نفر ۱۰۰۰ کلمه حرف بزنید بهتر است تا برای ۲۰ نفر ۵۰ کلمه؛ دکتر سریع القلم از قول استاد خود نقل میکند که “زندگی خیلی کوتاه است، برای اینکه نهایت عصاره رو از زندگی بگیرید؛ وقت خودتون رو با انسانهای متوسط هدر ندهید” اگر روی ده نفر انسان نخبه اثر بگذارید بهتر است از هزاران انسان متوسط. ولی باز احساس میکنم شاید بودن شما در فضای شبکه های اجتماعی فهم کسی را در گوشه ای دور از این مملکت که نمیداند که نداند ولی میخواهد که بداند را دگرگون کند
عذر تقصیر از طولانی شدن
بی نهایت سپاسگزارم که هستید
جناب آقای مرتضی کاظمی عزیز.
سلام.
از لطفی که به من دارید و از دقت نظر و وسواسی که در نوشتن به خرج دادهاید و در تک تک کلماتی که مشخصاً از روی آگاهی و توجه انتخاب شده و نشان از لطف شما به خوانندهی صحبتهایتان (که یکی از آنها من هستم) داشتهاید، سپاسگزارم.
بله. من هم قبول دارم که شاید این تصمیم صد در صد درست نباشد. اما اگر بخواهم بر اساس سیستم ادراکی خودم و قضاوت شخصی (و البته حجم قابل توجهی از آمار و اطلاعات و ارقام که در متمم و اینستاگرام و روزنوشته و تلگرام داریم) نظر بدهم، باور من این است که میزان درستی این تصمیم، در طیف میان صفر و صد، به صد نزدیکتر است تا صفر (قاعدتاً اگر جایی به این باور برسیم که در میانهی راه هستیم و نزدیک ۵۰، میتوانیم با خیال راحت، از اسب منطق و محاسبات پیاده شویم و به نوای دل گوش دهیم. شاید هم تصمیمهای خود را به سکهای حواله بدهیم).
چند دلیل برای خودم داشتم و دارم که اجازه میخواهم آنها را خدمتتان عرض کنم. جنس این دلایل استدلالی نیست. بیشتر ذهنیتهای شخصی من است. اما وقتی کسی مثل شما، دوستانه و بزرگوارانه مینویسد، فکر میکنم وظیفهای جز این ندارم که این استدلالها را – حتی اگر به استحکام مطلق آنها باور ندارم – بیان کنم:
اولین مورد، توضیحاتی است که امروز در پاسخ به دوستمان ساناز، نوشتم که اجازه میخواهم آنها را تکرار نکنم و به یک لینک، بسنده کنم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=6301&cpage=1#comment-67126
نکتهی دیگر این است که من با توجه به حجم فعالیتهایی که گرفتار آن هستم، حدود ۲ تا ۳ ساعت در زندگی روزانه، از جنس “اختیار حداقلی” در درست دارم که یک بار در مورد آن حرف زدهام: http://www.shabanali.com/ms/?p=5753
به عبارتی، الان در طول ۲۴ ساعت، حدود ۲۱ تا ۲۲ ساعت را به فیزیولوژی بدنم و به تصمیمهای گذشتهام و به اطرافیانم بدهکار هستم (دو سه ساعت صرف خواب میشود و یک وعده غذا در روز را دیگر نمیتوانم کمتر کنم و کارهای مختلف و تعهدات کاری و مطالعاتی که برای پروژهها و تحقیقاتم لازم دارم و …).
با این ۲ تا ۳ ساعت باقیمانده، یا میتوانم کاری کنم که تعهدات آتیام کمتر شود (مثلاً ده سال دیگر – اگر زنده بودم – به جای ۲ تا ۳ ساعت، ۳ تا ۴ ساعت زمان تحت اختیار داشته باشم) یا اینکه تعهداتی ایجاد کنم که بعداً از آنها دلگیر نباشم.
کانال تلگرام، روزانه به طور متوسط حدود ۳۰ دقیقه وقت میگیرد که میشود حدود یک چهارم تا یک ششم عمر مفیدم.
به نظرم زمان زیادی است.
ضمن اینکه با توجه به بودن روزنوشتهها و متمم، اگر کسی بخواهد به شکل “درست و حسابی” چیزی بخواند، اینجا “چیزکی” پیدا میشود و من هم اگر بخواهم چیزی بنویسم اینجا مناسبتر است. ضمن اینکه تعامل را دوست دارم و اینکه میتوانم حرف شما و بقیهی دوستانم را بخوانم برایم بسیار مهم است.
کانال داشتن، به نظرم متعلق به کسانی است که به منبع علم آسمانی متصل هستند. امثال من، از حرفهای دیگران پُرمیشویم و الهام میگیریم و میآموزیم و ارتباط یک طرفه، به سرعت خالیمان میکند.
