پیش نوشت: از آنجا که برای بعضی دوستان عزیز، هر گردی قطعاً گردو محسوب میشود و این گونه دوستان، هر جا هر چیز گردی ببینند بلافاصله موضع خود را در قبال گردو یادآوری میکنند لازم به تذکر است که آنچه در اینجا به عنوان سیاه و سفید میگویم، با آن مفهوم سنتی که میگویند همه چیز را سیاه و سفید نبینید و طیف خاکستری را هم ببینید خیلی فاصله دارد. در واقع هر آنچه هست، صرفاً شباهت اسمی است.
مقدمه: چند وقت پیش احمدرضا نخجوانی در یک جمعی من رو مسخره میکرد که در دنیای محمدرضا، همه چیز به دو دسته تقسیم میشود: سفید و سیاه. فکر میکنم زمانی بود که داشتم مرگ سفید و مرگ سیاه رو میگفتم. نمیدونم. شاید هم استعفای سفید یا استعفای سیاه. شاید هم شورش سفید و شورش سیاه. درست یادم نیست. ممکن هم هست که آن موقع موضوع بحثم خشونت سفید و خشونت سیاه بوده باشه! به هر حال همین که الان نمیدونم سر کدوم بحثم با من شوخی کردند، ظاهراً تاییدی بر حرف احمدرضاست.
تاریخچه: اولین بار بحث سفید و سیاه را سالها پیش در مورد اعتیاد خواندم. سال هشتاد و سه یا چهار بود و میخواستم مطلبی در مورد اعتیاد به اینترنت بنویسم. آن موقع اینترنت مثل این روزها رایج نبود و افراد کمی به آن دسترسی مستمر داشتند. اما من نگران این روزها بودم و ده سال پیش یکی از نخستین مطالبی که در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم، نگرانیم از شکل گیری اعتیاد به اینترنت بود.
بگذریم. از میان مقالههایی که مرور میکردم دیدم که نویسندهای، در قسمت پایانی مقالهاش، چند جملهای نوشته که اگر چه کلمات را واضح به خاطر نمیآورم ولی پیام آن نوشته چنین چیزی بود:
اعتیاد به اینترنت میتواند حتی از انواع اعتیادهای شیمیایی شناخته شده خطرناکتر باشد. چون اعتیادهای شیمیایی دیده میشوند. جامعه هم نسبت به آنها نگرش بدی دارد. کسانی که به مواد شیمیایی معتاد هستند حتی شغل خود و زندگی خانوادگی خود را در معرض تهدید میبینند. به عبارت دیگر جامعه با بازخوردهای منفی تا حد خوبی اعتیادهای شیمیایی را کنترل میکند و این سیستم از حالت پایدار خارج نمیشود.
اما اعتیاد به اینترنت، جدی گرفته نمیشود. بخش عمدهای از جامعه آن را به عنوان اعتیاد قبول ندارند. گاهی اوقات حتی ممکن است تصاویر مثبتی مانند «به روز بودن» و «آنلاین بودن» و «مدرن بودن» به آن نسبت داده شود. این در حالی است که این اعتیاد رفتاری، دقیقاً میتواند اثرات محسوس فیژیولوژیک ایجاد کند. میتواند موجب از دست دادن شغل شود و حتی زندگی خانوادگی انسانها را از هم بپاشد.
اگر اعتیاد شیمیایی را اعتیاد سیاه بنامیم، اعتیادی که زود دیده میشود و جامعه با آن مخالف است و برای خود شخص هم تصویر نامطلوبی در میان اطرافیان ایجاد میکند، میتوان اعتیاد به اینترنت را اعتیاد سفید نامید. چون زود دیده نمیشود. جامعه مخالفت صریح – لااقل در حد اعتیاد شیمیایی – با آن ندارد. برای خود شخص تصویری تا آن حد نامطلوب ایجاد نمیکند. اما اثرات آن کمتر از اثرات اعتیاد سیاه نیست.
سه یا چهار سال بعد، در یک سمینار دیدم که یک روانپزشک در حاشیهی بحث خودش، در مورد الگوهای رفتاری انسانها بعد از طلاق و جدایی عاطفی حرف میزد. او گفت که: نشانههای افسردگی در این شرایط را به دو شکل مختلف میتوانید مشاهده کنید. یکی زیاد خوابیدن و خسته و فرسوده بودن و گریستن و سر کار نرفتن و لختی و بی حوصلگی. دیگری کم خوابیدن و بسیار پرانرژی بودن و بیشتر کار کردن و بیشتر مهمانی رفتن و قهقهههای مستانه و رقصیدنهای شادمانه.
در ادامه توضیح داد که:
متاسفانه نوع دوم خطرناکتر است. چون نوع اول را اطرافیان میبینند. نگران میشوند. حتی برای درمان فرد تلاش میکنند. اما در نوع دوم، همه فکر میکنند همه چیز عادی است. خوشحال هستند که عزیز دلبندشان، از جدایی لطمهی چندانی ندیده. خوشحال هستند که مثل همیشه و حتی بیشتر از همیشه کار میکند. خوشحال هستند که شاد و خندان است. آنها نامتعارف بودن این رفتار و افراطی بودن آن را نمیبینند. آنها نمیفهمند که فرد، از غمهای خود به رقصیدن فرار میکند و از تنهایی خود به میان جمع میگریزد و برای فراموش کردن غمهایش، ساعات حضور در خانه را کم میکند و در محل کار خودش را با کارها مشغول میکند.
این مکانیزمها اگر همراه با تلاش برای حل ریشهای مشکل باشد ایرادی ندارد، اما اگر اطرافیان همه فرض کنند که مشکل حل شده و فرد را رها کنند، او دیر یا زود اثرات این افسردگی را به شکل دیگری بروز خواهد داد.
شاید بتوان گفت این افسردگی دوم، از آن افسردگی سیاه نخستین، خطرناکتر است. چون دیده نمیشود و بازخورد منفی نمیگیرد.
به محض شنیدن این جملات، یاد آن مقالهای افتادم که در پایانش اصطلاح «اعتیاد سفید» به کار رفته بود. با خودم گفتم اگر آن نویسنده نازنین این روانپزشک دوست داشتنی را میدید، به او میگفت که: میتوانی این نوع دوم افسردگی را، افسردگی سفید نامگذاری کنی.
این مفهوم در ذهنم ماند تا یک سال بعد، وقتی با دوستان خوبم در بنیاد کودک آشنا شدم، خواستم برای معرفی آنها متنی را در نشریات بنویسم. آن زمان زلزله آمده بود و هر روز عکس کودکانی که آواره بودند منتشر میشد و همهی ما – از جمله خود من – به آنها کمک میکردیم. دیدم که چه جالب! اینجا هم همان ماجراست. زلزلهی سیاهی در کار است که همه میبینند و زلزلهی سفیدی که هیچکس نمیبیند. در آن زمان متن زلزله سفید را برای دعوت به کمک به بنیاد کودک و همهی موسسات خیریهای نوشتم که «نگون بختیهای سفید» را هم در کنار «شوربختیهای سیاه» میبینند و میفهمند.
زمانی در جمع دانشجویان صنعت نفت اهواز بودم و یکی از بچهها از من در مورد زندگی محافظه کارانه پرسید. چند دقیقهای صحبت کردیم و در آخر حرفم را برایش اینگونه جمع بندی کردم که: خدایی که من میشناسم، ما را به خاطر گناهان کوچکی که کرده ایم مجازات نخواهد کرد، اما باور دارم که ما را به خاطر هزاران کار خوب بزرگی که میتوانستیم بکنیم و نکرده ایم، بازخواست خواهد کرد.
همان لحظه اصطلاح «خطای سیاه» و «خطای سفید» در ذهنم شکل گرفت و آنجا برای بچهها در موردش صحبت کردم و بعد از آن این تقسیم بندی جدید هم به ادبیاتم اضافه شد.
مدتی گذشت و یک بار در صفحهی اینستاگرام خودم، جملهای را نقل کردم به این مفهوم که: «ما شاید حرفهای دشمنانمان را فراموش کنیم، اما سکوت دوستانمان را هرگز». دوست خوبم سپهر فریدی، در زیر آن جمله نوشت: همیشه دنبال اسمی برای این مفهوم بودهام.
من سریع یاد تقسیمبندیهای سیاه و سفید خودم افتادم و گفتم: شاید نام درستش خیانت سفید باشد!
امروز در دنیای من سیاه ها و سفیدهای زیادی هست. هر روز هم بیشتر میشود. سفید نه در برابر سیاه (که آن دوستان سطحی شتابزده، زود از طیفهای خاکستری هم نام ببرند). سفید به عنوان پوششی برای سیاه. چیزی که سیاهی را پنهان میکند اما از سیاهی آن نمیکاهد.
هر وقت مفهوم تلخی را دیدید مانند دزدی، خیانت، قتل، تجاوز، نفرت، تهاجم، توحش و …
از شما خواهش دارم: در همهی سالهای بعد اگر یاد من بودید، لطفاً یک بار پسوند سفید را به آن اضافه کنید و پنج دقیقه فکر کنید. اگر بیشتر از این هم به من لطف داشتید، بیایید اینجا و زیر این نوشته برای من هم بنویسید. دیدن درد، نیمی از درمان است. شاید بتوانیم اینجا آن را ببینیم.
پی نوشت: حدود سه سال پیش، به یکی از دوستانم که مرکز آموزشی بزرگی را مدیریت میکند، گفتم میخواهم هر آنچه را آموختهام، بنویسم و در وب منتشر کنم. یا حرف بزنم و ضبط کنم و منتشر کنم یا به هر شیوهی دیگری منتشر کنم. او به من گفت: محمدرضا. میدانی که دوستت دارم. این کار را نکن. تو امروز اگر چشم و گوشت را هم از دست بدهی، با تکرار همهی آنچه میدانی، یک عمر ثروت و سعادت را تجربه میکنی. دانش ما محدود است. اگر همهی آن را در دسترس دیگران بگذاری، خودت چه خواهی کرد؟ اینها سرمایههای توست. سالها برایش زحمت کشیدهای. هر ساعت تکرارش سر هر کلاس، برای تو صدها هزارتومان پول است. ما هیچکدام چنین کاری نکردهایم. اگر هم چیزی منتشر شده، تبلیغی است برای درسهایمان و مشاورههای سازمانیمان. تو هم نکن. بهتر است ریسک نکنی. هیچکس به تو نخواهد گفت چرا تمام آنچه را آموخته بودی ننوشتی. همان لحظه، یک لغت بود که در مقابل تمام آن وسوسهها که میشنیدم ایستاد: خطای سفید!
این روزها کشور و مردم ما درگیر مسائل مربوط به آتش سوزی پلاسکو هستند. قطعاً حادثه ی تلخی است که شنیدنش انسان را بسیار اندوهگین می کند. اما طی این روزها ذهن من درگیر یک مسئله است، چرا این حادثه را می بینیم و همگی دوست داریم کسی از این حادثه آسیب نبیند و برای درگذشتگان طلب آمرزش می کنیم. اما بسیاری از سوختن ها و یا حوادث به مراتب با شدت بیشتر را نمی بینیم. تنها چند روز قبل از این حادثه بود که تعدادی در یک خودرو سواری در جاده به طور کامل سوختند. اما کسی آن حادثه و حوادث بسیار زیاد مشابه را ندید. نمیدانم سوختگی در زیر بنای فروریخته ۱۵ طبقه با سوختگی در ماشین منفجر شده، چقدر تفاوت دارد. آیا کسی به خاطر این سوختگی دوم به فکر نه الزاماً درست استیضاح وزیر می رود؟ آیا کسی اصلاً احوال خانواده هایشان را می پرسد؟ کسی در پی بررسی می رود؟ و هزاران سوال دیگر. ما حوادث جاده ای را نمی بینیم و اهمیتی چندان برایش قائل نیستیم اما اگر یک قطار از ریل خارج شد یا ساختمانی فرو ریخت شروع میکنیم به توجه کردن. شاید بتوان حوادث نوع اول را حوادث سیاه نامید و حوادث نوع دوم که سالیان است ادامه دارد و کسی اقدام چندانی در جهت جلوگیری اش نمی کند را حوادث نوع سفید نامید.
خوبی دانش نسبت به دیگر چیزها همین . دانش با بخشش و نشر زیاد می شه و لی بقیه چیزها ازشون کم می شه. قدیم مردم دانششون رو فقط منتقل می کردن و دستمزدی نمی گرفتند. مثل ابن سینا بیرونی مولوی شکسپیر و … مطمینا زکات علم یاد دادن است و همانجور که وظیفه انسانها آموختن آموزش هم هست. ممنون از لطفتون
سلام
من داشتم در مورد عادتها و سنتهایی که در جامعه و شخصیت ما در جریان هست فکر میکردم .
بعضی عادتها و سنتهای قدیمی بد هستند و در اون هیچ شکی نیست . اما من نظرم این هست که برخی عادات و سنتها هم خوب اند هم کاربردی و راهگشا ی زندگی
اجتماعی و شخصی ما ادمها .
اما همیشه این عادات خوب برای ما چیزهای خوب به ارمغان نمیاره و تازه یک روزی جلوی دست و پای ما رو برای رشد و پیشرفت میبند.
مثلا ما عادت داریم از یک مسیر به محل کار بریم . این مسیر به خودی خود هیچ مشکلی نداره ولی انقدر این مسیر تکراری شده که عملا کمتر به محیط این مسیر توجه میکنم و حتی ولی وقتی چند وقتیرو از مسیر جدید بریم و دوباره برگردیم به مسیر قبلی حتی درختهای کنار خیابون ومثلا حوض وسط میدان برامون خودنمایی دارند .
