این رو در جواب کامنت جواد یکی از دوستانم میخواستم زیر پست رادیو مذاکره صحبت با احمدرضا نخجوانی بنویسم. گفتم اینجا بنویسم برای بقیه هم شاید جالب باشه.
سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ یک شغل جالب داشتم. در یک شرکت که نماینده شرکت خارجی بود، من رو سر یک کار جالب گذاشته بودند. باید نامههای سوالات فنی و شکایات مشتریان رو میگرفتم و فاکس میزدم به شرکتهای اصلی تولید کننده محصولات.
مهارت کلیدی من بلد بودن زبان بود. میگفتند: باعث میشه که اشتباه برای کس دیگری نامه را نفرستی! یک سال شغل من همین بود.
مدیرم هم وعدهی پیشرفت شغلی (مثل الان که مد شده و همه میگن: اینجا جای پیشرفت داره و هرکی از هر جا اخراج میشه میره میگه: اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!) نمیداد. میگفت تو رتبه تک شریف داری و درست خوبه و لیسانس بیاد دستت از این مملکت میری.
خوشحال میشم بدونم از بین کسانی که این متن رو میخونند چند درصدشون با معدل ۱۹ شریف، رتبه تک رقمی، مدرک مهندسی، آشنایی خوب با زبان انگلیسی، تسلط بر نرمافزارهای کامپیوتری و ۱۷ زبان برنامه نویسی در آن زمان (که البته شرکت حاضر نشد به من کامپیوتر بده اون موقع. میز هم به زور دادند. بنابراین اینها دو ریال هم ارزش نداشت. به قول نسل امروز، من داشتم هدر میرفتم!!!) حاضر میشد با حقوق ماهی ۱۲۰ هزار تومان به صورت پاره وقت ماهی ۱۴۴ ساعت! (ظهر و عصر و شب و …) کار کنه و بهش به طور تضمینی بگن که رشد نمی کنه!
هر روز کارم همین بود. یک ماه اول با رضایت کار رو انجام دادم.
هر روز برای این حقوق ۱۲۰ هزار تومانی به محل کارم میرفتم. یادمه تا دو سال بعد هم حقوقم همین حدود بود. وقتی آقای بحرینیان (مدیر تکلان توس) سمند سفیدش رو یک سال بعد آورد تو پارکینگ. روزها زودتر میرفتم که بتونم چند دقیقه سرم رو به شیشه ماشینش بچسبونم و کیف کنم! و با خودم میگفتم اگر در لحظه مرگ بتونم سوار این ماشین بشم، راضیم.
دیدم دارم دیوونه میشم. ماه دوم، یک واژه نامه تخصصی از اصطلاحات فنی درست کردم (فارسی – انگلیسی – آلمانی). کامپیوتر که نبود. تو یک دفترچه مینوشتم. شبها میومدم خونه تایپ میکردم. لپتاپ هم که رواج نداشت. موبایل هم خیلی کم بود. حداقل ماها نداشتیم.
ماه سوم، شروع کردم به کد گذاری مشکلات. خیلیهاشون شبیه هم بودند. یک دفتر برداشته بودم و اونها رو طبقه بندی میکردم. چهار پنج ماه گذشت. کم کم وقتی مشتری فاکسی میفرستاد، تماس میگرفتم و میگفتم که: قبلاً هم بخش دیگری از سازمان شما، یا سازمان دیگر، مشکل مشابهی داشته و چنین جوابی دادهاند. فکر میکنید این جواب کمکی به شما میکنه یا باید نامه رو برای دفتر مرکزی شرکت ارسال کنم؟
گاهی مشکل حل میشد. گاهی نه. کم کم بخش قابل توجهی از مشکلات اینجا حل میشد. شاید یک سال شده بود که اولین اتفاق خوب افتاد. یکی از مشتریان در نامه خودش به شرکت اصلی نوشته بود: ما قبلاً از راهنمایی های شعبانعلی استفاده کردهایم اما مشکل حل نشده.
خیلی خوشحال شدم. فکر کردن شرکت مادر، اگر این نامه رو بخونه به من جایزه میده. اون زمان تازه ایمیل هم راه اندازی شده بود و تازه کامپیوتر دار شده بودم. یادم نمیره که از داده پردازی ایمیل گرفته بودیم و دیدم که دو تا ایمیل با هم اومده. یک ایمیل برای مشتری با کلی توضیح و راهکار و اینها.
و اولین ایمیل خطاب به محمدرضا شعبانعلی! میدونستم که الان من رو کشف کردهاند و میخوان از اعتمادی که برای مشتری ایجاد کردهام تشکر کنند.
ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».
من نامه عذرخواهی فرستادم. اما به صورت غیر رسمی کارم رو ادامه میدادم. چند ماه دیگر هم گذشت تا در چند بازدید کارشناسی، به تدریج تعاریف مثبت دیگری از من شنیدند. مدیر من هم وقتی دید که من ارشد قبول شدم اما انصراف دادم که کار کنم و خرج زندگیم را در بیاورم، اعتماد بیشتری به من پیدا کرد. این بود که فضا کم کم عوض شد و من به تدریج طی سالهای بعد، مدیر شرکت خدمات پس از فروش آن برند شدم.
فکر میکنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.
همین الان خیلیها میگویند که آنجا فرصت رشد بوده. من جایی هستم که سه سال حمالی کنم هم به جایی نمیرسم. اما مطمئنم که حاضر نیستند این فرض خود را امتحان کنند. مشکل ما حرفهای کار نکردن است. حرفهای به معنای اینکه سادهترین کار را با دقت انجام دهیم و همیشه بدانیم که پیشرفت، حاصل انجام کامل شرح شغل در شرایط مثبت و ایدهآل نیست. پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.
سلام!
من مدتیه هر شب تا دیروقت، تبلت به دست تو روزنوشته ها میچرخم. خیلی از گره های ذهنی من اینجا باز شدن ولی کلی گره تازه ایجاد شد!
راستش خیلی از فکرها و اهدافم رو تغییر دادم یا ریختم دور. دیدم اکثر ارزوهام تحت تاثیر محیط بوده و بخاطر همین دچار خلا و بی انگیزگی شدم. وقتی می بینم خود شما تو سن و سال من چقدر خوب می دونستین چی میخواین و دنبالش بودین، حس میکنم دارم عمرمو به بطالت میگذرونم. چند ساعت دیگه بیست و دو سالم تموم میشه و حس میکنم جایی که تصور میکردم تا این سن بهش میرسم رو گم کردم! هر روشی که امتحان میکنم مثل مسکن می مونه چون بعد مدتی یادم میاد هنوز نمیدونم کدوم سمتی باید برم.
شما چطور انقدر خوب مسیر خاص خودتون رو پیدا کردین؟
سلام
نظر شما منو یاد حرف دوست راننده تون انداخت. که میگفت:
برای موفقیت در هر جامعه ای باید عضویت در آن را با افتخار بپذیری و تمام تلاشت رو انجام بدی ،بتدریج به جامعه های بهتر راهنمایی میشوی.
ممنون
با درود و احترام آقای مهندس شعبانعلی
مدت زیادی هست که سعادت شاگردی تون رو دارم، نمیدونم شاید بیش از ۱۲ سال باشه . همون سال ۷۹، ۸۰ خاطرم هست که پدرم از یه کارمند نابغه سخن می گفتن که آینده ی خوبی برای تکلان توس رقم میزنه. اون زمان از صحبت های پدر این برداشت می شد که خیلی دوست دارن که من از چنین آدمهایی الگو بگیرم. بعد از فوت پدر، خیلی دوست داشتم این کارمند نابغه رو پیدا کنم و ببینم که چه کرده و شاید من هم بتونم با الگو برداری از اون شخص، باعث سربلندی پدر عزیزم بشم و از اون جایی که من قدرت جذب فوق العاده ای دارم، امروز این پست رو مطالعه کردم.راستش خیلی خوشحالم که در راهی گام بر می دارم که باعث رضایت پدر هست و از شما بی نهایت ممنونم. امیدوارم خوشحالی هایی از این جنس همواره در زندگیتون جاری باشه.
اما آقای شعبانعلی!! این کامنت رو دارم در نهایت عصبانیت مینویسم! یه صحبت اینجاست وقتی کارفرماها میبینن که کاری رو که تو انجام میدی یه نیروی دیگه بدون هیچ تخصصی با نصف اون انجام میده تازه پشتکم میزنه واقعا نسبت به چی باید صبوری به خرج داد!؟ این واقع توقع نیست! این احترام به توانایی های آدمه.. وقتی هم که حرف تخصص و سابقه به میون میاد با اعتماد به نفس میکن سه ماه زمان میزاریم بهشون آموزش میدیم..میشن کاراموز رایگان!!
سلام به همه دوستان
واقعيت اینه که شرط موفقيت یک کشور و يک سازمان در بلند مدت، داشتن تفکر سیستمی هستش و این امر وقتی محقق میشه که همه اجزا سازمان به اندازه مورد نیاز پستشون در این زمینه آموزش ببینند. حتی خدمتکار یک سازمان هم به اندازه خودش تو این قضیه نقش داره. تو کشور ما متاسفانه ۹۵ درصد آدما میخان مدیریت کنند ولی این آمار کاملا غیر رسمی ولی درست (بر طبق شواهد)، تو کشور های پیشرفته برعکسه، یعنی ۵ درصد مدیرند و بقیه در خدمت سازمان متبوعشون در سایر رده های شغلی کار میکنند. تو یکی از پیشرفته ترین شرکتهای اروپایی در زمینه کاری بنده، یکی از مديران شرکت وقتی داشت توی بازدید از شرکتشون توضیحات لازم رو میداد وقتی تو خط تولید به یه مرحله کلاس پایین کار از نظر ما مثلا بسته بندی محصول رسید به کارگر مسنی که داشت این کار رو انجام میداد اشاره کرد و گفت ایشون حقوقش از من هم بالاتره و اون فرد هم با اینکه داشت بازنشست میشد از همه چیز راضی و خوشحال بود. چون میدونست حضورش و کاری که بصورت حرفه ای انجام میداد برای شرکت چقدر اهمیت داره. به دلایل زیادی که از حوصله اینجا خارجه نه نیروی کار و نه کارفرما اولویتی برای استقرار نگاه حرفه ای در انجام وظایفشون ندارند (شایدمهمترین دلیلش این باشه که چون محیط کار رو متزلزل و ناپایدار میدونند و مبرهنه که پایداری محیط کسب و کار یه وظیفه حاکمیتی هستش که هنوز اتفاق نیفتاده).
تازه اگر بحث کسب و کار حل بشه:
*کسی که از یه حلقه بیرون تر به مسئله نگاه میکنه میگه اگر بحث کسب و کار رو حل کردید تازه تونستید برای حدود ده ساعت از شبانه روز یک فرد شاغل برنامه بدید، لطفا برای ساعات فراغت و استراحت این فرد یعنی چهارده ساعت دیگه هم فکر اساسی کنید تا بشه از این فرد انتظار تفکر حرفه ای داشت و …
*قوانین مصوب رو در دوره هایی که کاملا همه ازش خبر دارند تغییر ندید تا کارفرما ها هم رو به تفکر حرفه ای بیارن و …
و این قصه سر دراز دارد.
ممنون از محمد رضا
چقدر از این پیشرفت رو ب خاطر ارتباط میدونین؟ … چون الان جای پیشرفت واسه کسی ک ارتباطاتش قوی تر باشه بیشتره…نظر شما چیه
آقای شعبانعلی همین جا این سوال رو که مدت هاست دارم ازتون می پرسم. برای روز مره گی در زندگی و بی تفاوتی هامون کم بشه چه کارهایی باید بکنیم.از شما
می پرسم چون جواب کلیدی نمی خواهم.ممنون
محمدرضا جان. امروز دوباره يه چيزي برام تكرار شد و ياد اين حرف شما افتادم… اينكه :
“ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».”
… خيلي وقتها ايميلهايي برام مياد كه خطابشون به طور كلي به سازماني هست كه در اون كار مي كنم. از مشكلاتشون ميگن … مشكلاتي عجيب!! كه با خوندن بيشترشون نميتونم در برابر فشرده شدن قلبم و روون شدن اشكهام مقاومت كنم.
ميخوان كه اينجا يا بالاترين مقام اينجا كمكشون كنه … درصورتي كه هيچ ربطي هم ممكنه به اينجا نداشته باشه …
من هم سعي مي كنم علاوه بر ارجاع اون ايميل به جايي كه ميدونم شايد رسيدگي كنن، بعنوان يك ادمين، يه راهنمايي هايي در سطح عمومي اونقدر كه به ذهنم ميرسه بهشون بكنم يا راههايي رو براي حل اون مشكلاتشون پيش پاشون بذارم … درصورتي كه شايد بگن اين كار من نيست …
واقعا نميتونم بيتفاوت رد شم …
آقای شعبانعلی
سلام. من تازه با سایت شما آشنا شدم. اولین چیزی هم که از شما خوندم متن ” دکترا نمی خوانم ….” بود که اتفاقا بدجوری ذهنم را درگیر کرد. من خودم دانشجوی دکترا هستم و آن متن را هم برای هم کلاسی هایم فرستادم و آنها نیز قریب به اتفاق موافق نظر شما بودند.
اما درباره این خاطره… شدیدا با آن احساس هم ذات پنداری کردم. مدتها بود که توی کارم با مشکلات بسیاری روبرو می شدم، از سختی کار گرفته تا لجبازی های بچه گانه یکی از مدیران و در نهایت هم قبولی در دکترا و مشکلات خاص درس خواندن حین کار و مرخصی گرفتن و … آن زمان همکاران و همسرم مدام به من می گفتند صبوری ات را در کار بیشتر کن… هر چند تمام تلاشم را به کار گرفتم تا در برخی مواقع واقعا فراتر از کارم و شرح شغلم عمل کنم و حتی یکبار به همین خاطر پاداش مادی خوبی دریافت کردم، اما در نهایت مشکلات عدیده باز طرفی و غرور بی جایم از طرفی اعث شد از کارم استعفا دهم؛ به تصور اینکه کارهایی نظیر این برای من زیاد است!!!
نشان به آن نشان که الان ۳-۴ ماهی است بیکارم و همین بیکاری و درگیری ذهنی ام باعث شده از درس و دکترا و آینده هم به کل ناامید شوم. متاسفانه من و هم نسلان من واقعا به آفت بی صبری دچار شده ایم. خود من نه در آن زمان که کار می کردم توانستم صبوری از خود به خرج دهم و نه الان که بیکارم و قاعدتا فرصت بیشتری است برای درس خواندن و افزودن توانمندی ها. همه عجولیم و دائم می خواهیم زود به مقصد و راحتی برسیم. این جمله را هر روز همسرم که فعلا با سخاوتمندی بار کل زندگی را به دوش گرفته به من می گوید!
سلاام
تازگیا یه کار پیدا کردم!به رشته ام هم مرتبطه
ولی شرایط کاریش یه کم برام سخته!کارفرما هم بشدت عصبی!
گاهی مجبورم کارایی بکنم که اصلا دوست ندارم!!با خودم میگم من انقد زحمت نکشیدم که حالا اینجا واسه این ادم بداخلااق کارای مسخر انجام بدم!
ولی باز میگم این اولشه!!همین که بیکار نیستم خوبه وو..
این متنو که خوندم خییلی انرژی مثبت گرفتم!:)
هر وقتم خسته یا ناراحتم از محیط کارم میام اینجا و اینو میخونم:)
خیلی خیلی خیلی ممنون:)
سلام محمدرضا جان. با تشکر از متن خوبی که نوشتی؛ راستش من مهندسی مکانیک خوندم و الان دارم در یک شرکت خصوصی نسبتا خوب فعالیت میکنم و در کنارش واسه خودم هم کارهایی رو انجام میدم که تقریبا راضی کننده هست. این متن رو که خوندم یاد شرایط کنونی خودم افتادم که مدت دو سال هست دارم طبق برنامه ریزی برای رسیدن به هدفم تلاش می کنم، شرایطم هر روز بهتره ( بیشتر از نظر شغلی ) و مطمئنم که بعد از سال چهارم یا حداکثر پنجم به هدفم می رسم ( پیشرفت شغلی و مادی در کنار هم)؛ اما نزدیکانم مدام بهم میگن با توجه به تخصص و رشته ات برو به سمت استخدام دولتی و دو سه سال دیگه با بالا رفتن سنت دیگه استخدامت نمی کنن و از اینجور حرفها و متاسفانه منو از بودن توی شغل آزاد میترسونن. اما من هدف مشخصی دارم و حرفهای دیگران هرگز ناامیدم نمیکنه همینطور که تا الان هم نکرده؛ چون شما، نوشته های ارزشمندتون و وب سایت خوبتون رو در کنارم می بینم.