باور دارم که اگر کسی اهل آموختن باشد، شتابزدگی فضای شبکه های اجتماعی و دنیای بیش از حد به هم پیوستهی امروز، اقناعش نمیکند و اگر اقناع شده، شاید دغدغهاش بیشتر از یادگیری، داشتن یک سرگرمی فاخر است.
(یادگیری به نظرم، در کوتاه مدت باید رفتار را تغییر دهد و در میان مدت نگرش را و در بلندمدت، Wiring جدیدی در مغز ما بسازد و جایگزین ساختارهای سیناپتیک قبلی مغز شود).
برای آن نیم ساعت، هم برنامههای مطالعه و یادگیری جدی دارم و مطمئن هستم که با کمی تاخیر، میتوانید حاصلش را در اینجا یا متمم ببینید. مطالعه نکردن باعث میشود که در حلقهی تکرار گرفتار شوم و این چندان پسندیده نیست.
در مورد تلگرام، اگر فضایی با چنین محتوایی خسته کننده و غیر جذاب، توانسته تا کنون مخاطب داشته باشد، قطعاً لطف بی منت شما و دوستانی چون شماست که دیگران را از وجودش مطلع کردهاند. و قدردان این مسئله هستم. به عبارتی میدانم آنچه فرو میگذارم، دستاورد من نیست، بلکه هدیهی دوستانم است.
من همیشه برای تصمیم گیری در مورد مسائل، سعی میکنم کمی از آنها دورتر بایستم:
انتخاب بین ابدی بودن کانال تلگرام و فانی بودن آن نیست. ( چه آنکه عمر ما همیشگی نیست و حتی زودتر از آن، لطف دوستان، شامل نرم افزارهای فراگیر میشود و دسترسی به آنها، محدود میشود که در مورد تلگرام، دینامیکی که من از فضای دیجیتال میشناسم در حدی که ریاضی و معادلات و شهود به من آموخته است، عمر باقیماندهای بیش از چند ماه برای تلگرام متصور نیست).
وقتی انتخاب بین فانی بودن و ابدی بودن نیست، عملاً پذیرفتهایم که هر کانالی روزی به ارادهی ما یا بدون ارادهی ما جمع خواهد شد. تنها نکتهای که میماند، انتخاب زمان بهینه است.
من با لحاظ کردن پارامترهای متعددی که بعضی را نمیتوان نوشت و بعضی را مستقیماً گفتهام و بعضی را به کنایه از کنارشان عبور کردم، به عدد یک ماه رسیدم.
میدانم این تصمیم ممکن است صد درصد صحیح نباشد، اما چه کنیم که در دنیایی زندگی میکنیم که هیچ تصمیمی صد درصد صحیح نیست.
اما به شما، دوستانه قول میدهم که مجموع ملاحظاتی که داشتهام و دارم، اگر برای خودتان توضیح بدهم، شما را هم – که دوست، منطقی و اهل تحلیل هستید – به پاسخی که برای معادلاتم به دست آوردهام، قانع میکند.
سلام محمدرضا
اگه اجازه بدی “مشارکت و اظهار نظر در اینجا” رو به “ورود به فروشگاههای لوکس و خرید از اونها” تشبیه کنم، باید بگم که حس من نسبت به متمم و روزنوشته ها بعضی وقتها شبیه اون مشتریای خجالتی فروشگاههای لوکس میشه که جرئت ورود و خرید ندارن. اما از شوق زیاد و البته خوشبختانه به علت دیده نشدن (ظاهرا)، مدام سرک میکشه و به این همه زیبایی خیره میشه و لذت می بره. البته که تو اینجا محصولات ناب اندیشه ات رو به رایگان در اختیار ما میگذاری و منظور منم از خرید، فقط همین موضوع مشارکت در بحث هاست.
اما اگه منظور تو از خرید، لحظه ای اندیشیدن و تابیدن روزنی از نور به فضای تاریک ذهن من باشه، پس باید خوشحال باشم و افتخار کنم که منم از مشتریهای اینجا هستم (یا امیدوارم که باشم).
با اینهمه بازی با کلمات، خواستم بگم همیشه می خونمت و به حرفات فکر می کنم (اگه اغراق نکنم صبح و شبم با متمم و روزنوشته میگذره) به این امید که شاید یه روزی منم بتونم مثل بقیه دوستان پیشرو، آموزه های خوبت رو دنبال و زندگی کنم.
به پای بوس تو دست کسی رسید که او
چو آستانه بدین در “همیشه” سر دارد.
با عرض شرمنگی بابت غیر مرتبط بودن این پاراف:
دو شب پیش اتفاقی دیدم در شبکه ۵ برنامه داشتید. میشه لطف کنید و در ساید بار سایتتون یه قسمت ایجاد کنید و زمان برنامه های تلویزیونی خودتون را ثبت کنید. ممکن است بغیر از من دوستان دیگری باشند که تلویزیون کم میبینند و دوست دارند اون زمان کم دیدن رو بهتر مدیریت کنند. 🙂
ممنون
موافقم منم اصلا تلویزیون نمیبینم اگرم ببینم دوست دارم برنامه مفیدی مثل برنامه شما باشه
لینک هایی که وعده کرده بودم از قرار زیر است.
