پیش نوشت: زیر مطلبی که در مورد سبک زندگی و سطح زندگی نوشته بودم، یکی از دوستانم به نام زهرا، کامنتی گذاشته بود که آن را عیناً در اینجا نقل میکنم:
من که پشت کنکور ارشدم, همه زندگیم درس خوندن واسه کنکور و آزمونای استخدامیه, ما کنکوریا یه سبک زندگی بیشتر نداریم.
دلم از خواندن این کامنت خیلی گرفت. خیلی زیاد. نه به خاطر ترحم به کسانی که پشت کنکور یا آزمون استخدامی هستند. به خاطر جنس حرفها و سبک نگاهی که به مسئلهی کنکور و زندگی و استخدام، در بین بسیاری از ما رایج است. اگر چه نمیدانم سبک درست چیست و پیشنهاد درست چیست، اما دلم میخواست حرفهایی را برای زهرا و زهراها و دوستان خوب دیگری که آنها را نمیشناسم و الان برای کنکور کارشناسی یا کارشناسی ارشد درس میخوانند بنویسم.
نامهای برای زهرا (یا زهراها):
زهرای عزیزم.
من تو را نمیشناسم. نه هرگز تو را دیدهام و نه دغدغههای تو و شرایط زندگی تو و رویاهای تو و چالشهای تو و توانمندیهای تو و ناتوانیهای تو را میشناسم.
آنچه را هم برایت مینویسم، میتوانی نخوانی و این حق طبیعی توست (و حتی شاید انتخاب درستی هم باشد). اما به دو دلیل، مینویسم:
دلیل اول اینکه با وجودی که تو را نمیشناسم و قاعدتاً در نگاه اول، مشکل تو، مشکل من نیست، اما همین که خوانندهی اینجا هستی و به اینجا سر میزنی، این وظیفه را در من ایجاد میکند که در حد وقت و توان و دانش و تجربهی بسیار محدودی که دارم، اگر چیزی به ذهنم میرسد بگویم.
دلیل دوم اینکه به هر حال، من در زندگی چند بار کنکور ارشد دادهام و هر بار هم در اولین رشتهای که انتخاب کردم پذیرفته شدهام (و البته جز مورد آخر، از بقیه انصراف دادهام) و آخرین بار هم با رتبهی یک، وارد MBA شریف شدم و نمرهی ترازم هم به طرز محسوسی با بقیه فرق داشت.
این در شرایطی بود که چند سال از کارشناسی گذشته بود و خوب به خاطر دارم که اتحاد توان دوم سینوس و کسینوس را هم که یک میشود از خاطر برده بودم و همین فراموش کردنها و دور بودنها از فضای درس و مدرسه استرس مضاعفی برایم ایجاد میکرد.
در شرایطی که باید زندگی مشترک را هم در آن سالها راه میبردم و در بیابان، مقیم بودم و کار فیزیکی میکردم و درگیریهای دیگری هم داشتم و رقیبان من، دختران و پسران جوانی بودند که مستقیم از کارشناسی به ارشد میآمدند و پدر و مادرها، صبح تا شب برایشان آب پرتقال و آب سیب و مکمل غذایی میآوردند و من در بیابان در دویست کیلومتری جنوب پاسگاه کامه در استان خراسان، با کتابهای سازمان سنجش مانده بودم و جمعی از کارگران در جایی که حتی یک توالت هم نبود و چالشم اینکه برای اجابت مزاج در جایی که حتی یک تپه هم نیست و نخستین نشانههای تمدن (که ریل راه آهن است) هنوز به آنجا نیامده، رو به کدام سو بایستم که افراد کمتری من را ببینند!
همه اینها را گفتم که بگویم بازی کنکور را خوب بلدم. یک بار و دو بار و سه بار هم نبوده که تصادف باشد. نمیخواهم داشتن سهمی از استعداد را انکار کنم، اما میدانم که سبک تلاش کردن و کارکردن و درس خواندنم فرق داشته و سهم آن در موفقیتهای درسی من خیلی بیشتر بوده است.
البته پذیرش یا عدم پذیرش آن، بستگی به شنونده دارد. یکی میخواهد بدبختیها و تنبلیها و تن پروری و عدم درک استراتژی و شیوهی نادرست عملیاتی مطالعه خودش برای کنکور کارشناسی ارشد را توجیه کند و میگوید همهی اینها استعداد است! یکی میخواهد تلاش کند و نتیجهی بهتری در کنکور کارشناسی ارشد بگیرد و حرفهای من را میخواند تا شاید از میانهی آن چیزی برای خودش پیدا کند.
البته این را هم بگویم که در این نامه من، مثل خیلی از نوشتههای من، حاشیههای زیادی وجود دارد. خیلی هم در آن، نق زدهام. تو هم کنکوری هستی و لابد وقتت مهم است و حوصلهی خواندنش را نداری.
به همین خاطر، نوشته را بخشبندی کردهام.
به نظرم نکتهی اول و پنجم را بخوان برای کنکور خوب است. خدا را چه دیدی، شاید روزی روزگاری، سالها بعد، ۲ و ۳ و ۴ را هم خواندی و حرف من به دل سنگ تو نشست 😉
******
نکته اول: آیا ممکن است که فقط یک سبک زندگی، به عنوان گزینه روبروی کنکوریها باشد؟
گفته بودی که: ما کنکوریها یک سبک زندگی بیشتر نداریم!
این جمله نمیتواند درست باشد. به نظرم اگر فرصت داشتی، یک بار دیگر مطلب سبک زندگی را (این بار با دقت و تمرکز بیشتر) بخوان.
هر تغییری – هر چقدر کوچک – تغییری در سبک زندگی است.
حتی همین که تصمیم بگیری، لحظهی خواب، موبایلت را در اتاق دیگری بگذاری (یا نگذاری) تغییری در سبک زندگیات ایجاد میکند که اگر چه کوچک است، اما میتواند اثرات بزرگی ایجاد کند.
حتی همین که انتخاب کنی که وقت بیدار شدن از خواب، چای شیرین بخوری و بعد درس بخوانی یا اینکه کمی درس بخوانی و بعد چای بخوری، تغییری در سبک زندگی است. چون در حالت اول، کمی قند به مغز میرسانی که بتواند بهتر کار کند.
حتی همین که تصمیم بگیری ساعت ۸ شب، قهوه بخوری یا نخوری، تغییری در سبک زندگی است. چون نیمهی عمر کافئین (بسته به شرایط بدن تو) بین ۳ تا ۷ ساعت است و این یعنی اینکه حتی در لحظهی خواب در ساعت ۲ شب، هنوز کافئین زیادی در بدن تو وجود دارد و تو را Alert نگه میدارد و نمیگذارد خوابی با کیفیت مناسب داشته باشی.
طبیعتاً خواب سطحی، صبح هم تو را خوابالوده خواهد کرد و قدرت تحلیلی مغز و سیستم Cognition تو را کاهش خواهد داد و این یعنی اینکه مطلبی را که باید در یک ساعت بخوانی و بفهمی، در سه ساعت میخوانی و نمیفهمی.
همین که تصمیم بگیری تا روز کنکور، هفتهای یک فیلم ببینی یا نبینی، انتخابی در حوزهی سبک زندگی است که – لااقل در نگاه من – میتواند سهم مهمی بر روی موفقیت در کنکور داشته باشد و این را در اواخر همین بحث توضیح میدهم.
همهی اینها تغییر در سبک زندگی است. فرهنگ و نگرش بسیاری از ما، به گونهای است که از تغییرات انقلابی و کلی استقبال میکند و اصلاح تدریجی و جزئی سبک زندگی را چندان به رسمیت نمیشناسد و اثرگذار نمیداند.
اینکه یک سال در اتاق را به روی خودمان ببندیم و تست بزنیم، تغییر سبک زندگی نیست، بلکه صرفاً یک حماقت از سر اضطراب است که اثربخشی چندانی هم نخواهد داشت.
تغییر سبک زندگی، میتواند بسیار جزئی باشد اما اثرات بزرگی بر جا بگذارد.
******
نکته دوم: برای هیچ کس هرگز هیچ جا، تنها یک سبک زندگی وجود ندارد.
حتی کسی که در زندان در حبس ابد است، هر لحظه بین اینکه زنده بماند یا خودکشی کند، دو گزینه دارد و تا زمانی که دو گزینه داریم، یعنی سبک زندگی و سبک مرگ را (که دو روی یک سکه هستند و یکی بی دیگری معنا پیدا نمیکند) خودمان انتخاب میکنیم.
اگر کسی را دیدی که معتقد بود یک سبک زندگی بیشتر برایش وجود ندارد، با مسئولیت من، زنده به گورش کن. چنین کسی بی آنکه بفهمد مرده است، با سنگ هیچ تفاوتی ندارد و فقط با تنفس کردن و دستشویی رفتن، بار بیشتری به اتمسفر و سیستم فاضلاب انسانهای زنده تحمیل میکند.
******
نکته سوم: کارشناسی ارشد یا Master شدن در یک حوزه، زیرساختهای نگرشی خاص خود را لازم دارد.
کارشناسی ارشد، وضعیتی نیست که در آن، استادهایمان، همان حرفهایی را که در کارشناسی هم بلد نبودند بزنند، دوباره و به شکلی دیگر تکرار کنند.
فروش Certificate برای افزایش احتمال جذب در بازار کار هم نیست. چون این برگهی بی خاصیت یا کم خاصیت، قیمت گرانی دارد و بهای آن، دو سال از عمر ماست.
حضور در مقطع کارشناسی ارشد و تلاش برای تبدیل شدن به یک کارشناس ارشد (که در این تلاش، دانشگاه و مدرس سهم کمی دارند و قرار هم نیست سهم زیادی داشته باشد)، به معنای این است که ما میخواهیم دنیایی تازه از فرصتها و قابلیتها را ببینیم و درک کنیم.
کارشناس، صرفاً تعدادی چارچوب و عینک برای دیدن یک حوزهی مشخص میآموزد و میکوشد آنها را در دنیای واقعی به کار بگیرد. اما کارشناس ارشد، باید بتواند چیزهایی را ببیند که کارشناس نمیبیند. دقیقاً جایی که تئوریهای اولیه و مدلهای اولیه، حرف چندانی برای گفتن ندارند، کارشناس ارشد باید بتواند حرف جدیدی بزند.
جایی که کارشناس به بن بست میخورد، کارشناس ارشد باید بتواند یک درب خروج ببیند (و طبیعتاً در مقطع دکترا، ما یاد میگیریم که درب خروج بسازیم).
اگر مدل ذهنی من در حدی محدود باشد که همین الان، در حوزههای سادهای مانند سبک زندگی (که نیاز به دانش و تخصص زیاد ندارد) نتوانم گزینههای جدید و World of possibilities را ببینم، کارشناسی ارشد هم چیزی در امتداد کارشناسی خواهد بود و دستاوردی برای من ایجاد نخواهد کرد.
******
نکتهی چهارم: پیگیری همزمان آزمون استخدامی و کنکور کارشناسی ارشد (سوارکاری بر دو اسب)
نفهمیدم که چرا همزمان درگیر آزمون استخدامی و همزمان کنکور کارشناسی ارشد هستی.
اینها دو شیوهی کاملاً متفاوت از زندگی هستند. اگر کسی به نتیجه رسیده که الان از دانش و تخصص کافی برخوردار نیست و تصمیم گرفته که دانش خود را توسعه دهد و با دست پرتری وارد بازار کار شود، پس آزمون استخدامی چیست؟
اگر کسی تصمیم دارد وارد بازار کار شود، پس کنکور کارشناسی ارشد چیست؟
انگلیسیها زمانی به محمدرضا پهلوی – که همزمان میکوشید دوستی خود را با چند ابرقدرت حفظ کند و در مقابل انقلاب مردم مقاومت کند – نامه زدند:
اعلیحضرت. سوارکار، هر چقدر هم که ماهر باشد، نمیتواند همزمان سوار دو اسب شود. لطفاً تصمیم بگیرید که کدام اسب را برای سوارکاری مناسب میدانید و انتخاب کردهاید.
مستقل از اینکه فرستنده که بود و گیرنده که بود، حرف، حرف درستی است و خوب است همهی ما، آن توصیه را جدی بگیریم.
اما همهی اینها نق بود و درد و دل بود و میدانم که تو هم احتمالاً آنها را جدی نمیگیری. چون سقف رویای اکثر جوانان ما کوتاه است.
آنها به دنبال یک زندگی سرشار از رفاه و یک درآمد چند ده میلیون تومانی نیستند. بلکه همین که گرسنه نمانند و کسی باشد که فیش حقوقشان را سر ماه امضا کند و یک سازمان تعطیل فرسوده مثل تامین اجتماعی، حقوق بازنشستگی بخور و بمیر را به آنها بدهد، راضی هستند و همین رضایت حداقلی است که در شکل کلان آن هم باعث شده اقتصاد ما آنقدر که باید رشد کند (و میتواند رشد کند) رشد نکند و ضعیف بماند. اقتصاد را، بیش از آنکه سیاست بسازد، تک تک ما میسازیم. با محافظهکاریهایمان. با تنبلیهایمان. با استراتژیک فکر نکردنهایمان.
همین من و تو که امروز نمیتوانیم بین دو هدف متضاد (وارد شدن به بازار کار و ادامه تحصیل) یکی را انتخاب کنیم و میخواهیم خدا و خرما را با هم حفظ کنیم، اقتصادمان هم همین چیزی میشود که میبینیم: نه شرقی است و نه غربی. اما فساد اقتصاد شرقی و تبعیض و فاصلهی طبقاتی اقتصاد غربی را همزمان داریم.
سازمانهایمان هم همین میشوند: سازمانهای خصولتی (خصوصی شبه دولتی و دولتی شبه خصوصی). همهی معایب سازمانهای دولتی و خصوصی را با هم دارند.
خودمان هم، همین شترگاو پلنگهایی که میبینی و میبینیم. نه بار میبریم. نه طاقت و بردباری داریم. نه شیر میدهیم. نه جرات غرش داریم.
فقط جا را روی زمین برای اهل زمین تنگ میکنیم و به نیاکانمان که فکر میکنیم نژادی اصیل داشتهاند، فکر میکنیم و حسرت دوران آنها را میخوریم.
******
نکته پنجم: به دست آوردن حداکثر کارایی برای شرکت در کنکور کارشناسی ارشد
فرض کنیم که تو ۳۰۰۰ ساعت تا کنکور زمان بیداری برای درس خواندن داری و الان میخواهی در زمینهی هزینه کردن آن و تخصیص بهینهی آن تصمیم بگیری.
در اینجا سه دیدگاه وجود دارد:
دیدگاه اول مربوط به کسانی است که معتقدند موفقیت در کنکور کارشناسی ارشد یا هر کنکور دیگری، به معنای این است که ما تمام وقت خود را برای مطالعه کردن و تست زدن و درس خواندن بگذرانیم.
این افراد، فقط زمان غذا خوردن و دستشویی رفتن و خوابیدن را (آن هم در حداقل ممکن) از برنامه زندگی خود حذف میکنند و آنچه را باقی میماند به درس خواندن اختصاص میدهند.
چنین افرادی، اگر بتوانند، ترجیح میدهند حدود ۲۸۰۰ یا ۲۹۰۰ ساعت از کل وقت بیداری را به مطالعه برای کنکور اختصاص دهند و آن ۱۰۰ یا ۲۰۰ ساعت را هم از سر ناچاری، به خوابیدن و خوردن تلف کنند.
دیدگاه دوم کسانی هستند که کمی آگاهی و درک بیشتری دارند و میدانند که این مسیر، بیش از آنکه به دوی سرعت شبیه باشد، به دوی ماراتون شبیه است و اگر تمام وقت را به صورت پیوسته، صرف درس خواندن کنند، ممکن است در میانه یا اواخر راه، کم بیاورند.
به همین دلیل، آنها به استراحت هم، اعتقاد دارند. البته تنها در حدی که توان مجدد درس خواندن را ایجاد کند.
اجازه بده دیدگاههای اول و دوم را روی کاغذ ترسیم کنم:
البته این نمودار، یک نمودار علمی نیست و صرفاً برای بیان شفافتر منظور من، مفید است.
گروه اول، ضعیف و ضعیفتر میشوند. اما گروه دوم، آموختهاند که اگر یک ساعت یا دو ساعت درس میخوانند، کمی هم استراحت کنند. دوباره Recover شوند و دوباره بخوانند.
از نظر این گروه، استراحت، چیزی شبیه توقفهای کوتاه یک دونده در مسیر است. یا توقفهای کوتاه یک ماشین هنگام طی کردن یک مسیر بسیار طولانی تا دوباره برای حرکت آماده شود.
اینها احتمالاً از ۳۰۰۰ ساعت بیدار، به جای ۲۸۰۰ یا ۲۹۰۰، ۲۶۰۰ یا ۲۷۰۰ ساعت درس میخوانند و سهمی هم برای استراحت و توقف در نظر خواهند گرفت.
من میخواستم در اینجا دیدگاه سومی را مطرح کنم:
اینکه مغز، سیستمی مکانیکی نیست که مانند اسب، کمی آن را بدوانیم و کمی آن را استراحت بدهیم و این چنین، افتان و خیزان، تا کوی دوست برویم و هر جا هم در راه کم آوردیم از “رفیقان ره” به قول حافظ، استمداد همت کنیم!
فرض کن که تو به جای ۲۵۰۰ ساعت، ۲۷۰۰ ساعت درس بخوانی. این فقط یعنی ۸% درس خواندن بیشتر. همین!
البته وقتی به اکثر کنکوریها این را بگویی میگویند: مگر ۸% کم است؟ فاصله در کنکور ۰٫۱% است. سرنوشت ما تا داخل گور ممکن است با یک تست بیشتر یا کمتر تغییر کند.
البته اینها همانهایی هم هستند که احتمالاً رتبهی بالایی هم کسب نمیکنند و اصلاً کسب کنند یا نکنند هم مهم نیست. اینها از همین الان در گور زندگی اسیر هستند. اما متاسفانه نه زندگی را میفهمند و نه گور را.
یادت باشد که اینها را از کسی که ترک دنیا کرده نمیشنوی. از محمدرضا شعبانعلی میشنوی که در همان کنکوری که تو قصد شرکت در آن را داری، رتبهی یک به دست آورده و فاصلهاش با نفر دوم خودش هم، بیشتر از این اعداد دهم درصدی بوده!
ما قاعدتاً با کمتر یا بیشتر درس خواندن، میخواهیم ۵ یا ۱۰ درصد زمان کمتر یا بیشتری را به مطالعه اختصاص دهیم.
من میخواهم بگویم یادگیری تو در این ماههای باقیمانده تا کنکور، تابع دو پارامتر مهم (و نه یک پارامتر) است:
اول اینکه چقدر برای کنکور وقت میگذاری.
دوم اینکه مغز تو، چقدر توانایی تحلیل اطلاعات و به خاطر سپردن آنها و مهمتر از همه، یادآوری آنها را دارد. چیزی که در کل میتوانی نام آن را Cognitive Ability بگذاری.
اولی را که بیشتر از چند درصد جزئی نمیتوان تغییر داد. اما دومی را میتوان بیست یا سی یا پنجاه یا حتی صد درصد هم تغییر داد (طبیعتاً اینجا مقاله و مطالعه و تحقیقات دقیق، نمیتوانم ارائه دهم و صرفاً از نگاه شخصی خودم میگویم. اما این نگاه شخصی، به پشتوانهی مطالعه در حوزههای Cognitive و از سوی دیگر، تجربهی عملی حضور در رقابتهای نظام آموزشی کشور، حاصل شده و میتوان تا حدی، آن را جدی گرفت).
من تعدادی از فاکتورهایی که میتوانند Cognitive Ability ما و توانایی شناختی ذهن ما در کنکور کارشناسی ارشد را تعیین کنند (به سلیقه و تجربهی خودم و بدون هرگونه ادعا در زمینهی علمی بودن آنها) فهرست میکنم:
۱) درک مطلب و توانایی Comprehension. اینکه برای خوردن یک Piece of information چقدر زمان نیاز دارم.
یک نفر، میتواند یک فصل یک کتاب را در سه ساعت بخواند و کامل بفهمد. یک نفر دیگر برای اینکه همان مطلب را در همان سطح بفهمد، به پنج ساعت زمان نیاز دارد. نفر اول این غذا را سریعتر میخورد و توانایی Cognitive بالاتری دارد.
۲) توانایی هضم و جذب مطلب: به هر حال همین Piece of information را که خوردی، باید هضم و جذب هم بشود. در فضای شناختی ذهن، هضم و جذب، حداقل دو بخش اصلی دارد:
یکی اینکه آن مطلب، به تمام مولکولهای تشکیل دهندهاش تفکیک شود. گاهی اوقات ما درسی را میخوانیم و کل موضوع درس را هم میفهمیم و مسیر درس را هم درک میکنیم.
گاهی علاوه بر این، تک تک جملهها را هم درک میکنیم و یکصد نکته از همان درس در میآوریم.
شاید همین است که همهی کنکوریها، دفترچهی نکته دارند و کلی از آن لذت میبرند و با آن احساس اعتماد به نفس میکنند.
اما جذب، ماجرای دیگری است. دانستهی جدید باید وارد مغز شود و با دانستههای قبلی رابطه برقرار کند. به عبارتی به عنوان یک Chunk مستقل باقی نماند. همانطور که در درس مهارت یادگیری در متمم گفتهام، ظرفیت مغز ما در ذخیره کردن Chunk ها محدود است. باید Associate شود. خودش را به قطعات قبلی اطلاعات و دادهها متصل کند و جایگاه خودش را در ارتباط با آنها بفهمد.
۳) توانایی استخراج الگوها یا Pattern Extraction: اینکه اگر من در ریاضیات کنکور، یک معادلهی دیفرانسیل را دیدم، تصمیم بگیرم که از روش استاندارد بروم یا اینکه از بسط های بینهایت کوچک استفاده کنم. اینکه اگر سوال زبان دیدم، گزینههای پرت را جدا کنم و گزینههای مشابه را (که طراح سوال میخواهد من را بین آنها سردرگم کند) تشخیص دهم. اینکه با خواندن یک گزینه (حتی وقتی که اصل آن را در درس نخواندهام یا به خاطر ندارم) بتوانم حدس بزنم که روح آن، چقدر با دانستههای من در آن درس، در تطابق یا تعارض است.
۴) توانایی Retrieval: اینکه الان درس را میفهمی کافی نیست. باید مطمئن باشی که بعداً هم در زمان کنکور – که اضطراب و تنش کارایی مغز را کاهش میدهد – مغز میتواند این اطلاعات را به شکل درستی از لایههای داخلی خود Retrieve و بازخوانی کند.
این تواناییها سهمشان در کنکور کارشناسی یا کنکور کارشناسی ارشد کم نیست و نهایتاً خروجی تو در کنکور عملاً به این شکل است:
Your total performance = Total Reading&Study time X Your Cognitive Processing Performance
اولی را که نمیتوان زیاد تغییر داد. تغییرات دومی، مهم و تاثیرگذار است. اما جالب اینجاست که با مطالعهی بیشتر و درس خواندن بیشتر، افزایش پیدا نمیکند.
اینکه مجموعهی توانمندیهای Cognitive را برای کنکور کارشناسی ارشد، چگونه افزایش میدهی، به انتخاب تو و سبک زندگی تو بستگی دارد. اما من صرفاً چند پیشنهاد را به عنوان ایده اولیه مطرح میکنم:
به نظرم، اگر همان ۳۰۰۰ ساعت را در نظر بگیریم و فرض کنیم که مثلاً ۳۰۰ ساعت را برای توقف و غذا و دستشویی و … میگذاریم، میتوانیم سهمیهای هم برای افزایش راندمان سیستم شناختی مغز بگذاریم. یعنی بگوییم: ۲۳۰۰ ساعت درس، ۴۰۰ ساعت افزایش راندمان شناختی و ۳۰۰ ساعت هم توقف و کارهای اجتناب ناپذیر.
فرق آن ۴۰۰ ساعت من با ۳۰۰ ساعت تو (و خیلی از کنکوریها) در این است که آن ۳۰۰ ساعت، اجتناب ناپذیر است. اگر میتوانستند آن را هم انجام نمیدانند. اگر میشد، غذا نمیخوردند و اگر مغزشان خسته نمیشد، استراحت نمیکردند. اما ۴۰۰ ساعتی که من میگویم نوعی وقت گذرانی اجتناب پذیر است که عمداً تصمیم میگیریم از آن اجتناب نکنیم!
دیدن هر هفته یک فیلم یا هر دو هفته یک فیلم، میتواند یکی از گزینهها برای پر کردن آن ۴۰۰ ساعت باشد.
گوش دادن به یک آلبوم موسیقی یک ساعته از خوانندهی محبوبمان (یا موسیقی بدون کلام) بدون اینکه آن را فوروارد کنیم و از روی این Track به Track بعدی بپریم، میتواند یکی از این گزینهها باشد.
اگر کتابی هست که همیشه آرزو داشتهایم وقت کنیم و بخوانیم و با خودمان قرار گذاشتهایم که بعد از کنکور، حتماً آن را بخوانیم، خواندن آن کتاب قبل از کنکور و به تدریج و موازی با درس خواندن، میتواند یکی از این گزینهها باشد.
پیاده روی روزانه با دوستانمان و تماس تلفنی یا دیدار حضوری با دوستانی که الان مثل ما کنکور ارشد ندارند (که تمام وقت را با حرف زدن از کنکور به لجن بکشند) و البته قرار گذاشتن با خودمان که هنگام دیدن آن دوستان، از کنکور و مصیبتها و استرس و وقت محدود و این مزخرفات حرف نزنیم، میتواند گزینهی دیگری باشد.
یک بار در هفته آشپزی کردن میتواند کار دیگری باشد.
گزینههای دیگری هم دارم که اثر بسیار زیاد دارد اما مخصوص خودم است و ترجیح میدهم راجع به آنها صحبت نکنم (مثل اینکه دو یا سه بار تا زمان کنکور، به دیدار اهل قبور برویم. البته جاهای قدیمیتر گورستان که به گل و شل و سوراخهای خالی برنخوریم و بتوانیم با آرامش قدم بزنیم و روی سنگ قبرها را بخوانیم. یا سفری یک یا دو روزه به بیابان و کویر. جایی مثل متین آباد دوست داشتنی من یا هر جای دیگر. یا یک پیاده روی طولانی در شهر. آنقدر که وقتی برگشتیم، حتی نتوانیم به خانواده سلام کنیم و از خستگی و درد پا، پشت در خوابمان ببرد. در تهران، راه آهن تا تجریش، گزینهی خوبی است).
این جنس کارها، چند خاصیت دارند.
از جمله اینکه در ظاهر تو فکر میکنی از کنکور کارشناسی ارشد فاصله گرفتهای، اما ذهن تو به صورت ناخودآگاه روی آن فکر میکند و اتفاقاً فرصتی برای پردازش اطلاعات و طبقه بندی و Association و Storage و Pattern Recognition و … دارد. به عبارتی، یک شیوهی زیرکانهی درس خواندن، این است که درس نخوانیم و مغزمان را استخدام کنیم تا در لایهی دوم خود، بدون اینکه حواس ما را پرت کند، سر حوصله درس بخواند!
به همین دلیل است که در بحث خلاقیت، همیشه خوابیدن روی مسئله یا Sleeping on the problem را به عنوان یک شیوهی خوب و اثربخش برای حل مسائل، پیشنهاد میکنند.
نکتهی دوم هم این است که استرس و اضطراب در تمام ماههای قبل از کنکور وجود دارد. آن هم برای اکثر مردم ما که اشتباهی فکر میکنند کنکور مهم است و فکر میکنند دانشگاه جای دانش است و فکر میکنند کاغذ پارهی وزارت علوم، نشان میدهد که ما علم داریم و …
وقتی این فعالیتهای جانبی را انجام می دهی، به طور غیرمستقیم به مغزت سیگنال میدهی که کنکور، آنقدرها هم که به نظر میرسد مهم نیست. آنقدر هم بزرگ نیست که برای موفقیت در آن، تمام وقت و زندگی من را گروگان بگیرد.
همین کاهش اضطراب، توانایی Cognitive ما را افزایش میدهد و اتفاقاً کمک میکند که سرعت و کیفیت خوردن و هضم و جذب اطلاعات (و دفع آنها در سر جلسهی کنکور!) افزایش پیدا کند.
زهرا جان.
ممکن است هرگز این نوشته را نخوانی. اما راستش را بگویم، برای دل خودم نوشتم و الان احساس میکنم تا حد زیادی خالی و آرام شدهام و آن جملهی تو، دیگر حرصم نمیدهد 😉
آخرین دیدگاه