۱۷ زبان برنامه نویسی ؟ مگه اون دوره زمونه چند تا پلتفرم مختلف بود ؟
بیسک .. زبان ها مایکروسافت که اون زمان ویندوز ۹۸ رایج بوده .. سی … بعضی خانواده های جدید سی هم نبوده رایج اون زمان … زبان های سطح پایین تر مثل اسمبلی …
اچ تی ام ال … و تازه اون زمان ها جاوا اسکیریپت یک چیز خفنی بوده … زبان های نسل سرور هم که اون زمان خیلی کم رایج بودند … پلتفرم های اپل .. یا اپن سورس هم رایج نبودند …
..
بازم هم جور حساب کنیم ۱۷ تا نمیشه .. !!! … احتمالا کمی اغراق توش بوده ؟ .. یا اشتباه تایپی چیزی ..
اگر واقعا ۱۷ زبان بلد بودید … با توجه به اینکه اون زمان کامپیوتر کلا چیز خفنی بود و یادمه اون زمان خیلی ها با توانایی ویندوز نصب کردن نون شب شون در میومد بل بیشتر … اصلا درک نمیکنم که چرا به جای کارمندی ابتدایی به حوزه کامپیوتر نرفتید .. ؟؟ .. لاقل به عنوان کار دوم چند تا برنامه مینوشتید …
شایدم شرکتش اونقدر خفن بوده که اسمش به هزار پول و ارشد و اینا می ارزیده شاید .. مثل اینهایی که الان باهاشون کار کردید …
البته من هنوزم تو تعداد این زبان ها مونده ام .. اخه اون زمان چند تا زبون رایج بوده مگه ؟!؟!؟! اصلا میشه این ۱۷ تا رو بنویسید ؟!؟!؟!؟! :دی یک لیست ساده ! … خیلی ببخشید هرگز قصدم جسارت یا دست کم گرفتن نیست ..
پژمان جان. تو یک کامنت دیگه جواب دادم. لطفا اون رو بخون.
اتفاقا اون زمان چون پلتفرم رایج نبود این مشکلات بود. تو مال این نسل های جدیدی فکر کنم.
زمان راهنمایی که ما کار رو شروع کردیم ویندوز ویندوز ۳ رایج بود. هنوز ۳٫۱ نیومده بود.
بعدش ۹۵ اومد و بعدش ۹۸ که تو یادته. بر خلاف الان که اگر خنگ هم باشه آدم پلتفرم ها آدم رو Developer می کنند اون زمان برای نوشتن برنامه ای مثل Tetris واقعا هوش وحشتناک لازم بود. با اون ۳۲ کیلو بایت حافظه آزادی که به زور بهت میدادند و برنامه های رزیدنت که پاک کردنشون از توی حافظه بعد از تموم شدن کار، یک پروژه جدی بود.
ما با کوبول حسابداری میکردیم و با لیسپ هوش مصنوعی کار می کردیم و با ADA کارهای یه مقدار جدی تر رو انجام میدادیم و با پرولاگ تحلیل زبان انسان
با فورترن میشد کار ریاضی مهندسی کرد. کلی هم Interpreter داشتیم در کنار Compiler ها.
بعدا دلفی و جاوا و ویژوال بیسیک و ویژول سی و سی پلاس پلاس و پی اچ پی (با کاربردی متفاوت از امروز) و … اضافه شد تا زمان سالهای ۲۰۰۱ – ۲۰۰۴ که مفهوم پلتفرم شکل گرفت و اساسا به جای اینکه کسی بگه من برنامه نویس سی هستم یا پاسکال یا کوبول یا پرولاگ یا … میگه من ویندوز کار می کنم یا iOS یا Android یا Linux یا …
راجع به این ماجراها جدا توی یک کامنت نوشتم.
اون زمان حداقل ۵ یا ۶ زبان باید بلد بودی که بگی کامپیوتر بلدی. از زبان هفتم و هشتم آروم آروم تخصص شکل می گرفت!
سالها بعد لغت پلتفرم وارد زبان کامپیوتر شد.
ضمنا اون زمان درآمد برنامه نویسی خیلی زیاد نبود. یک برنامه حسابداری می نوشتیم با سه ماه جون کندن میفروختیم ۵۰ هزار تومن. به همه هم پز میدادیم. یک سال هم به خاطر برطرف کردن باگ ها و … میرفتیم سراغ طرف.
ویلهلم وکستر: گاهی وقتا آدم سرنوشتش رو درست تو همون مسیری پیدا میکنه که داره از سرنوشتش فرار میکنه.
جهانی (The International) – محصول ۲۰۰۹
کارگردان: تام تیکور
دیالوگ گو: آرمین مولر استال (ویلهلم وکستر)
سلام من یک دهه شصتی هستم. (متولد ۶۹).
من و هم نسلی هام عادت کردیم که مقایسه شویم. نکته عجیب اینجاست که همیشه در این مقایسه ها این ما بودیم که درنهایت به جرم دهه شصتی بودن تو سری خوردیم و بازنده و بی انگیزه نشان داده شدیم. (که در بعضی موارد هم اینگونه بود).
ما عادت کرده ایم که بزرگتر هایمان ما را نصیحت کنند، از کارهایی که خودشان در کودکی انجام داده اند تعریف کنند، آن هم با یک شور و حال خاص! اما وقتی که نوبت به نسل من میرسد با نگاهی تحقیر آمیز توصیف میشوم.
آقای نخجوانی شما احتمالا یکی از افراد موفق نسل خود هستید، اما چرا خود را موفق های نسل ما مقایسه نمیکنید؟ بله. در هر نسلی اکثریت را افراد بی انگیزه و نه چندان موفق تشکیل میدهند و در این شکی نیست. طبیعی است که فرد موفق یک نسل با انگیزه تر و تلاشگر تر از اکثریت نسل خود و سایر نسل هاست.
ما نسلی هستیم که از بس همه خواستن ما رو هدایت به راه درست (راه درست هم الزاما راهی بود که اونا درست میدونستن!) کنن، راه خودمون رو گم کردیم. بله من اعتراف میکنم که راه خودم را گم کرده ام و نمیدانم از زندگی چه میخواهم. میدانید چرا؟ چون ۲۴ سال است که مطابق خواست دیگران زیسته ام و خواسته های دیگران (خانواده، معلم ها، جامعه) را برآورده کرده ام. ۲۴ است سعی کرده ام با معیار های اطرافیان خودم را بالا بکشم و موفق جلوه دهم. اما امروز که خواست و نظر دیگران برایم رنگ باخته، خودم گیجم و انگار خواسته و هدفی که مال من باشد، ندارم. مثل کودکی که تازه متولد میشود و از آنچه در اطرافش میگذرد بیخبر است، من نیز گنگ و بیخبر شده ام.
اینکه همه بچه های هم سن شما تابستون رو کار میکردن، یک هنجار بوده و شما هم از اون هنجار پیروی کردین. پس کار خیلی بزرگی هم انجام ندادین. (این حرفو منی میزنم که از ۱۱ سالگی تابستونا تو بازار تهران تو تولیدی کیف روزی ۱۴ – ۱۵ ساعت کارکرم که خرج تحصیلم رو در بیارم. در حالی که بچه های هم سنم تو کوچه یه قل دو قل بازی میکردن!)
فقط خواستم بگم مقایسه نسلی نکنید لطفا. چون مقایسه نسلی نیازمند شناخت تمام افراد اون نسل هاست. شما اطلاعاتی که میتواند مفید باشد را ارائه کنید و راه را تا جایی که میتوانید نشان جوانان دهید، و انتخاب این راه را به خود این جوانان بسپارید. مطمئنا حرفی که شما میزنید برای افرادی که میخوان موفق باشن و رشد کنن راهگشا خواهد بود. به نظرم اینگونه حرفها و نصیحتها، مبتنی بر تقاضاست. یعنی کسی که اهل رشد باشه و بخواد رشد کنه، حرفهای شما رو می بلعه و کسی هم که اینکاره نباشه فقط میشنوه و زود فراموش میکنه.
مسیر رشد و موفقیت، مسیری نستش که آدما رو بشه توش انداخت یا هل داد در این مسیر(این اجبار و هل دادن هم اگر باشه اثرش موقتی خواهد بود)، بلکه مسیری هستش که افراد آزادانه انتخابش میکنن، لذا پای سختی هاش هم وایمیسن و هزینه هاش رو هم میدن.
در کل ممنونم از شما آقای نخجوانی و مخصوصا از صاحب این خونه، محمدرضا که راه رشد رو به اهلش نشون میدید.
متولد ۶۹ نمیشه دهه شصتی
صفر تا ۱۰ : دهه ۱
۱۰ تا ۲۰ : دهه ۲
۲۰ تا ۳۰ : دهه ۳
۳۰ تا ۴۰ : دهه ۴
۴۰ تا ۵۰ : دهه ۵
۵۰ تا ۶۰ : دهه ۶
۶۰ تا ۷۰ : دهه ۷
حالا شما دهه چندی هستی ؟
خيلي ممنونم محمدرضا حان.اين خاطرت و مطالب مفيدت كمك خيلي زيادي به قطعي شدن يه سري از تصميماتم كرد.
اسماعیل جان.
نمیدونم تو هم مثل منی یا نه.
من اگر با منطق هم به یک نتیجه برسم و کاملاً نظرم قطعی باشه، هنوز دوست دارم داستانهایی رو بشنوم که نتیجهی تحلیل و فکر من را تایید میکنند.
میدونم از لحاظ علمی و منطقی و آماری، این داستانها اعتبار تحلیل رو افزایش نمیدن، اما به هر حال…
سلام محمدرضا
نوشته شما هم برای من کمکی بود به قطعی شدن یک سری از تصمیماتم.
قبلا هدفم مشخص بود تلاش میکردم به اون هدف برسم ولی همیشه ترس از نرسیدن داشتم و گاهی سرد میشدم ، الان هدفم مشخصه و تلاش میکنم به اون هدف برسم اما ایندفعه میگم تا آخرش میرم حتی اگه هیچ وقت نرسم.
حداقلش اینه که بعدها افسوس نمیخورم که چرا تلاش مضاعف نکردم و چرا تا آخر نرفتم جلو .
“الان دیگه از نرسیدن نمیترسم. از تلاش نکردن میترسم. “
محمدرضاي عزيز .تا اونجايي كه من تورو ميشناسم ميدونم كه اهل دلي و شايد اين باعث ميشه كه اينجوري بشه .تا حدودي من هم همچين خصلتي دارم و اين مدل بودن آرومم ميكنه .نمي دونم چرا؟
« فکر میکنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.» به عنوان یک مادر برای دو دهه هفتادی،باید بگویم با تمام وجودم، معضل «صبوری کم» را برای نسل جوان حس می کنم.فقط به دنبال راه های میان بر برای رسیدن به موفقیت هستند. و به عنوان یک مشاور متاسفانه در دهه هشتادی ها هم شیوع پیدا کرده.
بعضی مشکلات آرام آرام جایگاهی پیدا می کنند و غده می شوند.در آن سال های دور،« بیداری شب امتحان » مختص دانشجویان بود ولی الان پایه ششم و هفتم مدارس هم با افتخار می گه: دیشب فقط سه ساعت خوابیدم!!
با کلیت موافقم اما یک سوال:
در همین مثال اگر شما مشاوره بدهید و برای مشاور شرکت تهدید محسوب بشوید (یک کاربلدتر ار او در شرکت است) چی میشه؟ ارتقا حاصل میشه یا حذف این نیروی خارج از کادر(یعنی شما!) ؟
درود
من تازه تازه با بلاگ شما آشنا شدم و دارم فایلهای مذاکره رو گوش میدم و سرک میکشم به بلاگ
۱۷ زبان برنامه نویسی؟ یه سری آموزشی برنامه نویسی هم بزارید من که فعلا دارم یاد می گیرم فعلا ۴ یه دونه سی شارپ هم اضافه بشه حله
آهان یه انتقادی داشتم اگه ممکنه اول فایلهای مذاکره هم شما هم مهمان یه سلام علیک داشته باشید واقعا تو ذوق میزنه فقط مصاحبه مدیر عامل شاتل بود که سلام دادن و خوب بود
مثل اینکه خیلی چیز خواستم یه چیزم اگه میسر باشه اینکه مطالبی در مورد تحصیل در خارج من الان دارم آلمانی یاد میگیرم شاید رفتم آلمان
ممنون
سینا جان.
زمان ما ماجرا فرق داشت.
اکوسیستم زبانهای برنامه نویسی خیلی رشد نکرده بود (مثل اوایل که خدا داشت دایناسورها و سایر موجودات رو تست بتا میکرد تا نهایتاً چند تا نسخهی آلفا بده بیرون!)
هر زبانی به درد یک کاری میخورد و نقطه قوت و ضعف خودش رو داشت. بعدها به تدریج اکثر زبانهای برنامهنویسی از همدیگه الهام گرفتند و اینه که الان خیلی معنی نداره اون کار.
اون زمانها:
اگر میخواستی یک کار خیلی کوچیک رو تست کنی میرفتی سراغ GW-Basic که اینترپرتر بود.
اگر میخواستی فایل Exe داشته باشی میرفتی سراغ QBasic
اگر میخواستی کار هوش مصنوعی انجام بدی باید میرفتی یا سراغ Ada یا Lisp
اگر میخواستی کار تجزیه و تحلیل جملات انجام بدی یا Natural Language Processing باید میرفتی سراغ Prolog
اگر میخواستی کار حسابداری کنی احساس میکردی COBOL دم دست تره.
اگر میخواستی کار گرافیکی کنی و سرعت بالا میخواستی مثل Ray Tracing باید میرفتی C کار میکردی.
اگر میخواستی یک نرمافزار جدی ایجاد کنی که بعداً قابل توسعه باشه میرفتی سراغ ++C به عنوان OOP
اگر میخواستی برنامهنویسی درس بدی PASCAL خوب بود.
اگه میخواستی باهاش کار حسابی بکنی باید پاسکال رو رها میکردی میرفتی سراغ Delphi
اون زمان به جای دعوا روی پلتفرم که الان مده (اندروید بهتره یا iOS یا Windows یا Mac) هی مینشستیم سر اینکه C بهتره یا Pascal بحث میکردیم.
روش بحث هم اینکه برنامه مینوشتیم و با ثانیه شمار ساعت سرعتش رو اندازه میگرفتیم. کامپیوترها اونقدر کند بودند که بشه اختلاف سرعت برنامهها رو با ثانیه شمار ساعت چک کرد!…
در مورد سلام. راستش شاید من خیلی دچار تهاجم فرهنگی شدم.
البته بگم. صدا و سیما هم بی تاثیر نیست. طرف میاد پنج دقیقه اخبار بگه. سه دقیقه اش رو از پیامبر اسلام شروع میکنه به سلام کردن تا روح شهدا و ملت شهید پرور و …
دیگه به اصل خبر نمیرسه!
بی ادبی من رو ببخیشد، هر کسی میتونه از صبر (نه به معنی عام) بهترین پاداش ها رو بگیره.
با جملهات موافقم محمود. اما نفهمیدم منظورت از بی ادبی چیه!
اصولاً صبر چیز عجیبیه.
نگاه شرقی اش میشه همین صبر و صبوری و Patience
و نگاه غربی اش همون مفهوم «زمان».
احتمالاً این جمله Time Heals رو شنیدی…
۱-منظورم از بی ادبی: پیرو کامنت قبلی ام که گفته بودم “کا منت ها رو که می خونم یاد چت روم می افتم !!” دو تا هم منفی گرفتم.
۲- منظورم از صبر: معنی عام یعنی رفتار آدم هایی که خودم تا حالا دیدمه (کمم نبوده)، تا بهشون میگی صبر داشته باش دنبال نقطه پایانشن.
🙂 آقای شعبانعلی، وقتی کامنت ها رو می خونم یاد چت روم می افتم !! ( گرچه همیشه برام جالب بوده اینطور عملکردها)
«كار آن است اي مشتاق مست
كاندر آن كار ار رسد مرگت خوشست»
مولوي
علاقه خاصی به بخش “کمتر خوانده شده اند” دارم!
خوشحالم که تعداد بازدیدهایشان از ۱۰۰۰ گذشت.
آزاده شاید برات جالب باشه. من خودم همیشه وبلاگم رو از همون قسمت میخونم. گاهی هم میبینم فضا عوض شده کمی متنها رو از همون جا ویرایش میکنم.
الان تلاشم اینه که متنها به قول نویسندههای متن آنلاین، Evergreen باشه.
اما قدیم بلد نبودم این بحث رو. اینه که گاهی اونها ادیت میخوان.
Evergreen یا همیشه سبز وقتی هست که متن همیشه معنی خودش رو داشته باشه:
انقلاب ایران در ۳۶ سال پیش پیروز شد.
انقلاب ایران در ۱۳۵۷ پیروز شد.
جمله اولی یک سال دیگه غلطه اما جمله دومی همیشه سبز و درست و زنده هست.
الان به این تفاوتها دقت میکنم اما قدیم بلد نبودم و باید نوشتههای قدیمی به تدریج اصلاح شه.
خیلی جالب بود. تا بحال اصطلاح Evergreen را نشنیده بودم. مثل خیلی چیزهای دیگه که نمیدانستم و از شما یاد گرفتم.
شاید روزی نباشد که نقل قول شما در خانه ما نباشد. من، خواهرم، برادرم و پسر برادرم شاگرد شما هستیم. البته شاگردهای پشت پنجره. فایلها رو گوش میدیم و در موردش صحبت میکنیم. شما خط فکری جدیدی رو در خانواده ما بوجود آوردید و ما همه از این بابت متشکریم. تغییر ناشی از آموزشهای شما در زندگی ما کاملا مشهود است.
پی نوشت: اصطلاح “شاگرد پشت پنجره”، یادگاری از آقای نیرزاده است، که ما سر کلاسش، بچه های پشت پنجره بودیم. حالا من این اصطلاح را برای یادگیری از راه دور استفاده می کنم. مثل بچه کنجکاوی که عضو یک کلاس نیست، اما سعی می کند از پشت پنجره و با شنیدن صدای معلم هر چه بیشتر یاد بگیرد.
حالا شاید پنجره همان windows است.
ما همه از پشت پنجره برایتان دست تکان می دهیم.
سلام
راستی دوستان مقیم مرکز و اصفهان ما خوب هستند ؟؟.این خبر طوفان حسابی ما رو نگران مون کرد.
همگی در پناه امن حضرت حق باشید.
کاشکی پیش بینی ها صحیح می بود و همین طور اطلاع رسانی می شد، تا مردم برای زمانهای خاص آماده می شدند و کمتر آسیب می دیدند. چرا که در کشورمون-حداقل در جایی که من و شهروندانم زندگی می کنیم- به این صورت طوفان نمی آید و طبیعتا فرم و شکل زندگی ما نیز برای این مواقع مناسب نیست. در حالی که اگر از قبل خبر داشتیم، مهیا تر و ایمن تر با آن برخورد می کردیم.
به امید اینکه همه ما بدانیم که در هر کاری که انجام می دهیم، تاثیر مهمی بر دیگر افراد می گذاریم و مسئولانه قدم برداریم.
بچه ها یه چیزی بگم ؟!
جای یه نفر این روزا خیلی خالیه.
همون روزای اول باهاش همدردی کردیم ولی دیگه سراغشو نگرفتیم.
“پسرک خامه فروش” خونه ما در چه حاله؟!!!
امیدوارم دلش آروم شده باشه.
بهار جون. آره پسرک خامه فروش عزیز هر وقت نیستش، واقعا جاش خالی میشه. مثل همه دوستان دیگه…
ولی بعد از اون مساله اومد و گفت که دلش آرومه و همه ما خیالمون تا حدی راحت شد.
توی پست “گفتگو با یک دوست: حسن جان! من و تو متهمیم!”، هم اومد و بی سرو صدا یه کامنت گذاشت و با اون کامنتش هم حسابی کولاک کرد…!;)
در هرصورت امیدوارم این دوست خوب و مهربونمون همیشه خوب باشه و دوباره با حرف زدن های شیرین و قشنگش به این خونه، گرمی بیشتری ببخشه.
راستی بهار عزیزم… برات در راهی که در پیش رو داری، یک دنیا موفقیت و رضایت و شادمانی آرزو میکنم.:)
از خوندن متن و خیلی کامنت ها لذت بردم. از دوستان یک سئوال دارم و ممنون میشم اگه کسی می دونه راهنمایی کنه:
من در حال حاضر به صورت غیر رسمی مدرس یکی از دروس دبیرستان هستم. خصوصی و غیر انتفاعی. کارم رو دوست دارم.
چطور می تونم تو این کار رشد و پیشرفت داشته باشم؟ راهش چیه از نظر شما؟
اگه اینجا جای مناسبی برای این سئوال نیست عذر می خوام و حق میدم اگه این کامنت تائید نشه.
با احترام برای همه.
دوست عزیزم بهت پیشنهاد میکنم اگه امکانشو داری یک اموزشگاه خصوصی (کنکور،تقویتی ) راه بنداز!
و اگه کارت عالی باشه شک نکن دانش اموزا خودشون میان سراغت!
یا اگه توی تحصیل موفق بودی کار مشاوره تحصیلی هم خوبه!
من با اینکه ۱۸ سالمه یک گروه مشاوره دانش اموزی متشکل از معدل های الف دانشگاه و معدل های بالای دبیرستان راه انداختم! که کارمون مشاوره و برنامه ریزی تحصیلی و ارائه تکنیک های مطالعس! باور کن دانش اموزا عاشق کارای جدید و نو ان! موفقم شدیم تا حدودی !
مطمئن باش اگه طرحت نو باشه و روش کار کنی شک نکن نه تنها تو کار دبیری بلکه در تمام دوران موفق میشی:))
در ضمن من عاشق حرفه ی معلمی هستم ولی به دلایلی ازش دست کشیدم! موفق باشید
با شما موافقم و خیلی ممنونم که نوشتید. کاش دوستانی که با این نظر مخالفند هم دلیل و دیدگاهشون رو می نوشتند. بهر حال مرسی. موفق باشید.
سلام فری جان.
منم تدریس خصوصی ریاضی دارم.یکی از مهمترین نکات تو این کار حوصله است.نمیدونم جاهای دیگه چطوره ولی تو ایران دهن به دهن چرخیدن یکی از صفات طبیعی افراده.هر چقدر کارت خوب باشه روشات تازه باشه و…دهنهای بیشتری رو به کار خواهی انداخت!!
یکی از راههای شناسوندن خودت اینه با اساتید دانشگاههای اطرافت صحبت کنی که کلاس حل تمرینشون رو بهت بدن.البته نمیدونم نوع درست این برد رو داشته باشه یا نه.من اینو تو زمینه ریاضی بکاربردم.
والبته تبلیغات هم که میتونه بکار بیاد.پخش تراکت تو دبیرستان ها.توسط آشنای دبیرستانی باشه بهتره.
شیوه خاص داشتن.یادت نره بقول دکتر عزیز علم علمه ولی معلمی هنره.من خودم عمده تمرکزم رو روانشناسی بچه هاست تا الزاما خود مطالب درس.یعنی شناخت زمینه مخاطب .خیلی مهمه.باید بدونی چه بذری تو چه زمینی میکاری.
مثلا من واسه بعضیا از تعریف واژه ریاضی شروع میکنم.بعضیا حوصله ندارن نه و…
موفق باشی بهرحال .
سلام. خیلی ممنونم. من هم نیاز دارم در مورد روانشناسی کار کنم. بویژه مدیریت کلاس برام خیلی مهمه. راهنمایی هاتون مفید بود. مرسی. شما هم موفق باشید.
راستی من فیزیک درس میدم. far12000@gmail.com
سلام.بچه ها دوست دارم یه چیزی بگم من خیلی تنها بودم ولی الان هرروز قبل از شروع کارم دلم پر میزنه واسه اینکه بیام در این خونه رو بزنم و برا ده دقیقه هم شده از دنیا واتفاقاتش دور بشم.کارام بد به گره میخوره دارم با همه چیز تو کارم دسته و پنجه نرم میکنم .دعام کنید میخوام دیگه شکست نخورم.اینا حرف دلم بود با این همه غرور و شاید صبوری با هیچکس حرف نمیزنم امروز زیادی از دلم شد خواستم فریادمو با ادمایی که نمیشناسمشون تقسیم کنم.منو ببخشید
آزاده عزیز
امیدوارم یا تلاش هوشمندانه ت مشکلاتت رو حل کنی و اوضاع بهتر و بهتر بشه.
آزاده جون. چقدر خوب که تو هم مثل خیلی از ما با اومدن روزانه به این خونه حس خوبی داری.
دوست خوبم اول، که خیلی برات دعا میکنم تا به تمام چیزهای قشنگی که توی ذهنت داری و براشون تلاش میکنی، برسی.
دوم، به این دوستت اجازه میدی یه خواهشی رو که قبلا ازت داشت دوباره تکرار کنه؟؟ … عزیزم، بیا یه روش جدید رو در پیش بگیر و ببین نتیجه ش چی میشه؟ ضرری که نداره … باشه؟
اولیــــــــــــن کاری که می کنی، اینکه این اسمی که برای خودت انتخاب کردی رو عوضش کنی.
مثلا به جای آزاده اخراج!!!، بذاری : “آزاده موفق”! یا هر چیز دیگه ای که به خودت احساس خوبی میده …
بعدش بیا از همین فردا، تمام این احساس ها و کلمه ها و جمله های منفی؛ مثل “تنهایی – دورشدن از دنیا و اتفاقاتش – کارهایی که بدجوری به هم گره میخوره – دست و پنجه نرم کردن – شکست – و …”، همه ی اینها رو فراموش کن و بجای اونها احساس های مثبت و کلمه ها و جمله های مثبت رو جایگزین کن.
تو تنها نیستی – یه عالمه دوست و همدل خوب داری، فقط اگه خوب دقت کنی – نیازی نیست از دنیا و اتفاقاتش دور بشی، هیچکدوم از ما جزیره نیستیم و برای حس خوب داشتن و موفق شدن، به همدیگه نیاز داریم – کارها اگه موقتا به نظر میاد که گره خورده، مطمئنا گره کور نیست، با کمی درایت و تلاش و مثبت اندیشی، حتما و به زودی، اگه به ظاهر گره ای هم درکار باشه، باز میشه – تو با همه چیز دست و پنجه نرم نمی کنی، تو فقط داری تجربه میکنی و درسهای جدید می آموزی – شکستی در کار نیست، تو فقط ممکنه باختی و زمین خوردی،؛ دوباره میتونی تجدیدقوا کنی، مصمم تر از قبل بلند بشی و به امید خدا اینبار برنده بشی.
فایل «نقطه شروع» رو یادت میاد؟! … یه بار دیگه بذار با دقت بهش گوش بده.
و وقتی همه ی این کارها رو بهشون توجه کردی و تصمیم داری توی شیوه ی زندگی و فکر و احساست تجدیدنظر کنی، یادت نره که یه کار مهم دیگه مونده که باید در کنار همه ی اونها بهش توجه کنی و هیچوقت فراموشش نکنی. میدونی اون چیه؟
«توکل به قدرت و لطف بیکران خدا»
خدایی که شک نداری که تو رو، توی این راه پرفراز و نشیب، تنها نمیذاره …
آزاده جان دوست هم نام و خوبم با شهرزاد کاملا موافقم:)
آزاده یکی از دوستان من هم نمایندگی بیمه داره. میگه درآمدم بیشتر از راه بیمه عمر هستش. البته دوستم به همراه دیگر نمایندگان سطح استان در یک کلاس آموزشی شرکت کرده بود که خیلی راضی بود.در این کلاس آموزشی نحوه برخورد و نحوه توضیح دادن فواید بیمه عمر به مشتری رو یاد گرفته بود.
من خودم پیش همین دوستم بیشتر از دو سال هست که بیمه عمر هستم. به نظرم این بیمه بیشتر برای خانم های شاغل (که بیمه نیستن) و خانم های خانه دار مناسبه و همچنین برای کودکان. یعنی میتونی بیشترین تبلیغاتت رو در این گروه داشته باشی..مثلا اکثر فروشندگان فروشگاه ها بیمه بازنشستگی ندارن و این همیشه براشون دغدغه ست. و یا با کادر مدارس هماهنگ کنی که جلسه ای رو با اولیا دانش آموزان داشته باشی برای تبلیغ بیمه عمر که چقدر میتونه در آینده بچه ها فایده داشته باشه برای کمک هزینه ازدواج و یا دانشگاه و ..
ببخش اگه اینهاییکه به ذهنم اومد خیلی ساده بود. آخه فضای کاری متفاوتی داریم.:)
راستی آزاده جان این دوستم از صفر شروع کرده بود ولی الان خدا رو شکر راضی هست.:)
موفق باشی عزیز
سلام آزاده عزیز.
میگن کسی به ما بی احترامی نمیکنه مگه اینکه ما زمینه رو براش فراهم کنیم.
چند وقت پیش که سر زدم و اسمت رو دیدم و نظرت رو دیدم منفی زیاد داره…فکر میکنم منم یه منفی دادم!!به یکی از حرفات…احساس کردم کسانی که اسمت رو میبینن این حس بهشون دست میده.بعد فکردم که ای بابا آخه چرا این حس بدو به این خانم داری…یه کم احساس کردم نیاز به بازبینی دارم.
عزیز دل همنوا با شهرزاد خانم میگم که اسمت رو عوض کن.بذار آزاده آزاد.یا هرچی که عکس اخراجه.اخراج شو ازین حالت.اخراج شو عزیز…اخراج شو عزیز…کین درد مشترک بی اخراج نمیشود!!
اگه با نوشته های قبلیم حس بدی بهت دادم منو ببخش اگه منفیهام ناراحتت کرده منو ببخش.تو هم مثه همه عزیزی برای همه ما.با ما باش و شاد و آزادو…
سلام آزاده عزیز م
سلام دوست خوب و صبور من
در عالم دوستی یه پیشنهاد دارم امیدوارم بپذیری و اونم اینه که از این به بعد با اسم دیگه ای بیای اینجا.این کار به ظاهر کوچیک و کم ارزش میتونه نقطه شروع خوبی باشه.
تو برای همه ما عزیزی .
بزرگترین دارایی ما تو این خونه وجود استاد با ارزش و دوستان با ارزشه .
تو تنها نیستی همه ما کنارت هستیم عزیز دلم.
میخواستم بگم اسمت رو” آزاده آزاده” بذار ، گفتم شاید درست نباشه من دخالت بکنم . عزیز دلم هر اسمی که خودت دوست داری بذار ولی دیگه “اخراج!!” نباشه لطفا.
بذار همه بدونن که آزاده خونه ما قوی تر از این حرفهاست.
بذار همه بدونن که آزاده ما “بیدی نیست که با این بادا بلرزه”
برات دنیا دنیا موفقیت و پیروزی آرزو میکنم آزاده آزاد من.
سلام
هم موسم بهار طرب خيز بگذرد/ هم فصل نا ملايم پاييز بگذرد
گر ناملايمی به تو روی آورد قضا/ دل را مساز رنجه كه اين نيز بگذرد.
عباس فرات
این جمله رو باید با طلا نوشت
پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.
استاد عزیز،ممنون از پست زیبا تون و کامنت های دوستان.
استاد، شما هر روزتون رو زندگی می کنید…
با تشکر.
