چند سال است که هر شنبه در بالای ایمیلی که به عنوان خبرنامه میفرستیم، جملهای را مینویسم.
گاهی از حرفها و نوشتههای خودم است و عموماً ترجمهای از آنچه در کتابهای دیگران خواندهام.
احساس کردم شاید بد نباشد آن را به تدریج در اینجا بگذارم تا دسترسی بهتری به آنها داشته باشیم.
این فایل PDF حاوی ۲۰ جملهی مربوط به ۲۰ هفتهی نخستی است که ارسال خبرنامه هفتگی شروع شد:
دانلود فایل PDF جملههای هفتگی (بیست هفتهی نخست)
سلام
من و یکی دو نفر از دوستان که از خیلی وقت پیش داستان وایزبلومن رو فهمیدم. فکر کنم حتی یه بار توی دانشکده در موردش باهات حرف زدم.
فقط یه چیزی رو به ما نگفتی, نتیجه بررسی و مطالعه ای که انجام دادی چی بود؟ باید جالب بوده باشه
بهنظرم مطالعهی جالب و ارزشمندی هست.
اینکه نام گوینده تا چه میزان میتونه در بازنشر و تکرار حرفها کمککننده و موثر باشه.
بارها و بارها دیدم که افراد میان حرفهای دیگران رو از زبان کوروش یا دکتر حسابی یا پروفسور سمیعی یا دیگران نقل میکنن. شاید یکی از دلایل این کار این باشه که هر چهقدر یه شخصی معروفتر و شناختهشدهتر باشه حرفاش پذیرفتنیتره و تنها به اعتبار نام گویندهی غیرواقعی، اون حرفها توسط گوشها و چشمهای بیشتری شنیده و دیده میشه.
البته شما اشاره کردید که میخواستید ببینید «ایرانی بودن» و «غیرایرانی بودن» چه تأثیری بر بازنشر داره و خیلی کنجکاو هستم تا بدونم نتیجهی این مطالعه چی هست و اینکه فضای وب تا چه اندازه تحت تأثیر«من قال» به جای «ما قال» هست.
محمدرضای عزیز. در صورتی که براتون مقدور باشه، خوشحال میشیم نتایج این مطالعه رو با ما هم به اشتراک بگذارید.
یه مورد دیگه که با خوندن این جملات نظرم رو جلب کرد این بود که ما هر چهقدر با فضای فکری یه نفر آشنا باشیم و نوشتهها و حرفهای اون شخص رو به خوبی و با دقت خونده باشیم، بتونیم بعد از یه مدتی مهارت تشخیص حرفهای گفته شده از اون شخص رو از حرفهای گفته نشدهاش تشخیص بدیم.
هرچند که برخی از مفاهیم رو میشه به شکلهای مختلف و در زمانهای مختلف از زبان خیلی از بزرگان شنید که برامون تداعیکنندهی حرفها و نظرات افرادی دیگری باشن.
پینوشت: اگه صلاح میدونید، توضیح دوم که در انتهای فایل PDF اومده به انتهای متن «من اجتماعی نیستم» در متمم هم اضافه بشه. هرچند در یکی از کامنتها گروه متمم گفته که به زودی راجع به وایز بلومن توضیح میده که احتمالاً میتونه همین توضیح باشه.
سلام.
سلام شلخته ترین و نامنظم ترین عضو متمم را بپذیر.
چند تا چیز بگم. (واحد شمارش «چیز» چی بود؟)
۱- اوایل این متن ها را در پوشه ای برای خودم ذخیره می کردم. هر کدام از مطالبِ اینجا و متمم، در پوشه ای با نام مخصوص خودش جای داشته و هنوز هم دارد.(من کلا عادت دارم برای پوشه هایم اسم بگذارم و اصلا دوست ندارم آنها را نیوفولدر صدا بزنم.)
نام پوشه ی این جملات را گذاشته بودم «دلشنبه». چون با جان ودل می خواندم و خوب شنبه ها می خواندم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم به جای ذخیره ی محتوا، مفاهیم رو به ذهن بسپارم ومحتوا را همان جا داخل ایمیل ذخیره دارم.
۲- آن قدر درباره ی «وایز بلومن» سرچ کرده بودم که کم مانده بود از طرف گوگل بیایند در ِ خانه ی ما و قسم بخورند که چیزی درباره اش در موتورهای جستجوی شان ذخیره نشده است.
۳ – در مورد معیار سنجش «میزان یادگیری» عرض می کنم از یک تاریخی به بعد خیلی زیاد بوده است. این را بر اساس تعداد دفعاتی می گویم که از طریق اینجا و متمم با یافته هایی مواجه شده ام که یا با دانسته های قبلی ام در تعارض بوده یا دست کم از زاویه ای دیگر به آن نگریسته شده. مثل نگاه تان به «هرم مازلو». ممنون.
۴- در مورد پست مقایسه ی «رویداد» با «مدل ذهنی» هم بهترین شکل توضیح مفهوم مدل ذهنی برای من، این مطلب شما بوده است.
کلا ممنون.
سایه تان پاینده.
محمدرضا جان
اگه صلاح دونستی و فرصتی دست داد، نتیجه مطالعه ات رو منتشر می کنی؟
بسیار مایل ام بدانم بازنشر جملات ایرانی و غیرایرانی در فضای وب و شبکه های اجتماعی، مبتنی بر چه الگویی است؟ ادم ها در مواجه با این جملات، چگونه رفتار می کنند؟ چه تصمیمی می گیرند؟
ممنونم.
جواد جان.
و البته طاهره و محمد و شاید بقیهی دوستانی که براشون نتیجه جالب باشه.
واقعیت اینه که نتایج در اون حدی که انتظار داشتم به شکل کاملاً دقیق و قابل اتکا استخراج نشد. که بعضی از مهمترین علتهاش رو در زیر میگم.
اما چیزی که در نخستین هفتهها تجربه کردیم این بود که گویندهی ناشناس خارجی از گویندهی ایرانی در یک تم مشابه، ۱۰ تا ۲۰ برابر بیشتر شانس نشر داره (اگر معیار تعداد کسانی باشه که نهایتاً Reach میشن) و اگر متوسط عمق نفوذ رو بسنجی بیش از دو برابر (یعنی چند بار دست به دست شده. نه اینکه فقط تعداد مخاطب مهم باشه).
هنوز در حال گردآوری دادههای مشابهی هستم و منتظر هستم که در کتاب پیچیدگی به این بحثها که برسم اونها رو مورد استفاده قرار بدم.
اما چالشهای متعددی وجود داشت که مانع تحلیل دقیق این رفتار – در حد دقتی که من انتظار / آرزو داشتم – میشد.
بعضی از اونها رو اینجا میگم.
اول اینکه این مطالعه وقتی دقیقترین نتیجه رو میده که با بیش از یک نفر مقایسه بشه. یعنی مثلاً ۱۰ یا ۲۰ نویسندهی ایرانی و تعداد مشابهی غیرایرانی.
ثانیاً در مورد من، طی چند سال گذشته روند شناخته شدن و خوانده شدن و حتی سرچ شدن اسم من در فضای دیجیتال رو به افزایش بوده.
بنابراین، ما عملاً در حال مقایسهی دو گوینده بودیم که یکیشون خودش داشت بیشتر شناخته میشد (الان بازنشر حرفهای من در مقایسه با نمونههای خودساخته مثل وایزبلومن کمتر نیست).
مشکل بعدی اینه که ما ایرانیها، سبک استفادهمون از ابزارها متفاوت هست.
در بسیاری از نقاط جهان، کاربران بر اساس سلیقه در شبکههای اجتماعی پخش میشن.
بعد طبیعتاً میشه اکوسیستم اونها و اکولوژی اونها رو بررسی کرد. به عبارتی بعد از مدتی، کاربران هر شبکه یه هویت نسبتاً همگرا پیدا میکنند.
ما در کشورمون، بسته به سیاستهای کلان که به انقباض و انبساط ناگهانی ابزارها و شبکه های اجتماعی منتهی میشه، ناگهان از جایی به جایی کوچ میکنیم.
مثلاً اوایل این بررسی، کاربرانِ اینستاگرام فعالیت جدی داشتند و یکی از جدیترین فضاهای بازنشر محتوا اینستاگرام بود. توییتر و فیس بوک (ضمن اینکه ابزاری بسیار عالی برای این نوع مطالعات هستند)، متاسفانه در کشور ما در دسترس نیستند.
در میانهی راه، تلگرام فیچرِ کانال رو Release کرد (سپتامبر ۲۰۱۵). تمام دینامیک و جغرافیای فضای «بازنشر محتوا» به هم ریخت. تاکید دارم فضای بازنشر محتوا. چون سهم تولید در این پلتفرمها کمتر از بازنشره.
پس باید یه بار دیگه این بازی از اول شروع میشد (دوباره شخصیت سازی و جمله سازی و …) که من فرصتش رو نداشتم.
ممکنه بگی که در یکی دو ماه هم خیلی چیزها معلوم میشه.
اما واقعیت اینه که چنین فرضی نادرسته. چنین مطالعاتی معمولاً بر اساس معیار Half-life یا نیمهعمر محتوا انجام میشن. به این معنی که مثلاً اگر قراره یک جمله تا پایان عمرِ دیجیتالِ خودش (شاید در پنج یا ده یا بیست سال) یک میلیون بار شنیده و دیده بشه، چقدر زمان میبره به نصف این تعداد (۵۰۰ هزار) برسه.
محاسباتی که در این حوزه انجام میشه و معادلات مورد استفاده ، از نظر ساختار، بسیار شبیه محاسبات Chain Reaction هستهای هست. اصطلاح نیمه عمر هم از همونجا وارد این فضا شده.
برآورد من – تا جایی که امروز فهمیدم – اینه که فرض اولیهی نیمه عمر در چنین محاسباتی، باید دو یا سه یا چهار سال باشه (تا مقدار واقعیترش بعداً در بیاد).
در چنین حالی، وقتی سرگرم محاسبه هستی و ناگهان در میانهی بازی اینستاگرام، تلگرام کانال رو ارائه میکنه، صحنهی بازی کاملاً Disrupt میشه و باید همه چیز از اول شروع شه.
بنابراین در کوتاه مدت چنین بررسیهایی میتونه گمراه کننده باشه.
چنانکه مثلاً خیلی حرفهای من (مثل باختن رویداد است. اما بازنده بودن مدل ذهنی است) تازه اخیراً به وایرالیتی بالا رسیده، در حالی که برای مخاطب روزنوشتهها و متمم، یه حرف خیلی قدیمی و کهنه محسوب میشه.
در کل، به نظر میرسه که در شرایط فعلی ما، این جنس تعریف مسئله، به سادگی قابل مطالعه و بررسی نباشه (یا لااقل من متد علمی قابل اتکا برای این کار رو بلد نیستم).
کار علمیتر میتونه این باشه که سوالهای دیگری – مثل رابطهی وایرالیتی با محتوای پیام و نه گویندهی اون – رو بررسی کنیم که در کوتاه مدت قابل ارزیابی هستند و نتایج قابل اتکاتری هم میشه ازشون به دست آورد.
محمدرضا جان.
بسیار ممنونم از پاسخ شما.
در واقع با این پاسخ کامل و دقیق، قسمتی از روش تحقیق در حوزه رفتار کاربران در شبکه های اجتماعی را به زیبایی درس دادید.
سلام محمدرضا.
ممنونم که این وقت رو گذاشتی و این جملهها رو در این فایل آماده کردی.
وقتی میخوندمش یاد یه جملهی دیگه از خودت افتادم که میگفتی:
“حرفی که پذیرش آن برایمان درد نداشته باشد، چیزی به ما نیاموخته است.”
من اون موقع عضو خبرنامه نبودم و راستش اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که این جملهها، نسبت به جملههای این روزها طولانیتر هستند.
جملههای ماههای اول طولانی بود و بعد کم کم جملههای کوتاهتر انتخاب کردی؟
دلیلی برای این کار وجود داشت؟
محمدرضا. چه کار قشنگی کردی که این جملات رو توی یک فایل، جمع آوری کردی. ممنون.
اتفاقاً من یه دفترچه کوچیک خوشگل، مخصوص این جمله های ایمیل هفتگی دارم و هر هفته، جمله ی جدید رو به اون دفترچه اضافه می کنم، اما ممکنه هفته ای، و جمله ای رو از قلم انداخته باشم.
حالا با دیدن این فایل که تمام این جمله ها رو یکجا و کامل، جمع آوری کرده خیلی خوشحال شدم، و منتظر بقیه ی این فایلهای دوست داشتنی هستم.
در مورد «وایز بلومن» عزیز، هم ممنون که رازِ این معما رو بالاخره برامون گشودی.
چه اسم قشنگی هم براش انتخاب کرده بودی. 🙂
راستی. یاد این کامنت خودم (در دو سال پیش) افتادم. 🙂 (توی پست: “حرفهای ما به سه دسته تقسیم میشوند”)
رضا جان! تأثیر نوشته ها روی من(مخاطب عزیز فارسی زبان) اینه که وقتی اسم محمدرضا شعبانعلی زیر نوشته ای خورده باشه حتمن میخونمش ولی اگه یه اسم خارجی که نمیدونم کیه باشه ممکنه بخونم و ممکن هم هست نخونمش، اینو هم جزو دسته بندی هات بیار
ممنونم برای اینکارت، بقول سامان یاد پروفسور شاندل افتادم:))
چقدر خوندن این فایل توی مسیر برگشت از یه سفر کوتاه با اون آسمون عصرگاهی درخشان و هوای لطیف پاییزی دلچسب بود.
ممنون.
[…] در پایان، مایلم اولین نوشتۀ رسمیام در اینجا را با این جمله به پایان ببرم (+): […]
یه چیزایی مثل انتخاب اسم دست خودمون نبوده. نمیدونم اینکه اسم آدم چی باشه اصلا مهم هست یا مهم نیست، اما اینکه وقتی با هدفی که شما گفتی wise blue man (اگه اشتباه ننوشته باشم) انتخاب میشه، به نظرم انتخاب جالبی اومد.
محمد رضا، “اغلب اوقات” که شعری رو می خونم،تا حد زیادی میتونم تشخیص بدم که این شعر، شعر مولاناست یا نه.
نمیگم همیشه، حتی نمیگم اغلب اوقات، ولی معمولاً وقتی جمله ای یا تشریح مفهومی رو میخونم،میتونم تشخیص بدم که این جمله از محمد رضا شعبانعلی است یا نه.(حتی گاهی سبک ترجمه کردنت هم میتونم تشخیص بدم)
البته نمیدونم اینکه تشخیص میدم،خوبه یا نه؟ هم برای تو به عنوان معلمم و هم برای خودم.
به هر حال فکر میکنم یه چیزهایش خوبه و یه چیزهایش نه.
یاد شریعتی و پرفسور شاندل افتادم.
راستی چرا وایز بلومن؟