گاهی حس میکنم ما دو وطن داریم.
دوتابعیتیها را نمیگویم. همین تکتابعیتیها را میگویم. کسانی مثل خودم.
یک وطن در ذهنمان شکل گرفته.
با همهی پیشینهی تاریخیاش. با همهی نمادهای جغرافیایش. با همهی قصهها و اساطیرش.
با همهی افتخارات واقعی و غیرواقعیاش که در تمام این سالها در مغزمان جا دادند.
یک وطن هم همان چیزی است که میبینیم. واقعیتی که هر روز بیشتر از دیروز، خودش را در چشممان فرو میکند.
چقدر این دو تصویر از هم دورند. چقدر این دو وطن با هم بیگانهاند. چقدر هر روز از هم دورتر میشوند.
چنین شده که حس بسیاری از ما، دلتنگی است. دلتنگی برای وطن.
و بدترین حس، دلتنگی برای وطن است. آنهم وقتی که در وطنت باشی.
پینوشت یک – ادگار هاو میگوید:
The worst feeling in the world is the homesickness that comes over a man occasionally when he is at home.
پینوشت دو – واژهی وطن دو معنا دارد. یکی معنای رایج آن است که سیاستمداران از آن برای توصیف قلمرو خود اما با هدف برانگیختن احساسات مخاطب استفاده میکنند. معنای دیگر، مفهوم لغوی آن است: محل استقرار. محلی که سکونت میگزینی. جایی که settle میشوی. معنای اول، مدتهاست در ذهنم رنگ باخته اما «وطن» را به معنای دوم، هنوز هم بهکار میبرم.
آخرین دیدگاه