از میان چندصد ایمیلی که هر روز از قشر دانشجو دریافت میکنم، شاید ده تا پنجاه مورد (بسته به زمان) در مورد موضوع و عناوین تحقیقات است. متاسفانه نمیتوانم دقیقاً عناوین را ذکر کنم، چون ممکن است به کسی بربخورد. اما مگر میشود تحقیقی منتشر شود در زمینه رابطه بین Positivity و Self Awareness و Organizational Citizenship Behavior و به طور خاص تلاش هم بکنند اثر Informal Networks را نگاه کنند و در همان تحقیق هم ببینند که Diffusion چقدر موجب افزایش رفتارهای داوطلبانه در سازمان بدون نیاز به فعالیت اجباری یا Forcing Behaviors میشود؟
آنچه در عنوان این تحقیقات میخوانیم، دقیقاً روضهای دردناک برای گریستن است. کمی چشم برزخی میخواهد که با دیدن عنوان تحقیق و استاد پیشنهاد دهنده، بفهمی که با چه غول بی شاخ و دمی به عنوان نظام آموزشی درگیر هستی و اشک از چشمانت سرازیر شود.
حالا بروید تحقیقات بزرگ جهان را نگاه کنید. دن اریلی را ببینید که روی این موضوع کار میکند که اگر مراقب بالای سر دانشجو نباشد، چقدر بیشتر در مورد توانایی خود دروغ میگوید. لویت را ببینید که بررسی میکند نقش نامی که پدر و مادر برای فرزند انتخاب میکنند در افزایش یا کاهش درآمد او در بزرگسالی چیست و هزار تحقیق مشخص و ساده و کاربردی دیگر.
ما مدعی هستیم که امامان ما فرمودهاند که از وظایف مهم والدین، انتخاب نام نیکو برای فرزندان است. اما کسانی که در راه عملی کردن این حرفها، تلاش میکنند آمریکاییها هستند!
ما هنوز مشکلی مثل Resource Scarcity Attitude را در کشور داریم که فکر میکنیم محدودیت منابع وجود دارد و به جان هم افتادهایم و یکدیگر را تکه تکه میکنیم و هیچکس وقت نمیگذارد که ببیند چرا که برای داشتن بلندترین ساختمان شهر، به جای ساختن بنایی بلندتر، همهی بناهای بلندتر را تخریب می کنیم (در مدیریت، در اقتصاد، در خانواده، در تبلیغات، در برندینگ، در ایده و تفکر و …)
چند مورد تحقیق درست و حسابی کاربردی در این زمینه داشتهایم؟ چون ساده بوده کمتر رغبت داشتهایم. چون اگر سه متغیره یا چهار متغیره نباشد، به سادگی نمیتوان منتشر کرد به سراغ اینها نرفتهایم. چون تک موضوعی شدن، موضوع را سادهتر نمی کند. بلکه متدولوژی را پیچیدهتر و انتخاب جامعه آماری را دشوارتر میکند به سراغش نرفتهایم. چون ممکن است زمان بیشتری ببرد و ما میخواستهایم تعداد تحقیقها را بالاتر ببریم که زودتر دانشیار و استاد تمام شویم، ترجیح دادهایم تحقیقات سریعتر به نتیجه برسند تا اینکه طولانیتر اجرا شوند و اثربخشتر باشند.
آیا برای مردم و مدیرانی که عمدهی آنها هنوز رفتار شهروندی سازمانی را حتی نمیتوانند از حفظ پنج بار تکرار کنند، مفهوم خودآگاهی و Self Awareness را هنوز درست نمیفهمند و در خرافه تا گلو غرق شدهاند، آیا برای مردمی که هنوز در درک مفاهیم اولیه تحقیقات علمی مشکل دارند، انتخاب این عناوین پیچیدهی چندوجهی ترکیبی از المانهایی که هنوز درک مبانی آنها خارج از تصور امروز ماست، خدمتی علمی است؟
بعد هم میگوییم چرا صنعت با دانشگاه رابطه ندارد. چرا کسب و کارها به دانشجویان حقوق نمیدهند. چرا تحقیقات ما جدی گرفته نمیشود.
معلوم است که باید چنین باشد. صنعت زباله نمیخرد و دانشگاه، محل تولید زباله شده است.
میدانم لحنم تند است. لحنم عصبانی است. خشمگین هستم. برای مردمی که زیر دست و پای خود در حال له شدن و انقراض هستند و بر حسین مظلوم پیروز جاودانهی تاریخ میگریند، حرص و حسرت میخورم.
امید که روزی، فرق پیروزی و شکست را بفهمیم. فرق حماسه و تراژدی را. فرق خدمت و خیانت را.
شاید آن روز، ما هم به پیروی از بزرگانمان، حماسهای شویم، لایق ماندگاری در تاریخ…
این کامنت را در صورت صلاحدید منتشر نکنید
دن آریلی یک مستند به نام DisHonesty: The Truth About Lies ساخته است
چون از علاقمندان کارهای دن آریلی هستید احتمالاً دیدن آن برای شما جالب خواهد بود :
http://www.downloadha.com/1394/04/دانلود-مستند-dishonesty-the-truth-about-lies-2015/
به نظرم چون ساده سازی موضوعات اول نیازمند درک و فهمیدن اون مطلب داره و بعد تسلط بر ان از این نظر کار سخت و زمان بری هستش به خاطر همین بعضی ها ترجیح می دهند به جای ساده سازی موضوعات انها رو بیشتر پیچیده و غیر قابل فهم تر کنند!
مشكل از جايی آغاز شد كه معيشت را با علم و بهويژه پژوهش گره زديم. جمعيی از موفقترين مدرسان دانشگاه كسانيی هستند كه دولت از محل فروش نفت يا ماليات پول توجيبی و خرجیشان را تأمين میكند تا آنها به تفننها و علايق مجرد خود بپردازند. در حاليی اگر لاتاری استخدامشان از آنها گرفته شود، به جرأت يكدهم حقوق چندميليونیشان را هم نمیتوانند جز با حقالتدريس دربياورند. پس آن بدبختها هم چارهيی جز دويدن در اين مسير ندارند، به قول حاجميرزا آقاسی، اگر هم بدانند برای مملكت آبيی ندارد، ولی برای خودشان نان دارد.
سن شما را نمیدانم ولی ظاهراً همسن هستيم؛ من از آغاز زندگی شغلی كوشيدم شعر «برو شير درنده باش ای دغل، مينداز خود را چو روباه شل» اجرا كنم و از استخدام دولتی پرهيز كردم ولی ۳-۲ سال است شديداً مردد شدهام زيرا وقتی خود را با همكلاسیهای بعضاً كمسوادترم كه اين ملاحظات را نداشتند میبينم حالا درآمدشان بهراحتی چندبرابر من است.
تازه آنها با استفاده از رانت بخش دولتی، راحتتر و با پشتوانهی مالی و پرستيژ بالاتریی هم میتوانند به رقابت درآمدی در بخش غيردولتی كه من هستم بپردازند! از خودم، مادرم، زنم، پسرم و دخترم خجالت میكشم. البته هنوز هم نااميد نشدهام ولی بد دورانيی را میگذرانم، دعایم كنيد.
