دوستی دارم که تا دیروز، یک خط در میان اسنپ را تبلیغ میکرد. هر جا و به هر بهانهای میگفت: اسنپ بگیرید. برای حمل و نقل درونشهری از اسنپ استفاده کنید.
امروز یک اسکرین شات از تپسی گذاشته و نوشته: بچهها! امروز تپسی تا ۲۰ هزار تومن مجانیه. امروز از تپسی استفاده کنید. از فردا دوباره اسنپ سوار بشید.
به نظرم اسنپ و تپسی، فقط یک مصداق ساده از اتفاق بزرگیه که در دوران جدید شکل گرفته و باید به عنوان واقعیت جدید پذیرفته بشه. وفاداری، به شکل سنتی امروز معنی نداره.
فرهاد امروز، اگر چهار تا تیشه میزد و میدید شیرین، شعورش رو نداره، با هشتگ کوه یا شیرین، یک کوه دیگه یا یک شیرین دیگه پیدا میکرد و برای اون تیشه میزد.
شیرین هم، احتمالاً با کمی جستجو با هشتگ تیشه، یه نفر دیگه رو پیدا میکرد که بهتر یا جذابتر از فرهاد باشه و با همون مکانیزم تیشه عشقش رو ابراز کنه.
اساساً همهی جوانب مفهوم وفاداری، چه در رابطه با انسانها و چه محصولات و چه برندها، در یک تحلیل سادهی اخلاقی خلاصه نمیشه. بلکه جایی در درون خودش به فرصتهای بیوفایی و امکانات برای بیوفایی و چالشها و هزینههای بیوفایی هم نظر داره.
دنیای امروز، نقطهی تعادل جدیدی میان فرصت و امکان و چالش و هزینه پیدا کرده و به نظر نمیرسه که بازگشت به دنیای سابق امکان پذیر باشه.
در چنین شرایطی، شاید منطقی باشه که ما هم به بازتعریف مفاهیم کهن بپردازیم.
به عنوان برخی از سادهترین مصداقها، فکر میکنم باید طراحی باشگاه مشتریان، فرمولهای محاسبهی ارزش برند، شیوهی طراحی کمپینها و نحوه ارزیابی ایدههای خلاقانه برای جذب مشتری تغییر کنند. در غیر این صورت، بازاریابان و تبلیغاتچیها و سخنرانان و مشاوران امروز، بیشتر به چیزی شبیه اصحاب کهف تبدیل میشن که اگر چه سکههای زیبا و متعددی در جیب دارند، اما سکهشون در بازار خریدار نداره و اگر هم کسی مشتری اونها بشه، بیشتر علاقمندان عتیقهجات هستند و نه فعالان بازار.
[…] مسئلهای که به عینه دیدهام که برای همه مهمترین مزیت تاکسیهای موبایلی بوده قیمت پایین آن به واسطهٔ تخفیفها است؛ زودگذرترین ویژگی در مسیر طولانی حرکت این استارتآپها؛ مشتریای که با تخفیف آمده، با تخفیف هم میرود. […]
سه روز قبل از مطلب شما ، مطلبی درباره اسنپ و تپسی نوشته بودم.
سعی کردم طولانی بنویسم تا بتونم منظورم رو برسونم ولی هنوز شک دارم اونچیزی که در ذهنم بود رو خوب رسونده باشم.
اما الان که مطلب شما رو دیدم که در چند پاراگراف اصل مطلب رو رسوندید واقعا لذت بردم و صد البته متوجه شدم که تا خوب نوشتن راه درازی در پیش هست
یاد قدرت ” رایگان” افتادم
نابخردی های پیش بینی شده، دن اریلی، فصل سوم، بهای مبلغ صفر
آخه چرا؟!مگه شما توی متمم تو قسمت برندینگ حرف از وفاداری نزدید؟!مشتری ها و میزان وفاداریششونو طبقه بندی نکردید؟!خوب اگه منظورتون وفاداری به خاطره ۲۰ هزارتومنه خب حرف منطقیه چون من وقتی تو نیروی انتظامی سرباز بودم قتل به خاطر ۱۰ هزار تومن هم دیده بودم و زیاد برام عجیب نمیشه.