این صفحه با حدود ۳۵۰ هزار فالوئر احتمالا بیشتر شمار فالوئرها در پلاس فارسی را داراست. دقت در سبک و سیاق مطالب منتشر شده میتواند جالب باشد:
https://goo.gl/flMNXB
یا این صفحه با حدود ۲۸۵ هزار فالوئر
https://goo.gl/liHPPM
لینک زیر مدعای جالبی در خصوص تعداد فالوئرها دارد. اسلاید های ۱۸ و ۲۲ را ملاحظه فرمایید:
http://goo.gl/akV5YG
نمونه ای از رفتار مجازی ایرانی ها در قیاس با سایر ملل بر پایه ی اطلاعات گوگل ترند هم اینجا استخراج شده است:
goo.gl/uqM19G
این یکی هم کمی قدیمی تر و با موضوعی متفاوت ولی باز هم بر پایه ی اطلاعات گوگل ترند:
goo.gl/hx645x
این مطلب با عنوان “افلاطون چه چیزی را توئیت میکرد؟” هم با مطالب مطرح شده ارتباط جالبی دارد، اصل مطلب از نیویورک تایمز نیز در همین لینک در دسترس است:
http://goo.gl/Naa8gn
محمدرضا جان، سلام
پی نوشت ۱: من تلاش می کنم که این نظر را به سبک شما بنویسم که به دلیل ساختمند بودن، قابل فهم تر باشد.
پی نوشت ۲: از اینکه دیدم که نظر محمدرضا را که به نوعی نامرتبط با بحث این صفحه است، خوانده ای و به آن پاسخ داده ای، شگفت زده و به نوعی مشعوف شدم!!! پس به خودم گفتم من هم یک سوال نامرتبط بپرسم 🙂
پی نوشت ۳: هنوز پس از چند بار نظر دادن، حس خوبی از تو خطاب کردن تو ندارم، اما به نظر می رسد که اتیکت سایت تو چنین ادبیات صمیمانه ای را ایجاب می کند.
سوال مشخص: تو چه راهکار علمی و یا تجربه شخصی برای ارزش گذاری بر روی فعالیت های مختلف زندگی شخصی خود داری؟ در پاسخ به نظر مهران گفتی که ما نه زمان رایگان داریم و نه پول اضافه. پس چگونه تو به عنوان یک فرد استراتژیست، در مورد گزینه های جایگزین (آلترناتیوهای) برای هر یک از امور خود تصمیم گیری می کنی؟ ممنون میشوم که برای من مواردی را مثال بزنی.
با احترام
اکبر
اگر استراتژی این است که شما می گویید ( و قطعا همان است که شما می گویید) با احساس خودمان که ما را به این سو و آن سو می کشد چه کنیم؟ شاید این چیزی که ما را وسوسه می کند همان علاقه ما باشد که باید ریسک کنیم و به سمتش برویم؟
می دانم سوالم خیلی کلی است. اما دقیقا تشخیص این نکته که چیزی هوس هست یا علاقه و باید ریسک بکنیم یا نه سخترین قسمت زندگی است.
ممنون
دوباره سلام،
از پاسخ مبسوط تون ممنون و مبتهج ام.
قبل از هر چیز اجاز بدین توضیح بدم که من صرفا بنا به دغدغه ی شخصی در این مورد تحقیق کردم و محقق حرفه ای این حوزه نیستم. چیزی شبیه بچه هایی که در کوچه های فوتبال باز میکنند (یا میکردند) ولی فوتبالیست نبودند.
دنیای مجازی یا دیجیتال یا به قول نکته سنجانه ی شما “دنیای حقیقی” بنا به دلایل فنی خاصیت های جالبی دارد. مثلا به طور همزمان اجازه میدهد آدم ها هم بیشتر خودشان باشند هم بیشتر خودشان نباشند!
گسترش این شبکه ها و رفتارهای جالبی که در اون ها میدیدم این دغدغه را در من بیدار کرد.
به گمانم این محیط ها میتواند جامعه شناسی، روانشناسی، اخلاق و اصول خاص خود را داشته باشد که لزوما مشابه محیط های فیزیکی روزمره نیست. ما آنقدر که از آنها استفاده میکنیم در مورد آنها آگاه نیستیم. همیشه به عنوان ابزار به آنها نگاه کرده ایم. ابزاری برای فروش، تبلیغ، شنیده شدن، عبور از سانسورها و … نگاه عمومی به عنوان یک محیط زیست کمتر مورد توجه بوده است.
مثلا تا چه حد میتوان از عملکرد مجازی جوامع در مورد عملکرد حقیقیشان قضاوت کرد؟ آیا رفتار مجازی ملل توسعه یافته هم مانند کشورهای رو به توسعه است؟ در مورد افراد چطور؟ آیا میتوان از عملکرد مجازیشان در مورد عملکرد حقیقیشان به شاخص هایی رسید؟ چرا بعضی پست ها داغ میشوند؟ چرا صفحاتی که یک شعر و یک عکس میگذارند تا ۳۰۰ هزار فالوئر پیدا میکنند؟
در این رابطه تا به امروز در حدود ۱۰ پست در گوگل پلاس منتشر کردم و بیش از نیمی از راه نیز باقی است.
تقریبا با تمام مطلب شما موافقم اما چند نکته به ذهنم میرسه.
در مورد ملاک موفقیت و سنجش آن با تعداد فالوئرها تمام صحبت من این است که اگر چه شاخص تمام اعیاری نیست اما قابل چشم پوشی هم نیست. البته همانطور که اشاره کردید زیاده روی در تاکید بر آن نیز احتمالا به بیراه می رود.
در مورد جهت گیری جنسیتی در پلاس -که البته موضوع درستی است و شاید در شبکه های فارسی زبان هم چنین باشد- سوال من این است که چطور از ترکیب جنسیت اعضا به این “حدس” رسیدید؟ مدل عرضه و تقاضا؟ آیا میتوان از این مدل در اینجا استفاده کرد؟
در همین مورد مطلب جالبی دیدم که معتقد بود هرچه در جوامع شکاف و تبعیض جنسیتی بیشتر باشد رفتار کاربران در دنیای مجازی سوگیری جنسیتی بیشتری دارد.
یا به طور جالبی علائق جامعه ی مجازی نوروژ (صرفا یک مثال است) تقریبا شباهتی به ایران ندارد. یک طرف تفریحات آخر هفته و ورزش و غذا و … مورد توجه است و در طرف دیگر سیاست و رومانتیک فروشی.
متاسفانه در حال حاضر به فیلتر شکن دسترسی ندارم و لینک مطالب در دسترسم نیست. در اولین فرصت لینک ها را خواهم گذاشت. البته با دنبال کردن #پلاسولوژی در گوگل پلاس هم مطالب در دسترس اند.
سلام
از آقا حمید تشکر میکنم که به نوعی باعث و بانی این پست شدن.
من از الکسا و سئو این همه نمیدونستم.خیلی ممنون محمدرضاجان.
”موفقیت“ پارامتری مستقل نیست. مثلا اگه بپرسیم آیا فلان شخص/شرکت/فعالیت موفق هست یا نه سوال ناقصیه… موفقیت باید در راستای هدف سنجید. سوال درست اینه که بپرسیم آیا فلان شخص/شرکت/فعالیت در راستای فلان هدفش موفق هست یا نه.
توی یک کسب کار که هدف درآمد بیشتره قطعا تعداد خریدار/فالوئر بیشتر به معنای موفقیت است.
ولی به عنوان مثال یه جنبش که هدفش روشنگری و بیان حقیقت نمیشه با کم یا زیاد بودن تعداد فالوئرشون موفقیتشونو تخمین زد… موفقیتش باید با اینکه چه میزان تونسته حقیقت رو بگه سنجید… شاید اگر این جنبش بیاد حرف های عام پسند و مخالف حقیقت بزنه شاید تعداد پیروان/فالوئرش زیاد بشه ولی این به معنی حرکت در خلاف جهت هدفش و در نتیجه عدم موفقیت و شکست این جنبش هست.
همیشه موفقیت رو در راستای هدف باید سنجید.
حمید جان.
من حرف شما رو کامل میفهمم و منظورتون رو از مطلبتون متوجه میشم (در مورد اینکه موفقیت یک مفهوم مبهم غیرقابل سنجشه مگر اینکه هدف رو مشخص کنیم تا بتونیم ببینیم که موفقیت رو باید در امتداد کدوم محور سنجید).
اما دلم میخواد در پاورقی حرف شما دوباره تاکید کنم که:
نه تنها تعداد خریدار / فالور به معنای “کسب درآمد بیشتر” نیست، بلکه هیچ رابطهی معناداری بین تعداد فالورها و درآمد وجود نداره.
تعداد درآمد تابع پارامترهای دیگری مثل مدل کسب و کار، مثل مسیری که فالور طی میکنه تا به مشتری تبدیل شه (که اصطلاحاً بهش Conversion Funnel میگن یا قیف تبدیل میگن، به خود نرخ تبدیل یا Conversion Ratio، به نوع محصول و به دهها عامل دیگه بستگی داره).
فالورهای شبکههای اجتماعی، عموماً یکی از ارزانترین و کم سودترین منابع در دسترس هستند.
امروز اصطلاحی به نام Brand Subscriber وجود داره که شاید کمی به معنای کسب و کار نزدیکتر باشه.
منظور از subscriber کسی نیست که در فهرست ایمیل ثبت نام کرده یا در سایت ثبت نام کرده یا …
کسی است که دنبال یک برنده.
اگر بگن اون برند رفت به شبکه اجتماعی. دنبالش میره.
اگر بگن اومد بیرون. میاد بیرون.
اگر بگن نمایشگاه داره، شرکت میکنه.
اگر بگن نمایشگاه نداره، انگیزه اش برای نمایشگاه رفتن کم میشه
اینکه چند درصد از Brand Followers عملاً Brand Subscriber میشن، خودش بحث خیلی پیچیدهایه که تجربهی شخصی من در چند کسب و کار نشون میده که اتفاقاً Social Followers نرخ تبدیل بسیار پایینی به Brand Subscriber دارند. مگر اینکه مسیر،برعکس طی شده باشه.
اول Brand Subscriber باشن و بعد Brand Follower بشن.
ضمن اینکه Brand Subscriber بودن هم با Conversion فرق داره.
دوست عزیز من خانم نیکی کریمی Brand Follower ها و Brand Subscriber های زیادی دارند. اما آیا همهی اونها یا بخشی از اونها شیفت شب رو میبینند؟
از این پیچیدهتر: آیا اساساً اونهایی که شیفت شب رو میبینند، همون کسانی هستند که Brand F/S ایشون هستند؟
یا اصلاً بین این دو جامعه ارتباط معناداری وجود داره؟
پی نوشت: امیدوارم در جواب این کامنت، به جای بحث اصلی، به شیفت شب و خانم کریمی کشیده نشیم. این صرفاً یک مثال برای فکر کردن بیشتر بود.
ضمن اینکه تاکید میکنم که منظور شما رو کامل متوجه شدم و فقط کامنت شما رو بهانه کردم.
وگرنه من کاملاً از طرفداران نگاه شما به موفقیت هستم.
صرفا ممنون
نکته جالبی رو در مورد تفاوت brand follower و brand subscriber مطرح کردید که خیلی به درد من خورد. یک جورایی در پازل یادگیری من کاملا چفت شد.
امیدوارم بد برداشت نکنید. اما اولین چیزی که پس از خوندن کامنت بالا به ذهنم رسید، همین کانال جدیدی هست که در تلگرام برای ۳۰ روز راه اندازی کردید. خیلی خوبه که در کنار بحث تئوری، یک مثال عینی از خود عرضه کننده تئوری وجود داره.
(دیگه ببخشید که من این جوری نگاه می کنم. از روش متمم هم خیلی در این موارد استفاده کرده ام. مثلا تکیه بر “سری” مطالب در وردپرس به جای دسته (category) یا تگ. با شناختی که از شما در این مدت پیدا کردم تصور می کنم از این جور نگاه هم راضی هستید.)
این نگاه منم نتیجه خوندن دو سال مطالب وبلاگ شماست ؛)
سلام ،خيلي برام سنگينه كه بگم محمد رضا جان ولي چون شما اين جوري دوست داريدميگم شما جسارتم راببخشيد،
پاسختون به آقاي حميد خيلي فني وآموزنده است ،اجازه ميخواهم نكته اي در مورد متن ايشان عرض كنم :فرموده اند شبكه اجتماعي يك محيط زيست است محیطی که در آن میشنویم، درد دل میکنیم، اعتبار میگیریم، دوست و دشمن می شویم و …
من فكر ميكنم در محيط زيست نه ما از هركسي ميشنويم ،نه با هركسي درد دل ميكنيم ،نه از هر كسي اعتبار ميگيريم ،ونه با هركسي دوست يادشمن ميشويم ،بنابر اين تعداد زياد فالوورها دارايي نيست همانگونه كه در محيط غير ديجيتال تعداد زياد آدمها دارايي مانيستند.
سلام.
بی مقدمه بگویم که حرف های بسیار و خوبی زده شد و خوشحالم که دنبال کننده واقعی این سایت هستم.شخصا یک کافه خلوت در گوشه شهر اما چشم نواز را بیشتر میپسندم در حالیکه اجازه نمیدهد که به مشابه یک چایخانه شلوغ با آن رفتار شود ، چون قاعدتا فضایی را برای این امر مخیا نکرده است.تعدا صندلی که محدود باشد فقط آنهایی میتوانند بنشینند که لیاقتش را دارند و برایش زحمت کشیدند.دقیقا به مثال همان بازی بچه گانه یک صندلی و دو نفر.
ممنون،
که این کافه ی گوشه شهر بسیار جای خوبی ست.
سلام
در کسب و کار، آیا نمیشه تعداد فالوورهای واقعی رو به عنوان مشتریان بالقوه در نظر گرفت و اون ها رو نوعی دارایی محسوب کرد؟ به نظر من، به هر حال کسی که حتی برای لحظه ای هم علاقه مند به فالو کردن کسب و کاری میشه؟ رگه هایی از علاقه به محصول رو داشته و میشه با هزینه ی کمتری اون رو تبدیل به مشتری واقعی کرد و نمی توان گفت که توقف بیجایی صورت گرفته.
مهران جان. سلام.
میشه برای حرف تو هم جواب طولانی نوشت، اما از سبک نوشتارت احساس میکنم در پاسخ کوتاه، میتونم اون چیزی که در ذهنمه رو بهت منتقل کنم و احتمالاً بهتر از خودم، میتونی براش مثال و مصداق پیدا کنی.
سوال مشخص: آیا نمیشود فالورهای واقعی را به عنوان مشتریان بالقوه در نظر گرفت؟
پاسخ قطعی: چرا.
سوال مشخص: آیا نمیتوان مشتریان بالقوه را نوعی دارایی حساب کرد؟
پاسخ (تقریبا قطعی): دارایی باید قابل سنجش باشد و نرخ سودی که ایجاد میکند مشخص باشد. در صورتی که بر اساس محاسبه یا تجربه یا تحلیل اطلاعات قبلی، مشخص شده است که هر فالور در شبکههای اجتماعی، به چه درآمدی در سال تبدیل میشود، میتوانید بگویید که دارایی است.
(این کار سخت نیست. اکثر کسب و کارها در صورتی که Business Intelligence داخلی و بیرونی قدرتمندی داشته باشند، میتوانند چنین محاسبهای را انجام دهند).
سوال مشخص: آیا هر کسی که حتی برای لحظهای علاقمند به فالو کردن یک کسب و کار است، رگههایی از علاقه به محصول را داشته است؟
جواب شخصی: احتمالاً داشته. اگر چه ممکن است رگههایی از نفرت از محصول را هم داشته باشد. بخشی از فالورهای اپل، طرفداران سامسونگ هستند که میخواهند گیرهای دقیقتر و بهتری به اپل بدهند و بالعکس.
سوال مشخص: آیا کسی را که برای لحظهای هم علاقمند به فالو کردن یک کسب و کار بوده، میتوان با هزینهی کمتری نسبت به دیگران، به مشتری تبدیل کرد؟
جواب: نمیتوان چنین چیزی را نتیجه گرفت. ممکن است آن فرد علاقمند، هرگز مشتری نشود (چند درصد فالورهای برند دولچه گابانا، تا لحظهی مرگ میتوانند یک کیف دولچه گابانا بخرند؟ چند درصد از فالورهای مازراتی، میتوانند قبل از مرگ، مازراتی سوار شوند؟ از این سادهتر. چند درصد از فالورهای شاملو، ممکن است حوصله کنند و یک کتاب شعر او را از اول تا آخر بخوانند؟ دقت کنید که عاشق شاملو که اکانتی با محتویات اشعار شاملو را مطالعه میکند با کسی که اکانت را پیگیری میکند و بعداً ممکن است عاشق شاملو یا مشتری محتوای تولید شده توسط شاملو بشود تفاوت دارد).
اما به هر حال.
کلیت حرف شما قطعاً درست است.
آنچه اینجا مطرح است این است که: منابع، همیشه همیشه همیشه همیشه همیشه محدودند.
شما اگر ۱۰ دقیقه برای خواندن سایت من سر میزنید، این را از وقت اضافی خود نگذاشتهاید.
اصلاً چیزی به نام وقت اضافی وجود ندارد.
شما این را از اوقات فراغت خود صرف نکردهاید.
اوقات فراغت فقط یک فریب و دروغ بزرگ است.
روش کاسبی رادیو و تلویزیون برای پر کردن برنامه با مخاطب گروه سنی الف. اینکه در اول تابستان میپرسند: برنامه شما برای گذران اوقات فراغت چیست؟
شما این ده دقیقه را میتوانستید:
به پدر یا مادرتان سر بزنید.
بخوابید.
کتاب بخوانید.
به دوستتان پیامک بفرستید و حالش را بپرسید.
یک قهوه یا چای خوب بنوشید.
به قطعهی سوم و نهم آلبوم قطرههای باران علیرضا قربانی گوش بدهید.
میتوانستید در خیابان قدم بزنید.
میتوانستید بخوابید و به سقف نگاه کنید و آرام شوید.
میتوانستید کمی زعفران پودر کنید و در چای خود بریزید و طعم چای زعفرانی واقعی را تجربه کنید.
میتوانستید…
میتوانستید…
میتوانستید…
شما همهی این کارها را کنار گذاشتهاید و ده دقیقه برای خواندن این نوشته در اینجا بودهاید.
امیدوارم به همهی آن جایگزینها فکر کرده باشید و اینجا را انتخاب کرده باشید که اگر چنین باشد، باعث غرور و سرمستی و افتخار من خواهد بود.
اگر هم این کار را نکرده باشید، امیدوارم الان که فهرست بالا را خواندید، خیلی احساس پشیمانی نکرده باشید.
اگر هم احساس پشیمانی کردهاید، باز هم خوشحالم که حداقل این بحث را اینجا مطرح کردم و اثری داشته!
حرف من این است:
برای افزایش تعداد فالورهای یک کسب و کار در یک شبکه اجتماعی مشخص از ۱۰۰۰ نفر به ۱۰۰۰۰ نفر، منابعی لازم است.
این منابع را میتوان حساب کرد:
مقداری پول برای حقوق فردی که این کار را میکند.
مقداری وقت برای تولید محتوا.
مقداری وقت برای پاسخگویی به فالورها
و …
سوال من این است که آیا هیچ انتخاب دیگری وجود ندارد که با استفاده از این منابع، بتوان تعداد مشتریان واقعی بیشتری خلق کرد؟
دوست من در یکی از شرکتها، چند روز قبل به من میگفت که من سالی چهار میلیارد تومان فروش دارم و کل هزینهای که تا به امروز برای شبکه های اجتماعی کردهام، ۷ میلیون تومان است. یعنی صفر فیزیکی!
هفت نفر از همکاران ستادیاش را صدا کردم (چون دوست هستیم و فضای کار را خوب میشناسم) به آنها گفتم:
اگر هر کدام از شما الان یک میلیون تومان هدیه بگیرید در یک ماه آینده چه کارهایی را انجام میدهید (در مقابل آن هدیه) که جزو وظایف شما نیست و در حالت عادی، وقت یا انرژی یا اولویت انجام آن را ندارید؟
وقتی آن دوستان، فهرست کارها را گفتند، دوست من دستور توقف (البته توقف و نه بستن) اکانتهای شبکه های اجتماعی را صادر کرد!
میخواهم بگویم که هر کسی یک مشتری بالقوه است. اما وقت مهم است.
من میتوانم برای تو ۱۰۰۰ کلمه حرف بزنم. میتوانم برای ۲۰ نفر هر کدام ۵۰ کلمه حرف بزنم.
کدام انتخاب میتواند شانس مرا برای اینکه در موقعیت بهتری بمیرم بهتر کند؟
به نظرم حرف زدن با تو.
ما نه زمان رایگان داریم. نه پول اضافه. اگر پولی به کسی میدهیم یا وقتی برای کسی میگذاریم، آن را از جای دیگری دریغ میکنیم. همین محاسبات دشوار و تلخ است که مسیر موفقیت یا شکست را هموار میکند.
پی نوشت: ضمنا به آخرین نکتهای که گفتم توجه داشته باش که شلوغ بودن، در بسیاری از موارد (و نه همیشه) مخالف لوکس بودن است.
یک فروشگاه لوازم التحریر را نگاه کن:
انقدر خودکار روی سر یکدیگر ریخته که به زحمت میتوان آنها را از یکدیگر تشخیص داد.
حالا به فروشگاه خودکارهای لوکس سر بزن:
کلن ۱۰ تا خودکار در ویترین است. روی هر کدام دو تا پروژکتور وجود دارد.
در فروشگاه هیچ کس نیست.
یک نفر با دستمال مخمل، دستی به سر و روی خودکارها میکشد و آنها را به تو نشان میدهد.
آنجا هم تو، مشتری بالقوه هستی.
اما آنها خوب میدانند که بهتر است چنان دکوری در فروشگاه ایجاد کنند و برق ویترین چنان خیره کننده باشد که کسی که قرارنیست بعداً محصول را بخرد، از وارد شدن به آن فضا خجالت بکشد یا در آن معذب باشد.
اینطوری، نرخ تبدیل بالاتر میرود و البته انرژی و منابع کمتری برای مدیریت مشتریان بالقوه هرز خواهد رفت.
همیشه گفتهاند که برندها در کنار جذب دیگران، از زمانی که عدهای از مشتریان بالقوه را از خود میرانند (دافعه) به یک برند بزرگ تبدیل میشوند. برندی که به هر مشتری بالقوه لبخند میزند و با او همراه (و همبستر) میشود، یک برند خیابانی است!
پی نوشت: مرده شور این زبان دراز من را ببرد که در مقدمه گفتم کوتاه مینویسم و نشد!
جناب شعبانعلی عزیز
بابت پاسخ کامل شما و زمانی که صرف آن کردید بی اندازه ممنونم. علاوه بر پاسخ دادن به سوال های مشخص، بحث محدودیت منابع رو هم مطرح کردید که خیلی در تصمیم گیری شیوه ی مارکتینگ مهمه.
فقط نکته ای که به تجربه مشاهده کردم که تاثیر در اولویت بندی در سرمایه گذاری در شبکه های اجتماعی داره، نوع کسب و کاره.
