دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

حرفهایی که گفته نشد: سرشت و سرنوشت (۵)

در ادامه حرف‌های قبلی در مورد سرشت و سرنوشت (سه حالت مختلف شنیدن حرف‌ها،  دقت به کلمات، امنیت و شگفتی و ریسک و ابهام) شاید وقت آن باشد که کمی هم به جبر و اختیار فکر کنیم.

مقدمه

یکی از بزرگترین سرگرمیهای تاریخ بشر، بحث و جدال بر سر جبر و اختیار بوده است.

مطمئنم که برخی خواهند گفت که: «سرگرمی؟». این یکی از بزرگترین دغدغه‌های نوع بشر بوده و هست و خواهد بود!

اما حداقل در باور من، دغدغه‌ای که هر دو سوی آن، تغییری در رفتار من ایجاد نکند، دغدغه نیست، سرگرمی است.

به شکلی از جبر حرف می‌زند که انگار اگر الان بتواند اثبات کند که همه چیز جبری است، می‌تواند از فردا صبح با عذر موجه به قتل و تجاوز و تعدی بپردازد.

یا به شکلی از اختیار حرف می‌زند که انگار اگر الان بتواند اختیار مطلق را ثابت کند، حق دارد همین الان من را به خاطر تمام تصمیمات گذشته‌ام، توبیخ و اعدام کند!

باور نمی‌کنم کسانی که شب‌ها تا دیرهنگام، این بحث‌های عجیب را راه می‌اندازند، نتیجه‌ی بحث‌شان، بر روی رفتار صبح فردایشان تاثیر جدی داشته باشد. البته جز آنها که چنین بحث‌هایی ممکن است برایشان منبع درآمد باشد و روزها در مورد این دغدغه‌ها بحث می‌کنند تا از درآمدش، شبهای بهتری برای خود بسازند!

نهایتاً هر کس بحث را برای خودش به شکلی حل می‌کند و قطعاً این نوع از نگرش‌ها،‌ با توصیه و تجویز و به شکل دستوری، تغییر نمی‌کنند.

اگر کسی در این حوزه حرفی می‌زند، در بهترین حالت، توصیف است. آن هم با نگاه خودش و محدویت‌های خودش و تمام عقده‌ها و عقیده‌هایی که همچون کلافی در هم، به هم گره‌ خورده‌اند و جدا کردنشان، از حیطه‌ی توانمندی انسان، خارج است.

اما اصل بحث

در باور من، بازی زندگی بسیار شبیه ورق بازی است. ورق‌ها را توزیع می‌کنند و بازی انجام می‌شود. بخشی از زندگی خارج از اختیار من است. همه‌ی آن برگه‌ها که در بازی دنیا، به دستم داده‌اند. محل تولدم. سطح خانواده‌ام. هوش من. استعدادهای من. فقر و غنای من و همه‌ی آنچه که وقتی پا بر روی خاک گذاشتیم، روی میز بازی، روبروی ما نهاده شده بود.

و طبیعتاً باقی هر چه هست، بازی است.

می‌شود در بازی زندگی باخت. اما باختن با بازنده بودن فرق دارد. بازنده کسی است که وقتی به چهره و نگاه و تجربه و رفتارش نگاه می‌کنی، می‌دانی که هر ورقی در دست او بگذاری می‌بازد. یا بازی با برد مطلق را به بازی با برد لب مرزی تبدیل می‌کند. «بازنده بودن» یک ویژگی رفتاری و شخصیتی است. اما «باختن» یک اتفاق است.

تا اینجا هم حرف‌های کلی و تشبیه و استعاره بود که به درد خودم هم نمی‌خورد. چه برسد به خواننده‌ای که امروز این نوشته را می‌خواند.

اما آنچه که باعث می‌شود جبر و اختیار برای من «سرگرمی» نماند و به یک «دغدغه» تبدیل شود:

ما نمی‌دانیم که چه سهمی از بازی زندگی ما به جبر و چه سهمی به اختیار، واگذار شده. به عبارتی وضعیت فعلی را به طور مطلق نمی‌شناسیم. اما می‌دانیم که هر تصمیم و هر رفتاری، می‌تواند دامنه‌ی اختیار ما را کمتر یا بیشتر کند.

من به نوبه‌ی خودم، در تمام تصمیم‌هایم به این مسئله فکر می‌کنم که بعد از این تصمیم، دامنه‌ی اختیار و جبرم چه تغییری خواهد کرد؟

از میان علوم، علمی را دوست دارم که احساس کنم دامنه‌ی اختیارم را افزایش داده. فیزیک را دوست دارم. روانشناسی را. هنر را و تکنولوژی را. همه‌ی اینها، در هر لحظه، حوزه‌ی اختیار مرا گسترش می‌دهند و زمین جبر را کوچک می‌کنند.

اخلاق را دوست دارم. چون شاید در کوتاه مدت، مرا از حرکت به کناره‌های مسیر بازدارد،‌ اما در بلندمدت،‌ فضای بزرگتر و جاده‌ی مطمئن‌تری را در مسیر زندگی پیش روی من قرار می‌دهد. و اگر چیزی به نام اخلاق به من تحمیل کردند که دیدم در کوتاه مدت و بلندمدت، دامنه‌ی اختیارم را کوچک‌تر می‌کند،‌ با تردید به گفته‌های گوینده فکر می‌کنم. تا کنون هر زمان کسی چنین حکم‌هایی داده،‌ بعدها فهمیده‌ام که در تلاش برای گسترش دامنه‌ی اختیارات خود، محدود کردن اختیار را برای من موعظه کرده است.

خدا، برای کسی ممکن است حوزه‌ی اختیار را گسترش دهد. همان خدایی که آسمان‌ها و زمین را به تسخیر انسان درآورده و از او خواسته تا بر گونه‌ی او، بر کائنات خدایی کند.

خدا برای دیگری ممکن است حوزه‌ی اختیار را محدود کند. همان تصویر شرک آلود خداوندی که همچون پیرمردی عصا در دست، بر تخت کبریایی نشسته و خشم و غضبش را – به تقلید از خدایان المپ – در قالب سیل و زلزله بر سر بندگان فرود می‌آورد.

یادگرفتن زبان را دوست دارم. چون دامنه‌ی اختیارم را افزایش می‌دهد. همینطور کتاب خواندن را. مسافرت رفتن را دوست دارم چون دنیای اختیارم را بزرگ‌تر می‌کند و یادآوری می‌کند بسیاری از دشواریها و محدودیت‌ها، جبر کائنات نیست. بلکه جبر جغرافیایی و سیاسی است. چیزی که با خریدن یک بلیط هواپیما، مرتفع می‌شود!

حضور در جمع‌های بزرگ مردمی را که نمی‌شناسم،‌ دوست ندارم. چون دیدن آنها و باورهایشان و انتظارات و دیدگاه‌هایشان، زمین اختیار مرا کوچک می‌کند.

حضور در جمع‌های دوستانه‌ی کوچک را دوست دارم. چون به من این باور را می‌دهد که دوستانم می‌توانند مرزگشای سرزمین اختیار من باشند.

عنوان دکتر و مهندس را دوست ندارم. چون دامنه‌ی اختیارم را محدود می‌کند و دستم را برای تجربه‌ی عمیق کار و زندگی بسته.

و می‌فهمم کسانی که عاشق عنوانشان هستند. چون تمام زمین اختیارشان را با آجر عناوین رسمی مرزکشی کرده‌اند و اگر آن را از او بگیرند، چیزی برایش نمی‌ماند.

می‌فهمم چرا دختری ممکن است برای رهایی از فضای تنگ فرهنگ سنتی خانه ازدواج کند و می‌فهمم چرا دختری دیگر، ازدواج را تنگ شدن قلمرو اختیار خود می‌فهمد و از آن دوری می‌گزیند.

باورم این است که کوچک کردن زمین اختیار، یا باور بردگان است یا مردگان.

و می‌دانم که آنها که فراتر از عرف و سنت، می‌کوشند زمین اختیار خود و جامعه‌شان را گسترش دهند، مجنون نامیده خواهند شد.

برای انسان، آنطور که من میفهمم، گسترش حوزه‌ی اختیار، عادتی ترک نشدنی است. وعده‌ای که همه‌ی مذاهب هم از روز نخست دادند. رهایی از بردگی و بندگی.

اما به تعبیر زیبای شاملو. دریغا که انسان، به درد قرونش خو کرده‌ است. دریغا…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


لینک دریافت کد فعال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser