این مطلب را به صورت موقت در اینجا نوشتم. در آینده آن را از اینجا برمیدارم.
امسال قصد کردهام که در ارتباط با سیاست، تا حد امکان چیزی ننویسم.
چه آنکه ظاهراً انتخابات آمریکا در سال گذشته را به عنوان عبرتی برای ما برپا کرده بودند و تصویری تمام عیار بود از اینکه حضور کمرنگ در پای صندوقهای رای، حتی اگر در حد یک یا دو درصد واجدین شرایط باشد، میتواند مسیر یک جامعه را برای مدت طولانی – و اگر دقیقتر بگوییم، برای همیشه – دگرگون کند.
البته مرور کوتاهی بر تاریخ طولانی و پرماجرای دموکراسی، نشان میدهد که عمدهی آن مردمی که در مقطعی از عمر اجتماعی خویش، به بهانهی تحریم یا بیتوجهی یا اعتراض، از تلاش برای دخالت در تعیین سرنوشت خود سرباز زدهاند، چگونه تبعات آن را در کوتاه مدت، میانمدت و بلندمدت تحمل کردهاند.
علت دیگری هم وجود دارد که میلی به نوشتن ندارم و آن اینکه، امسال لااقل برای من، هیچ نوع انتخاب و تصمیم سیاسی جدی وجود ندارد. ما مردمی هستیم که کسانی مثل آقای ا.ن. را برای هشت سال تحمل کردهایم، پس چه معنا دارد که برای رئیس جمهور فعلی که حتی مقایسهاش با آن آقا جفا به عقل و شعور و انسانیت است، در میانهی راه هشت ساله در تصمیم خود تجدید نظر لازم باشد؟
برای انتخابات امسال، همانقدر فکر میکنم که برای تمدید گواهینامه یا گذرنامه یا شناسنامه. فقط روز انتخابات را به آن اختصاص میدهم تا تصمیمم را تمدید کنم.
به همین علت هم هست که در مواردی که دوستان، نامهها و پیامهایی را خطاب به نامزدهای انتخابات تنظیم کردهاند، از امضای آنها سر باز زدهام. چرا که حرفی با نامزدهای دیگر ندارم و حتی قصد ندارم مناظرههای صدا و سیما را ببینم و گوش دهم. وقتی میدانم مستقل از بحثها، تغییری در انتخاب نهاییام (و در واقع: تصمیم گذشتهام) حاصل نمیشود، به نظرم هر کار دیگری در زمان پخش مناظرهها، برای سلامت روح و جانم بهتر است.
نمیتوانم خوشحالیام را از شنیدن خبر تایید نشدن صلاحیت آقای ا.ن. از سوی همانهایی که صلاحیت و سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود را به صلاحیت او گره زده بودند انکار کنم.
اگر چه میدانم که این شادمانیها کوتاهمدت است و زخم آن انتخاب نادرست، چندین دهه (و اگر دقیقتر بگویم: برای همیشهی تاریخ) بر پیکر این نقطه از جغرافیا باقی خواهد ماند.
به هزار بیان شنیده بودم که میگفتند: دموکراسی یک سیستم احمقانه است. اما متاسفانه بهترین سیستم موجود برای تعیین سرنوشت ملتهاست.
این را میفهمیدم. اما هر سال که از زندگیام گذشت، بیشتر و بهتر برایم به یقین تبدیل شد.
جامعهی ما سالهاست هزینهی تصمیم و انتخاب نادرست کسانی را میدهد که در سال ۸۴ (تاکید میکنم، ۸۴ و نه ۸۸) از یک انتخاب سادهی واضح و بدیهی (در حد انتخاب عدد بزرگتر از بین ۱۰ و ۱۰۰) ناتوان ماندند.
منطق حکم میکند آنها که در آن سال آن انتخاب اشتباه را انجام دادند تا آخر عمر، از حق رای دادن محروم باشند.
اما احساس – که دموکراسی بر پایهی آن بنا شده – به تعبیر شریعتی میگوید که هر رأس یک رأی و تلختر اینکه، میدانیم این راهکار احساسی، از نظر منطقی بهترین راهکار پیش رو برای جوامع انسانی است.
چنین است که در ذهن خود، به جای واژهی بیگانهی دموکراسی و معادل ناساز مردمسالاری، تصویر یک راهِ ناهموارِ ناگزیر را تصور میکنم.
پی نوشت یک: امسال با کسانی که میگویند رای بدهیم یا نه، حتی یک جمله هم بحث نمیکنم. چون فهم این نکته دشوار نیست که چنین انتخابهایی، چه تاثیراتی بر سرنوشت ما دارند. کسی میگفت در میان نامزدها، هیچ کدامشان سلیقهی من نیستند. باز هم جواب ندادم. چون فکر کردم احتمالاً نامزد را با «همسر بالقوه» اشتباه گرفته. وگرنه انتخابات، با هدف انتخاب یک فرد برگزار نمیشود. بلکه با هدف تاثیرگذاری بر روی سهم و قدرت هر یک از سناریوهای محتمل برای آیندهی یک جامعه برگزار میشود.
پی نوشت دو: قبلاً در مورد بوم سازی و بومی سازی زیاد نوشتهام. گفتهام که ما موبایل و تلویزیون و خودرو و هواپیما را هرگز نفهمیدیم. چون در فرهنگ ما زاده نشدند و اصلاً دغدغهی ما نبودند. چنان نگاه خیره بر آسمان افکنده بودیم که نخست زمین از دستمان رفت و سپس آسمان هم درهایش را به رویمان بست. حاصل هم این شد که برای هر اختراع بیگانه، نامی آشنا نهادیم تا از این نازایی و نازیبایی خود کمتر رنج ببریم. مناظره انتخاباتی هم صرفاً نامی فارسی برای یک محصول غربی (Presidential Debate) است. گفتگو بین نامزدها، ابتکار و اختراع ما نبوده است. اصلاً نامزد و نامزدبازی برای اختیارداری حکومت، دستاورد فهمِ شرقیِ ما نبوده. ما رابطهمان با حاکمان، همواره از جنس ازدواج بوده است. بدون طلاق. یک بار برای همیشه (برخی مثل کوروش و داریوش، چنان با تاریخ و سرنوشتمان ازدواج کردهاند که هنوز هم خاطراتشان گریبان برخی از ما را رها نمیکند).
این شکل تعیین سرنوشت را ما از غرب یاد گرفتیم (از یونان و روم تا اروپای غربی و آمریکای شمالی). اما آن را بومی سازی کردیم و در این میان، نفهمیدیم که مناظره با امکان مشاهدهی زندهی آن معنا پیدا میکند و اگر آن را حذف کنیم، چیزی جز مذاکره باقی نمیماند. اگر ساعت ساز و ساعت شناس نباشی، بعید نیست که در هنگام بومی سازیِ ساعت، از آن دو عقربهی کوچکِ بیاهمیت که جلوی دایرهی زیبای صفحهی ساعت را گرفتهاند، صرف نظر کنی. صرف نظر کردن از زنده بودن مناظره، در همین حد خندهدار است و البته شاید بیشتر.
پی نوشت سوم: همیشه برایم سوال بود که چطور برخی منتقدان، این همه عمل در دولت فعلی را نادیده میگیرند و آن را “دولت حرف” می خوانند.
بعد از اینکه اعلام شد برخی نامزدها از مناظره ناتوانند و تنها میتوانند “حضور مرده” داشته باشند به آنها حق دادم.
ذهن و زبان ناقص منتقدان باعث شده که حتی توانایی حرف زدن دیگران هم بر ایشان گران باشد. اینجاست که میتوان جایگاه آنها را با آقای اَ.ن مقایسه کرد که اگر ذهنش کار نمیکرد لااقل زبانش در کار بود.
آخرین دیدگاه