ردهی اول: ترامپ و آمازون
ترامپ حتی قبل از رئیس جمهور شدن هم موضع خود را به صورت صریح درباره شرکت آمازون اعلام کرده بود. او معتقد بود و هست که آمازون در دو جبههی مختلف به اقتصاد آمریکا لطمه میزند: یکی استفاده از همهی ظرفیتهای قانونی برای فرار مالیاتی و دیگری با توسعهی انحصار در صنعت خرده فروشی و تضعیف خرده فروشهای دیگر.
البته ترامپ نمیگوید آمازون را تعطیل کنید. چون بیتردید برایند حضور آمازون برای اقتصاد آمریکا و تولید ناخالص داخلی آن مثبت بوده و این یکی از مهمترین شاخصهای نقش مثبت اقتصادی یک عضو جدید در اکوسیستم اقتصاد است.
اما حرف این است که آیا تمام ظرفیتی که آمازون در اختیار گرفته به شکلی قانونی – و مهمتر از آن: اخلاقی – به دست آمده است؟
پرده دوم: خوشحالی آرام و بیصدا
مستقل از اینکه موضع ما نسبت به ترامپ چه باشد، به نظر میرسد که بسیاری از بازیگران اقتصاد آمریکا از فشاری که به آمازون و جف بزوس آمده چندان ناراحت نیستند. البته کمتر میشنویم و میخوانیم که مستقیماً از حرف ترامپ حمایت کنند؛ اما سکوت فعلی بسیاری از تأمینکنندگان آمازون هم بیمعنی نیست.
قبلاً به صورت پراکنده بارها و بارها دیدهایم که عرضهکنندگان، از فشارهای آمازون ابراز نارضایتی میکنند. به طور خاص در صنعت نشر، ناشران بسیاری معتقدند که آمازون از ابزارهای غیراخلاقی استفاده میکند.
آمازون از یک سو به فروش ناشران کمک میکند و از سوی دیگر هر جا بتواند در فضای رقابتی آنها را تحت فشار میگذارد. به همین علت، ناشران نه میتوانند از کار با آمازون راضی باشند و نه ناراضی.
صرفاً در سکوت نسبی به همکاری خود با آمازون ادامه میدهند و البته در گوشه و کنار صدای اعتراضهای موردی آنها را میشنویم.
نمونه رفتارهای غیراخلاقی آمازون زیاد است و میتوانید با جستجوی کلمات Amazon و Anticompetitive در گوگل، اطلاعات بسیاری در این زمینه گردآوری کنید.
پرده سوم: تسخیر انتخابی – یکی از ابزارهای پلتفرمها
من در اینجا به طور خاص به یکی از تکنیکهای آمازون توجه دارم که اسمش را تسخیر انتخابی میگذارم (فکر میکنم بشود آن را در انگلیسی به Selective capture ترجمه کرد).
آمازون یک پلتفرم برای عرضهکنندگان محصول و خدمات در بخش گستردهای از جهان است. اما خود نیز یکی از همین عرضهکنندگان به حساب میرود. در واقع میتوان آمازون را یک اَبَرخرده فروش دانست که به خرده فروشهای دیگر هم اجازه میدهد از بسترش برای فروش استفاده کنند.
اما نکتهی جالب اینجاست که هرگاه میبیند محصولی فروش بسیار بالایی دارد، خود نیز به عرضهی آن میپردازد و طبیعتاً به خاطر صرفه جویی به مقیاس و مزیت ناشی از مالکیت و مدیریت پلتفرم، میتواند سود بسیار خوبی به دست بیاورد.
در نگاه اول به نظر میرسد که این مسئله را نباید چندان جدی گرفت. به هر حال، تکنولوژیها و پلتفرمهای جدید جایگزین تکنولوژیها و پلتفرمهای قدیمی میشوند و این واقعیت انکارناپذیر صنعت و کسب و کار است.
اما در اینجا مسئله این است که آمازون، نمیخواهد جایگزین یک پلتفرم شود. بلکه قسمت سودده آن را در اختیار میگیرد.
اگر از استعاره مفهومی مورد استفاده توسط دکتر فاضلی (گاو و سینهی آن) استفاده کنم، میتوان گفت که آمازون سینهی گاو را در اختیار میگیرد. او گاو را نمیخواهد و گاوداری تأسیس نمیکند. بنابراین برای اینکه سینه پرشیر باشد، باید عدهی دیگری دردسر غذا دادن به گاو و تمیز کردن فضولات و بهداشت آن را بر عهده بگیرند.
به همین علت، اسم این کار را نمیتوان تسخیر بازار گذاشت. بلکه ما با تسخیر انتخابی مواجه هستیم.
پرده چهارم: دیجی کالا و تسخیر انتخابی
ممکن است با خود بگوییم آمازون نباید دغدغهی ما باشد؛ اما به این نکته هم فکر کنیم که ما در ابتدای مسیری هستیم که آمازون انتهای آن است و دیر یا زود ما هم مشکلات مشابهی را تجربه میکنیم.
نحوهی حضور دیجی کالا در صنعت عرضه کتاب، نمونهای از همین فرایند تسخیر انتخابی است.
دیجی کالا در بخش فروش کتاب خود زیرمجموعهی بسیار محدودی از کتابهای بازار را انتخاب کرده است. در لحظهی نگارش این مطلب، تعداد کتابها حدود ۳۰۰۰ عنوان است. اما ۱۰۰۰۰ عنوان هم در مقایسه با حجم بازار نشر همچنان یک انتخاب بسیار محدود است.
نگاهی به عنوان کتابها نشان میدهد که مشخصاً کتابهای سودده و پرفروش انتخاب شدهاند. در واقع دیجی کالا، صرفاً سینهی گاو را در دست گرفته و شاخ و سُم و دُم را همچنان در اختیار ناشران قرار داده است. این کار چنان جدی و هدفمند انجام میشود که کتابی مثل هنر شفاف اندیشیدن (که دیجی کالا از فروش آن مطمئن است) اختصاصاً با سفارش این شرکت به چاپ رسیده و در کتاب هم به آن اشاره شده است.
من یک بار از این کتاب چند نسخه خریدم تا آن را هدیه دهم و وقتی اسم دیجی کالا را در ابتدای کتاب دیدم – در عین ارادت به این مجموعه و علاقهی شخصی به برادران محمدی – کتابها را (پس از پاره کردن صفحهی دیجی کالا) به کتابخانه های عمومی هدیه دادم و دوباره چند کتابِ تمیز از خیابان انقلاب سفارش دادم. چون دیجی کالا نام یک ناشر نیست و دلیلی ندارد که من بخواهم اسمش را چاپ شده در کتاب ببینم. بعد هم کسی فکر کند کتاب را یادگاری از دوستان دیجی کالا گرفتهام و به دیگران هدیه دادهام. در حالی که من قیمت کتاب را به صورت کامل پرداخت کرده بودم.
این مثال را از آن جهت مطرح کردم که بگویم انتخاب سینهی گاو، تصادفی نبوده است.
میخواهم بر این نکته تأکید کنم که اینجا هم دیجی کالا مانند آمازون، قرار نیست جایگزین یک صنعت شود. قبلاً در بحثِ اسنپ آمریکایی اعدام باید گردد گفتهام و توضیح دادهام که من آنقدر رادیکال در این حوزه فکر میکنم که اگر لازمهی رشد یک صنعت جدید مثل اوبر یا اسنپ یا تپسی، مرگِ تعداد قابل توجهی از کسب و کارهای سنتی هم باشد، آن را به عنوان قانون طبیعی بازی کسب و کار میپذیرم و میفهمم.
اما در اینجا ما با تسخیر گاو مواجه نیستیم. بلکه با تسخیر انتخابی سینهی گاو مواجه هستیم.
وقتی مشتری به بهانهی کتابهای پرفروش به یک کتابفروشی فیزیکی یا به یک سایت عرضه کتاب سر میزند، احتمال خرید عنوانهای دیگر نیز بالا میرود.
به عبارتی مثلاً میتوان گفت ۱٪ عنوانهای پرفروش هستند که بخش مهمی از مسئولیت مشتری یابی و فروش و ۹۹٪ سایر عنوانها را نیز بر عهده دارند و اینکه سینهی گاو را بِبُریم و به کسب و کار خود بِبَریم، الزاماً به معنای تقسیم منافع نیست؛ بلکه میتواند به معنی مردن گاو با هدف سودجویی مقطعی به واسطهی دوری از نگرش سیستمی باشد.
البته ما ماجرای تسخیر انتخابی را قبل از فضای دیجیتال هم در کسب و کارهای دیگر تجربه کردهایم که به نظرم به خاطر فراگیر بودن این مسئله و اینکه همهی ما آن را تجربه کردهایم، نیازی به تکرار نیست. همین تسخیر انتخابی بوده که کسب و کارهای واقعی ایرانی، معمولاً کوچک ماندن و دیده نشدن یا خرد شدن در قالب چند کسب و کار کوچک را به تبدیل شدن به غولهای اقتصادی ترجیح دادهاند. چون میدانند در آن صورت سینهی گاوشان بهتر دیده میشود و ممکن است رغبت مدعیان چنان زیاد شود که در سینهی او طمع کنند و نه از گاو نشانی بماند و نه از گاودار.
به خاطر داشته باشیم که این مسئله چندان ساده نیست. ممکن است در نگاه اول، احساس کنیم با Regulate کردن و قانونگذاری میتوان فضا را تغییر داد. اما به خاطر داشته باشیم که این کار مخالف قواعد اقتصاد است. ضمن اینکه اگر چه اقتصاد به عنوان یک کُل، دستورپذیر است، اما بازار (به عنوان یکی از اجزای آن) به سادگی دستور نمیپذیرد (البته هنوز هم گاهی تلاش میشود به بازار دستور بدهند که این نوع کالا را بخر و آن نوع کالا را نخر. اما دست نامرئی بازار همواره از دستِ قدرت دولت، قدرتمندتر بوده است).
بنابراین، مسئله چندان هم ساده نیست. نه صورت آن به سادگی قابل تعریف است و نه پاسخ آن به سادگی قابل جستجو.
حرفم این است که این مسئله به عنوان یک تجربه ذهنی ارزش فکر کردن دارد و میتواند برای ما آموختههای فراوانی به بار بیاورد.
شاید ما نتوانیم در مقیاس کلان اقتصادی، جلوی دوشیده شدن برخی گاوهای پرشیر را بگیریم، اما میتوانیم در صنایعی که هنوز در اختیار بخش خصوصی هستند، به این مسئله فکر کنیم.
مطمئن هستم دستاوردهای این بحث میتواند برای ما در بسیاری از حوزهها آموزنده و الهامبخش باشد.
حتی شاید بد نباشد به عنوان تمرین، در مقیاسهای کوچکتر هم دنبال مصداقهای تسخیر انتخابی بگردیم.
[…] […]
[…] […]
سلام.
من هم مثل علی، بعد از خوندن این استعاره، یاد داستان غاز و تخم طلا افتادم.
متاسفانه این نوع نگاهِ تسخیر انتخابی رو میشه در مدل ذهنی و رفتار بسیاری از ما در حوزه های مختلف مشاهده کرد.شاید بتونیم بگیم که به یکی از مولفه های فرهنگی ما تبدیل شده(شاید هم همیشه بوده) و جالب اینجاست که یک عنوان هم براش به وجود اومده: “زرنگی”. که همه می دونیم معنای این واژه با معنایی که در فرهنگ لغت براش وجود داره،متفاوته.
فکر می کنم فقط منافع خود را دیدن، بدون توجه به اینکه این منافع از کجا میان و چطور میشه این منافع رو برای همه یا اکثریت اجزای دخیل در اون چرخه حداکثر کرد، درست مثل حرص زدن و شهوت خاتونِ داستان مولاناست(در دفتر پنجم مثنوی) که نتیجه شو همه می دونیم.
همین نگاهِ کوتاه مدت تسخیر انتخابی ،یکی از دلایل وضعیت اسفبار و بی قیدِ بازار ماست. نمیگم همه،ولی اکثریت افراد در کمین سینه ی گاو و دوشیدن شیر اون هستند.
می خوام بگم این نوع نگاه در طیف وسیعی از ما مردم جامعه هم وجود داره و اگر مثل دیجی کالا برملا نشده، بخاطر اینه که فرصتش برامون فراهم نشده.
برای من ای که این نوع نگاه در گوشت و پوست و خونم رسوخ کرده، اگر کسی مثل محمد رضا(که از نظرم نقطه ی مقابل این نوع نگاهه-و برای این توصیفم شواهد زیادی هم دارم) نیاد و فلسفه و پیامد های این نوع نگاه رو برملا نکنه، به “زرنگی” تعبیرش می کنم و شروع به فلسفه بافی با استفاده از واژه هایی که در دوره های MBA (که خودشون نوعی تسخیر انتخابی در حوزه آموزش کسب و کار هستند) یاد گرفتم می کنم، اولین قدم اینه که ببینم خودم در چند موردِ بزرگ و کوچک، تسخیر انتخابی داشتم(حتی در روابط عاطفی و غیره).
دلم می خواست یک مثال نزدیکتر هم در فضای شبکه های اجتماعی و پیامرسان ها (و گاهی در فضای وبلاگ نویس ها) بزنم ولی چون خطرناکه! از باز کردنش اجتناب می کنم.
واقعا لذت بردم و یاد گرفتم، هم از نگرش سیستمی و استعاره مفهومی و هم از مثال های دوستان.
برای من داستان “غاز و تخم طلا” و مصداق های متعدد آن که استفان کاوی در کتاب هفت عادت مطرح می کند، تداعی شد.
اگر فقط به فکر تصاحب تخم طلای بیشتر باشیم و غاز را فراموش کنیم، بعد از مدتی نه غازی خواهد ماند و نه تخم طلایی.
بصورت مشابه می توانیم بگوییم صنعت نشر هر ساله کتاب های متعددی چاپ می کند. برخی از این کتاب ها پرفروش می شوند و جریانی ازنقدینگی را جذب می کنند که باعث ادامه کار این صنعت در سال های آتی می شود. حال اگر طمع کنیم که تمامی این تخم های طلا را تصاحب کنیم و غاز را به فراموشی بسپاریم، چند سال بعد می بینیم که نه ناشری مانده و نه کتابی که پرفروش شود.
در مقیاس کلان، کارگزاری های بورس را می توانیم مثال بزنیم. بعضی از کارگزاری ها با استفاده از موقعیتی که دارند، سهم های سودده (مثل عرضه اولیه ها) را تماما برای خودشان خرید می کنند و مجالی برای کسب سود افراد حقیقی باز نمی گذارند. نتیجه این می شود که افراد و سرمایه های بسیاری از بورس خارج می شوند.
در مقیاس خرد، برای استفاده در زندگی روزمره، شاید بهتر باشد بگوییم:
ما معمولا از هر پدیده ای، فقط قسمت های خوب و مطلوب آن را می خواهیم و بقیه قسمت ها که منفعت یا مطلوبیت کمتری برایمان دارند را کنار می گذاریم. غافل از آن که، این کارمان باعث می شود که کل آن پدیده را از بین ببریم. مصداق های متعددی برای این رفتار می توان گفت:
+ وقتی از تمامی ظرفیت یک دستگاه استفاده می کنیم و توجهی به تعمیر و نگهداری دوره ای آن نداریم؛ تا روزی که دستگاه کاملا از کار می افتد.
+ وقتی که به دوستمان نیاز داریم، به یادش می افتیم و از کمک او استفاده می کنیم و در سایر مواقع او را به فراموشی می سپاریم. مشخصا این رابطه دوستی دوام چندانی نخواهد داشت.
+ والدینی که حاضر نیستند ساعاتی را صرف صحبت یا بازی با فرزندشان و تحکیم روابط متقابل کنند. ولی دائما کارهایی را از فرزندشان می خواهند، به او امر و نهی می کنند و به اصطلاح حساب عاطفی مشترکشان را خالی می کنند.
+ وقتی که تمامی سود یک کسب و کار را از آن خارج می کنیم (مثلا تمامی سود را بین سهامداران تقسیم می کنیم) و هیچ بخشی از منافع کسب و کار را صرف بازسازی یا گسترش آن نمی کنیم، باعث تضعیف و ورشکستگی آن خواهیم شد.
به جز مثالهای دوستان، مورد دیگهای که من به نظرم میرسه، سایتهای خبری هستن. این سایتها با گزینش خبرهای پربازدید و پر سر و صدا از خبرگزاریهای مختلف، تنها از سینهی گاو برای خرید کلیک کاربران استفاده میکنن. بدون اینکه خبرنگارانی در نقاط مختلف کشور داشته باشن و حقوق بپردازن یا مسئولیت چندانی برای درج خبر برعهده بگیرن. حالا برای اینکه اندکی استخوان هم به سینهی گاو اضافه کرده باشن، با افرادی که در دسترسشون هستن مصاحبهای انجام داده یا تحلیل خودشون رو از خبری پر سر و صدا نیز ارائه میدن.
البته به نظرم این بحث رو تنها نباید به مسائل اقتصادی محدود کرد. مثلاً در همین مثال سایتهای خبری، اون سایتهایی هم که تنها به بازنشر خبرهایی در تأیید اقدامات گروه یا جناح سیاسیشون یا تخریب جناح مخالف میپردازن، دارن از سینهی گاو استفاده میکنن. فقط یا به دنبال کسب سود مالی نیستن یا مستقیم از کلیک کاربران بهره نمیبرن.
سلام.
مطلبی برای عرض ندارم جز این که بگویم چقدر از این پست و چقدر از کامنت های دوستانم چیز آموختم! تسلط دوستان من بر فضای کسب و کار برایم آموزنده و یادداشت های شان برایم دلنشین است.
از همگی ممنون.
سلام،
مگه چرخه ی این زنجیره رو اعضاش هدایت نمی کنند؟ منظورم تامین کننده و خرده فروش و مشتری نهایی هستند. به نظرتون نشر چشمه نمی تونست یا نباید برای فروش کتابهاش به دیجی کالا سبد خاصی تعریف می کرد؟ مثلا اینکه اگر این تعداد از این کتاب میخرید یا سفارش می دهید باید از لیست دیگه ای هم تعداد مشخصی بخرید. به نظرم یه تامین کننده شناخته شده باید بتونه کنترلهای این مدلی بگذاره ، نه؟
در مورد اسنپ هم که اشاره کردید ،وضع به همین صورت است ،مشتریه بسیاری از آژانس ها مسافرتی کم شده ،البته قبلا در این مورد مطلبی نوشتید که این نوع سیستم ها را که به واسطه ی ظهور تکنولوژی به وجود می آیند را باید پذیرفت .اما مدل درآمدی این نوع فروشندگان و ارایه کنندگان خدمات طوریست که سود خود را از مصرف کننده نهایی نمی گیرند و بیشتر از عرضه کننده محصولات و خدمات بدست می آورند. بطوریکه از یک طرف به نفع مصرف کننده نهایی است و از طرف دیگر به ضرر (سود کمتر)تولید کننده و ارائه کننده خدمات تمام میشود .
برای مثال اسنپ که کرایه ای ارزانتر از آژانس های دریافت میکند و حقوقی بیشتر از انچه که از کرایه مسافر بدست میاورد به راننده پرداخت میکند ،در واقع سود خود را از طریق دیگری کسب میکند. این شرکت و شرکت های مشابه ،شاید حدود چند ده هزار خودرو در اختیار دارند ،لذا برای بیمه خودروها ، به مذاکره با شرکت های بیمه کننده می پردازد و با تخفیفی که از آنها میگیرد ،رانندگان خود را برای دریافت خدمات بیمه، به بیمه مورد مذاکره فرا می خواند .برای خرید لاستیک با فلان شرکت تولید کننده لاستیک و یا کتابی را در خودرو برای مطالعه قرار میدهدو اعلام تخفیف قیمت کتاب درصورت خرید از فلان ناشر ،یا به مذاکره با شرکت های خودرو سازی می پردازد که بصورت قسطی و با تخفیف چندین هزار خودرو در اختیار رانندگان خود قرار دهد .
درواقع مشتریان را جمع کرده و آنها را اختیار میگیرد که تولید کنندگان در نهایت به نحوی مجبور خواهند شد که برای فروش محصولات و با پذیرش سود کمتر ، به این نوع شرکت ها مراجعه کنند تا برای آنها محصول بفروشد که مصرف کننده نهایی از آن سود میبرد و بدون مصرف کننده ،بازار برای تولید کننده و ارایه کننده خدمات رونق چندانی ندارد.
اما جواب این سوال که ،آیا این مدل ممکن است درآینده و در طی چند چرخه به ضرر مصرف کننده نهایی هم ختم شود یا خیر ؟ پاسخ روشنی ندارد.
یکی ازمصداق های تسخیر انتخابی در صنعت خرده فروشی که میتوان مثال زد:
حضور فروشگاه های زنجیره ای ست|، که هر روز به اسامی و تعداد آنها اضافه میشود. دقیقا مصداق جمله بالا که تامین کننده گان در سکوت با این شرکت ها کار میکنند. در همکاری با این فروشگاه ها نه راضی هستند نه نا راضی وجود دارد.
در واقع هزینه های تخفیفی که هر روز از در و دیوار به اسم خودشان منتشر می کنند، از دل تامین کننده بیرون کشیده می شود.
که البته هر روز یک قانون جدید هم به آن اضافه می شود، مثلا اگر کالای در ۳۰ روز کم گردش بود یا حذف میشود ویاباید تامین کننده هزینه بیشتری را برای حضور کالا متقبل شود.
هزینه ارسال، انبارداری، چیدمان،تبلیغات،برگشتی، بر عهده تامین کننده است، که گاها این حاشیه سود دریافتی از تامین کننده در صنعت غذایی تا ۳۰ درصد از قیمت خرده فروشی فراتر میرود، در صورتی که
این هزینه در صنایع پخش و توزیع با همه امکانات و تجهیرات و انبار و پرسنل تا مرز ۲۰ درصد فراتر نمی رود.
حال در این میان هم تامین کننده زجر می کشد و هم سازمان های پخش و توزیع.
از یک طرف تامین کننده، زیرا علاوه بر دادن هزینه های گزاف فقط مجاز است محصولاتی که از فروش بالایی برخوردار است را روانه فروشگاه کند(محدودیت کد محصولی وجود دارد).
و از طرفی سازمان های پخش، با چالش دونرخی بودن محصول در بازار مواجه می شوند، از طرفی هم ارائه قیمتی پایین تر از حاشیه سود مغازه داران توسط فروشگاه های زنجیره ای، عملا کسب و کار خرده فروشان اطراف فروشگاه دچار مشکل شده و گاها به ورشکستگی و تعطیلی کشانده می شود(کاهش مشتری برای سازمان های پخش و توزیع باعث افزایش هزینه های سربار عملیات می گردد).
زحمت و دغدغه و جا انداختن محصولات جدید شرکت هم که برای توسعه سبدش به بازار عرضه کرده، را سازمان های پخش و توزیع باید متقبل شوند.
تعارض در این اکوسیستم جدید هر روز بیشتر و بیشتر می شود،( فروشگاه زنجیره ای ،تامین کننده، توزیع کننده، مشتری واسطه ی).
در اکثر مواقع، تامین کننده گان با زیان در این فروشگاه ها حضور می یابند، تا به امید دیده شدن در بازار و پیدا کردن مشتری خود را قانع کنند، اما غافل از اینکه تامین کننده در این فشار اقتصادی آنقدر نحیف شده است، که حتی اگر هم آن محصول برند شود، توانایی توزیع و پخش بیشتری ندارد و این همان گردابی است که اکثر شرکت های کوچک برای حضور در این فروشگاه ها در آن غرق می شوند.(شرکت های محلی بسیار در این گرداب غرق شده اند).
مسئله مهم تر دیگر، وضعیت مانده مبدهی و نحوه پرداخت مطالبات است، معمولا آنقدر دیر پرداخت می شود، که به قول بازاریها ” پول مرده می شود” مثلا در صنعت لبنیات حداکثر یکماه برای فروشگاه مد نظر است، ولی گاها تا ۴ ما هم به طول می کشد.( در سوپر مارکت ها به صورت نقدی می باشدتسویه پای بار است).
البته حضور این فروشگاه ها ی زنجیره ای را در صنعت خرده فروشی باید به عنوان اکوسیستم جدید بازار بپذیریم، ولی از آسیب های آن هم برای ادامه حیات اکوسیستم بازار، نباید غافل بود.
محمدرضا با اجازهات قسمتی از متن رو به شکل زیر تغییر میدم:
——
دیجیکالا از یک سو به فروش تامینکنندگانش کمک میکند و از سوی دیگر هر جا بتواند در فضای رقابتی آنها را تحت فشار میگذارد. به همین علت، تامینکنندگان نه میتوانند از کار با دیجیکالا راضی باشند و نه ناراضی.
صرفاً در سکوت نسبی به همکاری خود با دیجیکالا ادامه میدهند و البته در گوشه و کنار صدای اعتراضهای موردی آنها را میشنویم.
——
من اگر ناشر همین کتاب هنر شفاف اندیشدن باشم و بخوام در دیجیکالا عرضهاش کنم، دیجیکالای جلوی من رو نمیگیره و یک فضای کاملا آزاد داره، فقط:
– ۲۵ درصد از قیمت فروش رو باید بدم به دیجی کالا.
– این ۲۵ درصد هر چقدر بشه، ۹ درصد از اون رو هم بابت ارزش افزوده باید پرداخت کنم. یعنی با اون ۲۵ درصد اولیه که جمع کنیم، تقریبا میشه ۲۸ درصد از قیمت فروش کالا.
– هزینه ارسال کالا به دیجیکالا با منه. البته میتونم محصول رو به انبار دیجیکالا ارسال کنم که امانی نگه داره. ماه اول انبارداری نمیگیره اما از ماه دوم، انبارداری روزانه میگیره.
– هزینهی بستهبندی کالا برای ارسال به خریدار و قسمتی از هزینهی ارسال به خریدار، با منه. کفِ مجموع این دو تا مبلغ معمولا ۱۷۰۰ تومنه. که اگه بخوایم برای کتاب ۲۸۰۰۰ تومانی حساب کنیم، میشه حدود ۶۰ درصد از مبلغ کتاب.
تا حالا هزینههای من شده حداقل ۳۳ درصد از قیمت واقعی کتاب. حالا اینکه محصول مرجوع بشه (به هر دلیلی) من باید هزینهی مرجوعی رو پرداخت کنم که الان این مبلغ ۹۰۰۰ تومنه، به کنار.
اما دیجیکالا داره کتابی که روی جلدش ۲۸۰۰۰ تومان خورده رو میفروشه ۲۰۰۰۰ تومان. یعنی حدود ۳۰ درصد تخفیف داده. حالا منِ ناشر، چجوری میتونم اولا ۳۰ درصد به مشتری دیجیکالا تخفیف بدم، ثانیا حداقل ۳۳ درصد هم به خود دیجیکالا پرداخت کنم؟
که اگر یک کتاب انقدر سود داشت، لااقل اقتصاد ما از سود بانکی و دلار و ملک، شیفت میشد روی کتاب!
وقتی در متنت خواندم که دیجیکالا یک کتاب رو به سفارش خودش داده چاپ کردن و حس ناشر بودن بهش دست داده، به جملهای رسیدم که قبلا در مورد MarketPlace ها در وبلاگم نوشته بودم:
“مارکتپلیس؛ شبیه همان کاری است که در زمانهای بسیار دور، زمیندارهای بزرگ انجام میدادند تا زمینِ زمیندارهای کوچک را تصاحب کرده و آنها را کارگرِ خودشان کنند.”
اما نمیشه از فرهنگسازی دیجیکالا برای خرید اینترنتی و آشنا کردن مردم با این نحوه خرید، گذشت. این فرهنگسازی حتی باعث رشدِ بیشتر کسبوکارهای کوچکِ آنلاین شد.
فقط فکر کنم کم کم نیاز به :: فرهنگ فروش اینترنتی :: ، بیشتر از قبل و به شکل تازهای، حس بشه.
پ ن : به واسطه ای اینکه در سالهای خیلی دور غرفه ی میوه فروشی یارانه ای داشتم با شغل میوه فروشی آشنا هستم و این مورد به ذهنم آمد.
به نظرم انتخاب میوه های سیب و پرتقال یک تسخیر انتخابی توسط دولت است. یعنی دولت دو میوه را که بیشترین مصرف را دارد و نگهداری آن آسانتر است از بخش خصوصی جدا کرده و به صورت یارانه ای می فروشد.از یک طرف میوه هایی به نسبت ارزان (حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد) در اختیار مردم قرار میگیره و از طرف دیگر حاشیه سود تمام میوه فروش ها و بارفروش ها و کاسبان صاحبان جواز کاسته شده کسانی که شغلشان همین کار است و ایام عید سینه ی گاو خوبی برای فروش نداشته باشند و دولت قسمت اعظم آن را در اختیار گرفته باشد و بد ماجرا اینجاست که میوه فروشان موقتی (۱۵ روزه) میوه فروش نیستند و جواز کسب هم ندارند و بعد از ۱۵ روز میوه فروشی با نرخ دولتی به شغل دیگری مثل مسافرکشی یا دستفروشی یا کارگری سوییچ میکنند حتی اگر دولت اصرار به فروش یارانه میوه داشته باشه بهتره که از ریق صنف و اتحادیه وارد عمل بشه و سینه ی گاو را در اختیار خود میوه فروش ها قرار بده. امسال فقط ۶۰ هزار تن سیب و پرتقال در تهران عرضه شده است توی پرانتز بگم مشکل بزرگتر این است که قبلا بخش خصوصی و افراد دارای جواز کسب فروش میوه های یارانه ای را به عهده داشتند یعنی اتحادیه های صنفی این کار را ساماندهی می کردند ولی در سالهای اخیر سازمان تعاون روستایی این حداقل امتیاز را هم از بخش خصوصی و اتحادیه های صنفی گرفته.