دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

بیست و پنجمین سالگرد تأسیس دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف |‌ گزارش مختصر

فکر می‌کنم دی یا بهمن ماه بود که دکتر آراستی از دانشکده مدیریت به من گفتن که دانشکده قصد داره برای بیست‌و‌پنجمین سالگردش یک مراسم برگزار کنه. برگزاری این مراسم از این جهت مهم بود که دانشکدهٔ ما چنین مراسمی رو سالانه برگزار نمی‌کنه و اگر درست در خاطرم باشه، دکتر گفتن که فقط یک بار دهمین سالگرد برگزار شده.

قرار بود سخنران مراسم دکتر مشایخی موسس دانشکده باشن و دکتر مدنی‌زاده رئیس دانشکده. و لطف کردند و گفتند من هم به‌عنوان یکی از فارغ‌التحصیل‌های دانشکده سخنران سوم باشم.

مراسم به‌خاطر یه‌سری محاسبات و ملاحظات، از اسفند ماه جابه‌جا شد و افتاد آخر اردیبهشت ماه. نهایتاً ترکیب سخنران‌ها کمی تغییر کرد و دکتر مسعود نیلی هم به جمع سخنران‌ها اضافه شدن. به نظرم بسیار تصمیم درستی بود. چون ایشون هم در توسعهٔ بخش «اقتصاد» دانشکده سهم مهمی ایفا کردن.

حرف‌های دکتر مدنی‌زاده تقریباً مشخص بود. همون‌طور که انتظار می‌رفت – با همراهی دکتر وصال – گزارشی از وضعیت دانشکده ارائه دادن: تعداد دانشجوها، تعداد فارغ‌التحصیل‌ها، گزارشی از این‌که الان فارغ‌التحصیل‌ها کجا هستند و چه‌کار می‌کنن و آماری از این‌که چند درصد از فارغ‌التحصیل‌ها الان در ایران هستند (کمی بیشتر از ۵۰ درصد). اشاره به این عدد در مراسم مهم بود، چون یکی از اتهاماتی که معمولاً – کاملاً نادرست – در مورد دانشکده مطرح می‌شه اینه که تقریباً هیچ‌کس از فارغ‌التحصیلان دانشکده ایران نمی‌مونن و عملاً دانشکده خروجی خاصی برای کشور نداره.

اشارهٔ مهم دیگه در صحبت‌های دکتر وصال هم این بود که دانشکده در سال‌های اخیر داره سعی می‌کنه بر پایهٔ سه ستون توسعه پیدا کنه: «مدیریت»، «اقتصاد» و «سیاست‌گذاری». و احتمالاً خود این سیاست‌گذاری هم بعداً باز به شاخه‌های تخصصی‌تر تبدیل بشه.

دکتر مشایخی دربارهٔ روند تأسیس دانشکده صحبت کردن و این‌که چه‌جوری تونستن یه «هویت نو» به دانشگاه شریف بدن. چون اون زمان تصور وزارت علوم و حتی بخشی از مدیران ارشد دانشگاه این بوده که دانشگاه مهندسی باید فقط رشته‌های مهندسی داشته باشه. دکتر مشایخی گفتن که اون زمان یه لیستی از سی‌و‌چند دانشگاه برتر مهندسی در جهان درست کردن و نشون دادن که تعداد زیادی از اون‌ها رشته مدیریت دارن. کمی هم توضیح دادن که ظاهراً اون موقع مجبور شدن با یه روایت و توصیف خاصی مجوز تأسیس این دانشکده رو بگیرن. چون بعداً بعضی از کسانی که همراهی کرده بودن – به‌درستی و البته به شوخی – گفته‌ بودن که ما گول خوردیم. از کسانی مثل دکتر بانکی و آقای روغنی زنجانی هم به‌عنوان حامیان اولیه اسم بردن.

 بعدش دکتر نیلی صحبت کردن. یه صحبت ابتدایی کوتاه و بقیه رو از روی متنی که نوشته بودن خوندن. توضیح‌شون هم این بود که من خیلی در مورد دانشکده و ماجرای توسعه‌اش احساساتی می‌شم و سعی کردم متن رو از قبل بنویسم که کمی کنترل‌شده‌تر باشه و در جواب مجری که قبلش گفته بود «دکتر نیلی همیشه بر اساس فکت حرف می‌زنن» گفتن: امروز خبری از فکت نیست. حرف‌های احساسی دارم.

