حلقهی تلخیها به گرد ما هر روز تنگ و تنگتر میشود.
این هواپیمای نفرین شده که زمانی با غرور «ایران-۱۴۰» خوانده میشد و امروز بی صدا «آنتونوف – ۱۴۰» نامیده میشود، گویی بیش از هر زمان دیگری، دوستان و آشنایان مستقیم و باواسطهی من را جابجا میکرده است.
زمان سقوط، پیامکی از یکی از خوانندگان خاموش این خانهی مجازی گرفتم که میگفت: برادرش در آن پرواز بوده است.
صبح فردا، پدر و مادری که فرزند شهید داشتند و دومین فرزندشان هم، قربانی شده بود و با من تماس گرفتند که او تو را دوست داشت و حرفهایت را هر شب برای ما میخواند. بی آنکه دلیلی داشته باشد، یا اینکه بدانم شمارهام چگونه در دست آنهاست، سکوت کردم و کلامی هم نگفتم.
و امروز، تلخترین خبر ممکن را شنیدم. پدر علیرضا کاشانی ثابت، یکی از نزدیکترین دوستانم، در این پرواز نفرین شده، بوده و سقوط کرده است.
علیرضا سالهاست دوست من است. بیش از ده سال است که او را میشناسم. سالها با هم کار کردیم. از متخصصان برتر موتورهای دیزل در ایران است و کمتر کسی را دیدهام که مهندسی را مثل او، «بفهمد». چه بسیار از او آموخته ام و چه خاطراتی که با هم داشتهایم.
از کار کردنهای شبانه در متروی تهران تا تعمیر موتور در مشهد و بافق و طبس.
کتابهای زیادی را به من هدیه داده و همیشه هدیه هایش برایم آرامشبخش بوده است.
از خاک و غبار و کار فنی، تا بحث در مورد سوسیالیسم و کاپیتالیسم، خاطرات مشترک زیادی را بین ما ایجاد کرده است.
اما نکتهی مهم اینجا است که آنکه امروز از دست رفته است، «پدر علیرضا دوست امروز و همکار سابق من» نبود.
بلکه علیرضا، «فرزند دوست قدیمی و همکار سابق من» است.
پدرش را سالها میشناختم. از نخستین روزی که همکاری جدی ما با دویتس شروع شد. مهربان بود. خونگرم. و مغرور.
تا اینجا را علیرضا میدانست و از اینجا به بعد را، او هم نمیداند.
نخستین باری که با آقای کاشانی حرف زدیم، در جلسهای با کارشناسان آلمانی دویتس بود.
خوب یادم است که مغرور بود و ما را تحویل نمیگرفت. حق هم داشت. ما جوانان تازه فارغالتحصیل دانشگاهی کجا و او که کوهی از تجربه بود. مدتی طول کشید تا با هم دوست شدیم. به سنتی که در حوزهی فنی هست، چند هفتهای هر وقت کار مشترکی پیش میآمد، با احترام کنارش میایستادم و سکوت میکردم. ابزارهایش را برایش جابجا میکردم. هنوز خوب یادم هست! ماجرای کم شدن روغن موتور آب خنک و اندازهگیری فشار منفی منیفولد اگزوز. پروژهای که سه سال ادامه پیدا کرد!
علیرضا هم آن موقع با پدرش کار میکرد.
یادم هست که وقتی به یک متخصص حرفهای موتور نیاز داشتیم، قبل از آنکه علیرضا بداند – و فکر میکنم امروز برای نخستین بار میخواند – پیش کاشانی پدر رفتم.
با لحنی محترمانه و کمی هم با خواهش و با طعمی از شوخی و لبخند، به او گفتم که «پسرت را به ما میدهی؟». میدانستم که علیرضا یکی از قویترین بچههای آنجاست. راحت او را از دست نخواهد داد.
به همان سبک روزهای اولی که همدیگر را دیدیم، یک ربع سکوت کرد. کارهای دیگر را کرد و چای به من داد و سوالات دیگر پرسید.
دوباره از او پرسیدم: «اگر اشکال ندارد، علیرضا بیاید و همکار ما بشود. ما به یک متخصص نیاز داریم».
وقتی با مدیر یک مرکز سرویس فنی بزرگ حرف میزنی، انتظارت این است که او هم، پاسخی از همان جنس بدهد. که مثلاً نیروی ارزشمند ماست. یا ما خودمان نیاز داریم. یا هر چیز دیگری از این جنس.
پس از مدتی سکوت گفت: علیرضا از نسل شماست. ما دو نسل مختلف هستیم. دوست دارم با همنسلان خودش دوست شود. این روزها با این همه فاصلههای فکری، پدرها و مادرها جز استقلال چیز دیگری نمیتوانند به فرزندانشان بدهند. شماها جوانترید. خوشحال میشوم با شما باشد.
به خودش بگو و اگر دوست داشت من مشکلی ندارم.
دوباره سکوت برقرار شد و پس از مدتی، تو گویی که از این ژست روشنفکرانه رضایت کافی ندارد، با لبخندی گفت: اما باید زن بگیرد! تو مجبورش کن!
بعد از آن، سالهای دوستی من با علیرضا شروع شد و همه آن کارها و خاطرات مشترک.
شماره پدرش را همیشه داشتم. اما همدیگر را یکی دو بار بیشتر ندیدیم. تا سال ۸۹ که من همکار علیرضا بودم، هر سال یکی دو بار زنگ میزد و میپرسید: پسرم خوب است؟ میگفتم: خودتان نمیدانید؟ میگفت: چرا. میخواهم از تو هم بشنوم.
آخرین تماس، سال ۹۰ بود، تا امروز…
یک سال و نیمی از فوت دوست گرانقدرت میگذرد، چند ماهی هم هست مادربزرگم را از دست داده ام، مدتی هم هست شبکه های اجتماعی را کنار گذاشته ای، دنیا یک لحظه هم واکنشی نشان نشد . آخرین کامنتت در پست علیرضا نخجوانی گرامی در اینستا را چه دردناک در عین طنز نوشتی . امان از این فرشته ی زیبای مرگ….
در خبرها خوندم که اولین فروند این هواپیما در پرواز آزمایشی سقوط کرده بود و نباید به این هواپیما اجازه پرواز داده میشد!!!
نمیدونم واقعا چی باید گفت…. منم به همه کسانی که عزیزانشون رو از دست دادن تسلیت میگم. یادشون گرامی و روحشون شاد..
تسلیت می گم هم خدمت شما وخانواده آن دوست محتر متان.ان شا الله غم آخرتان وآخرشان باشه.
نمی دانم با این پیام که در تاریخ «امیدوارم هفتهی خوبی رو شروع کرده باشید
هفته ی گذشته در کشور که ظاهراً خبر خاصی نبود غیر از ماجراهای داغ تفکیک جنسیتی و حاشیه هاش
ما هم به سهم خودمون امیدواریم ایجاد محدودیت برای ارتباط زنان و مردان در محیطهای عمومی که قاعدتاً باعث افزایش ارتباط زنان و مردان در محیطهای خصوصی میشه، بتونه زودتر باعث افزایش جمعیت کشور بشه
جنگ هم که ظاهراً در این منطقه ی نفرین شده همچنان ادامه داره و با نگاهی به روند دو هزار سال اخیر به نظر نمیرسه تا دو هزار سال آینده تغییر خاصی ایجاد بشه
ظاهراً ما هم که به افراط و تفریط عادت داریم پس از چند روز هیجان انتشار عکسهای دردناک از غزه و عراق، دیگه خسته شده ایم و ضمن اعتراض به این اخبار دردناک، منتظریم تا اتفاق هیجان انگیز دیگه ای در دنیا بیفته
سقوط هواپیمایی، غرق شدن کشتی، گروگانگیری و چیزهایی شبیه اینها» ارسال شده چه کنم
سلام دوستای خوبم
الان داشتم متنِ مرام نامۀ محمدرضای عزیز رو میخوندم ، اتفاقی به این کامنتِ آقای علیرضا کاشانی ثابت ( که پدرشون رو در این پرواز لعنتی از دست دادن ) برخوردم :
“سال ها پیش ؛ وبلاگی بود بنام خبرچین که اخبار و مطالب وبلاگ ها را سامان می داد ، که پس از مدتی نیز بکار خود پایان داد . در بخشی از وداع نامه روز پایانی نوشته بود : در اوج ایستادن دلیری می خواهد ، گر نه که در سرازیری خود به خود خواهی ایستاد .
به باورم حس مالکیتی که به این خانه دارید ، مانع از اقامت در منزلی شد که سنگ به سنگ دیوارش را خود چیده بودید . شش سال زمان کمی نیست ؛ عمری ست ! نهال درختی نشانده بودید – امروز به درخت تناوری بدل گشته و به بر نشسته بود .
بر اینم که آن درخت ، هیچگاه ، در فقر مخاطب نخواهد خشکید.
از بابت ۶ سال گذشته نه خسته ”
چه زیبا و صمیمی در ۱۸ مرداد ۹۱ نوشته بودن .
از دوستانِ عزیزم ، به خصوص دوستانِ مخالف ، خواهش می کنم که یکبار به خودشون زحمتِ خوندنِ مرام نامه رو بدن ، هم برایِ خودشون بهتره و هم برای اهالی این خونه . ما اینجا به یک خونه با هوایِ خوب و سالم برایِ نفس کشیدن و زندگانی نیاز داریم ، لطفاً ما رو درک کنید . ما میخواهیم زندگانی کنیم ، نه زنده مانی
لینک مرامنامه http://www.shabanali.com/ms/?p=133&cpage=1#comments
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیزم و صاحب خونۀ نازنینمون
و به امید دیدار در سمینار ششم شهریور (۶/۶)
آقاي كلبادي
متشكرم.
براي من يادآوري به موقع و موثري بود
دو سال پيش در نيمه مرداد ، كسي از تناور شدن نهالي نوشت…
به ياد دوستي كه اين روزها سوگوار است .
ارادت کیان جان
امیدوارم دیگه کمتر شاهد چنین سوانح دلخراشی باشیم
به امید دیدار در ۶/۶
غلامرضا عدالت، دوست دیگر من و از کارشناسان اداره خط و ابنیه هم، در این پرواز بوده :(((((((((((((((((((((((((((((((
فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ…
* ۲۰۲ نهج البلاغه
محمدرضا.
هرروز که میگذره ، میشنوم که دوست و آشنا و هم وطنی که خیلی هم دور نبوده ، در این پرواز ، برای همیشه پر کشیده 🙁
دوباره تسلیت میگم ، این هفتمین نفر…
تسلیت میگم به شما به خانواده دوستان شما. 🙁
صبوری کنید . صبوری کن استاد.
روحشون شاد.
سلام بهار بهار جان
میدونم اینجا فضای مناسبی برای احوال پرسی نیست ولی ترجیح دادم حرفم رو بزنم دوست خوبم . مدتی هست که خبری ازتون نیست . امیدوارم مشکلاتتون حل شده باشه و خوشحالم که دوباره هستید و چه به موقع و برای همدردی با محمدرضای عزیز و خانواده های داغدار دوباره برگشتید . دوست خوبم بازم خوشحالم که می نویسید . امیدوارم در سمینارِ ششم شهریور ، آسوده از مشکلات ببینمتون .
به امید دیدارِ همۀ دوستان در سمینار ششم شهریور و با تسلیت دوباره به محمدرضای عزیز و همۀ خانواده های داغدار
روزگاریست که می تازد….
هرکس غم بیهوده خود می بازد
محمد رضا جان ، سلام و عرض ادب
۱- ازت خواهش ميكنم تا همدردي و عرض تسليت و آرزوي صبروسلامتي من و همه دوستان اين خونه رو به بازماندگان اين حادثه دلخراش و تاسف بار منتقل كني
۲- صميمانه به همه دوستانم تسليت ميگم و اميدوارم هرگزاين تجربه عجيب و غريب رو نداشته باشن .
۳- به نظرم ميرسه اين نگراني همچنان وجود داره كه در فضاي بحث و جدلهاي مسئولين در گروههاي مختلف سياسي ، بازهم به ريشه هاي اصلي اين تصادف مرگباركمترتوجه بشه و فقط چند صاحب منصب به زيرمجموعه خودشون دستور بررسي و اظهارنظر بدن و تموم بشه تا اتفاق تلخ بعدي . دوست داشتم بدونم چرا مديران و روساي ناوگانهاي مختلف زميني ، دريايي و هوايي از تجربيات كشورهاي ديگه استفاده نمي كنن ؟!؟
سلام.
مراتب تسليت مرا هم بپذيريد.
خدا روح اين درگذشتگان را شاد نمايد و به بازماندگان و شما استاد عزيز بردباري عطا نمايد.
برقرار باشيد.
محمد رضای عزیز
در تيتر اصلی يکی از روزنامه ها نوشته شده بود: ۳۹ کشته و ۲۷ ميليارد تومان خسارت!
به اين فکر می کردم، خسارت واره شده بسیار از بيش از اين ها است. چرا که فقدان افرادی که در اين هواپيما بودند-حداقل يک نفر از آنها که من به خوبی می شناختم- خسارتی مادی و معنوی بسیار بیشتری به کشور وارد نموده است.
ضمن اينکه سوء مديريت و تصميم گیری های ناصحيح هرگز نمی توان به حساب قضا و قدر گذاشت.
برای تمامی بازماندگان کشته شدگان اين هواپيما آرزوی صبر دارم.
http://hrjournalist.com/post/483
اينجور وقتها واقعا آدم نميدونه چي بگه… جز افسوس و جز پيامي مبني بر اينكه بگيم ما هم در كنارتون هستيم. در كنار قلبتون …
دردها، رنج ها و غم هاي زيادي (علاوه بر موضوع غم انگيز بالا) .. بر روي دوش آدمها .. اين روزها .. از نزديك .. از دور .. مياد و روي قلب آدم سنگيني ميكنه …
اين روزها چيزهايي ميبيني و ميشنوي كه باورش برات سخته …برات مثل يه كابوس ميمونه … دلت ميخواد از خواب بيدار بشي و ببيني كه حقيقت نداشته … ميگي كاش دروغ باشه. كاش فيلم سينمايي باشه. كاش زود تموم بشه. كاش ..
ولي متاسفانه همه اش حقيقت داره. همه اش راسته و قرار هم نيست به اين زودي ها تموم بشه… هر روز هم با خلاقيتهايي شگفت!! مسائلي جديد ايجاد ميشه …
ديروز صحنه اي رو توي يكي از اين شبكه هاي خبري ديدم كه مخصوصا اون لحظه، بدجوري روم اثر گذاشت …
با خودم گفتم چرا بعضي از آدمها (اگه بشه اسم آدم روشون گذاشت!) راضي به رنج آدمهاي ديگه ميشن و در بدترين حالت، حتي ازش لذت هم ميبرن! واقعا چرا؟!!
“جورج مارشال” حرف قشنگي زده. ميگه:
“اگه بشر بتونه براي صلح و آرامش جهاني راه حلي پيدا كنه، اين راه حل بايد به عنوان بزرگترين و انقلابي ترين ركوردي كه تاكنون در تاريخ شناخته شده، ثبت بشه!”
در گذار از شیشه های نرم جان لحظه ها،
“لحظه ها ثانیه ها”.
این درام مرگ بار زندگیست
“لحظه های ثانیه ها”.
(تسلیت به همه ما که محکومیم . محکوم به جهادی که شاید نامش حق مسلم نامیده می شود! محکوم .
واژه ای کوچک در مقابل این روزگار! حقیر است این واژه ، اما تسلیت. )
یه چیز دیگه:تنها کسی درد جناب ثابت را می فهمد که در شرایط او باشد. تنها کسانی درد مادران ، پدران ، فرزندان و دوستان داغدار را می فهمد که … . و من فقط آرزو می کنم. آرزوی صبر. آرزوی روزهای بهتر.
.
با شنیدن این خبر واقعا ناراحت شدم
استاد به شما و دوست عزیزتان آقای کاشانی تسلیت عرض میکنم
سلام به همگی..
یه خواهش داشتم، در این روز ها..
خواهش میکنم ، به جای اینکه ذهنتان از مردم غزه پُر باشد، از این مشکلات و ضررهایی که به خودِ مردم کشور میخورد پُر باشد، به جای اینکه فکرتان پُر از فکر به سمت کودکان غزه باشد ، کمی به فکر کودکان ایرانی باشد..،
غم آخرشان باشد..
تسلیت …
این مرگها که می گویید البته مرگ نه رحلت هجرت، تنها رفتن یک نفر نیست رفتن کلی تجربه خلاقیت و انسانیت است نمی دانم چرا کسانی که باید این را بفهمند نمی فهمند و تمام مفهوم ها ی ارزشمند ما لای گزارش هایی که ورق باطله های ادارات می شود از دست می روند. چه کسی پاسخگوست البته و صد البته همه ما مقصریم هر کدام در جای خود کارمان را و انتخابمان را به درستی انجام نمی دهیم و اینگونه است که کاشانی ها می روند و انگار نه انگار… این روزها اشک واژه زیبایی ست بر این همه جهل ما…
تسلیت می گم به خانواده های این سه عزیز و همه کسانی که به نوعی از این پرواز آسیب دیدن چه جسمی و چه روحی. خدا صبری از جنس خودش به هممون بده.
پروازهای نفرین شده این روزها تموم دنیا رو پر کردن و دلای هممون رو بی قرار…
این مرگهای نا به هنگام همه آدم های روی زمین رو آتیش میزنه… امیدوارم دیگه شاهد این اتفاقات در هیچ جایی از دنیا نباشیم… امیدوارم دوستانمون و تموم کسانی که عزیزان نزدیکشون رو از دست دادن، هر چه زودتر قدرت پذیرش از دست رفتن عزیزانشون رو به دست بیارن و با این غم های همیشگی یاد بگیرن که زندگی کنن، هم به جای خودشون هم به جای عزیزانشون….
سلام.از خوندن نوشته تون غمگین شدم.خدمت شما و آقای کاشانی و تمامی اونهایی که عزیزانشون رو در این حادثه تاسف بار از دست دادند تسلیت عرض میکنم.
سلام
خدا رحمتش کند و به شما و بازماندگان صبر
از صمیم قلب تسلیت میگویم
استاد تسلیت عرض میکنم
جناب آقای کاشانی ثابت وخانواده های داغداری که هم کلاسی ما دراین خانه هستند مارادرغم خود شریک بدانید.
تنها راه پیشگیری از چنین فجایعی، بهبود دیدگاه ها و تفکرات مردم، بصورت قدم به قدم است.
که شما آقای شعبانعلی به نحو احسن و با آخرین توان آنرا انجام می دهید.
همه می دانیم که راه معجزه آسا و سریعی برای این تغییر وجود ندارد.
باشد که هر قدمی که برمیدارید کمکی باشد به بهبود این جامعه.
شعر زیر را آقای مهدی اخوان ثالث برای شهدا سروده اند، اما من هر وقت دلم از “از دست دادن عزیزی” می سوزد، آنرا با خود زمزمه می کنم. می نویسم، شاید که مرهمی باشد.
هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند
هرگز گمان مدار که از یاد رفته اند
اینان نه آن گل اند که گویی در این بهار
از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند
تسلیت به جناب استاد محمدرضا شعبانعلی و خانواده آن مرحوم. روحش شاد.یادش گرامی
این اولین بار نیست و چه تلخ می انگاریم که آخرین بار هم نخواهد بود….
آقای کاشانی ثابت ما هم داغدار هموطنانمون هستیم.
از خداوند فقط می خوام صبری بهتون بده که دردتون تسلی پیدا کنه.
به همه ی داغ دیده ها تسلیت میگم
ببخشید ، اولین فرزند قربانی نشده ، شهید شده . راه رو دیده بمب و خمپاره و توپ رو دیده و رفته بخاطر عقیده اش و وطنش جنگیده و شهید شده ، دومی اما قربانی کم کاریهای ما شده ، جعبه سیاه اینجاست .
سلام محمدرضای عزیز
باور دارم که از دست دادن انسان ها، ناراحت کننده است و از دست دادن انسانهای ارزشمند تاثر برانگیز است اما از دست دادن انساتهای ارزشمندی که با آنها خاطره داریم عمیقا غمگین کننده و تلخ است که تلخی آن تا مدت های طولانی با ما می ماند. دوست خوبم محمدرضا می دانم و میفهمم که حلقه تلخی ها همیشه تنگ است و تنگ تر شدنش چقدر می تواند نفس گیر باشد به همین دلیل علاوه بر اینکه به تو دوست خوبم ،علیرضا کاشانی ثابت، آن خواننده خاموش و خانواده ای که دومین فرزندشان هم قربانی شده وتمام خانواده هایی که عزیزانشان را در این سانحه از دست دادند تسلیت می گویم ، دعا میکنم این روزهایتان اگرچه تلخ تلخ است اما بی تابی روح تان و نا آرامی روانتان هر چه زودتر کاهش یابد.
با امید به اینکه هموطنان درگذشته مان به آرامش ایدی رسیده باشند.
مردمانی با سرشت پاک که هیچگاه در سرنوشتشان اینگونه هجرتی رقم نخورده بود. چه پرامید و هدفمند بر زمین گام بر می داشتند. زندگی را نفس می کشیدند و رویایشان آزادی و آبادانی سرزمینشان بود . آنها در تنوره جنگ هماورد مرگ بودند و در صحنه زندگی به صلابت کوه و لطافت باران. در هیاهوی این سرزمین نا آرام خاموش بودند، اما قلبشان برای آرامش مردم می تپید و چشمانشان همچون دریایی طوفان زده بود. و چه آسان دیو سیرتان بد کنش به خیال فتح و قدرت و ثروت جانشان را به غارت بردند. این پایان راه آنها نبود، خون آنها در رگهای این شهر آشوبزده جریان دارد و آن است که سرنوشت مرگ آفرینان را می نویسد.
در گریز از این ناگزیرمباد روزی که رفتن را قسمت و تقدیر خود بدانیم. …
گورستان این شهر عجیب بوی زندگی می دهد!
“زيرا كه مردگان اين سال عاشق ترين زندگان بوده اند.”*
.
.
.
محمدرضا جان، این شعر را با صدای جاودانه ا.بامداد تقدیم تو می کنم. غمت رو به زوال…
https://www.youtube.com/watch?v=2_J2OCDcQmw
*الف. بامداد
سلام
آقای کاشانی، دوست عزیزی که برادرتون رو از دست دادید ، پدر و مادری که باز داغ فرزند دیدید تسلیت ما رو هم بپذیرید.
استاد عزیز همون طور که سیمین عزیز گفت دوستان شما دوستان ما هم هستند. دلتون آروم.
سلام
در رفتار و گفتارش ، فروتنی برجا میگذاشت…
امیدوارم خداوند به دل خانواده اش صبر و به دل دوستان و آشنایانشان صبوری عطا کند.
این جملتون رو خوندمدلم گرفت:
آخرین تماس، سال ۹۰ بود، تا امروز…
همین
خدا رحمتشان کند
در فراق یار
بی قراری عین صبر است.
هر انسان ایرانی ،این روزها عزادار و بی قرار است.
سلام محمدرضا جان
مطمئنم غم بسیار بزرگی در دل شما ایجاد شده و امیدوارم همدردی من و اعضای دیگۀ این خونه که با عشق اونو بنا کردید ، بتونه ذره ای از این بار سنگینِ ناشی از ، از دست دادنِ آقای کاشانی ( و اون دو عزیزِ دیگه ، برادرِ دوستِ خاموش و هم خونمون ، و اون برادرِ شهیدِ عزیز ) رو از روی دل شما سبُک بکنه . نمیدونم تا کی مردمِ ما باید تاوانِ ندونم کاریها و آزمایش و خطاهای مسئولینی رو بِدَن که به هر دلیل ( اصرار بر خودکفایی و تولید ، رانتِ موجود در اینگونه تولید ها ، اصرار بر کاغذ پاره خواندنِ تحریم ها و اصرار بر اختراعِ دوبارۀ چرخ و . . . ) می خوان این چرخۀ باطل از حرکت نایسته . در نهایت مجدداً به شما ، آقای علیرضا کاشانی عزیز ، اون دوستِ خاموشِ هم خونمون و اون خوانوادۀ محترمِ شهید و همۀ کسانی که عزیزانشون ، قربانیِ این صانحه بودند تسلیت عرض می کنم . روحشون شاد و یادشون گرامی
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام آقای علیرضا کاشانی ثابت، تسلیت ما رو بپذیرید.
دوستان استاد شعبانعلی، دوستان ما نیز هستند. ما رو در غم خود شریک بدانید.
امیدوارم خداوند صبر دلنشینی به شما و خانواده تان عطا کند.
خبر غم انگیزی بود.