ما توی مدل ادمی دو دسته ادم داریم معنوی و مادی و این یک طیف می باشد عین این میمونه کدام سمت هرادم بیشتر فعال تره..از کجا معلوم که فرهاد ظاهرش به معنویات می پرداخته و ادوی عاشق پیشه هارو در میاورده ولی باطناً چون میدونسته شیرین بابای پول داری داره خودشو به اب و اتیش زده که بتونه اش و با جاش صاحب شه.البته این یک فرض ، به خاطره نداشتن اطلاعات کافی قادر به آزمون کردن ، نیستیم.خلاصه اون دسته ادمایی که توی طیفشون مادی گری خیلی پیشتازتره همیشه میگن “گربه برای رضای خدا موش نمیگیره” و برندایی میتونن قلب اکثریت رو تصاحب کنند که جایزه های مادیشون زیاد باشه.وگرنه حالا شما فکر کنید که اگر قرار بود اسنپ جایی باشه برای ابراز بیانیات مخاطب که تاحالا باید تعطیل میشد و غازداری جاش میزدن.خلاصه هر برندی باید بدونیم که هدفش چیه ترویجه معنویات یا کسب مادیات و یا هردو توی طیفشون.
با سلام
با توجه به اینکه ما در حضور اساتید درس پس می دهیم ،اما به نظر من بحث “درگیر کردن مشتری” با کالا یا خدمات می تونه به تحلیل موضوع کمک کند ، در کتاب بازاریابی و فروش تاکید دارند که مشتریان در خصوص کالا های با درگیر بالا مثل خرید (یخچال- ماشین- تلویزون ) که هزینه زیادی برای تغییر سلیقه به مشتری وارد می کند ،کمی با تامل بیشتری به بحث وفاداری باید نگاه گرد. مثلا کسی که تمام لوازمش خانه اش کالاهای سامسونگ است برای اینکه ال جی تخفیف زمستانه تا عیدانه با ۵۰ درصد داده خیلی به آن به عنوان پیشنهاد خرید نگاه نمی کند، (اگر چه تعداد این قشر از مشتریان درصد کمی از جامعه کل را تشکیل می دهد ). از طرفی محصولات با درگیری پایین برای مشتری مثل کالا های تند فروش (محصولات لبنی و غذایی) که هزینه تغییر برند مصرفی بالا نمی باشد ،عنصر بی وفایی بیشتر نمود خود را نشان می دهد ، دلیل اینکه شرکت های مواد غذایی خیلی اصرار به افزایش درصد پوشش مششتریان دارند در واقع می خواهند اولین دستی که در ویترین رفت، برند آنها را به ناچار انتخاب کند ( نگاهی به افزایش پرموشن های بازار در طی چند سال اخیر به دلیل افزایش رقابت و رکود در خرید ،مقوله افزایش ضایعات ناشی از عدم فروش و تحمیل آن به شرکت های تولیدی هم یکی دیگر از این بحث های می باشد که نشان دهنده افزایش عنصر بی وفایی است ).
پس بحث (هزینه تغییر مشتری از یک برند به برند دیگر ) می تواند یکی از شاخص های اندازه گیری وفاداری مشتریان مطرح شود .
ازطرفی در دنیای دیجیتال کسب منعفت بیشتر با هزینه کمتر می تواند جذابیت خوبی را برای مشتریان ایجاد نماید البته این در خصوص کسب و کار های که تولید محتوا خوب و اصیل دارند کمی متفاوت است ،زیرا درگیری مشتری در بحث محتوا آنقدر بالا است که هزینه آن را در اولویت دوم برای مشتری قرار می گیرد .
اما بحث باشگا مشتریان و کمپین های تبلیغاتی که در چند سال اخیر دیدم بیشتر از بحث های فانتزی بوده تا عملکردی (بحث کالیبراسیون اشتباه در این خصوص بسیار رایج است . به دلیل عدم تعریف درست صورت مساله برای مشتری ،و تعیین صحیحی و مرتبط و موثر شاخص های عملیاتی برای مشتریان ، با تکیه بر اسناد نوع خرید و حجم خرید تا تعداد اقلام در فاکتور )مشتریانی را جدا می کنند و سیستم های پروموشن را به صورت عمومی و کمی اختصاصی اجرا می کنند و بعد اسم آن را باشگاه مشتریان می نامند، در خصوص کمپین ها هم بیشتر زر و برق آن چشمگیر تر است تا نتایج فروش ،به طور مثال اخیرا شرکتی در خصوص یک گروه از محصولاتش کمپینی راه انداخته بود( با رزق و برق تبلیغاتی ) و بعد بدون مطالعه توان ساختار توزیع و فروش شعبات در توزیع این محصول ، شرکت های تولید اقدام به تولید محولات در تیراژ بالا کرده بودند (شاخص تولید محصول از سود حاصل از فروش این محصول باید تامین می شد ) به طوریکه اکثر محصولات به اجبار و با تاریخ کم به شعب می رسید و بعد سیستم فروش هم با اجبار و تضمین برگشت فروش در داخل ویترین مغازه ها قرار داد ماحصل طرح نارضایتی مشتری ،عصبی شدن ارکان سازمان فروش ، افزایش درگیری روزانه ناشی از ۱ درصد فروش در کل سیستم ،کاهش محسوس محصولات استراتزیک ،افزایش ضایعات محصولی به میزان ۱۰۰۰ برابر (۱ درصد تبدیل به ۱۰ درصد کل فروش از خود محصول شده بود ) و در نهایت فقط یک کمپین نوشته شده بود.
کلمه تمایز برای ما تعریف شده است در پر موشن ها ،تخفیفات ،ضایعات برگشت محصول ، افزایش پورسانت ، متاسفانه هنوز علم تمایز در فرش برای ما حکم ایزو را دارد، برای شرکت ها .
دوست دارم محمد رضا در خصوص بحث تمایز و روش های ایجاد آن چه در دنیای دیجیتال و چه در دینای فیزیکال برایم بیشتر بنویسد .تا حد اقل بدانم با کدام ابزار،کالیبراسیون درستی را انجام دهم و خود ابزار را چگونه تشخیص دهم . و آنگاه بدانم بحث تمایز و وفاداری چگونه واکنشی بر هم دارند.
با تشکر – خیلی طولانی شد.
سلام
البته که تپسی دیروز حسابی صدای یوزرهاش رو در آورد و خیلیا تصمیم گرفتن که اپش رو کلا پاک کنن،
کلا پلتفرم ها این خاصیت رو دارن که اگه خوب سرویس ندن و تجربه خوبی ایجاد نکنن، چینج کردن یوزرها براشون خیلی سریع اتفاق می افته، چرا که از خودشون و ذاتی چیزی خلق نمی کنن، بلکه دسترسی به یه محصولی رو راحت می کنن،
الان فرض کنیم یه سایت تولید محتوای دیگه مثل متمم بوجود بیاد و خیلی هم خوب کار کنه آیا همه حاضرن که به راحتی به اونجا برن؟ به نظرم به این راحتی نیست. چرا که اینجا دیگه متمم برای تیم تولید محتوای اصلی پشت صحنه نیست بلکه بخش زیادی از محتوا رو خود یوزرها هم تولید کردند و افراد حس می کنن که اینجا رو خودشون ساختن و چرایی وجود متمم رو خودشون تعریف کردند.حالا این رو اسمش بذاریم وفاداری یا هر چیزی دیگه ای.
کلا فکر می کنم مثال الان شما برای پلتفرم بیزینس ها خیلی صادقه و البته این جنگ بدی بوده که خود پلتفرم ها از اسنپ و تپسی تا زود و فود و ریحون براید خودشون بوجود آوردن، اگر که از همون اول پروموشن هاشون رو صرفا تخفیف و یا رایگان بودن نمی گذاشتن شاید انتظار و نوع رفتار دیگه ای از یوزرها هم می تونستن داشته باشن( البته فکر می کنم خیلی مطمئن نیستم).
این پروموشن ها یه جاهایی آسیب بدی هم میزنه، بعد از اون جمعه سیاه بامیلو من هر کسی رو دیدم از خریدش ناراضی بود و ترجیح میده دیگه اصلا از بامیلو خرید نکنه.
به هر حال این بی وفایی در عصر دیجیتال و سرعت زیاد تغییر یوزرها توی فضای دیجیتال رو میشه واقعا لمس کرد.
چند وقت پیش مطلبی در مورد تخفیفهای اسنپ و تپسی نوشته بودم. الان که این مطلب رو خوندم فهمیدم چقدر دیدم ناقص بوده. من از دیدگاه قدیمیتر نگاه کرده بودم و نظرم این بود با این کارا که دیگه مشتری وفادار به دست نمیارن ولی فهمیدم برای اینجور تحلیلها هنوز خیلی خام هست دیدگاهم.
ولی نمیدونم چرا ته دلم اصلن دوست ندارم این نوع رقابت رو. نمیدونم چند درصد مشتریهایی که از طریق تخفیف با ما آشنا میشن بعدش خریدار دائم میشن. شاید همین نوع رقابت یکی از عواملی هست که باعث این بی وفایی شده.
خوشبینانه اگر نگاه کنیم باید بگم ما هم میتوانیم دل هر عاشق چندین ساله ای را برباییم و هر مشتری با خوبی را از شرکت باسابقه ای بقاپیم و از این فرصت به نحو احسن استفاده کنیم.
سلام. جدا از دنیای دیجیتال و کسب و کارش که هیچ آشنایی باهش ندارم و از همون زمان دانشجویی به خاطر اینکه هرچیزی در این دنیا تاریخ مصرف خیلی کوتاهی داشت و برای همین نرفتم سراغ رشته کامپیوتر، بقیه چیزهای دنیا هم کمابیش همینند. کمی زودتر یا کمی دیرتر. به نظر من در کل وفاداری(مخصوصا به کالا) خیلی معنا نداره. ما به چیزی وفادار می مونیم که به نحوی بتونیم در اون احترام به خودمون رو کشف کنیم. این حس محترم بودن هم وقتی پیش میاد که اون چیز بیشترین قدرت رو در برآورده کردن نیاز ما داشته باشه. وگرنه اینکه پفک نمکی مینو از زمان بچگی من هنوز همون قیافه همون مزه رو داره، در مقابل مثلن مزمز، نه تنها حس وفاداریی رو نمی تونه در درونم القا کنه، که چه بسا درست برعکس.
چند روز قبل داشتم فایلی از شما رو که در رادیو اقتصاد حرف زده بودین(در مورد ۴ ت) گوش می کردم. در مورد تمایز گفته بودین. و اینکه تمایز باید وابسته به وجود خود ما و غیر قابل تقلید باشه. این برای من بسیار مهم بود. طوریکه از اون روز دارم با خودم فکر می کنم چه چیزی در مورد کار ما هست که نقطه تمایزمون باشه و از خودمون نشات گرفته باشه. حالا بعدن در موردش می نویسم.
عمیقن معتقدم انتظار وفاداری در حالیکه نوآوری و تمایز رو از یاد برده باشیم، مثل اینه که خودت رو زده باشی به کوچه علی چپ.
حتی در روابط شخصی هم همینه. قبلنا که مردان بیش از زنان در جامعه فعال بودن، به وضوح می تونستیم ببینیم که خیلی از کسانی که از صفر زندگی رو شروع کرده بودن و همسرانشون پابه پای اونا با همه سختی ها ساخته بودند، بعد از اینکه تحصیل می کردن و پولدار می شدن و راه به طبقات بالاپیدا می کردن، دیگه از همراهی زنشون خوششون نمی اومد.
چرا؟ بی وفایی؟
به نظر من در صد کوچکی مربوط به بی وفایی بود. بیشترش برمی گشت به اینکه زن همراه با تغییرات همسرش جلو نیومده بود و آپ تو دیت نمی شد. فکر می کرد وفاداری باید اون قدر قدرت داشته باشه که همسرش رو بتونه براش حفظ کنه.
خوب .. بنابراین وقتی در یک رابطه بسیار شخصی باید تغییراتی همگام با نیاز روز داشته باشی وگرنه ممکنه تو رو یادشون بره یا جذاب های دیگه ای جاتو یواش یواش بگیرن، دیگه از کالا و مشتری هیچ توقعی نباید داشت.
در این دنیای سرعت، من یکی که فکر نمی کنم بتونم بیزینس خودمون رو با این سرعت به روزرسانی کنم.. برای همین دارم به اون جمله تون فکر می کنم: “تمایزی وابسته به خودم و کمتر قابل تقلید”.
پی نوشت: ببخشید اگر فایل رو درست یادم نیست که کدومه و جمله تون هم نقل به مضمونه. من تقریبن بیشتر وقتها فایلها رو مرتب توی ماشین گوش می کنم و یادم میره چه چیزی رو توی چه فایلی شنیده ام.
اتفاقا تقریبا همزمان با انتشار این مطلب داوود ترابزاده(مدیر تجربهکاربری دیجیکالا) و یه نفر دیگه شروع به بحثی در مورد تپسی و اسنپ کردن که منم با لینک دادن به این مطلب چند تا توییت به بحث اضافه کردم:
https://twitter.com/davoodtr/status/817286963489341440
از دوستان اگه کسی توییتری هست خوشحال میشم اضافه بشه.
مدتها بود که خیلی دوست داشتم برخی موارد رو تست کنم. مثلا اینکه به تمام بازدیدکنندگان سایتمون (و نه برخی خریداران خاص) ، کوپن تخفیف ۱۰۰ هزار تومانی برای خرید بالاتر از ۲۰۰ هزار تومان بدیم. نمی دونستم نتیجه اش چی میشه و نمی دونستم آخرش ضرر می کنیم یا اینکه به صورت میانگین، سود می کنیم و اصلا فایده داره یا خیر.
تنها دلیلی هم که جرات انجام این تست رو نداشتیم این بود که انقدر پول نداشتیم که اگر ضرر کردیم، برامون مهم نباشه.
خیلی خوشحالم که در این یکی دو ساله ی اخیر، سایت ها و اپ های ثروتمند زیادی اومدن و این روش ها رو تست کردن و به ما ثابت شد که این روشها، نتیجه ی بلندمدت و آنچنان تاثیرگذاری نداره.
مورد دیگه ای که اذیتم می کنه اینه که حس می کنم فرهنگ خرید و فرهنگ استفاده رو دارن تغییر میدن و ذهن مشتری رو فقط روی تخفیف متمرکز میکنن (شاید هم روش این سایت ها و اپها درسته).
احتمالا از فردا خیلی ها به اسنپ میگن شما تخفیف نمیذارید؟ حتی اگر در طول هفته سفرهایی با اسنپ رفته باشن که اگر همون سفرها رو با تپسی میرفتن، تپسی ازشون در کل ۲۰ هزارتومان بیشتر میگرفت.
محمدرضا یکی از این بی وفاییها در رابطههای دوستانه فیزیکیمان اتفاق افتاد. بعد از ظهور شبکههای اجتماعی بسیاری از آنها از بین رفتند و جای آن را دوستان غیرفیزیکی گرفتند.
یک نکته دیگه محمدرضا من هر چه قدر فکر میکنم میبینیم پایه دوستی روی منفعت بنا نهاده شده. یادم میاد تو خوابگاه با یکی دوست بودم واقعاً دوستش داشتم فکر میکردم اون هم منو از صمیم قلب دوست داره. ولی یکبار خواستم اتاقمو عوض کنم این دوستم راضی نمیشد آخر گفت تو کامپیوترت خوبه من چیزهایی ازت یاد میگیرم و مشکلات کامپیوتریام را هم حل میکنی پس باید تو این اتاق بمونی. من گفتم: اِی، اینم مارو نه خاطر خودمون بلکه به خاطر منفعتی که بهش رسوندیم تحویل میگرفته. نمیدونم این نگاه ممکنه کمی بدبینانه و تلخ به نظر برسه ولی انگار به واقعیت نزدیکه. مصداقهایی زیادی هم در جمع دوستانه و خانوادگی داشتم تا زمانی که چیزی میتونستن از من یاد بگیرن هر روز شب خانه ما بودند بعد امروز چون از کانال دیگر نیازهای اطلاعاتیشون را تامین میکنند خبری از آنها نیست. خیلیها که هر روز بهمون سر میزنن و قربان و صدقهمان میروند و به به و چه چه میگویند شاید از ناچاری است و اگر گزینهای بهتر و پرفایدهتری از ما پیدا کنند ناگهان ما را ترک کنند. انگار در عصر دیجیتال باید صبر و تحملمان بیشتر بشه و منتظر باشیم که هر آنی دوست و یا مشتریمان “غیب” بشه. باید به بیوفایی عادت کنیم. (البته از نوع کلاسیکش)
علی جان
من هم یک تجربه مشابه با تجربه تو و از قضا توی خوابگاه داشته ام. آن تجربه و یک سری چیزهای دیگر مرا به یک مدلی راجع به روابط با آدمها رسانده.
فکر میکنم اتفاقا این که “پایه دوستی روی منفعت بنا نهاده شده” یک امر بسیار طبیعی است و اگر غیر از این بود باید تعجب میکردیم. البته این منفعت لزومی ندارد که فقط معادل مالی داشته باشد، من حاضرم کلی پول خرج کنم تا لذت خوردن یک چای دونفره با دوستم را داشته باشم. اینجا هم من دارم به منفعتِ خودم فکر میکنم و بنظرم اصلا هم بار منفی ندارد این منفعت نگری.
با این طرز نگاه، من هیچ وقت برای کسی که برایم منفعت نداشته باشد وقت و انرژی نمیگذارم، البته اینجا هم منظورم فقط منفعت مادی نیست. هستند کسانی که من از اینکه برایشان کاری بکنم، حس خوبی در درونم خواهم داشت، این حسِ خوب، همان منفعت من و دلیل من برای انجام آن کار است. خب حالا وقتی موقع انجام دادن کاری (هر چند کوچک) برای کسی همین حس خوب هم در من نباشد، چه دلیلی دارد آن کار را انجام دهم؟ مگر من وقت و انرژیم را از سر راه آورده ام؟
با این طرز نگاه، بنظرم توقع داشتن از دیگران هم دیگر تقریبا بی معنی است. من آن کار را بخاطر خودم انجام میدهم و کاری را که بخاطر خودم انجام میدهم، دیگر معنی ندارد که توقع تلافی از جانب طرف مقابل هم داشته باشم.
همین داستان را به گِلِه گذاری در روابط هم میشود تعمیم داد. در شهر ما (زاهدان) روابط بین فامیلی و شب نشینیها بسیار زیاد است و بالطبع گله گذاری هایی از جنس «اونا نیومدن خونه ما، مام نمیریم»، «نریم عروسی بچشون، چون نیومدن عروسی بچمون» و چیزهای خنده داری از این جنس زیاد است، این هم به نظرم بی معنی است. ما یا خاطر کسی را میخواهیم که در این صورت لزومی ندارد که در آن رابطه حساب کشی کنیم، یا برایمان مهم نیستند که آن وقت هم گله گذاری بی معنی است.
وقتی مثلا من دلم بخواهد فلان فامیلم را ببینم و این خواستن از جنس دوست داشتن باشد، دیگر چه اهمیتی دارد که من به خانه او بروم یا او بیاید، این میشود که مثلا در ده دفعه اخیر که من و دوستم پشت تلفن احوال هم را پرسیده ایم، نه دفعه اش را من زنگ زده ام، ممکن است زمانی هم برعکس شود، هیچ کداممان هم به فکر حساب و کتاب نیستیم و اصلا گله گذاری در روابطی از جنس دوست داشتن بی معنی است.
به نظرم با همین عینک میشود به روابط زوجین هم نگاه کرد. فکر کنم برای برقراری یک رابطه پایدار که در مجموع بیش از آنکه از اعضای رابطه انرژی بگیرد به آنها انرژی بدهد، باید “رابطه بر مبنای منفعت طلبی باشد”.
واقعا اگر یک رابطه بیش از آنکه به طرفین انرژی بدهد از آنها انرژی بگیرد چه لزومی دارد که ادامه پیدا کند؟ مگر هدف از این رابطه این نبوده که حال طرفین رابطه بهتر شود، پس چه دلیلی برای حفظ آن وجود دارد وقتی وضعیت موجود با هدف اولیه مطابقت ندارد؟
البته در طول تاریخ این رابطه طور دیگری تعریف شده، برای پایدار کردن آن هم به روشهای دیگری متوسل شده اند. یکی از روشها این بوده که در این رابطه باید یکی از اعضا به شدت به دیگری وابسته (مالی) باشد تا خروج از این رابطه برایش صرفه نداشته باشد. این نوع تعریف هم به دلیل نفعی بوده که متولیان ارائه این تعریف برای خودشان قائل بوده اند (مردان). ولی خب حواسشان نبوده که نارضایتی طرف مقابل، حتما در درازمدت در رضایت خودشان هم تاثیر خواهد داشت.
من اگر به زور عرفِ موجود در جامعه و ترس همسرم از طلاق یا با هر روش دیگری او را برخلاف میل قلبیش در این رابطه نگه دارم، قتل مرتکب شده ام. من کیفیت را از لحظاتِ زندگی او گرفته ام. مگر قتل فقط خاموش کردن تلمبه درون سینه همسرم است؟ با این نگاه فکر کنم، ما در نسل گذشته ی مردان، قاتلین زیادی را می بینیم که اتفاقا از این قتلشان به عناوین قشنگی یاد می کنند. چه بسیار زنانی که میتوانستند ارزشهای زیادی برای جامعه خلق کنند و “زندگانی”شان درون روابط ازدواج به قتل رسید. حاصل هم یک “زنده مانی” اجباری شد.
فکر کنم این طرز نگاه به بهبود کیفیت روابط خواهد انجامید (آنهایی که واقعا ارزش پابرجا ماندن دارند)، وقتی من سعیم بر این باشد که واقعا منفعتی برای طرف مقابلم (از جنس ابزار محبت، گوش دادن و …) ایجاد کنم، آن رابطه نیز بهتر خواهد شد.
در نبود این نگاه، روشهای عجیب و غریبی برای پایدار کردن این رابطه پیشنهاد شده، مثلا اضافه کردن دو رابطه دیگر (رابطه پدر-فرزند و مادر-فرزند) برای بهبود رابطه زوجین، مثل این میماند که شما بخش فروشت ایراد دارد، میروی یک مهندس خوب برای بخش تولیدت می آوری، خب هرچقدر هم این خوب باشد و تاثیر روی فروش بگذارد (که واقعا خواهد گذاشت) شما باید بروی با مدیر فروشت حرف بزنی و مشکلات فروشت را حل کنی.
خروجی این طرز نگاه هم بحرانهای عجیبی میشود که امروز در جامعه شاهدیم، مثلا بحران مهریه و زندانیان مهریه. نمی توانم تصور کنم یک دختر مستقلی وجود داشته باشد که در درونش راضی باشد که همسرش تنها بخاطر مهریه بالا در کنارش مانده. مثل این میماند که شما به زور یک چک سفیدامضا یکی از پرسنلت را در مجموعه نگه داری، خب مسلم است که نه او راضی است و نه قدم موثری در جهت رضایت شما برخواهد داشت. بعد هم که او خواست برود دنبال زندگیش، چکش را بگذاری اجرا!
خب مگر قرار نبوده که این رابطه برای بهبود کیفیت زندگی آدمها شروع شود، پس این همه گروکشی دیگر چه معنی دارد؟ رابطه ای که به نیت بهبود کیفیت زندگی طرفین آغاز شده، هروقت واقعیت موجودش با هدفِ اولیه ی تشکیل آن مطابق نبود، طبیعی است که باید قطع شود. دیگر این همه دعوا و اصرار بر به زور نگه داشتن طرف مقابل در رابطه برای چیست؟
ممکن است گفته شود که با این نگاه و بدون وجود هزینه های سنگین برای خروج از رابطه، زندگیها بیشتر از هم میپاشد، خب در جواب این اشکال هم باید گفت، ما اینجا با دو دسته رابطه طرفیم:
۱- یک سری رابطه هست که فقط به زور همین مهریه برجا مانده که همان بهتر که در نبود مهریه از هم بپاشد، چون این دو آدم (بعد از یک دوره گذار) در نبود این رابطه برای خودشان و جامعه مفیدترند.
۲- یک سری روابط هم به دلیل منفعتی که برای طرفین دارد پابرجا مانده نه به دلیل ترس از مهریه، در این حالت هم وجود مهریه کمکی به این رابطه نخواهد کرد.
ممکن است گفته شود یک سری رابطه هم هست که یک طرف در نبود مهریه با یک مشاجره کوچک تصمیم بر خروج از این رابطه میگیرد، خب واقعا اگر کسی با یک مشاجره تصمیم به خروج از یک رابطه میگیرد، هنوز خیلی زود است که ازدواج کند و زندگی نکردن با چنین آدمی (که نمی فهمد تعارض طبیعی است و برای سنجش کیفیت یک رابطه باید یک دوره زمانی را در نظر گرفت و نه یک ساعت یا یک روز را) یک اشتباه بزرگ است و بهتر است چنین رابطه ای اصلا وجود نداشته باشد.