امروز بعد از دو سال، در فیس بوک از یکی از دوستانم پیامی دریافت کردم:
Miss U. ver r U? Any spcl News? Poke me
از دیدن پیام دلشاد شدم و از اختصار آن دلگیر!
در دلم به او گفتم: تو که میدانی تک تک کلمات و حروفت، غبار غم از دل من پاک میکند. همین؟ تمام وقتی که برای من گذاشتی همین بود؟ اینقدر سخت شده زندگی؟ اینقدر تنگ شده مجال زندگی؟ فرصت نبود تا به جای U بنویسی You؟
شتابزدگی و کمبود فرصت و سطحی بودن رابطهها و زندگیها، ویژگی زندگی این روزهای ماست.
گاهی با خودم فکر میکنم، چه خوب که لیلی و مجنون در زمان ما نیستند. چه خوب که فرهاد و شیرین عصر ما را تجربه نکردند.
اگر آن عشقها این روزها بود، فرهاد به جای کندن کوه، احتمالاً وبلاگ عاشقانهای مینوشت و هر از چندگاهی، از داخل نوشتههای وبسایتها، جملههای عاشقانهای را در آن کپی میکرد. شاید هم شبها به جای تبر، گوشی موبایلش را تکان میداد تا ویچت و نرمافزارهای مشابه، برایش عشقی تازه بیابند.
چه بهتر که شیرین هم این روزها زندگی نمیکند. اگر بود شاید حداکثر تلاش وتعهدش این بود که در پروفایل فیس بوکش، به جای Single مینوشت In a relationship
گاهی ذوق میکنم که ماجرای امام حسین و عاشورا هزار سال پیش اتفاق افتاد. شاید اگر این روزها بود حداکثر همدلی مردم این بود که عکس پروفایل فیس بوک خود را به امام حسین تغییر میدادند. حرکتش هم که سیاسی بود. در فضای مجازی چندان استقبال نمیشد. شاید قرنها بعد به جای ۷۲ یار او باید از ۷۲ لایک او سخن میگفتند…
خیلی خوشحالم که پیامبر، کتاب خود را در هزار و چهارصد سال پیش به انسان هدیه کرد. اگر این روزها قرار بود این کتاب منتشر شود، باید سالها در انتظار کسب مجوز میماند و احتمالاً داستانهایی نظیر یوسف و زلیخا سانسور میشد و در نهایت ما باید اصل کتاب را به صورت پراکنده روی وب، مشاهده میکردیم و گاه گاهی نیز به نشانهی تایید، لایک میزدیم.
خوشحالم که ولتر نوشتههای خود را سه قرن پیش نوشت. اگر این روزها مینوشت احتمالاً باید به دنبال پارتی میگشت تا بتواند آنها را به صورت تلهتئاتر پخش کند. با مخاطب بیحوصلهای که پس از چند دقیقه صبر، کنترل به دست، در میان هفتصد کانال دیگر، به دنبال پخش کلیپهای روز میگشت.
عصر ما عصر بیحوصلگی است.
عصر زندگیها و حرفهای سطحی.
عصر شتاب.
عصر محدودیت وقت و کلمات.
دلت که تنگ میشود در فیس بوک دوستت را Poke میکنی و مینشینی تا Poke Back شوی! و این یعنی که ما هر دو هنوز زندهایم و مگر جز این خبر مهم دیگری هم هست؟
تاریخ تولد دوستانت، که قبلاً مهمترین یادداشت تقویمت بود، دیگر جایی در تقویم ندارد. فیس بوک این وظیفه را بر عهده گرفته است. میتوانی همانجا چند جملهای هم بنویسی و با کمترین زمان و هزینه ادای دین کنی!
پیامک هم که میفرستی باید دقت کنی که تمام حس حرف دل خودت را در ۱۴۱ حرف بیان کنی که اگر چند قسمت شود، هم گران میشود هم ممکن است در ارسال و دریافت آن مشکل ایجاد شود. فارسی اگر بنویسی که باید وجودت را در ۷۰ حرف خلاصه کنی!
ایمیلهای دوستانه نیز در لابهلای ایمیلهای انبوه گروهی گم میشوند. همانها که نوشتهاند باید به ۷۰ نفر ارسال کنی و اگر تا ۷ روز ۷ نفر دوباره به تو ارسال کردند خوشبخت میشوی و اگر نشد باید بدانی که طی ۷ ماه یا ۷ سال یا ۷۰ سال، نگونبخت میشوی!
این است زندگی ما. این است عشق ما. این است دلتنگیهای ما.
خوشحالم. خیلی خوشحالم. خیلی خوشحالم که انسانهای بزرگ تاریخ، همه آمدند و رفتند که امروز، دیگر روز انسانهای بزرگ نیست…
———————————
پی نوشت: کاش دوباره موبایلت را برداری. آن جملههای عاشقانه را که از فیس بوک و دیوان حافظ و سعدی و توییتر کپی کردهای پاک کنی. دوباره به من پیامک بزنی و این بار بنویسی: «محمدرضا دوستت دارم». کاش اگر حرف دیگری نداری همین جمله را چند بار بنویسی. خوشحال خواهم شد. شاد خواهم ماند. میدانم که این پیام برای من آمده است. اختصاصاً برای من. این پیام هدفمند است. نه از آن هرزه پیامهای عاشقانه و دوستانهای که در فضای مجازی، دست به دست میگردند و مستعمل و کثیف و دستخورده به دست مان میرسند. مانند سکهی بیارزشی که قبل از من، توسط تمامی فعالان بازار(!) دستمالی شده است…
آخرین دیدگاه