سلام. چقدر زیبا … چقدر لذت بردم از این پست و از کامنتهای دوستان.
لذت بردم از این پست، بخاطر اینکه محمدرضای عزیز، میاد دوستانه، تجارب کاریش رو برای دلگرمی بخشیدن و انگیزه بیشتر در اختیار دیگران قرار میده؛ و از کامنتها بخاطر اینکه چقدر بعضی با این پست دلگرم شدند و انگیزه گرفتند، و چقدر بعضی، تجارب خوبشون رو در اختیار بقیه گذاشتن. از همه ممنونم.
دوستان عزیزم … یه نکته دیگه ای هم من بگم و اون اینکه سعی کنیم توی محل کارمون، به دیگران کاری نداشته باشیم. دیگران رو با خودمون و خودمون رو با دیگران مقایسه نکنیم. بدونیم که هر آدمی منحصر بفرده. و هر رویدادی گذرا… و همه چیز پویا و در حال تغییره و ما این هستیم که با نگاهمون، با احساسمون، با گفتارمون، با رفتارمون و با واکنشهامون، به این تغییر، شکل میدیم.
سعی کنیم با احساس مسئولیت و داشتن وجدان کاری، همونطور که محمدرضای عزیز گفتن و همونطور که آقای تقوی گفتن، کاری که ازمون خواسته میشه رو به بهترین نحو انجام بدیم. مهارتهامون رو بالا ببریم و به همراه صداقت و تلاش (همونطور که آقای نخجوانی گفتن) که به نظر من بزرگترین ارزشهای کاری ما رو تشکیل میده، پیش بریم.
اینها در ابتدا، رضایت درونی که به نظر من باارزش ترین دارایی ماست، رو برامون به همراه داره و البته با کمی صبوری و شکیبایی، حتما رضایت اطرافیان و مدیران ارشد و در نتیجه پیشرفت بیشتری رو برامون به ارمغان خواهد آورد.
سلام محمدرضا
حال و روز الان من شبيه اون دوران اوايل کار شماست.
من هم فوق ليسانس دارم هم زبان انگليسي بلدم هم فرانسه هم عربي هم هم هم . (چه فايده!)
چند سال پيش رفتم سرکار تعاوني مسکن ۳ ماه روي هم رفته حقوقم شد ۷۰ هزار تومن. کارمند نمونه شدم اونجا .صبرم بالا بود. کار تعاوني مسکن موقت بود. تموم شد.
رفتم آموزشگاه زبان انگليسي تدريس کردم ، کلاس گرفتم تو ۳ ماه تابستون ، خورد به ماه رمضون تو اوج گرما که واقعا آدم رو هلاک ميکرد. کلا حقوقم شد ۱۰۰ تومن.
توي سازمان آب و برق ايندفه رفتم سرکار باز کار موقتي بود کلا حقوق ندادن بهم!! اين نيز بماند. گذاشتم به حساب کسب تجربه! (خداييش خيلي صبوري کردم)
هميشه دوست داشتم به کار مورد علاقه ام برسم. بيشتر از من بابام داره لحظه شماري ميکنه. امروز گفتن خودتو آماده کن که بري سرکار.
با این سابقه درخشانم توکل به خدا ديگه .
دوستان دعا کنيد.:-)
سلام بهارجون میشه بدونم عربی رو کجا یادگرفتی؟ببخشید ربطی به موضوع نداشت
سلام حمیده جان
من عربی رو از بچگی یاد گرفتم . از مامان و بابا.
بهارجون اینا که گفتی خیلی خوبه، تلاش و صبوری کن. قطعا موفق خواهی شد. من چشم انداز خوب و درخشانی رو در شغلت حس می کنم.
همسایه های این خونه یکی از یکی فعالتر و موفق ترند. خداروشکر.
جای تبریک داره به صاحب این خونه ی متفاوت، تبریک تبریک.
سلام.
حالا که تلاش کرده ای و توکل می کنی، قول بده همچنان با انگیزه هم بمانی .
من هم قول می دهم برایت دعا کنم: فارسی و عربی.
موفق باشی.
سلام
به عنوان يه برادر كوچيكت يه توصيه دارم كه شايد خودتم بهش رسيدي ولي من بازم ميگم
ببين اول اينكه هر كاري رو قبول نكن (حتي اگه بيكار باشي)
دوم اينكه اگر يه كاري رو شروع كردي هميشه سعي كن بيشتر از حد انتظار كارفرمات عمل كني (شايد بعضي تخصص هاي ما توي كارمون به درد نخوره پس غصه تخصص هاي بي ربط به كارمونو نخوريم)
سوم اينكه نسبت به كارت حتماً حتماً حتماً ديد درازمدت داشته باش
اينو كسي بهت ميگه كه ۴سال كارمند بوده تو شرايط خيلي سخت تر از ايني كه تو گفتي و ۷سال هم هست كه كار خودشو راه انداخته و نقش به اصطلاح ! كارفرما رو داره
ببخشيد كه يه خورده تند گفتم ولي باور كن اگه اينكارو بكني پشيمون نميشي
اميدوارم موفق، راضي و بسامان باشي دوست هم خونه اي
سلام برادر بزرگوار من.
مرسی از اینکه تجربیات گرانبهاتو در اختیارم گذاشتی .
انشاالله در کاری که پیش رو خواهم داشت اینها رو به کار خواهم گرفت.
بهار جان من هم برات دعا میکنم عزیزم. لطفا خبرش رو بهمون بده.
راستی بهار میتونم بپرسم کاری که دوست داری چی هست؟ چرا در همین زمینه دنبال کار نمیگردی؟
سلام آزاده نازنینم دوست مهربون من.
ممنونم از لطف تو و بقیه دوستان خوبم.
نمیدونی چه خون دلهایی برای کاری که دوست دارم خوردم.
تمام تجربیات قبلیم رو هم گذاشتم به حساب
پله های یه نردبون که منو به اون کار میرسونه.
کاری که به همین نزدیکیها قراره برم و مشغول بشم همون کاریه که دوسش دارم .
همونیکه سال ها دنبالش بودم. خیلی ذوق دارم براش.
قرار شده به این زودی ها برم سرکار. البته تا زمانیکه واقعا واقعا نرفتم سرکار باورم نمیشه که به آرزوم رسیدم.
دوست دارم روز اول کارم بعد از تموم شدن کار بیام اینجا خبرشو بهتون بدم .
این خونه خیلی واسم با برکت بوده.
الهی همتون به آرزوهاتون برسید.
بهار جان برای اون روز لحظه شماری میکنم..روز اول کارت رو میگم:)
“یا ماحچت الناس اشکثرما طلعتک من عینی…”
شعری عاشقانه که استقامت عاشق رو میرسونه.به امید اینکه عاشق باشی و با استقامت.
“الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیکم الملائکه : معنیش رو که دیگه میدونی بهار خانم.
سلام دوستان .
من حدود ۲ ساله مهممون محمد رضا هستم ولی تا حالا کامنت خاصی نذاشتم ( همیشه فکر میکردم حرف خاصی ندارم بزنم ). همیشه ۱ ساعت زودتر میرم سر کار تا با خوندن shabanali.com چیز جدید یاد بگیرم . منم ۳ سال پیش تو حساس ترین سازمان دولتی کشور کار میکردم ، حقوق و مسکن و کلاس کاری و … برای من ۲۵ ساله با مدرک ارشد برق انصافا خوب بود اما واقعیتش حالم خوب نبود چون داشتم پول مفت میگرفتم بابت فقط ساعت ۵٫۵ صبح بیدار شدن و سوار سرویس شدن و رفتن سر کار و ….. تصمیم گرفتم بیام بیرون ( همه مخالف بودن ) ، بعد ۱ سال با دوستام شرکت زدیم ، الان در آمدم ۱/۴ و درگیری هام ۴ برابر شده ، اما حقیقتا راضی ام از این سختی ها . به امید بهتر شدن هستم و تلاش میکنم . ولی می ترسم …….
برام دعا کنید ….
سلام آقا رضا .
امکانش هست راجع به مطلبی در همین خصوص با شما مشورت بکنم. ؟
چون احتمال میدم که نخواید که ایمیلتون در معرض دید عموم باشه من ایمیلم رو میذارم .
bahar5066@yahoo.com
ممنونم
سلام به بهار عزيز
هميشه بهاري باشي و بهاري بماني
خيلي بشما حسوديم ميشه چرا؟
چون نه زبان انگليسي ام خوب است و نه فرانسه و نه عربي
البته در حال يادگيري انگليسي هستم ولي ما كجا و شما كجا!!!
چي مي خوام بگم؟ شما داراي تخصص هايي هستيد كه در اين دوره هر كسي اين تخصص ها را نداره و از همه مهمتر فراگير هم نيست كه برم كلاس و ياد بگريم.(مثل حسابدراي) چرا كه علاقه مي خواهد.
پس قدر داشته هايت را بدان و تلاش بيشتر و بيشتر و بيشتر در افزودن آنها بكن.
مي گويند حقيقت هرچه عربان تر ، گرانتر
بنظرمن شما يك باور كم داريد و در نوشته هايت جاي آن را خالي ديدم. هدف در كارهايت كم رنگ بود . اونجايي كه از تجربه در سازمان آب صحبت كردي. چه تجربه اي كسب كردي؟ و يا اينكه؛ چون اونجا رفتي پس تجربه كسب كردي!!
چي ديدي در مسكن مهر و كلاس انگليسي و سازمان آب داشتي كه نظرت و جلب كرده باشه. شما الان داراي نگاه متفاوت در سه شغل متفاوت هستي واين تمايز شماست . قدرش را بدان.انشاء الله سر شغل مورد علاقه ات بروي.
زندگي به من ياد داده كه شغل مورد علاقه ات را زندگي بهت نمي دهد. خودت بايد از زندگي بگيري. خودت بايد هزينه كني . شايد بايد چيزي را فداي آن كني تا به آن برسي . كه البته خيلي ها اين كار را نمي كنند. هر چيزي هزينه اي دارد. به فرموده حضرت علي (ع) : بزرگترين تفريح كار است. شايد اين جمله براي آنهايي كه به كار خود علاقه اي ندارند ثقيل باشد . ولي براي محمدرضا و آقاي نخجواني و خيلي هاي ديگه سخت نيست. بلكه يك تفريح شيرين است.
سلام آقای یاسین.
خیلی ممنونم از اینکه برام نوشتید.و البته خیلی هم خوشحال شدم.
کافیه علاقه داشته باشید و اراده کنید ۳تا زبون که سهله بیشتر از اینا رو هم یاد میگیرید.
من هم تا به الان واقعا برای هدفهام تلاش کردم، زمین خوردم دوباره بلند شدم. حتی به قول شما خیلی چیزها رو فدا کردم که به اون هدف برسم. فعلا که روزگار و زندگی شغل مورد علاقه ام رو بهم نداده ولی من ازش میگیرم. 🙂
میگن “الزمن دوار”
مابقیش رو به خدا واگذار کردم. توکل به خودش.
به قول فرانسوی ها :
Aide-toi, le ciel t’aidera.
به خودت کمک کن تا خدا به تو کمک کند.
همون از تو حرکت از خدا برکته خودمونه.
mon amie
le ciel ce n’est pas Dieu 😉
سلام استاد عزیز
چه خوب اینبار هم ما رو وادار به تامل کردید.
نظرات دوستان عزیزمو که می خوندم، اغلب در حرفه شون از صفر شروع کرده بودن و با تلاش به موقعیت خوب فعلی شون رسیدن و بقیه دوستان، بخت باهاشون یاره که توی اوایل راه از تجربیات اونا می تونن استفاده کنند. یه جورایی خوش به حالشون.
من هم وقتی برمی گردم، می بینم خیلی تلاش کردم و زحمت کشیدم تا به این مرحله از شغلم رسیدم.
همزمان باید درس می خوندم و سرکار می رفتم. اون موقع مربی یه مهد بودم که باید ۷ صبح سر کار حاضر می شدم تا ۴ بعد از ظهر. هیچ تجربه ایی هم توی اون کار نداشتم. این در حالی بود که رشته ام هم مرتبط نبود. مدیرم و جو خوبی که در اونجا حاکم بود باعث شدند که-پس از سه سال که اونجا به علل ملکی بسته بشه-من توشه ایی به دست بیاورم و به کارم در جاهای دیگه بتونم ادامه بدم.
مدت ۷ سال توی اون مقطع تجربه کسب کردم و بعد به واسطه همون مدیر برای مدیریت یه مهد کودک دولتی تشویق و ترغیب شدم. البته جو حاکم توی اونجا جوری بود که زیاد دوام نیاوردم و پس از یکسال و نیم، استعفا دادم . با شرایط خوبی که داشت، عطاشو به لقاش بخشیدم و دومرتبه دنبال کار گشتم. هیچ وقت نخواستم توی یه جا، در جا بزنم و با شرایطش خودمو مجبور کنم که بمونم. همزمان از کلاسهای مرتبط زیادی استفاده کردم و همیشه در حال “تیز کردن تبرم” بودم. البته که سختی زیادی کشیدم. ولی حالا من هستم که کارمو انتخاب می کنم که کجا باشم و چه ساعاتی حضور داشته باشم. ضمن اینکه در کارم تنوع زیادی قائل شدم و در حیطه های مختلفی فعالیت می کنم.
برای همه دوستانم آرزو می کنم همیشه در کار و زندگی شون حس خوب رضایت و مفید بودن رو تجربه کنن، آمین.
به کسی که اینطور زندگی کردن رو به آدم یاد میده باید با صدای بلند گفت:
سلام٬ صبح بخیر 🙂
🙂
یاد توصیه استاد مشترکمون، دکتر دورعلی، افتادم: “اگر آدمی باشین که هر کاری را به بهترین شکل انجام میده، یعنی حتی اگر شیشه هم پاک میکنید به بهترین شکل کارتان را تمام کنید، ده سال بیشتر طول نمیکشه تو حرفه خودتون بهترین میشین”.
:->
مهم نیست که چه کاری انجام داده میشه، چیزی که مهمه “کننده” ی اون کار هست!
استاد عزيزم ممنون.
استاد منم الان به خاطر یه سری مشکلات توی همین مرحله هستم و با اینکه الان با این شرایط اقتصادی شاید باور نکنید ولی به خاطر امیدم به آینده الان شش ماه ماهی صد و خورده ای درآمد داشتم ولی همچنان با پررویی دارم ادامه میدم ولی نمیدونم چی میشه !!!!تو بدترین شرایط دارم ریسک میکنم.من نماینده بیمه هستم اگه خودتون یا بچه ها میتونن در رابطه با فروش بیمه های عمر راهنماییم کنید.باز هم به بلندای همت شما هزاران آفرین
آزاده جان از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت میکنم.
دوست من
اگر تهرانی و بیمه خودرو هم داری
و اگر امکانش برای سایت باشه و تلفن تماس بذاری
من فکر کنم بتونم به تعداد مشتری هات اضافه کنم .
ولی متاسفانه برای بیمه عمر نمیتونم کمک کنم.
مثل همیشه بسیار زیبا
ما همه دوست داریم یک کار خوب با یک میز و یک کامپیوتر به ما بدهند و ما امضا بزنیم و ماهی n تومن حقوق بگیریم!
دوست داریم کارمند شویم!
پدر سید سهیل رضایی که همراه با سهیل رضایی و سپاس فرزند ایشان در برنامه رادیو جوان حضور داشتند میگفت این جور کار ها نفس ادمی را ضعیف میکند!
راست میگفت! من یکجا نشینی پشت یک میز و انجام کار های تکراری را دوست ندارم ! اب یه جا بمونه میگنده:)
این هم از نشانه های جهان سومی هاست!
خیلی وقت ها به دنبال راه میگردیم اما به دنبال این نیستیم که خود راهی بسازیم!
به دوستانم توصیه میکنم اگه راه پیدا نکردند استین بالا زده و خودشان راهی باز کنند تا هم خودشان موفق شوند هم برای دیگران راهی ساخته باشند!
این استنباط بنده از صحبت های استاد شعبانعلی در برنامه کار افرینی شبکه سه بود:D
چقدر از این جمله خوشم اومد و حتما به عنوان یکی از جمله های محبوبم توی دفترچه ام یادداشتش می کنم:
” اگر راهی پیدا نکردید، آستین را بالا زده و خودتان راهی باز کنید؛ تا هم خودتان موفق شوید و هم برای دیگران راهی ساخته باشید.”
فوق العاده بود… ممنون آقای انسانی.:)
ممنون حضور در بین دوستان خونگرمی مثل شما اراده من رو پولادین میکنه!
سلام
قبول، اما گاهی هست که مدیرا جلوی پیشرفت شخصیات رو میگیرن. مثلا اگر همون مدیری که شما باهاش کار میکردین از پاسخ خودسرانه شما به بعضی از پیامها مطلع میشد و شما رو در دم بدون در نظر گرفتن چیزی اخراج میکرد باز هم این خاطرهای شیرین بود؟
گاهی اوقات مدیران با یه سری عبارت مثل «این توی تعهدات قرارداد ما نیست» یا «این وظیفهی ما نیست» اجازه نمیدن محصولی که باید درست تولید بشه، تولید بشه به نوعی جلوی کاری که درسته رو میگیرن بدون توجه به اینکه این محصول بخشی از هویت آيندهی اونهاست. شاید شما رو با گفتن این که «شما حق ندارین کاری رو که بابتش پول نمیگیرین انجام بدین» از انجام کارتون منع کنن.
این تصویر هم کمی درد دل من رو منتقل میکنه.
http://image-store.slidesharecdn.com/72e219ee-d50b-11e3-b5d3-22000a901256-medium.jpeg
با سلام
دقیقا با شما موافقم ولی این مهندس شعبانعلی یا هر انسان خلاق دیگری برای آن موقعیت (توبیخ و اخراج توسط مدیر) هم راه حلی می اندیشید.
ما باید به این باور برسیم که هیچ گاه تسلیم نشویم.
اما دلیلی که باعث می شود جوان ها زیر بار چنین کارهایی نرند اینه که موردهایی اطرافشون می بینن که با رانت، پارتی بازی و … تونستن به درآمد خوبی برسن و جایگاه خوبی داشته باشن.
ولی در جواب به این جوونا از جمله خودم باید بگم که این قضیه برای الان صادقه.
دوسال دیگه یا پنج سال وضعیت تو با اون فردی که خودت را با اون مقایسه می کنی یه زمین تا آسمون فرق می کنه.
به امید روزی که همه فقط با کار و تلاش و خلاقیت به یه جایی برسن
جناب آقای محمدرضا شعبانعلی عزیز
سلام بر شما
به گمان من در حال حاضر با چالش مهمی در نيروی کار کشور مواجه هستيم. افرادی فاقد دانش و مهارتهای کافی و در مقابل توقعات بسیار زياد.
از آنجا که باور دارم بايد دست جوانان را در شروع کار گرفت -همانگونه بزرگترهای من همين رفتار درست را در قبال انجام دادند- طی ساليان گذشته به چندین جوان برای جذب و اشتغال کمک کرده ام. اما آنچه دیده ام بی انگيزگی، عدم پشتکار و عجله برای رسیدن به نقطه اوج بوده است. بسیاری از اين افراد به بهانه های مختلف مانند سختی کار، حقوق پايين و موارد ديگر و بدون رعايت تعهد کاری به سازمان کار رها کرده اند.
شايد علت اين است که اين روزها کار يک ارزش تلقی نمی شود و فرهنگ کار بسیار کم تر از قبل است.
اميدوارم نسل جوان تر اين مرز و بوم قدر فرصتهای خود را بداند. چرا که بسیار زود دیر می شود.
موفق باشید
سید محمد اعظمی نژاد
عضو هيئت رئيسه کميته تخصصی توسعه
انجمن مدیریت منابع انسانی ایران
hrjournalist.blogfa.com
من ب دلیل بازنشستگی پدر و خرج دانشگاه ازاد وخرج دارو و…..چندجا درخاست کاردادم اما تیپ شخصیتیaهستم قبول نکردن .چون نیمه وقت فرصت دارم شانسم هم کم بود.اما دلم میگیره ولی دوستانی میبینم ک بانصف قدرت ارتباطی من یک دهم ازجذابیت ظاهری من.تنها کتابهایی ک خونده کتاب درسی اون هم فقط برای قبولی امتحان.بدون هیچ ایده ای برای گسترش کار جایی هست ک من هم لایقش بودم
پ.ن>این فقط ی درد دل دخترانه بود .دختر بودن جایی ک همه رسمی هستن کمی سخته
مرسي محمدرضاي عزيز،شما مثل يه برادر بزرگتر هستين كه تاحالا خيلي چيزا ازتون ياد گرفتم،اين مطلبتون هم عالي بود.من خودم يكسال هست تو يه شغلي هستم كه به رشته تحصيليم ربطي نداره و خيلي وقتا شده كه كم آوردم ولي اين مطلب شما يه انرژي مثبت بود و سعي خواهم كه حرفه اي كار كنم.
استاد ممنون ازبابت این نوشته تون
خیلی به موقع بود برای من
بر باور همیشگیم نسبت به اهمیت شاگردی کردن و کسب تجربه دور از توقعات مادی بالا تایید دوباره ای گرفتم
این روزها که دارم همه چیز را از صفر شروع میکنم پر از هیجانم
برای اینکه قهرمان رویاهای خودم باشم صبوری کردم و الان دارم یک شروع تازه را تجربه میکنم…
با آرزوی تلاش خوب و نتایج درست برای همه دوستان
استاد خوبم محمدرضا
من خودم قرباني همين بي تفاوتي ها و ديده نشدن در سازمان ها هستم نميگم خيلي كارم درسته ولي در اكثر شركت هاي اين مملكت كوچيك و بزرگ اگر با تمام توان كار كني و نظر بدي و پيشنهاد بدي هر چي كه براي اون سازمان يا شركت مفيد باشد تا دنبالت يك اسم مدير نباشد فايد ندارد (البته در بعضي موارد استثنا هم وجود دارد) البته تمام كامنت هاي دوستان چه مثبت و چه منفي نسبت به تجربه شخصي كاري دوستان است
دلسوز بودن خیلی پارامتر مهمی هست در پیشرفت کردن انسان ها، که متاسفانه بسیاری از ما از آن بی بهره ایم. دلیل پیشرفت آقای شبانعلی هم همین دلسوزی شان در رابطه با شرکت بوده است.
بيشتر كارمندان فكر ميكنند كه دارن توي سازمان هدر ميرن ولي كمتر كسي فكر ميكنه كه سازمان(منافع و مصالح جمع) با وجود من چقدر داره هدر ميره
بيشتر مديران فكر ميكنند كه كارمندانشون دارن زحمات اونها و سازمانشونو هدر ميدن ولي كمتر مديري فكر ميكنه كه من چقدر دارم نيرو و انرژي كارمندانمو هدر ميدم
بيشتر سازمان ها فكر ميكنند كه دولت داره همه استعداد و توانايي ما رو هدر ميده ولي كمتر سازماني فكر ميكنه كه ما چقدر داريم دولت (منافع و مصالح ملت) رو هدر ميديم
و ………..
خیلی قشنگ زدی تو خال
دقیقا این تفاوت ما با ممالک پیشرفته است.
دید قشنگی دادی
سامان عزیز
چه تحلیل جالبی از اوضاع کاری جامعه کردی
اکثریت جامعه رو پوشش میده
به ندرت خارج از این سه دسته ایم.
با سلام به دوستان گرامي و محمدرضاي عزيز
نوشته هاي شما رو كه خواندم ياد خودم افتادم
ترم اول دانشگاه بودم كه در يك نهاد نيمه دولتي مشغول به كار شدم با حقوق۶۰هزار تومان (سال۸۱). دوران سختي بود. ما هم عادت به كار زياد داشتيم و مسئولين هم كارهاي سنوات گذشته را گذاشتند براي ما. ۴سال اول با اين منوال گذشت البته بدون بيمه . و مهمتر به دليل كار زياد از دانشگاه فقط امتحانات پايان ترم قسمت ما مي شد.بعد ديديم برم خانه بشينم و درس بخونم خيلي بهتر است از اينجاست . (از انجايي كه مي گويند حق گرفتني است) جسارت كرديم و گفتيم يا بيمه مي كنيد يا شخص ديگري را معرفي مي كنم براي اين كار. بعد از ۴ سال بيمه شديم . ۳سال با اين احوال گذشت. در سال هفتم ديدم به آن اهدافي كه ۱۰ سال قبل براي خود گذاشته بودم نرسيدم . تصميم گرفتم دست به كار جديدي بزنم. بعد از مطالعات فراوان در خصوص فروش و پيگيري راه اندازي چند كار. راحتي پشت ميزنشيني را به لقاءش بخشيدم و وارد بازار فروش شدم. در ابتدا يك فروشگاه پوشاك راه اندازي كردم و بعد از مدتي وارد يك شركت بزرگ بعنوان كارشناس فروش و بعد از آن بعنوان مدير فروش در شركت ديگر ي مشغول بكار شدم و اين تازه اول راه است. شايد باور نكنيد ولي بعد از ۱۰ سال تقريبا به اهداف خود در اشل كوچكتر رسيده بودم. وقتي به گذشته خود نگاه مي كنم. شايد بگويم آن ۷ سال به بطالت گذشته است. ولي اينطور نيست . جايي خوانده بودم . اين كارها مثل بقاي انرژي است . از بين نمي رود . بلكه از انرژي به انرژي ديگر تبديل مي شود . ميشود گفت اگر آن ۷ سال نبود شايد الان در اين مرحله نبودم. و اين تازه اول راه است.
نمی دونم، شاید نقطه شروع من، حداقل از خارج از باکس خیلی ایده آل بود: کار کردن از راه دور برای یک شرکت برنامه نویسی آمریکایی!
اما مشکل من این بود که…
۱٫ توی بخشی بودم که اصلا دوست نداشتم.
۲٫ بعد از درخواست های فراوان از مدیر شرکت، منو به جای اینکه به بخش دیگه ای منتقل کنند، دو دو بخش گذاشتن، یعنی ساعت کاری من به دو قسمت تقسیم شد و به جای اینکه دو مدیر (مدیر شرکت و مدیر دپارتمان) داشته باشم، سه مدیر داشتم (مدیر شرکت و ۲ مدیر از ۲ دپارتمان مختلف).
۳٫ بعد از یکی دو ماه، در بخشی که ازش متنفر بودم، وظیفه ای به من محول شد که تقریبا ۴ ماه وقت منو گرفت، طوری که باید ۱ ماهه تموم میشد و به علت نداشتن اطلاعات به روز در اون زمینه – چیزی که به مدیر هم گفته بودم – تقریبا مجبور به دوباره کاری های فراوان شدم.
۴٫ درسته که رسما باید ۴ ساعت در روز تو بخش مورد علاقم کار می کردم، اما اون پروژه قدیمی باعث میشد کل وقتم رو روی اون بگذارم.
۵٫ در راس دپارتمان مورد علاقه ام، شخصی بود که تفکری پوسیده داشت. کلا راه حل هایی که یکی از ویژگی های جدید بودن، سریع بودن، راحت بودن و استاندارد بودن رو داشت رو نمی پذیرفت.
۶٫ شخصا علاقه زیادی به پیشرفت در زمینه مورد علاقم دارم و از بچگی و تقریبا نیمی از عمرم رو در این زمینه گذاشتم. اما در اون دپارتمانی که کمترین علاقه ای نداشتم، زمان زیادی نگذاشته ام و اون هم مربوط به سالها پیش می شد. هرچند در اون دپارتمان نیاز به اطلاعات کاملا به روز بود، اما در دپارتمان مورد علاقم، اینطور نبود، استاندارد های درون سیستمی عجیبی وضع بود و هیچ راه تغییری نبود. هیچ راه پیشرفت علمی نبود. هیچ راه کسب تجربه های جدیدی در اون زمینه نبود.
۶٫ هیچ گونه دفترچه راهنمایی در مورد اون محصول بسیار عظیم و پیچیده و غیر استاندارد به ما داده نشد، اما همیشه توقع پیشرفت در سیستم رو داشتند.
۷٫ هروقت با مدیر شرکت سر مسئله ای بحث می کردم، از ایده استقبال می کرد و منو به مدیر دپارتمان ارجاع می داد، اما مدیر دپارتمان همیشه حرف های تکراری خودش رو میزد، هیچ وقت از هیچ ایده ای – حتی به صورت لفظی – استقبال نکرد.
۸٫ با اینکه مدیر شرکت وعده وعید های فراوانی درمورد احتمال مدیر شدن من روی یک دپارتمان جدید که در آینده قرار بود راه اندازی بشه می داد، اما شرایط غیر قابل تحمل ایجاد شده برای من و اعصاب خوردی اون پروژه قدیمی و مراجعه من به دکتر، اون هم نه یکبار، بلکه دو بار و مصرف قرص های ضد استرس و آرام بخش، باعث شد بعد از حدود ۶ ماه، و بعد از درخواست های لفظی و چند باره استعفا و قبول نکردن مدیر، یک نامه کاملا رسمی بنویسم، و اون هم قبول کرد.
۹٫ اونجا هم به قول شما، مدیر همیشه وعده پیشرفت شغلی می داد: “اینجا جای پیشرفت داره”
۱۰٫ الان هم باز به قول شما، من میگم که “اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!”… حداقل تو بخش مورد علاقه ام که اینطور بود.
الان هم که تقریبا یک سال از این ماجرا می گذره، هر چند تجربه های خیلی زیاد و خوبی داشتم و حقوق بسیار خوبی نسبت به کسی که سابقه کاری بخصوصی نداره می گرفتم، ضمن اینکه دورکار بودم و از خانه و دانشگاه و در مسیر چند ساعته رفت و برگشت به دانشگاه می تونستم کار کنم و کلا این شرایط برایم ایده آل بود، اصلا پشیمون نیستم و فکر می کنم سلامت فکری ام مهمتر از پول بود.
پ.ن: در این مدتی که از استعفای من می گذره، روی زمینه های متفاوتی خودم رو به روز کردم و دارم سعی می کنم شرکت جدیدی رو – البته نه به اون شکل کلاسیک – راه اندازی کنم و قلبا اعتقاد دارم که در این زمینه موفق خواهم بود 🙂
علی جان پشتکارت قابل تحسینه منم از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت میکنم.
با سلام به دوستان عزيز خصوصا محمدرضاي گرامي
نوشته هاي شما رو كه خواندم ياد خودم افتادم
ترم اول دانشگاه بودم كه در يك نهاد نيمه دولتي مشغول به كار شدم با حقوق۶۰هزار تومان (سال۸۱). دوران سختي بود. ما هم عادت به كار زياد داشتيم و مسئولين هم كارهاي سنوات گذشته را گذاشتند براي ما. ۴سال اول با اين منوال گذشت البته بدون بيمه . و مهمتر به دليل كار زياد از دانشگاه فقط امتحانات پايان ترم قسمت ما مي شد.بعد ديديم برم خانه بشينم و درس بخونم خيلي بهتر است از اينجاست . (از انجايي كه مي گويند حق گرفتني است) جسارت كرديم و گفتيم يا بيمه مي كنيد يا شخص ديگري را معرفي مي كنم براي اين كار. بعد از ۴ سال بيمه شديم . ۳سال با اين احوال گذشت. در سال هفتم ديدم به آن اهدافي كه ۱۰ سال قبل براي خود گذاشته بودم نرسيدم . تصميم گرفتم دست به كار جديدي بزنم . راحتي پشت ميزنشيني را به لقاءش بخشيدم و وارد بازار فروش شدم. در ابتدا يك فروشگاه پوشاك راه اندازي كردم و بعد از مدتي وارد يك شركت بزرگ بعنوان كارشناس فروش و بعد از آن بعنوان مدير فروش در شركت ديگر ي مشغول بكار شدم و اين تازه اول راه است. شايد باور نكنيد ولي بعد از ۱۰ سال تقريبا به اهداف خود در اشل كوچكتر رسيده بودم. وقتي به گذشته خود نگاه مي كنم. شايد بگويم آن ۷ سال به بطالت گذشته است. ولي اينطور نيست . جايي خوانده بودم . اين كارها مثل بقاي انرژي است . از بين نمي رود . بلكه از انرژي به انرژي ديگر تبديل مي شود . ميشود گفت اگر آن ۷ سال نبود شايد الان در اين مرجله نبودم. و اين تازه اول راه است.
محمد رضا اين پستت منو ياد سالهايي انداخت كه با حقوق بسيار بسيار ناچيز با صبوري زياد كار مي كردم و خرسندم از جايگاهي كه امروز به دست آوردم. هر چند هر روز تلاش مي كنم تا حر فه اي تر به جايي كه ميخام برسم به سقفي كه براي خودم تعيين كردم.
استاد بازم برامون از این تجربه های کاری و این همه سختی که با مدارک بالا داشتید و صبوری کردید و به راهتون ادامه دادید بنویسید. ممنون
یه مفهومی توی رفتار سازمانی هست به نام «رفتار شهروندی سازمانیOCB» مقوله جالبیه و با این مطلب سازگار
سلام
همه این ها قبول با بی عدالتی حقوقی تو بگو چه کنیم؟
۶ ماهی هست که بعد فارغ التحصیلیم تو یه شرکت قطعه ساز مشغول به کار شدم، هر کاری که گفتن رو انجام دادم، از کارم لذت می برم، فقط یه مشکلی هست، و اون اینکه من و دو نفر دیگه همزمان وارد شرکت شدیم، یکی شون رفت انبار و یکی دیگه قسمت لجستیک و من تو قسمت تضمین کیفیت، الان پایه حقوق اونها با وجود مدرک لیسانسشون از پایه حقوق من که مثلا مدرک فوق لیسانی دارم بیشتره!
همزمان وارد شرکت شدیم. من از حقوقم ناراضی نیستم اما این بی عدالتی حقوقی چیزیه که آزارم میده، گفتم قبل صحبت با مدیر با شما هم مشورتی بکنم.
اینجور وقتا باید چه کار کرد؟ باز هم باید بگیم که من کارمو انجام میدم و مهم نیس که حقم داره خورده میشه ؟
ممنون میشم اصلا درباره بی عدالتی حقوقی تو سازمان ها هم مطلبی بنویسید.
بی عدالتی در کل چیز خوبی نیست. همه اینو قبول دارن. اما مشکل در مصداق هاشه. یعنی وقایع اطراف رو چطوری تفسیر میکنیم.
به نظرم اینکه شما فکر میکنی “حقت داره خورده میشه” ناشی از مدرک فوق لیسانسته و مقایسه حقوقت با لیسانس ها. دقیقا به همین دلیله که گاهی کارفرماها علاقه به جذب نیروی زیاد تحصیل کرده ندارن (مگر اینکه مجبور بشن!) . چون مدرک بالاتر انتظارات اون افرادم بالاتر برده.
به نظرم(با صرف نظر از استثنائات) قاعده کلی اینه که پایه حقوق تو شرکتها بر اساس ارزش آفرینی افراد و سختی شغل باشه نه براساس مدرکشون.
بله … حداقل انتظارم این بود که پایه حقوقم با دو نفر دیگه که با مدرک لیسانس اومدن و جفتشون دانشجوی فوق هستن و دارن هفته ای یکی دو روز میرن دانشگاه، برابر باشه.
شاید انتظار بالایی بوده. اما سرپرستمون میگفت پایه حقوقی تو واحد ما (تضمین کیفیت) کلا پایینه! (نمیدونم تا چه حد حرفش صحت داره).
ممنونم بابت پاسخی که نوشتید.
در مورد ارزش افرینی هم ایده هایی برای شرکت دارم. یکیش برگزاری یه سری دوره نرم افزاری مثه اکسل تو شرکت هست از طرف خودم، که از این طریق هم خودم معرفی بشم و هم اینکه سازمانمون بتونه راحت تر گزارشاتشو آماده کنه.
و همینطور علاوه بر این دنبال یادگیری اکسس و برنامه نویسی تو اکسل هستم.
میگم مشکلم با حقوق شرکت نبود، مشکلم با نارضایتی بود که از این تفاوت حقوقی برای دو یا چند ادم با شرایط مشابه وجود داشت. یه جوری حس میکردم حقم داره خورده میشه با اینکه شرایطم بهتر از دیگرانه.
تلاش بیشتری خواهم کرد تا متهم نشم به کم کاری.
آقای حامد عزیز
من از شما یک سوال دارم! وقتی استخدام میشدید از میزان حقوقی که باید دریافت کنید حتما آگاه بوده اید! به نظرتان هم قطعا قابل قبول بوده که پذیرفتید با این مبلغ کارکنید. پس الان مشکل کجاست؟ این که کارفرمای شما به هر دلیل بخواهد به کس دیگری برای کار مشابه مبلغ بیشتری بپردازد اساسا به شما ارتباطی ندارد!
عدالت یعنی آنچه شما با میل و آگاهی امضا کرده اید را اجرا کنند مابقی حاشیه پردازی و وقت تلف کردن است. اگر ۲ ماه بعد از شما شخص دیگری را برای کار مشابه با حقوق کمتر استخدام کنند آیا شما باز هم حس بی عدالتی خواهید کرد ؟
دوست عزیز، کارفرما بیش از شما علاقه مند به استخدام کم هزینه است اما ممکن است شما چند نیروی مختلف برای کار مشابه استخدام کنید و حقوق اینها هم مشابه نباشد! میزان تجربه کار، شرکت قبلی و میزان دریافتی شخص و نیز برآورد مصاحبه کننده از میزان پیشرفت شخص در سازمان و ۱۰۰ تا دلیل دیگر در این موضوع تاثیر دارد و آخرش هم اینه که اینجا شرکت من هست و صرفا بر اساس قضاوت خودم عمل خواهم کرد.
توصیه من به شما این هست که به جای پرداختن به این حواشی اصل کاری که به شما سپرده شده را به بهترین نحو که ازشما خواسته شده و حتی بهتر انجام دهید و سعی در کسب تجربه و دانش مرتبط داشته باشید. یا کارفرما میفهمد و مشکل شما را حل میکند و یا اینکه شما اگر واقعا باور دارید استحقاق بیش از این را دارید به سراغ شرکتی بروید که حقوق درخواستی را پرداخت کند!
بابت زدن این حرفها حتما دوستان از خجالت بنده درخواهند آمد ولی یکبار برای همیشه بپذیریم که یا باید سازمان و شرکت خودمان را راه بیاندازیم و یا قبول کنیم که کارفرما مخیر است در سازمان خود به تشخیص خود عمل کند! واقعا نقطه وسطی وجود ندارد و بیشتر تعارف است تا واقعیت.
سلام آقای تقوی گرامی
چقدر جاتون خالی بود تو این بحث:)
اتفاقا یادم بود که دفعه قبل بخاطر موافقت با شما چقدر مورد لطف دوستان قرار گرفتم!
و عجب کتابی بود “نفحات نفت”
پیش بینی شما در مورد فیدبک ها عالی بود
و در عین حال مثل همیشه باهاتون کاملا موافقم…
سلام آقای تقوی
اول از شما تشکر میکنم.
اساسا گفتم که مشکلی با حقوق شرکت ندارم و با خیلی پایین تر از این حقوق هم داشتم کار میکردم. فقط سوالم این بود که آیا این حق خوری نیس؟ که با پاسخ شما این تو ذهنم اومد که این حق کارفرماست که به آدمای مختلف حقوقای مختلف بده!..
من همیشه در تلاشم مهارتهامو توسعه بدم، و تا حالا هم کارایی که ازم خواسته شده رو خوب انجام دادم، از حالا به بعد هم خیلی بیشتر تلاش خواهم کرد.
از حرفاتون استفاده کردم.
ممنونم
سلام آقای تقوی عزیز
همین موردی که شما اشاره کردید دقیقا چند سال پیش برای من اتفاق افتاد.
من به عنوان تازه کار و به عنوان مهندس فناوری اطلاعات، پا در سازمان بسیار بزرگی گذاشته بودم که البته قبلش یک مصاحبه جانانه با من انجام شد که موفق شدم و وارد این سازمان شدم.
تقریبا همه همکاران با سابقه بودند و من بدون سابقه!!
اون زمان من در قسمت مهندسی مجدد سازمان وارد شده بودم و به من کار ترجمه ماهواره های مخابراتی رو دادند که کار من نبود و کار یکی از همین همکاران با سابقه بود که مترجمی زبان انگلیسی خونده بود. با اومدن من به سازمان مدیر محترم فرمودند که بدید فلانی ترجمه کنه . من هم اطاعت امر کردم و مازاد بر وظایفم ترجمه هم کردم.
آخرش چی شد؟ همکار با سابقه بدون اینکه به خودش زحمتی بده همون حقوق سابق رو میگرفت و من تقریبا هیچ میگرفتم. آخر بی عدالتی بود.
قسمت جالب داستان اینجا بود که آخر کار ، مدیر یک پروژه سنگین به همکار با سابقه داد که ترجمه کنه اون هم نامردی نکرد به من تعارف کرد که ترجمه کنم منم قبول نکردم و مخالفت کردم بخاطر اینکه وظیفه من نبود و درخواست مستقیم مدیر از من نبود. به گوش مدیر رسید مدیر به همکار با سابقه فرمودند که شما به خودتون زحمت ندید با هزینه سازمان بدید بیرون ترجمه بکنن!!!
سوال اینجاست “شما که هزینه سازمان برات مهم نیست چرا مترجم زبان استخدام کردی؟”
بعدها متوجه شدم که کارفرماست دیگه هر چی اون بگه همونه . ما هم تازمانی که کارمند اون هستیم باید تابع اوامر اون باشیم . هوای با سابقه ها رو بدجور داشت جوری که بدون سابقه ها رو بخاطر اونا له میکرد.
فضایی ساخته بود که برای منه تازه کار غیر قابل تحمل بود.
احساس میکردم اونجا داره از توانایی من سوء استفاده میشه.
چون صرفا در مصاحبه گفته بودم زبان بلدم ، ترجمه بلدم باید از من بیگاری میکشیدن؟!
کاری که در ابتدا برای من تعریف نشده بود .
خداروشکر کار من موقت بود و تموم شد و من راضی یا ناراضی اون اتفاق رو گذاشتم به حساب کسب تجربه!
امیر تقوی عزیز، من هم یک کارفرما هستم، می دونم تمام مصیبتی که من دارم میکشم رو نه کسی می فهمه و نه خودشو جای من میذاره و نه میتونه براش راه حل پیدا کنه، پس حق دارم برای زنده موندن کسب و کاری که خلق کردم کاری رو بکنم که خودم صلاح می دونم. اما از روی تجربه دیدم که کار زیر دست یک کارفرمایی که اصرار به رعایت عدالت داره به کارکنان حس امنیت میده، و مسیر پیشرفت رو براشون مشخص میکنه. اگه دلیل افزایش حقوق در شرکت معلوم باشه هر کسی میدونه برای رسیدن به حقوق بالاتر راه قابل اطمینان و مشخصی هست و همونو انتخاب میکنه
الان همه دنبال: راه ميان بر/راه در رو/ راه دو دره و … از اين دست راهها هستند. شعارشون هم اينه:” تقلب توانگر كند مرد را ….”
يادم نمياد به كار نه گفته باشم (كار سالم رو ميگم). دستفروشي و ويزيتوري و آهنگري و …
سال ۷۶ همدانشگاهيام دنبال داستان ايزو بودن. چون تازه اومده بود، باكلاس بود و با ديسيپلين. من با يكي ديگه از دوستام آهنگري ميكرديم و فرفورژه درست ميكرديم. خيلي سخت بود. تو تابستون دستمون رو آهن ميسوزوند و تو زمستون دستمون به آهن از سرما ميچسبيد.
دوستاني كه تازه ميخوان شروع كنن بايد بدونند تجربه ثروتيه كه نميشه تو راحتي و با سوت زدن بدست اورد(يه بار تو همين سايت مطلبي خوندم درخصوص كارآفريني و دوستي كه ميگفت در قسمت شناخت كارآفرينيم!!!). به سختي بدست مياد ولي هميشه موندني. با يه باد از بين نميره. درخصوص درآمد شغلم بايد بگم : اگه پول سالم باشه، بركت ميكنه و زندگيت رنگي ميشه. وگرنه هرچقدر هم زياد باشه نميتوني باهاش حال كني و براي ورثه ميمونه، براي خود آدم هم شايد يه قبر رنگي با يه مراسم آبرو مند ازش در بياد!!!
زمان ميبره به اين حرفا رسيدن. الان خنده داره و شبيه حرف پيرمرداي لب گور، نه؟؟؟
سلام مجید جان. اتفاقاً حرفهای بسیار خوبی زدید. خود من به این نتیجه رسیده ام که در همه مسائل، من جمله آرامش زندگی ما باید سراغ متغیر های معنوی برویم
سلام مجيد جان
آدم وقتي يه چيزي رو با گوشت و پوست و خونش، حس و تجربه كنه نه تنها حرف هاش شبيه پيرمرد هاي باتجربه ميشه بلكه با هر عملكردش هم داره درس ميده البته براي هر آنكس كه گوش شنوا دارد
حرفات خيلي زيبا و آموزنده بود و البته از نظر من درست
سلام.
درود بر شما.
اتفاقا خیلی خوبه که آدم، درتجربه ، پیر باشه و در انگیزه ، جوان .
ممنون
سلام.
این روزها ، هنوز مهر مدرک کارشناسی خشک نشده، میریم سراغ MBA!!!
و بعد این مدیر که احساس میکند کار را می شناسه! برای تصدی پست مدیریت وارد عرصه کار می شه تا مدیری کارکشته بشه!
ولی…..
مگر ما چند تا خودروساز داریم و چند تا نورچشمی؟؟؟
محمد رضا معلم خوبم
مشكل هميشه اين بوده كه كسي حاضر نيست توي كاري كه هست تداوم داشته باشه
من هميشه به همه ميگم باران به دليل مستمر بودنش سنگ و سوراخ ميكنه نه به دليل قدرتش
من ٢٤ سالمه
وقتي اول دبيرستان بودم پدرم ورشكست شد ومشكلات مالي شديدي داشتيم
من وبرادرم كه يك سال از من بزرگ تر بود ترك تحصيل كرديم واز فرداش شديم دست فروش خيابان
بعد از يكسال براي گسترش كارمون شروع كرديم به آموزش يعني شاگرد ميگرفتيم براي خودمون وبساط پهن ميكرديم
به قول خودمون شعبه ميزديم وخودمون مديريت ميكرديم بعد يه فروشگاه اجاره كرديم تا ٦ماه هرچي فروش ميكرديم فقط اجاره بها پرداخت ميكرديم
بعد ٣سال شروع كرديم به شعبه زدن و گسترش كار
الان فقط ٧سال از اون وقت كه توي خيابان از سرمايخ ميزديم ميگذره
الان هفت شعبه در تهران داريم
محصولاتمون خودمون توليد مي كنيم
به كل كشور پخش ميكنيم به كشور هاي همسايه هم صادر وامروز ١٥٠نفر توي اين مجموعه مشغول به كار هستند
وهميشه به اين فكر ميكرديم اين اشكال نداره كه ما يك دست فروش هستيم اين مهم بود كه يك دست فروش موفق باشيم
همیشه دلم میخواست بدونم روزای اول چجوری شروع به کار کردین چطور پیشرفت کردین چند بارم دربارش کامنت گذاشتم خیلی خوشحالم که وسط درس خوندنم که از روی خستگی اومدم اینجا این مطلبو خوندم و خیلی روحیه گرفتم حس کردم از هرجا شروع به کار بکنم میتونم به ارزوهام برسم دیگه از اینکه بعضی از دوستام جاهای خیلی خوبه کار میکنن ناراحت نیستم چون حتما توی اون شرکت کسایی بودن که از نظر شغلی در رده بالا تری نسبت به تو بودن ولی شاید ناامید شدن و خیلی زود از اون شرکت رفتن و تو موندی واسه ایندت تلاش کردی.
آقای شعبانعلی، سلام
بنده تقریباً با همین استراتژی شما، مدت دو سال است که سختیهای شغلم را دارم تحمل میکنم. در این مدت تجربیات و پیشرفتهایی داشته ام ولی به نظر خودم آنطور که باید و شاید نتوانسته ام حرفه ای شوم. البته ناگفته نماند که در این مدت شرح شغل مشخصی نداشته ام. از کار فروش گرفته تا مصاحبه استخدامی و کارهای اداری و حتی کار فنی و … . ولی کار اصلی که سازمان می خواهد کار فروش است. با اینکه هر کاری که از دستم بر می آمده انجام داده ام و با تمام سختی های سازمان همراه شده و دم نزدم، ولی سازمان من را نیروی با ارزشی قلمداد نمیکند و همین مسئله آزارم می دهد.
خودم را آدم بی استعدادی نمیدانم. ولی نمیدانم علت را در کجا باید جستجو کنم.
ای کاش شما میتوانستید بنده را راهنمایی کنید.
موفق باشید
سلام و تشکر هم از فایلهای صوتی خوبتون و هم از کامنتهای عالی….یه پیشنهاد و البته خواهشی داشتم، اگه امکانش باشه وقتی که از کارآفرینان و یا افرادی که بسیار سخت کوش هستند مانند آقای نخجوانی مصاحبه می کنید، بپرسید اصالتشون کجایی هست؟ خیلی دوست دارم بدونم ژن منطقه ی جغرافیایی خاص چقدر بر روی سبک زندگی و شغلی تاثیر گذار هست؟ با سپاس فراوان
نمی دونم چرا وقتی تیتر رو دیدم، ناخودآگاه یاد سوسک و کاتالوگ و ترجمههای درون سطل زباله و … افتادم.
“مشکل ما حرفهای کار نکردن است.” حرفهای به معنای اینکه وقتی با یه مشکل کوچیک روبرو میشی همانند وقتی که مشکلی نیست همه چی خوب باشه. کسی باشه که واقعا به سوالات شما پاسخ بده.
یه نکته خطاب به صاحبخونه عزیز: توضیح و پاسخ دادن به خیلی از این سوالات (که اغلب از تجربه کم، شناخت ناچیز و عدم آگاهی کافی ناشی میشه) رو خیلی خیلی دوست دارم و هیچ وقت برام تکرای نمیشه …
احساس نیاز به آموزش در این بخش (حداقل برای من) خیلی جدیه.
تو گزارش ایمیلی این هفته از معمای متمم نوشته بودی: من از طرف خودم میخوام پاسخ بدم که؛ دو ماه پیش برام ایمیل اومده بود که یکماه عضویت رایگان متمم رو دریافت کنم. نیم ساعت متن نوشتم و خیره به صفحه لب تاب که از شما به خاطر این هدیه تشکر کنم و بعدش بگم که مایل به دریافت این هدیه نیستم. در آخر ایمیل رو نفرستادم و آرشیوش کردم که یادم بمونه به چه خاطر حاضر به دریافت محتوای ارزشمند شما نیستم.
مگر غیر از این است که محتوای آموزشی شما (چه به صورت روزنوشتهها و چه مطالب متمم) صرفأ برای به خاطر سپردن نیست لیکن برای مبتلا شدن با تمرین و تکراره؟!
مگر شما بهتر از من نمیدانید که با نسلی روبرو هستید که با داشتن اینترنت و رایانه، دچار شهوت دانلود است. هر چیزی به هر شکلی از هر کجا که باشه ؟! (شهوت مطالعه برا زمان شما صادق بود!)
من فایل “نقطه شروع” رو هم خریداری نکردم تا الان: خوب یادمه که در اوایل سال به این فکر میکردم که اگر آموختههای من از محمدرضا تا الآن تغییر جدی رو در زندگیم ایجاد نکرده،
حتمأ یک جای کار مشکل از منه ، حتمأ از آنچه آموختم (یا حفظ کردم!) به درستی عمل نکردم، حتمأ به جای آموختن مفهوم به دنبال کپی رفتار و گفتار بودم و ده ها نتیجهی دیگر از بیش از یک سال همراهی مجازی با شما …
تو این مدت همراهی سعی کردم حداقل یک جمله کاربردی یاد بگیرم که بتونم دو تا جملهی منحصربفرد از زبان خودم بیان کنم. یک بیت شعر که مال خودم باشه به جای دیوان شعر …
شهوت داشتن و ذخیره کردن رو کنار گذاشتم
اخیرأ بیش از ۴ ترابایت اطلاعات رو به کمتر از ۱ ترابایت کاهش دادم
به جای گفتن اینکه من n تا نرمافزار بلدم و کتاب خوندم و معدل فلان دارم و …
می تونم بگم یک کار رو خیلی خوب بلدم:
میر گرفتن در نقشه برداری ! (به بهترین شکل ممکن با ارایه راهکارهایی برای بدست آوردن کمترین خطا، اون هم با ابزارهای چینی در ایران!!!) (بدیهی است که نقش خطا در پروژههای بزرگ پررنگتر است)
(کسانی که کار کردن میدونن که پشت دوربین ایستادن و محاسبات نقشه برداری و کار با اکسل و اتوکد و… پرستیژ خاصی داره) و معمولا میر (شاخص) رو به دست یه کارگر میدن نه یه مهندس …
سلام
چقدر خوشحالم وقتی تجربه ها مون رو به اشتراک می گذاریم .من هم برای اینکه در ابتدای کارم برای اینکه بتونم به صورت عملی به دانش حسابداری ام اضافه کنم ،تصیم گرفتم یکسال برای یک شرکت تولیدی – صنعتی تقریباً مجانی هفته ای سه روز تا کیلو متر ۱۱ جاده قوچان برم و تا پاسی از شب کار کنم .
ممنونم از صاحب کارم که اجازه داد و اعتماد کرد تا فرصت تجربه را داشته باشم
( خیلی خوبی بود)
سلام
من دانشجوی سال آخر کارشناسی رشته مهندسی نفت ام.پارسال برای کارآموزی ما رو یه هفته بردن اهواز،دوره دیدیم.ولی من خیلی علاقه داشتم که حتما این دوره رو تو یه شرکت خصوصی بگذرونم.واسه همین دنبال اون نرفتم تا امسال بتونم برم یه شرکتی واسه کارآموزی.هدفم این بود یه جورایی کار تو رشته خودمو تجربه کنم یا حداقل ببینم چطوریه.خیلی بیشتر از اون ارتباطات تو محیط های کاری و ببینم.همیشه واسم سوال بود که آیا این حرفایی که درباره کار میزنن درست بوده یا نه.دوست داشتم ببینم صنعت کجاست و دانشگاه کحا.یه جورایی این کارآموزی قرار بود دید منو نسبت به تصمیم ای آتیم بیشتر کنه،تحصیلو ادامه بدم،ندم.اپلای کنم ،بمونم.کار کنم،نکنمو… .از بعد عیدهم با رادیو مذاکره و شما آشنا شدم.از اون موقع که خیلی بیشتر روی تصمیمم مصمم شدم.از همون اواخر فروردین که نمایشگاه نفت و گاز بود شروع کردم به تک تک غرفه هاسر زدمو اطلاعات کارآموزیشونو پرسیدم.جواباشون واقعا متعجبم کرد.اکثرشون تا اسم کارآموزی میومد،میگفتن اصلا نمیگیرن.چند تا جا هم بودن که یکم ارزش قایل شدن و کاتالوگ شرکتشونو دادن و گفتن براشون رزومه بفرستم.به همینم راضی بودم.رزوممو آماده کردم و بلافاصله براسون ایمیل کردم.تا یک هفته هیچ جوابی نیومد.خیلی ناامید شدم.از چند نفر که تو حیطه کاری بودن پرسیده بودم بایدچیکار کنم و اونا وقتی میگفتم شاگرد اولم و دانشکده فنی تهران خوندم میگفتن قطعا میگیرنت.ولی اینطور نشد.
با یکی از استادام صحبت کردم و ایشون تونستن برام یه جا جور کنن.اونقدر خوشحال بودم که حد نداشت.چند هفته درگیر آماده کردن نامه معرفی نامه بودم.تا چهارشنبه که نامه رو بردم شرکت.چون مدیر منابع انسانیشون تشریف نداشتن،جواب ما تا امروز طول کشید.آخر هفته مذاکره شما و آقای نخجوانی رو گوش دادم و اینقدر این مصاحبه به من انگیزه داد که من همش برنامه میریختم واسه تابستون.اما متاسفانه امروز درحالی که با کلی امید و آرزو راهی شرکت شدم تا جوابمو بگیرم با این پاسخ رو به رو شدمکه بدلیل فضای کم برای من پروژه ای تعریف کردن تا من خارج از شرکت اون پروژه رو انجام بدم وبه عنوان کارآموزیم رد کنن.یه دفعه انگار که تمام بنامه هامو بهم ریخته باشن،ناامید شدم.از همه چیز.تو رشته من خیلی سخته بتونی کار پیا کنی ومن تنها امیدم این بود که حداقل کارآموزی میتونه دریچه خوبی باشه واسه وارد شدن به صنعت.اما همه چی تموم شد.الان دیگه فرصتی نیست که من شرکتی رو دوباه بگردم پیدا کنم.و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
نه میشه کار گیر آورد نه میشه کارآموزی گرفت.خیلی از رشته ام ناامیدبودم و الان نا امیدتر شدم.دیگه نمیدونم چه راهی هست و باید چیکا کنم.خواهش میکنم کمکم کنید.حرفهای شما میتونه خیلی کمکم کنه.من چطور این مشکل پیش اومده رو جبران کنم؟
جواب شما برای من خیلی مهم بود ولی من فقط باید صبر میکردم.مشکل من حل شد:-)
بزرگی آقای داداشی.میخوام سعی کنم کمتر بنویسم با اینکه همیشه احساس میکنم حرفم شاید برای حداقل یه نفر مفید باشه.و واقعیتش به بعضیا حس بدی پیداکردم زیاد میان مینویسن و موارد دیگه که نمیخوام بگم.منتها سعی میکنم حرفهای شمارو بخونم.موید باشید.فقط بگم استفاده از واژه مربی به این نحو حس خوبی بمن نمیده.
سلام محسن عزیز.
از لطف شما ممنونم.
چون معتقدم عنوان “استاد” برای جناب شعبانعلی خیلی کم است، دنبال واژه ی مناسب تر می گشتم.
مربی را به جای منتور mentor انتخاب کردم. گرچه معنای اصلی منتور “مرشد” است. و ایشان در این جایگاه هستند.
ولی چون از کسی در اینجا حس بد نگرفته ام ، حس بد نمی دهم.چشم منبعد از همان عنوان”استاد” استفاده خواهم کرد.
برقرار باشید.
دوست عزیز
منم فکر کردم شاید با این نوشته ام شما رو به تامل بیشتر وادارم، به خاطر همین نوشتم.
اینکه بنویسیم شاید برای یه نفر مفید باشه، دیدگاه خوبیه. ولی حس بدتونو نسبت به “بعضی ها”، متوجه نمی شم؟؟
اینجا قانونی نداریم که بیشتر از فلان تا کامنت، تایید نمی شه و افراد فکر می کنم بنا به شرایط و مواردی که فکر می کنن درسته می یان و پیام می ذارن و خداروشکر توی این خونه، جا برای همه هست و کسی جای فرد دیگه ایی رو نه می گیره و نه تنگ می کنه.
و همین طور گمان می کنم هر کسی صاحب خونه رو هر جوری و با هر واژه ایی که دوستش داره و با اون راحته می تونه خطاب قرار بده.( البته به طرز مودبانه که در این خونه مرسومه)
من اغلب کامنت ها رو می خونم بی اینکه مثبت و منفی بدم. البته می گم اغلب، نه همیشه. وقتی دیدم کامنتتون مخفی شده کنجکاو شدم و دوست داشتم نظرم رو به شما اعلام کنم.
موفق و شاد باشید.
داداشی عزیز و سیمین خانم محترم.
مرسی از نظراتتون.
چند وقت پیش رفتیم (بردنمون!!)خواستگاری.به آن دختر محترم گفتم اگه بخوام کوتاه تمام خواستمو بگم و اینکه اول و وسطو آخر زندگیمو، تو این حرف مولاست که : همه چیز محتاج عقله و عقل محتاج ادب” .
معروفم به اینکه کم نصیحت میکنم.حتی صدای بعضیا درومده که چرا فلانی هیچی بهمون نمیگه.واقعیت اینه یکی از دلایلش رعایت ادبه.خیلی معتقدم به مفهوم ادب.یعنی احساس میکنم خود عشقه.این یه مطلب.
دو اینکه حساسیت ماها باعث میشه آزار مدام ببینیم.بقول شاعر در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار.آزار از جانب جامعه ای که من یکی دوستش نمیدارم با وجود اینکه انسان شادی هستم و دنبال شادی بیرون از وجود خودم نیستم ولی بهرحال حتما خوشخال میشم فضایی ببینم که جفت و جوریم با هم و هم نگاهیم و هم افق و…
خلاصه اینکه میام اینجا وانتظارم کمی وتنها کمی از مردمان اینجا، بالاتر از جامعه بیرونیه.معمولا بخاطر رعایت ادب در اکثر موراد سعی میکنم و سالهای زیادی سعی کردم کسی رو ناراحت نکنم و برای همین هم متاسفانه خیلی کم نصیحت میکنم و خیلی کم احساسمو صریح بیان میکنم مگر اینکه بدونم فضاش هست.طول هم کشید که فهمیدم دموکراسی همه جا خوب نیست،رعایت همه جا خوب نیست وووو….
با این توضیحات وقتی میبینم مثلا یک سوال بصورت مستقیم و تخصصی از محمدرضا پرسیده میشه بعد یه عده میان وسط جواب میدن (هرچند هم مفید و با جملات زیبا)باز به نظرم چون ادبه رعایت نشده اصلا جالب نیست و این حس بد میده حسی متناسب با کمی و فقط کمی انتظار بالاتر از اینجا و اینکه “ادب آداب دارد”.
پس با احترام به فردیت و آزادی همه که این مفاهیمو بیشتر از اونیکه بگم دارم زندگی میکنم ، هرچند تنها و هر چند آرام،اینجا درسته که فیلتر ومنعی از لحاظ پراکنش نظرات نداره ولی همونجوریکه حق دارن بهشون احترام گذاشته بشه یه عده هم حق دارن ببینن ادب رعایت میشه .البته خب زیاد دیده نمیشه ولی بهرحال خوشا به حال کسانی که عیب دوستانشون رو تحمل نمیکنن.به منم حق بدید که عیب عزیزانم رو تحمل نکنم.
آقا داداشی عزیز بیشتر منظورم به لحاظ ترکیبی بود نه مفهومی.وگرنه یه کم ناجوره بخوام بگم اینو نگید چون دوست ندارم یا…حدی ندارم که جسارت اینجوری بکنم.احساس میکنم به مرور بتونم حسمو ازون ترکیب بهتون بگم.
سیمین جان توضیح بالا امید که تونسته باشه علت و دلیل نوشتمو بیان کرده باشه.
حرف بسیار دارم…
سلام آقای رضایی عزیز
پیشاپیش بهتون تبریک می گم. امیدوارم به خوشی و سلامتی باشد.
من فکر می کنم گاهی دوستان سوالاتی که می پرسند، همین همسایه ها می تونن راهنمای همدیگه باشن و با در نظر گرفتن زمان اندکی که استادمون دارن و شاهد بودیم که حتی چند پست را کامنتی نمی گذارند، به نظر می رسد اینکه منتظر باشیم و توقع داشته باشیم ایشان پاسخمان را بدهند، (با توجه به اینکه بارها گفته اند می توانند برای پاسخ بیشتر دادن به بچه ها یک وعده غذایی یشان را حذف کنند) کار درستی نیست و چه خوب که تا آنجایی که برامون ممکنه از نظرات جمع کمک بگیریم و ناراحت نشیم که بقیه جوابمونو بدهند.
گاهی هم بخت با ما یار است و ایشان لطفی در حق همسایه ایی می کنند و پیام می گذارند که در آن صورت همگی مستفیذ می شویم.
ضمن اینکه اینجا مثل خونه ایی است که در نبود پدر اون خونه بقیه به هم یاری می رسونن و خوشحال هستند که این کارو نه بر اساس بی ادبی بلکه از روی محبت و همراهی و همصحبتی یکدیگر انجام می دهند.
به هر حال اینجا پره از همسایه هایی که با نظر من و شما موافق و مخالفند و هر کدوم از ما باید سعی کنیم به عقیده دیگری احترام بگذاریم و بودنشان را بپذیریم.
سلام با احترام آقای رضایی عزیز
من هم به مانند شما سعی کردم بسیار زیاد رعایت ادب بکنم در مقابل بزرگ و کوچک و در هر موقعیت و حالتی .
کوتاه صحبتی داشتم . حمل بر بی ادبی نشود.
اوایل که میومدم به اینجا سر بزنم پر بودم از سوال و دنبال این بودم که کامنتم رو حتما محمدرضا جواب بده هر چه زودتر!
گاهی اگه صحبت شخصی داشتم به محمدرضا ایمیل میدادم ولی بعد از اون واقعا پشیمون
شدم از اینکه اینهمه به شلوغیش اضافه کردم.
تصمیم گرفتم اگه سوالی داشتم جوابش رو در کامنت های دوستان پیدا کنم که کمتر مزاحم استاد بشم.چون واقعا درکشون میکنم که چقدر سرشون شلوغه.
اگر هم دوستان جواب من رو دادند بر من منت گذاشتن . اکثرا با تجربه و همگی سروران من هستند.
قصد جسارت و نصیحت نداشتم. مقصود هم صحبتی بود همین!
موفق باشید
سلام.
به هر حال درجامعه ی چند صدایی، مخالف و موافق وجود دارند. واژه ی مربی به خودم هم حس خوبی نمی دهد و تا وقتی واژه مناسب تری پیدا نکنم از همین واژه عمومی استفاده می کنم.
سیمین جان بهار عزیز و آقا داداشی نازنین
مرسی از هم صحبتیتون.
حرفاتون رو قبول دارم.از پذیرفتن بقیه تا درک شلوغیه محمدرضا و…
نمیخوام بیشتر ازین ریزش کنم و بخوام موردی بحث کنم چون خیلی کم اتفاق افتاده نمیشه تعمیمش داد به فضا.فضای اینجا اگه نگم بالای ۸۰ درصد خوبه میتونم بگم معدل مثبتی داره پس جالب نیست اگه بخوام بزرگنمایی کنم که مثلا ادب رعایت نمیشه و…
بهرحال وقتی نقدی میشه امید این هست که فکر بیشتری صورت بگیره.همینکه خودمم باعث میشه بیشتر فکر کنم پس نقد کار خوبیه واقعا.
ممنون و موید
سلام استاد.
وقتی کامنت آقای جواد رو خوندم فکر کردم که سوالشون نکته خاصی نداره. ولی وقتی این پست شما رو که در جوابشون نوشتید خوندم دیدم که چقدر سوال قشنگی پرسیدند.
ممنون که جوابشون رو براشون شخصی نفرستاید و برای ما هم قرارش دادید.
از حضورتون توی فایل رادیو مذاکرهی گفتگو با آقای احمدرضا نخجوانی خیلی خیلی ممنونم. همه حرف هایی که در پاسخ به دوستان نوشتید خیلی دقیق و ناب بودند. تا حالا جایی چنین حرف ها و تحلیل هایی رو نشنیده بودم. امیدوارم که یادم بمونند.
مینا جون سلام
خوشحالم که پیام می ذاری و کنارمون هستی.
امیدوارم در حرفه ات که خیلی زیباست، موفق و پرانرژی پیش بری.
سلام عزیز دلم. خوبی؟
باور کن من هیچ کاریم رو به منظمی سر زدن به اینجا و چک کردن کامنتها و سایت متمم انجام نمیدم.
اگرم بیام و بین کسانی که کامنت گذاشته اند اسم شما دوستای عزیزم (مخصوصا خودت وشهرزاد و آزاده م و آزاده ام) رو نبینم دلم میگیره. میشه گفت صفا میدید به این خونه.
نمیدونی کامنتت چقدر خوشحالم کرد عزیزم. ممنون.
مینای عزیز من. ممنونم از لطفت. تو هم نباشی دل ما میگیره.
راستی به گلها سلام برسون. خداروشکر که مینای گل خودمون، ازشون مراقبت میکنه …:)
مینا جان سلام
دوست مهربونم ممنونم. میدونی که هر کسی رو بهر کاری ساختن؟ فکر کنم کلی خوش به حال گلها شده که گلبانشون تو هستی:)
(گلبان اسم شرکت دوستم هستش که به فعالیت های کشاورزی و فضای سبز می پردازند.:))
راستی میناجان اگه علاقه به طراحی و اجرای فضای سبز داشته باشی فرصت کار در این رشته هست.میتونی امتحان کنی.
سلام آزاده عزیزم.
خوبی؟
مرسی که این قدر بهم انرژی میدید. خیلی راه طولانی ای در پیش دارم.
من به هر کاری که رنگ و بوی هنر و خلاقیت توش باشه علاقه دارم. بعضی وقتها میگم ای کاش میتونستم خیلی چیزا رو یاد بگیرم. ولی نمیشه. یه چیز غیر ممکنه. نمیدونم ولی فکر کنم به همون استراتژی تمایز و این مباحث هم ربط داره.
طراحی و اجرای فضای سبز رو تازه از خودت میشنوم. یه سرچ کوچیک هم کردم. حتما در موردش تحقیق میکنم ببینم چی هست و کاراش به چه صورته.
خیلی خیلی ممنون عزیزم که بهم این زمینه کاری رو معرفی کردی. خیلی دوست دارم راجع بهش بدونم. این چند روز خیلی درگیرم. دنبال یه فرصت خوب و دنجم که در موردش سرچ کنم.
slm ostad شبتون شیک
راستش خیلی خوشحالم که از تجربیات کاری خودتون رو با ما درمیون گذاشتین
راستش من نزدیک به سه ماه شروع به کار در محیط اداری شدم و هیچ حقوقی بهم تعلق نمیگیره
اما من راضیم چون باید هنوز خیلی چیز ها رو تجربه کنم اما خوشحال شدم این متنو خوندم چون دقیقا با حس حال های الان من مشابه هستند اما من به امید پیشرفت تو کارم ادامه میدم
لحظات تون شاد 🙂
سلام محمد رضا جان
به نظر میرسه که رفتار شهروندی سازمانی در کارکنان سازمانها بسیار کم است، کسی حاضر نیست فراتر از شرح شغل کار کنه، حتی حاضر نیست مهارت های خودش رو توسعه بده، البته دلایل فردی،سازمانی،اجتماعی و … داره
” درد اينجاست
كه درد را نمي شود
به هيچ كسي حالي كرد”
كليدر/ محمود دولت آبادي
آخه درد برای کشیدنه، نه برای حالی کردن.
اگه اینو متوجه بشیم دردهامونم شیرین می شه . حداقلش اینه که وقتمون رو صرف یه عده نکردیم برای حالی کردنشون و در عوض اون وقت رو در یه جای دیگه صرف کرده ایم.
سیمین جان من بی تقصیرم و بی درد
این روزها دوباره دارم کلیدر میخونم و اونجا درد زیاده
هم برای کشیدن و هم برای حالی کردن !
از همین جا یاد گرفتم که ما درد رو انتخاب نمیکنیم بلکه رنج انتخاب ماست.
امیدوارم که من و تو و ما از درد و رنج به دور باشیم.
ممنونم کیان جان و خوشحال شدم از اینکه پاسخم را نوشتی.
یادم می مونه اگه یه رمان پر درد بخوام بخونم، اون کتابو بخونم.
روزای عمرت پر از روزای معمولی.
سیمین جان
دیگه دلم فقط روزهای باشکوه میخواد.
با حرفهای آقای رضایی متوجه شدم!
لطفا برام از اون روزها آرزو کن 🙂
خدایا
لطفا به کیان عزیز ما نعمتهای بیکرانی عطا کن که پر از روزهای باشکوهی باشه که جان و دلش را سیراب کند.
آمین.
سلام
محمدرضا از این مطالبی که به صورت کاربردی و واقعی از زندگی خودت می گذاری خیلی خوشم میاد وباهاشون بهتر ارتباط برقرار می کنم .
کلا سبک روایت داستانی از اتفاقات ،خیلی تاثیر داره، مثل قرآن .که خیلی جاها با روایت داستانی، پندها و آموزه های خود را انتقال داده از اینها برامون بیشتر بگذار .البته امیدوارم یک روزی زندگی نامه خودتو در قالب کتاب بخونم. مثلا هر ۱۰سال یک کتاب بشه .
محمدرضا تو زندگیت بهترین روش برای مدریت مالیت چی بوده که مثل من آخر ماه دخل و خرجت بالا و پایین نشه ؟؟؟؟؟
برامون از این چیزها هم بنویس
تو یدونه کامنتها دیدم فال گرفته بودید. میشه از روی این کامنت فال منم بگیرید ببینید من چه آدمی هستم :DDDD
تشکر
سلام مربی.
با اجازه ی شما و دوستان، من هم یک خاطره بگویم:
سال ۷۴ ترم ۳ حسابداری پس از کلی جست و جو و این در و آن در زدن، با یکی از دوستان همنکلاسی کاری در یک دفتر حسابرسی پیدا کرده بودیم به عنوان کمک حسابرس.
قرارداد ما در آن سال ساعتی ۶۰ تومان بود. بااحتساب نیمه وقت بودن ماهی تقریباً ۱۰ یا ۱۲ هزار تومان می شد. همکلاسی هایی که این را می شنیدند به ما خرده می گرفتند و اعتراض هایی داشتند مثل این که:« شما بازار کار را خراب کرده اید!»
پاسخ ما این بود که:« شما کار پیدا کنید؛ با هر نرخی دلتان خواست قرارداد ببندید.»
آن دوستم آن کار را ادامه داد و چند سال بعد در شهر خودشان دفتر حسابرسی زد.
من از تجربه همان محل کار، در تعداد زیادی شغل پاره وقت دیگر استفاده کردم . از این شرکت به آن شرکت تا این که سال ۸۰ در یک شرکتی برای کار نیمه وقت حقوق ساعتی ۶۵۰ تومان برایم نوشتند و من با اعتماد به نفس و با تکیه بر سوابقی که لیست کردم، در نامه ای به معاون مالی شرکت نوشتم:« بنده فقط با حقوقی حداقل دو برابر این رقم برایتان کار خواهم کرد.» رزومه را دیده بود و زیر نامه ی من نوشته بود: « با نرخ پیشنهادی ایشان ، قرار داد تازه ای تنظیم شود.»
در عرض کمتر از ۶ سال دستمزد من ۲۰ برابر شده بود و مهم تر اینکه به جایی رسیده بودم که خودم تعیین می کردم چقدر بگیرم.
در همه آن سالها و همه ی آن شرکتها، من فقط کار کردم و مهارت آموختم و تجربه کردم. دوستانی داشتم که مرا مسخره می کردند که … بر سرت که فقط بلدی مثل … سخت کار کنی. الآن من در موقعیتی هستم که شغل ثابت دارم و به علائقم می پردازم: تحصیل و تدریس و پژوهش و از این دست، ولی آن دوستان هنوز همان شغل آن سال شان را دارند با حقوقی که یک سری آیتم اکثراً خارج از کنترل منجر به افزایش سالانه ی آن می شود.
هنوز راه طولانی ای در پیش دارم و با وجود مسائل مربوط به زن و فرزند و زندگی، حداقل به اندازه ی سه نفر از اطرافیانم فعالیت می کنم.
من کوچک همه ی شما هستم. قطعاً دوستان تجربیات آموزنده تری دارند.
این نوشته ها فقط به عنوان تجربه برای دوستان جوانتر مطرح شد.
برقرار باشید.
ارادتمند / داداشی
علیرضا و محمدرضای عزیز
وقتی از تجربه های خود برایمان می گویید، بسیار خوشحال شده و در راهی که می روم دلم قرص تر می شود.
سپاس
سلام آقاي داداشي
من ليسانس حسابداري ام راستش من دوست دارم كاربلد باشم چون ما توي دانشگاه دوره كارورزي و.. نگذرونديم از حسابداري كاربردي و عملي هيچ چيز نميدونيم و صرفا تئوري يه چيزاي خونديم ميشه راهنمايي ام كنيد كه براي ورود به بازار كار چه كتب و منابعي رو بخونم و چه نرم افزارهايي رو ياد بگيرم تا بتونم با دست پر براي كار اقدام كنم چون من از اينكه سركار بخوام بصورت صفر كيلومتر برم و تازه اونجا ياد بگيرم بدم مياد
براي حسابداري مالي اقدام كنم يا صنعتي يا حسابرسي؟ فشار كار كدوم بيشتره؟
و اينكه چه شاخه اي پوول بيشتري توش هست؟:D
سلام.
اینکه می خواهید مسیری متفاوت از آن که من رفته ام رابروید، کار راهنمایی را برای من دشوار می کند.خدا کند راهنمایی را برای شما بی خاصیت نکند.
به نظرم باید تا قبل از فارغ التحصیلی تکلیفتان را با کتاب و نرم افزار والبته علاقه تان را نسبت به شاخه های مختلف حسابداری معلوم می کردید.
۱-معتقدم بجای اینکه از صفر کیلومتر بودن بدمان بیاید-بد آمدن با دوست نداشتن متفاوت است- باید از صفر کیلومتر ماندن بدمان بیاید(من دوستی داشتم که مثل خودم فارغ التحصیل حسابداری علامه بود ولی سه سال بعد ، تازه منشی کسی بود که با مدرک کشاورزی دانشگاه فلان، حسابداری می کرد. )
۲-هنوز هم در همه گرایش های حسابداری خوب پول گیر می آید . حداقل اینکه تعداد شرکتها بیشتر و تا حدی کلاس کاری آنها بهتر از ۲۵ سال پیش است.
۳- شاید بخش نوشته نشده ی خاطره ام کمک بیشتری به شما بکند:
هیچ وقت به تمرینهای تعیین شده اساتید بسنده نمی کردم. تمرینهای کتابهای مختلف را حل می کردم.هنوز کتابها و جزوه هایم را دارم .می توانی ببینی که همه تمرینها، پرسش ها، مساله ها، مساله ی جامع و -به قول خود کتاب های سازمان حسابرسی-افته ها را هم حل می کردم.
درتمام دورانی که شغل هم داشتم، به عنوان جویای کار به شرکت های مختلف مراجعه می کردم.هم مدل های مختلف مدیران را می شناختم و هم توقعات متفاوت از یک حسابدار را.
مدیر شرکتی از صدور چک و وصول آن تا اظهارنامه ی مالیاتی را از یک نفر می خواست و وقتی من همه راپذیرفتم ، علت را جویا شد. به او گفتم برای من همه ی اینها فرصتی است برای کسب تجربه ای که ممکن است دیگر به دست نیاید.
سطح کاری برایم معنا نداشت و ندارد. همزمان هم حسابدار فروشگاه بودم و هم حسابرس سازمان صدا و سیما.
دانشگاه آن موقع foxpro درس می دادند .در حد آشنایی و به عنوان درس انتخابی.من نرم افزار و کامپیوتر و زبان را خودم وقت گذاشتم و یاد گرفتم.
برای اینکه دلسرد نشوی عرض می کنم: امروز زتدگی خوبی دارم .
امیدوارم این مطلب هرچند متفاوت ابز چیزی شد که توقع داشتی، برای تو و دوستات دیگری راهگشا بوده باشد.
به هر حال این مسیر من بود تا آن مقطع و شکل کمی متفا وتی از آن، مسیر امروز من است.
ممنون از حوصله ات.
موفق باشی و برقرار.
خيلي ممنونم از وقتي كه گذاشتيد و پاسخم رو داديد