به نظرم اگر بخواهیم عادتها ی شخصی و سنتهای قدیمی درست و قوانین برایمان مفید باشند و ابزاری برای رشد اجتماعیمان و شخصیمان بهتر است از روی اگاهی
و هوشمندی و دانش و اختیار و اختیار باشند .
مثل مهره های شطرنج که هر کدام از روی عادت و قوانین حرکات مخصوص به خود را دارند ولی این حرکات وقتی موثرند که از روی هوشمندی و اگاهی باشند .
(هوشمندی و اگاهی و اختیار باعث میشود که شخص خودش را ملزم کند برای یادگیری و فکر کردن و انتخاب درست).
عادات خوبی که فقط از روی عادت تکرار بشند شاید در کوتاه مدت و نهایت مبان مدت موثر باشند ولی در بلند مدت
سنگهایی میسوند در مسیرمان چون دیگر از روی اگاهی و اختیار تکرار نمیشوند ..
رعایت سنتهای دست و پا گیر و از روی افکار تعصبی نیکانمان و خودمان اگر خیانت ییاه باشد پیاده کردن عادتهای قشنگ و مفید و خوب صرفا از روی جهل و نااگاهی هم خیانت سفید خواهد بود.
خوب بودن خوب است ولی خوبی که از روی اگاهی باشد .
گفتیه بودید در مورد این مطلب هر وقت خواستیم بنویسیم
با عرض شرمندگی غلط املایی زیاد دارم چون با موبایل نوشتم و ضمن اینکه همین چند خط وقت زیادی ازم گرفت .
محمدرضا ی عزیز
عمیقا در حال تجربه این نکته هستم و الان دیدم که باز هم مثل همیشه دقیق، نکته بین و متعهدانه از چیزی نوشتی که گفتنش یه هنجار شکنیه..
ممنون از این شجاعت و سخاوتت در بخشش علم وتجربه.
مطلبتون فوق العاده بودمیتوان ازمرگ سفید یاسیاه نام برد..مرگ سفید زندگی است که اکثرمادرگیران هستیم :زندگی عمودی
سلام..مدت زیادی بود که با معضلات زیادی رو برو بودم از جنس همین سیاه وسفید اما عبارت و اصطلاحی ب ای شرح عمق فاجعه و جریان نداشتم .الان صفت سیاه و سفید رو شناختم.و بسیار هم کاربردیست.ممنون و سپاس از اینکه دست ودلبازانه در نشر علم می کوشید
سلام و وقت بخیر
محمدرضای عزیز درود بر شما
از اینکه این همه توجه و نکته سنجی داری بهت تبریک میگم بیان مشکلات از جانب تو خیلی رساتر و شیواتر میشه.
در محیط کار در ارتباط با مشکلاتی که در تمام جوامع فرهنگی و علمی و هنری و …. داره موج میزنه صحبت می کنیم. همیشه به اینجا می رسیم که همه دارن از یکسری رفتارهای اشتباه و غیر اخلاقی می نالن و اتفاقا وقتی توجه می کنی غیر از عده ی کمی همه دارن همون رفتار رو نشون میدن. پس چکار باید کرد؟ مشکل کجاست که ماها به حرفهای خودمون هم باور نداریم؟
یکی از همکاران گفتن که من بسته پیشنهادی ….. که از جانب یک کمیته ارائه شده رو دیدم که توی اون نوشته شده که وقتی رفتاری و نگرش و تفکری به غلط در کودکی در شما نهادینه شد دیگه در بزرگسالی واقعا سخته که عوضش کرد. یعنی ما باید بریم از همون مهدکودکها و دوران دبستان شروع کنیم و آموزش بدیم. به نظر می رسه که حقیقت همینه. الان در خانواده های ما چه چیزی به فرزندان آموزش داده میشه واقعا؟ فقط دیدن خود، بالا رفتن به قیمت له کردن دیگران، ارزش گذاری مادی در هر زمینه ای و خیلی خیلی آموزش های نادرست دیگه..
این تفکر غالب واقعا چطور باید عوضش کرد؟ جالب اینجاست که هر کسی برای رفتار نادرست خودش توجیه هم فراوون داره و نهایتش به اینجا ختم میشه که اگر اینجوری نباشی له میشی.
واقعا شما فکر می کنید چکار باید کرد؟
سلام
بیش از هر چیز خوشحالم که انسان های زیادی از این سایت استقبال کردن یعنی جامعه ما داره دنبال مفاهیم عمیق انسانی میره و از این سطحی بودن رهایی می یابیم
از اقای محمد رضا هم سپاسگذارم که اینقدر عمیق و شفاف می نویسن بسیار از مطلبشون لذت بردم
با ارزوی جامعه ای عمیق و شفاف که به قول وبر یکی از ویژگی های جامعه عقلانی شفاف بودن با خود و دیگران
سلام یکی از معضل های جامعه امروز ما شاید اینه که بی سوادی سفید خیلی توی جامعه رواج داره. من خودم دانش آموزم و حداقل روزی ۷ ساعت توی مدرسه ام اما ۷ دقیقه توی سایت شما خیلی مفید تره چون توی مدرسه و حتی دانشگاه مارو یه سری بی سواد به بار میارن. چه بسیارند درظاهر بیسوادان سیاهی که از ما با سوادترند.
ضمنا روز معلم را هم به شما دلسوز ترین معلمی که دیدم تبریک میگم.
یه دید تازه…مرسی
تن فروشی سفید و سیاه.
در مورد سیاه که بحثی نیست ولی در مورد سفید عرض کنم که دیدید بعضا مردم به خاطر پول و مقام و شهرت طرف طالبش میشن و میخوان باهاش باشن البته منظورم هر دوجنسه.همه هم تاییدشون میکنن که کارت منتقطه.
به تعبیر من این از جنس خود فروشی ست ولی در قالب سفید که همه مشوق آن اند.زیبایی روح و دمیدن عشق فروخته شد به پول و مقام و …..
دروغ ها را به دو گروه تقسیم میکنند: دروغ سیاه و دروغ سفید. دروغ سیاه دروغی است که با گفتن آن به زندگی فرد دیگری آسیب می زنیم. مثلاً فردی که به همسر خود خیانت میکند اما به او میگوید که هنوز عاشقانه دوستش دارد. شرکتی که درآمد سرشار دارد اما در اظهارنامه های مالیاتی، خود را ضررده معرفی میکند. کسی که از شرکت خود دزدی میکند ولی کس دیگری را برای این دزدی متهم می کند.
دروغ سفید دروغهایی است که برای آسیب به دیگران گفته نمی شوند. در جاده با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت رانندگی میکند اما در جمع دوستان میگوید که کمتر از ۱۲۰ کیلومتر در ساعت نمیرود. روزی یک صفحه کتاب میخواند اما در حضور دیگران میگوید اگر کمتر از ده صفحه در روز بخوانم نمیخوابم! هر روز تا ساعت ۱۱ صبح خواب است اما میگوید: من از هفت بیدار هستم! و …
چند روز اخیر که کتابهای پاول اکمن را بیشتر و دقیق تر میخواندم جمله ای نظرم را جلب کرد:
«من دروغهای سیاه را بخشودنی می دانم چون انسانها به دلیل حفظ منافع خود و در تلاش برای پیروزی در تنازع برای بقا، همنوعان خود را فریفته اند. این نوع دروغ حتی در رفتار حیوانها نسبت به همنوع خود نیز مشاهده میشود. اما دروغ سفید نابخشودنی است. این دروغ انسانها را به پرتگاه نابودی می برد».
بیشتر و بیشتر خواندم و دیدم راست میگوید. ما با دروغ سفید دیگران را فریب نمیدهیم بلکه «خود» را «فریب» میدهیم. به اندازه ای که تصویر بیرونی ما با واقعیت درونی ما تفاوت دارد، دچار تعارض و اضطراب و تنش میشویم. به همان اندازه وادار میشویم در مواجهه با دیگران نقاب بر چهره بزنیم و به همان اندازه از تحقق برنامه های توسعه تواناییهای فردی خویش، جا می مانیم.
اگر من روزی یک صفحه کتاب میخوانم و خود را متعهد کنم که در حضور دیگران نیز همین حرف را بزنم، زودتر به افزایش میزان کتابخوانی خود تشویق میشوم. اگر روزها ساعت ۱۱ از خواب بیدار میشوم و این را به دیگران نیز بگویم، انرژی من برای بیدار شدن در ساعت ۹ افزایش می یابد و به دیگران هم میتوانم با افتخار بگویم: «اخیراً هر روز ۲ ساعت زودتر بیدار میشوم».
اما کسی که ساعت ۱۱ بیدار میشود و به همه میگوید ساعت ۷ بیدار است، حتی وفتی دو ساعت از خواب خود کم میکند (و ۹ صبح بیدار میشود) دو گزینه برای دروغ گویی سفید پیش رو دارد:
گزینه اول: همچنان به همه بگوید ساعت ۷ بیدار میشود (پس هیچ جایزه ی بیرونی برای این تلاش دریافت نمیکند و بی انگیزه میشود)
گزینه دوم: از این به بعد به همه بگوید: من ساعت ۵ از خواب بیدار میشوم (و به این صورت در باتلاق دروغ سفید بیش از قبل فرو میرود و عزت نفسش نیز خدشه دار میگردد)
بیایید با هم قرار بگذاریم هیچوقت دروغ سفید نگوییم. اثرات این دروغ از هر نوع دروغ سیاهی بدتر است.
*پی نوشت: این متن کپی می باشد و متاسفانه منبع آن در خاطرم نیست
محمد رضای عمیق و مهربان اخیرا با گسترش ارتباطات فامیلی ونزدیکتر شدن به برخی اطرافیان تضییع حقوق زیاد میبینم با مقالات شما بیشتر شک کردم نکند به راستی سمی شد ه ام این سمی شدن به شدت مسری است یک سمی در فامیل دور ودوست دور به راحتی ما را سمی میکند اما با این مقاله عمیق فکرم رفت روی بی اخلاقیهای سفید برادری خواهری که حق برادر یا خواهرش را در ارث میخورد ان هم با وجدان را حت دزدی سفید میکند ز ن یا مردی که حقوق همسرش را در نظر نمی گیرد تجاوز سفید میکند متشکریم که درک ما را از انسانیت عمیقتر میکنی خوشحالیم که به نصیحت تجاری دوستت عمل نکردی با معرفی سایتت و قدر دانی ازت کمک میکنیم به پیشرفت انسانیت کمک کنی
سلام
به نظر من اصطلاح ها و نام گذاری هایی این چنینی برای درک بیشتر مخاطب هست و به نظر من تقسیم بندی سیاه و سفیدی که استفاده کردی عالی بود و مفاهیم گاها پیچیده رو بسیار ساده و قابل فهم کرد برای من. مطمئن هستم که من هم از این دسته بندی و نام گذاری استفاده خواهم کرد و تلاش خواهم کرد که قبل از استفاده یادی هم از تو محمد رضای عزیز بکنم تا همه بدونن من این اصطلاح رو از کی و کجا یاد گرفتم.
در مورد آموزش دادن هم مثل تو فکر میکنم البته فرق من با شما اینجاست که یادگیری تخصص من به درد هر کسی نمی خوره!! ولی کسایی که بخوان من از یاد دادن آموخته هام ابایی ندارم ولی تخصص تو به درد تک تک احاد جامعه می خوره!! دومین فرق من و تو تو قدرت بیان هست تو مفاهیم ساده و پیچیده رو بسیار راحت به اصطلاح های قابل درک تبدیل میکنی اما من تا حالا این قابلیت رو ندارم.
می گن دشمن دانا بهتر از دوست نادان هست. من یه مدت به خاطر یه سری مشکلات قادر به پیگیری سایت متتم نبودم. الان یه مدت دارم پیگیری میکنم و لذت می برم. دیروز بعد از اینکه مطالبی رو اونجا خوندم و لذت بردم با خودم گفتم چه خوب میشه تعداد کسایی که این مسایل رو می دونن بیشتر بشه برای همین تو هر گروهی از شبکه های اجتماعی که عضو بودم پیشنهاد دادم تا یه سری به سایت متمم بزنن تا شاید دانش بقیه هم زیاد بشه.
در آخر خیلی خوشحالم که تو رو شناختم و از همه بیشتر برای اینکه توی کلاسهای مذاکره پیشرفتت حضور داشتم و از نزدیک باهات آشنا شدم. امیدوارم خدا امثال تو رو زیاد کنه تا سطح دانش آدمها بالاتر بره.
عالی بود و تاٌثیر گذار……….ممنونم
سلام
این اولین نظر من پس از حدود ۹ ماه مشتری و مبلغ سایت شما بودن در سایته. (ضمیر «شما» بر میگرده به مجموعه دست اندرکاران سایت وگرنه میدونم که محمدرضای عزیز ضمیر «تو» رو بیشتر دوست داره)
قبل از هرچیز از همه عزیزان، بالاخص محمدرضای عزیز، تشکر میکنم که امکانات و شرایطی رو برای من فراهم کردن که در جایی که دسترسی به همچین مطالب ارزنده ای، که حداقل برای من حکم طلا داره، واقعاً امکان پذیر نیست، بتونم انقدر مطالب و تفکرات پرمغز رو دریافت کنم.
