چند روز قبل وقتی متن صوتی کتاب دشواری انتخاب را در TrustZone قرار دادم، گفتم که به تدریج بخشهایی از حرفهای کتاب را به بحث می گذارم.
یکی از بحثهایی که در این کتاب مطرح میشود، «تصمیم های مرتبه دو» است. شوارتز میگوید ما میتوانیم با اتخاذ برخی تصمیم های کلی و مراجعه به آنها در موارد جزئی تر، بار تصمیم گیری را سبک تر کنیم.
به عنوان یک مثال ساده از بستن کمربند ایمنی نام می برد. میگوید هر بار سوار ماشین میشویم برای بستن کمربند ایمنی به سوالات متعددی فکر میکنیم:
– قرار است چقدر رانندگی کنم؟ یکی دو خیابان آن طرف تر یا ده کیلومتر دورتر؟
– پلیس در این مسیر حضور دارد یا خیر؟
– هوا در حدی تاریک شده که کمربندها را نبینند؟
– لباسی که امروز تن من است تیره است یا روشن؟ جای کمربند ایمنی روی آن نمی ماند؟
و …
شوارتز میگوید میتوانیم اینجا که تصمیم کلی بگیریم: «من تحت هر شرایطی، به محض سوار شدن به خودرو کمربند را می بندم. حتی اگر بخواهم یک کیلومتر جابجا شوم».
این تصمیم باعث میشود برای همیشه، بار برخی از سوالاتی که روی دوش من بود برداشته شود.
شاید این مثال خیلی ساده باشد. اما تصمیم های مرتبه دو میتوانند کمک زیادی به زندگی ما بکنند. من یک مثال از زندگی شخصی خودم هم برای شما میزنم. مثالی که تا به حال، در هیچ کلاس یا نوشته ای مطرح نکرده ام.
از کلاس دینی پنجم دبستان، فقط یک «نام» در خاطرم مانده است و یک «جمله».
نامی که در خاطرم مانده، نام معلم است – که بعید میدانم برای شما مهم باشد – و جمله ای که در ذهنم مانده، حدیثی که او از پیامبر نقل میکرد که: «در مواجهه با کارهای مختلف، آن را که دشوارتر است انتخاب کنید». آن زمان اینترنت و رسانه در حد امروز گسترش پیدا نکرده بود که ببینم این حدیث واقعاً وجود دارد یا نه، اما هر چه بود این جمله و تفسیر آن- که نمیدانم به درست یا اشتباه انجام داده بودم – یکی از مشخصه های زندگی من شد (پی نوشت را نگاه کنید)
امروز که نگاه میکنم، شاید اگر از موقعیت و شرایط خودم تا حدی راضیم، همه به همین سبک زندگی برمیگردد. من در انتخاب بین گزینه ها همیشه دشوارترین را انتخاب میکنم:
– در خوابیدن، بین تخت و زمین، زمین را انتخاب میکنم و بین فرش و زمین سخت، زمین سخت را انتخاب میکنم.
– بین اکتفا به خواندن خلاصه یک مقاله و خواندن متن کامل آن، متن کامل را انتخاب میکنم.
– بین خواندن یک کتاب انگلیسی و ترجمه فارسی آن، خواندن کتاب انگلیسی را انتخاب میکنم.
– بین رفتن از مسیر همیشگی به خانه، یا آزمودن مسیرهای جدید، آزمودن مسیرهای جدید را انتخاب میکنم.
– در انتخاب بین اینکه بخوابم یا «ده صفحه دیگر» هم بخوانم، خواندن ده صفحه دیگر را انتخاب میکنم.
– بین ایران ماندن و مهاجرت کردن، «ایران ماندن» را انتخاب کرده ام.
– در سخت ترین لحظات زندگی که شاید تصورش برای خیلی ها ممکن نباشد، بین «زنده ماندن» و «مردن»، «زنده ماندن» را انتخاب کرده ام.
و …
هیچوقت نفهمیدم و نخواستم بفهمم معنی آن جمله که معلم دینی گفت، همین است که من میکنم یا نه. اما مهم این است که من یک «تصمیم مرتبه دو» گرفته ام. من در مواجهه با گزینه های متعدد، دشواری چندانی ندارم، چون گزینه «دشوارتر» را انتخاب میکنم.
راستی شما چه «تصمیم های مرتبه دومی» در زندگی و تصمیم گیری خود دارید؟
پی نوشت: ظاهراً اصل این روایت، آنطور که در جلد دوم میزان الحکمه آمده است از امام علی است که میگویند: «پیامبر، هیچگاه با دو کار روبرو نمیشد مگر آنکه سخت ترین را بر می گزید».
از وقتی که این مطلبو نوشتی و خوندم همیشه همرامه .
تو یکی از کامنتهای قبلی یکی پرسیده بود اگه زنی عریان بیاد داخل کوچه یا خیابون چیکار میکنی؟
بعضیا فکر بد میکنند بعضیا نگاه بد میکنند بعضیا فضولی میکنندو فیلم میگیرندو پخش میکنند و….به نظر میاد اگه کسی تو
این فازها بود تصمیم درجه دو براش اینه که اصلا نگاه نکنه!
من قندوشکر نمیخورم .واین تصمیم درجه دو باعث شده وقتی انواع شیرینی وکیک و…رو ببینم یاقرار باشه بهش نزدیک
بشم اصلا بهش توجه نکنم به محض اینکه بدونم شکر دارند.
این پست به طرز غیر قابل باوری به دلم نشست و واقعا از خوندنش لذت زیادی بردم. اهل اغراق نیستم ولی یاد این جمله تون تو یکی از پست ها افتادم “گاه هفتصد صفحه کتاب را میخوانم و ساعتها و روزها وقت میگذارم. تنها به این امید که جملهای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند.” و این نوشته شما حکم نوری بود در قلب من که آخر هفته منو منور کرد. برای آدم کمالگرایی مثل من که عملش با املش فاصله زیادی داره بهترین راهکار همین تصمیم گیری سخت هست(اسمی که من روی تصمیم گیری مرتبه ۲ که شما انتخاب کردید میذارم). خیلی وقت ها احساس میکنم که طول دادن زمان تصمیم گیری به تصمیم گیری غلط منجر میشه چونکه با گذشت زمان افکار وسواسی و احتمالات عجیب غریب از نتیجه تصمیم به ذهن هجوم میارند که طبق اصل عدم قطعیت حل شدنی هم نیستند و با خودم فکر میکنم که همون بهتر که اول کار یه تصمیمی میگرفتم و شروع میکردم به عمل. فقط یه سؤال برام پیش اومد اونم اینکه برای گذار از تصمیم گیری نرم ( یعنی تصمیم گیری با در نظر گرفتن کلی احتمالات مختلف و با صرف وقت و انرژی زیاد) به تصمیم گیری سخت به نظر شما باید پله پله حرکت کرد یا به یکباره؟ منظورم از پله پله اینه که از یه تصمیم شروع کنم مثلا همون جای خوابی که مثال زدید و به مرور تصمیمات دیگه رو اضافه کنم و منظور از یکباره یعنی اینکه تمام تصمیماتی که میخوام به صورت سخت درشون بیارم رو با هم شروع کنم. امیدوارم منظورم رو رسونده باشم.
آقای ویسی.
راستش من هم مفهوم تصمیم مرتبه دو یا تصمیم گیری سخت (که به نظر من ترجمهی زیبایی با توجه به مفهوم است و از ترجمهی تحتالفظی من بهتر است) پس از مدتها کمالگرایی و مشکلات ناشی از آن درک کردم و امروز رعایت میکنم.
به قول شما شاید این راهکار، برای کمالگراها بیشتر از بقیه مفید باشه.
من خودم به مفهوم میکرو اکشن که جاهای مختلف هم زیاد در موردش گفتهام و نوشتهام اعتقاد دارم و فکر میکنم آغاز کردن از یک کار و تصمیم کوچک، میتواند به تدریج به یک Mindset کاملتر منجر شود. باور ندارم (صرفاً باور است، حرف علمی نیست) که چنین تغییراتی را بشود به سرعت و به صورت کامل و ناگهانی ایجاد کرد…
من اصلا بلد نیستم انتخاب کنم و اکثرا بیشتر کارهام تو حالت تعلیقه.فکر میکنم با اصل انتخاب مشکل دارم نه با سخت یا آسون بودنش!! وضعیتم خیلی بحرانیه نه؟!!!!
شعبانعلی جان .بتصمیم مرتبه ۲ می تونه عجیب باشه خیلی زیاد!یعنی لااقل باید گزینه ها رو معقول کرد.
مثلا خوابیدن تو کوچه رو آسفالت سخت تر از خوابیدن رو زمین بدون فرشه.خوب الآن که نمی تونی بین این دو تا سخت تره رو انتخاب کنی بری تو کوچه بخوابی؟
از لحاظ تئوریک حرفت رو میفهمم.
اگر قرار باشه روی این روش مقاله بدم باید به این محدودیتها و کانسترینت ها هم فکر کنم میلاد جان.
اما من حرفم اینه که همه یک تصمیم مرتبه دو نانوشته دارند و اون تلاش برای انتخاب کوتاهترین و سریعترین و سهلترین راهه.
من میخوام بگم من این تصمیم مرتبه دو رو مضر و ضعیف میدونم همین.
به جای اون مصداقهای عجیب به مصداقهای عملیتر فکر کن.
من میتونم برای مسافرتهای خارجم مترجم ببرم و میتونم خودم برم زبان یاد بگیرم (انتخاب من دومیه)
من میتونم روی فیس بوک صفحه داشته باشم فقط، یا با همهی دردسرها یک سایت شخصی داشته باشم (انتخاب من دومیه)
من میتونم دکترا بگیرم و یک شغل و درآمد متوسط رو به بالا داشته باشم، یا اینکه مدرک نگیرم و چند برابر وقت بگذارم و موقعیتی بالاتر از یک فارغالتحصیل دکترا پیدا کنم و …
از سایتتون ممنون ممنونم. خوش باشید. همتون. برای یه عمر عطر فروشی باید خیلی سخت نگرفت.
نظر شما در مورد این جمله از موتسارت چیه که گفته : نبوغ در سادگیه
من هم سال ۱۳۹۰ یه تصمیم مرتبه دو گرفتم و اینکه” به تمامی پیشنهادهای تفریحی گردشی همشر خاله جان برای تعطیلات و آخر هفته جواب مثبت بدم. ” یه سال فوق العاده شاد و انرژی بخش رقم خورد و هر هفته فکر کردن به اینکه
بریم یا نریم؟ کجا قراره بریم؟ یعنی خوش میگذره؟ و … ازم انرژی نمی گرفت.
ولی چیزی که الان تو ذهنمه اینه که وقتی آدم به درستیه تصمیم مرتبه دومش شک می کنه کار خیلی سخت میشه. واقعا چطور میشه به درستیه یه تصمیم مطمئن شد؟؟ هر تصمیمی؟؟
گاهی فکر می کنم اگر تعداد انسانهایی که مثل شما می اندیشند، در اقلیت نبود زمینی که روی آن زندگی میکنیم چگونه می شد؟کاش می شد فرزندان ما با این نگاه آشنا شوند و دنیا را اینگونه ببینند. من مادری هستم که تمام آرزویم رشد و کمال پسرم است. این نگاه به زندگی بی شک کمال در پی خواهد داشت.
پیروز باشید
درود ….
سبك و رويه ي زندگي من به شكلي هست كه هر روز بايد انتخاب كنم … گاهي بين دو موضوع گاهي هم چند موضوع ….سخت ترو انتخاب كردن جالبه….
اما از همه مهم بودن به صورت افتخار آميز به انجام رسوندن كار هست ،،،
اگر كسي مطمعن هست كه ميتونه انجام بده بايد انجام بده ،،،
در غير اينصورت با وجدان خودش هم درگير ميشه ،لذا من بازم با شما موافقم و فكر ميكنم اگه يه بار يه جايي يه ساعتي باهم بشينيم حرف هاي زيادي هست .(استاد حيف كه اينجا ميكروفون نداره كه بازي كنيم)
سلام استاد عزیز دقیقا یکی از چیزایی که منو جذب شما و خط و مشی تون کرد همین نکته بود که شما با وجود اون همه سختی به چنین جایی رسیدید و منم با شباهت بسیار زیادم به شما امیدوارم بتونم موفقیت کسب کنم با این تفاوت که من شریف درس نخوندم و شاید این باعث بشه نتونم جایگاهی به وسعت جایگاه شما در این جامعه پیدا کنم
سلام با وب شما از طریق وب سمانه عبدلی آشنا شدم.اگه اجازه بدی ته کلاس میشنم وفقط گوش کنم تا یاد بگیرم.تصمیم های مرتبه دومی ایده خوبی است….
مرسی از مطالب و بیان دیدگاه های شما….من یه سه ساعتی هست که دارم اینجا چرخ میزنم…این مطلبتونم خیلی جالب بود…یه سوال یا در واقع یه موقعیت: اگه راه حل سخت تر تنها گذاشتن عزیزانمون و راه حل ساده تر کنارشون موندن باشه چی؟ من فکر کنم این تصمیم مرتبه دو نمیتونه برا مسائل احساسی خیلی وقتا صادق باشه. در مورد مسائل عقلانی فکر کنم تجربه ش لااقل بتونه چیزایی رو به آدم یاد بده.
شاید پیچیده ترین مصداق اون استراتژی که من گفتم همین موردی باشه که تو میگی
دیروز این مطلبو خوندم!خواستم بگم منم به مدت یک هفته امتحانش میکنم اما نگفتم تا حداقل یه روز امتحانش کنم!امروز را از تصمیم های مرتبه دوم استفاده کردم سخت بود اما یادگرفتم که اگر به این روند ادامه دهم مطمئنا از خودم راضی تر خواهم بود!اما انصافا سختهD:
من همه این چند روز ذهنم رو این مطلب و اون یادداشت شخصی شما پر کرده. به تصمیم گیریها فکر میکنم… قبلنها یک جمله ای بود از کتاب بارهستی میلان کوندار با این مضمون که زندگی فقط یکباره و طرح و پیشنویس نداره و هر تصمیمی که میگیرید میتونه بهترین تصمیم شما باشه… چون از کجا معلوم که اگر تصمیم دیگری میگرفتید اوضاع بهتری در انتظار شما بود. من این رو قبول دارم. اینکه باید ادم به تصمیماتش ایمان داشته باشه و مهم ترین چیز توی تصمیم گیری اینه به نظرم، که ادم شجاع – یا حتی احمق – باقی بمونه و پشیمون نشه و پایمردی کنه… اما یه چیزی رو نمیتونم این وسط جا بدم…
اگر ادم همیشه ایمان داشته باشه که کاری که داره انجام میده بهترین کاره، گرفتار خودرایی نمیشه؟ و اگر یک وقتی اشتباه کرد چجوری بفهمه که اشتباه کرده؟ یا اصولا یعنی ادم اشتباه نمیکنه؟ اشتباه مفهومی نداره؟ اصلا ادمی که به کاراش و برنامه هاش خیلی ایمان داشته باشه هیچوقت بهش حس اشتباه کردن دست میده؟ دست نده بلا اشکال است؟ پس اونوقت اینجوری ادم هیچوقت احتیاج به توقف اضطراری و فکر کردن به اینکه دارم چه کار میکنم نداره؟ احتیاج به بازبینی و تغییر در اهدافش نداره؟
گیج شدیم!!… :((
محمد رضا جان من این ایده رو از بعضی ها شنیدم ولی بخش های از این قضیه برام مفهوم نیست
ببین وقتی شما بین خلاصه و متن کامل یک کتاب, انتخاب می کنی عملا با انتخاب متن کامل میگی داری با قبول تلاش بیشتر پاداش بیشتر می گیری ولی بعضی تلاش ها پاداشی به همراه که ندارن ضرر هم به همراه می یارن مثلا (فقط تحت مثال) خوابیدن روی زمین بیماری جسمی (کمر درد!) به همراه می آورد
اینکه ما در صورت وجود تخت زمین رو انتخاب بکنیم این سوال رو پیش میاره که در صورت وجود سنگ لاخ چرا زمین رو انتخاب می کنیم ؟ چرا همین جور در چاه ویل سخت تر و سخت تر پایین نمی ریم ؟ اصلا مرزی وجود داره برای سختی ی که می خواهیم به خودمان بدیم ؟
البته این نسبی است و بعضا اثرات جانبی ی این اعمال سخت بی مورد (مانند خوابیدن رو زمین) بسیار قابل توجه است
مثل فشار هایی که به کودکی اکثر بزرگان جها آمده و همین باعث شده اون ها جزو بزرگـــــــــــــــــــان بشن.
من فکر می کنم حد فاصل خیلی ظریفی بین انتخاب عمل سخت تر ( که نتیجه ی بیشتر داره) و انتخاب سختی بی مورد (سخت تر ولی بی نتیجه) وجود داره
شاید بهتر بود قسمت دوم سوالو نمیپرسیدم,سوالمو یه جور دیگه میپرسم,طبق گغته خودتون ادمی هستین که راحت یه چیزیو نمیپزیرین و همیشه دنبال اصل مطلب میگردین و…. .با چنین خصوصیاتی چطور سعی میکنید با حرف هایی از این دست کنار بیاین؟ ایا منظور شوارتز کنار گذاشتن سوالاتی ایست که دانستن جواب ان تاثیری زیادی در زندگی ما ندارد؟
من یکم با پذیرفتن چیزایی که مفهمشون رو نمیدونم مشکل دارم ,اگه شما هم مثل من هستید چطور با این موضوع کنار اومدین؟ایا اینکه حرف از پیامبر نقل شده تاثیری در پذیرفتن این حدیث واسه شما داشته؟
نه اینکه پیامبر گفته تأثیری نداشت. فقط گفتم اولش که شنیدم نقل از ایشون بود.
الان چون این مدل باعث رشد و پیشرفتم شده دوستش دارم.
منم موافقم.
هنگام پاييز در جنگل دو راه از هم جدا ميشدند
و متاسفانه من نمي توانستم هر دو را بروم
و براي اينكه يكي را انتخاب كتم
مدت طولاني صبر كردم
و تا جايي كه چشمم مي ديد
تا جايي كه زير بوته هاي جنگلي پيچ مي خورد
و از ديدگانم پنهان ميشد
و آنگاه جاده ديگر را برگزيدم كه همانقدر زيبا بود
و شايد زيباتر
چرا كه پر از علفهاي بلند بود و رهگذري مي طلبيد
هر چند هر دو رهگذران بي شمار داشتند كه هر دو جاده را به يكسان لگد كوب كرده بودند
و هر دوي آنها آن روز صبح يكسان آرميده بودند
زير برگهايي كه هيچ گامي آنها را لگدمال نكرده بود
اوه جاده اول را براي روز ديگري نگه داشتم
مي دانستم كه هر راهي به راه ديگري منتهي ميشود
شك داشتم كه آيا هرگز آيا باز خواهم گشت يا نه.
من اين داستان را همراه با اندوه خواهم گفت
جايي سالها و سالها پس از اين
دو جاده در دل جنگلي از يكديگر جدا شدند
و من……
آن جاده اي را برگزيدم كه كمتر پيموده شده بود
و اين گونه بود كه ديگر گونه زيستم.
رابرت فراست
[جالبه!!
من معلم دینیم این جمله رو بهم نگفته، جایی هم ندیده بودم اما زندگی بهم یاد داده!!
مثلا دوستی با یه بچه پولدار، خوشگل، پرجنب و جوش آسوونه اما دوستی با فقیر و زشت و کم حرف و گوشه گیر سخته!
مجبور شدم بجای غیرانتفاعی و نمونه مردمی ک اون موقع فقط با آزمون یا بچه های تاپ شهرمونو انتخاب می کردن، به مدرسه خیلی معمولی برم؛ همونجا منو ساخت.
از بین ۳ کلاس این من بودم که انتخاب می کردم کدوم یکی باشم، طی یه هفته displacement مث باشگاههای فوتبال، کلاسی رو انتخاب کردم که معلما هم کم هم ناقص تدریس می کردن.
دورترین مدرسه رو مامانم انتخاب کرده بود و باید پیاده می رفتم فقط ۵ شنبه ها می اومدن دنبالم
مدرسه نمونه دولتی بودم و کتابای درسی ما لاشون باز می شد اما خط خطی نمی شد بیشتر از کتابا بلد بودیم
کنکور نتونستم قبول شم سال پیش داشگاهیم عزیزترینمو از دست دادم و افت کردم؛ بیشترین نمره ریاضی و شیمی و هندسه سرکلاس مال من بود؛ نهاییم گل کاشته بودم با کارنامه ام ولی کنکور شرط بندی و طرح سی و چن ساله رولوشون رو باختم درصدای ۶۵ و ۴۵ و … نتونس منو از بازی تراز و سهمیه و … نجات بده.
بدترین دانشگاه درس خوندم به انتخاب اجباری!! در بدترین شهر!!
اما بین خونه و دانشگاه رفت و آمد می کردم هر روز ؛ خوابگاه نمی موندم.
گرایش سخت تر رو انتخاب کردم برا ارشد…
بعضی مسیرهای تاکسی خور رو هم از قصذ پیاده راه می رم که سردی هوا یادم نره. نبض زندگی یادم نره.
از غذای دانشگاه هم نمی خورم… این طوری خیلی بهتره.
اونی که آخرین نفره که از آزمایشگاه بیرون می ره منم خیلیا می دونن
منم به این اعتقاد داشتم که کربن تحت فشار به الماس تبدیل می شه و بدون فشار به ذغال(از درس زمین که اونو هم نمره اول مال من بود !) کی می خواد ذغال روسیاه باشه؟
سختی بیشتر بهم می سازه تا راحتی… راحتی افسرده ام می کنه و از یادم می بره که از کجامو و به کجا می خوام برم.
to clostiridium
بیشتر اینایی که گفتی انتخاب نبود اجبار بود!! مدرسه نمونه رو قبول نشدی نه اینکه خودت انتخاب نکنی !! کنکور و انتخاب شهر و دانشگاه و و و و هم انتخاب تو نبوده بلکه جبر زندگیت بوده دوست من …
محمد رضا کاملا باهات موافقم
لذت انجام دادن کار دشوار تر به اینه که چالشی تر هست و آدم مدام به تکاپو میفته و تلاش مضاعف از خودش نشون میده و مدام استعداد ها و جنبه های جالب جدیدی در خودش کشف می کنه.
من که این نوع تصمیم گیری خیلی برام خوشایند هست
تصمیم ها تنها آغاز یک ماجرا هستند،هنگامی که آدم تصمیمی می گیرد،در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاب می شود که او را به مکانی خواهد برد که در زمان تصمیم گیری خوابش را هم نمی دیده است…
افسانه ی شخصی یگانه وظیفه آدمیان است همه چیز تنها یک چیز است و هنگامی که آرزوی یک چیزی راداری سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق ببخشی.
کسی که افسانه ی شخصی اش را می زید هر انچه را که باید می داند.تنها یک چیز می تواند یک رویا را به ناممکن تبدیل کند:ترس از شکست،ترس ازشکست،ترس از شکست، ترس از شکست…
کیمیاگر پائولو کوییلو
با سلام و سپاس از آنچه از شما آموخته ام. بعد خواندن این مطلب به ذهنم رسید چند نفر برای عملی کردن این درس و گفتار پیامبر امشب را روی زمین خواهند خوابید! با خود فکر کردم انتخاب بین “گزینه”هاست که معنی پیدا میکند و به قول دوستی “جایی که فقط یک گزینه وجود داره انتخاب معنی نداره”. مطمئنا تعداد کسانی که ده صفحه بیشتر مطالعه کردن یا خوابیدن برایشان دو گزینه است از افرادی که روی تخت و یا زمین خوابیدن برایشان آپشن محسوب میشود بیشترند. به نظرم میرسد هنر این تصمیم گیری مرتبه دو حذف گزینه هایی است که به بهینه شدن حل مساله کمکی نمیکنند. اما به نظرم میرسد گاهی گزینه سازی به حل یا لااقل درک بهتر مساله کمک میکند و البته مرجعی برای اثبات این نظر ندارم. و نیز تفاوت است بین گزینه خود ساخته و گزینه ای که خود مساله پیش رویمان قرار میدهد. با دقت در حدیث میتوان گفت بیشتر مورد دوم مد نظر است.
گاهی اوقات وقتی یه مشکلی برای دوستانم پیش میاد بهشون میگم دفعه بعد برای انجام کارهاتون ۲بار فکر کنین این جمله رو هر روز به خودم هم میگم ولی نمیدونستم ریشه این جمله از کجا منشا میگیره.
من همیشه دنبال کارهایی بودم که برام یه تجربه جدید ایجاد کنه کارایی که اطرافیانم انجام ندادن یا اگه همراهم بودن میون راه تنهام گذاشتن شاید به مقصد نرسیدم ولی تو مسیر کلی تجربه بدست آوردم که از همه چی باارزش تره حتی از به مقصد رسیدن.
من تا حالا آگاهانه بهش فکر نکرده بودم ولی تو دوران دانشگاه همیشه بین استادی که سخت گیر بود، خوب درس میداد، مجبورت میکرد رفرنس ها رو بخونی ولی سطح نمره هاش پایین بود و استادی که نمره راحت میداد، اولی رو انتخاب کردم و به جز یه مورد از بقیه راضی بودم. تو اون یه موردم سخت گیری استاد معنی بهتر درس دادن نمیداد، دانشجو تحقیر کن بود…
به نظرم توی مواردی هم که تو نوشتی سخت تره باعث میشه در دراز مدت چیزی به آدم اضافه بشه…
پدر منم همینطوره توی این چند سال بین ساختمون سازی ( که کار قبلیش بود) و یه کار تولیدی نوپا دومی رو انتخاب کرد. شاید بقیه بهش غر میزنن ولی خودش خیلی رضایت درونی داره
وااااااای چه متفاووووووووت!
من دقیقاً برعکس انتخاب می کنم!!!! یعنی بین دو موقعیت سخت و آسون بیییییی شکککک آسون رو انتخاب می کنم!!!
میدونید من وقتی در موقعیت آسون و سخت قرار بگیرم سرییییع به این فکر می کنم که کدوم تو ایران جواب میده!!! همونو انتخاب می کنم! مثلاً البته فقط مثاله بین اینکه از اول ترم درش بخونم یا آخر ترم همیشه آخر ترم رو انتخاب می کنم چون واقعاً جواب میده و اگه نتیجه نمره باشه نمره ی بهتری هم گیر آدم میاد!
سلام استاد
پس بگو اين موفقيتها و شكل گيري شخصيت منحصر به فردتون نتيجه ي همين نوع تصميم گيري و انتخاب بوده :)من ميگم كه شما مرد راه ها ،كارها و روزهاي سختيد 🙂
من بيشتر چيزها تو زندگيم نسبي هستن يعني بعضي مواقع راه ساده رو انتخاب كردم و بعضي وقتها هم راه سخت ولي شما ميدونيد كه دومي شيريني خاص خودش و داره و آدم احساس خوبي بعد از انتخاب و انجامش داره البته اين نوع انتخاب رو نميتونم هميشه داشته باشم شايد فكر ميكنم از توان و اراده ي من خارج باشه يا حس راحت طلبي قلقلكم ميده 🙂
من از همین امروز این روش را سر لوحه زندگیم قرار می دم
محمد رضا
اگر انتخاب اون تصمیم دشوارتر تر همراه با احساس لذت بیشتر و رضایت درونی باشه همونطور که خودتون هم گفتید ارزشمنده …ولی اگر انتخاب راه دشوارتر همراه با فشار زیاد و اثبات این نکته باشه که من میتونم و ….زیاد نتایج خوبی نخواهد داشت …حرفم اینه انتخاب مسیر دشوارتر نیاز به یک چیز درونی داره یک باور قوی یک ایمان قوی یا نمی دونم یک احساس نمیخوام زیاد با کلمات بازی کنم…ولی این باور درونی باعث میشه وقتی کسایی رو میبینیم که از راه آسونتر به خیلی چیزها رسیدن شاید نتایجی مشابه اونچه ما از راه سخت تر بهشون رسیدیم دچار شک و تردید نشیم…از خودم بخوام بگم خب من دارم شرایطی رو که تا الان جور کردم کار خوب موقعیت اجتماعی درآمد و…تغییر میدم به شرایطی که اونقدر روشن نیست با وجود مخالفت نزدیکانم….ولی اعتراف میکنم همیشه راه سخت تر رو انتخاب نکردم…حتی خیلی وقتا هم زیر آبی رفتم !!!!
سلام
بااین تفاسیر من بین انتخاب اسان و دشوار همیشه اسون رو انتخاب کردم!
جالبه راضی هم بودم!!!
سلام
یه موضوعی ذهنمو مشغول کرده، گفتم بیام ازتون کمک بخوام. ببخشید که اینجا نوشتم گفتم شاید دوستان هم کمک کنند.
آیا مزیت رقابتی در دنیای کسب و کار می تواند اخلاقی باشد؟ پس تعهد کاری این وسط نقشش چیست؟
و آیا می توان همین بحث رو توی زندگی بیاوریم؟
منظورم از مزیت رقابتی این است که دیگرانی مانند شما وجود دارند که هر زمان طرف مقابل تان می تواند بین شما و دیگران انتخاب کند پس چیزی که باعث می شود طرف شما را انتخاب کند مزیت رقابتی شماست.
افسون این بحث یکم اینجا بی ربطه ولی خب من طاقت ندارم نظرم و میگم مزیت رقابتی تو زندگی شخصی رونمیدونم ولی پیاده کردن تفکر سیستمی و سنجش زندگی شخصی طبق اصول BSC گاهی اوقات Re engineer کردن زندگی می تونه سودمند باشه !!!!
پگاه ممکنه در مورد حرفت بیشتر توضیح بدی؟ ممنون
بازم معذرت از اینکه اینجا بحث رو آوردم
خیلی دوست دارم نظر آقای شبانعلی رو هم بدونم
از بین زندگی کردن و مردن، زندگی کردن رو انتخاب کردم…
سلام
ممنون به نظرم ایده ی خیلی جالبی بود و برای همین از الان برای یک هفته میخوام آزمایشش کنم
قدم اولم برداشتم! اولیشم این بود که ثبت نام کنم و دیدگاه بذارم!
تا حالا دقت نکرده بودم من همیشه آسون ترین راه رو انتخاب میکنم … فکر کنم تجربه ی جالبی بشه 🙂
چقدر جالب هیچ وقت اینجوری به این قضیه نگاه نکردم ولی آیا واقعا همیشه این که راهه سخت تر و انتخاب کنی نتیجه ی بهتری برای ادم داره ؟ مثلا در حل یک موضوع برای یک مجموعه ی خاص یا یک پروژه شما باز هم راه سخت تر رو انتخاب می کنید ؟ حتی اگر هزینه ی زیادی براتون داشته باشه ؟
🙂 خودم هم داشتم به همین فکر میکردم که احتمالا باید جواب دادن به من سخت تر از جواب ندادن به من باشه :))
برای من هرچیزی و هر بحثی که باعث بشه ذهنم به جنبش بیفته لذتبخشه. ولی خوب سعی میکنم که کمتر باعث ایجاد سختی بشم. 🙂
بیشتر از چیزی که فکر کنید ممنونم بابت وقتی که برای من گذاشتید.:) خداوند حفظتون کنه.
بابا به خدا شوخی کرده چنارانه!
حالا فکر نکنی منت گذاشتم!
فکر نمیکنم که منت بگذارید:) مرسی. من در هر حالت – چه پاسخ خاصی بدهید و چه ندهید – ممنونم. از اینکه مینویسید ممنونم. اینکه به من اجازه میدهید از پنجره نگاه شما دنیا را ببینیم و از دریچه تجربه ها و حتی احساسات شما، به تجربه ها و احساسات جدیدی برای خودم برسم. من ادم شلوغ پرحرفی نیستم اما بحث هایی که اینجا راه می افتد برایم خیلی کد دار است… من فقط شرمنده شدم بابت پرحرفی ام. همین. همچنان خداوند حفظتان کند.
فکر نکنم. من مثلا اگر بخام بخابم و اگر تختی باشه حتما میرم روی تخت میخابم. :)))
این تصمیم گیری اینقدر سریعه که متوجه نمیشم که گزینه دومی هم – خوابیدن روی زمین هم – وجود داره! یک چالشی باید تصمیم گیری رو ایجاد کنه. مثلا اینکه اینجا را بخونم دشوارتره یا اینجا رو نخونم؟ – قطعا وقتی چنین فکری به ذهنم میرسه که قبلش فکر کنم به نظرت خیلی پای اینترنت وقت نمیذاری؟ فکر نمیکنی به جاش بتونی به کارهای عقب مونده ات برسی؟ // موقع تصمیم گیری باید یک گزینه دومی برای ادم عرض اندام کنه که ادم رو با موقعیت تصمیم گیری مواجه کنه. مثلا ادمی که چاقه و با لذت شیرینی و شکلات میخوره توی ذهنش فقط یک انتخاب وجود داره. خوردن. اما وقتی ادمی با عذاب وجدان شیرینی میخوره یعنی توی ذهنش یک گزینه دوم وجود داره: نخوردن!… بعد اون وقت باید تصمیم بگیره! که بخوره یا نخوره…. به نظرم این روش انتخاب دشواری چیز خوبی به نظر میاد. منتهاش در شرایطی که من بخام تصمیمی بگیرم. مثلا ممکنه یه ادمی مطمئن مطمئن باشه که همیشه منافع شخصی اون بالاتر از منافع جمعی قرار داره. چنین فکری نیازی به تصمیم نداره اما اگر یک نفر دیگر به این موضوع با تردید نگاه کنه … اون وقت باید تصمیم بگیره. من موافق پکیج تصمیم گیری در هر حالتی نیستم. به نظرم جایی هم باید بعضی اصول رو هم وارسی و تجزیه کرد. وگرنه میشه مثل فیلم ” در بروژ “… 🙂
خوب بیا هر کدوم با سبک خودمون زندگی کنیم بعد رضایت و موفقیت و سلامتمون رو ده سال بعد مقایسه کنیم. البته من ۲۰ ساله این سبک رو شروع کردم و فعلاً خیلی راضیم.
واقعیت اینه که حتی دلیل من در جواب دادن و وقت گذاشتن برای تو، اینه که سخت تر از اینه که وقت نگذارم!!!!
انکار نکن که گاهی وقت ها راه ساده تر رو هم انتخاب میکنی محمدرضاجان !!!
کسی از بیرون نمیتونه بفهمه که کدوم ساده تر و کدوم سخت تره
من معذرت میخوام 🙁
من هم بد جور این جوری ام !
برای همینه که گاهی از صفت گیر دادن خودم بدم میاد
وقتی لازم میبینم اتفاقی بیفته
حتی اگه به ضرر من باشه و لازم باشه چیزی رو بگم وکاری رو انجام بدم .اون کار رو انجام میدم وامیدوار میمونم تا زمان ثابت کنه که هدف ونیت وقصدم چیز بدی نبوده
خیلی مساله ی جالب و عجیبی رو عنوان کردید…
اگر حدیث پیامبر (ص) باشه به نظر من دلیلش این هست که انسان بر خلاف موجودات دیگه در طول مسیر زندگی تکامل پیدا میکنه، یعنی اول به وجود میاد و در طی سفر زندگی هویت خاص خودش رو پیدا میکنه و جالب اینجاست که انسان در دشواریها و گردنه های زندگی به اون تکامل میرسه (لقد خلقنا الانسان فی کبد) و بدون سختی ها نمیتونه در مسیر کمال انسانی گام برداره، پس هر چقدر شما سختی بیشتری را در مواجهه با آسانیها انتخاب کنید به خودتون کمک کردید که انسانِ ساخته تر و پخته تری بشید، از این دیدگاه به نظر من کاری که شما انجام میدید در دراز مدت باعث میشه که شما انسان کامل تری باشید که مشخصا تا همینجاش که نشون میده این روش جواب داده…
اما نکته مهم اینه که خیلی خیلی سخته که بخوایم همچین نکته ای رو تو زندگی پیاده کنیم، خیـــــــــــــــلی سخته، یعنی الان دارم فکر میکنم مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و یا به عبارتی شما چه جوری میتونیــــــد و یا تونستید!
برای خود من این قضیه در جمع صادق هست، همیشه توی جمع، مثلا در سفر ، کار سخت تر رو سعی میکنم من انجام بدم، مثلا جای ناراحت رو انتخاب میکنم یا مثلا شده که با دوستان در هتل، تخت ناراحت تر رو انتخاب کرده باشم، چون کلا خیلی برام فرق نمیکنه ولی با خودم دیگه اینجوری نیستم که اگه فقط خودم باشم بازم جای ناراحت تر رو انتخاب کنم.
عجب ذهن منو درگیر کردید….
منم تو دانشگاه بین استادا استاد سخت گیر تر که نمره بدتر میداد ولی باسواد تر بودو انتخاب میکردم..هر ترم پشیمون می شدم ولی ترم بعد دوباره همون کارو انجام میدادم..
به نظر من انتخاب گزینه سخت تر برای همیشه کار خیلی درستی هم نیست، چون گاهی اوقات انجام اون کار انرژی و زمان بیشتری از ما میگیره و اون ذهن مشغول و جسم خسته از انجام کارهای بیشتر باز میمونه و مجبور میشه تصمیمهای دیگه رو به بعد موکول کنه!
این نوشته شما ذهن من رو خیلی مشغول میکنه. میخوام برایم یه هفته امتحانش کنم! منتهاش به نظرم باید تبصره هایی گذاشت. یعنی به نظرم بهتره تبصره هایی گذاشت.
اول اینکه بدن ادم یک سیستم ارگانیک و زنده است. جدا از احساسی که ما به بدنمون داریم و جدی گرفتن یا نگرفتن نیازهای ی این موجود زنده، این واحد زنده احتیاجاتی داره از جمله به اندازه نیاز خوردن و خوابیدن و استراحت کردن.نه خیلی زیاد فقط انقدری که فشار به این سیستم نیاد. یعنی اول سلامتی جان و تن بعد بقیه دشواری ها! 🙂
دیگه اینکه به نظرم میاد نادرستی بعضی از تصمیم ها به توجه به واژه مجهول سلامت روان و عقل سلیم خیلی برای ما به شکل مشهودی معلومه. یعنی برای من چالش تصمیم گیری به وجود نیاره. مثلا من اگر یقین داشته باشم که رفتن از یک مسیر سخت تر-که صرفا به این دلیل انتخابش کرده باشم که پیمودنش سخت تره و نه هیچ ملاحظه دیگری- امنیت من رو ( و نه سلامتم رو حتی ) تهدید میکنه، من قاعدع دشواری رو رعایت نمیکنم.
پس قاعده دشواری موکول میشه به زمانی که من مونده باشم بین دو تصمیم. مثلا من میخام ورزش روزانه ام را انجام بدم و همزمان وسوسه میشم که کتاب جدیدی که خریدم رو بخونم. دشوارتره اون ورزشه است پس من اون رو انجام میدم! چه جالب! امتحانش میکنم!
حالا از این به بعد مجبوری مدام به امنیت و سلامت و واژه های مجهول دیگه فکر کنی :))
در واقع یه قرار داد با خودمون میبندیم و خودمونو وادار به عمل کردن بهش میکنیم.حتی اگه به اون قانون کلی کاملا اعتقاد داشته باشیم به نظرتون باعث نمیشه گاهی تصمیمی بگیریم که با توجه به اون شرایط یا موضوع خاص قلبا به درست بودنش اعتقاد نداریم؟
چرا. این تصمیم شماست. اما من چون کلاً معتقدم قدرت قضاوت ما انسانها بسیار ضعیفه، به «اعتقاد قلبی» هم خیلی اعتقاد ندارم مهسا جان!
دوستم قانون جالبی داره برای تصمیماش,میگه هر وقت میخوام یه تصمیمی بگیرم,خودم رو در حالت رسیدن به نتیجه مطلوب اون تصمیم با تمام جزییاتش فرض میکنم,بعد اگه ببینیم به نفعم باشه,با این امید که خدا اون رو به من میده,تصمیم میگیرم و جلو میرم…
وجود یک قاعده کلی در همه تصمیم گیری ها – مثل قاعده ای که شما استفاده میکنید – همیشه میتونه مناسب باشه؟ در همه شرایط؟
قطعاً نه.
اما مهم اینه که آدم ببینه هزینه زمانی و انرژی و فشار روانی که برای تصمیم ها تحمل میکنه چقدره.
من فکر میکنم «تصمیم های مرتبه دوم» رو میشه آزمایش کرد.
ضمن اینکه خطا همیشه سهمی در تصمیم گیری داره. مهم کاهش دادن اون سهمه.
قانونی که من استفاده میکنم باعث شده که:
– سخت کوش بشوم (روزی ۲۰ ساعت یا بیشتر کار کنم)
– در بسیاری موارد، منافع جمع رو به منافع فردی ترجیح بدم (چون معمولاً انتخاب منافع فردی، راه های ساده تر رو پیش روی آدم میگذاره)
– باعث شده زبان انگلیسی ام تا حدی خوب بشه (این روزها بعضی وقتها طبق قاعده خودم مجبور میشم کتابهای مدیریتی رو فارسی بخونم. چون سخت تره! خصوصاً با ترجمه هایی که میشه!)
– باعث شده روی پای خودم بایستم و از قرض گرفتن و وام گرفتن و … دوری کنم.
– باعث شده همیشه در بخش خصوصی کشور فعال باشم و به دولت تکیه نکنم و …
حالا ممکنه در این میان، انتخابهایی هم نامربوط و اشتباه باشه. مثلاً ممکنه روی زمین بدون فرش خوابیدن واقعاً بی نتیجه باشه (که البته حس من اینه که نتیجه داره!)
اما شروع کردن تحلیل و اینکه این قاعده رو کجا رعایت کنم و کجا رعایت نکنم، باز دوباره ما رو به نقطه اول و تصمیم گیری های متعدد و نامتناهی میرسونه.
فکر میکنم به قاعده های تصمیم گیری یا چیزی که شوارتز میگه تصمیم های مرتبه دو، باید به عنوان یک Package نگاه کرد و مفید یا غیر مفید بودنشون رو سنجید.
یاد فیلم yes man افتادم. اون هم یک تصمیم کلی داشت که جزئیات رو از دوشش برمیداشت. در جواب همه چیز گزینه بله رو انتخاب میکرد!
ام! من تا حالا همچین چیزی را امتحان نکردم فکر کنم. فکر میکنم هر دفعه در هر تصمیم گیری مینشینم و جزئیات را مرور میکنم و البته این خیلی انرژی گیر است. فکر میکنم – مثلا اگر یکی عادت کند که توی تصمیم گیری هایش شیر و خط کند هم یکجور تصمیم گیری مرتبه دوم است؟ فقط کافی است ادم مطمئن باشد و به تصمیمش شک نکند؟
آره.
درست مطمئن نیستم اما اگر حافظه ام یاری کند در داستان کیمیاگر پائولو کوییلو، آن دو سنگ سیاه و سفید نیز همین نقشی را داشتند که تو میگویی…
استاد تصمیمی که من گرفتم این که همیشه طوری تصمیم بگیرم که برنده باشم,من حق دارم فقط یه بار زندگی کنم پس میخوام خوب زندگی کنم.
تشکر می کنم از کامنت شما در روزهای اول بهار
سلام استاد ممنونم كه هستيد.