حدس من اینه که علت خوندن از روی متن این بود که پیام متن خیلی حساس بود و باید کلمات با دقت انتخاب و چیده می‌شدن. ممکن بود جابه‌جا شدن کلمات یا کم‌و‌زیاد شدن‌شون، معنای متفاوتی منتقل کنه یا تمام معنای مد نظر ایشون رو منتقل نکنه. جدا از اشاره به تیم احمدی‌نژاد که می‌خواست دانشکده رو منحل کنه و دکتر نیلی گفت «آن‌ها رفتند و ما ماندیم» یه جای دیگه هم یه اشارهٔ غیرمستقیم به حرف‌های ترامپ دربارهٔ‌ وضعیت امروز کشور بود (استهلاک زیرساخت‌ها، نبود برق، از دست رفتن منابع و …). اسمی از ترامپ نبردن ولی اشاره کردن که دردمان می‌آید وقتی دیگران می‌آیند به مشکلاتی اشاره می‌کنند که سال‌هاست هم با خودشان و هم با راه‌حل‌شان آشنا هستیم (و قسمت ناگفته این‌که‌: کسانی در رأس کار هستند که نه مشکل را می‌فهمند و نه راه‌حل را می‌دانند). خلاصه این‌که متنی به‌شدت دقیق و تنظیم‌شده بود. وگرنه دکتر نیلی – که اخیراً کلیپ برخورد تندشان با خاندوزی وزیر اقتصاد آن رئيس‌جمهور قبلی وایرال شده – کسی نیست که نتواند بدون متن سخنرانی کند.

من هم حرف اصلی‌ام تشویق و ترغیب فارغ‌التحصیلان به ارتباط بیشتر با هم بود و برای این‌که این پیام را منتقل کنم از تعبیرهای مسطح‌شدن دنیا در نوشته‌های سه نفر استفاده کردم که شما چون این بحث‌ها را زیاد از من شنیده‌اید با آن‌ها آشنایید:

  • توماس فریدمن در کتاب The World is Flat
  • مانوئل کاستلز در کتاب The Information Age
  • نیل فرگوسن در کتاب The Tower and The Square (برج و میدان)

خلاصهٔ حرفم هم این بود که این روزها قدرت شبکه‌ها بیشتر از قدرت ساختارهای سلسله‌مراتبی است و نهایتاً این شبکه‌ها هستند که قدرت تأثیرگذاری بالایی دارند و خودشان را در دینامیک قدرت کشور به سیاست‌مداران و سیاست‌گذاران سنتی تحمیل می‌کنند. علاوه بر این توضیح دادم که در شرایط پیچیده و پرابهام این سال‌ها، ما برای فهم جهان اطراف خود به یک شبکهٔ ارتباطی نیاز داریم. یعنی دیگر فهم فردی برای این‌که بتواند از اتفاق‌ها و روندهای دنیای اطراف رمزگشایی کند کافی نیست و ما به چیزی از جنس Networked Cognition‌ نیاز داریم.

دربارهٔ تفاوت شبکه و شبکه‌سازی هم به این نکته اشاره کردم که شبکه‌سازی به معنایی که این روزها رایج است، معمولاً بر پایهٔ transaction است. چه چند سال قبل که در مراسم‌ها و رویدادها مردم کارت ویزیت رد و بدل می‌کردند و چه الان که کانکشن‌های لینکدین و روابط شبکه‌های اجتماعی را می‌سازند.

معمولاً وقتی کسی از نتورکینگ حرف می‌زند دنبال این است که به سرعت یا در کوتاه‌مدت بتواند از فرصت‌ها و امکانات فرد دیگری استفاده کند و متقابلاً امکانات و فرصت‌های خود را در اختیارش قرار دهد. توضیح من این بود که در نتورک، بیشتر از transaction به relation توجه می‌شود و بیشتر از تبادل فرصت به تبادل insight پرداخته می‌شود و بیشتر از نگاه کوتاه‌مدت به افق میان‌مدت و بلندمدت نگریسته می‌شود. جمع‌بندی حرفم هم نهایتاً تشویق بیشتر به رابطهٔ نزدیک‌تر فارغ‌التحصیلان با یکدیگر و با دانشکده و نیز دعوت از علاقه‌مندان و دغدغه‌مندان مدیریت و اقتصاد (مستقل از این‌که کجا هستند و در کجا درس خوانده‌اند) با یکدیگر و با دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف بود.

حاشیه‌ها

برای من که بسیاری از فارغ‌التحصیلان را می‌شناسم و بسیاری از این عزیزان و دیگر مهمانان مراسم هم به من لطف داشتند، حاشیه‌های جالب بسیار بود. اما دو موردش برای فضای روزنوشته مناسب است و به حرف‌ها و بحث‌های قبلی ربط دارد.

ظهر همان روز سخنرانی (يا شاید روز قبل، درست یادم نیست) در طبقهٔ چهارم دانشکده ایستاده بودم و با چند نفر از دوستان و اساتید حرف می‌زدیم. به نظر خودم صدایم آرام بود. دیدم دکتر علوی در اتاق‌شان را باز کردند و بیرون آمدند (چند روز قبل در نوشته‌ای به ایشان اشاره کرده بودم و یک گفتگوی لینکدینی هم داشتیم که نقل کردم).

گفتند: صدای محمدرضا رو شنیدم و آمدم بیرون. با توجه به این‌که صدای من مدتهاست در گوش‌شان نبوده و به‌نظر خودم هم آرام حرف می‌زدم، عجیب بود. کمی گفتیم و خندیدیم و من هم گفتم که ظاهراً صدایم به بلندی صدای فروشندگان دوره‌گرد است و ماجرا تمام شد. اما شب، دکتر علوی یک جای دیگر، صدای بلند من را به رویم آورد. دور میزی ایستاده بودیم که به بقیه گفتند: زمانی که محمدرضا دانشجو بود (سال ۸۴)، یک روز سر کلاس آمدم. دیدم محمدرضا با صدایی که به نظر خودش یواش بود به نفر بغل‌دستی‌اش گفت (دربارهٔ دکتر علوی گفته بودم): «امروز سرحال نیست. چیزی از این کلاس در نمیاد.» و ظاهراً آن روز علاوه بر بغل‌دستی‌ام تمام هم‌کلاسی‌ها و حتی دکتر علوی این حرف درگوشی من را شنیده بودند. دکتر گفت: من هم آن روز به روی خودم نیاوردم و درس دادم.

خلاصه پیام کلی این بود که همه‌چیز را بی‌سر و صداتر بگو.

اتفاق بامزهٔ دیگر، علی نادری بود که با وجودی که سال‌هاست از طریق متمم یکدیگر را می‌شناسیم، از نزدیک هم را ندیده بودیم و طی چند روز، حضور مکرر و مستمر در کنار هم داشتیم. اولین موردش زیر همان نوشتهٔ قبلی دربارهٔ دکتر علوی بود که علی کامنت گذاشت و گفت پس از ارسال طرح یک دوره برای دکتر علوی روزنوشته‌ها را باز کرده و نوشتهٔ من را دیده (لینک کامنت علی).

وقتی می‌خواستم به دفتر دکتر آراستی سر بزنم، دیدم یک نفر به من لبخند زد و رد شد (در دانشکده کاملاً طبیعی است). بعد در گوشی به یک نفر دیگر گفت:‌ «علی. شعبانعلی این‌جاست.» نمی‌دانم چه شد که حس کردم این علی که آنور خط است، باید علی نادری باشد. به پسر گوشی‌به‌دست (که بعداً با هم دوست‌تر شدیم) گفتم: با علی نادری حرف می‌زنی؟ گفت بله. گفتم گوشی رو بده به من باهاش حرف بزنم. حرف زدیم و علی گفت در مسیر دانشکده است و من هم گفتم منتظرش می‌مانم.

قطعاً دانشکده برای من مثل خانه‌ام است و اساتیدم هم آن‌قدر به من محبت دارند که همیشه شرمنده‌شان هستم. اما این‌که یکی از دوستان خودت (که طبیعتاً دوستانش هم تو را می‌شناسند) آن‌جا باشد و دفتر داشته باشد و کار کند (آموزش‌های آزاد دانشکده) حس بسیار خاص و شیرینی است. این چند روز که دانشکده سر می‌زدم، بسیاری از زحمت‌ها را به علی و دوستانش دادم. و معمولاً هم در دفتر آن‌ها می‌نشستم و بساطم را پهن می‌کردم و خلاصه حس خیلی عجیبی بود. انصافاً هم علی و بچه‌ها برایم کم نگذاشتند.

چند عکس

عکس‌های رسمی مراسم هنوز منتشر نشده. اما علی چند عکس با موبایل خودش انداخت که این‌جا می‌گذارم تا متن هم کمی از خشکی بودن بیرون بیاید.

عکس‌ من و علی که مشخص است. عکس با دوستان علی هم در رستوران علی‌آقا در نزدیکی دانشگاه است که به‌طور سنتی ما از زمان دانشجویی گاهی آن‌جا غذا می‌خوردیم.

در دو عکس دیگر هم دکتر مشایخی و دکتر آراستی هستند.

توضیح بیشتر را اگر علی لازم بداند لطف می‌کند و می‌نویسد.

محمدرضا شعبانعلی و علی نادری

سخنرانی محمدرضا شعبانعلی در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف دکتر آراستی و محمدرضا شعبانعلی دکتر مشایخی و محمدرضا شعبانعلی

علی نادری و محمدرضا شعبانعلی و دوستان در رستوران علی‌آقا

عکس محمدرضا شعبانعلی و دکتر علینقی مشایخی محمدرضا شعبانعلی - سخنرانی در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف دکتر علینقلی مشایخی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


12 نظر بر روی پست “بیست و پنجمین سالگرد تأسیس دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف |‌ گزارش مختصر

  • عطیه گفت:

    سلام امیدوارم خوب باشید..استاد عزیزم خدارو شکر که عالی هستید ایشالا همیشه خوب و سرحال و رو به راه باشید و عالی‌تر هم بشید(موقع دیدن برنامه، من حس کردم خیلی لاغر تر شدید که فکر می‌کنم به خاطر ورزش باشه).. اکنون رو که دیدم دلم باز شد..بعضی از مهمان‌های اکنون که شما گل سر سبدشون بودید رو وقتی می‌بینم انگار دو سه جلد کتاب خوب خوندم انقد که روحم تازه میشه..ممنون که  انقدر شیرینید انقدر خوش صحبتید انقدر با اصالتید انقدر با سوادید و انقدر همه چیز تمامید..یه چیز بامزه هم بگم چند هفته پیش دخترم گفت مامان دوست داری یه نامه قدیمی از طرف کسی که دوستش داری داشته باشی منم گفته البته عزیزم..گفت از کی؟گفتم اگه از افرادی که در قید حیاتن بخوام بگم محمد رضا شعبانعلی..دیگه دخترمم از طرف شما یه نامه نوشت آورد برام حسابی هم مچاله شده بود گفتم چرا مچاله‌اس؟گفت قدیمیه دیگه مثلا..از تو یه کشتی پیدا شده😬😁

  • سعید مولایی گفت:

    محمدرضا جان سلام
    امیدوارم حالت خوب باشه.
    راستش وقتی از سارا جان شنیدم دعوت برنامه‌ی «اکنون» رو قبول کردی، کمی غافلگیر شدم!
    تا حدی که یک شرط کوچیک رو هم بابتش باختم 😅
    ولی واقعیت اینه که من این اپیزود از برنامه رو خیلی دوست داشتم و امیدوارم باز هم از این شرط‌ها ببازم!
    ارادتمند
    سعید مولایی

    • سلام سعید جان.
      آره اتفاقاً وقتی رسیدم استودیو، یکی از اولین چیزهایی که شنیدم همین ماجرای شرط شما بود. سارا بدو بدو اومد جلو و گفت: سعید شرط رو باخت :)))
      بعدش کمی شوخی کردیم و برام ماجرای شرط‌بندی‌تون رو تعریف کرد.

      من واقعاً دوست داشتم یه بار با سروش صحت بشینیم و گپ بزنیم و به‌نظرم این برنامه بهانهٔ خوبی بود. اون قید اصلی من (که نمی‌خوام صدا و سیما برم)‌ رو هم تأمین می‌کرد.

      واقعاً هم از هم‌صحبتی سروش لذت بردم. جدا از این‌که محمدرضا رضائیان، افشین، سارا، مهدی و محیا هم همه دوستان خوبی بودن و برای من واقعاً حس نشستن در خونهٔ خودم بود (احتمالاً توی نسخهٔ ضبط‌شدهٔ برنامه هم بشه حس کرد).‌ من کلاً چند سال یه بار یه حضور مختصر در فضای عمومی رو دوست دارم و الان چهار پنج سال گذشته بود و برام جذاب بود. البته ایدئالم اینه که حرف‌های تکراری کمتر گفته بشه. بالاخره کلی موضوعات جدید و تازه هست که ساعت‌ها میشه درباره‌اش حرف زد.

      اما قید برنامه اکنون رو هم درک می‌کردم که اولویت‌شون مخاطب خودشونه و هم‌پوشانی مخاطب‌های من و مخاطب‌های اکنون زیاد نیست و من باید به مخاطب‌های اون‌ها توجه کنم. ولی به‌هرحال، چون برام این گفتگو جذاب بود، کاملاً تابع نظر تیم محمدرضا رضائيان بودم. و به همون نسبت، اون‌ها هم انعطاف‌پذیری بسیار زیادی نشون دادن و از چارچوب برنامهٔ خودشون خیلی فاصله گرفتن (با حذف بخش‌های دیگه و عملاً‌ تخصیص دادن کل زمان برنامه به گفتگو).

      در این بین، حواسم به یه نکتهٔ ریز حاشیه‌ای هم بود. بچه‌های جمع ما منتظر حرف خاص و عجیبی نبودن. چون ما همیشه داریم با هم توی متمم و روزنوشته حرف می‌زنیم. نهایتاً‌ کارکرد یه برنامهٔ عمومی مثل اکنون برای بچه‌ها اینه که اگر بخوان به یکی دیگه چیزی از من نشون بدن، بگن این محمدرضا رفیق ما توی اکنون حرف زده. برو اونجا ببین چی گفته.

      با همهٔ این محاسبات و ملاحظات، این برنامه ضبط شد و اتفاقاً بعدش هم به سروش و هم محمدرضا گفتم که انقدر دور هم بهمون خوش گذشت که اگر دوربین هم خاموش بود و می‌نشستیم و گپ می‌زدیم، بسیار راضی بودم. حالا که دوربین روشن بود و یه برنامه هم ازش در اومد، چه بهتر.

  • علی نادری گفت:

    محمدرضا جان سلام.
    دارم برنامه «اکنون» که با سروش صحت صحبت کردی رو میبینم و چقدر لذت‌بخشه که انگاری روزنوشته‌ها رو دارم به صورت صوتی و تصویری از زبون خودت میبینم و میشنوم.