همیشه این سیاست های کامنت گذاری باعث شده که فقط به زدن لایک مطالب اکتفا کنم چون هیچوقت حرفی که بنظرم مفید و تکمیل کننده مطالب باشه نداشتم.
اما در مورد سفید و سیاه…
موردی رو مدتهاست باش درگیرم که با اقتباس از نامگذاری محمدرضا، اسمش رو میذارم «شغل سفید»
علیرغم توانمندی هایی که در خودم حس میکنم (که بخشی رو هم عملی کردم) در زمینه شغلی مشغول به کاری هستم که احساس میکنم پایین تر از توانایی هام هست (البته الآن نه زمانی که شروع به این کار کردم). من لیسانس نرم افزار دارم، دانشگاه ملی (که البته اینا آنچنان مهم نیستن) با این اوصاف تصمیم به انجام یک کار مرتبط با تخصصم گرفتم. خدمات کامپیوتری (یک نوع مغازه داری). شروع کار سخت اما در طول سه سالی که به این کار مشغول بودم تجربیات ارزشمندی (چه علمی و چه اجتماعی) کسب کردم.
(در مدرسه آموخته ایم گر چه بسی علم …….. در میکده علمی است که آموختنی نیست)
اما الآن بعد از سه سال این کار برام روتین شده (بخاطر عدم علاقه به کارهای روتین تقریباً هیچوقت پیگیر مشاغل دولتی و استخدام های دولتی نبودم). هرچند که درآمد این کار خوبه اما برای من دیگه عذاب آور شده. از فیدبک مشتریان مشخصه که اکثراً از کار من راضی هستن اما من خودم از انجام این کارهای تکراری و بدون پیشرفت، دیگه خسته شدم.
فکر میکنم عنوان شغل سفید برای همچین موردی مناسب باشه. (در مقابل شغل سیاه رو شاید بشه مواردی مثل: سیگارفروشی، قاچاق و… در نظر گرفت)
امیدوارم نظرم سیاست های کامنت گذاری رو نقض نکرده باشه.
شاد و موفق باشید.
به نظرم این نوع نگرش و تقسیم بندی به نوعی باعث ایجاد یک نوع تفکر جدید در مغز می شه که در نتیجه ی اون تحلیل مسایل شکل جدید و عمیقی به خودش می گیره.
مثالی که به نظرم می رسه در ارتباط با تضییع حق دیگران هست. می شه به این گفت دزدی سفید در قبال دزدی سیاه.چیزی که درد امروز جامعه ی ماست.
مثالتون در ارتباط با افسردگی عالی بود. سخاوتتوت بی نظیر هست. مطمئنم که چنین سخاوتی برکت و رحمت بیشتری رو وارد زندگی شما خواهد کرد.
عالی بود…
چقدر قشنگ مطلب واسه خواننده تشریح میکنی.…آدم احساس میکنه چند سالیه با شما دوسته و داری نوشته دوستتو میخونی
با سلام
محمد رضا این بحث سیاه و سفید آنقدر دامنه گیر مان شده در جامعه صنعتی که گاهی احساس می کنیم تمام رفتار هایمان و افکار مان را پسوند سفید آغتشه است و تمیز دادن آن چه سخت است و سخت تر از آن اینکه بدانی مبتلایی و دست و پا بزنی بین آنچه بدست میاوری از لذا این سفید بودن و آنچه از دست می دهی در رنج بی رنگ بودن و کشف این معنا بسیار هزینه بر است
من یاد بیکاری سفید افتادم چیزی که امروز در جامعه ما بخصوص در سازمانهای دولتی وجود دارد در حقیقت کار نیست یک نوع بیکاری سفید است ما روزی حداقل هشت ساعت ظاهرا کار میکنیم منابع مصرف میکنیم ادعا داریم و در حقیقت هیچ کاری نمی کنیم و یک چیز دیگر که خیلی در جامعه ما رواج
دارد و جای بحث دارد حماقت سفید حماقت سیاه …
وقتي اين مقاله ( ترجمهء مقاله در اينجا براي كلمهء article چندان باب طبعم نيست اما جايگزين بهتري نداشتم و از كلمهء دلنوشته بيزارم ! ) رو براي بار اول خوندم ، توي ترن نشسته ، داشتم هم اين متن رو مي خوندم هم به پياده و سوار شدن مسافرها در ايستگاه هاي شهرهاي با فاصلهء كم از يكديگر دقت ميكردم . براي من كه observe كردن و نوشتن داستانهاي كوتاهِ ذهني براي تك تك افراد رو بسيار دوست دارم ، اين متن و حال و هواي ترن به نوعي اتمسفر داستان ها و نوشته هاي تولستوي رو در ذهنم تداعي كرد ( البته اصولاً ترن من رو هميشه به ياد آنا كارنينا ميندازه ، شايد چون مهم ترين بخشهاي داستان پيوند خورده با ايستگاه هاي قطاره ) بله ، نوشتهء شما به همراه جو نيمه تاريك ترن تمي از ادبيات سياه و سفيد روس داشت . خيلي بهش فكر كردم ، به اضافه كردنِ كلمهء سفيد به پديده هاي فراواني كه در زندگي شخصي خودم وجود دارند . به دوست نداشتن هاي سفيد . به خويشتن داري هاي سفيد و …
خواستم همونجا جواب بدم اما ١٥ دقيقه اينترنتِ رايگانم تمام شد و همينطور پس از چند دقيقه اين داستان …. امروز دوباره خوندمش و چون خواسته بوديد نظر بديم ، گفتم كه بنويسم . براي من ، كه هميشه ( بخاطرش به خودم نمي بالم ) خودم رو يك انسان صفر و يكي مي دونم ، به سادگي قابل درك بود . خودم يك مبتلا شدهء سفيدم .
متن عالی بود.مرسی
فکر میکنم اعتیاد میشه هم سیاه باشه هم سفید ولی خیانت هر نوعش سیااااهِ …دردناکِ چون دوستانت انجامش میدهند.
خوندن این مطلب منو یاد اصطلاح ” افراد یقه سفید” و جرائم منتسب به آنها در مباحث جامعه شناسی انداخت. پشت تمام …. سفید، یه آدم سفید غلط انداز حضور داره با ظاهری موجه و روشنفکرانه!
سلام محمدرضاي عزيز
من چقدر خوش شانسم كه شما رو شناختم، اگر تو اينترنت نمي گشتم و دور دور نمي زدم كه اين اتقاف نمي افتاد!
در روزهايي كه دربه در به دنبال چهار كلوم حرف حساب مي گشتم با شما و فايل هاي مرتبط به شما آشنا شدم …
خدارو صدهزار بار شكر مي كنم… گاهي وقتا اعتياد سفيد سبب خير مي شه ها ! 🙂 ممنون دوست عزيز
محمدرضای عزیز ،
زندگی همواره در جدال میان تکرار و نوآوری دست بدست می شود و شاید همین جابجایی میان تکرار و نوآوریست که زندگی را از حالت تکراری و خسته کننده و ملال آور بودن خارج می نماید.
تذکر و یادآوری دیدن نکات مثبت زندگی و نزدیکان جز امور تکراری میبینم و می دانم و سخن گفتن و آگاهی دادن نسبت به شرایط جدید زندگی و اقتضایات فن آوریهای نوین را از موارد نوآوری .
این سخن آقای نخجوانی هم از این منظر که تذکریست در بی ثمر بودن عرضه ی آب برای کسی که تشنه نمی باشد شاید یک موضوع و نصیحت تکراریست در مقابل رویکرد شما در ارایه ی بی شایبه دلنوشته هایتان بدین شکل نوعی نوآوریست .
بنظر من شاید وزین ترین و بارزترین وجه آثار شما و گروه متمم ، حفظ فاکتور آزادی و اختیار برای مخاطبتان (در بهره وری از متن ها و مقالات عرضه شده در سایت )می باشد ، شاید اگر زمانی مقرر گردد تا گروه متمم ، مدرکی در قبال عضویت و طی کردن دوره ها به مخاطبان دهد ، بنوعی آزادی و اختیار را برای آنان محدود کرده است .( بدلیل گرایش و تمایل انسانهای این دوران به داشتن مدارک دوره های طی شده که بنوعی انسانها را معتاد و دربند خود نموده است)
توان و شادابی روز افزون را برای شما و همکاران متممی شما آرزو مندم.
درود فراوان بر استاد عزیز
ممنون از اینکه دنیای جدیدی رو برای چندمین بار برروی چشمان غبار گرفته ما گشودید
آرزوی همیشگی من برای شما شاد و سلامت باشید
درود بر شما
بخش عمدهی نوشتهتان را بسیار دوست داشتم و از آن لذت بردم، شاید بعدها استفاده هم بکنم. برای همین اینجا از شما تشکر میکنم و دو سیاه و سفید که به ذهنم رسید را مینویسم:
غرور سیاه، غرور سفید
توهین سیاه، توهین سفید
دسته بندی جالبی بود، خطاهای سفید و زیبایی های سیاه … چند وقتی هست که از مهندس شعبانعلی می آموزم و به این واسطه خودم را شاگرد ایشان می دانم. خطای سفید که در آخر مقاله آمده بود مفهوم خیلی خیلی بزرگی بود. شاید زیاد آن را نبینیم اما همیشه دیدنش آبی است. گذشت ها و بخشش های بزرگ منشانه در دنیای امروز خطا محسوب می شوند اما خدا را شکر که کسانی هستند که به ما یادآوری کنند این خطا سفید است.
به سالهای گذشته نگاه می کنم و می بینم افرادی را که در پست ها مختلف قصد خدمت داشته اند اما از آنجا که بر اساس شایستگی خود به آن جایگاه نرسیده بودند موجبات خسارت های زیاد، دزدی ها و سوء استفاده های کلانی را فراهم کردند. درست است که به این افراد نمی توان گفت دزد اما به نظرم آن زمان که با وجود عدم لیاقت کاری را پذیرفته اند خیانت کرده اند هر چند در ادبیاتی که محمدرضا گفت شاید این خیانت سفید باشد اما حتما و حتما سفیدی که سیاهی را پوشانده تا فقط دیده نشود.
متاسفانه ما در ایران خیلی هایمان بدون داشتن شایستگی کارهایی را می پذیریم، از انجام لوله کشی یک ساختمان گرفته تا قبول پست وزارت و وکالت ، هرکس هرچقدر دستش برسد!!!
ینی عااااااالی بود استاد عاااااالی
درود بر شما !
یه چیز دیگه هم به ذهنم رسید:
به نظرم هر بدی سپیدی(منظورم گناه ها و خطاها و پلیدی های سپیده) بی برو برگرد به بدی های سیاه ختم میشه!
سلام
بعد از حرف های شما یاد یه روایت افتادم!
هرکس ظلمی رو ببینه و در برار ظالم سکوت کنه، گناهش مثل گناه همون ظالم هست.(البته نقل به مضمون کردم!)
ما خیلی جاها فقط فکر میکنیم که هیچ بدی ای نداریم!
یه چیز دیگه هم هست!:))
زکات علم نشر اون علم هست.(زکات هم که می دونید واجبه!)
خدا برکت بده به علم شما!
آخرين محكوم كننده بى عدالتى,فرقى با عامل ظلم ندارد!!!
این جمله خیلی رویم اثر کرد “اما باور دارم که خدا ما را به خاطر هزاران کار خوب بزرگی که میتوانستیم بکنیم و نکرده ایم، بازخواست خواهد کرد.” کاش خیلی ها که مدعی مسلمانی و تعهد هستند به این جمله باور داشتند. ممنون از اینکه مرا در خواندن نوشته های دلنشینتان سهیم می کنید
سلام برای من مطالب محمدرضا یعنی :شروع تازه ،یعنی روشن شدن مفاهیم تاریک ذهن و ورود به دنیایی جدید.از صمیم قلب .
سپاسگزارم محمد رضای عزیز
دقیقا این مشکل پی نوشت من را هم آزار میده…
دید جدیدی نسبت به این درد قدیمی پیدا کردم…
مرسی
درود به سخاوت شجاعت و مهربانی شما..
سپاس از مطالبتان که مثل همیشه ارزشمند است. سپاس دیگر بخاطر دیدگاهتان در اشتراک دانش.
پاینده و برقرار باشید
و من که الان دارم این مطلب بسیار مفید رو میخونم به جای کاری که برام واجب تره؛ یعنی اشتباه سفید :))
ممنون از شما که تو نظم بخشی به ذهنیاتمون کمکمون میکنی
سپاس که به حرف دوستتان توجهی نکردید,در همین مدت کوتاه مطالب جالبی رو خوندم یاد گرفتم و به کار میبرم…
البته این فقط برای خواننده های مطالب شما پر فایده نبوده, اولین منفعت و مزایای این “بی توجهی” به صورت مستقیم به خودتان و دوستانتان میرسد و خواهد رسید.
به هر حال امیدوارم موفق تر باشید.
سلام
شما خودتان صاحب نظر هستيد
به عنوان پيشنهاد مي توان به جاي پسوند سفيد و سياه از از كلمات آشكار و پنهان استفاد نمود .كه بار مثبت و منفي هم نداشته باشد (پيش داوري )
اعتياد آشكار—اعتياد پنهان
زلزله آشكار—زلزله پنهان
ظلاق آشكار –طلاق پنهان (عاطفي )و……
سپاس فراوان كه داشته ها و دانسته هاي خودرا به اشتراك مي گذاريد
مچكرم ازت كه به حرف دوستت گوش نكردي
سلام روز بخیر..
