سال جدید هم مانند سال قبل و سالهای قبلتر و در ادامهی آنها، با خبرهای تلخ خود از راه رسیده و در کنار ما جا خوش کرده است.
اتفاق بد میافتد. مثل اتفاق خوب و ظاهراً باید وجود آنها و رویدادن آنها را پذیرفت.
اما بعضی اتفاقهای بد، بدتر از برخی دیگر هستند. اتفاقهایی که احساس میکنیم بیش از آنکه به تصمیمهای نادرست ما بازگردند، به جبر جغرافیایی باز میگردند.
سیل در آذربایجان و بخشهای دیگری از غرب و شمال غرب کشور، از این جنس است. از اقلیتی که در حال سلفی گرفتن و تجربهی هیجان، فوت کردند بگذریم، اکثر کسانی که از دست دادیم، نه به علت تصمیم یا رفتار اشتباهشان، بلکه صرفاً به علت موقعیت جغرافیاییشان قربانی این حادثه شدند.
خیلی چیزها در زندگی قابل تغییرند. خیلی چیزها هم نیستند. یا به سادگی نیستند. این حرف تلخی است که شاید به مذاق خیلی از سخنرانان انگیزشی خوش نیاید. اما چندان هم قابل انکار نیست.
چنانکه کسی که در ژاپن به دنیا میآید، قرار است ده سال بیشتر از کسی زندگی کند که در ایران به دنیا آمده است. مهاجرتها هست. سوانح هست. مرگهای زودرس و دیررس هستند. اما همچنانکه اهل آمار میگویند، امید به زندگی تفاوت دارد و این امید زندگی از نقطهای به نقطهی دیگر تغییر میکند.
کم نبودند ایرانیان عزیزی که در سیل اخیر، تاریخ زندگیشان صرفاً به خاطر موقعیت جغرافیاییشان به پایان رسید.
همچنانکه در این روزها، انفجارهای مکرر تلخ در سوریه هم، با قربانیان غیرنظامی آن، کام ما را تلخ میکند. ساکنان فوعه و کفریا که در انفجار تروریستی احرارالشام کشته شدند، شاید صرفاً به خاطر تولد در آن روستا قربانی شدند و اگر در نقطهی دیگری از سوریه یا جهان به دنیا میآمدند، سرنوشت دیگری در انتظارشان بود.
جبر جغرافیایی واژهی تلخی است. دلم میخواهد با همهی آن چیزی که یاد گرفتهام، وجود آن را انکار کنم. اما جدیتر از آن است که بتوان آن را پنهان کرد.
در افسانههای قدیمی سومر آمده که هر وقت بلایی نازل میشد، همهی مردم شهر گرد هم جمع میشدند و فریاد میزدند: آیا ما به گناه نیاکانمان مجازات میشویم؟
این هم هست. اما گاهی – بدون اینکه علتی شفاف در ذهن داشته باشم – احساس میکنم که تاریخ هم عموماً انتقام جغرافیا را پس میدهد. خاک خاورمیانه، همواره چنان آغشتهی تلخیها بوده که به قول یک دوست، حتی وعدهی حضرت موسی هم مهاجرت بوده است.
[…] به قول محمدرضا شعبانعلی: گاهی – بدون اینکه علتی شفاف در ذهن داشته باشم – احساس میکنم که تاریخ هم عموماً انتقام جغرافیا را پس میدهد. خاک خاورمیانه، همواره چنان آغشتهی تلخیها بوده که به قول یک دوست، حتی وعدهی حضرت موسی هم مهاجرت بوده است. […]
محمدرضا از میان تمام حرف هایی که گفتی این جمله”به قول یک دوست، حتی وعدهی حضرت موسی هم مهاجرت بوده است.” من را به فکر برد. اینکه من هنوز دارم در این نقطه خطرناک و پرآشوب زندگی می کنم و احتمال زیاد هم در همین نقطه خواهم مرد. دارم به مصداق هاش فکر می کنم.
با سلام.
حوادث اخیر من رو هم آزرده کرد.
اما ، این مساله جبر جغرافیا گاهی برای ارضای حس کاهلی افراد بسیار مورد استفاده قرار میگیره و در اون دست موارد بسیار مورد پسنده! دیدم افرادی رو که تحرک و فعالیتشون از درخت! کمتره بعد تا حرف میشه دستی به پیشانی میکشن و میگن “هی .. جبر جغرافیاست”!!!! وقتی بهشون میگی تو همین جغرافیای جابر!! خیلی افراد هستند که از روی همت و توان و پشتکار خودشون رشد کردند و خوشبختتر زندگی میکنند. اینها رو که واسشون مثال میزنی میگن “هی .. رانت بیداد میکنه”!!
خلاصه طبق معمول از این کلمه هم داره استفاده نابجا زیاد میشه ..
البته سخن من ارتباط مستقیم با حوادث اخیر نداشت و شوک سیل اخیر و حوادث توامان اون همچنان تو اذهان ما هست.
سلام دوستان خسته نباشید.
حوادث تلخ ، پی در پی باعث رنجش و آزارمان میشه و تحمل آن ملال آور است. جبر جغرافیایی بی شک در صدماتی که به ما می رسه اهمیت دارد.همچون حوادث ناخواسته ای که محاسبه امکان وقوع آنها برای هیچکدام از ما میسر نیست.
در مواقعی که ناراحتی و درد وجودم را فرامی گیرد، همیشه سعی می کنم که چندین قدم عقب بروم و از دور تر به موضوع نگاه کنم و اینکار معمولا باعث میشه که بفهمم این درد امروزم نقطه ای کوچک در وقایع اطرافم است و میفهمم که آن بر من نباید غلبه کند.
نگاه از دور یا نگاه تاریخی به موضوعات به ما کمک می کنه که سیر تحول پدیده ها را واقعی تر درک کنیم. بله تمدن بشری از آسیا و خاورمیانه برخواسته است ، تاریخ تمدن فعلی امریکا حدود ۲۰۰ سال است و نسبت به ۷۰۰۰ سال تمدن مکتوب ما و ده ها هزار سال تمدن نامکتوب خیلی اندک است.فکری در پس ذهنم آرامم می کند که ما امکان این را داریم که راهگشای مشکلات خود و دنیا باشیم،ضرورت اش بر گلویمان فشار می آورد. پس به امید آینده!
چقدر تلخه که بفهمی همه چیزی رو که میدونی و یادگرفتی یه جایی که باید به دردت بخوره به دردت نمی خوره و شاید فقط کمی دردت رو تسکین بده…
ما مردمان خاور ميانه ايم
بعضي هايمان در جنگ كشته مي شويم،
بعضي در زندان
بعضي هايمان در جاده مي ميريم،
بعضي در دريا
حتي بلندترين كوه ها هم انتقام تنهايي شان را از ما مي گيرند
چراكه ما
شغلمان “مردن” است.
ترجمه اي از شعر “نشاط حمدان”
متنت بسیار زیبا بود محمد رضا. تسکینی برای غم نهفته ای که خیلی از ماها ازش صحبت هم نمی کنیم.
یادمه اکثر مردم منتظر این بودند که سال ۹۵ تموم شه و شاید سال جدید، خبراش جور دیگه ای باشه. خودم به لحاظ شخصیتی حتی طاقت شنیدن و خوندن این خبرا رو ندارم چه نزدیک، چه دور. اما خودم، خودمون، یادمون میره یا دوست داریم فراموش کنیم که شب و روز، کنار همن، از برخی چیزا که یکیش از دست دادن عزیزانه حالا به هر علتی نمیشه فرار کرد.
شاید بشه گفت جغرافیایی که ازش صحبت می کنیم، فقط امید رو کم و زیاد می کنه. ( نه اینکه فاکتور مهمی نباشه نه.) اما تعداد زیاد عزیزانی رو که حتی تو عید امسال به علت تصادف های زیاد از دست دادیم، جغرافیامون ازمون نگرفته. حتی شاید خیلی هاشون مقصر هم نبودن اما رفتن. مردم ژاپن، به طور طبیعی تو زلزله های چندیدن ریشتری زندگی می کنن. مرگ با هر علتی، ناشناخته ایه که هر لحظه ممکنه سراغ هرکدوممون بیاد و حتی لحظه ای نمیشه به تاخیرش انداخت.
و به قول زنده یاد قیصر امین پور:
“باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی…
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود…”
اینو همه می دونیم. شاید هزاران بار در روز بهش فکر می کنیم. و دوباره فراموشش می کنیم. مرگ جبر بزرگتریه که نه به راحتی می تونیم بپذیریمش و نه انکارش کنیم اما طبیعتِ همون زندگی ای هستش که الان داریمش… و من برای همه مون آرزو می کنم که قدر لحظه های با هم بودنمون رو که عصر تکنولوژی حتی کمترش هم کرده، بدونیم. اینم یکی از بزرگترین هدیه هاییه که عین سلامتی اهمیتش پنهونه.
زندگی همتون چه کوتاه، چه بلند، پر باشه از لذت لحظه های قشنگ با هم بودن.
جبر، تلخ ترین واقعیتی که همیشه در زندگیم جاری بوده و هیچ وقت کاری جز سکوت و پذیرش در مقابلش نداشتم، حس بدی هست وقتی مجبوری بپذیری که هیچ کاری از دستت ساخته نیست، ناتوانی تجربه تلخی هست.(حتما جبر، چیزهای خوبی هم برام داشته ولی حال این روزهام وجودشون رو کمرنگ میکنه)
از یسری حرفهای تکراری که همش باید بشنوم بدم میاد، از این که وقتی یکیو از دست دادی، بعد میان هی میگن خدا بهت صبر بده، خدا دوستت داره، اینا امتحان خداست، حرفاشون مثل سیلی تو صورتت میخوره. مرز جبر و اختیار همیشه برام مبهم بوده، بیشتر از همیشه زمانی که تصمیم بقیه باعث شده من رنج بزرگی رو مدتها تحمل کنم و زندگیم رو تغییر بده و در آخر برچسب “خواست خدا” روی اون زدن که بیشتر باعث دردم شده، انگار خدا از تو بدش میاد و هیچ چیز خوبی رو برات نمیخواد فقط دوست داره تو ناراحت باشی.
محمدرضا، سالهاست این جمله ی آخر نوشته ات و بحث این “خاک خاورمیانه” در ذهنم گرد و خاکی به پا کرده که با هیچ آب اندیشه و جاروی فلسفی و نسیم مثبت اندیشی فرو نمی نشیند. چه غم انگیز است که غرق شدن آیلان وکشته شدن کودکان اذیتمان می کند ولی غرق شدن در جهل و کشتار یکدیگر را پایبندی به سنت ها و جنگیدن در راه حق می دانیم. هنوز با خودم فکر می کنم مگر نه این است که اولین تمدنها بین همین نهرها کودکی خود را سپری کرده اند و صدها قرن رشد کرده اند. مگر نه اینکه همه پیامبران،(تا جاییکه میدانم پیامبری در سوئد، استرالیا، برزیل و آفریقا نداشته ایم) از این خاک برآمده اند و ندای رهایی از خاک سر داده اند. مگر نه اینکه خاکش حاصلخیزترین است و آنجا که نیست نفت خیز ترین است. اما افسوس که از این خاک، کاخ ها برافراشتیم و دوباره با خاک یکسان کردیم. افسوس که خود را برگزیده خدا نامیدیم اما نخواستیم لحظه ای به خودآییم.بذر نفرت از قوم دیگر و فکر دیگر کاشتیم و اکنون طوفان فقر و جهل و کشتار درو می کنیم.مشکل بلایای طبیعی نیست که بر سرمان می آید، مشکل بلاهای غیر طبیعی است که بر سر خودمان می آوریم. حادثه و سیل و زلزله و سونامی همه جای جهان اتفاق می افتد و انسان خوب و بد نمی شناسد اما چون فکر می کنیم برگزیده ایم نباید برای ما اتفاق بیفتد. مردم ژاپن بیشترین و شدیدترین زلزله های دنیا را تجربه کرده اند اما به جای تعطیلی کنسرت ها و گیر دادن به زلف دخترانشان سیستمهای ضد زلزله طراحی کرده اند. ما مردم خاورمیانه هنوز فکر میکنیم که زلزله ای در بلاد کفار،عذاب الهی برای تاوان بدیهایشان است و همین زلزله در بلاد مومنین، امتحان الهی برای سنجش خوبیهایمان! آری جبر جغرافیایی هست اما برای همه! گیریم این جبر جغرافیا را گردن خاک انداختیم، جبر تکرار تاریخ و (بی)فرهنگی و نیاندیشیدن را گردن چه کسی بیاندازیم؟
کلام آخر: شخصا ۹۰% زندگی را “جبر” میدانم و کاریش نمیشود کرد. اما با تمام وجود سعی میکنم آن ۱۰% را در “اختیار” بگیرم.
برای همین یاد این بخش از سروده زیبای ملک الشعرای بهار می افتم که:
ماکهنه چناریم که از باد ننالیم
بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست
ازماست کهبرماست
از شیمی و جغرافی و تاریخ، نفوریم
از فلسفه دوریم
وز قال وان قلت، بهر مدرسه غوغاست
ازماست کهبرماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالیست؟
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج بهلالاست
ازماست کهبرماست
سلام.
همین امروز صحبتم با دوستانم همین بود:
فاصله ی جبر و اختیار کجاست؟
حتی اگر عده ای نپذیرند، یا نخواهند بپذیرند گاه ما انسان ها در تغییر یا جابجایی زمان و مکان مقدرات خداوند سهیم هستیم.
مثل اینکه، اگر سازمانی مدیر نالایق داشته باشد، قاعدتاً زمین خواهد خورد؛ اما ممکن است ما با انتخاب مدیر نالایق در این مقدر الهی مداخله کنیم و بابت این مداخله مقصریم.
امیدوارم بتوانم نقشی در بهبود اوضاع داشته باشم.
محمدرضا… خیلی وقتها به این موضوع دلگیرکننده فکر می کنم که زندگی ما، در این نقطه از کره ی خاکی که قرار داریم؛
“میتونست”، “میشه” و “باید بشه” که بهتر و زیباتر “از این”، می بود.
اما اینکه چرا هر بار، با این واقعیت تلخ روبرو میشم که: “نشد”، “نمیشه” و به احتمال زیاد هم “نخواهد شد”؛ نوشته ی زیبای تو؛ گویی به نوعی، جواب تمام این سوالهای من بود.