    بعد از ملاقاتت توی دانشکده که بعد از ۱۳ سال به صورت عمومی یک جا سخنرانی کردی و الآن هم برنامه پرمخاطبی مثل «اکنون» رو شرکت کردی، برام این سوال ایجاد شد که آیا تغییری در ذهنت ایجاد شده یا تغییر رویه‌ای میخواهی بدی؟ آیا برنامه خاصی داری که حضور عمومی بیشتری داشته باشی؟ 

    اگر صلاح میدونی جواب بده.

    شاگرد همیشگی

    • علی جان.
      این‌ها خیلی تصادفی هم‌زمان شده. هم برنامهٔ دانشکده، هم برنامهٔ اکنون و هم – احتمالاً توی ذهنت هست – داشتن کانال تلگرام.

      هر کدوم منطق جداگانهٔ خودش رو داشته و کاملاً ممکن بود در زمان متفاوتی باشن.

      اگر بخوام به ترتیب زمانی بگم:

      بعد از شهریور ۱۴۰۱ که یه مدتی همه‌چی به‌هم ریخته بود و واقعاً حضور آنلاین معنا نداشت. اگر یادت باشه اون سال، پیش از ماجراهای شهریور، من به دوست بسیار عزیزم دکتر شامی زنجانی گفته بودم که علاقه دارم در کنفرانس تحول دیجیتال سخنرانی کنم و ایشون هم لطف کرده بودن و پیشنهاد کرده بودن که سخنران اصلی مراسم باشم.‌

      بعد دیگه کشور به هم ریخت و عملاً برنامه‌ها کاملاً عوض شد. چند ماه بعد که کنفرانس تحول دیجیتال برگزار شد، من هم امکان حضور فیزیکی نداشتم و هم اگر داشتم، باز هم سختم بود شرکت کنم. چون حال روحی خودم خیلی بد بود. دکتر شامی زنجانی هم بزرگوارانه این شرایط رو درک کردن و اجازه دادن که در برنامه حاضر نباشم.

      بنابراین اتفاقاً‌ من بعد از حدود شش هفت سال که جایی پشت تریبون نرفته بودم، علاقه‌ام این بود که اولین بار در سمینار دکتر شامی زنجانی سخنرانی کنم. چون فردی هستن که خیلی از نظر فکری به هم نزدیکیم. هنوز هم گاهی با هم قرار می‌ذاریم از صبح تا عصر می‌شینیم از زمین و آسمون و دنیا و مافی‌ها می‌گیم و واقعاً جزو عمر آدم حساب نمی‌شه.

      به‌هرحال، اون ایام گذشت. اما حال من مدت‌ها سر جای خودش برنگشت. صادقانه بگم الان هم از ته ذهنم پاک نمی‌شه. یعنی یه غم، یه خشم، یه جور ناراحتی دائمی توی دلم مونده.

      برنامهٔ‌ یعدی ما جشن ده‌سالگی متمم (۱۴۰۲)‌ بود که باز به خاطر شرایط کشور و شرایط خاصی که برای من وجود داشت، امکان‌پذیر نشد.
      در ۱۴۰۳ که با بچه‌ها یه گفتگو در بستر گوگل میت گذاشتیم، هم‌زمان باهاش یه گروه روی گوگل‌چت شکل گرفت. و من – همون‌طور که جاهای دیگه گفته‌ام – بعد از مدتی حس کردم خیلی تعامل ناعادلانه‌ایه. چون تصادفی یه روزی یه قراری روی روزنوشته گذاشتیم. یه جمعی شکل گرفته. فضای شخصی‌تری داره و دسترسی دیگران هم بهش محدوده.
      این بود که تصمیم گرفتم اون حرف‌هایی که اون‌جا می‌زدم رو روی یه کانال تلگرام بذارم.
      بنابراین کانال تلگرام، بخشی از استراتژی حضور عمومی نبوده (حداقل در ذهن من). و صرفاً جایگزین منصفانه‌تری برای یک تعامل گروهی محدود بود.

      از طرف دیگه، حضور در برنامهٔ دانشکده،‌ طبیعتاً‌ به برنامه‌ریزی‌های شخصی من ربطی نداشت. وقتی دکتر آراستی به من گفتن که تصمیم گرفته شده برای دانشکده مراسم بیست‌و‌پنج سالگی برگزار بشه (و مراسم قبلی در ده سالگی بوده)، عملاً این مراسم یک اتفاق بسیار نادر محسوب می‌شد. و وقتی به من گفتن تصمیم گرفته‌ان یک نفر از فارغ‌التحصیلان این ۲۵ سال دانشکده رو انتخاب کنن تا در مراسم سخنرانی کنه و لطف کرده‌ان به من گفته‌ان، خیلی خوشحال شدم و با شوق و افتخار قبول کردم. اتفاقاً دکتر آراستی از من پرسیدن اون موقع کجای دنیا هستی‌؟ ایرانی یا بیرون؟ و جواب من این بود که انقدر این لطف‌شون برای من مهم و ارزشمنده که هر نقطه از زمین هم باشم خودم رو می‌رسونم. برای این برنامه هم هماهنگی‌های اولیه (خودت بهتر از من می‌دونی) که بهمن انجام شد و قرار بود اسفند ماه باشه که بعداً با ملاحظاتی جابه‌جا شد و افتاد اردیبهشت.
      برنامهٔ اکنون هم کاملاً مستقل مطرح شد. من سال‌هاست با خودم قرار گذاشته‌ام به صدا و سیما نرم و هر دعوتی به هر اسمی و هر شکلی بوده رو قبول نکرده‌ام. احتمالاً این تصمیمم هم در کوتاه‌مدت و میان‌مدت تغییر نکنه. اما اکنون برنامه‌ای بود که هم فرهنگی بود و هم در صدا و سیما (که فعلاً خط قرمز منه) نبود. ضمن این‌که تیم هم دوستان خودم بودن و باهاشون راحت بودم.

      بنابراین کاملاً‌ ممکن بود الان کانال تلگرام اصلاً نباشه. من ۱۴۰۱ یه سخنرانی در کنفرانس تحول دیجیتال کرده باشم. آخر ۱۴۰۳ در دانشکده حرف زده باشم و خرداد ۱۴۰۴ هم در اکنون. و اگر همهٔ این‌ها همین‌قدر پراکنده بود، احتمالاً به هیچ نوع معنا یا استراتژی خاصی قابل تفسیر نبود.

      اما کاملاً تصادفی کانال تلگرام راه انداختم. و با کمی فاصله، تقریباً همزمان به دانشکده و برنامه اکنون رفتم.

      حالا هم قصدم اینه که دوباره در خلوت خودم به کارها و پروژه‌های خودم ادامه بدم و بیشترین ارتباطم با بچه‌ها هم‌چنان متمم و روزنوشته باشه و مشغول کتاب نوشتن باشم و کارهای دیگه‌ای که دوست دارم (و فکر می‌کنم برای شما و بقیهٔ‌ دوستانم هم جذاب‌‌تر و مفیدتره).

      اون کانال تلگرام رو هم فعلاً تفریحی ادامه می‌دم تا ببینم کی حوصله‌ام سر میره ازش.

  • محسن شیروانی گفت:

    محمدرضا جان.

    سلام و وقت‌بخیر.

    امیدوارم در کنار برنامه‌های بسیار فشرده‌ات، حالت خوب باشه.

     

    در اخبار خوندم که وزیر پیشنهادی اقتصاد معرفی شده‌اند و نامشون دکتر مدنی زاده است.

    احساس کردم این نام خیلی آشنا هستش و یادم افتاد در این نوشته‌ی شما اسمشون رو دیده بودم و شما و ایشون سخنرانی داشته‌اید در دانشگاه شریف.

     

    نمی دونم با وزیر اقتصاد، چقدر آشناییت نزدیک دارید.

    ولی فکر می‌کنم با توجه به شرایط کشورمون (خصوصاً در این هفته‌های حساس) ایشون هم کاری از پیش نبرند.

    نمی دونم وارد شدن به مناصب سیاسی و عدم توفیق، چقدر به وجه‌ی دانشگاهی فرد می‌تونه ضرر بزنه.

    جوری که بقیه بگن ای کاش فلان آدم در حیطه‌ی تدریس می موند و هیچ‌وقت وارد فعالیت سیاسی نمی‌شد.

     

    شاید هم واقعاً فرد، بگه که من برای خدمت اومدم و با این‌که می دونستم احتمال سقوط بیشترِ اقتصاد هست و احتمالاً بخشی از اون رو به پای من بنویسند و وجه‌ام آسیب ببینه، من این تصمیم رو گرفتم پیشنهاد وزارت رو قبول کنم؛

    هر چند که تصمیم خوبم، به نتایج بدی منتج شد.

     

  • جواد عزیزان گفت:

    محمدرضا سلام و ارادت

    یک سوال- امکانش هست به فایل صوتی سخنرانی شما در دانشکده دسترسی داشته باشیم؟

    از باب یادگیری و گوش دادن به توصیه هایت پیرامون موضوع ارتباطات و قدرت شبکه ها عرض کردم.

    • سلام جواد جان.
      من پیگیری نکردم ببینم فایل صوتی و تصویری هست یا نه (البته بودنش که هست. اما منظورم اینه که برای آرشیو دانشکده است یا عمومیه). اما به‌هرحال، چیز خاصی هم توی اون حرف‌ها نبود که تو یا بچه‌ها ندونین. سخنرانی مختصر، توی جمع خیلی بزرگ، اونم وقتی که لازمه جمله‌ها و بحث‌ها به‌شدت با فضا و مخاطب تطبیق پیدا کنه، معمولاً چیز خاصی از توش در نمیاد (چون من فقط مسئله‌ام این بود که تأکید کنم با دانشکده و دانشگاه نزدیک بمونن. نه این‌که لزوماً دینامیک قدرت در دنیای جدید رو توضیح بدم).