به عقیده من در اختیار گذاشتن اطلاعات و تجربیاتتون،خطای طلاییه..چون مثل طلا به چشم کسیکه ازش استفاده میکنه میدرخشه..
تمام این سفیدهایی که فرمودین ظاهر زیبایی داشتن و باطنی خطرناک…خیلی خوب بود مطلبتون, به فکر رفتم , همش دارم دنبال این سفید خطرناکها میگردم تو زندگیم …
بدبختي سپيد هم اينه كه خانواده ت آدمهاي محترم و مثبتي باشن، همسرت هم آدم محترم و مثبتي باشه، ظاهرا هم سازگار و خوشحالي، اما ته دلت يه عالمه روياي آنارشيستي داري كه قرار نيست هيچ وقت بهش برسي برسي.
اونوقت در جواب همه احوالپرسي ها بايد دروغ سفيد بگي…
به نظر من
دروغ سپيد، همون نگفتن همه حقيقته
جناب شعبانعلی
مطمئنا انسانهای فهمیده ونسل آینده فهمیده در هرزمان شمارا خواهند فهمید وسپاسگزارتان خواهند بود.
سلام به آقای شعبانعلی که یکی از استادای تاثیر گذار تو زندگیم میدونشمون. به خاطر نحوه فکر کردنشون به مسایل مختلف.
شاید الان هیچ کس مفهوم این موضوعی که شما مطرح کردین رو به اندازه من درک نکنه.من الان چندین ماه و شاید سال هست که دارم با کمک یک دوست و مشاور عالیم رو این موضوع کار میکنم تا بتونم اون روش خیلی شیکی که ذهنم مدام باهاش منو گول میزنه و مسایل سیاهی که باهاش روبرو شدم رو سفیدش میکنه درک کنم. من دارم سعی میکنم کمتر رفتارهای سفید از خودم نشون بدم و هرچه که برام واقعا سیاه بوده رو بتونم واقعا سیاه ببینم…..
واقعا کار خیلیییییییییییی سختیه
سختر از اونیکه فکرشو بکنید!!!
و یک قدم بسیاااااار بزرگ توی درک واقعیت و خودشناسی ودر نتیجه “تصمیم گیری”
سلام به آقای شعبانعلی بزرگوار و دیگر دوستان مخاطب بزرگوار.من به نوبه خودم راه شما رو در نشر اطلاعات اندک و دانشم ادامه خواهم داد.
آقای شعبانعلی
بابت تمام الطلفتان در اشاعه دانشتان به نوبه خودم سپاسگزارم. من از شفاف سازی و روشنگری عناصر اخلاقی ،رفتاری و….. که به قضاوت ما منجر میشود و این روشنگریها به آگاهی منجر می شود ممنونم،اما یک سوال دارم چگونه بین کلیشه بندی ، اسم یابی و اسم گذاری روی این موارد و فهم آنها خلط بوجود نمی آید؟ منظورم اینه که تفاوت روشنفکری (تظاهر)و روشنگری را چطور رعایت کنیم به نظر جنابعالی ؟ می دانید شاید خود من هم دنبال یک فرمولم برای حل بقیه مسائل مشابه .باز هم ممنون و سپاسگزارم
بسیار خوشحالم انسانی چون شما هست و مارو از دانسته هاش و تجربه هاش دریغ نمیکنه
خوندن این مطالب برای خیلی از ماها میتونه راه رو هموارتر کنه
یک دنیا تشکر بابت محبتتون
دورد
یاد یک چیزهایی مثل “وقت گذارنی سفید”)اتلاف وقت نامحسوس(، “بی سوادی سفید “، “فقر سفید” و … افتادم
حالا رها شدن از سفیدها بعد از مرحله سخت تشخیص، دشوارتر است یا سیاه ها
ولی به زعم من همان خطای سفید امروز موجب آن شده که محمدرضا شعبانعلی محبوب دل ما باشد.
آقای شعبانعلی سلام ، ممنون و سپاسگذار برای بخشش تمام لحظات ناب جوانیتان ، شما نه تنها دانش خودتون را در اختیار ما گذاشتید بلکه ان لحظاتی را که صرف ان دانش کرده اید را هم در اختیار ما گذاشتید بزرگی ادما به میزان بخش انهاست .
بابت وقتی که صرف نوشتن این مقالات می کنید از شما تشکر می کنم. و خوشحالم که به طور اتفاقی با شما و سایتتون آشنا شدم.
عالي بود..متشكرم
آقای شعبانعلی بسیار عزیز
ممنون از مطلبی که گذاشتین چقدر آدم خوشحال میشه وقتی می بینه یه موضوعی را که براش دغدغه بوده ،یک نفر بیشتر از خودش بهش فکر کرده و تجربه کرده و براش واژه های به این قشنگی و گویایی پیدا کرده.مرسی از دقت نظرتون .به نظر من هم این دسته بندی به قول شما سیاه و سفید خیلی کاربرد داره و فکر میکنم دلیلش پایین اومدن استانداردهای اخلاقی جامعه است که اونهم دلایل خیلی زیادی داره.
باز هم ممنون از اینهمه دقت و باریک بینی شما
زندگی
بازی سفید تا بازی سیاه
دوست
گاه همراهی سفید گاه خاکستری
معلم
فکر سفید
سلام
نمیدونم چقدر درسته
یک خطای سفید: اینکه خطای سفید دیگران برای من هم خطای سفید است …
توضیح:
حس کردم خیلی چیزا داره کورکورانه و تقلیدی میشه
هر کسی باید خودش جایگاه و اولویتهایش را بشناسد و نسبت به ان اگاهی داشته باشد
خیلی وقتا درون خودم یه سری سستی ها و خاموشی های سفید رو احساس می کنم. مثلا همین دیروز وقتی داشتم با وسواس خیلی زیادی سبک های مورد علاقه ی موسیقیم رو دانلود می کردم، یهو متوجه شدم تلویزیون داره درباره ی کشته شدن مردم توی یمن می گه و به خاک و خون کشیده شدنشون رو و بعد احساس کردم اصلا احساس غم نمی کنم! احساس زخم، احساس درد…؟! به هیچ وجه! البته شاید تقصیر تلویزیون باشه، اما شاید هم این یه خاموشی سفید اجباری باشه…
دقیقا همانند من ستوان اجباری رکن سوم ارتش که شدم مسئول برگزاری جلسات مختلف فرضی ، مقالات کشکی دست آخر روزنامه و … که قراره همش برای اعتلای سربازان اجباری نگون بخت باشه که فقط به صورت فرمالیته به بالا گزارش میشه جالبه نه؟ خیانت سفید یا که نه خیانت سیاه در کاور سفید؟
پس هم دردیم عزیر.
با سلام به همه دوستان خوب و شعبانعلی عزیز
این روز نوشته بسیار زیبا بود ، اما با نگاهی سطحی به پیامهای ارسالی ومتن مواردی بود که شاید تذکرش خالی از لطف نباشد :
۱- فرضیه ها و قالبها در بعضی از موارد کاربردی و بسیار به انتقال مطلب کمک می کند اما اسرار به اینکه تجربها را در این قالب (ظرف) نمایش دهیم ،شاید منجر به یاداشتها پیام دوستان عزیزمان که مثلا” نمونه ” تجربه سیاه ” و ” تجربه سفید ” (اقای محمد رضا به تاریخ ۲۵/۱۳۹۴ و ۸:۳۰ ب .ظ ) و یا ازدواج سفید ( سرکارخانم زهرا دانیالی ) بشود .
۲- البته چون من به هیچ وجه دوست خوبتان آقای احمد رضا نخجوانی را نمی شناسم هدفم دفاعی از ایشان نیست اما شاید مدل ذهنی ایشان کمی متفاوت با شما باشد وهدف نه تمسخر که برداشت شما را سبب شده بلکه با علم به اینکه ” هر گردی گردو نیست ” به اسرار شما در تایید یک قالب در موارد مختلف نقدی دارد شاید این دوست خوب شما هم مثل من این قالب در مواردی که مطرح کردید، را بسیار کاربردی بداند و باور داشته باشد که به انتقال مطلب بسیار کمک میکند ولی شاید نگران باشد که اسرار و تاکید زیاد موجبات تاثیر معکوس نتیجه شود .
و شاید چون همون عزیز و امیر و علیرضا داداشی گرامی در نهایت در جستجوی در یافتن مظروفی برای این ظرف به پینوشت بپردازند . که البته بسیار با ارزش است .
۳- از احمد رضا نخجوانی عزیز خواهشمند است که بعد از این مقدمه نه چندان کوتاه و تسطیح سطح ( با توجه به تلطیف بستر ) نظرش را در صورت امکان در استفاده ابزاری از قالب برای مظروف داشته باشیم که امیدوارم این پیام را در لا به لای این پیامها به دستشان برسد
۴- امید که محمد رضای عزیز در این شرایط سخت و دشوار هم از حساسیت و زودزنجی خود قدری کاسته و اینقدر ترد و شکننده نباشد که رمز و راز موفقیت انعطاف بیشتر با دوستان جانی است .
پیاپیش از غلط دستوری و املا پوزش می طلبم بعلت محدودیت وقت بدون کنترل ارسال شد
سلام محمدتقی عزیز.
وقتت بخیر.
اجازه بده در مورد کامنت نوشتن خودم توضیحی بدهم:
من -هم در اینجا و هم در متمم- همه ی نوشته های استاد و البته تعداد زیادی از کامنتها را می خوانم. برای چگونه خواندن هم با خودم قراری گذاشته ام : اینکه جدای از تامل بر محتوای نوشته و تلاش برای یافتن کارکردهای مختلف آن و مقایسه با آنچه در تجربیات یا در ذهن خودم دارم، به این هم فکر کنم که اگر قرار باشد بر مبنای این نوشته ای که می خوانم، یادداشتی بنویسم که به درونی سازی متن و البته یادگیری بیشتر آن کمک کند، آیا چیزی برای نوشتن دارم یا نه؟
این پرسش آخری، یکی از مهم ترین تصمیماتی است که طی دو سه سال گذشته گرفته ام. بقیه تصمیماتی که اشاره کردم به دوران کودکی و زمان مدرسه رفتنم بر می گردد.
به جستجوی پاسخ این سوال فقط در ذهنم می پردازم . چه بسا مواردی بوده که یادداشتم را در برگه ای که دم دستم بوده نوشته ام و نتیجه ای که خواسته ام را گرفته ام و تمام.
باور کن اصراری به کامنت نوشتن زیر پستی که می خوانم ندارم.
از طرف دیگر، محتواهای استاد جان را از جنس «کاربردی» می بینم نه «تحریکی برای نوشتن»، که اگر چیزی نداشتم بگردم و چیزی پیدا کنم و بنویسم.
معتقدم اگر چنین روشی داشته باشم، در حق استادم شاگردی که نکرده ام هیچ، ظلم به ایشان هم کرده ام.
البته شما دوست خوبم گفتی این کار من با ارزش است ولی چون گمان می کنم زیاد کامنت می نویسم، خواستم هم استاد عزیز و هم شما و هم بقیه دوستان بدانند که علت نوشتن من چیست. من دنبال «درونی سازی» هستم.
ارادتمندم دوست گرامی من.
برقرار باشید.
جناب داداشي عزيز
من از كامنتهاي شما همواره لذت برده ام و همان خطي كه در انديشه داريد را بدرستي در عمل پياده مي كنيد
موفق وپيروز باشيد
آقای داداشی
کامنت های شما جزء معدود کامنت هایی است که می خونم
همیشه یا چیزیی اضافه کرده و یا در فهم موضوع بهم کمک کرده
پاینده باشید
یه مثال سیاه و سفید ساده اما جالب از چند ماه قبل به ذهنم رسید.وقتی میخواستم موبایل بخرم ،دوست داشتم رنگش سفید باشه(بدون هیچ دلیل خاصی،فقط انتخاب کرده بودم.).ولی مدلی که من میخواستم فقط رنگ سیاهش تو بازارموجود بود؛منم مدلشو به رنگش ترجیح دادم و خریدمش.جالب اینکه اون مغازه ای که من گوشیمو ازش خریدم فقط کاور سفید برای این مدل داشت و دوستم که همرام بودگفت اینطوری خوبه دیگه همه،حتی خودت(!)،فکر میکنن گوشیت سفیده و سیاهیش اصلا معلوم نیست!وسوسه شدم یه لحظه و اونم خریدم!بعد اونایی که میدیدن میگفتن گوشیت سفیده؟؟ همه خیلی ساده سفیدیش رو “باور” کرده بودن.شد سیاهی سفید؛) اونجا بود که با خودم فکر کردم همه ی ما چه ساده گول یه ظاهر فریبنده رو میخوریم و چه بسیار سیاه هایی که توی این دنیا هستن که تنها به دلیل پوشش سفیدشون دیده نمیشن!و چون چشمان ما از دیدن این سیاهی های مخفی شده محروم هستن ،بی سرانجام، در جاهای دیگه بدنبال درمان دردهای “سفید” ما هستند..
مفهوم تلخی که الان به دهنم رسید ازدواج سفید یا همون “هم باشی” هست که اخیرا در کشورمون به تقلید از غرب رایج شده.( البته شرایط و فضای اینجا و غرب برای این نوع ازدواج خیلی متفاوته)که تبعات و آسیب های خیلی خطرناکتری نسبت به طلاق های قانونی برای اونا خصوصا زن ها وفرزندان این نوع ازدواج داره.
