پیش نوشت: بخش اول این نوشته یک مطلب مقدماتی است که انگیزهی من از نوشتن این مطلب (و احتمالاً قسمتهای بعدی) را مشخص میکند. در صورتی که قسمت اول را نخواندهاید، مناسبتر است ابتدا آن را مرور کنید.
قسمت دوم:
در تمام سالهای اخیر، هر جا بهانهای یا فرصتی بوده در مورد رویداد و روند و تفاوت آنها نوشتهام. اما دوست دارم باز هم از آنها برای تو بگویم.
بحث رویداد و روند، بحثی بسیار ساده است. اما کمتر کسی را دیدهام که آن را به صورت جدی در همهی جنبههای زندگی خودش به کار بگیرد.
بخش عمدهای از تجربههای زندگی ما و حتی آموزشهای مستقیم و غیرمستقیم ما، به ما میآموزند که رویدادها را ببینیم و به رویدادها فکر کنیم.
رسانهها، هر روز از عملیات تروریستی در نقاط مختلف جهان میگویند. از انفجارها. از کشتهها.
اما چند بار شنیدهای یا دیدهای که برنامهای تعداد کشتهشدگان عملیات تروریستی در سال جاری را با سال قبل و دو سال قبل و سه سال قبل و ده سال قبل و پنجاه سال قبل مقایسه کند؟
سایتهای خبری، با علاقه و افتخار، آخرین اخبار را نقل میکنند. آنها به تازه بودن خبر خود مینازند و کمتر فرصت یا رغبت میکنند به سراغ روندها بروند.
فقط کافی است به انتخاب رشته برای دانشگاه فکر کنی.
فرزندان، به وضعیت امروز نگاه میکنند.
اینکه دوستانشان به چه رشتههایی میروند.
اینکه الان از کدام رشتهها بیشترین استقبال میشود.
اینکه با رتبهای که من دارم، بهترین رشتهای که میشود رفت چیست؟
بهترین رشته هم، رشتهای است که سختتر از بقیه میتوانی وارد آن شوی!
به نوعی پذیرفتهایم که تقاضا، نشاندهندهی مطلوب بودن (آز لحاظ درآمد و موقعیت و آیندهی شغلی و …) است.
باز هم باید در مورد بچهها خوشحال باشی که لااقل به رویداد روز دقت میکنند.
پدر و مادرها که گاهی اوقات، به دوران جوانی خود فکر میکنند.
کاش لااقل تو، وقتی میخواهی به انتخاب رشته فکر کنی، سی سال آیندهای را که میخواهی کار کنی در نظر بگیری. در نگاه من منطقیتر است که به مناسبترین و مورد نیازترین رشتهی دانشگاهی در حدود ۱۵ سال بعد فکر کنی.
البته همه کمابیش تلاش میکنند این مسئله را به شکلی حل کنند.
آنها کمی به روندها فکر میکنند. اما چیزی هم که به عنوان روند میبینند و میفهمند، معمولاً افق زمانی کوتاهی دارد. ما انسانها عموماً افق زمانی نگاه خود را در حدی انتخاب میکنیم که هیچیک از مفروضات فعلیمان زیر سوال نرود!
امروز فکر کردن به روندها هم کافی نیست. تغییرات دنیا چنان شتاب گرفته که روندها، قبل از آنکه شکل بگیرند، نابود میشوند.
شاید همین است که در شبکههای اجتماعی و هشتگهای توییتر، وقتی میگویند چیزی Trend شده، یعنی چند ماه دیگر محال است اسمی از آن بشنوی!
در چنین شرایطی، مفیدتر خواهد بود اگر به جای روندها به اَبَرروندها یا Mega-trends فکر کنی.
به نظرم میرسد که ثروت، سلامت، رضایت، موفقیت و هر آن چیزی که مطلوب و مطبوع میدانم و میدانی، متعلق به کسی خواهد بود که:
- روندها را ببیند و به آنها فکر کند.
- ابرروندها را حدس بزند و بفهمد و تحلیل کند.
- آنها را باور کند و بر اساس آنها تصمیم بگیرد (چه در زمینهی یادگیری، چه در زمینهی انتخاب شغل، چه در زمینهی انتخاب رشتهی تحصیلی، چه در هنگام تصمیم گیری در مورد مهاجرت کردن یا نکردن، چه در هنگام خریدن یا نخریدن یک خانه و …)
سومین مورد، کلیدیترین مورد است.
ما میدانیم که خواهیم مرد و روند زندگی، به سمت نابودی است. اما باور کردن این واقعیت، و درونی کردن آن در حدی که به بخشی از مکانیزمهای تحلیلی و تصمیم گیری ما تبدیل شود، کار سادهای نیست.
البته در این میان، نکتهی دیگری هم هست که نباید فراموش کنی: ابرروندها، ادامهی روندها و یا شکل تشدید شدهی روندهای فعلی نیستند، گاهی اوقات معکوس روندهای فعلی هستند.
اینجاست که سن و تقویم، دیگر مزیتی ندارد و توانمندی تحلیل است که میتواند مزیت ایجاد کند.
توانمندی تحلیل هم، ذهنی قدرتمند با حداقل سوگیری میخواهد تا آنچه دوست دارد باشد بر آنچه هست و خواهد بود سایه نیندازد.
داستانی قدیمی وجود دارد که حکمت جالبی در آن نهفته است و مثل هر داستان حکیمانهی دیگری، هر قومی آن را به حکیم خود نسبت دادهاند!
مستقل از اینکه این داستان توسط چه کسی ابداعشده و به چه کسانی منسوب شده، پیامی جالب – و به نظر من، درست – دارد که میتواند در تحلیل دنیای اطراف، مورد استفادهات قرار بگیرد:
میگویند مردی پیش زاهدی رفت و نشست.
هنوز حرفی نزده بود که زاهد گفت: فکر میکنم هوس هندوانه کردهای.
مرد گفت: بله! اما شما از کجا فهمیدید؟ من که هنوز چیزی نگفته بودم؟
مرد زاهد گفت: من هیچوقت هوس هندوانه نمیکنم. الان هوس کردم. گفتم حتماً تو هوس هنداونه کردهای که به دل من افتاده!
این حکایت زهد هندوانهای میتواند برای کسی که میخواهد تحلیلگر باشد، بسیار الهام بخش باشد:
کسی میتواند بفهمد در دل دنیا هوس چه چیزی سربرکشیده یا سربرخواهد کشید که خود، چیزی هوس نکرده باشد!
اجازه بده مثالی تلخ اما درست مطرح کنم.
کسی میتواند موقعیت ایران در دویست سال آیندهی جهان را برآورد کند که بودن یا نبودن کل این خاک و کل این نام برایش فرقی نداشته باشد.
روزی را که قرار است به پژوهش در مورد آیندهی تاریخ بگذرانی، نمیتوانی با گوش دادن به سرود ای ایران آغاز کنی!
به همین منوال، کسی میتواند از آیندهی شبکههای اجتماعی بگوید که دل به اکانت اینستاگرام چند صدهزارنفری یا کانال تلگرام چند ده هزار نفری خود نبسته باشد.
در قسمت بعدی این نامه، بعضی از مگاترندهایی را که به چشم من آمده، مینویسم.
اگر چه تو باید خود به کشف آنها بپردازی و منطقی نیست برای چیزی که سرنوشت تو و انتخابهایت را میسازد، به خواندن و شنیدن شهود دیگران (حتی وقتی مثل من، دلسوز تو هستند) اتکا کنی.
ضمناً فراموش نکن که مگاترندها یا اَبَرروندها، برخلاف اسمشان، آنقدرها بزرگ و مشهود نیستند که در نگاه اول به چشم بیایند.
آنها آهسته شکل میگیرند، آهسته رشد میکنند و با حوصله در طول زمان، بستر حرکت آیندهی جهان را میسازند.
مطلب مرتبط: ابر روندها (مگاترندها) در جهان امروز
[…] […]
سلام و خدا قوت
لطفا در مورد روندها و درک روندها مطالب و منابع بیشتری معرفی کنید.
شرکت گوگل موفق شد “گونه جدید انسان “را خلق کند
توانمندی های ذهنی و بدنی این انسان جدید چندین برابر گونه قبلی انسان – که توسط طبیعت و ژنتیک توسعه یافته – است .
این محصول با حافظه ۵۰۰ ترابایتی و رم ۱۰۰ ترابایتی قادر است هر آنچه که میبیند را ثبت و تجزیه و تحلیل کند .
این “ابر انسان” جدید گوگل “Guman ” نام گرفته است .
لری پیچ در پاسخ به این سوال که آیا برای این محصول سفارشی هم دارید یا اینکه Guman فقط یک مدل مفهومی است گفت : اجازه بدهید ابتدا درباره یک نکته در سوال شما توضیح بدهم ، Guman را ما ساخته ایم ولی بکار بردن واژه محصول برای او درست نیست ، او حقیقتا یک انسان است ، یک انسان مثل من و شما ولی توسعه یافته تر .
لری ادامه داد : حالا راحتتر میتوانم به پرسش شما پاسخ بدهم ، واقعیت این است که ما اولین سفارشمان را از NASA به منظور استفاده از جیومن برای سفرهای اکتشافی به فضا دریافت کرده ایم ولی ما به آنها گفته ایم برای “گونه ای” که بتواند در شرایط بی وزنی ، دماهای بسیار بالا و یا بسیار پایین دوام بیاورد و بجای اکسیژن از دی اکسید کربن و یا سایر گازها تغذیه کند و بتواند در سیاره های دیگر تولید مثل کند و تمدن تشکیل بدهد باید تا سال ۲۰۲۵ صبر کنند . بیشتر از این نمیتوان اطلاعات دیگری منتشر کنم ولی ما در حال مذاکرات نهایی برای انعقاد قرارداد با آنها هستیم .
واکنش ها به این خبر :
– کلیسای کاتولیک اعلام کرد : این کار شرکت گوگل نقض کلیه اخلاقیات حاکم بر جامعه جهانی است و واتیکان از تمام توان خود برای جلوگیری از تولید این محصول غیر انسانی توسط گوگل جلوگیری خواهد کرد . پاپ ادامه داد به مدیران گوگل هشدار میدهم از عوام فریبی و بازی کردن نقش “خدا” دست بردارند.
– رهبر شیکه تروریستی القاعده در ویدئو منتشر شده توسط این گروه با کلمات تندی هشدار داد : این محصول گوگل نقض کلیه کتابهای آسمانی است و چنانچه گوگل تحقیقات خود را متوقف نکند ، مرکز این شرکت واقع در کالیفرنیای ایالات متحده را منفجر خواهد کرد .
پینوشت :
همانطور که حدس زدید این خبر دروغ است !
بعد از خوندن پیام اختصاصی متمم درباره ثبت اختراع ” لنز چشم هوشمند گوگل” خیال پردازی کردم که مثلا تا سال
۲۰۲۰ چه اتفاقی امکان داره بیافته ، راستش اول میخواستم این خیال پردازی را در جواب تمرین درس کتاب صفر ویک پیتر ثیل بنویسم . تمرین اون درس سوال مورد علاقه پیتر ثیل است : به نظر تو چه واقعیت مهمی وجود دارد که امروز فقط تعداد کمی از انسانها در مورد آن با تو هم عقیده هستند ؟
ولی اینجا نوشتم ، شاید محمد رضای عزیز به این بهانه در این موارد برایمان بیشتر بنویسد .
سلام
از اونجا که به فیزیک و ریاضی علاقه دارم خیلی اتفاقای زندگی رو سعی کردم با نمونه سازی توی این فضاها ببرم و براشون راه حلی پیدا کنم و بعدش دوباره به دنیای زندگی بیارمشون و به اصطلاح mapping کنم. راستش جدا از حل مشکل، توانایی پیدا کردن این نمونه ها و انجام اینکار برام همیشه لذت بخش هست.
نوشته خیلی خوب شما من رو یاد مشتق و انتگرال انداخت. اینکه از اطلاعاتمون برای آینده باید مشتق بگیریم و یا انتگرال و البته انتخاب اینکه استفاده از مشتق نسبت به لحظه کنونی و تخمین آینده و یا محاسبه کل مساحت زیر نمودار زندگی، برای کدوم یکی از اتفاقای زندگی مناسبتر خواهد بود. خیلی خوشحال میشم دیدگاه شما رو هم بدونم و اگه مجالی بود کمی درمورد این مدل بنویسید. سپاس معلم عزیزم
فکر میکنم برونیابی (Extrapolation) نزدیکترین مفهوم ریاضی به چنین بحثی باشه.
منم مثل تو چنین عادتی رو دارم امیر.
به طور خاص به Path Dependency که یک اشارهای هم اینجا در حد یک کلمه بهش کردم خیلی حس خوبی دارم.
فکر میکنم به قول تو از اون مفاهیم ریاضی محسوب میشه که اگر بلد باشیم و در دنیای واقعی بتونیم مصداقهاش رو کشف کنیم، خیلی جلو میافتیم.
یکی از دوستان من، فعالیتی رو در تهران انجام میداد پس از هشت ماه نمایندگی داده بود به یک شرکت در شمال غرب کشور که به صورت فرنچایز همون کار رو انجام بدن.
اونها هم پس از چند ماه، عملاً مستقل شده بودند و حاضر نبودند منافع ایشون رو به رسمیت بشناسند و حتی برعکس، شروع به فروش فرنچایز با اسم دیگه کردهاند!
داشتم با خودم فکر میکردم که اگر این دوست من، مفهوم Path Dependency رو نه فقط به شکل ریاضی
State (t+1) = F ( State (t) ) + C
بلکه با تمام روحی که بر این فرمول زیبا و دوست داشتنی حاکم هست میفهمید، آیا قرارداد فرنچایز رو به شکل متفاوتی نمینوشت؟ آیا بستهی کسب و کارش رو در اون دفتر معروف Business Operation Handbook به شکل دیگهای تنظیم نمیکرد؟
در کل ضمن اینکه کامنت تو خوشحالم کرد که دیوانگان دیگری مثل من هم هستند، همیشه از دو چیز در سیستم آموزشیمون که توش بزرگ شدیم دلگیرم:
اول اینکه بخش زیادی از وقتمون به یادگرفتن چیزهایی گذشت که اگر یاد نمیگرفتیم آب از آب تکون نمیخورد.
دوم اینکه اون معدود چیزهای مفید رو هم بیشتر به عنوان “گزارههای علمی” یاد گرفتیم و نه “مدل ذهنی” و “روش علمی”.
همینه که الانم که بزرگ شدیم، اوج شعورمون رو در قالب نقل قول چند تا جمله در شبکه های اجتماعی بروز میدیم و نمیتونیم پس زمینهی شکلگیری اون گزارهها و مصداقها و مفاهیم و تعارضها و تناقضها و راهکارهای موجود در دل اونها رو درک و پیاده سازی کنیم.
خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید. اون لینک که فرستادید رو خوندم خیلی خوب بود. مشتاقانه منتظر ادامش هستم.
سال ۱۹۹۱ یه کتابی چاپ شد توی فرانسه که حاصل یه برنامه تلویزیونی و گفتگوی بین ژان گیتون فیلسوف کاتولیک عضو فرهنگستان علوم فرانسه و دو جوان متخصص فیزیک کیهانی بود. اسم این کتاب Dieuet La Science (خدا و علم) هست که به فارسی هم ترجمه شده. منم رشته دانشگاهیم مهندسی مکانیک هست. وسط اون همه درسه به اصطلاح مهندسی توی دانشگاه، استاد کلاس وصایای امام پیشنهاد داد که بجای کتاب اصلی، این کتاب رو بخونیم و درموردش حرف بزنیم (شاید این اتفاق و یکی دوتای دیگه برای کل دوران دانشگاه من کافی باشه). از حرفای کتاب که خیلی مسائل رو بی پرده به چالش میگیره و دور از اعتقادات اجازه میده درموردش خوب و راحت فکر کنم خیلی خوشم میاد و واقعا دوسش دارم. پیشنهاد میکنم فرصتی داشتید مطالعه کنید.
راستش منم از این دلگیرم که ایکاش با وجود اینهمه فیلسوف، دانشمند و استاده همزبونی که فقط وقتی دستشون از این دنیا کوتاه میشه، توی برنامه های تلویزیونی یادشون میفتیم، برنامه هایی هم ما بین این برنامه های ارزشمندی که زحمت ساختش رو میکشن گذاشته بشه تا توی اونا (مثه اینجا) راه و روش اندیشیدن بهمون یاد داده بشه نه فقط اندیشه های مختلف که بشه غذای روز و شبمون. از شما و دیتابیس عزیز بابت طولانی شدن حرفام و بهم ریخته بودن فکرم که توی جمله های این نوشته مشخصه عذرخواهی میکنم.
این نوشته رو هم با جمله ای که ابتدای کتاب نوشته شده تموم میکنم:
” اندکی دانش، انسان را از خدا دور می کند، اما دانش بسیار، انسان را به خدا برمیگرداند – لویی پاستور ”
راستی الان دوباره این جمله رو خوندم دیدم چه تعریف قشنگی میشه براش درمورد فاصله ها توی ریاضیات و فیزیک داشت.
محمدرضا عزیز
طبق معمول داشتم تو روزنوشته ها که بی اغراق گاهی احساس می کنم توجایی مثل آکادمی ( دقیقا با ارجارع به همان آکادمی افلاطون ) سیر می کنم با این تفاوت که اینجا مشی نمی کنم و بلکه در حالت نشسته و با خیره شدن به لپ تاپ لذت می برم و صادقانه گاهی حسرت می خورم و اندوهناک می شم.
خلاصه با خوندن این مطلب و البته طبق عادت کامنتها به این پاسخ شما رسیدم که دیدم دقیقا همون چیزی رو که من زبون بسته می خواستم قبلا در بحث بانکها به شما بگم و نتونسته بودم یا کوتاهی کردم و خوب قستمی از ناراحتی م رو بیان نکرده بودم و اون هم دقیقا این قسمت حرف شماست.
(( همیشه از دو چیز در سیستم آموزشیمون که توش بزرگ شدیم دلگیرم:
اول اینکه بخش زیادی از وقتمون به یادگرفتن چیزهایی گذشت که اگر یاد نمیگرفتیم آب از آب تکون نمیخورد.
دوم اینکه اون معدود چیزهای مفید رو هم بیشتر به عنوان “گزارههای علمی” یاد گرفتیم و نه “مدل ذهنی” و “روش علمی”. ))
محمدرضا عزیز من واقعا از این ناراحتم که چرا با وجود اینکه این همه سال مدرسه و دانشگاه رفتیم اصلا چیزی به اسم فهم علمی و متودیک رو یادنگرفتیم ( چیزی که عمدتا متعلق به زمان بیکن به این طرف هست گویا ) نمی دونم کسی تا به حال این حس من رو داشته یا نه جدای از سلامتی و دلگرمی به داشتن رابطه سالم با خانواده و انسانهای دوست داشتنی زندگیم چه حال و چه آینده و البته داشتن تجارب کار ارزش آفرین، بی اغراق و صادقانه دو چیز برایم در زندگی هراس و صد البته ترسناکه یکی نداشتن رفاه مادی و دومی نداشتن فهم درست از ابعاد مادی و روحی هستی است.شاید باورت نشه من وقتی به این دومی فکر می کنم از شدت ترس و احساس عقب ماندگی حالت تهوع و بدن درد می گیریم!! به خاطر همین به جهت پیش زمینه تحصیلیم و البته علاقه ی شدیدی که به مسائل اجتماعی و انسانی دارم سعی کردم و می کنم و خواهم کرد که از طریق خواندن اقتصاد ،علوم اجتماعی ، تاریخ ، وفلسفه و البته اخیرا با نگاه پیچیدگی … اون قسمت مربوط به وجه انسانی-اجتماعی این هستی رو درک کنم ولی نمی دونم چرا به این نتیجه رسیدم که واقعا فهم ما از ابعاد ظاهرا مادی این هستی که به ویژه از دریچه علوم دقیقه سعی می شه (( توصیف ))مناسبی از قواعد اون برای ما به دست داده شه روی نوع قانونگذاری و اداره اجتماع تاثیر می ذاره.! جنبه دیگه از این هراس نفهمیدن درست این عالم این شده که حتی وقتی یک دهم درصد به خودم لیاقت پدرشدن در آینده دور می دم و با اینحال سریع پشیمون می شم ( این تنها یکی از علل عجیب بودن فرزندآوریه برام) اینه که واقعا من چی از این دنیا با این همه پیچیدگی و گاها رازآلودگی می دونم که مباشر اومدن یکی دیگه به این دنیا بشم و درحالیکه نتونم لذت نخستین یاددهنده شایسته اون موجود باشم.
الان که این رو نوشتم به این فکر افتادم که واقعا سیاست گذاران آموزشی ما چه هنرمندانه تونستن علاقه به علم رو از دریچه مدرسه و دانشگاه تو ما خشک کنن یعنی واقعا اگر کسی قرار نبود که فعال یا ملقلب به اقتصاد دان ، حقوقدان ، روانشناس ، پزشک و مهندس و ستاره شناس … بشه خودش راسا تو عصر جدید ( برخلاف قدیم) بره و نه به سودای خیلی چیزها فقط از سر درک کردن و فهم درست به خوبی موضوعات و قواعد توصیفی این رشته ها رو بفهمه ؟
محمدرضا من از دوران ورود اولیه ام به دانشکده همیشه مخصوصا سر کلاس های کیفری بیشتر از نبود نگاه پیچیدگی ( درحالیکه اون موقع اصلا شعور نداشتم که واقعا چه حجم مباحث دوست داشتنی تو روشی به نام پیچیدگی وجود داره) تو نوع نگاه به هنجارگذاری و نقض هنجار متعجب بودم حالا نمی دونم چقدر این تصورم خام و غلطه که یکی از چیزهایی که می تونه به من تو فهم بهتر روندهای موجود و آتی سیستم های کلان و خرد اجتماعی کمک کنه فهم نسبتا مورد قبول شیوه های آماری و ریاضی در کنار شناخت علمی و به دور از اوهام حیلی از چیزها هست. به همین خاطر محمدرضا اخیرا یک انسان فلسفه خوانده ای اخیرا فوت کرد که تحصیل کرده فلسفه آلمانی بود وقتی تاکید ایشان برای خوندن منطق و پدیدار شناسی روح هگل رو می دیدم پیش خودم به این فکر می کردم که راز این چیه که با این همه پیشرفت علم باید برای صاحب فهم شدن در مسائل اجتماعی این دو کتاب غامض رو خوند اون هم کتابهایی که مولفش خودش گفته کتابهای من رو احتمالا یکی خودم بفهمم یکی هم خدا و البته در آخر گفته شاید خودم هم نفهمیده باشم. می خوام بگم این بازگشت به متونی مثل هگل ( که حتی من اصلا حوصله نکردم چند برگه ای که دکتر فروغی تو سیر حکمت یا کتب فلسفی دورانت درمودرش هست رو بخونم) ناشی از وجود چیزی فراتر از نیاز به متود مستند علمی هست ؟ به خاطر همین همیشه تو وارد کردن کتاب های کلاسیک عصر جدید به لیست کتابهای باید خواندنیم این سوال به ذهنم می آد که ملاک انتخاب درک پایین من هست ( مثل نفرت داشتن از متون نفهمیدنی مثل هگل ) یا علاقه بیشتر داشتن به کتابهایی که علی رغم کهن بودن ولی هنوز به نظر می آد که با یک درک معمولی از پیشرفت های علمی و واقعیت های چندسال اخیر توصیف بهتر و قابل قبول تری و نکات ارزنده تری از خیلی چیزها مثل سرشت انسان ( مثلا آدام اسمیت ، شوپنهاور و…) ، توانایی شناخت ( کانت و …) و نظام سیاست ،اخلاق و… ( ماکیاول و نیچه و…) دارند؟.
خلاصه محمدرضای جان ببخشید که طبق معمول نتونستم شسته و روفته حرفم رو بگم.
کاش روزی بتوانم با جرات فریاد بزنم که اگر کمی کمی شوق علم در وجودم باقی ماند و برای درک خیلی چیزها فقط برای نیاز خودم کاری کردم جدای از شخص خودم دیگرانی مثل محمدرضا شعبانعلی موثر اصلی آن بودند.
سلام دوستان خسته نباشید.
از این نامه لذت بردم. واقعا داشتن منافع ای در یک کار، سو گیری ذهنی و عملی در جهت منافع شخص ایجاد می کند. شاید سفرنامه هایی که جهانگردان خارجی از ایران نوشته اند به علت نداشتن سوگیری ،از آن جهتی که خود ایرانیان را درگیر خودش کرده و می کند ، منبع بهتر برای شناخت مان باشد.
حکایتی شنیده بودم که از بزرگی پرسیده بودند که اگر فلان چیز در چاه آب بیافتد ، آب چاه قابل استفاده خواهد بود یا نه؟ و ایشان قبل از فکر کردن و پاسخ دادن دستور داده بود که چاه آب منزل اش را پر کنند و بعد بدون داشتن منافع درگیر در مورد پاسخ سوال فکر کند.
در درس پارادایم و همین طور در هلولنز ماکروسافت من ربات ها را به پارادایم مطرح کرده بودم ، اما بحث “سن تورها” به عنوان مگا ترند و پارادایم شنیدنی است.
به حدی شگفت زده شدم که چند دقیقه فقط داشتم سعی میکردم رخدادهایی که پیش از این با نگاه به چند رویداد قبل تحلیل میکردم رو در قالب یک روند بررسی کنم!
واقعا شگف انگیزه! فکر کردن بهش شگف انگیزه! این دیدگاه قطعا از این به بعد جزو ملاکهای اصلی تحلیل ذهنیم خواهد بود. هرچند که به قول شما درونی کردنش کار سترگیه!
ممنون،
به خودم که فکر میکنم میبینم چقدر ناخودآگاه و نه عالمانه دغدغه دارم روی این بحث در حد دیوانه کننده. شدیدا نیاز به بررسی روندها و ابرروندها رو برای خودم حس میکنم
اما مثل پرکاهی وسط آسمون از این طرف به اون طرف سرگردونم. اینکه کدوم ها هستند و هریک رو چطور و با چه اولویتی بررسی باید کرد.
آیا در بررسی انواع مگاترندها در هر زمینه ای که باشند هماهنگی هست یا سرعت بعضی بیشتر و برخی کمتر هست و این پس و پیش بودن ها رو برای خودمون چطور حل کنیم.
منتظر بخشهای بعدی هستیم.
سلام به همه
– شاید مهاجرت انسان از کره زمین یک روند باشد
– شاید تلاش عده معدودی از آدمها برای در اختیار گرفتن کنترل عموم مردم -با توجه به تکنولوژی های پیچیده ای که این امکان را محیا میکنه – و در مقابل تلاش عده ای دیگر برای اینکه سرنوشت خودشون رو دوباره بدست بگیرند و بتونن سیستم های کنترلی را دور بزنند شدت بگیره
محمدرضا ممنونم که توی متمم و اینحا مجبورمون میکنی “فکر کنیم”
محمدرضا سلام
ظهر جمعه ت بخير و خوشي
باز ازون پست هايي كه من بايد چند روز و چند هفته با خودم اينور و اونور ببرمشون تا بتونم مثال هاي مختلفش رو ببينم و بهتر دركش كنم.
خيلي منتظرم كه مگا ترندهايي كه مد نظرت هست رو برامون بنويسي.
ولي بيشتر دوست دارم راجع به كشف كردنشون و تحليلشون برامون بنويسي. اينكه از يك مگا ترند چه چيزهايي رو ميشه تحليل كرد.
ممنون كه اين پست ها رو با فاصله زماني ميذاري برامون تا بتونيم بيشتر بهشون فكر كنيم و باهاشون زندگي كنيم.
سلام
به نظرم بعضی مواقع شاید نباید به دنبال روند بود بلکه باید به دنبال ایجاد تغییر در روند بود. یه مثال می زنم وقتی زندگی کوکو شانل رو می خوندم به نظرم اون فردی بود که در مد تغییر ایجاد کرد و تو این کار پایداری کرد و در نهایت تونست موفق بشه ، تغییر در روند اغلب هم در دراز مدت جواب می ده و نه در همون موقع.
آیا همیشه باید آدم باید به دنبال روندها باشه؟ آیا کسایی که فکرشون درگیر با این روندها نیست ، بعضی مواقع بهتر فکر نمی کنن؟ و اغلب کسانی در یک سیستم نیستن مشکلات اون سیستم رو بهتر می بینن مثل همون داستانی که تعریف کردید داستان هندوانه و زاهد ….. (با اینکه وقتی در یک سیستم دست و پا می زنی چه جوری می تونی مشکلاتش رو ببینی؟)
یه سوال دیگه! جامعه شناسی رو چه جوری میشه به صورت کاربردی مطالعه کرد و از اون لذت برد؟ فکر کنم با این بحث خیلی مرتبط باشه (یه پیشنهاد : شاید خوب باشه به عنوان یه درس در متمم مطرح شه)
میدونی هما.
واقعیت اینه که وقتی راجع به صنعت مُد حرف میزنیم، همیشه چیزی از “ذائقه و سلیقه” هم در اون هست.
این رو از اون جهت میگم که حرفهایی که دارم در ادامه مینویسم، علمی نیست. صرفاً سلیقه است و ممکنه با سلیقهی آدمهای دیگه فرق کنه.
کوکو شنل در صنعت مد جهان تحول ایجاد کرده. لااقل نشریههای زیادی مثل تایم، اون رو تاثیرگذارترین فرد در صنعت مد میدونن.
در بزرگی اون و خیلیهای دیگه شبیه اون، همین بس که زمانی که اونها فهمیده بودن مُد صنعته، ماها فکر میکردیم چیزی از جنس “فرهنگه!”
این کم فهمی ما (که هنوز هم گهگاه میبینم بعضیهامون گرفتارش هستیم) شبیه اینه که یک نفر کت و شلوار رو جزو خوراکیها طبقه بندی کنه!
اما یادمون باشه که شبیه کار کوکوشنل در طراحی زنانه رو، رالف لورن هم به نوعی در طراحی مردانه انجام داد.
این روند و (و خیلی روندهای دیگه) رو یک آدم به سختی میتونه تغییر بده.
بلکه مجموعهای از آدمها و همزمانیها باعث تغییرشون میشن.
با توجه به “تعریف روند”، قاعدتاً روند وقتی شکل میگیره که تعداد زیادی رویداد، همسو و همراستا بشن.
اگر چه ساختن روند یا تغییر روند، تعبیرهای نادرستی نیستند، اما شاید ظریفتر باشه اگر به جای اون، از رفتار مخالف با روند یا رفتار متفاوت با روند نام ببریم.
همون چیزی که در زبان انگلیسی به اسم Counter-trend Behavior شناخته میشه.
البته طبیعتاً اگر کسی یا کسانی، رفتارهای موفق Counter-trend انجام بدن، خودشون بانی شکل گیری روندهای جدید خواهند شد که در مثال تو کوکو شنل و در مثال من رالف لورن نمونهی اینها هستند.
البته برای من که خیلی از مُد سر در نمیآرم و تا حالا از در این فروشگاهها هم تو نرفتهام، مثال سادهتر و ملموستر از رفتار ضد روند، شاید شعر حرفِ آخر شاملو باشه.
اونجا که شعرش رو خطاب به کسانی میگه که برای تصدی گورهای کهنه تلاش میکنند و به پیوستگان فسیلخانهی قصیدهها و رباعیها و وابستگان انجمنهای مفاعلن فعلاتنها، حمله میکنه.
اما همانجا هم میدانیم و میبینیم که تغییر روند شعر فارسی، حاصل برآیند تلاشهای نیما، اخوان، فروغ، سهراب، شاملو و دهها شاعر ریز و درشت دیگر بوده تا نهایتاً – لااقل از حوزهی ادبیات – تا حد قابل قبولی، از شر این ناظمان نصیحت گو خلاص شدهایم.
خلاصهی قسمت اول حرفم اینکه به نظرم به جای تعبیر اینکه کسی بوده که در روندها تغییر ایجاد کرده، شاید قابل قبولتر باشه اگر فکر کنیم کسانی بودهاند که در روندها تغییر ایجاد کردهاند.
این اصرار من، صرفاً یک وسواس گرامری یا نگارشی نیست. به نظرم اگر بپذیریم به جای کسی، کسانی وجود داشتهاند، ناگزیر این را هم میپذیریم که رویدادهای بزرگ تاریخ رو بیشتر از اینکه به فرد خاص نسبت بدیم، مانند فرزندی ببینیم که به تعبیر ویل دورانت توسط یک پرستار یا قابله، زاییده شده. اما قبل از اون، مدتی طولانی در رحم جامعه حضور و وجود داشته.
در باور شخصی من، بخش بزرگی از فردپرستیها و رفتارهای ناپخته در تاریخ رو میشه در همین تفاوت سادهی “کسی” و “کسانی” جستجو کرد.
اگر چه تفاوت بیش از یک الف و نون نیست، اما به نظرم گزافه نیست اگر بگیم تمام تاریخ انسان در این “الف و نون” غرق شده است.
(از لباس دوران ویکتوریا یا فروشگاههای لباس زارا، هر جوری یک پارهخط وصل ترسیم کنی، ناگزیر در میانهی راه، امثال کوکو شنلها و رالف لورنها ظاهر میشن).
در مورد نکتهی بعدی: کسانی که در یک سیستم نیستن مشکلات اون سیستم رو بهتر میبینن.
این حرف میتونه درست باشه (یا شاید بگیم خیلی وقتها درسته).
اما وقتی داریم در مورد “بازار کار جهانی” یا “بازار کار ایرانی” صحبت میکنیم، “بیرون از سیستم بودن” قابل تصور نیست.
ما به هر حال، درون این سیستم هستیم. ماهیانی هستیم که به تعبیر مولوی، “ندیده غیر از آب” مدام از یکدیگر “پرس پرسان”، “محل آب” را جستجو میکنیم.
پس برای ما گزینهی “بیرون از سیستم بودن” منتفی است. اگر گزینهای هست، “چشم بر سیستم بستن” است. درست مثل ماهی که در آب، چشمش رو ببندد.
اما در این باره که آیا ندیدن محیط، میتونه به ما کمک کنه که گرفتار محیط نشیم؟
من شبیه این تز رو در نگارش و فکر کردن هم دیدهام.
بعضیها میگن ما کتاب نمیخونیم تا از نوشتههای دیگران تاثیر نگیریم.
یا فلسفه نمیخونیم که ذهنمون پاک و خالی بمونه و بتونیم بدون پیش فرض تحلیل کنیم.
من جزو کسانی هستم که خیلی این منطق رو درک نمیکنم. شاید به خاطر اینکه باور به تکامل چنان در درون ذهنم ریشه گرفته که دستاورد نگاه نکردن به محیط رو بیشتر از اینکه “آفرینش چیزی جدید” بدونم، “بازآفرینی چیزهای کهنه” میبینم.
اگر بخواهیم به جملات کلیشهای برگردیم، این جمله بیشتر به دل من مینشینه که “قانون رو باید خیلی خوب شناخت. تا بشه خیلی خوب اون رو شکست”.
راجع به اینها میشه بیشتر نوشت. ترجیح میدم در آینده یک مطلب مستقل و کاملتر بنویسم در موردش.
اما به هر حال، دغدغهی من بیشتر مگاترندهاست.
حتی به فرض بپذیریم که یک آدم، بتونه به تنهایی روندهای بزرگ ایجاد کنه (که من هرگز نمیتونم این رو تصور کنم) انسان به تنهایی نمیتونه مگاترند و ابرروند ایجاد کنه.
استعارهی خوبی نیست.
خیلی غیردقیقه.
خودم دوستش ندارم.
اما اجازه بده ازش استفاده کنم:
به نظرم در افق زمانی عمر یک انسان (کمتر از یک قرن) ابرروندها چیزی شبیه ژنتیک هستند. بستری هستند که تغییر جدی و بزرگ در اونها قابل تصور نیست.
روندها، چیزی شبیه رفتار هستند. میتونن خیلی متفاوت باشن. اما نهایتاً در دامن اون روندها مینشینن.
مطلبی که من یه بار راجب به سنتورها نوشتم، به نظر خودم یک مگاترند بود: مرز بین انسان و ابزار داره به تدریج برداشته میشه. این مگاترند چیزی حدود ۱۰۰۰۰ سال هست که شروع شده و الان سرعتش به طرز غیرقابل تصوری افزایش پیدا کرده.
ما نمیتونیم در عمر خودمون یا حتی چند نسل، چنین ابرروندی رو تغییر بدیم، اما میتونیم فکر کنیم که در دوران ما، چه روندهایی میتونن بر روی این روند بزرگتر سوار بشن.
اینها هر کدوم میشن یه سناریو. که ممکنه مشابه، متفاوت یا متضاد باشن.
ممکنه من یا تو هم تلاش کنیم (ِیا امیدوار باشیم) به اندازهی خودمون، یه سناریو بسازیم و یک روند ایجاد کنیم.
در مورد مطالعهی جامعهشناسی چون سواد ندارم و مطالعاتم در حد چند تا کتاب استاندارد و کلاسیک بیشتر نیست به نظرم بهتره نظر ندم.
اگر چه با مدل ذهنی که من به علم نگاه میکنم، احساس میکنم جامعه شناسی هنوز به اندازهی روانشناسی و زیست شناسی و شیمی و سایر علومی که رفتارهای جمعی رو مطالعه و بررسی میکنند، رشد نکرده و جوان محسوب میشه و نیازمند زحمت زیادی از سوی اهل مطالعه و آکادمیهاست تا رشد کنه.
ما به طور خاص در مورد جامعه شناسی و اقتصاد (اگر از مبانی اولیه و عمومی بگذریم) یک محدودیت جدی در متمم داریم.
این حوزهها هنوز برای بسیاری از مردم، بیشتر از اینکه به صورت “علم” باشند، به صورت “مکتب” مطرح هستند. وقتی میگیم مکتب، یعنی فرد جدای از فکتهای علمی، اصرار داره که باورها و ارزشهای خودش رو هم به اونها تحمیل کنه.
ما در متمم، بسیار حساس هستیم که تا حد امکان، بحثهایی که به ارزشهای انسانها یا باورهاشون نزدیک میشه رو لمس نکنیم.
خصوصاً باورهایی که مبتنی بر شناخت و دانش و تجربه نیست و معمولاً هر یک از ما، بدون درک و شناخت و فکر و تحلیل، از محیط اخذ میکنیم و بحث کردن در موردشون، جز اصطکاک و استهلاک حاصلی نداره.
محمدرضای عزیز ممنون از پاسخی که دادی و مثل همیشه نکاتی رو عنوان کردی که عالی بودن.
به نظرم همانطور که گفتید کسی که نویسنده است معمولا کتابخوان خوبی است یقینا قلم محمد رضا شعبانعلی در نوشتن کتاب و مقاله و کامنت و حتی نوع حرف زدن او که من وقتی توی تلویزیون میبینم لذت میبرم ناشی از خواندن و مطالعه صدها کتابه . راستش پدرم وقتی یه شب من رو پای تلویزیون دید که دارم صحبتهای محمدرضا رو میشنوم گفت : ببینم این آقا کیه که اینقدر تند تند حرف میزنه معلومه که باسواده من هم گفتم آره خیلی باسواده 🙂
حتی کسانی که مبتکر و خلاق هستند و تغییری رو انجام دادند مطالعات بسیار بسیار زیادی داشتند و اون علم و دانش و ایده رو به قول معروف نزاییده اند!
نیما بیشتر آثار شعر کلاسیک از سبک خراسانی تا سبک هندی رو خونده کافیه که قصیده ای که نیما یوشیچ نوشته بخوانید یا شعرهای کاملا کلاسیک به زبان شیرین طبری رو که نیما سروده این هنرمند و شاعذ دوست داشتنی یک مسیر و روند رو طی کرده . اخوان هم همینطور به این شعر نگاه کنید :
ساقیا پر کن به یاد چشم او جامی دگر / تا به سوی عالم مستی زنم گامی دگر / چشم مستت را بنازم تازه از راه آمدم / بعد از آن جامی که دادی باز هم جامی دگر .
این شاعرها یک شبه شاعر نو نشدند و اتفاقا خیلی هم کلاسیک بلدند که شعر بگند ! رفتن به سمت شعر نو اونها دلیل بر ناتوانی در گفتن کلاسیک نیست به همین دلیل هم موفق هستند . شاعر های امروزی که به سمت شعر نو میروند از ترس دایره کلمات و نفهمیدن وزن است یعنی انگیزه آنها ترس است نه رفتن به سمت هدف .
ون گوگ که یک نوگرا میشه ازش نام برد تمام نقاشی های کلاسیک را دیده و از روی آنها کپی و تمرین میکرد او سبکش رو از هیچ خلق نکرد بلکه یک روندی رو طی کرد .
دانته برای نوشتن شاهکار کمدی الهی تمام متون کلیساها و حتی کتاب مشهوری از دوران زرتشت را خواند که توصیف کامل جهنم بود حتی به قول شجاع الدین شفا که مقدمه کمدی الهی رو نوشته دانته متون اسلامی و قرآن رو هم تا حدی خوانده بود و فلسفه طبقات جهنم از فلسفه های شرقی بوده که وارد کمدی الهی شده.
استیو جابز موس رو اولین بار در شرکت دیگری دیده بود و صفحات لمسی رو از یک تحقیق و یک پروژه دانشجویی اقتباس کرده .
نمیدونم کدام نویسنده بوده که میگه احتمالا فقط آدم و حوا حرف خودشون رو زدند و میشه گفت به یقین چیزی که گفتن کاملا مربوط به خودشان است. در کل میخواستم بگم من هم خیلی به مفهوم تکامل ایمان دارم ولی خواستم اولش اینا رو هم بنویسم :)
سلام
دوست دارم در قالب نامه ای از طرف رها برای شما بنویسم.
سلام پدر عزیزم
هرچند که زمان بین ما فاصله انداخته است اما حرفهایت را می فهمم. همچنین می دانم بین فهمیدن و پیاده سازی آن فاصله بسیار است.
پدر امروز کنکور ارشد دادم, نتیجه ام چنگی به دل نمی زند, ساده بگویم خوب ندادم:(بعد از کنکور نامه ات را خواندم, انگار می دانستی به حرفهایت نیاز دارم , انگار فهمیده بودی… حرفهایت تسکین دلم بود و باعث پیدایش سوال های بسیار.
پدر می دانی سردرگم هستم و گیج. نمی دانم چه چیز می خواهم, نمی دانم چه چیز مناسب من است. می ترسم این مسیری که آمده ام آنچه می خواهم نباشد, آرزو های دیگران باشد که زندگی می کنم. می دانی آرزوهایم را گم کرده ام.
به این فکر می کنم چگونه می توانم ۱۵ ساله آینده را تصور کنم و ببینم اکنون چه باید بکنم در جامعه ای که حتی تا نوک بینی دیدن را هم به من یاد ندادند و هر جا که خواستند گذاشتنم(با کمی اغماض:) )
باید همزمان خودم را هم بشناسم. می دانی ترسم از اینست که فرصت کمی دارم. زندگی محدودست.دنیا با خودش هم مسابقه دارد, منتظر من نمی ایستد.کاش همه ی آنچه که باید تا الان می فهمیدم و هر آنچه که باید انجام می دادم قرصی می شد, می خوردم و تمام. می رسیدم به اکنون و ادامه اش را زندگی می کردم.
مسیر سنگلاخیست, من هم که یک دخترم و در این جامعه سنگ های بیشتری برایم می سازند.
با تمام این حرف ها نا امیدی از من نیست تمام تلاشم را خواهم کرد, شاید روزی برای لحظه ای به دنیا برسم, زیباترش اینست که از آن جلو بزنم…
مرسی که این نامه را نوشتی
خدا را شکر که هستی
بسیار دوستت دارم
دوستدار تو دخترت
وای چه سخت بود برام، یعنی متوجه شدم فکر کنم(حسرت به دلم مونده یبار درست و حسابی نوشته هاتون رو درک کنم، البته نه همیشه، کم سوادی و شاید بی سوادی هم خیلی بده، یوقتایی اصلا نوشته هاتون رو میخونم از این که انقدر بیسوادم حالم خیلی بد میشه استرس میگیرم) بنظرم تا حالا یدونه ابرروند رو هم ندیده ام، که بخوام خودم رو براش آماده کنم.
منم مثل تو هستم. تازه دارم می فهمم از چه چیزا بی خبر بودم و در ناآگاهی بر سر می بردم.
همینه که اینجا در کنار بقیه خودمو بیسواد دونستم. تازه فهمیدم بی سوادی یعنی چی.
سلام محمد رضا، عیدت مبارک، اولین باریه که بعداز گرفتن کد این جا کامنت میذارم، خواستم ازت به خاطر همه روزها و ساعت هایی که با متمم و روزنوشته های تو سپری می کنم، تشکر کنم. تقریبا ده ساله که از از دست دادن پدرم می گذره، من همیشه بیشترین حسرت رو زمانی در نبودش احساس کردم که یادم افتاده تو این برهه از زندگیم کاش بود و راهنماییم می کرد، کسی که حرف های دلم رو بشنوه و سعی کنه قسمت هایی از مسیر زندگیم رو بهم نشون بده، راهنمایی و دبیرستان که بودم همیشه جواب سوال های عجیب و غریبم رو میداد. حالا هم در بیست و پنج سالگیم، زمانی که خیلی از قسمت های زندگیم برام گنگ و مبهمه، زمانی که در اون نیاز به گرفتن تصمیم های جدی راجع به زندگیم دارم، نبودش رو شاید بیشتر از قبل حس می کنم. اما همیشه اعتقاد داشتم که خدا اگر یکی از درهای رحمتش رو به روی بنده اش ببنده جای اون هزار تا از درهای دیگه ی رحمت رو به روی اون باز می کنه، خواستم بگم که حرف های تو و به خصوص نامه های تو، برای من حکم همون درهای جدید رحمت رو داره. پاسخ خیلی از سوال هایی رو که دارم این جا پیدا می کنم و با جان و دل اون ها رو می خونم. ببخشید که کامنتم خیلی مرتبط با متن نبود اما مدت ها بود می خواستم بگم که با بودنت و نوشتنت چه لطف بزرگی بهمون می کنی.
ما کلا با رویداد سرگرمیم و شاید با رویداد هم سرمون رو گرم می کنن. از سال ۹۱ که رشد دلار و تحریم ها شدت گرفتن، مدام از رویداد حرف زدیم.امروز رفت بالا، امروز اومد پایین، اینو تحریم کردن، اونو آزاد کردن و …. اما بررسی نکردیم و نسبت به روز قبلش تحلیل می کردن که ۵ تومن نسبت به روز قبل رفت بالا یا پایین. روندش کاهشی نبود و فقط بعضی وقتا ۱۰۰ تومن میرفت پایین و بعدش ۱۲۰ تومن میومد بالا و خیلی از تجار ما به خاطر توجه به رویداد، در تجارتشون شک کردن و ترمر رو کشیدن تا ببینن چه رویداد خوبی پیش میاد و هم به خودشون ضرر زدن و هم کارمنداشون و هم افراد و سازمانهایی که مستقیم و غیر مستقیم باهاشون کار میکردن. البته کل اخبار ما، رویداده (بغیر از قسمت هواشناسی که روند و مقایسه با چند ماه و چندسال گذشته رو هم انجام میده) و به نظرم بازار و اقتصاد ما هم از رویدادها تغذیه میشن. البته خیلی از ما هم که امروز دنبال رویدادهای دیروزیم.
از این روند متوجه شدم که حتی نمیشه خیلی وقتها به حرف یک فردی که تجربه ی پنجاه ساله داره، استناد و اعتماد کرد.
سلام . چند وقت پیش داشتم مقاله ای در مورد کاهش جمعیت کشورها ، کم شدن زاد و ولد و کلا پیر شدن نسل بشر میخوندم . مخصوصا تو کشورهای غربی و پیشرفته کاملا مشهوده . تو کشور ما هم که الانه کلی بحث لزوم بچه دار شدن داغه! حالا فارغ از مسایل فنی وعلمی کنترل جمعیت که طبعا با توسعه اقتصادی هرکشوری عجین هستش ، داشتم فکر میکردم یه حاکمیت دور اندیش اگه واقعا روند جمعیت به سمت پیر شدنه قاعدتا باید از همین الان مثلا برای خدماته رفاهی ، بازنشستگی و … برنامه ریزی کنه . به قول شما روندها رو باید دید نه اینکه تو آینده با رویدادها غافلگیر شد .
سلام علیرضای عزیز ،خسته نباشی.
به مطلب جالبی اشاره کردید . این روند پیر شدن جمعیت ایران می تونه در مسیر انتخاب مدل کسب و کار دوستان هم زمینه مناسبی باشه . کم کم شغل هایی که به جمعیت میان سال و پیر جامعه می پردازند بازار کار بهتری خواهند داشت. مهد کودک های کمتر ، کادرها و مکان های نگهداری از افراد مسن بیشتر رونق خواهند داشت.