فکر میکنم دی یا بهمن ماه بود که دکتر آراستی از دانشکده مدیریت به من گفتن که دانشکده قصد داره برای بیستوپنجمین سالگردش یک مراسم برگزار کنه. برگزاری این مراسم از این جهت مهم بود که دانشکدهٔ ما چنین مراسمی رو سالانه برگزار نمیکنه و اگر درست در خاطرم باشه، دکتر گفتن که فقط یک بار دهمین سالگرد برگزار شده.
قرار بود سخنران مراسم دکتر مشایخی موسس دانشکده باشن و دکتر مدنیزاده رئیس دانشکده. و لطف کردند و گفتند من هم بهعنوان یکی از فارغالتحصیلهای دانشکده سخنران سوم باشم.
مراسم بهخاطر یهسری محاسبات و ملاحظات، از اسفند ماه جابهجا شد و افتاد آخر اردیبهشت ماه. نهایتاً ترکیب سخنرانها کمی تغییر کرد و دکتر مسعود نیلی هم به جمع سخنرانها اضافه شدن. به نظرم بسیار تصمیم درستی بود. چون ایشون هم در توسعهٔ بخش «اقتصاد» دانشکده سهم مهمی ایفا کردن.
حرفهای دکتر مدنیزاده تقریباً مشخص بود. همونطور که انتظار میرفت – با همراهی دکتر وصال – گزارشی از وضعیت دانشکده ارائه دادن: تعداد دانشجوها، تعداد فارغالتحصیلها، گزارشی از اینکه الان فارغالتحصیلها کجا هستند و چهکار میکنن و آماری از اینکه چند درصد از فارغالتحصیلها الان در ایران هستند (کمی بیشتر از ۵۰ درصد). اشاره به این عدد در مراسم مهم بود، چون یکی از اتهاماتی که معمولاً – کاملاً نادرست – در مورد دانشکده مطرح میشه اینه که تقریباً هیچکس از فارغالتحصیلان دانشکده ایران نمیمونن و عملاً دانشکده خروجی خاصی برای کشور نداره.
اشارهٔ مهم دیگه در صحبتهای دکتر وصال هم این بود که دانشکده در سالهای اخیر داره سعی میکنه بر پایهٔ سه ستون توسعه پیدا کنه: «مدیریت»، «اقتصاد» و «سیاستگذاری». و احتمالاً خود این سیاستگذاری هم بعداً باز به شاخههای تخصصیتر تبدیل بشه.
دکتر مشایخی دربارهٔ روند تأسیس دانشکده صحبت کردن و اینکه چهجوری تونستن یه «هویت نو» به دانشگاه شریف بدن. چون اون زمان تصور وزارت علوم و حتی بخشی از مدیران ارشد دانشگاه این بوده که دانشگاه مهندسی باید فقط رشتههای مهندسی داشته باشه. دکتر مشایخی گفتن که اون زمان یه لیستی از سیوچند دانشگاه برتر مهندسی در جهان درست کردن و نشون دادن که تعداد زیادی از اونها رشته مدیریت دارن. کمی هم توضیح دادن که ظاهراً اون موقع مجبور شدن با یه روایت و توصیف خاصی مجوز تأسیس این دانشکده رو بگیرن. چون بعداً بعضی از کسانی که همراهی کرده بودن – بهدرستی و البته به شوخی – گفته بودن که ما گول خوردیم. از کسانی مثل دکتر بانکی و آقای روغنی زنجانی هم بهعنوان حامیان اولیه اسم بردن.
بعدش دکتر نیلی صحبت کردن. یه صحبت ابتدایی کوتاه و بقیه رو از روی متنی که نوشته بودن خوندن. توضیحشون هم این بود که من خیلی در مورد دانشکده و ماجرای توسعهاش احساساتی میشم و سعی کردم متن رو از قبل بنویسم که کمی کنترلشدهتر باشه و در جواب مجری که قبلش گفته بود «دکتر نیلی همیشه بر اساس فکت حرف میزنن» گفتن: امروز خبری از فکت نیست. حرفهای احساسی دارم.