در مورد اون نقل قول و جوابی که در مورد زندگی محافظه کارانه دادی، یاد این جمله ها افتادم که البته فکرکنم با الهام از نقل قول معروف ادموند برک باشن.
Throughout history, it has been the inaction of those who could have acted; the indifference of those who should have known better; the silence of the voice of justice when it mattered most; that has made it possible for evil to triumph.~~Haile Selassie
Let not any one pacify his conscience by the delusion that he can do no harm if he takes no part, and forms no opinion. Bad men need nothing more to compass their ends, than that good men should look on and do nothing.~~~john stuart Mill
و در اخر هم ممنون که خطای سفید دوستت رو دیدی و همچنان دانشت رو صادقانه به ما انتقال میدی..
واقعا مرسی
به آگاهی های مفیدم افزوده شد
درود بر و معلم یک سال و چند ماه ی من
بابت حس قشنگی که بهم میدی تشکر
راستش داشتم به این فکر میکردم چقد سخت است که درمیان انبوه سیاهی بتوانی سفید زندگی کنی چقد سخت است
شاید سقید بودن در این جامعه گناه باشد چرا همیشه که بهت برچسب های مانند ساده لوح بودن می زنند.و ابته با همه سختی شیرینی خاص خود را دارد.
اما با خواندن قسمت گفته های روان پزشک یاد خاطره ای افتادم
یکی از بستگان راننده وانت است و به دلیل خسته شدن از بیکاری و نبود کار اسفند ماه به تهران آمده بود. او فیلمی از یک گروه از همکاران خود را به من نشان داده بود که که به دلیل بیکاری چند ماهه شروع به رقصیدن در کنار خیابان کرده بودند.راستش از هر عزاداریی برای من دردناکتر بود. میشد در چهره هایشان دردهای زیادشان را دید با یک لیخند مصنوعی بر لب.
سلام
از اینکه اینقدر سخاوت در به اشتراک گذاشتن دانسته هاتون دارید ممنونم.
با تشکر فراوان از استاد گرامی
حق با شماست
علم هیچوقت با انتشار و یاددادن کم نمی شود بلکه بیشتر و پر برکت تر هم می شود چون علم از جنس مادیات نیست
زکات علم انتشار آن است. حتی در مورد مادیات، پرداخت زکات باعث افزایش و برکت آن می شود
خود من هر وقت چیزی که می دانستم را به دیگران آموختم هم آن چیز را بهتر یاد گرفتم و هم مطالب دیگری برایم آشکار شد.
این پست رو چند روز پیش خوندم و تصمیم گرفتم به خودم یکم زمان بدم برای پیدا کردن سیاه و سفیدهایی که بیشتر به چشمم میاد این روزا. چه قدر ممنونم ازتون بابت معرفی این نوع نگرش. خیلی این پست برام تامل برانگیز و آموزنده بود.
دوست داشتم اینجا راجع به یکی از اونها بنویسم که این روزا خیلی برام مشهود تره و باهاش بیشتر درگیرم.
من به تازگی از پایان نامه ام دفاع کردم و این روزها به کرات این جمله رو از اطرافیان می شنوم که دکترا نمی خونی؟ حیف نیست؟ این همه زحمت کشیدی تا اینجا!!! انگار اصلا در سرنوشت آدما نوشته شده که یا ایها الدانشجو به بهشت نمی روید مگر آنکه دکترا بگیرید! برای اینکه بتونم تصمیم قاطعانه تری بگیرم تصمیم گرفتم با یه تعداد از دکترا دار ها (!) و دانشجوهای دکترا صحبت کنم. بعد از گپ های طولانی از لابه لای حرفهاشون این جملات خیلی هشدار دهنده بود. :
۱٫ این پسوند دکتر پشت اسمت می دونی چه قدر اعتبار برات میاره؟ کلی راه رو برات باز می کنه!
۲٫ وارد دانشگاه بشی اونقدر هم اذیت نمی شی چشم بهم زدی تموم شده. سال اولش واحد داری که مجبوری بری دانشگاه، بعد سه سال پایان نامه ات دیگه درگیر دانشگاه نیستی، یه موضوع ساده انتخاب کن که راحت هم باشی!
۳٫ هیئت علمی میشی! و این خودش یعنی امنیت شغلی، دیگه تا آخر عمر خیالت راحته!
من اینجا همه ی اینها رو خیلی کنایی نوشتم و شاید به نظر احمقانه بیاد که کسی با شنیدن این دلایل تصمیم به ادامه تحصیل بگیره اما اوج شوربختی سفید اینجاست که داره به کرات این اتفاق میفته، دقیقا به خاطر همین دلایل! ( دعوت می کنم شمارو به انجام تحقیق میدانی مشابه با چند دکترا دار دیگه!)
متن شما باعث شد بیشتر فکر کنم به بی سوادی سفید، ترویج بی سوادی سفید، تولید زباله سفید و دام سفید ادامه تحصیلی که نظام آموزشی ما پهن کرده و دروغ چرا؟ اعتراف می کنم بارها خود من هم بهش از همین زوایا فکر کردم! (مسمویت سفید!)
سلام آقای شعبانعلی
من بی نهایت خوشحالم که این متن را خوندم. و بی نهایت خوشحال تر که با شما آشنا شدم و از همه این ها مهم تر این که ممنونم از شما که دسترنج چندین ساله خود را در دسترس همگی قرار دادید تا چطور یاد گرفتن و زندگی کردن را از شما یاد بگیرند. مطلبی که نوشتید دغدغه من بود ولی من مثل شما از عزت نفس و اعتماد به نفس بالایی برخوردار نبودم تا بتونم بدون تاثیر پذیری از محیطم به راهم ادامه بدم. واسه همین همیشه حس می کردم من اشتباه فکر می کنم و بقیه آدمها چون تجارب بیشتری نسبت به من دارند، بهتر بلدند که چطور با خیلی چیزها برخورد کنند و یا کنار بیایند. من معیار اکثر رفتارام دینم بود ولی هیچ وقت تلاشی برای درک دقیق ترش نکرده بودم واسه همین تو جامعه خیلی تعارض ها رو میدم و نگران میشدم. ولی الان با آشنایی با شما به یقین رسیدم که دغدغه هام اون قدر ها هم سطحی نیست. حس می کنم خدا شما رو خیلی دوست داشته که شما را وسیله قرار داده تا به آدم ها بهتر فکر کردن و بهتر زندگی کردن را یاد بدید.
واسه همین براتون بی نهایت آرزوی سلامتی، انگیزه، امید و تلاش می کنم.
بنظر من بدلیل وجود بستر ریاکاری و اهمیت یافتن ظاهر آراسته ، ما به سمت این نوع از نابهنجاری های سپید رفتیم
من چند ماه پیش این مفهوم (…. سپید) را بصورت جالبی در قرآن کشف کردم ولی واسش اسمی نداشتم!
کدام سوره است که تمام مسلمانان در تمام طول زندگیشان باید روزی حداقل ۱۰ بار آن را بخوانند؟ سوره حمد. موضوع این سوره چیست؟ ابتدا ستایش خداوند و بعد : اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولضالین.
پیشتر معنای این آیات اینطور به ذهنم تداعی می شد: خدایا ما را به راه آدم های خوب – و نه راه آدم های بد – راهنمایی کن. یعنی اون “ولضالین” را هم جزو همون مغضوب شدگان می آوردم.
ولی بعدها که بیشتر روی این سوره دقیق شدم فهمیدم خدا دقیقا بین مغضوب شدگان و گمراهان تفاوت قائل شده. یعنی آدم هایی که نه به راه راست هدایت شده اند و نه جزو مغضوب شدگان اند. ما شاید بین خودمان به چنین آدم هایی، آدم های معمولی بگوییم. ولی خدا آن ها را گمراهان می نامد و مجبورمان کرده روزی ۱۰ بار از افتادن به جرگه آن ها تبری جوییم.
شاید اینها همان کسانی اند که مرتکب دزدی سپید، خیانت سپید، خطای سپید و کوری سپید .. شده اند. شاید این ها مغضوب شدگان سپید اند
«تجربه سفید » «تجربه سیاه»
بعد از خوندن این متن واژه های خوبی برای تجربه های زندگیم پیدا کردم . همیشه بهشون میگفتم تجربه مثبت و منفی یا خوب و بد ولی چقدر سفید و سیاه بیشتر بهشون میاد : تجربه ای که باعث رشد میشه (سفید ) یا سیاه که باعث تخریب میشه ( البته از یه خورده نگاه عمیق تر هم تجربه سیاه تو طولانی مدت شاید و فقط شاید به تجربه سفید بشه بهش نگاه کرد و مفید بشه ).
چقدر تا الان با خیلی ها در مورد این قضیه بحث کردم که باید تجربه کرد همه چیز رو یا نه ! و فارغ از نتیجه بیشتر اوقات به تجربه ها توی زندگی به این مفهموم سیاه و سفید نگاه میکردم ( البته نه با این لفظ ) تجربه های سفیدی که با وجود رنج هایی که میاره نتیجه مثبت داره و تجربه های سیاه که …….
البته به نظر خودم سفید و سیاه بودن یجورایی به نحوه رفتار با اون تجربه و شخصیت و محیط و غیره نسبت به ادما متفاوت و نسبیه
در کل هم محمد رضا خیلی تشکر بابت این دو تا کلمه سیاه سفید !
همیشه کوری ساراماگو را شاهکاری می دونستم که می تونه علت وجودی خیلی از مشکلاتمون در شرایط حاضر را توضیح بده. اما نمی دونم از بی استعدادی من بوده یا هر چی، علت اینکه رنگ این کوری سپیده را درک نکرده بودم.
اینجا که داشتم کامنت ها را می خوندم، یکی به کوری ساراماگو اشاره کرده بود که یکدفعه جرقه ای تو ذهنم زده شد و کل متن محمد رضا توضیح علت رنگ سپید اون کوری شد. بعد ۵ سال از خوندن اون کتاب، درک کردم چرا کوری اونا سپید بود و چرا همیشه حس می کردم خودم و اطرافیانم کوری سپید داریم.
کوری سپید؛ بی سوادی سپید و مرگ سپید و تحقیر سپید و خیانت سپید و … را نمی بیند.
محمدرضا ممنون که دریچه ای را در ذهنم باز کردی
راستش منم همیشه دوست داشتم و حتی عادت کرده بودم که چیزایی رو که یاد میگیرم رو به بقیه هم بگم…یا حتی به یه عده بفهمونم فلان کارو ادامه بدن یا نه(البته نه مدل دستور دادن بلکه نظرمو میگفتم)اما مدتیه یه چیزی وسوسه کننده افتاده به جونم که اگه تجربه های تو فقط واسه تو درست بودن چی؟اگه تو فلان درسی که گرفتی رو اشتباه فهمیده باشی و اشتباه منتقلش کنی چی؟اون وقت اگه تصمیم و سرنوشت یه نفر بخواد به خاطر حرفای من که شاید اشنباه کرده باشم تغییر کنه چی؟نمیدونم
شاید این سوال و جوابای ذهنم چیزیه واسه انجام ندادن کاری که باید بکنم شاید یه وسواس سفیده!!!با این حال من هنوزم دوست دارم از تجربه هام و آموخته هام حرف بزنم اما شجاعتشو مدتیه گم کردم….اگه کسی مثل منه و راهشو پیدا کرده لطفا تجربشو بگه…
راستی آقای شعبانعلی این پستتون عااالی بود و ظریف☺
سلام دوست عزیز
شما مطلبی که یاد گرفتی رو درست بگو طرف مقابل باید آن را با شرایط خودش مطابقت دهد و تحلیل کند. به قول معروف شنونده باید عاقل باشد.
شاید زندگی ما،درس خوندن ما همگی نوعی رنگ و بوی سفید بودن را داشته باشد.
راستش ناراحت میشوم که به شما هم بگویم گاهی سبک زندگی شما هم رنگ و بوی سفید بودن دارد.
راستش آن جمله هم که در دانشگاه ما گفتید همیشه در ذهن من مانده و آخرین باری که با خود گفته ام که ای کاش این کار را می کردم یادم نمی آید.
ممنون استاد : یه بار هم از خودتون شنیدم که در مورد استعفای سفید و استعفای سیاه صحبت کردید و گفتید کسی که از شغلش ناراضی و دلزده شده در واقع استعفای سفید داده درسته کار میکنه و لی شبیه استعفاس همینطور هم در مورد طلاق سفید یا کارشناس ها بهش میگن طلاق عاطفی و طلاق سیاه صحبت کردید هر دوتاش نمونه های خیلی خیلی زیادی توی جامعه ما دارند که بیشماره واقعا .
به نظرم کارفرمایی که از کوچکترین فرصتی برای کم کردن حقوق کارمنداش به نحوی که خودش بتواند سود بیشتری ببرد استفاده میکند همان دزدی سفید است و چون خیانت در امانت هم کرده از دزدی سیاه هم بدتر است و چون به قول شما دیگران هم متوجه نمیشوند و این دزدی را تشخیص نمیدهند خطرناکتره و خودش هم توجیه میکنه که من باید جلو هزینه ها را تا حد امکان بگیرم .
کامنت قبلیم پاک شد و رفتم سیاست های کامنت گذاری را خوندم ولی متوجه نشدم که کامنتم جزو کدام یک از اون ۶ مورد بود به هر حال ممنونم و موفق باشید .
راستی دیشب حالم خوش نبود و فایل مسیر اصلی رو دوباره گوش دادم و دوباره زنده شدم 🙂
درود بر شما…درود بر نگرش شما. مثل آقای کلبادی عزیز، پی نوشت شما نقطه اوجی بود و من رو هم خیلی به فکر واداشت. سپاسگزارم
محمدرضا من یک عمر از خطاهای سیاه فرار کردم تا خوب باشم اما در این راه کلی خطای سفید مرتکب شدم. امیدوارم بتونم در ادامه مسیر زندگی خطاهای سفیدم رو جبران کنم. ممنون که در این راه راهنمای مایی.
سلام محمدرضای عزیز من چون بهت لطف دارم اینو نوشتم :))))
شاید مفهوم تجاوز سیاه و تجاوز سفید اینجا بکار بیاد:
تجاوزی که در خاک عربستان به دو نوجوان ایرانی شد شاید با این تقسیم بندی بشه گفت:
تجاوز سیاه: جریحه دار شدن غرور ملی (مخصوصا در برابر اعراب که بهشون خیلی احساس دوستی نداریم!)
و همونطور که میدونید از بدگویی به اعراب گرفته تا تحریم کردن خانه خدا رو باعث شد(یا شاید شدیم!)
تجاوز سفید: الان نمیدونم که اون دوتا نوجوون به دین و خدا چه احساسی دارن
شاید احساس ترسی که با خودشون خواهند داشت
از اون گذشته به نظرم به حریم اون دو نوجوون و خانوادشون هم از طرف مردم غیور با به اصطلاح اطلاع رسانی هم تجاوز شد!
و دوباره شاید بهتره بپرسیم چرا به ایرانی ها تجاوز کردن؟! و چه برهانی داره و چه دلایلی باعث ای رابطه ی نازیبا بین ما و اعراب مخصوصا عربستان شده!
من با خوندن این مطلب اولین مفهمومی که به ذهنم رسید جنگ سیاه و جنگ سفید و تفاوت اونهاست.به نظر من جنگ سفید نه تنها در مقیاس جهانی(که بیشتر جنگ نرم و جنگ سرد را به یاد ما می آره)،بلکه در هر حوزه ای حتی روابط ساده بین افراد(به شکل خفیفتر جنگ ومبارزه) وجود داره که طبعا علایم و علاجش سختتر و نیازمند تحلیل دقیقتریست.بنابراین می شه گفت موضع گیری در مقابل کسی که خصومت و دشمنی اش مسلم است به مراتب راحتتر از کسی است که دست دوستی با ما دارد.
اما قطعا مثالهای خیلی بیشتری از کاربرد این نگاه و تقسیم بندی در خیلی از حوزه ها وجود داره.
با سلام به دوستانم
۳ بار این متن رو خوندم و مثالهایِ خیلی زیادی در ذهنم گذشت .
ولی باید اعتراف کنم که بخشِ پی نوشت ، خیلی من رو به فکر واداشت . . .
سپاس
سلام
من اول اومدم سراغ نظرات دیدم شما سه بار خوندی اصلا بی خیال شدم .
سلام
اول اجازه می خوام از خودم دفاع کنم چون زمانی که سایتو باز کردم ۱ و نیم صبح بود و دیدم اگه مطلب این قدر سنگینه که شما ۳ بار خوندی من باید بی خیال برنامه های فردا بشم لذا مطالعشو به الان موکول کردم . عذر میخوام اگه بد برداشت کردین .
در مورد پی نوشت ۲ تا مطلب به ذهنم اومد :
۱) داستانی از کورش کبیر
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت میبخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهرهاند مثل این میماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!
۲) مطلبی از ” محمد رضا شعبانعلی ”
آن ها که می آموزند و می آموزانند ، رشد می کنند
آنها که می آموزند و انبار می کنند تا به به موقع آن آموخته ها را در لباسی مناسب به دیگران بفروشند
دیر یا زود ،
با تغییر فصل و تغییر سلیقه باید لباس های قدیمی و بدون استفاده و کاربرد را کنار خیابان بگذارند و رها کنند .
برقرار باشید نه سیاه نه سفید آبی باشید
سلام هومن جان.
سلام دوستان عزیز.
من هم ترجیح می دهم به جای مصادیق سفید یا سیاه-که هنوز برایش وقت نگذاشته ام- در مورد پی نوشت بنویسم.
به نظر شما الان آن دوست هنوز هست و می بیند که استاد ما از آن چه به سختی و گرانی آموخته، فایل صوتی و تصویری و متنی و …. منتشر می کند و خیلی ارزان و بیشتر رایگان در اختیار ما شاگردانش قرار می دهد و البته الان ثروتمند است؟
شاید«دانش محدود» معانی متفاوتی دارد.
برقرار باشید.
مرسی محمدرضا جان. فکر خیلی خوبیه… اینکار باعث میشه همونطور که خودت هم گفتی دردها رو بتونیم واضح تر ببینیم و شاید بتونیم درمانی براشون پیدا کنیم.
با این اوصاف پس میشه این رو هم گفت:… طلاق سیاه (چیزی که کاملا مشهوده) و طلاق سفید (همون طلاق عاطفی که از نظر دیگران مشهود نیست) …
راستی… چه کار خوبی کردی که آخرین پست های سایت انگلیسی و سایت متمم رو در ستون چپ روزنوشته ها نمایش میدید. دیدنشون در این خونه، حس خیلی خوبی بهم داد. این خیلی خوبه و باعث میشه در هر زمان، کاملا در جریان اون سایت ها باشیم و هیچ کدام از اون نوشته ها و مطالب خوب رو از دست ندیم…:)
“سفید به عنوان پوششی برای سیاه که چیزی از سیاهی آن نمی کاهد”بنظرم مصداق بسیار آشکار این تقسیم بندی در زندگی روزمره هریک از آدمها جریان داره…در حقیقت تموم حرفها و افکار و اعمال سیاهی که آدمها خواسته یا ناخواسته با سرپوش سفید انجامش میدن….وقتی بیشتر بهش فکر میکنم احساس میکنم بعضی از سرزده های روزمره هستن که نه میشه سیاهی درونیش را اثبات کرد و نه پوشش سفیدش را انکار….
همیشه با نوشته هات یه بینش تازه واسمون ایجاد میکنی که نگاه کردن به زندگی از اون منظر هم خیلی سخته هم خیلی شیرین…..
ممنون بابت تموم اون سختی های شیرین….
Man be shakhse kheyli oghat khata haye sefide khodam ro mibinam ama mitarsam ke kare dorost ro a jam bedam
mesle duste shoma. .
سیاه : کاملاً مخالف جامعه حرکت کردن (هر کاری بقیه کردند, عکساش را من انجام میدهم!)
سفید : کاملاً موافق جامعه حرکت کردن (هر کاری بقیه کردند من همان را انجام میدهم!)
خیلی عالی بود… ممنون از استاد عزیز
وقتی رفتارها و اعمال خودم رو مرور میکردم، احساسم این بود که بهترین داور نزد ما برای تشخیص خطاهای سفید، وجدان انسانها است. شاید بهتر باشد به وجدانمان مراجعه کنیم که فردایی هم برای شرمندگی و یا شرمساری نباشد…
من عدم توجه والدین در تربیت وبستر نامناسب خانواده در رشد شخصیتی را خیانت سفید می دانم.
واتسون، این نظریه را در شکل افراطی آن بیان کرد: ‘چند کودک نوپای سالم بهمن بدهید و امکاناتی را که برای پرورش آنها لازم میدانم در اختیارم بگذارید، آنوقت تعهد میکنم صرفنظر از استعدادها، علاقهها، تمایلات، توانائیها، شغل و نژاد اجداد این کودکان، از بین آنان بهطور تصادفی یکی را انتخاب و طوری تربیت کنم که هر متخصصی که میخواهم بشود: پزشک، حقوقدان، هنرمند، تاجر، و حتی گدا یا دزد’ .
مدیر من در شرکت خیلی مهربان است و با این مدیریت مهربانانه چنان ضربه ای به زندگی پرسنل زده
که هیچ دشمنی این کار را نمیتواند انجام دهد.بی مدیریتی سیاه و سفید هم داریم
همین امروز یکی از دوستام آقای یزدانی در face book مطلبی نوشت در باب اینکه ازدواج بدون عشق و فقط بخاطر پول بدترین نوع فاحشگی است ( این جمله قبلا در صفحه فرهنگ+ به اشتراک گذاشته شده بود)، حالا شما این مطلب رو گذاشتی عبارت” فاحشگی سفید ” تو ذهن من اومد. متن ایشون رو در زیر آوردم:
“مسلما هر کس آزادی و اختیار آن را دارد که آنگونه زندگی کند که میپسندد؛ ولی به یاد داشته باشیم یک فاحشه (حتی اگر به اختیار این شغل را برگزیده باشد) برای مدت محدودی جسم خود را در خدمت مشتری میگذارد؛ هیچ فاحشه ای به مشتریان خود ابراز علاقه نمیکند، به خود دروغ نمیگوید، تنها خدماتی ارائه میکند و دستمزدی دریافت میکند. ولی کسی که حاضر میشود به ازدواج بدون عشق تن دهد، حاضر میشود برای مدت نامحدودی جسم، روان، حریم خصوصی، احساسات و اساسا «بودن» خود را به صاحب ثروت «بفروشد».
شرایط حاضر کشور نیز به هیچ وجه نمیتواند توجیه گر این انتخاب باشد. مسلما این «انتخاب»، روش سادهای برای رسیدن به ثروت و آسایش حاصل از آن است، ولی به هیچ وجه «تنها راه زندگی» و حتی رسیدن به ثروت نیست. این انتخاب یک میانبر است برای فرار از تلاش و کوشش در جهت پیشبرد زندگی. مسلما نپذیرفتن این روش زندگی، به معنای نابودی نیست، بلکه به معنای نیاز به تلاش بیشتری است.
دیگر آنکه اگر دست به این انتخاب می زنیم، در واقع بودنمان را فدای ثروت می کنیم. از آنجایی که «خود» آدمی، مهمترین فرد در زندگی هر کسی است، ارزش «ثروت» در این حالت در نزد ما، به مراتب بیشتر از ارزش ثروت در نزد کسانی است که دیگران را برای کسب آن به قتل میرسانند، چون در واقع در این حالت دست به قتل خود میزنیم. ضمنا، پس از این انتخاب صحبت از «عشق در زندگی»، «برابری حقوق زن و مرد»، «محبت در خانواده»، «تعهد اخلاقی طرف مقابل به ازدواج» و با نگاه دقیقتر حتی صحبت از «اخلاق»، «دین»، «جامعه مدنی» و «انسانیت» سخنانی باطل است.”
سلام
با خوندن این پست یاد فایل صوتی همایش انتخاب افتادم: http://www.shabanali.com/?p=539
و مفهوم «خطای سیاه» و «خطای سفید» حسابی کریستالیزه شد 😀
به نظرم دروغ و فریب و اشتباه سیاه و سفید ندارد دروغ کوچک هم دروغ است منتهی ما برای قالب کردن آن مجبور میشویم از توجیه کردن استفاده کنیم متنهی نمیتوانیم همیشه آن را توجیه کنیم و یا به قول شما همیشه آن را سفید نگه داریم چون به مرور زمان این سفیدی کنار می رود و سیاهی نمایان می شود . با این دسته بندی شما نتوانستم ارتباط برقرار کنم . ولی به قول شما نوع سفید یا نوع همراه با توجیه خیلی خطرناکتره من اسمشو میزارم توجیه .
نمیدونم ربطی به این قضیه دارد یا نه ولی یه جایی خوندم : اگر خدا را از جهان برداریم ، هر جنایتی قابل توجیه می شود
من وقتی داشتم این مطلب تاثیرگذار میخوندم یاد واژه های مقدس و نتایج نامفدس افتادم.
هرچند تفاوت هایی بین این دو مطلب هست اما اون مطالب برای من تداعی شد.
ممنونم که اینقدر خوب می نویسید هرچند برای فهمیدن و هضم مفاهیمی که بیان می کنید باید چندین و چند بار اونها رو خوند و فکر کرد
راستی استاد عزیز باز هم به اهواز بیاین ، قول میدم مهمان نوازای خوبی باشیم و با کلی خاطره و حس خوب برگردید
با تشکر فراوان
آقای شعبانعلی از مطالبتون متشکرم .
اخیرا این رو یک نیاز اساسی می دیدم که بتونم رفتارها رو نسبت به عمق و تاثیراتی که بعد از خودشون بر جا می گذارنددسته بندی کنم . این سیاه و سفید بسیار بجا بود . با خوندن مطالبتون سرقت سیاه و سفید اولی چیزی بود که به ذهنم اومد .دزدی هایی که هر روز می بینیم و به نسبت مقدار سرمایه ی مادی که از افراد کم کردند سر و صدا می کنند که این رو سرقت سیاه می دونم و در مقابل سرقت یا دزدی از اندیشه ها و ایده های افراد یا گروه ها است . چه بسا صدها بار خطرناک تر از دسته ی اول هستند . و اینطور که به نظر من می آد ریشه ی سرقت های سیاه هم همین سرقت های سفید هستند . که نمونه ی اون به نظرم میتواند نقل قول های ناقص و تحریف و کاستن از صحبتهای یک نفر و نقل مجدد آن ها دانست که امروزه به وفور همه جا شاهد آن هستیم که اغلب پیامد های جبران ناپذیری رو به همراه دارند و کمتر حرفی از اونها زده میشه.
و موضوع دیگری که می خواستم مطرح کنم این بود که با توجه به برداشت من از صحبت های شما این دنیای سیاه و سفید قالبی است که ما رفتار های ناهنجار رو در اون قرار می دیم اما من رفتار عده ای از دوستان روهم می خواستم در این قالب قرار بدهم ، نظرات دوستان در زمینه برخی کارهای دانشگاه و کارهای هنری و از این قبیل همیشه برای من اهمیت داشته است . در برابر این نظرخواهی ها همواره دو دسته افراد در برابر من قرار می گرفتند دسته اول دوستانی که با وجود اینکه کار شایسته ای هم انجام نداده بودم اما تحسین و تمجید می کردند و در پی شادی آنی من بودند و اغلب سبب می شدند تا متوقف شوم و از سطح خودم بالاتر نیایم و عده ای دیگر که نظرات خود را حتی با وجود مخالفت کامل به طور جامع به من ارایه می دادند به جرات بسیاری از پیشرفت هایم را مدیون آنها هستم حتی اگر لحظاتی ناامیدم کردند .
لطف سیاه که یاس آنی را در بر دارد و در پی اون مشکلات رو حل خواهی کرد به نظرم صد ها بار برتر از لطف سفید است که تو را ساکن می کند و اغلب مشکلات رو بغرنج تر . من این دو دسته را در قالب لطف سیاه و لطف سفید قرار دادم هر چند شاید شایسته نباشد و جایگاهش در این قالب نباشد .
خوشحالم که هستید.که در دوره ای از تاریخم که شما هم هستید. من از شما خیلی خیلی خیلی خیلی ی آموخته ام.
در واقع اگه چیز بد رو به یه سکه شبیه کنیم یه روی این سکه
تمام وکمال اقدام به عمل بد (وضعیت سیاه)
و روی دیگر سکه
تمام وکمال عدم اقدام به عمل خوب (وضعیت سفید)
و جالب اینکه علیرغم بار معنایی متضاد برای سیاه و سفید شما چه زیبا هر دو ی اونها رو برای یک مفهوم بکار بردید .ممنونم
به نظرم در مورد مقابل تربيت سياه كه براي بعضي از والدين در گذشته بيشتر مطرح بود و با تنبيه فيزيكي شديد و حرفهاي زشت همراه ميشد و بعضي اوقات به ظهور افراد جنايتكار در جامعه منتهي ميشد ، ميشه تربيت سفيد رو براي بعضي ديگر از والدين در اين روزها به كار برد . به اين ترتيب كه آن قدر حمايتها و نوازشهاي مخرب و تضعيف كننده شخصيت فردي و اجتماعي از طرف اونها براي فرزندانشان ايجاد ميشه كه در نتيجه افراد با توقع هاي عجيب و غريب رشد مي كنند و بعضا به مصرف مواد مخدر نيز كشيده مي شوند .
با عرض پوزش از دوستان عزيز هم خونه ، اگر مشابه سوء مصرف مواد مخدر به جاي لغت تربيت تركيب سوء تربيت رو مي نوشتم مناسب تر به نظر مي رسيد.
الان که داشتم به حرفاتون فکر میکردم یاد کتاب ژوزه سارا ماگو افتادم کوری…. توی کتاب به این نوع کوری می گفت کوری سفید…
با سلام،
نمی خواهم اینجا شما رو وسوسه کنم ننویسید اما خیلی ها از کمتر از حرف های شما خیلی در می آورند اما شخصیت و منش انسان ها همه شبیه هم نیست به همین خاطر بعضی اوقات به شما فکر می کنم چه جوری دونسته هاتونو نشر می دهید یک دلیل پیدا کردم و فکر کنم آنقدر اطلاعات و بینش شما زیاده که اینها سرریز می کنند. ترس برای ضعیف هاست
بی سوادی سیاه و بی سوادی سفید
وسواس سیاه و وسواس سفید
بیکاری سیاه و بیکاری سفید
خیلی مفهوم جالبیه آدم می تونه خیلی بیشتر فکر کنه یعنی ظرفیت فکری آدم بالاتر می ره که همه مسائل رو در ظاهر نبیند. این مطلب هم مثل یادگیری تطبیقی جالب بود
یادم رفت اینو بگم این باکس های کناری که از متمم و webmindset آوردید خیلی جالبه در ضمن در این webmindset علت داره اسم خودتونو نمی نویسید. امکان این هست سایت انگلیسی ات را هم مثل این سایت و سایت وزین متمم باکس های کناری براشون بگذاری؟؟ و بعضی اوقات در webmindset جواب بدهی
محمدرضا دیشب کلی فکر کردم از تقریباً ۹ ماه قبل چه تغییری شده که من خیلی فرق کردم و از خودم بیشتر راضی ام و روی کاغذ علت هاش رو می نوشتم که یاد شما افتادم.
هر روز فایل هارو گوش می دهم همه خوب هستند مخصوصاً فایل های مربوط به منابع و فایل های مربوط به یادگیری.
همچنین ممنون از اینکه به من آموزش دادید هر خواندنی و مطالعه ای به معنای یادگیری نیست. اگر نوشته جدیدی می نوشتید در مورد اینکه از کجا بدونیم آیا یاد گرفته ایم عالی می شد.
چند وقت ژیش یعنی وقتی که اینجا خوندم هر مطالعه ای یادگیری نیست رفتم و کمی در مورد تفاوت های سیستم های آموزشی مطالعه کرده ام (هر وقت جایی می نویسم و یا می گویم مطالعه کرده ام یاد این می افتم یاد گرفته ام یا نه؟)
مثلاً جایی در فوربس خوندم که دانشگاه های خارجی دو سوال می دهند و جواب اونو می خواهند و مثل اینجا نیست که استاد سعی کنه هر روز از جزوه اش بگه و شما بنویسید و آخرش هم امتحان بگیره چقدر خنده دار!!!
محمدرضا چه کارهایی می توان انجام داد که کلی تر نگاه کنیم یعنی فکر کنم انسان ها به دو حالت هستند بعضی ها کل به جز هستند و بعضی ها جز به کل ( آیا این شخصیت قابل تغییر هست) تا آنجا که می دونم کل به جز ها موفق تر هستند (البته می دانم که بحث موفقیت را شما جور دیگه ای تعریف می کنید)
نمی دونم چرا باز هم احساس می کنم این سوالات را هم جواب خواهید داد چون دفعه قبل هم احساسم همین بود و شما جواب دادید
(از اون شخصی که کامنت های شما رو جمع آوری کرده بود هم تشکر می کنم)
با تشکر از شما معلم فرهیخته
ایشون یکبار گفتند که هرکسی از متوسط اطرافیانش خیلی بالاتر نمیره (مفهوم این بود)
خب با این کار نشر دادن تجربیات، امید هست ما هم کم کم بالا بریم و طرز فکر نداشتن خطای سفید باعث رشد کلی تر جامعه بشه. خیلی افراد تحصیل کرده حتی در محیط کار که برایش حقوق میگیرند، میبینم که حاضر به نشر مطلبی با درجه اهمیت ۳ و ۴ نیستند، حالا ما درجه ۱ و ۲ را نخواستیم.
در مواجهه با این افراد با خودم میگم حتی شرکت های تولید کننده محصولات با تکنولوژی بالا و صنعتی فهمیده اند که برای رسیدن به سود کلان تر خودشان باید یک راهنمای کامل کار با محصول در اختیار دیگران قرار دهند، اینها نمیدانند برای پیشرفت شرکتشان باید کمی آب اطلاعاتی و راهنمایی از دستشان بچکد! و این گونه جهان سومی ادامه پیدا میکند!
البته خودم هم معترفم که در این سیستم گاهی همینطور آلوده شده ام.
البته آقای شعبانعلی این کار شما بسیار نادر است و من تمام قد سپاسگزارم از این نگرش و به پایش ایستادن.
الان داشتم فکر میکردم دیدم این شعر زیبای محمد علی بهمنی که علیرضا قربانی هم به زیبایی خونده، به شکلی چنین مفهومی رو تداعی میکنه:
خون هر آن غزل که «نگفتم» به پای توست!
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
یه مدته دارم مطالب سایت رو می خونم ،اهمشون عالین؛ولی ساعت رولکس برا شکم گرسنه ،محشره
یک دنیا ممنون به خاطر اینکه هستی و همچین نگاهی به محیط و ما داری حضورت باعث دلگرمیه… خیلی مواقع واسه ما هم همین مسایل در محیط کارپیش میاد و اینکه دانش خودمون رو در اختیار دیگران قرار ندیم که بعدها جامون رو بگیرن و.شاید هم خاطرات تلخی ازین دست داشته باشیم ولی کار درست پیشرفت مستمره و مسلما شنیدن تجربیات شما و احساس مشترک و جایگاه اکنون شما آدم روتشویق میکنه به درست کار بودن در هر شرایطی
زنده باد محمدرضا
مطلب زیبایی بود. به محض خواندنش یاد عبارتی افتادم که لااقل برای خودم خیلی پرمعناست. اگرچه شاید دقیقا منطبق بر دسته بندی سیاه و سفید مطلب بالا نباشد.
“فرسایش سفید” یا به بیانی افراطی تر “شکنجه ی سفید”
به این معنی که فرد تحت تاثیر فشارهای اجتماعی، اقتصادی و هزار فشار دیگر… مجبور به انتخاب شغلی میشود که اصلاً به آن علاقه ای ندارد. ۳۰ سال روزی ۸ ساعت از عمر را صرف کاری میکند که نه تنها هیچ لذتی از آن نمیبرد؛ بلکه انرژی منفی ناشی از این ۸ ساعت، ۱۶ ساعت باقیمانده را نیز به تباهی (!) خواهد کشید.
ممکن است اطرافیان این شغل را بسیار تحسین کنند و حتی گاهاً به آن غبطه بخورند. اما این یک شغل نیست. شکنجه ای مستمر است در لباس یک شغل که فرد را هر روز فرسوده تر از دیروز میکند.
باز هم ممنون. اگرچه هنوز فکر میکنم استراتژی قبلی شما در اینستاگرام بسیار مناسب بود. الان هم تقریبا تمام پست های شما به همان تعداد قبل لایک میخورد. با این تفاوت که در گذشته من، روی هرکدام از پست ها لااقل یک دقیقه تامل میکردم. اما امروز این تامل شاید در حد چند ثانیه باشه…بازم ممنون
محمد رضا به نظرم اكثر خطاهاي سفيد (يا ساير چيزهاي سفيدي كه اشاره كردي) تا حدي به غير سيستمي فكر كردن ما بر ميگرده.
اينكه رويداد هايي كه جلو چشم ما قرار ميگيرن و ما تا نوك انگشتمون رو بيشتر نميبينيم، در وقع افق زماني ما در تحليل اتفاقات محدود و كوتاه مدته…
وقتي كه اتفاق يا رويداد سياهي رو ميبينيم (و همه هم تاكيد ميكنند كه بعله خيلي سياهه) ،آنچنان آستين هامونو براي كمك بالا ميزنيم كه انگار… ولي از نزديكترين اعضاي خانواده مون يا دوستانمون كه ممكنه خيلي بيشتر نيازمند آستين بالازدن! ما باشن غافل ميمونيم … (مطمئناً دوستان ميفهمن كه منظورم اين نيست كه به ديگراني كه دورترن كمك نكنيم.)
به نظرم گاهی خیانت سفید میتونه “سکوت” هنرمند مردمی باشه اون موقع که باید به درستی در مقابل ظلم با مردمش همراه و هم صدا باشه
خیانت سفید میتونه ازدواج کردن پسری باشه صرفا برای منافع مادی که رویاها و عشق و علاقه و کلا زندگی یه دختر رو تباه می کنه.
نمیدونم چقدر مفهوم رو درست متوجه شدم اما این ها به نظرم رسید.به شخصه از شما برای تشخیص خطای سفید خط آخر متشکرم که حتما سر منشا تحول هایی بزرگ و کوچک در زندگی شاگردانتون بوده و هست.
این بحث هم از لحاظ زندگی شخصی وهم مسائل اجتماعی خیلی میتونه تاثیر گذار و کاربردی باشه.مثلا وقتی برای حل مشکلاتمون منتظر کمک شخص دیگه و یا تغییر شرایط بیرونی باشیم،به نوعی خطاهای خودمون به فراموشی سفید میسپاریم که نتایج سیاهی به بار می آره.خیلی عالی مطرح کردید.ممنون
استاد عزیز سلام .. خسته نباشید
همین حالا که توی کتابخونه ی دانشگاه نشستم خوندن این مطلب دقیقا چیزی بود که منتظرش بودم.
ممنونم…
به خاطر همه چیز
و اینکه به جز این نمیتونم کاری بکنم ناراحت میشم…
سلام محمد رضا جان
من تمام حرفات رو فهمیدم و در مورد پی نوشت همین بس که کار سختی که وسیله امرار معاش و راحتی کارت رو از دست بدی به خاطر درست بودن عملت و سخت تر اینکه امثال من چجوری منبع درامد خودشون رو داغون کنن و خودشون رو به زحمت بندازن به خاطر اینکه خطای سفید نکنن، سخته، خیلی سخته
سلام معلم عزیز محمدرضا
الحق که ادبیات جالب و کاربردی ای هست این ماجرای تقسیم بندی سیاه و سفید که ما رو وادار میکنه وقتی یک ناهنجاری رو میبینیم فقط (به اصطلاح) ویترین قضیه رو نبینیم و علاوه بر پوسته ، به هسته هم فکر کنیم شاید اون ناهنجاری به شکل دیگه ای هم وجود داره اما نمود بصری نداره.
