دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

زنده به گور

«دخترک ایستاده بود. پدر را نگاه میکرد که بیل به دست، به زحمت خاک را می کند و حفره ای عمیق درست می کرد.

برای دخترک ساده نبود. نمیتوانست بیش از این، عرق خستگی را بر پیشانی پدر ببیند. جلو رفت. با دستهای خود مشغول کندن خاک شد تا کار پدر را سبک تر کند: حفره عمیق و عمیق تر شد.

دختر نمیدانست که گور خویش را حفر میکند. وقتی حفر گور به پایان رسید، پدر، دختر را در گور نهاد و حفره را پر کرد…»

این تنها یکی از داستان های تلخ آن شبه جزیره بدوی، در چهارده قرن پیش است.

امشب احساس دلتنگی می کردم. نشستم و رو به سوی آن شبه جزیره، با آن خواهر زنده به گورم، حرف زدم…

خواهرم! تو رفتی و به جمع قربانیان تاریخ پیوستی. قربانی انسانهای بینای بدون بینش.

کسانی که دستهایشان،

به جای اینکه خاک ها را پیش پای من و تو بریزد و پله ای بسازد برای بالا رفتن و رسیدن به رویاهایمان،

خاکها را بر پیکرمان ریختند و گوری ساختند برای دفن ما و آرزوهایمان.

خواهرم! داستان اما همیشه اینگونه نماند. تو نبودی و ندیدی که پیامبری آمد. زندگی، دیگر شد و دانستیم که از آن پس زنده یه گور شدن، خاطره ای خواهد بود، گنگ و مبهم و باورناپذیر.

بله! زمان «زنده به گوری» گذشت. اما دیری نگذشته بود که دوران «کشته به گوری» آغاز شد.

پادشاهان برای گسترش قلمرو خود در روی زمین می جنگیدند و سهم ما سربازان، گسترش گورستانهایمان بود…

اما خوشحال بودیم: خوشحال از اینکه عصر «زنده به گورها» پایان یافته و «کشته به گوری» هر چه باشد، سرنوشتی قابل پذیرش تر است.

به تدریج فرهنگ تغییر کرد و پادشاهان، قدرت خود را نه به گسترش قلمرو، بلکه به حفظ «صلح و آرامش و ثبات» دانستند.

دانش و آموزش، فراگیر شد: کتابها و مجله ها و کلاسها و سخنرانی ها…

خوشحال شدیم. اما این شادی، دوام زیادی نداشت. استبداد، هزینه ای بود که شاهان، برای تأمین آرامش، بر ما تحمیل کردند.

چنین بود که زنده به گوری، از نوعی دیگر، به سراغمان آمد.

باید زندگی میکردیم و می رفتیم و می آمدیم، بی آنکه از اندیشه های خود سخن بگوییم.

و پس از مدتی می آموختیم که مغز، قرار است در خصوص «قسط» و «حقوق» و «درآمد» و «هزینه» فکر کند و نه چیزی بیشتر.

ما بدتر از تو زنده به گور شدیم. ما محکوم بودیم که زنده بمانیم بی آنکه بتوانیم نفس بکشیم. مرگ ما بر خلاف تو، ناگهانی نبود. تدریجی بود. مرگی که یک عمر به طول می انجامید…

اما خواهرم. میدانم باور نمیکنی.

در اوج ناامیدی، دانشمندان به بشر هدیه ای دادند که ما را جانی تازه داد: «دنیای مجازی!»

میگفتند دنیایی است بدون مرز. بدون کشور. همه در کنار هم.

میگفتند یک کودک فقیر از روستایی کوچک هم، همانقدر در آن سهم دارد که رئیس یک دولت بزرگ.

هر کس میتوانست در این دنیای مجازی خانه ای داشته باشد و نشانی.

هر کس میتوانست حرفهایش را بزند و همچنان زنده بماند!

و ما خوشحال شدیم.

دانستیم که دوران «قدرت مداری» و «زنده به گوری» به پایان رسیده است.

آموختیم که «آخر الزمان»، بر خلاف همه ترسهایی که به ما القا کرده بودند، زمان «آزادی و برابری» است.

دیدیم که دوستی میتواند فارغ از طبقه اجتماعی باشد.

دیدیم که دنیا میتواند بی مرز و مرزبان باشد…

اما خواهر زنده به گور من!

این شادی نیز بسیار زودگذر بود…

فهمیدیم که دنیای مجازی شاید قلمرو دولتها نیست، اما قلمرو سازمان هاست.

آموختیم که درست است که ما هر یک در فضای مجازی خانه ای داریم، اما نمیتوان درب هر خانه ای را هم زد.

سازمان های بزرگ، یکی پس از دیگری، در فضای مجازی دور ما دیوار ساختند.

روی درهایشان نوشتند: «ورود ایرانی ممنوع!».

ما اما، عهد بسته بودیم که «زنده» بمانیم نه «زنده به گور»!

ابزارها ساختیم. کلیدها ساختیم. قفلها شکستیم و راه را باز کردیم تا به هر سختی که بود، فضای تنفس داشته باشیم و آنچه را در دنیای حقیقی، دست یافتنی نبود به لطف دنیای مجازی، جبران کنیم…

اما در این میان، والدین ما را فکر دیگر بود…

درست مانند والدین تو، که نگران بودند دیگران در جامعه گمراهت کنند و لکه ننگی شوی برای طایفه،

و از همین ترس بود که تو را در گور حبس کردند تا مطمئن شوند که اشتباهی از تو و دیگران سر نمیزند…

والدین ما نیز،

نگران شدند که در جامعه مجازی، گمراه شویم و لکه ننگی شویم برای طایفه

و از همین ترس بود که به جای آنکه در کنار ما کلید بسازند و قفل بشکنند، قفلها ساختند و کلیدها شکستند و ما دوباره زنده به گور شدیم!

