پیش نوشت: این حرفها به نوعی به پیش نوشت سوم بحث تعارض و تضاد مربوط هستند. ممنون که این مسئله را لحاظ میکنید.
اصل مطلب: داشتم به آلبوم سوگواران خاموش علیرضا قربانی گوش میدادم. آنجا که شاهکار زیبای محمدرضا شفیعی کدکنی را میخواند (لینک بیپ تیونز این قطعه):
سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان های وقاحت به خروشند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه
آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب ، باده فروشند همه
باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوشند همه
ای هر آن قطره ز آفاق هر آن ابر ببار
بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گر چه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
پی نوشت مربوط یک: ندارد.
پی نوشت نامربوط دو: چهار سال قبل، در سمینار تصمیم گیری و انتخاب (که در متمم ویدئوی آن را برای کاربران ویژه منتشر کردیم) در مورد جاشوا بل صحبت کردم و اینکه جاشوا بل که از نوازندگان مطرح ویولون است، در سال ۲۰۰۷ در مترو واشنگتن ایستاد و قطعاتی از باخ را نواخت و در مجموع کمی بیش از سی دلار به پایش پول ریختند (لینک داستان که سال قبل در واشنگتن پست منتشر شد). کمترین قیمت بلیط یک نفر شرکت کننده در کنسرت او در همان روزها صد دلار بود و ارزش اجرای آن قطعات توسط کارشناسان، بین ۵۰۰ هزار دلار تا یک میلیون دلار برآورد شده است. همان زمان بسیاری از سایتهای فارسی هم همین ماجرا را نقل کردند و تحلیلی هم که در مورد آن گفته و نوشته بودم، نشر و بازنشر شد.
اما امروز به نتیجه رسیدهام که دانستن آن داستان و داستانهای مشابه، نه روی من و نه روی هیچ فرد دیگری، تاثیر جدی ندارد و خطاهای شناختی مغز که حاصل فرایند تکامل چند دههزارساله است، فراتر و عمیقتر از آن است که به این سادگی اصلاح شود. ما انسانها، در ارزیابیهای خود، شرایط محیطی را لحاظ میکنیم و این باعث میشود که در ارزیابیهایمان، دچار خطاهای سنگین شویم.
ضمن احترامی که برای بزرگانی مانند حافظ و سعدی و دیگر بزرگان تاریخمان قائل هستم، همیشه احساس میکنم که ما از بزرگان معاصر خود غافل هستیم. بعضی از شعرهای استاد شفیعی کدکنی و یا #هوشنگ ابتهاج یا بزرگان معاصر دیگر را که میخوانم، میبینم برای کسی که شاعر این اشعار را نداند، به سادگی میتوان نام بزرگان تاریخ ادبیاتمان را در زیر آنها نوشت، اما متاسفانه برای این بزرگان و دهها بزرگ دیگری که افتخار هم-عصری با آنها را داریم، آنچنان که شأن و مقام آنهاست، ارزش قائل نیستیم.
خاک سنگ قبر بزرگانی چون حضرت حافظ و سعدی، سرمهی چشم ماست، اما زندگان ما، چندان از محبت و توجه ما بهره نبردهاند و البته همیشه میایستیم تا فوت کنند، تا بر سر مزارشان بایستیم و نگاهی غم آلود بر زمین بیندازیم و با آهی آلوده به رنگ و بوی حکمت، از «مرده پرستی مردم» گله کنیم.
هیچکس منکر مقام بزرگان تاریخی ما نیست، اما تجلیل از مقام آنان، به آن معنا نیست که چنان در بزرگنمایی آنها بکوشیم که خودمان هم فراموش کنیم که سالها و قرنهای بعد هم، از برخی معاصران ما – که امروز از نگاهمان مغفول ماندهاند – به عنوان بزرگان این آب و خاک نام برده خواهد شد.
به قول مرحوم ایوبی خدابیامرز (که در داستان زنگ انشا از او حرف زدم) اینکه به حافظ میگوییم «حضرت حافظ» خوب است. اما به شرط آنکه فراموش نکنیم ما او را حضرت حافظ نامیدهایم و بالا بردن یکی، نباید به معنای ایجاد دیواری بلند بین او و دیگران و قرار دادن او بر پلههای رفیع و دست نیافتنی برای دیگران باشد.
حافظ بزرگ هم، در روزگار خود، مورد بیتوجهی و بیمهری ما بوده است. گلایهای که در اشعارش رد پای آن را بارها و بارها میتوان یافت:
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر و خشت!
خلاصهی سخن اینکه دوران معاصر، برای همهی ما چیزی شبیه ایستگاه مترو است و دوران کهن، چیزی شبیه ساختمان اصلی اجرای کنسرت در مرکز شهر. اگر چه علم میگوید که این خطا، حتی به تذکر و تکرار هم رفع نمیشود، اما باز هم نمیتوان از درد آن نگفت.
پی نوشت نامربوط سوم: پی نوشت نامربوط دوم، فقط به بحث شعر و شاعری مربوط نیست. ما هنوز فکر میکنیم عمیقترین درسها را باید عجیبترین انسانها به ما بدهند. فکر میکنیم بزرگترین ایدهها قرار است توسط بزرگترین شرکتهای دنیا مطرح شود. فکر میکنیم عمیقترین لذتهای زندگی قرار است در بزرگترین کاخها و مهمانیهای بزرگ مجلل تجربه شوند. ما از توانایی ارزیابی مجرد و مستقل، محرومیم و محروم خواهیم ماند. هزینهای که برای این ضعف بزرگ ذهنمان پرداخت میکنیم، قابل شمارش نیست و معدود کسانی که در معدود مواردی، میتوانند ظرف و مظروف را تفکیک و جداگانه ارزیابی کنند، احتمالاً به چنان موفقیت مادی و یا حکمت معنوی (بسته به آنچه میجویند) دست خواهند یافت که ما یک عمر در حسرتشان بمانیم.
آخرین دیدگاه