این مطلب خیلی به من کمک میکنه تا در تحلیل پدیده های مختلف از جمله آسیبهای اجتماعی بتونم بهتر و دقیقتر منظورمو به مخاطبم بگم
به عنوان مثال مساله جهل سیاه و جهل سفید (یا بی سوادی سیاه و بی سوادی سفید) که واقعا” منو آزار میده . امروز شاید بیسوادی سیاه خیلی رواج نداشته باشه و کمتر کسی رو بشه تو مملکت پیدا کرد که حروف و اعداد رو نشناسه اما زنهار از بیسوادی سفید! چیزی که خیلی از کارشناسان از ادبیات شبه علم براش استفاده میکنن که به اندازه ادبیات شما جامع نیست و حق مطلب رو ادا نمیکنه
اشاره من به اون قشر از شهروندان و هموطنانمون هست که علی رقم داشتن مدرک تحصیلی انگار تحصیل نکردند و درس خوندنشون حاصل نداشته یا حد اکثر حاصلش همون برگه کاغذی هست که روش نوشته فلانی فلان تعداد واحد درسی رو گذرونده. افرادی که تا زمانی حرف نزدن ، نمیتونیم قضاوت منفی ای راجع بهشون داشته باشیم اما وای از اون لحظه ای که دهن باز میکنن و تراوشات ذهنشون رو به زبان میارن و به قول معروف: بیسوادیشون رو فریاد میزنن!
اینهارو نمیشه تو دسته بی سواد سیاه گنجوند چون مدارکی دارن که دسته بندی مارو زیر سوال میبره ولی شاید همه جز خودشون بدونن که این افراد به دسته ی پر جمعیت بی سواد سفید تعلق دارند. متاسفانه داستان به اینجا ختم نمیشه و فاجعه زمانی رخ میده که این افراد به پشتوانه مدرک تحصیلیشون به خودشون اجازه میدن پیرامون هر موضوعی اظهار نظر کارشناسی مطرح کنن و مانیفست بدن و از اون بدتر عده دیگه ای که از شنیدن سخنان کارشناس همه چیز دان داستان ما لذت میبرن و خودشون رو مرید و پیرو و فدایی اون میدونن
نمیدونم شاید خودم به یکی از دو گروه فوق(بیسوادان سفید و پیروانشون) تعلق داشته باشم و با نوشتن این کامنت تعلقم رو اثبات کرده باشم . اما خوب میدونم مراوده و معاشرت با این افراد چقدر میتونه حال آدم رو بد کنه و شنیدن حرفهای بیسوادان تیریبون دار چقدر مشمئز کننده ست.
.
من نوشتن بلد نیستم ولی خیلی سعی کردم موقع نوشتن این درد و دل از اشاره به مثال و مصداق پرهیز کنم تا مبادا به اشتباه کسی یا گروهی رو مورد انتقاد قرار داده باشم.
آقای شعبانعلی عزیز
در ابتدای بعضی از دل نوشته های شما که من تا الان خوندم، توضیحاتی میدین که بعضی ها فکر دیگه ای نکن به غیر از نظر و نیت اصلی شما. دوست محترم بگذار هر کسی آزادانه برداشت خودش رو داشته باشه از دل نوشته های شما. کسی که قراره جان کلام شما رو بفهمه و نوش جان کنه، حتما میکنه . بعضی وقتا در جواب طرز فکر و صحبت بعضی آدمها، فقط باید بهش نگاه کرد و رفت . بعضی ها رو نمیشه براشون توضیح داد مغزشون یخ زده.
حمیدرضا جان.
قبلاً این کار رو میکردم. اما بعداً میومدم کامنتها رو میخوندم. انقدر حرص میخوردم که تا یه هفته حوصلهی نوشتن نداشتم.
بعد فکر کردم که چه کاریه. یه مقدار اولش توضیح میدم که اونهایی که توانایی درک و صبر تحلیل ندارند اما متاسفانه سواد نگارش دارند، متوجه بشن یه چیزی ننویسن که هم من حرص بخورم هم آبروی خودشون بره!
با همین سبکه که تونستم هنوز زندگی مجازیم رو ادامه بدم.
ضمن اینکه حفظ آبروی بندگان خدا واجبه! اگه میدونیم بعضیهاشون نمیفهمن یا حوصله ندارند برای فهمیدن انرژی بذارن، میتونیم کمکشون کنیم که حضور آبرومندانهتری در فضای مجازی داشته باشند!
یه چیزی بگم، آقای شعبانعلی من و میدونم خیلی های دیگه که شما رو میشناسن و به شکلهای مختلف مطالب شمارو دنبال میکنن همه به درستی میدونیم که شما واقعا یه شخصیت استثنایی و فوق العاده باهوش و توانمند هستید، شخصا خیلی دوستون دارم ، مطالبتون رو دنبال میکنم و سعی میکنم از شما یاد بگیرم، اینکه چقدر تو این امر موفق باشم و اونچه که مدنظر شماست رو بفهمم بستگی داره به خودم، ولی گاهی اوقات پستهایی اینچنینی از طرف شما باعث میشه یاد بعضی از معلمهای دوران مدرسه بیفتم که با یک نگاه از بالا بطور دایم متذکر میشدند که شاگرداشون شایستگی و قدرت درک و فهم چیزی رو ندارن، که البته این موضوع خیلی آدم رو دلگیر میکنه و گاها شوق یادگیری رو کم میکنه،، کاری که شما فروتنانه عملا (از طریق همین وبلاگ و متمم و … ) دارید برای ما میکنید کاملا با این رویه ای که گفتم در تضاد هست و من ممنون شما هستم، ولی اینم در نظر بگیرید که قدرت درک و فهم و تحلیل مسایل به خیلی از عوامل ژنتیکی، محیطی و تربیتی بستگی داره (البته من منکر نقش هر فرد در رشد خودش نیستم ) و خیلی از ما داریم از شما و دیگرانی که صاحب اندیشه و نظر هستید یاد میگیریم و اگر گاها نظری میدیم میخوایم خودمونو محک بزنیم و دلمون میخواد شما مارو تصحیح بفرماییید، شما معلمی و ما شاگرد، شاگردا از زرنگ تا تنبل همه شاگردایی هستن که با میل و اشتیاق خودشون دارن از شما یاد میگرن، امیدوارم سلامت باشید و سایه تون بر سر ما مستدام.
سلام آذرخش عزیز.آقای شعبانعلی معلمی هست که دریچه روحش به روی بقیه باز هست در روزگاری که بقیه گوشه لباسشون رو جمع میکنن تا نفعی به بقیه نرسه.برداشتی که من داشتم اینه که تجربیات و هوششون رو در اختیار بقیه میذارن حتی از دردهاشون میگن تا ما اون تجریات تلخ نداشته باشیم.وقتی کسی با عشق و خلوص نیت کار میکنه به نظر من نمیتونه از بالا به پایین به دیگران نگاه کنه.خدا رو شکر میکنم به خاطر چنین معلمی و همه شما دوستای عزیزم
بله سارا جان دقیقا همینطور هست که شما میگی، به همین خاطرم هست که همچین پستهایی از طرف ایشون بعضی اوقات واسم ناآشناست، چون همونطور که گفتم کاری که ایشون داره در عمل واسه ما انجام میده عین مهربونی و سخاوت و تواضع هست، من یه دنیا ازشون ممنونم. قربونت ؛)
سلام حمیدرضا.
ببخش من رو که دخالت کرده و یادداشتی روی کامنت کاملا منطقی شما می نویسم.
قطعا این نظر منه نه جناب استاد.( این هم از همون نوع توضیحاته انگار)
به جناب شعبانعلی حق بدهید. ایشون وب سایتی دارند با چند ده هزار بازدید کننده در روز، صفحه ی اینستاگرام ایشون تا امروز بیش از سیزده هزار فالوور داره. تعداد شاگردان و مراجعین و بازدیدکننده های ایشون تو سایر فضاهای مجازی و غیر مجازی رو با هم جمع بزنید و اون وقت ببینید اگر درصد کوچکی از اونها که شناخت کمتری از استاد دارند وگاه خواننده ی عبوری هستند، موضوعی را اشتباه برداشت کنند، و بر اساس برداشت خودشان کامنت که هیچ ، تجزیه و تحلیل کنند چقدر نوشته ی ایشون از مسیر اصلی به مسیر دیگری سوق داده خواهد شد؟
گاه بعضی دوستان من و تو از یک نوشته با موضوع و هدفی کاملا مشخص، به تحلیل از شخصیت ایشون می پردازند. اون هم چه تحلیلی!
به یکی از این آدرس ها از جمله صفحه ی اینستاگرام شون که بالا لینک داده اند مراجعه کنید- اگر نکرده اید- و ببینید چه خبر است.
به عنوان نمونه شما دوست عزیز رو به لینک زیر ارجاع می دم تا ببینید منظورم چیه:
http://www.shabanali.com/ms/?p=4274
عنوان کاملا شفاف است، محتوا جزییات در حد مناسب دارد، مقدمه ی خیلی مهمی هم برایش نوشته شده، آن وقت بعضی کامنتها… خودت مرور کن و ببین.
سخته تو جایگاه ایشون بودن.
بازهم از شما و از استاد عزیزم عذرخواهی می کنم.
برقرار باشید.
آقای داداشی از اون لینک و کامنتها سرگیجه گرفتم!! جان مطلب درمورد عزت نفس بود و چقدر زیبا بیان شده بود اما کامنتها درمورد قانون و قضاوت و صدور حکم! از یک رفتار کاملا شخصی! و کاملا بیراهه از موضوع … فکر میکنم این مقدمهها واقعا باید باشه!
سلام
محمدرضاجان به یاد این عبارت از خودت افتادم که اگه اشتباه نکنم، میگی: به نظرم انسان فقط باید به یک نفر و در یک لحظه پاسخگو باشد.
خودش در لحظه مرگ.
شاید بخش اعظمی از پاسخهای اون لحظه مربوط به موضوعات و مسائل و اشتباهات سفید باشه.
راستی حوزه ی دیگه ای از دنیای سیاه و سفیدها به ذهنم رسید.تو سازمانها امورات سیاه و سفید مربوط به کارکنان هم میتونه باشه.نوع اول میتونه خودش رو با اعتراض و اعتصاب نشون بده ولی نوع دوم که امورات سفید هستن تو کیفیت و بهره وری تاثیر گذارن.مسائلی که شاید کارگران و کارکنان هیچ گاه به زبون نیارن.
سیاه ترین سیاهی ها زیر این رنگ سفید پنهان است.
شاید این مورد برای کسانی که آخرای عمرشان است بیشتر موضوعیت داشته باشد،پرده های سفید می افتند و چیزی جز سیاهی نمی بینند.
تشکر نکردن از شما هم یکی از همین خطا های سفید است!
به نظرم تو اونقدر سرمایه داری که دانشت فقط بخش کوچیکی از اونه… مثلا باوری که مخاطبانت به حرفات دارن، یا صداقتی که به وضوح میشه در اغلب نوشته هات دید و …
سلام استاد عزیزم. من مدتی ست به دلیلی از موبایل کوچکم پیگیر کلمات سحرآمیز شما هستم. خیلی سخت است تایپ کردن در این شرایط. ولی انقدر امروز دلم تنگ و گرفته هست که دوست داشتم بی درنگ و حتی بدون تفکر عمیق بیام بنویسم که ممنونم بر روی خطاهای سفید چشم نمی بندید. ما این خونه رو به خاطر همین تقوای شما داریم!ممنونم استاد عزیز.
من مدتهاست خواننده خاموش اینجا هستم و از همین امروز تصمیم گرفتم سعی کنم دیده بشم و سپیده ی سپید نباشم! فکرکنم بابت خوندن مطلبی از شما انقلاب سپیدی در من رخ داده!
راستی ازدواج سپید رو چند وقت پیش شنیدم ! قول میدم حالم بهتر شد عمیق فکر کنم و مثال های بهتری اضافه کنم.
تغییر دربیان مفاهیم ،باعث تغییر درکل پروسه دریافت،آنالیز وبازخورد مطلب می شود. سیاه وسفید کردن مطالب ،مثل سرعت گیر خیابان درذهن عمل می کند. نمی گذارد زیادازحد منفی ویازیاد ازحدمثبت فکرکنی.سعی می کنم این مدل رفتاری رااجراکنم ونتیجه اش راببینم.ممنون ازشما.
۱-سياه :بيسواد بودن ؛سفيد:به شكل امروزي به مدرسه ودانشگاه رفتن ومدرك داشتن
۲-سياه :بيكار بودن ؛سفيد: كارمند دولت بودن
سلام من مدتی پیش برحسب تصادف با شما مطلبهاتون اشنا شدم الان بطور مستمر هرروز به سراغ مطالب شما میایم فط تو زندگیم یه استاد خوب دارم که ازش بعنوان الگو استفاده میکنم اما جدیدا شماهم به الگو های من اضافه شدید بسیار لذت میبرم ازاینکه هنوز انسانهایی هستند که به این جمله اقتدا میکنند اولین جمله ای که استاد من بهم یادداد که باید یادبگیرم تا ادم مفیدی باشم حالا میبینم شماهم مقید به این جمله هستید
زکات علم نشر اونه
موفق وموئید باشید.
متن بسیار زیبایی بود. طوری که من بی حوصله با دقت خوندمش ولذت بردم. ممنون. فکر میکنم خیلی وقت ها منفعل بودم بایدفکر کنم و ببینم چه اثری بر زندگی دیگران و خودم داشته.