حدس من اینه که علت خوندن از روی متن این بود که پیام متن خیلی حساس بود و باید کلمات با دقت انتخاب و چیده میشدن. ممکن بود جابهجا شدن کلمات یا کموزیاد شدنشون، معنای متفاوتی منتقل کنه یا تمام معنای مد نظر ایشون رو منتقل نکنه. جدا از اشاره به تیم احمدینژاد که میخواست دانشکده رو منحل کنه و دکتر نیلی گفت «آنها رفتند و ما ماندیم» یه جای دیگه هم یه اشارهٔ غیرمستقیم به حرفهای ترامپ دربارهٔ وضعیت امروز کشور بود (استهلاک زیرساختها، نبود برق، از دست رفتن منابع و …). اسمی از ترامپ نبردن ولی اشاره کردن که دردمان میآید وقتی دیگران میآیند به مشکلاتی اشاره میکنند که سالهاست هم با خودشان و هم با راهحلشان آشنا هستیم (و قسمت ناگفته اینکه: کسانی در رأس کار هستند که نه مشکل را میفهمند و نه راهحل را میدانند). خلاصه اینکه متنی بهشدت دقیق و تنظیمشده بود. وگرنه دکتر نیلی – که اخیراً کلیپ برخورد تندشان با خاندوزی وزیر اقتصاد آن رئيسجمهور قبلی وایرال شده – کسی نیست که نتواند بدون متن سخنرانی کند.
من هم حرف اصلیام تشویق و ترغیب فارغالتحصیلان به ارتباط بیشتر با هم بود و برای اینکه این پیام را منتقل کنم از تعبیرهای مسطحشدن دنیا در نوشتههای سه نفر استفاده کردم که شما چون این بحثها را زیاد از من شنیدهاید با آنها آشنایید:
- توماس فریدمن در کتاب The World is Flat
- مانوئل کاستلز در کتاب The Information Age
- نیل فرگوسن در کتاب The Tower and The Square (برج و میدان)
خلاصهٔ حرفم هم این بود که این روزها قدرت شبکهها بیشتر از قدرت ساختارهای سلسلهمراتبی است و نهایتاً این شبکهها هستند که قدرت تأثیرگذاری بالایی دارند و خودشان را در دینامیک قدرت کشور به سیاستمداران و سیاستگذاران سنتی تحمیل میکنند. علاوه بر این توضیح دادم که در شرایط پیچیده و پرابهام این سالها، ما برای فهم جهان اطراف خود به یک شبکهٔ ارتباطی نیاز داریم. یعنی دیگر فهم فردی برای اینکه بتواند از اتفاقها و روندهای دنیای اطراف رمزگشایی کند کافی نیست و ما به چیزی از جنس Networked Cognition نیاز داریم.
دربارهٔ تفاوت شبکه و شبکهسازی هم به این نکته اشاره کردم که شبکهسازی به معنایی که این روزها رایج است، معمولاً بر پایهٔ transaction است. چه چند سال قبل که در مراسمها و رویدادها مردم کارت ویزیت رد و بدل میکردند و چه الان که کانکشنهای لینکدین و روابط شبکههای اجتماعی را میسازند.
معمولاً وقتی کسی از نتورکینگ حرف میزند دنبال این است که به سرعت یا در کوتاهمدت بتواند از فرصتها و امکانات فرد دیگری استفاده کند و متقابلاً امکانات و فرصتهای خود را در اختیارش قرار دهد. توضیح من این بود که در نتورک، بیشتر از transaction به relation توجه میشود و بیشتر از تبادل فرصت به تبادل insight پرداخته میشود و بیشتر از نگاه کوتاهمدت به افق میانمدت و بلندمدت نگریسته میشود. جمعبندی حرفم هم نهایتاً تشویق بیشتر به رابطهٔ نزدیکتر فارغالتحصیلان با یکدیگر و با دانشکده و نیز دعوت از علاقهمندان و دغدغهمندان مدیریت و اقتصاد (مستقل از اینکه کجا هستند و در کجا درس خواندهاند) با یکدیگر و با دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف بود.
حاشیهها
برای من که بسیاری از فارغالتحصیلان را میشناسم و بسیاری از این عزیزان و دیگر مهمانان مراسم هم به من لطف داشتند، حاشیههای جالب بسیار بود. اما دو موردش برای فضای روزنوشته مناسب است و به حرفها و بحثهای قبلی ربط دارد.