  • سجاد رحیمی مدیسه گفت:

    سلام محمدرضای عزیز جناب آقای مهندس شعبانعلی.چه زیبا و جانانه روایت کردی این لحظات ارزشمند را. خواندن این متن مثل این بود که خودم در آن مراسم حضور داشتم و گرمای محبت‌ها، خاطرات و دغدغه‌های مشترک را حس کردم. شما همیشه این توانایی را داری که با کلماتت نه فقط روایت کنی، بلکه جان و احساس را هم به تصویر بکشی.

    این حرف‌ها نه فقط برای فارغ‌التحصیلان دانشکده، بلکه برای همه‌ی ما که دغدغه‌ی تأثیرگذاری داریم، چراغ راه است. یاد روزهای دانشجویی افتادم که کوچک‌ترین لحظه‌ها هم می‌تواند به خاطره‌ای ماندگار تبدیل شود.

    همیشه پرانرژی و اثرگذار باشی، مثل همیشه.

  • علی نادری گفت:

    اول، یادمه توی مصاحبه ویدئویی، بچه‌ها هر کدومشون از لحظه‌ای میگفتن که توی روزنوشته خطاب بهشون یک متن نوشته بودی و لحظه‌ای که اسمشونو دیدن چقدر ذوق کردن. الآن که توی روزنوشته اسم و عکس خودم رو در کنار تو و گزارش زمانی که باهم گذروندیم رو میبینم، میفهمم ذوق یعنی چی.
    بچه‌هایی که اینجا رو منظم میخونن حتماً میفهمن حال منو، میخوام به همه‌شون بگم که از نزدیک محمدرضا حتی فوق‌العاده‌تره، خاکی و متواضع طوری که آدم باورش نمیشه! گرم و صمیمی طوری که حس میکردم سال‌های ساله که باهم دوستیم و هرروز همدیگه رو میبینیم، احترامش نسبت به اساتید حیرت‌انگیزه، دکتر مشایخی که از دیدنش احساساتی شد رو دیدم فهمیدم این ارتباط چقدر عمیقه. حتی تماشای واکنش و توجهش نسبت‌ به بقیه‌ی افرادی که میشناختنش و ابراز محبت میکردن تحسین‌برانگیز بود. صحبت‌های آف رکورد و خصوصی توی دفتر و حین ناهار و تایم طولانی‌ای که باهم گذروندیم  هم بینهایت دلچسب بود و چقدر یاد گرفتیم.

    دوم،محمدرضا فکر نمیکردم نیاز نباشه که گزارش دیدار اولمون رو چون تو مکتوبش کردی توی دفترم بنویسم (فقط لینک دادم و فقط احساساتم رو در ادامه‌ش توصیف کردم). یعنی میثم از توجه دقیق و ثبت این همه جزییات در اون لحظه‌ی کوتاه متحیر بود (میثم همون پسر گوشی به دست:) داخل متن و نفر سمت چپ عکس آخر که از ملاقات با تو اینقدر کیف کرد که بعدش مشتاقانه اشتراک متمم خرید و شروع کرده به خوندن، بالاخره فهمید چرا من این همه روی متمم تاکید دارم).
    لذت میزبان معلمی بودن که بیشترین اثر رو توی زندگیت گذاشته وصف نشدنیه؛ تو همیشه یک دفتر توی دانشکده داری که متعلق به خودته و لطفاً بیشتر بیا دانشکده. مرسی بابت تمام لطف‌هایی که داشتی و داری.

    سوم، بعد از پایان مراسم وقتی دکتر نیلی که به سخت‌گیری و دقت معروفه اومد پیش محمدرضا و گفت «آقای مهندس صحبت‌هاتون خیلی خوب بود من واقعاً استفاده کردم» مطمئن شدم که فقط من نبودم که این همه یاد گرفتم. مجاب شدم که بیشتر راجع به این موضوع بخونم که دقیق‌تر راجع به اهمیت نتورکینگ توی دنیای مسطح میدان‌گونه‌ی فعلی بدونم. واقعاً اهمیت این نگاه باید پررنگ بشه و محمدرضا به درستی چنین موضوعی رو واسه صحبت انتخاب کرد.
    دانشکده مدیریت و اقتصاد برای ما که دانشجوهاش بودیم و هستیم تبدیل به خونه شده، خانواده‌ای که همه‌مون نسبت بهش عِرق داریم، به قول دکتر نیلی عشق جاری در این دانشکده باعث شده که اینطور باشه.
    از طرف خودمون من به وضوح میبینم غالب افراد دانشکده دارن این فرهنگ و نگاه رو گسترش میدن که ارتباط بیشتری بین بیزینس و دانشگاه اونم در همه ابعاد شکل بگیره، حتی تو این مراسم هم بهش اشاره شد. این موضوع تو این جهانی که به تعبیر فرگوسن دیگه مثل برج طبقاتی نیست میتونه هم‌افزایی مثبت واسه تمام فعالای کسب‌و‌کار، دانشگاهی‌ها و در نهایت اقتصاد کشور داشته باشه. این واسه تمامی دانشکده‌ها و دانشگاه‌های دیگه هم میتونه اتفاق بیفته به شرطی که همه به اهمیت این موضوع واقف باشن و در جهتش تلاش کنن. من تو جمع خودمونی اینجا میگم که علیرغم اینکه من میتونم واسطه هر مدل همکاری کسب‌و‌کارها با دانشکده خودمون باشم(نه فقط بیزینس خودم، هر مدل دیگری که ممکن باشه و بتونه هم‌افزایی مثبت ایجاد کنه).
    به علاوه متمم هم کامیونیتی‌ای هست که اگر با این عینک اشاره شده ببینیمش، واسه ما ارزشش حتی بیشتر نمایان میشه.

  • امیر پورمند گفت:

    سلام محمدرضا. 

    گزارش قشنگی نوشتی. زیباترین بخشش برام اونجاست که بعد چند دهه از فارغ‌التحصیلی هنوز هم با احترام خاصی از اساتیدت یاد می‌کنی. 

    به نظرم این که بیش از ۵۰ درصد فارغ‌التحصیلان دانشکده‌تون در ایران هستند، واقعاً عجیبه. من با اطمینان بالا می‌تونم بگم این عدد برای دانشکده مهندسی کامپیوتر زیر ۲۰ درصد هست. گواهش هم دوستان خودم و کلاً جو کارشناسی‌های شریف (خصوصاً کامپیوتری‌ها که جو سمی‌ای دارند) هست. 

    با این اوضاع اقتصاد و برق و قله‌هایی که پشت سر هم فتح شده، چیز عجیبی هم شاید نباشه. خصوصاً الان که دیگه اونی که می‌مونه باید توضیح بده که چرا مونده و نه برعکس. 

    به هر حال، هنوزم نیمچه مجوزی برای ورود به شریف دارم. دو هفته پیش که برای دفاع پروژه سربازی رفتم و دوباره هم برای رویداد هکاتون شریف چند روزی میرم و خلاصه، هنوز خیلی از دانشگاه دور نشدم. خوشحال میشدم اگر من هم می‌دونستم و در سمینار شرکت می‌کردم. جای زیادی نمی‌گرفتم. اون گوشه‌ها یه جا برای خودم می‌نشستم و گوش می‌دادم. حدس می‌زنم ملاحظاتی در ذهنت بوده که جایی اعلام نکردی. 

    راجع به رستوران هم فکر نمی‌کردم پیش علی‌آقا برید. تو دوران دانشجویی یک‌بار رفتم و تجربه خوبی نداشتم. از اون به بعد، همون کباب کوبیده همیشگی رو می‌گیرم و پشیمون هم نشدم. 

     
     
     
  • محمدرضا محمودی گفت:

    محمدرضا جان سلام

    ممنون که با این نوشته و عکس‌ها ما رو در مراسمی که ازش بی‌خبر بودیم شریک کردی.

    معمولا دانشکده فنی دانشگاه تهران هر ده سال یک تولد مختصری میگیره و به فارغ التحصیلان ایمیل میزنه. نکته جالبش امکان فرصت آشنایی با فارغ التحصیلانی هست که زمانی در اونجا دانشجو بوده‌اند که من و امثال من هنوز به دنیا هم نیومده بودیم.

    خوب میشد این رسم در دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف یا به قول بچه‌های خودمونی GSME هم شکل میگرفت. حالا نه به صورت ده سال یک بار اما اگر متوقع به نظر نمیام ۵ سال یکبار ایده بدی نیست. فکر میکنم در راستای همین صحبت مرتبط با نتورکینگ رابطه محور نه معامله محور هم باشه. چیزی که از رفقای تو حوزه بیزینس زیاد انتظار میره ولی راه و رسم درستش رو یا یاد نگرفتیم و یا فرصتش – مخصوصا در دوران کرونا – کمرنگ شده بود.

    مثل همیشه که سعی میکنم سوالی بپرسم که جوابش نه فقط به درد خودم بخوره بلکه به بقیه خوانندگان روزنوشته هم تا حدی یک بینشی منتقل کنه میخواستم جسارت کنم و از معلمم یک سوال جدید بپرسم. دانشکده تصمیم گرفته که از مهر ۱۴۰۴ در رشته کارشناسی علوم اقتصادی دانشجو بگیره. (+

    جدای از اینکه تصور میکنم دانشکده از نظر زیرساخت فیزیکی ظرفیت چندانی نداشته باشه و تو این سال‌ها تا جایی که در جریانم تغییر خاصی از این منظر نکرده، اضافه شدن دانشجوهای کارشناسی به فضایی که در ۲۵ سال گذشته به عنوان یک محل تحصیلات تکمیلی شناخته میشده بنظرت تصمیم مفیدی بوده یا نه؟

    مثل همیشه ارادتمندیم و دلتنگیم. همینم خودش عجیبه که آدم میتونه یکی رو ندیده باشه ولی دلتنگش باشه.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser