این مطلب را به قصد معرفی یک کتاب یا توضیح دادن در مورد یک کتاب ننوشتم.
صرفاً دوست داشتم لذتِ دیدنِ انتخابِ نامِ زیبا برای یک کتاب را با شما در میان بگذارم.
اسم این کتاب را میشود به این شکل ترجمه کرد:
شیوهی درست باختن در یک جنگ
عنوان دوم کتاب هم هست:
آمریکا در عصر تعارضهای پایدار
البته شاید بعضی ترجیح بدهند که Unwinnable را غیر قابلِ بُرد یا بدون برنده ترجمه کنند. اما با توجه به بحثهای کتاب فکر میکنم ترجمه به تعارضهای پایدار یا تعارضهای ماندگار بهتر باشد.
پی نوشت: گفته بودم که فقط قصد دارم یک عنوان زیبا را معرفی کنم. اما حیفم میآید چند جمله هم ننویسم (گاهی یاد کارتون زیبای معاون کلانتر میافتم که در دوران کودکیِ ما پخش میشد و معاون کلانتر در آن کارتون، همیشه اول میگفت حرفی ندارد و بعد میگفت بر اساس اصرار دوستان، میخواهد چند کلامی صحبت کند و بعد هم دیگر ساکت نمیشد).
کتابهای دومینیک تیرنی زیبا هستند. استاد علوم سیاسی است در آکسفورد درس خوانده و در هاروارد میچرخد و درس میدهد.
تحلیلگر خوبی هم هست. از آن تحلیلگرهایی که حتی اگر در مواردی، برخی باورها یا برخی تحلیلهایشان را هم قبول نداشته باشید، همچنان میشود از نحوهی فکر کردنشان، نکتههای فراوان آموخت.
اصل ماجرای کتاب، به نگرش آمریکا به جنگ مربوط میشود. تیرنی، ابتدا مروری به جنگهای آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم دارد و توضیح میدهد که جز در یک مورد (عراق و کویت)، تقریباً هیچجا دستاورد مشخص مثبتی وجود نداشته است. حتی جاهایی که منافعی هم برای آمریکا تامین شده، آنقدر هزینهها و چالشها و تبعات و دردسرها زیاد بوده که در نهایت، نمیتوان جمعبندی قطعی انجام داد و صاحبنظران، در مورد اینکه بیلان کلی آن جنگ، مثبت است یا منفی، همنظر نیستند (تیرنی جنگ افغانستان و جنگ دو کره را هم نمونههایی از این نوع جنگها میبیند).
اینجاست که دومینیک تیرنی، ایدهی خود را مطرح میکند: جنگها و تعارضها و بسیاری از اختلاف نظرهای گروههای سیاسی و حزبها و کشورها، قرار نیست حل شوند یا لازم نیست حل شوند. اما تفکر سنتی فکر میکند که بهتر است به نفع یکی از طرفین وارد میدان شود و جنگ را از بین ببرد. کاری که آمریکاییها بعد از جنگ جهانی دوم بارها انجام دادهاند.
تیرنی، معتقد است که نگرش سنتی آمریکایی که در هر دو حزب اصلی آمریکا به شکلهای متفاوتی دیده میشود باعث شده که آمریکا هر جا جنگ یا اختلاف دیدگاهی را میبیند، تصمیم بگیرد سریعاً موضع بگیرد و البته موضع گیری هم معمولاً با ارسال نیروی نظامی بوده و در نهایت هم، جنگ و تعارض حل نشده و باقی مانده است یا صرفاً به آتشی زیر خاکستر تبدیل شده.
تیرنی در این کتاب که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده توضیح میدهد که این نوع نگرش (شصت سال دخالت ناموفق یا گرانقیمت)، در نهایت باعث میشود که مردم آمریکا از هر نوع دخالت و جنگی ناامید شوند و نهایتاً به سمت دولتمردان یا سیاستمدارانی بروند که نگاه (یا ادعای نگاه) درونگرایانه دارند و میخواهند دوباره آمریکا را از درون بازسازی کنند.
پی نوشت دوم: اگر روزی این کتاب را خواندید با این دید نخوانید که من هم همهی بحثها و ایدههای آن را قبول دارم. بخشهایی هم هست که برای من جذاب یا قابل قبول یا لااقل قابل درک نیست.
پی نوشت سوم: ربط مستقیم به مطلب فوق ندارد. اما دوست داشتم اینجا به آن اشاره کنم. چند ماهی است که یکی از دغدغههای من در متمم (به عنوان یک دغدغهی شخصی) بررسی شیوهی مطالعهی دوستانم بوده است.
احساس میکنم تعدادی از دوستانم، بیشتر به نقل تکیه میکنند تا عقل.
به این معنا که در هر موضوع، یا با جستجوی وب، یا جستجوی کتابهای فارسی یا جستجوی کتابهای انگلیسی، مطلب یا مثال یا ایده یا نکتهای را مطرح میکنند.
کتاب خواندن بد نیست. استفاده از ایدهها و نکتههای دیگران هم بد نیست. اما احساس من و برداشت من این است که سهم حضور ما در حرفهایمان و گفتارمان باید بیشتر و جدیتر باشد.
اگر حرفی میزنیم که این احتمال وجود دارد که دیگری هم با جستجو در وب یا مطالعه همان حرف یا مشابه همان حرف را مطرح کند، احتمالاً چندان ارزش آفرین نبودهایم.
من گاهی برای نوشتن مطالب روزنوشته، تمرینی را انجام میدهم که خیلی دوستش دارم.
چهار یا پنج کلمهی کلیدی را که در ذهن دارم مینویسم و در گوگل به زبان فارسی و انگلیسی جستجو میکنم. لینکهای یکی دو صفحهی اول را میبینم و میخوانم. بعد به خودم میگویم: حالا میتوانی حرفی بزنی یا چیزی بنویسی که تکرار اینها نباشد؟ یا لااقل نکته یا جملهی جدیدی در نوشتهات باشد؟
نمیگویم همیشه موفق بودهام. اما فکر کنید که این همه تلاش کردهام، حاصل این نوشتههای ضعیف شده. اگر این کار را نمیکردم چه میشد.
گاهی اوقات فکر میکنم دوران وفور اطلاعات و گستردگی ابزارهای جستجو، فضا را برای فکر کردن به شدت تنگ کرده است.
دنیا پس از گسترش ابزارهای دسترسی به اطلاعات، یک دوراهی بسیار بزرگ برای انسانها ایجاد کرده:
یک راه که شلوغتر و هموارتر است و به فکر نکردن و خوردن و بازخوراندن فکر دیگران اختصاص یافته و در واقع، انسان را از سطح تفکر قبلی هم پایینتر برده است.
راه دیگر که خلوتتر و ناهموارتر اما زیباتر است و به فکر کردن پس از خوردن و خواندن و شنیدن افکار دیگران اختصاص یافته. این راه، اگر چه علاقمندان کمتری دارد اما به روندگان مسیرش کمک میکند که در نقطهای از اندیشیدن و اندیشه بایستند که برای انسانهای قبل از عصر تکنولوژی، دستیابی به آن در عمر بسیار کوتاه انسان، تقریباً و تحقیقاً غیرممکن بوده است.
سلام
زیاد پیش می آد که به خودم میگم زمان محدوده و چیزهایی که می خوای یاد بگیری که بهتر زندگی کنی، بهتر دنیا رو ببینی، یا خیلی زیادن، یا انتخاب های نادرست باعث می شن اون زمان اندک رو هم از دست بدی، شاید روش صحیح درست باختن زمان اندکی که داریم راه دوم پیشنهادی تو باشه: یعنی فکر کردن پس از خوردن و خواندن و شنیدن افکار دیگران. هم شیرین تره، هم خلاقیت توش دیده میشه و هم دنیا حداقل تو ذهن من به جای زیباتر و جدیدتری از اینی که می بینم تبدیل میکنه. متشکرم
سلام.
۱- این موضوع انتخاب اسم و نشان درست چند وقتی است که خیلی بیشتر از قبل توجه من را به خودش جلب کرده است.
عنوان و زیر عنوان این کتابی که نام بردید از دید من دست کم این نکته را رعایت کرده که: عنوان اصلی جذاب و جالب توجه است و زیرعنوان ضمن اینکه موضوع را کمی خاص کرده ، محدوده ی اصلی مباحث را هم مطرح کرده است.
این مثال را هم دوست دارم با اجازه تان اینجا بنویسم:
«اعتراف های یک تبلیغات چی» نام کتابی است از دیویداگیلوی که عنوان انگلیسی آن هم دقیقا همین است: confessions of an advertising man
محتوای کتاب هم واقعا اعترافات اوست که روش های گاه فکر نشده و بداهه ی او را برای گرفتن سفارش و مدیریت پرسنل و بقیه ی موارد مطرح می کند.
با اینکه اگیلوی نام معتبر و مهمی در حوزه ی تبلیغات است، اما واقعا نام کتاب بیشتر توجه من را جلب کرد تا نام نویسنده.
کما اینکه ایشان کتاب های خیلی خوب و کاربردی دیگری در همین حوزه ی تبلیغات دارند اما هنوز در نوبت خرید هستند.
۲- در متمم هم یک حدسی می زنم که در زمان نوشتن کامنت – حتی برای پاراگراف فارسی – نمی توانم از آن صرف نظر کنم.
حدسم این است که در متمم سازوکاری دارید که بر اساس آن از روی محتوای نوشته های ما در مباحث مختلف ، جدای از تیکی که برای موضوع مورد علاقه مان می زنیم، ترجیحات و شاید نوع علائق و نگرش ما را هم استخراج می کنید.
من از این موضوع خوشحالم و آن را فیلتری برای دقیق تر نوشتن خودم می دانم. چه خوب است این سازوکار را داشته باشید.
همین . ممنونم.
علیرضا جان.
چقدر جالب که من هم – مستقل از شما و بدون اینکه این مثال را قبلاً از شما شنیده باشم – خودم هم گاهی کتاب اگیلوی را مثال میزنم.
این کتاب را چند سال پیش فقط به خاطر عنوان جذابش خریدم و اصلاً اگیلوی را نمیشناختم. فکر میکنم یکی دو سال پیش بود که به سراغش رفتم و آن را خواندم. اما به هر حال، در مهارت اگیلوی در Copywriting همین بس که عنوانی انتخاب کرده که چند سال قبل از نیاز به کتاب، آن را میخریم و نگهداری میکنیم.
تازگیها به این نتیجه رسیدهام که اکثر ناشران بزرگ، تیتر اول را به نامهای جذاب یا تجاری اختصاص میدهند و در تیتر فرعی، میکوشند پیام واقعی کتاب را در حد یک جمله بنویسند و به مخاطب منتقل کنند و ظاهراً این کار در حال تبدیل شدن به یک قانون یا استاندارد نانوشته است.
در مورد تحلیل محتوا، ما اکنون بیش از یک سال و نیم است که این کار را انجام میدهیم. اما هنوز در حدی نرسیدهایم که به کیفیت کار خود اطمینان بالایی داشته باشیم. بخشی از ماجرا به انعطافپذیری نسبتاً زیاد ساختار زبان فارسی (در مقایسه با زبان انگلیسی و سایر زبانهای مبتنی بر ساختار لاتین) مربوط میشود که تفکیک و تحلیل متن را دشوار میکند.
ما به سراغ روش دیگری رفتیم که بسیار شبیه روش گوگل است. با این تفاوت که به همهی کاربران وزن یکسان نمیدهیم و کوشیدهایم بر اساس برخورد و عکسالعمل کاربران، سیستم تحلیل محتوا را کالیبره کنیم. اما از سوی دیگر، پیچیدگی ماجرا در اینجاست که خود ارزیابی کاربران را باید بر اساس کیفیت محتوایی انجام دهیم که خود قرار است بر اساس کیفیت کاربران سنجیده شود.
این حلقهی بسته، اگر چه قابلیت یادگیری دارد، اما یادگیری در آن بسیار کند است.
شیوهی جایگزین هم، استفاده از روشی است که به آن Supervised Learning یا یادگیری نظارت شده میگویند. به این معنا که ما به متمم اجازه بدهیم کامنتها و نظرات را بخواند و از طرفی به صورت انسانی هم این کار را انجام دهیم و با مقایسهی ارزیابی ماشینی و ارزیابی انسانی، سیستم را به تدریج کالیبره کنیم.
خلاصه اینکه الان تا حدی از دستاوردهای این سیستم استفاده میکنیم اما اطمینان ما به آن در حدی نیست که به صورت مطلق، عنان تصمیمگیری را بر گردن خودش بیندازیم.
در کل، در دنیا هم ماجرای Deep Learning یا یادگیری عمیق، چالشهای مشابهی دارد و به همین علت، قبلاً اشاره کرده بودم که گوگل در فارسی کمی خنگتر از گوگل در انگلیسی است که این هم به بیدقتی و ناآشنایی کاربران فارسی زبان با محتوای کیفی مربوط میشود.
البته در متمم اوضاع ما خیلی بهتر است (به خاطر سطح بالای دوستان متممی نسبت به متوسط کاربران فارسی زبان). اما طبیعتاً سواد و قدرت و پول ما به اندازهی گوگل نیست و هنوز راه درازی در پیش داریم تا بتوانیم ادعا کنیم که دستاوردی جدی در این زمینه (حداقل در حد استفادهی داخلی متمم) حاصل شده است.
سلام محمدرضا.
فکر می کنم بعد از اینکه، کتابی رو می خونم، خیلی تحت تاثیر آن کتاب قرار می گیرم و به نظرم دارم اون کتاب را در زندگیم پیاده سازی می کنم.
احتمال میدم که با این کار دارم بیشتر نقل قول میکنم و فکر خودم در آن دخیل نیست و بیشتر تحت تاثیر آن کتاب قرار گرفتم.
خوشحال میشم که کمک کنید تا فکر کردن را در زندگیمون به جای نقل قول کردن، عملی کنیم.
– نکته ای که مریم اشاره کرد، اتفاقاً من هم دقیقاً حسش کرده بودم و البته مطمئن بودم که داره چنین اتفاقی در متمم میفته و اینکه متمم داره ما رو به سمت رویکردی هدایت میکنه که نوشتن و انجام دادن تمرین ها به کمک فکر و اندیشه و تحلیل و تجارب خودمون رو جایگزینِ انجام دادن تمرینها به کمک مستقیمِ سرچ ها و جستجوهای وب ای بکنیم. چون قشنگ حس میکردم و میکنم که در موارد زیادی، حتی بدون اینکه آگاهانه تصمیم گرفته باشم، دیگه نیازی به جستجو در وب و انتقال مستقیم و پردازش و تحلیل نشده ی یافته های جستجو، برای انجام بیشترِ تمرین ها نمی بینم و دارم نسبت به گذشته، خیلی بیشتر از افکار و تجارب و تحلیل های شخصی خودم استفاده می کنم و در موردشون می نویسم.
اگر هم در شرایطی خاص، از نکته ای یا نکاتی از کتابی اشاره میکنم برای این هست که فهم مفاهیم و کریستال یادگیری در اون زمینه ی خاصِ مرتبط، در ذهنم بهتر شکل بگیره و شاید خوندنش برای دوستانی هم که با من در اون زمینه، دغدغه ی مشترکی دارند، مفید واقع بشه.
و در کل، این موضوع واقعاً برام جالب بود و خوشحالم که اینجا در موردش صحبت شد.
– محمدرضا. در مورد استقرار سیستم بلوم در متمم گفتی و واقعاً بخاطرش خوشحال و هیجان زده شدم. فکر میکنم بلوم ما رو هر چه بیشتر به سمت این موضوع هدایت می کنه که نقادانه تر فکر کنیم و بر اساسش حرف های پخته تری بزنیم و در نهایت، در زمینه هایی که یاد میگیریم و می فهمیم و ارزیابی می کنیم، “حرف جدیدی برای گفتن” داشته باشیم، که به تعبیر زیبای خودت حرفهامون سبب ارزش آفرینی بیشتری هم بشه.
– در مورد پی نوشت سوم که به خوبی اشاره کردی، موردی هم هست که به نظر من یه مقدار آزار دهنده و ناخوشایند هست. نمیدونم برای خودت و دیگر دوستان هم این حالت وجود داره یا نه. وقتی که حرفهایی رو که قبلاً از کس دیگری، خیلی دوست داشتنی تر و دقیق تر شنیده ایم و خوانده ایم و همه رو هم به خوبی به یاد داریم؛ عیناً از زبان کس دیگری به عنوان دیدگاه خودِ شخص، به طریقی غیر دوست داشتنی تر و نادقیق تر و حتی گاهی هم با لحنی تهاجمی -بارها – در موارد مختلف بشنویم و بخوانیم.
در کل، نظر شخصی من اینه – و برای خودم هم میگم – که فکر میکنم خوب میشه اگر بتونیم، هر چه بیشتر؛ خوب و با کیفیت نوشتن ها رو، جایگزینِ تعداد ِ زیاد نوشتن ها، بکنیم.
سلام
من برای اینکه بتونم واقعا فکر کنم همین طور که در پاسخ آقای محمدتقی امینی در گزارش سه سالگی متمم نوشتین باید بتونم مغزم رو از اونچه که نباید بهشون فکر کنم، خالی کنم. برای من این قسمت هم به سختی توانایی فکر و تحلیل کردنه. تو این هفته به علت دغدغه های پوچی فکر کردم که مثل علف هرز وارد مغزم می شن، شاخ و برگ پیدا می کنن و اکثر توان من رو می گیرن. و فرصتی برای فکر کردن باقی نمی ذارن. هر شب هر موردی که به ذهنم می رسید رو یادداشت می کردم تا هم به نتیجه مشخصی برسم و هم تمرین هر شب نوشتن رو انجام داده باشم. نتیجه کارم که البته هنوز ادامه داره، شده یه لیست سیاه از نبایدهای رفتاری و اخلاقی خودم. 🙂
همیشه توی متمم به عادتهای خوب و مفید و کاربردی که دوستان دارن اشاره میشه و من همیشه دوست داشتم این رو هم بدونم که چطور میشه عادتهای بد رو کنار گذاشت. شاید ترک چیزهای بدی که بهش خو گرفتیم سخت تر باشه تا انس گرفتن به عادتهای دلنشینی که حالمون رو خوب می کنه.
شاید درسهای تفکر نقادانه البته با تلاش و تمرین خودم، از من یه موجود متفکر بسازه. آیا همین که من تلاش کنم درست فکر کنم، فکرهای پوچ از ذهن من خارج میشه و فرصتی به بی هوده اندیشی نمیده یا من قبل از این باید زمینه سازی کنم و اتاق ذهنم رو از زوائد پاک و عاری کنم؟
سبز باشید و برقرار.
محمدرضا. من یه مدته حس میکنم که در یک سال اخیر تمرین های متمم به شیوه ای طراحی میشه که به قول تو سهم حضور خودمون در نوشته هامون بیشتر باشه و با تکیه بر فکر و اندیشه ی خودمون بنویسیم و نه با سرچ کردن و استفاده از منابع دیگه.
راستش نمیدونم واقعا همینطوره یا صرفا خطای ذهنی منه, ولی الان که گفتی این دغدغه رو داری فکر کردم ممکنه درست حدس زده باشم.
و جالبه که من اینطور تمرینها رو خیلی بیشتر دوست دارم چون چالشی تر هستند و وادار میشم بیشتر فکر کنم.
و همچنین امیدوارم که در درس تفکر نقادانه راه و روش درست فکر کردن رو بیشتر و بهتر یاد بگیرم.
درست میگی مریم.
ما از اول ۹۵ شروع کردیم ساختار آموزشی بلوم رو داخل متمم تعبیه کنیم. برآوردمون اینه که استقرار کامل سیستم بلوم، دو سال طول بکشه (تا آخر ۹۶).
البته زمان زیادی نیست. توی بعضی کشورها این سیستم طی ده تا بیست سال وارد نظام آموزشی شده. توی ایران هم طی ده تا بیست سال دیگه ممکنه تازه تصمیم بگیرن که وارد بشه.
یکی از الزامات این سیستم، تشویق به افزایش سهم دانشجو و دانش آموز در یادگیری هست. البته نه همه جا.
مثلاً ما درسهایی داریم که ورودی متمم محسوب میشن و متوسط سن کسانی که اون درسها رو میخونن کمتر از ۹۰ روزه. (ما در متمم سن رو از لحظهی ثبت نام حساب میکنیم). چنین درسهایی معمولاً تمرینهایی دارند که بسیار ساده باشند و گاهی آدمها بتونن با جستجوی ساده بهش برسن یا با فکر کردن ساده (مثل درس کلمات عینی – ذهنی)
اما هر چقدر درسها جلوتر میرن، این جنس تمرین کمتر میشه.
زمانی که به این نتیجه برسیم که سیستم بلوم به طور کامل – با استانداردی که ما تعریف کردهایم – در متمم مستقر شده، این سیستم رو با جزئیات کامل و راهنماهای اجرایی و عملیاتی منتشر میکنیم تا دیگر محیطهای آموزشی هم بتونن ازش استفاده کنن.
الان به دو علت این کار رو عقب انداختهایم. یکی اینکه هزینهی سنگینی برای خرید مستندات و طراحی فرایندهای بلوم انجام دادهایم و منطقی است که فاصلهی معقولی با دیگران داشته باشیم و سپس این فرایندها رو منتشر کنیم.
دوم هم اینکه خودمون تجربهی کامل پیاده سازی رو داشته باشیم و نسخهای که می گیم مناسب ایران باشه و نه فرهنگ جوامع دیگه.
سلام
مطلب اول: محمدرضا جان فکر می کنم هدفت رو از نوشتن bestanswers.info ارایه یک محتوای فارسی و توضیح اجمالی راجع به برخی مفاهیم مهم بیان کردی. عملا هم می بینیم که خیلی مواقع مطالبش چکیده ای از مباحث ویکیپدیا به زبان انگلیسی است. خودم هم معمولا ویکیپدیای انگلیسی رو مرور می کنم و در مواقعی که مبحثی به نظرم مشکوک بیاد و برام هم مهم باشه می رم کتابی در آن مورد پیدا می کم (باز هم به زبان انگلیسی) و بخش سوال براانگیز رو از اونجا می خونم؛ تا اینجای کار اوضاع خوبه.
اما سوالی دارم و اون هم اینه که آیا نباید مطالب ارایه شده در bestanswer و همچنین متمم ویرایش شده باشه و حتی الامکان عاری از جا افتادن یا تکرار اضافی لغات؟
بالشخصه رو این موضوع حساس هستم و حس بدی به این قبیل اشکالات پیدا می کنم
اگر خاطرت باشه قبلا تو مطالب منتشره متمم هم اگر موردی به چشمم می خورد به صورت کامنت می نوشتم و تیم محترم متمم هم اصلاح می کردند.
اما یادمه از زمانی که مطلبی از خودت در خصوص ذهن مصداق یاب خواندم تصمیم گرفتم با تساهل و تسامح بیشتری با این خطاهای ویرایشی برخورد کنم هر چند ته فکرم همیشه این باور بوده که وجود این ایرادات در متن، سوگیری منفی ایجاد می کنه و سبب می شه افراد، گاهی کل محتوای ارایه شده را نادیده بگیرند و یا لااقل اعتبار کمتری بهش بدن.
همه اینها رو گفتم تا در مجموع به این نتیجه برسم که بنظرم بهتره مطالب منتشر شده توسط شما حالا که به هر حال متمم وارد ۴ سالگیش شده، قبل از ارایه، ویرایش بشه.
مطلب دوم: برام واقعا محل سواله که چطور با وجودی که اکثر جنگ های اخیر جهان (بیش از یک قرن گذشته) عملا پیروز مشخصی نداشته و بسیاری از مواقع فرسایشی بوده، همیشه با توهم پیروزی و چیرگی توسط هر دو سمت متخاصم، ایجاد شده و به طول انجامیده؟ خودم بیش از هر چیزی اثر عدم آگاهی و تسلط عمده بشریت از تفکر سیستمی و نگاه بلند مدت رو در کنار و غلبه احساسات بر منطلق و استدلال رو اصلی ترین دلایلش می دونم هر چند که سود و زیان اقتصادی عده ای، زمینه های فرهنگی، نقش رسانه ها و حس اتحادی که هنگام جنگ با دشمن خارجی تقویت می شه هم پررنگ هست.
مطلب سوم: هنگامی که توضیحات bestanswer رو در باب جنگ کره خوندم تعجب کردم که چطور امریکایی ها این جنگ رو جنگ فراموش شده نام گذاری می کنند در صورتی که به گفته شما حدود ۳۶۰ هزار امریکایی تو این ۳ سال جنگ کشته شده اند لذا رفتم و چند منبع دیگر رو هم خوندم و به این نتایج رسیدم که فکر می کنم نوشتنش خالی از لطف نباشه
یکی این که در این جنگ تعداد تلفات و مفقودینی که در جبهه امریکا و کره ثبت شده مقداری شفاف تر از سمت چینی-کره شمالی هست هر چند که در کل اعداد متفاوتی ذکر شده است؛
دوم این که مجموع کشته های امریکایی این جنگ از حدود ۴۰ هزار در سایت تاریخ history.com 147 هزار در کتاب آمار تاریخی جنگ کره، ۵۴۲۴۶ تا در کتابخانه جنگ امریکا و اعداد دیگری که بیشتر در حدود ۵۰ هزار تا می باشد نقل شده است.
سوم اینکه تعداد کل سربازان اعزامی امریکایی در دوره های مختلف برای این جنگ (حدود ۶۰ درصد تعداد کل سربازان اعزامی به جنگ ویتنام) و همچنین تعداد کل کشته های آن نزدیک به تعداد کل کشته های جنگ ویتنام می باشد.
چهارم: تعداد کل کشتگان غیر نظامی مردم دو کره در این جنگ بیش از ۲٫۵ میلیون نفر ذکر شده که در آن هنگام نزدیک به ۱۰ درصد کل جمعیت کره بوده است.
یک نتیجه ساده که خودم از این آمار می گیرم این است که:
“درسی که از مطالعه تاریخ می گیریم این است که متاسفانه از تاریخ درس نمی گیریم”
و باز هم در آخر، نداشتن تفکر سیستمی و افق دید بلند مدت را از عوامل ریشه ای این خطای بزرگ شناختی می دانم
بالنده و نیکفرجام باشید
علیرضا جان.
در مورد اینها میشه جدا نوشت.
اینکه «به نظر شما» قراره چه اتفاقی بیفته قطعاً برای خود شما محترمه. اگر چه قاعدتاً آدمهای زیادی در متمم و مجموعههای وابسته فعال هستند که «نظر اونها» هم کم اهمیت نیست (مثلاً نظر شخصی من، اینه که متمم در آستانهی هشت سالگی هم اصلاً لازم داره غلط نگارشی داشته باشه تا خودش نوعی آموزش به متممیها برای تشخیص و توجه به اولویتها و اهمیتها در تخصیص منابع باشه 😉 )
اما به طور خلاصه: تیم ما منابع نامحدود در اختیار ندارد (حتی خداوند هم بندگان گرسنهی زیادی داره. یعنی اونجا هم ظاهراً اولویتها و محدودیتها و ملاحظاتی هست. قاعدتاً اگر من و تو حق کامنت گذاری در مورد عالم هستی هم داشتیم، پیشنهاد میکردیم خداوند در آستانه سال سیصد و پنجاه میلیون، «ویرایشها و اصلاحاتی رو انجام بده»).
این مسئلهی منابع محدود خیلی خیلی خیلی خیلی مهمه.
مثلاً اگر قرار باشه یک واژه در یک متن ادیت بشه، اولویت نگارش ادبی متمم بست انسر هست یا دقت علمی آنها؟.
روزی میشود گفت که «ویرایش با وسواس ادبی بست انسر و متم کار عاقلانهای است» که «هیچ جایی برای ویرایش علمی در متمم نمانده باشد». بنابراین، به شخصه هر نوع تلاش برای ویرایشهای غیرضروری ادبی در بست انسر و متمم رو «نه تعهدی به بهبود کیفیت» بلکه «جهالت در تشخیص اولویت» میدانم و صریحاً مطرح شدن چنین درخواست یا پیشنهادی حتی در تیم متمم را نوعی «گناه کبیرهی نابخشودنی به معنای درک ضعیف استراتژی» میدانم.
اتفاقاً در مورد بست انسر و متمم، دغدغهی ما ساختار فارسی جملات نیست. چون همین که شما یا دیگری میخوانید و متوجه میشوید که واژهای نادرست یا تکراری است، یعنی پیام اصلی را متوجه شدهاید و اگر شما پیام متن را فهمیدهاید، دیگران هم خواهند فهمید.
دغدغهی ما صحت اطلاعات است. چون در ویکی انگلیسی و فارسی، خطاهای فاحش گستردهی علمی و تاریخی وجود دارد.
در واقع، ترجمهی ویکی پدیا به هر زبان به عنوان یک منبع علمی یا منبع قابل ارجاع، یک «خیانت علمی» است. ما از منابع دیگر استفاده میکنیم و اگر جایی با ویکی شبیه شویم، به معنای این است که ویکی انگلیسی به «استاندارد اعتبار مد نظر ما رسیده» نه اینکه ما «به ترجمهی ویکی نزدیک شدهایم».
ما کلاً استفاده از ویکی را مدتی طولانی است که در تیم متمم ممنوع کردهایم و اگر دقت کنید لینکهای قدیمی به ویکی هم به تدریج در متمم در حال حذف هستند. چون اصلاً به Crowdsourcing در حوزهی علم اعتقاد نداریم. این کار بیشتر به درد حوزهی خبر میخورد.
بحث جنگ کره پیچیدهتر از آن است که بشود با گشت و گذار در وب، آمار و اعداد درستی را پیدا کرد. بهتر است کتابهای درسی تاریخی هر دو کشور را مطالعه کنیم.
ما با مطالعهی این کتابها به نتیجه رسیدیم که در جنگهایی که یک سمت آن ایدئولوژی وجود دارد، به سختی میتوانید آمار و ارقام و روایت واقعی داشته باشید. چون ایدئولوژیست ها عموماً تحریف تاریخ به نفع ایدئولوژی را نوعی خدمت به ایدئولوژی میبینند و آن را خیانت به تاریخ در نظر نمیگیرند.
به عنوان یک بازی تاریخی جالب، پیشنهاد میکنم یک کار آموزنده انجام دهید.
سعی کنید نبرد ماراتون را بررسی کنید (بین ایران و یونان بوده و قاعدتاً برای شما هم جالبتر است).
بعد از بررسی تمام اسناد تاریخی در مورد این جنگ (اگر حرفهای دو طرف را ببینید) به این نتیجه میرسید که فقط میتوانید بگویید «هیچ چیز قطعی در مورد واژهی ماراتون نمیدانم».
در اینجا ایدئولوژی یونانی بود که مورد حمله بود و در نبرد کره ایدئولوژی سرخ.
به همین علت، به شخصه بر این باور هستم که مطالعهی آمار و ارقام تاریخی کاری بسیار سخت و دشوار است و فرصت و حوصلهای طولانی و تخصصی فراتر از جستجوهای سادهی دیجیتال میطلبد.
جوابی که در مورد پارک و خیابان برای محمدتقی امینی نوشتم، را با دقت بخوان. احتمالاً خیلی در زندگی به کار همهی مان میآید.
نظر شخصی من (اگر چه ممکن است برای شما قابل پذیرش نباشد) این است که مسائلی تا این حد «ساده، جزئی و بدون اهمیت استراتژیک» را در پشتیبانی متمم مطرح کنیم تا اتلاف منابع انجام نشود.
اگر قرار است فرصت محدودم را برای پاسخ به کامنت ها صرف کنم، صحبتم به تکرار بحثهای قدیمی و ابتدایی و واضح مربوط به تفکر استراتژیک نگذرد.
نیک فرجامی هم «صرفاً و منحصراً» وابسته به شناخت معنای منابع و تعهد هر یک از ما به استفادهی درست از آنهاست نه تعارف و آرزوی دوست و آشنا.
سلام
ما از شما بسیار آموخته ایم و می آموزیم و شاگردی شما هم از افتخارات ماست.
به توصیه های این پست تان هم در حد منابع و زمان خود عمل می کنیم. اجازه بدهید جاهایی نیز نظر متفاوت با شما داشته باشیم.
از این که عصبانی شدید ناراحتیم، اگر فرصت کردید بفرمایید ما نظر یا نگاه متفاوتمان را چگونه (با چه سبکی) عنوان کنیم تا سبب تکدر احوال شما نگردد.
امیدوارم این گفتمان ما هم با توجه به فرمایش مولا علی که “تنها از تصادم اندیشه هاست که برق حقیقت می جهد” صرفا بیان نظر تلقی گردد. سپاسگزارم
اوقات تان خوش
علیرضا جان. قربانت شوم.
من عصبانی نشدم. شگفت زده شدم و این شگفت زدگی هنوز برای من حل نشده.
چون از نظر من، اگر پیشنهادی برای متمم داری، «نامربوط ترین جا برای مطرح کردن آن» وبلاگ شخصی محمدرضا شعبانعلی است.
قبلا بارها اشاره کرده بودم که اگر محل ماست را در سوپرمارکت محل پیدا نمیکنیم، منطقی نیست به مدیرعامل کاله زنگ بزنیم.
فقط به این سناریو فکر کن:
امروز مدیرعامل ساپیا را در یک مهمانی میبینی.
آیا ترجیح میدهی صرفاً با او چای بخوری؟
یا از او راجع به آخرین قیمت برف پاک کن پرایدت که تیغهاش کمی ساییده شده میپرسی؟ 😉
نوشته ما چند بخش داشت و حالا فقط بخشی از
آن در مورد bestanswer و ویرایش بود که پاسخ شما به آن اختصاص یافته بود
شما لااقل هایپر لینک مطلبی که برای جناب محمدتقی امینی نوشتی را میگذاردی 🙂
آقای دورباش، پیدا کردن کامنت محمد تقی خیلی ساده ست: اگر در همین صفحه Ctrl + F را بزنید و “محمدتقی” را تایپ کنید، به کامنت مهشید رو پیدا می کنید که اشاره کردند به کامنت محمدتقی و محل اون کامنت رو هم گفتند.
– شوخی: پیدا کردن محل ماست در سوپر مارک(“تماس با ما”ی متمم) و محل باز کردن قوطی ماست(لینک کامنت) کار ساده ای است.
محمدرضای عزیز،
یه موردی رو خواستم بگم راجع به این نظرتون که:
«متمم در آستانهی هشت سالگی هم اصلاً لازم داره غلط نگارشی داشته باشه تا خودش نوعی آموزش به متممیها برای تشخیص و توجه به اولویتها و اهمیتها در تخصیص منابع باشه»
یادم میاد تابستون امسال بود که ازتون پرسیدم: «آیا خوبه که غلطهای نگارشی در متمم رو گزارش کنیم؟»
دلیلی هم که من برای این کار آوردم، کمالطلبی خودم بود که دوست داشتم علاوه بر دقت علمی بسیار بالایی که درسهای متمم داره، متن درسها هم تا حد امکان عاری از غلط نگارشی باشه.
از وقتی هم که دیدم کلا یه قسمت جداگونه برای گزارش خطاهای نگارشی اضافه شده، با خودم گفتم که حتما برای متمم هم مهم هست.
این کار رو تا ماه گذشته به صورت مرتب انجام میدادم.
ولی ماه گذشته تصمیم گرفتم در مواردی که نه نیاز هست و نه ضروری هست کلا بعضی از کمالطلبیهای بیمورد خودم رو در برخی از کارها کنار بذارم.
یکی از مواردی که به نظرم رسید باید کنار بذارم، همین گزارش خطای نگارشی در متمم بود. از اون به بعد متن درسها رو میخوندم، اگه غلط نگارشی میدیدم با خودم میگفتم مهم نیست. اصل کاری مفهوم هست که داره به خوبی منتقل میشه.
تقریبا یه ۱۰ روزی این روند ادامه پیدا کرد.
ولی فکر کنم هر کمالطلبی به خوبی میتونه درک کنه دیدن یه ایرادی که میتونی برطرفش کنی ولی چشمپوشی کنی و نبینیش چقدر کار سختی هست.
برای همین گفتم لااقل این کار رو فقط برای درسهای مهم انجام میدم و مثلا برای زنگ تفریح و پاراگراف فارسی و ایده متمم و … لزومی نداره این کار رو انجام بدم.
دقیقا هم استدلالم برای این کار این بود که بالاخره گزارش این نوع خطاها از من یه زمان (هر چند اندکی) میگیره و بهتره همون زمان رو صرف یه کار بهتر بکنم.
خواهشا از این حرفم سوء برداشت نشه که گزارش خطاهای نگارشی کار مهمی نیست. به احتمال زیاد مهم هست. که اگر نبود متمم برای گزارش اونها بخش جداگونهای اختصاص نمیداد.
بیشتر حرفم اینه که دیگه انجام این کار برای من دارای اولویت بالا نیست و بهتره دو منبع زمان و توجه «محدود» خودم رو صرف کار بهتر و اثربخشتری کنم.
پینوشت: خیلی دوست داشتم این موضوع رو حتی در قالب ایمیل به متمم بگم ولی باز هم دیدم که این موضوع با «اهمیت زیاد» نیست و بهتره این کار رو نکنم. ولی حالا که اینجا دیدم بخش کوچکی از بحث مربوط به گزارش خطاهای نگارشی هست، گفتم حرفم رو بزنم و خودم رو راحت کنم 😉
سلام . یه نوشته نامربوط به متن بالا ولی در مورد کتاب .
راستش چندوقت پیش من کتاب خانم ملانی میچل رو در مورد نظریه پیچیدگی معرفی کردم . دقیقا به حرف شما رسیدم . خیلی خلاصه وار و تیتر وار مباحث متعدد گفته میشه . بنظرم نویسنده عجله ای داشت که در حد آشنایی رئوس رو بگه و مطالعه بیشتر رو به عهده خواننده میزاره . من وسطهای کتابم و تا الان مجبور شدم رو بعضی فصلها و برای درکش خیلی سرچ کنم و وقت بزارم. تازه فهمیدم چرا گفتید کتاب شما ممکنه ۲۰۰۰ صفحه حجم داشته باشه . خیلی خیلی خیلی کار سنگینی در پیش دارید . واقعا ممنون
اینکه چیز جدیدی برای گفتن داشته باشیم و فقط نقل قول کننده نباشیم، شبیه نوشتن مقاله و پیدا کردن ایده ی جدید برای اون هست. اول باید یک مروی از مقاله ها بنویسیم. هر چی مقاله در زمینه ی مورد نظر هست، پیدا می کنیم. البته اساتید به ما می گفتند، مقاله هایی که در جاهای معتبر چاپ شدند و بیشتر مورد استفاده قرار گرفتند رو اولویت قرار بدیم. ارجاعات زیادی دارند. ما هم این کارو می کردیم. بعضی وقتا ایده ی جدید می شد، جمع بستن چند تا ایده ی قبلی، یعنی ترکیب ایده های قبلی و در این حالت ممکن بود ایده ی ما کمی بهتر جواب بده. یا اینکه برخی بچه ها به یک روش کاملا جدید دست پیدا کنند. بعضی بچه ها روش جدیدی پیدا نمی کردند یا اصلا کارشون به ترکیب روش های قبلی هم نمی رسید، برخی از این ها متاسفانه همون کارهای قبلی رو به نام خودشون ارائه می داند. می دونم که ایده ی جدید دادن سخت هست ولی خوب گاهی هم این کار توسط دیگران انجام میشه. هزینه ای می شه و شخص دیگه ای مقاله ای می نویسه یا حتی پایان نامه. من تا به حال از نزدیک چنین چیزی رو ندیدم. ولی گاهی فکر می کردم کسی که توانایی نوشتن مقاله برای دیگران را داره، چرا کاری برای خودش نمی کنه.
با شخصی صحبت می کردم از اینکه چقدر کم فکر می کنم و هر وقت می خواهم فکر کنم، انقدر حواسم پرت چیزهای مختلف می شه که اصلا یادم میره به چه فکر می کردم. ذهنم شاخه شاخه میشه تا به کلی از موضوع اصلی منحرف میشه این شخص می گفت باید تمرین کنی، مدت زیادی تمرین کن، کم کم عادت می کنی به فکر کردن های عمیق. می گفت دیدی برخی از انسان ها هستند که در میان جمعی هستند، ولی کار خودشون رو می کنند، عمیقا در فکر کردن غرق هستند. ادم دلش می خواد ذهنش رو دستش بگیره و قشنگ کنترلش کنه ولی چه میشه کرد که کار چندان راحتی نیست.
محمد رضا، روشی که برای فکر کردن و نوشتن (و حل تمرین در متمم) برامون گفتی روش خیلی خوبیه.
دیشب قبل خواب داشتم به این فکر میکردم که چطور میتونم از این روش استفاده کنم ، به این نتیجه رسیدم که شاید برای من بهتر باشه که قبل از اینکه سرچ کنم، اول، چیزی رو که میخوام بنویسم.
به نظرم خاصیتی که داره اینه که باعث میشه ذهنم کمتر پرایم بشه(به عبارتی با سوگیری کمتری به نسبت وقتی که نتایج سرچ ها رو مطالعه کردم، فکر کنم). توی این مرحله برام مهم نباشه که چیزی که مینویسم، آیا من اولین نفریم که بهش فکر کردم یا آخرین نفر.
حالا بعد اینکه نوشتم، میتونم سرچ هم بکنم ببینم دیگران چی گفتن و اگه فکرم ناپخته،ناقص یا تکراری بود، حالا ببینم میتونم چیزی بهش اضافه کنم یا نه.
البته هنوزخودم امتحان نکردم ولی گفتم اول اینجا بگم ،بعد اگه امتحان کردم و مفید نبود میام میگم اشتباه کردم.
پی نوشت: البته احتمالا تو بدونی که من در اکثر مواقع و در حل تمرین متمم، همون موقع هرچی به ذهنم میاد رو کمی مرتب میکنم و مینویسم. آخه سرچ کردن درست درمونم بلد نیستم و تازه دارم به کمک متمم روش های سرچ رو یاد میگیرم. تازه بعد اینکه یاد هم گرفتم، مشکل بزرگتری پیش میاد و اون اینکه در فضای وب فارسی، کمتر میشه چیز مفید و اورجینالی گیر آورد(البته به استثنای متمم) وبا این وضعیت اسفناک زبان انگلیسی من، این وضع حالا حالاها ادامه داره.(هرچند این روش فکر کردن و حل تمرین من پیامد های بدی هم داشته و داره، اینکه توی بعضی از کامنت هام اشتباهات فاحشی دارم در حدی که بعضی هاشو که میخونم خنده ام میگیره که موقع حل این تمرین داشتم به چی فکر میکردم و چیزی که برام می مونه شرمندگی از اتلاف وقت دوستانیه که اون کامنت رو خوندن)
سامان منطق تو رو میفهمم.
در مورد ترجمه و زبان، قبلاً هم یه جا اشاره کردم که فکر میکنم قوی نبودن در زبان انگلیسی به اجبار برای بعضیهامون (مثل تو) مزیت شده. چون انگار اوریجینالتر هستیم.
شیوهی تو رو در مورد نوشتن و سرچ کردن میفهمم و منطقیه. من هم قبلاً این شیوه رو داشتم.
اما یه بار یه اتفاق با مزه افتاد.
راجع به یک موضوعی فکر کردم. یه مطلب نوشتم (برای روزنوشته). به نظر خودم مطلب خوبی شد. منتشرش کردم.
بعدش با یکی از دوستام تلفنی حرف میزدم و گفتم: الان یه پست روزنوشته منتشر کردم. برات بخونم؟
گفت آره.
به وسطهای خوندنم که رسیدم گفت: این رو که قبلاً نوشتی. فکر کردم میگی الان نوشتی.
گفتم الان نوشتم.
گفت: نه قبلاً نوشتی.
بعد سرچ کردم دیدم آره چند ماه قبل همین مطلب رو نوشتهام. شاید بگم توی ۱۵۰۰ کلمه ۵۰ کلمهاش فرق داشت (این رو هم الکی میگم که باورپذیرتر بشه. همین فرق رو هم نداشت).
خلاصه فهمیدم که نوشتهی خودم رو فراموش کردم و یک بار دیگه که نوشتم دقیقاً همون شده. ظاهراً منطقم تفاوت جدی نکرده بوده.
بعد از اون اول جستجو میکنم.
پی نوشت: چند روز پیش با یکی از دوستان از کنار یک موسسه زبان رد میشدیم. نزدیک خونهی منه و با وجودی که محلهی من خیلی خلوته. ساعتهای تعطیلی این کلاس خیلی ترافیک میشه (پدر مادرهای الان یه جوری بچههاشون رو با ماشین جابجا میکنن و اجازه نمیدن خودشون راه برن انگار تمام خیابونها جانی و جنایتکار راه میره).
خلاصه داشتم حرص میخوردم به خاطر ترافیک. دوستم گفت: اینجا چه خبره؟
گفتم اینجا پدر و مادرها بچههاشون رو میارن آموزش میدن که همون حرفهای حسابی رو که به زبان مادری خودشون ندارن بزنن، به زبانهای انگلیسی و فرانسه و سایر زبانها هم نداشته باشن بزنن.
سلام محمدرضا
اول تشکر بابت مطلب خیلی خوبی که اشاره کردی
دوم اینکه من بعد خوندن این مطلب واقعا افسرده شدم چون بنظرم تا الان خیلی جاها فقط نشخوار کننده ی حرفای نویسندگان بودم و کمتر خودم فکر کردم
ولی یه مسئله ی اساسی که در من وجود داره اینه که اساسا فرآیند فکر کردن رو بلد نیستم.
همونطور که نق زدن با انتقاد کردن فرق داره و انتقاد کردن مستلزم داشتن علم و شجاعت و یه سری فاکتورهای دیگس
فکر کردن هم مستلزم یه سری فاکتورها است و صرفا به هر برداشتی نمیشه گفت فکر! همونطور که در هر برداشتی به نگرش منجر نمیشه.
واقعا دوس دارم فکر کنم و تشنه ی فکر کردن هستم ولی فرآیند و روند فکر کردن رو بلد نیستم
پیش نوشت: عذر میخوام که کامنت دوتا شد، به قول آقای داداشی این کدفعال رو از ما بگیرید خودتون رو خلاص کنید.
دوست داشتم اینم بگم. سنکا (فیلسوف رواقی یونانی) تشبیه زیبایی از تفکر داره، میگه:
“ما رعیت یک پادشاه نیستیم، هرکس باید پادشاهی برای خود طلب کند”
اولا این که فکر رو به پادشاهی تشبیه میکنه واسم زیباست، دوما به نظرم میاد تنها نقل کردن یک مطلب بدون سعی در دریافت اون، همون پذیرش رعیت بودنِ. وقتی که یه تفکر غالب و غلط پذیرش عمومی پیدا میکنه هم همینه به نظرم. باز ذره ذره و فرد به فرد رعیت یک شاه شدنه.
من دیگه حداقل در مورد خودم مطمئن شدم بدون فرصت دادن به ذهنم برای درک یه مفهوم جدید و بدون موظف کردن خودم به انجام تمرینی برای اون و باز بدون فرصت دادن برای تکرار و تکرار مدل حاصل از اون مفهوم، به هیچ .جه نمیتونم بگم اون فهم در من درونی شده. پس در واقع برای من حرف در موردش بدون طی این مراحل همون صرفا نقل کردنه.
حالا با این شرح، دلم از دو چیز میسوزه. اول از این حجم ندانسته ها و ندیده ها و نشیده ها که داره میگذره و من ازش کم بهره ام و دوم این تن و ذهن راحت طلب که اگر به حال خودش بذاریش به قول شما به “نقل “دیده ها و شنیده ها بسنده میکنه و در “فکر” رو تخته!
پینوشت سوم منو یاد یکی از نوشتههاتون انداخت: «کدام مقدم است؟ دانش یا نگرش؟» که چند روز پیش خوندمش و این جمله که: «دانش مثل غذا میمونه که باید هضم و جذب بشه وگرنه بعد از مدتی مستقیم دفع میشه!»
به نظرم وقتی تنها به این بسنده میکنیم که مطلبی رو از یه جایی بخونیم و بعد در حد یه «نقل قول» ازش جایی استفاده کنیم، یه جورایی مثل دفع کردن دانشی هست که حالا به هر شکلی بهش دست پیدا کردیم.
ولی اگه بشینیم و کمی درباره چیزی که خوندیم فکر کنیم یعنی یه جورایی داریم اون دانش رو هضم میکنیم و به مدل ذهنیمون اونو اضافه میکنیم. در واقع بعد از این فکر کردنها و تحلیل کردنهاست که میتونیم بگیم دانشی که آموختیم در وجود ما هضم و جذب شده.
پینوشت: این چند خطی که اینجا براتون نوشتم یکی از پیشنویسهای وبلاگم بود که میخواستم یه خورده دیگه دربارهاش فکر کنم و بعد منتشرش کنم. ولی الان ترجیح دادم همین جا بنویسمش 🙂