پرده اول: کریس ارمسن (Chris Urmson) در برنامه تد در مورد اینکه خودران ها، خیابان را چگونه میبینند صحبت میکند (سخنرانی کریس ارمسن در تد). او مدیر فنی ارشد (CTO) پروژه خودران ها در گوگل است.
بسیاری او را یکی از مغزهای متفکر بزرگ در زمینه خودرانها (اتوموبیلهای بدون راننده) میدانند. اما خودش، در مصاحبهها بارها به صورت غیرمستقیم – و البته متواضعانه – به نکتهای اشاره میکند که نشان میدهد نقش خودش را کمی بزرگتر و جدیتر میبیند.
او توضیح میدهد که قبل از کارها و تلاشها و برنامههای او، همیشه فرض بر این بوده که تکنولوژی قرار است در نقش کمک کننده (Assistant) برای راننده باشد. اما او این ایده را مطرح کرده که تکنولوژی میتواند و باید جایگزین راننده باشد. البته بحث او فقط مطرح کردن ایده نبوده و کریس ارمسن این باور را تا پیاده سازی هم به پیش برده است.
پرده دوم: مدتی پیش، بدون اینکه توضیح مشخصی منتشر شود، کریس ارمسن در وبلاگ خود مینویسد که گوگل را ترک کرده و به فرصت های شغلی جدیدی فکر میکند. پروفایل او در لینکدین به روز نشده و بین اهالی دنیای تکنولوژی شایع است که هر کس بعد از ترک شغل، پروفایلش را به روز نکند، احتمالاً در اپل استخدام شده است! اپل هم بی سر و صدا به صورت جدی بر روی خودروهای بدون راننده کار میکند و هم چندان علاقهای به فعالیت جدی و گسترده تیم فنیاش در شبکه های اجتماعی ندارد. چون احساس میکند که ساده ترین تعاملها هم ممکن است با نشت اطلاعات و ایده ها همراه شوند.
به نظر نمیرسد چنین حدسی الزاماً صحیح باشد. اما مشخص است که به هر حال، کریس ارمسن در جایی از صنعت خودرو در زمینه تخصص خودش یعنی خودرانها به فعالیت ادامه خواهد داد.
پرده سوم: بیش از ده سال گذشته است. در جلسه کوتاهی که برای ترک شرکت با مدیر ارشد آلمانی شرکت داشتم، حاشیهی بحثمان به یک نکتهی جالب کشیده شد. او میگفت: اگر در دو شرکت زیرمجموعهمان، دو نفر داشته باشیم که سهمی کلیدی در خلق کسب و کارهایشان داشته باشند، اگر ببینیم که آیندهی آن کسب و کارها روشن و امیدبخش است، فضایی ایجاد میکنیم که جای آن دو نفر با هم عوض شود. در این حالت، هر یک با درآمدی بسیار بیشتر، در موقعیت شغلی دیگری قرار میگیرند، اما در آینده ادعای مالکیت و سهم خواهی از کسب و کار را نخواهند داشت و نمیتوانند داشته باشند. به این کار، اخراج از طریق ارتقاء میگویند.
پی نوشت یک: به نظر میرسد که باید طی چند سال آتی موفقیت جدی خودرانها را ببینیم. احتمالاً این موفقیت فقط در حد تست در لابراتوارها نخواهد بود و اقتصادهای جدیدی را هم شکل خواهد داد. آنقدر که میارزیده کریس ارمسن (و به فاصلهی کمی سه نفر از همکاران متخصص او) وادار به ترک موقعیت استراتژیک خود شوند. در واقع، از دست دادن آن دانش و تجربه ارزشمند، به کسب سهام بیشتر از شرکتی که احتمالاً طی دو یا سه سال آتی نامش را خواهیم شنید و طی پنج یا شش سال آتی، مانند گوگل و فیس بوک و اینستاگرام، در موردش حرف خواهیم زد، میارزیده است.
پی نوشت دو: بر این باور هستم – و هیچ استدلال صریح و قطعی هم برایش ندارم – که نسل تکنولوژیستهای ثروتمند به سادگی ادامه پیدا نخواهد کرد و دوباره با مدیران ثروتمند و موفق مواجه خواهیم شد. بیل گیتس و استیو جابز و زاکربرگ و سیستروم و رید هافمن و جف بزوس، نسلی بودند که چون کسی کار آنها را باور نداشت و تکنولوژی را به عنوان آیندهی جهان جدی نمیگرفت، در سکوت و سیاهی، بزرگ شدند و به جایی رسیدند که تعداد زیادی اقتصاد جدید خلق کردند که تک تک آنها از اقتصاد بخشی از کشورهای جهان بزرگتر هستند. امثال بیل گیتس و زاکربرگ و سرگی برین، به عنوان میلیاردرهایی که کدنویسی هم بلد هستند، احتمالاً به سادگی تکرار نخواهند شد.
امروز همهی چشمها متوجه دنیای تکنولوژی است و تکنولوژیستهایی که دانش اجرایی دارند، قبل از آنکه بفهمند کسب و کار و اقتصاد چیست، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، در ساختار اقتصادی مدیران و سرمایه گذاران جذب و حل خواهند شد.
پی نوشت سه: همیشه نگران رویای آمریکایی یا American Dream در بین نسل جدید تکنولوژیستهای ایرانی هستم. همان تفکر رشد گاراژی و استارت آپ داشتن و چای و قهوه خوردن و Post-it به دیوار چسباندن و هیاهوی آخر هفته در استارت آپ ویکندها و تلاش برای جذب سرمایه گذار و خوابیدن در زیرزمینها به امید بیدار شدن در کاخهای رویایی.
غافل از اینکه اگر سرمایه گذاران دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی و دوران پس از حباب دات کام با سرمایه گذاریهایشان به سهمی کوچک و سودی معقول راضی بودند و انتظار این سودهای هنگفت را نداشتند، امروز سرمایه گذاران، با رویای سود زیاد میآیند و اینها که از کل تکنولوژی، برنامه نویسی و UI و UX و اپلیکیشن را میفهمند و از کل مدیریت و استراتژی، واژهی استارت آپ را شنیدهاند، دیر یا زود رویاهای خود را با حرص و انگیزهی رشد سریعتر تسلیم آنها خواهند کرد.
وقتی که میبینم شرکتهای استارت آپی ما، با چند جوانی که در زندگی هرگز رقمهایی مثل صد میلیون یا یک میلیارد تومان را ندیده و نفهمیدهاند، چالش اصلی خود را نه استراتژی و مدل کسب و کار و تفکر سیستمی، بلکه جذب سرمایه گذار میبینند و تحقیق رویای خود را نه در رابطه بلندمدت با مشتری، بلکه در تبلیغات گستردهی مجازی و محیطی جستجو میکنند، کمی نگران میشوم.
مدل راه انداختن کسب و کار و جستجوی سرمایه گذار، مدل دهه نود و سالهای آغازین قرن جدید در آمریکا بود. امروز، چه درآمریکا و چه در ایران و هر نقطهی جدید، مدلهایی که خلاقانه و پایدار باشند و بتوانند ثروت و ارزش را از درون و نه با سرمایه گذاری خارجی خلق کنند، احتمالاً آیندهی درخشانتری را تجربه خواهند کرد.
بهشت ثروت دورتر شده و پل صراط آن باریکتر. تکنولوژیستها – اگر مدیریت و اقتصاد و فلسفهی تکنولوژی دیجیتال را عمیق و با روح و جان نفهمند – به راحتی گذشته به بهشت نمیروند.
[…] زمینه، یک متن نوشته زیبا رو از محمدرضا شعبانعلی با نام تکنولوژیست ها (دیگر) به بهشت نمیروند؟ بخونید. […]
ممنون. خیلی جالب بود.
محمدرضای عزیز سلام
مطالب مختلفی در رابطه با تکنولوژی دیجیتال در سایت روزنوشته ها و متمم مطرح شده است ولی بنظر می رسد بحثهای مربوطه بیشتر قابل استفاده برای کسانی است که آشنایی اولیه با تکنولوژی دیجیتال و فلسفه مربوط به آن داشته باشند. آیا برای کسی که علاقه مند به مطالعات عمیق و ساختار یافته جهت شکل دهی یادگیری کریستالی در این زمینه می باشد نقشه راهی وجود دارد؟ در رابطه با بحث Complexity کار خوبی را در سایت انگلیسی انجام داده بودی هم کتابهای مفید در این زمینه را معرفی کرده بودی و هم بحثهایی را که در آینده قرار است در رابطه با Complexity مطرح کنی , لیست کرده بودی. آیا برای فهم عمیق تکنولوژی دیجیتال و شبکه های اجتماعی چنین نقشه راهی وجود دارد؟
به نظرم همین داستانهایی که از امثال بیل گیتس نقل میشه، تاثیر زیادی روی نسل نوجوان فعلی هم گذاشته؛ این رو وقتی فهمیدم که ۱۰ نفر اول کنکور ریاضی امسال، توی مصاحبهشون گفتن میخوان رشته کامپیوتر رو انتخاب کنن (خودم این مصاحبه رو ندیدم و برام نقل قول کردهاند). (از داستان هم منظورم بیشتر داستانکهایی هست که توی تلگرام یا اینستاگرام دست به دست میشه و قاعدتاً همه ابعاد رو بررسی نمیکنن؛ خودم تا وقتی کل کتاب زندگینامه استیو جابز رو نخونده بودم، تصور دیگهای از این فرد و شکلگیری شرکت اپل داشتم.)
نمیدونم تغییر جو رتبههای برتر ریاضی از برق به کامپیوتر خوبه یا بد؛ خود من، کارشناسی برق-الکترونیک دارم اما چهار سال هست برنامهنویسی وب و دیجیتال مارکتینگ میکنم! ولی خوب میشه فهمید که تو ذهن اکثر نوجوونا چی میگذره و چه رویاهایی واسه آیندهشون دارن.
راجع به اینکه این روزها علاقمندان به استارتاپ توی ایران اولین دغدغهشون جذب سرمایه هست، باید بگم که خودم به عنوان یه علاقمند به استارتاپ، دو سال پیش همین ذهنیت اشتباه رو داشتم و شبهکسبوکاری که دو سال پیش به همراه یک نفر دیگه آغاز کردیم، همین هفته پیش کرکرهاش رو پایین کشیدیم و علت شماره یک عدمموفقیتمون، این بود که تو همون قدم اول، یه سرمایه کم از یه فرد غیرآشنا به حوزهای که میخواستیم کار کنیم جذب کردیم. اینکه این جذب سرمایه چطور باعث عدمموفقیت ما شد، داستان مفصلی داره که شاید جاش اینجا نباشه و کامنتم رو زیادی طولانی بکنه. (عبارت «علاقمند به استارتاپ» رو به عمد استفاده کردم؛ چرا که خیلیها که الان خودشون رو «فاندر» و وبسایت یا اپشون رو «استارتاپ» میدونن، درواقع علاقمند به این مسائل هستن اما استارتاپ نیستن، یکیش خود من)
محمدرضای عزیز سلام
متن ها و تحلیل هایی که می نویسی همیشه عالی ان و بسیار از این بابت ازت سپاسگزارم، اما سوالی که برای من پیش می آید اینکه الان و دراین شرایط بهتره چه کاری رو انجام بدیم؟ کشور ما از نظر تکنولوژی متاسفانه عقبه من با دونستن این مطلب که مدیریت و اقتصاد و فلسفهی تکنولوژی دیجیتال خیلی مهمه می تونم چه اقدامی انجام بدم؟ یه اقدام می تونه این باشه که مطالعه ام رو در این مورد زیاد کنم. ولی من فکر می کنم باید این کار هدفدار باشه. درسته؟
این چند روز زیاد حرف زدم. امیدوارم زیادی حرف نزده باشم! اما بعد این کامت، مدتی سکوت می کنم.
اصلا اسم استارت آپ رو می شنوم (منظورم اون چیزیه که در ایران دیدم)، عصبی میشم، حالم بد میشه. بدش شدن حالم هم فقط به خاطر انگیزه ی “پولدار شدنه”. یه مک بوک دستشون میگیرن و استیوجابز رو با نام استاد خطاب می کنن، فارغ از اینکه بدونن پول و ثروت، کجای زندگی اون جا داشته. اصن به قول خودت استیو جابز، چه نقاطی در زندگیش وجود داشته با متصل کردن اون نقاط در طی سالها، استیو جابز به وجود اومده.
اینکه استارتاپ بیشتر برای یک نمایش از شرکتیه که برگزارش میکنه تا اینکه یک کلاس عملی و تاثیرگذار باشه برای جوانان اکثرا متوهم. منظورم از متوهم، داشتن فکر بزرگ نیست. منظورم اینه که “فقط من بلدم و فقط من ایده رو دارم و جز من نیست”.
حالا مربیان به اینا قراره آموزش بدن که اکثرشون هیچ کار عملی نکردن و متوهم تراز جوانان هستن. حرف که میزنن، آدم یاد جملات انگیزشی میوفته. لااقل اگه کاری کرده بودن و شکست خورده بودن، منم حاضر بودم برای شنیدن حرفهاشون، وقت و پول خرج کنم. نمی دونم اصن از کجا پیداشون شده. البته زیاد داریم از این آدمهایی که کسب و کارشون همین نوع حرف زدنها بوده و به نظرم دورانشون داره تموم میشه.
متاسفانه جوانان متوهم؛ اکثرا کلیدهای قفل ثروت رو، خارج از پهنای پل سراطش جستجو می کنن. البته من هنوز به این نتیجه نرسیدن که در پهنای سراط ثروت، چنین کلیدی وجود داره یا نه. یا فقط باید خارجش جستجو کرد با مصداق های مختلف.
نمی دونم رو چه حسابی آدم های ندیده و نشناخته میرن تیم تشکیل میدن و در یکی دو روز استارت اپ، با هم پیمان برادری می بندن و به قصد تغییر دنیا (البته ثروت) از چند روز بعدش دست به کار میشن و به قول خودشون، با هم مُشت میشن.
اما نمونه اش رو دیدم که حتی دو نفر با هم شروع کردن و ۱۰ میلیون سرمایه داشتن و کمتر از یکسال به ۴۰۰ میلیون رسیدن اما شراکتشون به نتیجه نرسیده و همه چیز از بین رفته. هیچ کاغذی هم بینشون نبوده که لااقل شراکت شفاف باشه.
یه عده هم تحت عنوان سرمایه گذار، دنبال قمار هستن. البته اونا که اون چندرغازی که به “تیم” میدن (در حدود ۲۰ میلیون) براشون مهم نیست. بیشتر دارن روی زندگی اون تیم قمار میکنن. عین شرط بندی روی اسب!
بعضی وقتها بهشون میگم شماها که انقدر فکرهای بزرگ دارید و میخواید به ثروت برسید و یقین هم دارید میرسید و کلی ادعا هم دارید و ۴ – ۵ نفر هم هستید، نمی تونید خودتون یه جوری این پولو تامین کنید و نرید زیر پرچم سرمایه گذار؟ که اونم بیاد حداقل ۳۰ درصد سهامتون رو با همین چندرغاز بگیره؟ شما هم الان فقط ۵ تومن گوشی و نوت بوک دارید! همینو چجوری خریدید؟ خونواده نمیدن بهتون؟ خب چرا نمی دن؟ نمی تونید دو تا سایتی چیزی طراحی کنید و این نفری ۵ تومن رو یه جوری دربیارید؟
اما انقدر جو گرفتتشون و به قول خودت دنبال ثروت سریع هستن که به این چیزا فکر نمی کنن.
و یا تحت تاثیر حرف های اون استارت آپی که زیر سایه ی این سرمایه گذاره.
دقیقا یاد پرزنت گلد کوئست میوفتم که برای کنجکاوی زیاد شرکت میکردم.هچنین برات شیرین تصور میکرد و از تضمین آینده ات در کنار خودشون میگفت که مست می شدی و مطیع.
تو هم دلت پره رفیق :)
نمیدونم کتاب Rework رو خوندی یا نه ولی فکر کنم خیلی از بچه ها و یا آقای شعبانعلی (به احتمال ۱۰۰ درصد 🙂 )خونده باشن این کتاب حاصل تجربه و فکر شرکت ۳۷signal است که توانستند محصول MSproject رو پشت سر بزارند. و Jason Fried, David Heinemeier Hansson این کتاب رو نوشتند. خود کتاب تو معرفیش میگه ما میخواهیم راه سریعتر و آسانتر رو بهتون نشون بدیم و کلا میخواد اصول کلاسیک بیزنس رو زیر سوال ببره شاید کسانی که توی تب استارتاپ هستند این کتاب رو خیلی دوست دارند.
یادمه یک خواننده توی گودریدز و زیر همین کتاب نوشته بود که :
For me that reads as: “Lot’s of people say you shouldn’t base your life’s path on winning the lottery. But look at me! I won the lottery, so it is possible”
وقتی تو هم از قمار حرف زدیم من هم یاد این نظر افتادم. حالا بزار بیزنس را کنار بزاریم! من ۱۰۰ نفر قمار باز یک طرف دارم و ۱۰۰ ایده برای استارتاپ . شانس موفق شدن هر دو دسته هم ۲ درصده آیا کسی میتونه بگه استارتاپ بدون برنامه ریزی و شانسی بهتر از قماره . آیا اگر درصدها هم مثل هم باشه تفریح توی کازینو گزینه بهتری نیست؟
فواد، این کتاب خوب رو آقای حمید محمودزاده – که مهمان یکی از برنامه های رایو مذاکره بودن- ترجمه کردن و به رایگان گذاشتن روی اینترنت:
http://www.didarcrm.ir/post/gift-from-didar-crm/p70770197.loco
ممنونم هیوا منم این لینک رو دیده بودم و اتفاقا میخواستم همین لینک رو معرفی کنم بعد دیدم که توی بوک مارک هام پاکش کردم و از آنجا که تنبلی بهم اجازه نداد جستجو کنم. گفتم ولش کن هر کی بخواد میره پیداش میکنه! دستت درد نکنه هیوا
فواد جان
اون کامنت انگلیسی، من رو یاد مصاحبه ای از مایکل جردن انداخت که راستش نرفتم دنبال صحتش اما ازش پرسیده بودن که پسرت رو هم به سمت بسکتبال هدایت می کنی؟ گفت نه! در بین میلیونها نفر، یک نفر شدن مایکل جردن. من نمی تونم این ریسک رو در مورد پسرم انجام بدم.
یکی از همین سرمایه گذارها که عنوان سرمایه گذار خطرپذیر! رو یدک میکشن، چند روز پیش زنگ زد و گفت ما یه هلدینگ هستیم و یه شرکتی رو خریدیم که نیاز به مدیر فروش داره و شما رو معرفی کردن. اولش نگفتم که من کار خودمو دارم ولی رزومه هم زیاد میفرستم برای کنجکاوی و محک ارزش خودم. گفتم شرکت کارش چیه؟ گفت یه نرم افزار تولید کرده. گفتم مشتریاش کیا هستن؟ گفت باید بیاید مشتریاش رو دربیارید! ما براتون تیم فروش استخدام می کنیم و دنبال مشتری می گردید. گفتن اصن کار این نرم افزار چیه؟ گفت اونم باید خودمون دربیاریم که کارش چیه!
حالا طرف بنز دومیلیاردی سوار بشه، کاری به خطر پذیرش نداره که یه گلگیرش خش بیوفته باید چند برابر پولی که بابت خرید نرم افزاری که نه می دونه به چه دردی میخوره و نه می دونه چه دسته آدمایی مشتریش هستن، اسمش رو گذاشته سرمایه گذاری خطر پذیر. البته گفت کار ما سرمایه گذاری vc هستش. اینا دقیقا قمار میکنن. کاش کازینو داشتیم!
یکی دیگشونم چند ماه قبل از طریق واسطه ای که با هم روراست هستیم گفته بود که من ۱۰۰ میلیارد می تونم سرمایه گذاری کنم اگر طرح خوبی پیدا بشه. به واسطه اش گفتم این حاج آقا طرح و ایده میخواد چیکار؟ همون ۱۰۰ میلیاردی که میخواد ریسک کنه چجوری درآورده؟ بره بقیه اش رو هم همونجوری دربیاره دیگه! ایده میخواد چیکار. ایشون بیاد به ما ایده بده ما راضی تریم. باز اگه میگفت که من کجا رو بخرم باز معقول تر بود به نظرم، اما حس کردم میخواد چندین جا بره پولش و حتی ریسکش هم براش مهم نبود. گفت دنبال منشا پول نباش. منشا خوبی نداره اما شما ایده ات رو بگو.
بعضیاشونم اینجورین. یه پولی از یه جایی به یه نحوی اومده و میخوان درگیرش کنن.
نمی دونم. شاید من زیادی حساسم رو این موارد.
کامنتم خیلی طولانی شد اما من داستان زیر یادم میاد در این موارد. امشبم این بحث یادم انداخت و فردا شب میخوام بذارمش رو اینستاگرام:
بیشتر مردم چیزی در باره ساموئل پیرپونت لانگلی نمی دانند.
اگر به اوایل قرن بیستم برگردیم، دستیابی به هواپیمای سرنشین دار موتوری، موفقیت بزرگی بود. همه در تلاش برایش بودند و ساموئل دارای آن چیزی بود که ما به دستورالعمل برای موفقیت می شناسیم.
منظورم اینه که وقتی از مردم می پرسید که چرا محصول شما یا چرا شرکت شما شکست خورد؟ همیشه به شما یک قالب رو ارائه می کنند از سه چیز مشترک: کمبود سرمایه، افراد اشتباه، شرایط بد بازار.
ساموئل۵۰ هزار دلار از دپارتمان جنگ دریافت کرده بود تا ماشین پرنده بسازد. او کرسی تدریس در دانشگاه هاروارد داشت و همه مغز های بزرگ زمان خود را می شناخت. او بهترین مغزهایی را استخدام کرده بود که با پول می شود پیدا کرد و شرایط بازار درخشان بود. روزنامه نیویورک تایمز همه جا بدنبال او بود و همه از ساموئل حمایت می کردند.
اما چند کیلومتر دورتر از این فرد، الیور و ویلبر رایت، هیچ کدام از آنچه که ما به عنوان رموز موفقیت می شناسیم را نداشتند. آنها هیچ پولی نداشتند، آنها هزینه های رویایشان را با پولی که از تعمیرگاه دوچرخه شان درمی آمد می پرداختند، حتی یک نفر از تیم برادران رایت تحصیلات دانشگاهی نداشتند، نیورک تایمز بدنبال آنها در هیچ جا نبود.
تفاوت در این بود، الیور و ویلبر با یک آرمان به پیش می رفتند. آنها باور داشتند که اگر آنها بتوانند سر از راز این ماشین پرنده در آورند، این ماشین پرنده جهت دنیا را تغییر خواهد داد. اما ساموئل متفاوت بود. او می خواست پولدار و معروف شود. او به دنبال نتیجه بود.
کسانی که رویای برادران رایت را باور کردند با جان و دل با آنها کار می کردند. اما تیم ساموئل فقط برای چک حقوقشان کار می کردند. هر بار که برادران رایت برای آزمایش پرواز بیرون می رفتند، مجبور بودند که پنج سری از قطعات را با خود ببرند، چون این تعداد دفعاتی بود که آنها می توانستند سقوط کنند تا قبل از اینکه هوا تاریک شود.
سرانجام برادران رایت پرواز کردند، و هیچ کس انجا نبود که حتی ببیند. دنیا چند روز بعد متوجه این واقعه شد.
گواه دیگری که لنگلی انگیزه اشتباهی داشت این است که روزی که برادران رایت پرواز کردند، او از کار دست کشید. او می توانست بگوید : ” این یک دستاورد شگفت انگیزاست و من برپایه فن آوری رایت، با تیم قدرتمند علمی که دارم، آن را پیشرفته تر خواهم کرد” او اولین نفر نبود، پولدار نشد، معروف نشد پس ول کرد.
ترجمه ای از سخنرانی Simon Sinek در TED
خیلی ممنون بابت کامنت آموزنده شما بهداد جان استفاده کردم. چون اینستا گرام ندارم(الان محمد رضا میگه این چقدر از عکس فراریه:)) خوشحالم که داستان رو اینجا نوشتی و بقیه هم خواندند . راستی Simon Sinek یک بلاگ خوب داره من که از حرفاش خوشم میاد آدرس بلاگش هم :
http://blog.startwithwhy.com
یک کتاب عالی هم داره به اسم :
Start with why
بهداد عزیز
ضمن اینکه از یادداشت شما لذت بردم ، اما دوست عزیز به اون دسته از این تیپ سرمایه گذار ها که شما بخوبی توصیف کردید بگو اگر در ایران حاضرند با سود خوب در ضمینه معدن و فرآوری آن تا محصول سرمایه گذاری کنند و به دنبال مسائل حاشیه آن نیستند من حاضرم کمک شان کنم . شاید حداقل با این کار این سرمایه ها در جهت تولید و ایجاد اشتغال در داخل در بیاید و بجای دلالی و واردات ماشین و یا خروج سرمایه از کشور در چرخه حرکت جامعه قرار بگیرد و با ایجاد اشتغال این سرمایه گذارها هم سود خوب کسب کنند و در آینده تغییر جهت حرکت دهند و خود اینها با آشنایی این صنعت حرکت های بزرگ را در جامعه شروع کنند .
محمد تقی جان
نمی دونم رفتن چنین سرمایه هایی به داخل هر کاری، خوبه یا نه. راستش میگم مثل کالای قاچاق؛ باید آتشش زد، چون کالای قاچاق هم به هر نحو وارد بازار بشه، اون تاثیر منفی خودش رو داره و احتمالا قیمتش باز هم کمتر از کالای رسمی تموم میشه! حتی این پول رو حاضر نیستم حرف امور خیریه کنم 😀
با تمام این تفاسیر و اینکه هر کس برداشت و زاویه ی دید خودش رو داره، لطفا راه ارتباطیت رو برای من ایمیل کن.
behdad.mobini@technolife.ir
سلا م بهداد جان :
نگرش زیبا وسالم شما را به مسئله پولهای کثیف کاملا” قبول دارم .
اما دوست خوب من بیا به حرکت موسسه مثلا” همین طلوع بی نشان ها نگاه کن .
راستش من همواره فکر می کردم که این گروه از افراد را بایستی همان حرکت مائو را با اینها کرد و کلا” هزینه کردن برای اینها بی فایده است و باید به دریا ریخت و از شرشان جامعه را خلاص کرد .
اما وقتی که مسئله را از کلان نگاه میکنی و بحث ریشه این مشکل را بررسی میکنی و وقتی به این مسئله بعنوان یک بیماری که ریشه در جامعه دارد و بستری که این بیماری را بوجود آورده توجه میکنی ، آن وقت است که در یک جامعه بیمار که نمی توانی مدیریت حرکت را عوض کنی تاثیر این رفتار موسسه های خیریه را گرچه هرگز درمان نیست ، اما مثبت خواهی یافت .
لذا به این باور هستم که در این وضع موجود با تمام واقعیتی که وجود دارد اگر این سرمایه ها تبدیل به یک کارخانه شوند ، درست است که صاحب آن کارخانه این آقا زاده می باشد اما حداقل این واحد ۱۰۰ نفر را مشغول بکار خواهد کرد و ضمنا” این آقازاده هم که سبک زندگی که بلد بوده همان خرید ماشین بوگاتی و پورشه و.. است با توجه به اینکه از داشتن نام کارخانه خود را ارضا میکند وقتی درگیر سرمایه گذاری اینچنینی شد سبک زندگی جدید را می آموزد و شاید اثری مثبتی هر چند کوچک داشته باشد و البته این با این فرض است که شما به تئوری راه رشد وتوسعه برای این جامعه رسیده باشی .
لذا گرچه تاکید میکنم که هرگز بعنوان انتخاب برای مشارکت خیلی به این گروه نزدیک نشو اما همواره این گروه را به حرکت مناسب تر تشویق کن و مطمئن باش که این نگاه مثبت شما در روند توسعه جامعه مثبت واقع خواهد شد .
لذا در صورتیکه مثبت دیدی و به این باور بودی من در خدمت شما هستم .
من به شخصه دوست دارم که هسته ی یک کسب و کار، محکم باشه. برای این محکم بودن، معیارهای خودم رو ایجاد کردم که در این بحث نمی گنجه. اما نگرش شما هم دوست داشتنیه.
من ذینفع نیستم این وسط. چون خودم نتونستم کار آنجنان بزرگی انجام بدم، مدتهاست که سعی در ایجاد ارتباط افراد با همدیگه دارم و سعی در تبلیغ و معرفی کارهای بزرگ، به هر روشی که از دستم برمیاد.
اینم فقط یه ایجاد ارتباط هستش. بحث نگرش نیست. امیدوارم اون فردی که قراره مخاطب شما قرار بگیره، درک و شعور چنین ایده و نگرشی رو داشته باشه.
بهداد و فواد عزیز، واقعا از بحثی که بین شما در گرفت لذت بردم و خوشحالم که دوستان اهل مطالعه ای همچون شما دارم
چقدر خوب شد که بحث عکس گرفتن از ماه تموم شد و به تکنولوژی رسید 🙂 چون کوچکترین اطلاعی در خصوص عکس ندارم و گوشیم دوربین نداره و اصلا عکس نمیگیرم. نامردیه ولی خدا خدا میکردم که بحث عکاسی تموم بشه 🙂
به نظر من بازار و دانشگاه با حجم زیاد طرفدران نرم افزار پر شده طوری که تا میگویند استارتاپ همه یاد سایت و APP و حسابهای پر پول میافتند ولی جذابیت استارتاپهای نرم افزاری چیست.
۱٫ همه فکر میکنند سرمایه نمیخواد و از پشت یک سیستم میتوان هر کاری کرد
۲٫پولدار شدن سریع به روش غولهای دره سلیکون
۳٫زحمت کم
۴٫مشتری میلیونی
همه این عوامل باعث شده که همه با ایده و بدون ایده و با علاقه و بدون علاقه به سمت پولدار شدن یک شبه و بدون زحمت هجوم ببرند . به قول شما هم تبلیغات کم هزینه و با حجم زیاد میشه انجام داد و کلی هم معروف شد خیلی از این افراد بدون همینطوری الکی و با شوآف معروف شدند بدون اینکه کار خاصی بکنند.
جانا سخن از زبان ما میگویی…
خیلی از تحلیل تون لذت بردم . تحلیل هاتون حسابی حالمو خوب میکنه.
متشکرم
سلام
محمدرضا جان بازم من هستم و سوال بی ربط!
من مهندسی صنایع خوندم و کار دولتی هستم خواستم بپرسم از نظر شما چه نرم افزاری برای یادگیری یا چه کاری برای کسب درامد دوم بعد از ساعت کاری پیشنهاد میکنید؟