ظهر همان روز سخنرانی (يا شاید روز قبل، درست یادم نیست) در طبقهٔ چهارم دانشکده ایستاده بودم و با چند نفر از دوستان و اساتید حرف میزدیم. به نظر خودم صدایم آرام بود. دیدم دکتر علوی در اتاقشان را باز کردند و بیرون آمدند (چند روز قبل در نوشتهای به ایشان اشاره کرده بودم و یک گفتگوی لینکدینی هم داشتیم که نقل کردم).
گفتند: صدای محمدرضا رو شنیدم و آمدم بیرون. با توجه به اینکه صدای من مدتهاست در گوششان نبوده و بهنظر خودم هم آرام حرف میزدم، عجیب بود. کمی گفتیم و خندیدیم و من هم گفتم که ظاهراً صدایم به بلندی صدای فروشندگان دورهگرد است و ماجرا تمام شد. اما شب، دکتر علوی یک جای دیگر، صدای بلند من را به رویم آورد. دور میزی ایستاده بودیم که به بقیه گفتند: زمانی که محمدرضا دانشجو بود (سال ۸۴)، یک روز سر کلاس آمدم. دیدم محمدرضا با صدایی که به نظر خودش یواش بود به نفر بغلدستیاش گفت (دربارهٔ دکتر علوی گفته بودم): «امروز سرحال نیست. چیزی از این کلاس در نمیاد.» و ظاهراً آن روز علاوه بر بغلدستیام تمام همکلاسیها و حتی دکتر علوی این حرف درگوشی من را شنیده بودند. دکتر گفت: من هم آن روز به روی خودم نیاوردم و درس دادم.
خلاصه پیام کلی این بود که همهچیز را بیسر و صداتر بگو.
اتفاق بامزهٔ دیگر، علی نادری بود که با وجودی که سالهاست از طریق متمم یکدیگر را میشناسیم، از نزدیک هم را ندیده بودیم و طی چند روز، حضور مکرر و مستمر در کنار هم داشتیم. اولین موردش زیر همان نوشتهٔ قبلی دربارهٔ دکتر علوی بود که علی کامنت گذاشت و گفت پس از ارسال طرح یک دوره برای دکتر علوی روزنوشتهها را باز کرده و نوشتهٔ من را دیده (لینک کامنت علی).
وقتی میخواستم به دفتر دکتر آراستی سر بزنم، دیدم یک نفر به من لبخند زد و رد شد (در دانشکده کاملاً طبیعی است). بعد در گوشی به یک نفر دیگر گفت: «علی. شعبانعلی اینجاست.» نمیدانم چه شد که حس کردم این علی که آنور خط است، باید علی نادری باشد. به پسر گوشیبهدست (که بعداً با هم دوستتر شدیم) گفتم: با علی نادری حرف میزنی؟ گفت بله. گفتم گوشی رو بده به من باهاش حرف بزنم. حرف زدیم و علی گفت در مسیر دانشکده است و من هم گفتم منتظرش میمانم.
قطعاً دانشکده برای من مثل خانهام است و اساتیدم هم آنقدر به من محبت دارند که همیشه شرمندهشان هستم. اما اینکه یکی از دوستان خودت (که طبیعتاً دوستانش هم تو را میشناسند) آنجا باشد و دفتر داشته باشد و کار کند (آموزشهای آزاد دانشکده) حس بسیار خاص و شیرینی است. این چند روز که دانشکده سر میزدم، بسیاری از زحمتها را به علی و دوستانش دادم. و معمولاً هم در دفتر آنها مینشستم و بساطم را پهن میکردم و خلاصه حس خیلی عجیبی بود. انصافاً هم علی و بچهها برایم کم نگذاشتند.
چند عکس
عکسهای رسمی مراسم هنوز منتشر نشده. اما علی چند عکس با موبایل خودش انداخت که اینجا میگذارم تا متن هم کمی از خشکی بودن بیرون بیاید.
عکس من و علی که مشخص است. عکس با دوستان علی هم در رستوران علیآقا در نزدیکی دانشگاه است که بهطور سنتی ما از زمان دانشجویی گاهی آنجا غذا میخوردیم.
در دو عکس دیگر هم دکتر مشایخی و دکتر آراستی هستند.
توضیح بیشتر را اگر علی لازم بداند لطف میکند و مینویسد.
سلام محمدرضا.
گزارش قشنگی نوشتی. زیباترین بخشش برام اونجاست که بعد چند دهه از فارغالتحصیلی هنوز هم با احترام خاصی از اساتیدت یاد میکنی.
به نظرم این که بیش از ۵۰ درصد فارغالتحصیلان دانشکدهتون در ایران هستند، واقعاً عجیبه. من با اطمینان بالا میتونم بگم این عدد برای دانشکده مهندسی کامپیوتر زیر ۲۰ درصد هست. گواهش هم دوستان خودم و کلاً جو کارشناسیهای شریف (خصوصاً کامپیوتریها که جو سمیای دارند) هست.
با این اوضاع اقتصاد و برق و قلههایی که پشت سر هم فتح شده، چیز عجیبی هم شاید نباشه. خصوصاً الان که دیگه اونی که میمونه باید توضیح بده که چرا مونده و نه برعکس.
به هر حال، هنوزم نیمچه مجوزی برای ورود به شریف دارم. دو هفته پیش که برای دفاع پروژه سربازی رفتم و دوباره هم برای رویداد هکاتون شریف چند روزی میرم و خلاصه، هنوز خیلی از دانشگاه دور نشدم. خوشحال میشدم اگر من هم میدونستم و در سمینار شرکت میکردم. جای زیادی نمیگرفتم. اون گوشهها یه جا برای خودم مینشستم و گوش میدادم. حدس میزنم ملاحظاتی در ذهنت بوده که جایی اعلام نکردی.
راجع به رستوران هم فکر نمیکردم پیش علیآقا برید. تو دوران دانشجویی یکبار رفتم و تجربه خوبی نداشتم. از اون به بعد، همون کباب کوبیده همیشگی رو میگیرم و پشیمون هم نشدم.
محمدرضا جان سلام
ممنون که با این نوشته و عکسها ما رو در مراسمی که ازش بیخبر بودیم شریک کردی.
معمولا دانشکده فنی دانشگاه تهران هر ده سال یک تولد مختصری میگیره و به فارغ التحصیلان ایمیل میزنه. نکته جالبش امکان فرصت آشنایی با فارغ التحصیلانی هست که زمانی در اونجا دانشجو بودهاند که من و امثال من هنوز به دنیا هم نیومده بودیم.
خوب میشد این رسم در دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف یا به قول بچههای خودمونی GSME هم شکل میگرفت. حالا نه به صورت ده سال یک بار اما اگر متوقع به نظر نمیام ۵ سال یکبار ایده بدی نیست. فکر میکنم در راستای همین صحبت مرتبط با نتورکینگ رابطه محور نه معامله محور هم باشه. چیزی که از رفقای تو حوزه بیزینس زیاد انتظار میره ولی راه و رسم درستش رو یا یاد نگرفتیم و یا فرصتش – مخصوصا در دوران کرونا – کمرنگ شده بود.
مثل همیشه که سعی میکنم سوالی بپرسم که جوابش نه فقط به درد خودم بخوره بلکه به بقیه خوانندگان روزنوشته هم تا حدی یک بینشی منتقل کنه میخواستم جسارت کنم و از معلمم یک سوال جدید بپرسم. دانشکده تصمیم گرفته که از مهر ۱۴۰۴ در رشته کارشناسی علوم اقتصادی دانشجو بگیره. (+)
جدای از اینکه تصور میکنم دانشکده از نظر زیرساخت فیزیکی ظرفیت چندانی نداشته باشه و تو این سالها تا جایی که در جریانم تغییر خاصی از این منظر نکرده، اضافه شدن دانشجوهای کارشناسی به فضایی که در ۲۵ سال گذشته به عنوان یک محل تحصیلات تکمیلی شناخته میشده بنظرت تصمیم مفیدی بوده یا نه؟
مثل همیشه ارادتمندیم و دلتنگیم. همینم خودش عجیبه که آدم میتونه یکی رو ندیده باشه ولی دلتنگش باشه.