این حرفم تازه نیست؛ اما اهمیت آن، تکرارش را بخشودنی میکند:
بخش مهمی از وضعیت امروز ما، در گروِ رابطهای است که با گذشتهی خود میسازیم.
این ادعا – در گمان من – برای انسان، قوم، قبیله، کسب و کار، سازمانها و ملتها به یک اندازه مصداق دارد.
رابطه با گذشته، میتواند شکلهای بسیار متنوعی بر خود بگیرد.
میتواند از جنس نگاه هویتی باشد: من این بودهام و چون در گذشته این بودهام، امروز حق دارم چنین باشم یا حق ندارم چنان باشم.
علم و منطق و استدلال، چنین نگرشی را نمیپذیرد. پیوستگی هویت و ماهیت در ذات طبیعت نیست. مرگ، خود نشانهای است تا دائماً به ما یادآوری کند که هر لحظه، میتواند نقطهی گسست کاملی میان گذشته و آینده باشد.
آنها که گذشته را از جنس هویت میدانند، یا به دام خاطره بازی گرفتار میشوند، یا خاطره سازی. اولی غرقشدن در گذشته است و دیگری، سندسازی برای گذشته با هدف جایگاهیابی در دنیای امروز.
رابطهی برخی دیگر با گذشته، از جنسِ انکار است. گذشته اصلاً نبوده و یا نباید بوده باشد. حذف گذشته، انکار گذشته، نادیدن و ناشنیدن آن و فراموش کردنش، درست مثل حذف حافظه از مغز انسان است. این کار شدنی است. اما خوب میدانیم که زنده بودن، نیازمند به خاطر سپردن دستاوردها و شکستهای گذشته است. ژنها، اندامها، موزهها، قوانین و کتابها، تنها نمونههایی از مکانیزمهای به خاطر سپردن گذشته هستند که حذف هر کدام، بخشی از زنده بودن امروز را از ما میگیرد.
زندگی در گذشته هم، شکل دیگری از رابطه با گذشته است. تصویر رقتانگیز پدر یا مادری که با وجود نوهدار شدن، هنوز اتاق کودکی فرزندش را به همان شکلی که بوده حفظ کرده است و از این ابزار برای سفر به عمق گذشته استفاده میکند.
زیستن در گذشته یک چیز است و زیستن با گذشته چیزی دیگر.
زیستن در گذشته، ویژگی درگذشتگان و مردگان است. اما زیستن با گذشته به معنای استفاده از تجربیات گذشته در تصمیمهای امروز است.
از مردن گریزی نیست؛ اما نگرانی آن است که به جای دفن مردگان، زندهها در میان انبوه مردگان مدفون شوند.
بنظرم وقتی زیستن در گذشته رو انتخاب میکنیم(حتی اگر آگاهانه نباشه) حرفهامون برای بقیه خیلی خستهکننده است و سطح یادگیریمون رو خیلی پایین میاریم و پیشرفتمون خیلی کند میشه. (برداشتم از رفتار دیگران باعث این طرز فکر شده و این فرصت رو داده که به رفتار خودم توجه کنم و ببینم یه جاهایی چقدر خستهکننده بودم و میتونم باشم.)
پینوشت:
این کامنت رو گذاشتم که بهونه بشه و بگم، آقا معلم چقدر کمرنگ شدید : ( دلم(دلمون) تنگ شد، میدونم مشغولیتتون زیاد هست، عکسم بگذارید قبول هست.
به عنوان خوانندهی روزنوشتهها اعتراض دارم (میدونم که بعد از گفتن این حرف باید بلافاصله متواری بشم : D ) پست که کم میگذارید، وقتیم مینویسید نظرات رو میبندید، آخر من مخاطب و دوستدار شما چه گناهی دارم . : (
آقا معلم، برام سوال شد که در حالت کلی و در شرایط مشابه آیا مخاطب حق داره به تولید کنندهی محتوای اصیل اعتراض کنه یا نه؟
مرز بین زندگی در گذشته و زندگی با گذشته به باریکی مویی است. گاهی نمی توانم تشخیص دهم در کدام طرف مرزم. گاهی هم در هیچ طرف نیستم. در انکارم و فرار از گذشته. ایکاش کتابی هم بود که درست زندگی کردن در آن آموزش داده شده بود. مثل تمام کتاب های ریاضی و فیزیک و شیمی که خواندم.