اين هم يك نظر بیرحمانه برای مطلب بیرحمانهی شما!
خوبه که شما شریف خوندید.
دوستم صنایع میخونه تو شهرستان (نمیخوام بگم تا به کسی بر نخوره) به من گفت استادمون گفته یه نوآوری برای بازار بگید.منم به دوستم چند تا ایده دادم که تو ایران نیست.یکیش رو که از حامد قدوسی خونده بودم تو مصاحبش”با تجارت فردا “که درمورد نوآوری های مالی جامعه محور بود(لازم به معرفی نیستش که ایشون دکترای فاینانس از موسسه تحقیقات پیشرفته وین هستند و الان هیت علمی stevens در نیویورک.بماند ذهن خلاق ایشون و عمق علمیت این آدم).دکتر قدوسی چند پیشنهاد داشتند و برای نمونه “بیمه نوزادان قبل از تولد” که الان در کشورهای دیگه “اجرا”میشه.
دوستم رفت و همین ایده رو به استادش گفته اما به استادش نگفت که این تو خارج “اجرا “میشه.
استاد تو جوابش گفته این طرحت بیخود هست و فکر نکنم نیازی باشه و باید توجیه کنی که چه فایده و سودی داره.جالبه نه؟
این هم لینک مصاحبه که سایر موارد خواندنی هم دارد:
http://chaay.ghoddusi.com/wp-content/uploads/2014/08/Hamed_Tejarat_98.pdf
هیییی! من حسرت روزای از دست رفترو میخورم،کاری میتونستم بکنم؟ پس چرا هیچکس کاری نکرد؟ حالا اگ بخوام از این حس ناخوشایند رها شم چیکار کنم،احساس پوچی،۴ سال الکی رف
سلام آقای شعبانعلی.امیدوارم حال شما و تمام همکارانتون خوب باشه.این روزا شدیدا ذهنم درگیر چاپ مقاله م برای گرفتن دو نمره از دفاع پایان نامه ست و همچنین درگیر احساس پوچی که میان تحسین های دیگران دچارش شدم. چون خودم میدونم که این مقاله ها با معیارهام سازگار نیست و هیچوقت از درون نمیتونم بهشون افتخار کنم. البته به تلاشی که در این زمینه انجام دادم و به راهی که تو اوج ناامیدی رفتم و بعد از راهنمایی های اشتباه استاد راهنمام، پایان نامه مو نجات دادم افتخار میکنم ولی احساس رضایت نمی کنم.دلم میخواد تحقیقی انجام بدم که توش خبری از پرسشنامه نباشه.تحقیقی اثرگذار و تجربی در علوم انسانی.نوشته تون خیلی برام جالب بود.کاملا حق با شماست. همچون گذشته سرفراز باشید.
اللهُمَ إِنّی اَعوذُ بِکَ مِن عِلمٍ لا یَنفَع
خدایا، به تو پناه میبرم از دانشی که سودی ندارد.
(از تعقیبات نماز عصر)
(چه کنیم که چشمهای زشت بین ظاهر نگر ما، چنان به دیدن بدیها عادت کرده که با دیدن رویداد زیبا و شورانگیز کربلا، میسوزد و اشک به چشمان ما میآید. حماسه را ندیدیم و تراژدی را به گریه نشستیم)
جناب شعبانعلی اشک برای غربت حسین است.
برای این است که جامعه ان قدر غبار الود شده که در جامعه مسلمان نوه ی پیامبر را میکشند سرش را بالای نیزه میبرند و هیچ کس قدرت تشخیص حق و باطل را ندارد . و کلا اگر دل انسان سالم باشد فارغ از همه مسائل با شنیدن مصیبت های کربلا گریه از چشم سرازیر شده و دست خود انسان نیست و به گفته اقای خمینی این روضه حسین است که اسلام را زنده نگه داشته و ائمه معصومین نیز گریه برای حسین را تاکید کرده اند اگر این موضوع بی اهمیت بود حادثه کربلا از زبان خود زینب کبری این چنین سوزناک تعریف نمیشد و اگر شما میگویید سخن امام حسین و زیبایی کربلا پس از چند هزار سال شنیده میشود این صرفا به خاطر روضه و مراسم امام حسین است
شما انگار جان کلام رانگرفتی!!!
محمدرضای عزیز
شما را به انسانی چند بعدی و ریزنگر میشناسم.
به درستی دست بر گریبان کهنه پرستی انداختی
اما
انسان بی شور و حال کدام است؟
انسان همیشه خندان زیباست؟
من این را نمیگویم بر کسی بگرییم که پیروز است. همه عزاداران اگر در میان گریه هایشان کمی درنگ کنند و بیندیشند که آیا این گریه ها بر حسین ع است یا بر تنهایی دودمان ولایتش، صد البته جواب روشن است.
خیلی ادبی نوشتم(از نظر خودم)…… احساس مودب بودن میکنم
اون جمله ی داخل پرانتز کجای متنه که من نمی بینم؟
نوشته های عمیق وبا ارزش شما ، تجزیه تحلیل های درست و به موقع تون و نقد و بررسی های دلسوزانه تون و پیشنهادهای سازنده تون همه و همه ….
نشانگرشخصیتی با وجود ، مسئولیت پذیر و امید وار به روزهای خوب آینده است این هارو که همه می دونند چرا نوشتم نمی دونم شاید چون من هم بوی خوش از اوضاع جهان می شنوم …. امید وار هستی. امید وار هستم . امیدوارهستیم وانشاالله هستندهمه دوستان …….
محمد رضا جان این هم از تبعات واردات است.
جایی می خواندم زمانی که کسانی رفته بودند رشته دانشگاهی به ایران بیاورند برای تدریس در دانشگاه ها، عموماً رشته هایی که مبنای طراحی داشته را انتخاب کرده اند( ظاهراً شیک تر بوده، ما ایرانی ها را که می شناسید که!)، و به همین خاطر است که خروجی های دانشگاه های ما اعم از فارغ التحصیل و یا تحقیقات به کار دنیای عمل نمی آیند و شاید در دنیای نظر مفید باشند.
در طول زندگی کاریم ندیدم دانشگاه شهر ما که خیلی هم مشهور است بتواند گره از پای مرغی باز کند.
هر طرفو که آدم نگاه میکنه افکار منفی عملکرد منفی و شرایط منفی بیشتر به چشم میاد شاید برای تغییر شرایط اول باید روحیه خودمونو تقویت کنیم مثبت نگرتر باشیم
همه خسته ایم از شرایط
نیاز به هوای تازه داریم
شاید تنها راه ممکن قشنگ دیدن باشه
سلام.
تو این بحث، تنها راهی که بارها امتحان شده ولی هیچ وقت به نتیجه نرسیده، قشنگ دیدن بوده.
این نظر بنده است.
فلحال باید برای آن ۱۲۰۰۰ظرفیت دکترای دانشگاه آزاد گریست!
مدت زیادی بود کامنت نذاشته بودم.
الانم حرفی برا گفتن ندارم، جز تکرار حرف شما ک هر چند دلم از دانشگاه پره، اشکمو در آورد:
“صنعت زباله نمیخرد و دانشگاه، محل تولید زباله شده است.”
همین ذکر مصیبت رو در خیلی زمینههای دیگر نیز داریم.
باید در هر کجا که هستیم سعی کنیم کاری برای اصلاح انجام بدیم. اگر دانشگاه مشکل داره ما دانشجوی خوبی باشیم. اگر از دانشگاه چیزی یاد نمیگیریم از جاهای دیگه یاد بگیریم. تا میتونیم به بقیه یاد بدیم، باید با زشتیها مقابله کنیم باید کاری کنیم که جامعه اصلاح بشه. تنها امید ما باید خودمون باشیم. باید جمعها و گروههایی تشکیل داد و با انواع بی سوادی مقابله کرد. با تقلبهایی که می بینیم مقابله کنیم.
باید به خودمون امید و ایمان داشته باشیم.
به عنوان یک معلم، یک مروج علم و کسی که دستی در آموزش علم داره خیلی خوب حرفت رو می فهمم محمدرضا جان. آدم گاهی اوقات حس میکنه که خیلی در اصلاح سیستم آموزش کشور تنهاست ولی من مطمئنم اگر چند صد نفر آدم تاثیر گذار در این زمینه کار کنند در طولانی مدت میشه تفکرات حداقل بخشی از جامعه رو درست کرد
سلام
شناخت مسئله و مشكل خيلي خوبه اما براي ارائه راه حل و اقدام به حل مشكل خودمان چه كرده ايم. استاد راهنما به دانشجو مي گويد يك موضوع و پارامتر را بررسي كن (راحت طلبي) فراگير شده از استاد تا دانشجو ، وقتي سياست دانشگاه كسب درآمد باشد كيفيت قرباني كميت شده.(عذر خواهي براي تندي الفظ و كلمات)
من همیشه مقالات توی سایت را می خوانم اما کمتر پیش میاد که بخواهم کامنت در موردشان بگذارم.اما این بار به خاطر دوستان عزیزی آمدم که میایند وزحمت می کشند کامنت ها را می خوانند.
به نظرم مقاله محمدرضا از دورویکرد برخورداره.اعتراض به سیستم سطحی عزاداری ها ودیگری اعتراض به سیستم سطحی آموزش وتولید علم در دانشگاه ها.من برای هر دو یک جواب مشترک دارم.
اول اینکه ما فرایند مدار نیستیم.به شدت نتیجه گرا هستیم.نتیجه مشهود با پاداش قابل لمس فقط قادره حال ما را جا بیاره.دوم آنکه به شدت خودخواه هستیم.هر کدام از ما,سازمان ها,بنیادها ودانشگاه ها به صورت جزایر کوچلو وجدا افتاده از هم زندگی می کنیم وهیچ جزیره ای اصلا به محتوای ساکنان و عملکرد جزیره بغلیش کاری نداره.پس عزاداری هامون هم محدود می شه به کوبیدن بر طبل هایی به طول بیش از طول طبیعی یک انسان.ودانشگاه هامون هم محدود می شه به چاپ مزخرفات به دردنخور در مجلات با مارک فریبنده ISI.چون میخواهیم هر چه زودتر به نتیجه برسیم وبا آن به همگان پز بدهیم!
شده ایم فرزندان ناقص متولد شده ی شریعتی
هر آنطور که “دوست داریم” و “راحت تریم” برداشت میکنیم.
مثل آنکه طرف یک عمر راه مسجد نگرفت که شریعتی گفت” ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و بخدا فکر کنم تا در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم”
حافظ خوبی برای جملاتیم…
سلام
چقدر دلتون پره از دانشگاه!!!!!
یک مطلبی مدتی قبل خواندم که با موضوعی که مطرح کردید مرتبطه :
۱- طبق تعریفی جهانی، گرفتن فوق لیسانس و دکترا بدین معنی است که حاصل فعالیتهای ما چیزی به “علم” دنیا می افزاید؛ با این تفاوت که در مورد دکترا این افزوده “مهم” است ولی در مورد فوق لیسانس می تواند به نسبت کوچکتر باشد. بد نیست که حین دودره بازی و عددسازی آدم حواسش به این تعریف باشد.
۲-در خارج و جاهای درست و حسابی، دکترا گرفتن مترادف این فرایند است: “صنعت” سوالی دارد که پاسخ آن برایش میتواند سود داشته باشد. شما چند سال از زندگیت را فقط صرف پاسخ دادن به “سوال” میکنی و در ازایش از “صنعت” پول میگیری. در نهایت هم هر دو طرف راضی اند و ماحصل این فرایند هم در عالم واقعی مورد استفاده قرار می گیرد.
۳- در ایران اصولاً صنعتی وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد از شما سوالی ندارد. لذا شما باید برای خودت یک “سوال” طرح کنی… سوالی که پاسخ اش برای احد الناسی مهم نیست. به گفته خیلی ها این مرحله -یعنی پیدا کردن موضوع پایان نامه- سخت ترین بخش است. البته بخش سخت تر اینکه کسی حاضر نیست پولی برای حل “سوال” بدهد… و لذا باید مخفیانه کار هم بکنی تا شب سر سفره ات یک لقمه نونی باشد. و در نهایت ماحصل این تحقیق هم به گوشه کتابخانه ای پرت می شود… و البته یک عنوان “آقای دکتر” برای آدم میماند.
حقیقت اینست ک صنعت وجود دارد، سوال هم دارد، سوال هایش هم انصافن تمامی ندارد.
اما امثال بنده تا حدی نفهم و بی سواد بوده ایم ک نتوانسته ایم حتی صورت سوال ها را درک کنیم.
صنعت هم اصولن با آدم نفهم کاری ندارد، چون وقتی برای تلف کردن ندارد…
من فوق لیسانس دارم و میخام بازم برم دانشگاه
از خوندن فوق لیسانس هم به شدت پشیمون هستم زوری بود ولی خب تقصیر خودم که بود که قبول کردم
کار هم دارم موقعیت کاری های بهتری هم دارم
ولی بحث این که علاقه چندانی ندارم
به خاطر همین میخوام برم دانشگاه تو یه رشته ای که فقط باید تو دانشگاه بخونیش (رشته ی فیزیوتراپی که راه دیگه ای جز دانشگاه براش نیست) ولی این دفعه میدونم دیگه چطور با دانشگاه برخورد کنم…
من نظرم عوض شد 😀
دیگه دانشگاه نمیرم! تو همین رشته ی خودم حوزه ی کاری خیلی زیاده دیگه نمیرسم به جای دیگه …
نظرات دوستان رو که می خوندم، بعضی هاشون تکرار جمله های شما بود.
نمی گم که حرف های شما درست هستن یا نه؛ و یا تاییدش از طرف دوستان خوبه یا بد.
من خودم هم یه کپی کننده هستم، از کسایی که شبیه خودم هستن ایراد می گیرم، همین.
می بینم که هنوز هم حرف تازه ای نداریم که به حرف های شما اضافه کنیم.
تکرار و تکرار و تکرار
کپی، کپی و کپی
اندیشیدن رو باید خودمون شروع کنیم، اول از همه از خودمون.
همه ی اینا رو خوب می دونیم ولی در قالب جملات نمی تونستیم بیانشون کنیم؛ چرا؟
چون راه طولانی در پیش داریم، که نشستیم و نگاه می کنیم تا یه روزی وقتش برسه و حرکت کنیم.
اون روز کی می رسه؟ دست خود منه.
چرا کاری نمی کنم؟
قدرتش رو ندارم؟ شجاعتش رو ندارم؟
این جرأت رو ندارم که زندگی ام رو به دستم بگیرم و خودم اون طوری که می خوام بسازمش؟
به روش خودم، نه کپی شده از رو زندگی دیگران.
از حرف هام میشه سردرگمی ام رو فهمید.
تو این روز ها پاک گیج می شم.
سلام دوست عزیز
حرف دل من رو زديد…ممنونم
ولی من چه تو لیسانس چه الان که دارم کارای دفاع فوق لیسانسم را انجام می دم بیشترین سعیم را کردم که تو این چرخه معیوب مقاله از خود در کردن نیفتم و همواره چشمم به صنعت کشورم باشه که می دونم در این شرایط واسه یه قطعه یا یه ماده باید کلی منت خارجی ها را بکشن و با چند برابر قیمت دست چندمش را بخرن.
در کارشناسی با اینکه در یک شهرستان دور تحصیل می کردم و با اینکه پروژه پایانی لیسانس چندان هم جدی گرفته نمیشه و انتظاری از آدم ندارند، با دوستم یک نوع سیستم صدابرداری از راه دور ساختیم که تا مرحله ثبت هم پیش بردیمش. در حالی که بقیه بچه ها کاری جز ترجمه دست و پا شکسته چند مطلب از اینترنت انجام ندادند.
در ارشد هم با اینکه یکی از دانشگاه های معتبر تهران قبول شدم و اکثر بچه ها به دنبال مقاله دادن و پذیرش گرفتن بودند، اقدام به طراحی، ساخت و بومی سازی یک سیستم کابردی در حوزه پایش ریلی کردم که می تونه به صنعت ریلی کشور کمک کنه. در این راه مشکلات بسیاری از تامین قطعه تا کمک از متخصص های مختلف سر راهم بود و سختی های زیادی را از سر باز کردم ولی دلم راضیه مثل کسانی که در کتاب کوری ساراماگو “کوری سفید” گرفتند، به زندگی آرام در این قبرستان علمی دل خوش نکردم.
محمد رضا ی عزیز به عقیده من نه دانشگاه و نه دانشجو و نه سیستم آموزشی و نه هیچ عامل دیگر دلیل این مصیبت و آسیب امروز ما نیست .شاید عقیده ام بسیار کلیشه ای به نظر بیاید …به عقیده من یکی از مفاهیمی که جامعه ما با آن بیگانه است و هنوز آنرا درک نکرده است آزادی است .من نداشتن آزادی را دلیل محکمی برای این آسیب ها می بینم .
مفهوم آزادی را اگر در کشورمان کمی در عمل تجربه می کردیم وضعمان هم کمی بهتر بود …(البته آزادی که با بی بندو باری تلفیق نشود )
تا زمانی که آزادی انتخاب ،آزادی عمل،آزادی دسترسی ،آزادی بیان ،آزادی فکر و تصمیم گیری و …نداشته باشیم ،چگونه می توانیم سودای بهتر زیستن را درسر بپرورانیم ؟
میخوام يه مثال واقعی که خودم تو انجام پایان نامه فوق لیسانس باهاش درگير بودم اينجا بگم، اميدوارم به درد بخوره.
یه بخش از پایان نامه من، انجام تستهای آزمایشگاهی بود که طبق يه استاندارد ۹ روش داشت که امکانات لازم برای انجام هیچکدوم تو آزمایشگاه مربوطه واقع در دانشکده مکانيک دانشگاه علم و صنعت نبود ولی استاد اصرار داشت که مثل دانشجوهای قبلی برم انجام بدم و این بهونه جویی ها رو نکنم، در يک بررسی متوجه شدم استاد درست گفته! و خیلی از دانشجوهای قبلی نتایج آزمایش رو تو پایان نامه خودشون ثبت کرده بودن (البته متاسفانه مشخص بود با عدد سازی و نمودار سازی و…)، من با ابزارهای غیر استاندارد و ابتکاری تستهای قابل قبولی انجام دادم ولی بعد از ارائه و دفاع از پایان نامه و اخذ نمره ۱۹٫۵، شش ماه با استادم چالش داشتم تا امضای آخر رو بده که من بتونم از دانشگاه فرار کنم! واقعا از دانشگاه خسته و دلزده شده بودم، ولی فهمیدم چطور استاد مذکور در کمتر از ده سال به رتبه استاد تمومی رسیده بود. بعيد ميدونم تا اون تاريخ(۱۳۸۳) یه پروژه کاربردی که به درد مملکت بخوره انجام داده باشه، ولی امیدوارم تو این سالهای اخیر دینشون ادا کرده باشه.
دانشجو ديگه دانشجوى اون سالها نيست…
اما انصاف داشته باشيد…استاد ها استاد هاى اون سال ها هستند؟؟
ما هردو (استاد و دانشجو) داريم همديگر رو نا اميد ميكنيم
خوشحالم که طی دوسال گذشته بعد از تحصیل در دوره کارشناسی ، علی رغم اینکه رتبه نسبتا خوبی هم در مقطع کارشناسی ارشد آوردم، انتخاب رشته نکردم و وارد دانشگاه نشدم .
انتخاب الانم این بوده که متمم بخونم و روزنوشت ها رو دنبال کنم و…. .و در زمینه رشته های مرتبط و مورد علاقه م بیشتر مطالعه کنم و محیط کار رو تجربه کنم .نمیدونم سال های دیگه از انتخابی که داشتم پشیمون میشم یا نه .
سن کمتری که داشتم فکر میکردم خیلی چیز ها رو میتونم تغییر بدم ،
کاش میشد همه چیز به همون سادگی قابل تغییر باشه ! اما نیست.
کاش ما هم آمریکایی و چینی و ژاپنی …. بودیم ! که اگر واقعه ای به نام کربلا و مفهومی به نام امام حسین ندارند .لااقل تنبلی و بی عاری و زیر آب زنی هم ندارند ، یا اگر دارند ، به اندازه ی ما که این مفاهیم رو هم داریم نیست!
کاش مفهومی به نام حسین و حسن و علی و محمد و …در زندگی ما وجود نداشت . اما ارزشهاشون میبود.
ما در میان شور و هیجان نقل جزئیات واقعه ی کربلا و عاشورا ، پیام اصلی ماندن و ایستادن و انتخاب حسین را فراموش کرده ایم.
افسوس که به جای افکارش ، زخم های تنش را در روضه ها فریاد میکنند و بزرگترین دردش را بی آبی …
خوش به حالت مهندس
این حرف ها را میزنی
شاید هم کمتر مورد حمله بقیه قرار میگیری
من اینا را که به استادا میگم میگن تو تنبلی
به رفیقا و هم کلاسیام میگم میگن تو داری ناله بیخود میکنی و روشنفکر بازی در میاری
به پدر و مادرم که میگم میگن خوشی زده زیر دلت
به همکارام که بگم میگن میخای حرف خودتو به کرسی بشونی و تو چارچوب نبودنت را و خیلی غر میزنی
خیلی داری تاب میاری اینجا برادر
چرا ؟
من جای شما بودم با این همه موقعیت که میگی تا حال در رفته بودم از این مملکت
راستش را بخای بعضی وقتا فک میکنم حداقل از نظر این مردم هم بهشون خیلی بیشتر خدمت کردی اگه از کشور بری
چون اینجا بیشتر حال می کنند بگن رییس آکسفورد ایرانیه !!!
یا این که فلان ایرانی مغز دو تا ادم را باچشم بسته تو یه عمل جا به جا میکنه !!!
یا این که ۵۰ درصد ناسا ایرانین !!!
حس میکنم شاید اینجا مردم مسکن خوردن را به درمان ترجیح میدن
البته در باب مسکن و مخدر هم میشه مداقه کرد !
“در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد٬میگریند.
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. ”
دکتر علی شریعتی
دیوانه میکنه این جملات آدمو.
سلام محمدرضا
وضع موجود رو و درد رو گفتي، ايکاش از درمان هم بگي، هرچند که اميدوارم اينکار رو به زودی انجام بدی.
من فکر ميکنم اين فقط دانشگاه نيست که بايد نقد بشه بلکه شايد از اون مهمتر نظام اموزشی هستش که دانشگاه جزئی از اونه و صد البته خانواده هم از اجزا مهم نظام آموزشيه.
مثلا ببينيد کار تيمی رو شما اگر در سنين کودکی ياد نگرفته باشي، در بزرگسالي و دانشگاه يا قيدشو ميزنی يا اگر جزء اون چند درصد دانشجوی واقعی باشيد و بتوني چند نفر مثل خودت رو پيدا کنی، کلی بايد وقت و هزينه صرف کنی. در حاليکه در کودکی با انجام بازيهای هدفدار و با کمترين هزينه میشد اين مهارت رو ياد بگيری.
و مثالهای ديگر که شايد به ذهن شما بيايد.
محققين ميگن سی درصد شخصيت انسان در سه سال اول زندگيش شکل ميگيره با اين توضيح که بيش از پنجاه درصدش هم ژنتيکيه، يعنی تا سه سالگی بيش از هشتاد درصد شخصيت شکل گرفته.
فقط ميتونم بگم راه حل بسیاری از مشکلات چيزی نيست جز: “تفکر سيستمی” “تفکر سيستمی” “تفکر سيستمی”
سلام . به عنوان یک هیات علمی دانشگاه با تخصص جامعه شناسی، از نظر خودم علت عمده این موضوع را در دو لینک زیر بطور خلاصه نوشته ام
http://kkazemi.ir/?p=187
http://kkazemi.ir/?p=203
باید بگم من هم خودم الان به یکی از افرادی تبدیل شده ام که با کمال تاسف دارم تولید زباله می کنم .و شاید باور نکنید انقدر از دست خودم ناراحتم که حد نداره.برای گرفتن یک مدرک مزخرف در مقطع فوق لیسانس پیاده سازی ام رو دادم یکی برام انجام بده چون استاد راهنمایی ندارم که برام وقت بذاره از بس علم نداره از بس وجدان کاری نداره فقط به فکر اینکه اسمش بره تو مقاله و پاداش بگیره حالا اصلا از خودش نمیپرسه این چجوری به این نتایج رسید منکه کسیو راهنمایی نکردم و از بس خودم دیگه از این نوع درس خوندن نفرت دارم از بس بی انگیزه شدم و حالم از هر چی مدرکو و از هر چی تحصلیکرده بی فکر و بی عمل به هم میخوره از جمله از خودم .اگه مجبور نبودم که حرف دیگران رو تحمل کنم مبنی بر اینکه نتونستی فوقتو بگیری کلا با این همه زحمتی که براش کشیدم ولش میکردم .افسوسم از اینکه همه استادای ما خودشون رو به نفهمی زدن و یا اینکه کلا نفهمن که نمیدونن خودشون و دانشجوهاشون در چه حد هستن و اصلا بار علمی و قدرت تولید علم ندارن و فقط به فکر این هستن که اسمشون تو یک مقاله بی سر و ته قرار بگیره و پاداش بگیرن.کاش تا دبستان بیشتر درس نخونده بودم چون فقط تا همون مقطع بود که علاوه بر درس خوندن یک خورده سبک زندگی کردن هم یاد گرفتم.
مشکل اینه که امروز در جامعه ما درس و تحقیق دیگه “ارزش” نیست یک زمانی شخص از اینجا با پای پیاده یا شتر و … با سختی بلند میشد میرفت مصر، شرق دور، یونان و … تا یک نسخه از کتابی که اونجا موجود بود رو از نزدیک ببینه و بخونه، چون اون زمان دانش یک “ارزش” بود، در دورانی که مدرک و پایان نامه و مقاله رو میشه با پول خرید و کسانیکه بواسطه رانت و مدرک پولی و … با دانشی ناچیز، صد پله بالاتر قرار گرفته اند، راه به اینجا رسیده است، امید که این زباله های تولیدی رادیو اکتیو نباشند و اثراتشان سریع از بین برود! (لطفاً سیاسی فکر نکنید و به تاسیسات هسته ای ربطش ندهید!)
ظاهراً خانه از پای بست ویرانست …
امروز با دیدن بازار داغ عزاداری ها ساعت ها به این جمله روزنوشته قبلی فکر میکردم:
“اینجا سرزمین کسانی است که هزاران سال، بر ماندن پیکر یک آزادهی مظلوم در زیر پای اسب ها میگریند و خود، هر روز هموطنانشان را زیر دست و پای خودشان له میکنند” و جمله آخری که درباره بهشت و دنیای جهنمی بود.
با خودم گفتم کاش اینجا تحلیل های مذهبی بیشتری میخواندیم که چه بخواهیم چه نخواهیم زندگی ما با این مفاهیم عجین شده! که… حسن مطلع این ذکر مصیبت را خواندم! اگر چه از تملق بیزارم اما این تحلیل عمیق ترین تحلیلی بود که از عاشورا خواندم.
و اما دانشگاه…
من خیلی به موضوعات عجیب تحقیقات، مقاله ها و پایان نامه ها (که من اسم آن ها را “مقاله های مونتاژی” گذاشتم) فکر کرده ام که واقعا به جز بالا بردن رتبه علمی!! جایی میتوان از آن ها استفاده کرد؟؟ که پاسخم را گرفتم:
دانشگاه محل تولید زباله است.
بیاییم اگر واقعا در تولید محصولات علمی با ارزش ناتوانیم، لااقل این زباله ها را تفکیک کنیم، شاید قابل بازیافت باشند!!!
سلام
آماری که در رابطه با تعداد مقالات isi در برابر تعداد patent ها در کشور های مختلف دنیا کاملا حرف شما رو تایید می کنه.
در ایران به ازای هر ۸۲۵ مقاله بین المللی تنها ۱ اختراع (Patent) بین المللی ثبت می شود. (http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930719001584)
در حالی که این نسبت در کشوری مثل آمریکا در حدود ۱۰ به ۱ هست.
به نظر من، دانشجویان ایرانی در خدمت نظام آموزشی کشورهای پیشرفته دنیا کار می کنند. چون داریم انرژی می گذاریم و علم تولید می کنیم، اما نه برای استفاده در کشور خودمان.
تا زمانی که قوانین حاکم بر نوع مدیریت دانشگاه هاست اصلاح نشود، حتی بر روی کاغذ، هرگز نخواهیم توانست قدمی رو به جلو در این زمینه برداریم. به عنوان اولین گام حداقل باید قوانین صحیحی وضع شوند. مثلا وقتی سیستم امتیاز دهی به اساتید تا حد زیادی بستگی به تولید مقالات بین المللی دارد، و برای کار عملی ارزش چندان بالای قائل نیست، ادامه چنین روندی کاملا طبیعی است، و حتی شاید روز به روز به سرعت آن اضافه شود. بدون نوشتن قوانین صحیح، حتی نمی توانیم در جهت صحیح حرکت کنیم.
با تشکر فراوان
.
به قول دوستی..انقدر که مداحان و مردم طالب عزاداری شرح وریز جزئیات واقعه ی هزارام سال پیش رو میدونن..از ریز حال وروز فعلی خود و جامعه ی خودشون خبر ندارن..که اگر داشتن وضع این نبود..
از یه جایی به بعد قسمت اعظم این رنج و این بدی به خودمون برمیگرده…مدتهاست که پی به ناکارآمدی سیستم آموزشی بردیم..خیلی ساله که دانشجو به محض ورود به دانشگاه در همون ترمای اول میفهمه که اینجا خبری از سواد نیست..اینجا قرار نیست سکویی باشه برای رسیدن به آرمانهایی از جنس اصلاح و کسب فهم..اینجا حتی ارتباطات سالم و نرمال هم جرمه..اما نمیدونم چی میشه که خودمونو به راه دیگه ای میزنیم…
انگار عادت کردیم در گیر الفاظ باشیم و باور کنیم که سخت ترین و طولانی ترین مسیرها الزامن مسیر رسیدن به موفقیتن…این و باور کردیم..چرا که اگه باورش نداشتیم حاضر نمیشدیم انقدر راحت سه سال از عمرمون رو باز برای کارشناسی ارشد بذاریم و در نهایت با اینکه کسی هستیم که تو شهری زندگی میکنیم که به خاطر کمبود منابع ابی رنج میبره پایان نامه ای بنویسیم که مساله اش آب شدن یخ ها در فلان قطب فلان قاره است..بعدشم فارغ التحصیل بشیم و از بی کاری بنالیم…
علم در این سیستم انگار با هییییچ کدوم از نیازای جامعه گره نخورده..
علم در دانشگاه به مسیری میره و نیازهای اجتماع هم برای برطرف شدن به دنبال هر منبعی هستن جز دانشگاه و دانشجو……علم بدون کاربرد…اسارت در لفظ استاد و دانشجو بودن و….
حرف ها و نظرات مختلفی در خصوص عزاداری وگریه برای امام حسین وجود داره.ماهم در حد وسع سعی میکنیم اون هارو در مقابل هم قرار بدیم تا مدام تاکیدی بر دانسته های قبلی نباشه.
اما چون تو محمدرضا خیلی خوب به ابعاد مختلف واقفی و صاحب نظری مرجع خوبی برای پرسشی.
احادیث زیادی داریم از امامان که تاکید به گریه بر امام حسین میکنند.(البته با معرفت و شناخت واقعی حماسه)
تمام علمای بزرگ در همین راستا هم عامل به این قضیه بوده اند و هم توصیه میکردند.
خب این با حرف ها و نظرات تو چجوری جمع پذیره؟یا اصولا جمع پذیر نیست و…..
حرفهایی که تو و بقیه دوستان گفتید همشیه برای من جای فکر و البته سوال بوده….
همه آگاهيم از اين بلايا
حتي فرشته هم نمياد اين ورا تا
نشيم فنا با
همين بلايا
حسین به این فکر نکرد که دیگر کسی برایش نمانده است، تنها به هدفش فکر کرد. خود قیام کرد و هزینه ی هدفش را پرداخت با جانش. زمانی باید از این بیدادهای زمانه بنالیم که حداقل بدانیم بیشتر از افراد اطرافمان تلاش می کنیم نه اینکه بنشینیم و با یک سری کارهای بیهوده انتظار معجزه از طرف دیگران و خدا داشته باشیم. تلاشمان نیز هدفمند باشد نه از سر اینکه کاری برای انجام نداریم.
ده نفر کنکور ۸۶ کجا هستند؟؟؟؟؟
نويد نادري علي زاده از قائم شهر: نفر اول کنکور ریاضی در سال ۸۶ که در آن زمان حتی ریاضی خود را ۱۰۰% زده بود در حال حاضر در مقطع دکترای مهندسی برق دانشگاه کُرنل در نیویورک آمریکا تحصیل می کند. او کارشناسی خود را در برق شریف با معدل ۱۸،۹۳ به پایان رسانده بود و پس از آن تحصیل در خارج از کشور را انتخاب کرد.
۲٫ حسين فرزين از اهواز: از وضعیت رتبه دوم رشته ریاضی خبری در دسترس نیست.
۳٫ سلمان فرجي از شميرانات: رتبه سوم دانشگاه برق شریف پس از اتمام دوره کارشناسی کشور سوئیس را برای ادامه تحصیل خود انتخاب کرده است. او به تازگی فوق لیسانس خود از دانشگاه تحقیقاتی EPFL با نمره ۶ از ۶ به پایان رسانده و در حال حاضر مشغول تحصیل در رشته دکتراست و در همین دانشگاه نیز مشغول به کار شده است.
۴٫سيامك زماني دادانه از سنندج: به گفته یکی از آشنایان او ، در رشته برق دانشگاه تگزاس مشغول به تحصیل هستند .
۵٫ احسان مشايخ از تهران: نفر پنجم رشته ریاضی در سال ۸۶ هم ماندن در ایران را به تحصیل در کشورهای خارجی ترجیح داده است. او بر خلاف نفرات رتبه های برتر کنکور ریاضی، رشته مکانیک شریف را انتخاب کرده و در حال حاضر در مقطع ارشد این داشنگاه در همان رشته مکانیک در حال تحصیل است.
۶٫ سيد شهاب الدين مير جليلي از يزد: دانشگاه استندفرد آمریکا جایی است که او در حال حاضر مشغول تحصیل در آن است. او هم رشته مکانیک را انتخاب کرده بود و برای تحصیل در مقطع فوق لیسانس به این دانشگاه رفت و در حال حاضر هم دانشجوی مقطع دکترا در رشته مکانیک همان دانشگاه است.
۷٫محمد علي آذرخش از تهران: دانشجوی شریف دانشگاه تهران ترجیح داده فوق لیسانس را نیز در ایران بگیرد و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه شریف، تحصیل در دانشگاه مدیریت دانشگاه تهران را انتخاب کرده و به تازگی از آن فارغ التحصیل شده است.
۸٫ ميلاد تجويدي از تهران: رتبه ۸ کنکور سراسری سال ۸۶ کانادا را به عنوان مقصد تحصیلی خود انتخاب کرده است. او در حال حاضر دانشجوی ارشد رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه Calgary کاناداست.
۹٫مريم اسلامي از شيراز: تنها دختر حاضر در میان ۱۰ نفر برتر کنکوری های سال ۸۶ هم کانادا را به عنوان محل ادامه تحصیل خود انتخاب کرده است. او در رشته مهندسی مکانیک تحصیل می کرد و فوق لیسانس را هم در همین رشته در کانادا ادامه می دهد.
۱۰٫علي جوادي ابهري از شميرانات: مهندسی برق دانشگاه پرینسون آمریکا جایی است که او در حال حاضر مشغول تحصیل در ان است. جوادی پس از پایان دوره کارشناسی خود به آمریکا رفته و پس پایان مقطع فوق لیسانس در حال حاضر مشغول تحصیل در سال دوم مهندسی برق مقطع دکترای پرینسون است.
شما دوست عزیز! اگه حقِ انتخاب داشته باشی میمانی؟
حرف های استاد حرف های دلِ استاد ها و دانشجو هاست! انگار کسی دیگر نمانده که فکری به حال ما کند!:( ما فراموش شدگانیم! چه باید کرد؟
حسین وارث آدم: بگذار این سالهای حرام بگذرد…
سلام استاد
همش حقه که میفرمایید اما اینم هست که اگه یه دانشجو باشی توی این سیستم و هرچی موضوع که علاقه داری و دلت میخواد روش کار کنی میبری، رد میشه توسط مدیر گروه/رئیس بخش و اصلا به جلسه تایید موضوع نمیرسه! خب باید چکار کرد؟
باید بری یکی از همون موضوعات تکراری رو برداری و یه جاهایی هم کپی (= خیانت) کنی و بدی تا استادت هم راضی باشه.
مگه به نفر به تنهایی میتونه این جو رو عوض کنه؟ (البته تلاشی میشه اما نمیدونم کی ثمر بده!)
اینه که اونایی که میتونن ول میکنن میرن و خب اونایی که نمیتونن باید تحمل کنن این وضع رو.
البته استاد هم باید این توانایی رو توی خودش ببینه و تازه تو رو تشویق کنه، که برعکس میزنه توی سرت!
ببخشید اگه بی پروا صحبت کردم.
البته منظورم همه استادها نیستنا ولی بهرحال اونایی که تا حالا من دیدم و سروکار داشتم اینطوری بودن.
حالا البته امیدواریم به آینده، انشاالله که شما و دلسوزان دیگر مثل شما منشا خیر و تغییری باشند برای دیگران.
به امید روزهای روشن تر
دانشگاه محل توليد زباله است ، زنده باد
سلام محمد رضا ی عزیز
مرسی از مطلب زیبا
یاد حرف دکتر سریع القلم می افتم که می گن ما نتونستیم حرفامونو به سیستم تبدیل کنیم.
یه مرثیه هم من در این وبلاگ خوندم اگه مایل باشید یه نگاهی بهش بندازید.
http://problemsolving.blog.ir/post/%D8%B2%D8%AD%D9%85%D8%AA-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86
جدای از بخش های ابتدایی، با مسایلی که راجع به دانشگاه گفتید متاسفانه کاملا موافقم …
و تازه این اوضاع دانشگاه های خوب ماست، و در غالب دانشگاه ها اوضاع اسفبارتر است.
دانشگاه ها متاسفانه شدهاند روشی برای سر کار گذاشتن جوانانی که در بازار کار فضایی برای ورودشان نیست … .
سلام.
باز من شروع کردم:
راستش چند ترم است که به این نتیجه رسیده ام که بهتر است دیگر به بچه ها کار عملی ندهم .
بارها و بارها روش و مراحل انجام کار را می گویی. بعد برایت یک پرینت چند صفحه ای می آورند که از فونتها و صفحه بندی (صفحه نابندی) اش معلوم است که نتیجه ی یک سرچ عنوان در یکی از دفاتر فنی(!) نزدیک دانشگاه است. بعد از اینکه دوباره مراحل کار را و هدفت را از تعریف این کار عملی توضیح می دهی، جلسه ی بعد دوباره همان پرینت قبلی دفتر فنی را برایت می آورند و این بار با خودکار و دست نویس چند منبع که معلوم نیست از کجا آورده اند زیرش اضافه شده است.
بله درست است؛ دانشگاه، محل تولید زباله شده است.
لحن تان اصلا تند نیست. ولی عصبانی و خشمگین هست؛ که اگر نبود اصلا مگر این متن را می نوشتید؟
از عصبانیت و خشمگینی تان ممنونم.
من هم با شما موافقم.
نميتوان انگشت اتهام را تنها به سمت اساتيد نشانه گرفت.
هم دانشجو و هم استاد هر دو در ايجاد اين فضا مقصرند.
تصور كنيد حدود يك هفته تلاش ميكني براي آنكه كلاسي متفاوت و مفيد را ارايه بدهي، جلسه اول فقط ۲نفر حاضر ميشوند و علت را كه جويا ميشوي ميگويند چون جلسه اول بود كسي نيامد!! جلسه دوم ۱نفر حاضر ميشود چون بين تعطيلات بوده!!
متاسفانه فضاي حاكم بر دانشگاه، انگيزه كافي را براي فعاليت علمي دانشجويان فراهم نميكند.
انقدر تحقيقات و يا دروس ارايه شده بدور از واقعيات زندگي و جامعه ماست كه انگيزشي را در دانشجو براي فهم و كشف آن ايجاد نميكند
کار عملی برای دانشجویی که نه علاقه داره نه انگیزه و با کنکور وارد دانشگاه شده تا یه مدرکی بگیره تازه بعدش ببینیم چی میشه که البته چیزی هم منتظرش نیست چه معنایی داره؟
انتظاراتی دارن دوستان 🙂
با توجه به لایک هایی که پست تان احتمالا غالبا از طرف اساتید خورده، می خواهم کمی از دانشجویان طرفداری کنم!
اگر چنین بازخوردی از سپردن کارهای عملی به بچه ها می گیرید، شاید بهتر باشد در کنار شماتت دانشجوها کمی هم در شیوه کار خودتان تامل کنید. مثالی می زنم. من برادری ۱۳ ساله دارم که همش پای تلویزیون بود. با گفتن این جمله تکراری که بشین چند صفحه کتاب بخون هیچ وقت برنامه های تلویزیون را رها نمی کرد. تا اینکه یه برنامه گذاشتیم با بابا اینا که هرکی عصرها یه چیزی بگیره دستش بخونه، روزنامه مجله کتاب … و در تلویزیون دیدن کسی بهش ملحق نشه.
این طور شد که کم کم اونم به مطالعه گرایش پیدا کرد و اگر از موضوع کتابی خوشش بیاد ۶۰، ۷۰ صفحه در روز می خونه
شاید اگر شما هم بتونید لذت یه کار عملی واقعی را به دانشجوهاتون بچشونید، بتونید از شر پرینت های یکنواخت دفتر فنی راحت بشید!
سلام حامی عزیز.
از نگاهی که داری حمایت می کنم و ممنونم که نظرت را نوشتی.
حرف شما قبول.ولی بدان من اصلا سهم خودم را نادیده نمی گیرم و تقصیرها از خودم ساقط نمی کنم.
کامنت هایی زیر پست “دانشگاه در ایران:نشد یا نخواستیم بشود” نوشته ام که اثبات ادعای فوق است.
این کاری که گفتید را هم انجام داده ام.
راستی یک سوال: چطور میشه مطمین شد از اینکه کی با چه جایگاهی ، لایک می زنه یا دیسلاک؟
این سوال را پرسیدم که شروعی باشد برای آموزش پژوهش به یک دوست.
باز هم از شما ممنونم.
موفق باشید.
« معلوم است که باید چنین باشد. صنعت زباله نمیخرد و دانشگاه، محل تولید زباله شده است.»
تلخ و شدیدا واقعی…
و تازه چه اندازه از تحقیقات دروغین و پایان نامه های معامله ای …
اخیرا خودم از نزدیک شاهد بودم …
دیالوگی از فیلم The Fault In Our Stars، برایم بسیار جالب و شایسته ی تامل آمد:
“عزاداری واسه زنده هاست، نه مرده ها!”
سوالی که با توجه به دیالوگ بالا میشه پرسید:
“عزاداری واسه شهیدان کربلاست؟ یا برای ما؟”
“اگه بخوایم در قبال شهادت مظلومانِ قهرمان اون روز، کاری انجام بدیم چیه؟”
“چه کاری میتونیم در قبال خودمون انجام بدیم تو این روزا؟”
شهیدانِ کربلا در روز عاشورا به سمت خدا رفتند و میشه اون روز رو روزی دونست که انسان کامل ( امام حسین (ع) ) به سمت خدا پر کشید. رویداد از این شکوهمندتر که لحظه ی وصل انسان کامل به خداست؟ ما به خاطر چنین رویدادی عزاداری می کنیم؟
به نظر میرسه باید عزاداری رو برای خودمون انجام بدیم؛ که چرا در قبال ارزشهای مدنظر آن بزرگواران سستی میکنیم؟
واسه این عزاداری هم نیازی به دسته و تَبل و سینهزدن و اینجور چیزا نیست! فقط بشینیم کمی فکر کنیم. ببینیم امروز نسبت به یک سال گذشته چقدر خودمون رو شناخیتم؟، چقدر تواناتر شدیم؟
شاید بشه اینطور گفت که محرم و عزاداری ها بستری رو فراهم میکنن تا مردمی که در کمتر زمانی این چنین در اقشار مختلف در اماکن مذهبی حضور پیدا میکنن در معرض تذکر و یاد آوری همون ارزش هایی که فرمودید قرار بگیرن تا امیدی باشه بر تاثیر پذیری و عمل کردن به اون ها….گاهی فراموش میکنیم که بشنیم و به قول شما با خودمون فکر کنیم…گاهی نیاز به موعضه داریم…..
عزاداری های محرم تبدیل به یک میتینگ برای در کنار هم بودن شده اند، شبها اکثر افراد با اهل و عیال و دوستان خنده کنان در حال رفتن به هیئت هستند آنجا هم که متاسفانه فقط از تیر سه شعبه و قد بلند و دامادی و … گفته می شود و اندکی در مورد محتوا گفته نمی شود مگر تعداد بسیار کمی از هیئت ها
میثم جان،
من با اصل عزاداری مخالفتی ندارم. به نظرم باید عزاداری در باشکوه ترین صورت برگزار شود.
بحث من در نوع و سمت و سوی عزاداری ها است.
عزاداری از همان نوع باشد که ما را به خلوت کردن با خود و تفکر بیشتر بشوراند.
انگیزه ی حرکت در مسیر صحیح را در سطح بالایی حفظ کند.
به عبارت دیگر عزاداری برای خودمان باشد.
حق با شماست ضیاء عزیز
محوریت باید متوجه افکار و عقاید و نحوه عملکرد ما باشد.
تاکید آگاهان هم بر اینست که در مراسمی حضور داشته باشیم که در اون از معارف گفته میشود و تنها عزاداری و گریه نباشد.
بنظرم نکته مهم این هست که این دو مقوله باید در کنار هم باشند.یعنی از طرفی من به تفکر و اندیشه دعوت بشم و اعمال و رفتارم مورد نقد قرار بگیره و از طرفی عنصر دیگر که گریه و عزاداری هست هم ایجاد محبت کنه و قلب من رو همراه کنه.
سلام محمد رضا عزیز
در گنبد مینا از شما قول گرفتم چند کتاب که آموزش MBA را ساده تر می کند را آموزش دهید، پیام دادم یادآوری کرده باشم
سپاسگزارم.
سلام محمد رضا.اميدوارم حالت خوب و خوش باشه ،استاد و دوست عزيزم
خيلي اهل ناله كردن نيستم(هرچند كه گاهي اينكارو ميكنم) ولي بدون كه منم از اين درد بزرگ خيلي رنج ميكشم ، ولي واسه كمك به اصلاح اين روند بايد كاري كرد،اين راه درستي نيست كه از دور بايستيم و بگيم بنا كجه! (البته مخاطب اين حرفم تو نيستي،چون اگه بخوام معدود نفراتي رو كه تو زندگيم ديدم كه براي اصلاح و رشد و توسعه خودشون و اطرافيانشون با همه وجود تلاش كردن نام ببرم قطعاً تو يكي از اونايي)
نميتونيم فقط منتظر اصلاح ساختار باشيم و با فشار و زور سيستم خودمونو اصلاح كنيم، شايد اين اصلاح ساختارها حالا حالاها اتفاق نيفته
من دانشجو نبايد فقط منتظر استاد و سيستم آموزشي باشم تا شايد منو وادار كنه كه كار مفيدي انجام بدم
من شهروند نبايد فقط منتظر بمونم
من مردم!نبايد فقط منتظر بمونم
انتظار،انتظار،انتظار
ظاهراً تزريق فرهنگ انتظار كار خودشو كرده
همه ما بايد تو جايگاه خودمون شروع كنيم كه فرهنگ غير غني نامتمدنانه نا انساني بي ريشه ي مريض احوالمونو تغيير بديم
به جاي فرهنگ انتظار! فرهنگ حركت و تغيير داشته باشيم
گفت پیغامبر که چون کوبی دری / عاقبت زان در برون آید سری
مردم دوست داشتني ايران عزيز: اين ماييم كه بايد درو بكوبيم ،مطمئن باشين كه كسي از روي لطف در رو براي ما باز نميكنه
تو رو خدا بياين همه با هم از اين فرهنگ انتظار بيرون بريم…
بايد كاري انجام بديم ، هر كدوم به اندازه توانمون
فقط بايد شروع كنيم…
بر سر آنم که گر زدست برآید / دست به کاری زنم که غصه سر آید
بر در ارباب بی مروت دنیا / چند نشینی که خواجه کی به در آید