مثلا کسب و کارهای آنلاین (البته بیشتر خارج از ایران) که خدمات و محصولات دیجیتالی ارایه می دهند، منفعت مالی بیشتری از محبوبیت در شبکه اجتماعی می برند تا کسب و کارهای غیر آنلاین و با در نظر گرفتن محدودیت منابع برای مارکتینگ، افزایش این نوع محبوبیت به صورت واقعی در اولویت ها قرار می گیرد و حتی در استارتاپ های کوچک و در حال رشد، حاضرن برای ایجاد حس خوب برای کاربران موجود و بالقوه و همچنین پاسخگو و در صحنه بودن خود ، نیرویی اختصاصی برای توسعه سوشال مارکتینگ و حضور در شبکه های مختلف ( و همزمان بررسی نرخ تبدیل هر کدام ) داشته باشند.
مثال های متعددی از این نوع سرمایه گذاری و تخصیص منابع رو در استارتاپ های ای تی و دیجیتالی در طی چند ساله اخیر مشاهده کردم که به نظرم تاثیر گذار هم بوده.
البته در این موارد بیشتر بر کیفیت حضور در شبکه های اجتماعی توجه می شود نه افزایش عددی فالور ها که صورت نگاه عددی، به مسیری black hat کشیده خواهد شد که فرض ما این نیست. و کیفیت در نهایت افزایش عدد رو هم به تبع خواهد داشت چراکه در این شبکه ها متریک درونی رشد یک اکانت هم همین عدده.
البته هیچ دلیل علمی برای این ادعای خودم ندارم و صرفا تجربه ی شخصی به علت مشابهت نوع کار بوده.
اما در مجموع با تحلیل شما موافقم که این تعدد فالورها الزاما رابطه ی معناداری با افزایش درآمد ندارد.
پی نوشت: بابت شیوه نگارش ناهمگون خودم عذرخواهی می کنم.
خیلی خیلی خیلی ممنونم جناب.از این پاسخ نسبتا طولانی خیلی چیزا یاد گرفتم که باید بگم مکمل مطالبی که در متمم خوانده بودم شد.من به شخصه ازتون درخواست میکنم لطف کنید همیشه پاسخ کامل بدین بالاخره افرادی هم مثل من پیدا میشن که تا یه چیزیو تا آخر تموم نکنن سراغ بعدی نمیرن(همیشه تمام کامنت های پستاتون رو میخونم پون چیزای بیشتری گاهی اوقات پیدا میشه که تکمیل کننده هست) کاش میتونستم بجای یک امتیاز ده امتیاز به پاسختون بدم.
سلام جناب شعبانعلی
با عرض معذرت بابت کامنت (های ) غیر مرتبط بنده
اگر چه خیلی امید به پاسخ دادن شما ندارم (چون چند بار سوال پرسیدم و متاسفانه از شما پاسخی دریافت نکردم ) اما روزنه امیدی همیشه هست.
مدتی هست به دنبال کتابی برای خودشناسی هستم. از شما کمک و راهنمایی میخواستم که اگر کتابی معرفی کنید و توضیحی در این رابطه بدید بسیار سپاسگزار میشم.
محمدرضای عزیز.
اگر به دنبال کتابهای بازاری باشید که زیادند.
اما حدس میزنم نیستید. وگرنه از آدم پرتی مثل من (که بازار و بازاریان را چندان نمیشناسد) نمیپرسیدید.
به نظرم خودشناسی کمی کلی است.
اما من اگر بخواهم فهرستی از کتابهایی که به خودشناسی بیشتر در مورد خودم کمک کرده اشاره کنم، میتوانم موارد زیر را فهرست کنم:
راه انسان شدن کارل راجرز (کمی سخته خوندنش. اما ارزشمنده)
تئوری انتخاب گلاسر
نظریه های شخصیت (شولتز). خیلی خسته کننده است. اما خیلی علمی و خوبه
تحلیل رفتار متقابل یان استورات
هوش هیجانی دنیل گلمن
مهرطلبی هاریت بریکر
الان اینها به ذهنم میرسند. اگر چیز دیگری به ذهنم رسید مینویسم.
خیلی سپاسگزارم از شما. بیش از یک ساعت مشغول سرچ کردن و کسب اطلاعات کلی راجع به این کتاب هایی که ذکر کردید و نویسنده هاشون بودم. نمیدونم، شاید یه آمادگی پیش از مطالعه شون. از طرفی اکثرا به حوزه روانشناسی مرتبط اند که من با وجود تمایل زیاد به مطالعه تو این حوزه و از این جنس، کمتر در این حوزه کتاب خوندم. اما قطعا این کتاب ها مفید و خواندنی هستند. باز هم ممنون.
این کتاب معرفی کردن هات رو هر چند وقت یک بار تکرار کن. من تا بحال چند بار شده رفتم برای تهیه کتاب یاد حرفات افتادم. مثلا همین کتاب های تئوری انتخاب و برندگان و بازندگان رو از همین معرفی شما خواندم.