زنده در گورهایی که از بیرون، دیگران بر آن قفل زده بودند و از داخل، والدینمان.

و تو هر چقدر بدانی و بفهمی،

این نوع زنده به گوری را هرگز نخواهی فهمید…

تو گویی که همسایگان بداندیش، خاک بر گور تو میریزند و والدین تو، از سر دلسوزی، آخرین حفره ها و راههای تنفس را نیز، با خس و خاشاک پر میکنند.

خواهر زنده به گور من…

زنده به گور شدن، دردی است که تنها زنده به گورها می فهمند.

وقتی زندگی بیرون حفره تنگ و تاریکی که تو گرفتار آن آمده ای، جریان دارد.

وقتی پنجه های تو از تقلا باز میمانند و چشمان تو، نومید، بسته میشوند.

وقتی صدای همهمه ی آنها که بیرونند، چنان با فریاد سکوت گور در هم می آمیزد که تشخیص حقیقت و توهم برایت دشوار میشود.

وقتی احساس میکنی، در صف زنده به گورهای تاریخ ایستاده ای،

رشته انبوهی که پایانش نیز، همچون آغازش مبهم  و ناپیداست.

اما من از تقلا باز نمی ایستم،

نمیخواهم روزی که گورها شکافته شد، دهانم بسته و استخوان های پوسیده دستم، به نشانه احترام، بر سینه ام گره خورده باشد،

ترجیح میدهم دستهایم در کنار پیکرم مشت شده باشد، به سان محکومی که در آخرین لحظات زندگی، همچنان، آزادی را با مشتهای گره کرده و دهان باز، فریاد میزده است…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


39 نظر بر روی پست “زنده به گور

  • ناشناس گفت:

    asheghatam ba hal bood

  • سمیه گفت:

    “………. و از همین ترس بود که به جای آنکه در کنار ما کلید بسازند و قفل بشکنند، قفلها ساختند و کلیدها شکستند و ما دوباره زنده به گور شدیم!

    زنده در گورهایی که از بیرون، دیگران بر آن قفل زده بودند و از داخل، والدینمان.

    و تو هر چقدر بدانی و بفهمی،

    این نوع زنده به گوری را هرگز نخواهی فهمید…….” عالی بود

  • مجتبي گفت:

    منو ياد صحبت دكتر شريعتي انداخت با يه سياه پوست كه سر قبرش نشسته بوده و اونو برادر خودش خطاب ميكنه و تاريخ و ورق ميزنه تا برسه به دوران خودش،ميشه گفت اين ادامه ي اون بود.عالي بود.
    محمدرضا حالا بيا فكر كنيم از اين به بعد چي ميشه،آيا اين تسلسل ادامه خواهد داشت؟يه روزي هم كسي مياد همين چيزارو بگه و همدردي كنه با ما يا ما نميزاريم اين اتفاق بيوفته؟و يا آيندگان اين تسلسلو بهم ميزنن و ما بايد بهشون افتخار كنيم.

  • ناشناس گفت:

    تمام آرزو های ما فقط با خرد ، دانش و عشق برآورده میشود. عشق کاری خواهد کرد که ما هم دیگر را دوست داشته باشیم
    زرتشی،یهودی،مسیحی مسلمان و… وقتی بتوانیم در کنار یک دیگر زندگی کنیم حقوق همدیگرو پایمال نکنیم. به ه احترام بگذاریم.
    وقتی که عشق به …عشق به بشر به اتسان ها مارو در بر بگیره
    اون موقعه زنگی فقط زیبا میشه،،
    وقتی یاد بگیریم ابتدا مشکلات رو با هم در میان بگذاریم و فکر کنیم صبر کنیم به جای این که به جان هم بیفتیمو هم دیگرو تیکه پاره کنیم
    مشت گره کرده هیچ وقت آزادی رو با خود به همراه نیاورده
    اما ایثار
    این ایثار است که آزادای را در دنیای ما به وجود خواهد آورد.
    اگر
    اگر پدران میدانستن که راه دیگری برای به خطا نرفتن خواهرانمان هست.
    هرگز آرزو های آسمون رو زیر خاک دفن نمیکردن
    اما
    هزار سال هم که پرنده رو از پرواز محروم کنی
    باید بدونی که پرواز تو خونشه
    یه روزی از زندانت پر میکشه.

  • مجتبی عموجانی گفت:

    حرف دل

    شاید این مشتها زمانی بتوانند آزادی را در خارج از گور فریاد بزنند.
    تشکر

  • مسعود گفت:

    ما زنده از آنیم که آرام نگیریم

  • علی گفت:

    فوق العاده زبیا
    توانمندی داستان سازیت عالی ست !!
    البته دوستانی که این رو می خونند کلمه ی “داستان سازی” رو بد تعبیر نکنند ؛
    تواناییه رساندن مفاهیم در داستان هنر تاثیر گذاران و حتی سخنوران تاریخ بوده و هست .

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser