در روزهایی که مردم Westworld میبینند، من فرصت کردم و Truman Show را دیدم. تجربهی دیدن فیلم، با وجود داستان سادهی آن، شیرین و دلپذیر بود.
دیدن این فیلم برای من دو کلیدواژه را تداعی کرد: یکی پانوپتیکون (Panopticon) و دیگری واقعنمایی (Reality Show).
زمانی که جرمی بنتام اصطلاح پانوپتیکون را مطرح کرد، دغدغهاش نظارت بر زندانیان بود.
او میگفت که اگر ساختمان زندانها به شکل گرد ساخته شده و دکه یا ستون نگهبانی در میانه جا داده شود، زندانی همیشه تحت نظر خواهد بود و حتی اگر زندانبان مراقب نباشد، زندانی «ترس از نظارت» را همواره در خود خواهد داشت.
ترومن در این فیلم، به نوعی در یک پانوپتیکون زندگی میکند و همواره تحت نظر است. او در یک دنیای ساختگی زندگی میکند که فرصت «تجربهی لحظات شخصی و خصوصی» را از او گرفته است. البته این تنها مشکل زندگی او نیست. اینکه یک شخص بیرونی جریانهای زندگی او را میسازد و هدایت میکند، درد دیگری است که باید تحمل کند.
اما آنچه برای من تداعی شد این بود که از پانوپتیکونِ زندانیان بنتام و پانوپتیکونِ ترومن تا پانوپتیکون فیسبوک و اینستاگرام چه مسیری طی شده است که انسانهای بسیاری، اکنون با بودجهی خودشان موبایل (و دوربین) میخرند و پیوسته گزارش زندگی خود را در معرض تماشای دیگران قرار میدهند؟
و باز سوال دیگری که برایم پیش آمده این است که چه میشود که دیدن زندگی دیگران، تا این حد جذاب میشود؟ چه میشود که یک نفر از مسیر حرکت خود در خیابان استوری میگذارد و هزاران نفر هم این استوری و دهها استوری مانند این را میبینند؟
چه میشود که جذابیتِ دیدنِ زندگیِ بدون پیشنویس و نمایشنامهی دیگران، از جذابیت مشاهدهی فیلم و تئاتر پیشی میگیرد و سهم بزرگی از «سرمایهی توجه» برای پیگیری لحظات معمولی زندگی دیگران صرف میشود؟
اینها و دهها سوال دیگر، تداعیهایی بود که هنگام مشاهدهی ترومن شو در ذهنم شکل گرفت. اکنون نمیدانم که خود فیلم را دوست داشتهام یا سوالها و چالشهایی را که به واسطهی فیلم در ذهنم تداعی شدهاند.
یکی از قسمتاش که من خیلی دوست داشتم قسمت ویژه ای بود که برای کریسمس ساخته بودند. White Christmas
امیر حسین عزیز
بعد از کامنت تو فصل اولش رو نگاه کردم. همونطور که توی کامنتت اشاره کردی نگاه سازندگان این سریال به سمت اردوگاه بدبینان به تکنولوژی سوگیری داره. به نظر منم این سریال ارزش دیدن داره.
فصل دوم و سوم رو هم دیدم این چند روز(بجز قسمت آخر فصل سوم). حتماً بقیه شم نگاه می کنم.
فکر می کنم از این سه فصلی که دیدم بتونم شش قسمتش رو بیشتر از بقیه قسمتها پیشنهاد بدم(میدونم کار درستی نیست.از طرفی ممکنه بقیه قسمتها برای فرد دیگه ای خیلی جذابتر یا آموزنده تر باشن. اما به هر حال گفتنش هم بیفایده نیست):
فصل اول: قسمت های دو و سه
فصل دوم: قسمت های یک و چهار
فصل سوم: قسمت های یک و سه
خواستم هم ازت تشکر کنم که معرفیش کردی و هم این چند قسمت رو هم پیشنهاد بدم تا اگه کسی وقت و حوصله دیدن همه قسمتهای این سه فصل رو نداشت یه پیشنهادِ هر چند سلیقه ای و دارای سوگیری داشته باشه برای دیدنش.(البته مسئولیتی هم قبول نمیکنم 🙂
منم تا حالا سه تا قسمت رو دیدم و دوستش داشتم.
فقط با نهایت خجالت و شرمندگی باید بگم که در دانلودش تنبلی کردم و از روی فیلیمو دیدم. بر اساس نقدهایی که بعد از دیدن فیلم خوندم، احساس کردم سانسور بعضی از قسمتها به شکل نامتعارفی زیاد بوده (مثل قسمت اول فصل اول).
اما به هر حال تا حالا این سه قسمت رو دیدم:
فصل اول قسمت اول و دوم یعنی National Anthem و Fifteen Million Merits
فصل دوم قسمت اول یعنی Be Right Back
از این سه قسمتی که تا حالا دیدم خیلی راضی بودم. البته من قسمت اول فصل اول رو هم – با وجودی که توی لیست سامان نیست – پسندیدم. به نظرم برای سالهایی که ساخته شده (۲۰۱۱ به بعد) واقعاً نگاهش پیشرو بوده.
یکی از قسمتاش که من خیلی دوست داشتم قسمت ویژه ای بود که برای کریسمس ساخته بودند. White Christmas
بدون تکرار مقدمات کامنت قبلیم و با تاکید مجدد روی اون توضیحات، گفتم کار ناتمامم رو تمام کنم 🙂
فصل چهار: قسمت های دو و شش
فصل پنج: هر سه قسمت
امیرحسین حالا که از black mirror خوشت اومده، پیشنهاد می کنم اگه years and years رو ندیدی، ببینیش. به خوبی black mirror نیست. ولی من فکر می کنم یه مینی سریاله که ارزش یه بار دیدن داره.
امیرحسین جان. متأسفانه Black Mirror رو ندیدم.
اما تو چهارمین یا پنجمین دوست من هستی که توی این یک ماه در مورد Black Mirror باهام حرف زده. دیگه واجب شد ببینمش.
چند قسمتش رو میبینم و بعد بهت میگم حسم چی بود.
من خیلی وقت پیش این فیلم رو دیده بودم. زمانی که بحث هایی مثل نظارت موتورهای جستجو، اکانت ها، اینترنت و … اینقدر جدی مطرح نشده بود و حفظ حریم شخصی با اقدامات ساده تری امکان پذیر بود. یادمه خیلی خودم رو جای شخصیت اصلی فیلم میذاشتم و فکر میکردم ممکنه شاید من و زندگی من هم اینجوری بوده باشه و همه چی برنامه ریزی شده سر راهم قرار بگیره. یادمه همون موقع خیلی تفکر ترسناکی برام بود
با خوندن متن شما به خودم اومدم و به این فکر افتادم دوباره فیلم رو ببینم. به نظرم با اینکه قضیه ترسناک تر و واقعی تر هم شده حساسیت و اضطراب من نسبت به این موضوع کمتر شده. دلیلش فکر کنم این باشه که تو حالت اول امید داشتم که میتونم جلوی این اتفاق رو مثل شخصیت اصلی فیلم بگیرم ولی الان راه فراری از این زندان نمیبینم.
فارغ از لذت دیده شدن و شهرت؛بسیاری از افراد با توجه به تجربه زیستی و از سر گذرندان رخدادهایی مثل موج های تلگرامی و توییتری متوجه شده اند که زندگی امروز زیر سلطه برساخت گرایی رسانه های اجتماعی است.یعنی نظام ارزشی یک فرد یا جامعه بستگی به آن چیزی دارد که رسانه ها و شبکه های اجتماعی تعیین می کنند.نه آن چیزی که حقیقت است.عطش اقشار مختلف برای رسانه ای شدن،فهم این موضوع ست که واقعیت غیر رسانه ای یک واقعیت بی ارزش است.
شاید هم افراد برای گریز از محدودیت،سرکوب ها و فشار بیش از حد در بطن زندگی رسمی وارد این فضا می شوند.از آنجا که خوشی،لذت و سرگرمی بخش جدایی ناپذیر زندگی انسان پست مدرن است،حضور در لایوها و دیدن افراد محبوب/سلبریتی در کنار ابراز احساسات،توهین به رقبا و…همگی می توانند برای افراد لذتبخش باشند.
ساختارحاکم بر جامعه امروز ایران محل تلاقی سنت ها،ارزش ها و هنجارهای معارض است.سرگردانی ناشی از دوره گذار سنت به مدرنیته به فضاهای مجازی نیز سرایت کرده و یکپارچگی جامعه را به چالش کشیده است.خیلی از افراد در این فضای آنومیک جایگاه خود را به درستی درک نمی کنند.
اما آنچه در سالهای اخیر در فضای اینستاگرام می بینیم مانند استقبال چشم گیر مردم از لایوها و رکورد زنی لایو شاخ های اینستا،بخش دیگری از حقیقت جامعه را مشخص می کند و آن
انحطاط اخلاقی جامعه است.در اکثر قریب به اتفاق لایوها استفاده از عبارات نامتعارف و الفاظ رکیک مشاهده می شود و شدت استفاده از این الفاظ به نحوی است که گویا فرهنگ نا سزا گویی بخشی از سبک زندگی این افراد شده است. بدون شک ساختار جامعه اخلاقگرا حضور در مکانهای مملو از فحش، توهین و ناسزا را برنمیتابد.در این صورت سقوط اخلاقی جامعه حضور چشمگیر مردم را توجیه میکند.
سوالی که ذهن من را به چالش می کشید این بود که چرا اینستا فیلتر نمی شود؟ و الان به یقین میدانم که تفکر حاکم بر این ساختار اجتماعی از این فضای ایجاد شده منتفع می شود.
فضایی که ویژگی بارز آن استندآپ کمدی است.
خندیدن به فلاکت.. خندیدن به فاجعه..خندیدن به ابتذال..
خندیدن به کرونا..خندیدن به مرگ..خندیدن به هر چیزی..
و در عرصه عمومی، سینما و هنر، هیات های مذهبی و ورزش ،فضای مجازی امروز کشور بیشتر از آنکه دست تحصیل کردگان، اهالی اندیشه و روشنفکران باشد، در تسخیر انواع مختلفی از الوات است و آنها هستند که جامعه را جهت دهی می کنند.
از لیدرهای بدقواره و بد دهن باشگاههای فوتبال تا الوات لوس سینما و لات های رکیک گوی موسیقی به اصطلاح پاپ.
این فیلم رو من سالهای اولی که منتشر شد دیدم و خیلی منو به فکر فرو برد.
تعداد فیلم های سینمایی که تا این حد ذهنم رو درگیر کرد دو سه مورد بیشتر نمیشن.
من با شخصیت داستان تا حد زیادی همزادپنداری کردم. با چند سناریوی مختلف خودم رو جای شخصیت داستان گذاشتم.
یک بار تصور کردم در هر صورت زندگی ما شباهت زیادی به ترومن شو داره. خدایی که من اون سالها تصور میکردم شباهت زیادی به کارگردان ترومن شو داشت. هرچند که تصور فعلیم خیلی با اون زمان متفاوته.
سناریوی دوم تحت نظر بودنم توسط اطرافیان بود. در سنین نوجوانی همیشه حس میکردم دیگران من رو تحت کنترل دارن و یواشکی حواسشون به من هست و دلم میخواست از این توجه فرار کنم. بعدها متوجه شدم دیگران حتی اونقدری که تلاش میکنند نشون بدن که به ما توجه میکنند هم به ما توجه ندارند.
یک بار دیگه این سناریو رو اینطور تصور کردم که شاید کارگردانی داشته باشم و اگر این چنین باشد چطور باید از او رهایی یابم…
حتی یاد دوران کودکی افتادم که سعی میکردم برای مورچه های درون آکواریوم مورچه ای خودم نقش کارگردان ترومن شو رو بازی کنم و عکس العمل مورچه ها را در شرایط مختلف ببینم.
نکته جالب دیگه اینکه دیدن پشت پرده زندگی دیگران برای خیلیا جذابه. اینکه ما به دنبال جزییات زندگی سوپراستارها هستیم. یا دوست داریم بدانیم فولان شخصیت موفق آیا در زندگی شخصیش هم همانقدر موفق است یا نه و دائما خودمان را با دیگران مقایسه کنیم تا حس خوشبختی رو در خودمون اندازه گیری کنیم. یا حتی جذابیت شخصیت های ناشناخته در پس دوربین مخفی ها و یا آزمایشاتی نظیر شوک الکتریکی استنلی میلگرام به نوعی مطالعات و برداشتهای سطحی جامعه شناسی برای افراد معمولی محسوب میشه.
سلام ندیدم فیلم رو و میذارم تو برنامه که بیینم سر فرصت.
به نظرم جذابیتی که دیدن زندگی بقیه داره، بی شباهت به همون فیلم و تئاتر نیست. با این تفاوت کهواقعی هستن، کوتاه و مختصرن، دنباله دارن مثل سریال، بیننده ،شخصیت های اصلیشون روحتی قبل شروع خوندن قصه یا دیدن فیلمشون احتمالا دوست داشته و طبیعتا داستان براش جذاب تره و… بعلاوه اینکه این قصه ها در دسترس و سریع هستند و متنوع. داستانهای کوتاه برای تنبلها:)
از اون طرف ولی ، جذابیت به اشتراک گذاریش رو برای خود فرد، خیلی نمیفهمم و بر اساس تجربه شخصی خودم،به نظرم شاید دلیل روانی داره، و دلیلش میل به دیده شدن باشه. جوری که بتونی اونچیزی که خودت فکر میکنی هستی ولی دیگران نمیبینن رو به اونها نشون بدی،برای همین هم شاید وقتی خیلی از خودت راضی هستی و بی نیاز از نظر دیگرانی، دیگه میلت به این به اشتراک گذاری کممیشه، همونجوری که خودم اینستاگرام کهکلا پنج ساله کناررگذاشتم(تا این اخیرا که یه کلاس انلاین بود ومجبور بودم لاگ این کنم) ولی اگر در سال مثلا دو ، سه تا استوری واتسپ گذاشتم، هر دو سه بارش یه میلی به نشون دادن خودم یا یه جنبه ای از زندگیم به یه عده تهش نهفته بوده. در این حد که حتی مخاطبهام رو فیلتر میکردم که کدوما ببینن ،و کدوما نبینن که قضاوتشون خراب نشه.
البته خب میدونم من فقط یک نمونه ام و قطعا برای بقیه انسانها دلایل این میل متفاوته.
سلام
فکر میکنم اینکه خیلیها از زندگیشون گزارش روزانه میدن دلیلش اینه که این کار رو، بر خلاف مورد فیلم ترومن شو، از سر اختیار و به دلخواه میکنن. یه نوع آزادی. اغلب هر کاری رو از روی میل خودمون انجام بدیم جذاب میشه.
درباره پر بازدید بودن موارد مربوط به زندگی دیگران هم اینطور فکر میکنم که این یک روش یادگیری برای بشر است. قبل از شبکههای اجتماعی هم ما علاقهمند به دیدن و شنیدن درباره زندگی دیگران بودیم. اینکه فلانی چه مشکلی براش پیش اومد و چطور حل شد. اینکه فلانی تصادف کرد و زندگیش چی شد. احتمالا نسلهای دورتر ما هم براشون جذاب بوده که بقیه چه منبع غذایی پیدا کردن و استفاده میکنن و یا چطور خودشون را میپوشونن.
محمد رضا جان سلام. چه قدر خوب شد که در مورد فیلم و سریال مینویسی که من هم جرات کنم چیزی بنویسم 🙂
من وقتی برای بار اول فیلم ترومن رو دیدم احساس میکردم که اگر من جای ترومن بودم بیشترین چیزی که اذیتم میکرد این عدم دسترسی به دنیای بیرون بود. منظورم اینه که اگر بهم قول میدادن تمام دوربینای اونجارو خاموش کنن و من یه زندگی بدون نظارت و تغییر داشتم اما اجازه نداشتم ازون دنیای زیر محفظه بیام بیرون باز هم به در عذاب بودم. شاید کمی کمتر اما تنها کمی کمتر. یعنی احساس میکنم این احساس توانایی دسترسی به دنیای بیرون برام خیلی مهم بود. دوست داشتم اگر دسترسیای ندارم بخاطر انتخاب شخص خودم باشه نه انتخاب از بیرون.
ازین دریچهی نگاه نصب کردن اینستاگرام هم منطقی به نظر میاد کمی. انگار با نصب کردنش حالا میتونی از دنیایی که قبلا در دسترس تو نبود آگاه بشی. یک مثال شدید و اغراق شدش شاید این باشه که بعضی دوستان من ازدواج کردنشون رو هم در اینستاگرام با یک عکس مرموز گل و دو دست و دو حلقه و تگ کردن همسرشون اعلام میکنن و خب وقتی مثل من که اینستاگرام رو چند ماهی هست بهش سر نزدم یهو بعد چند روز مطلع بشه آدم که دوستش ازدواج کرده یهو حس کنه که خب انگار دنیایی هست که من ازون کاملا بیخبرم و یکم حس تلخیه.
داشتم کتاب صفر تا یک رو میخوندم. جایی صحبت میشد ازینکه بشر الان احساس میکنه که قابل دانستنها رو دیگر کشف کرده و آنچه باقیمانده فقط اسرار هست و همین احساس که از نظر اون کتاب یک احساس اشتباه بود باعث شده مردم بیانگیزه بشن. من به نظرم اگر دید جهان اولی کتاب رو بخواهیم عمومیتر کنیم شاید بشه گفت مردم ازینکه روزنهای از اختیارشون باقیمونده باشه که توسط جبرهای دنیا بسته نشده باشه و بشه از طریقش کیفیت زندگیشون رو بهبود قابل توجهی داد ناامید شدن. مثلا کتاب میگه مردم فکر میکنن علم هر چیزی میشده فهمید رو فهمیده و هر چیزی باقی مانده بسیار سخت کشف میشه. من فکر میکنم اگر بخواهیم عمومیتر بگیم شاید باید بگیم که مردم فکر میکنن دیگه راهی برای بهبود نیست که در دسترس اونا باشه. دیگر تلاشهای عادی زندگیشون رو نمیکنن. فکر نمیکنن. مطالعه نمیکنن. احساس میکنن همه چیز خارج از کنترل اونها هست.
اینستاگرام و توییتر حالا به این مردم افسرده از کشفهای تازه دنیای بیرون دنیای ناشناختهای رو نشون میدهند که میشه واردش شد. دنیای خصوصی دیگران، غیبت کردن، دنبال جزییات ریز زندگی آدما گشتن، رازهای موفقیت و کلیپای خیلی جذاب. البته من خیلی دوست داشتم آدمها جذابیتای دنیا براشون مسایل بسیار حل نشدهی فعلیمون باشه. چیزهایی مثل تلاشهایی برای پیدا کردن روزنههای کوچکی که هست که میتونیم از بین این همه جبری که در دنیا هست اون روزنههای اختیار خودمون رو پیدا کنیم و کیفیت زندگی خودمون و بقیه رو بالاتر ببریم.
میلاد جان. حرفت رو کامل میفهمم.
در واقع توی اون فیلم، دو فشار مضاعف بر روی ترومن هست: «زیر نظر بودن» و «دنیای برنامهریزی شده»
و اگر فشار اول حذف بشه، هنوز فشار دوم سر جای خودش باقیه.
البته ترومن قصهی ما آدم خیلی خوشبختی نیست. اما من نمیدونم اگر در چنین زندگیای خوشبختی داشته باشم، آیا حاضرم از اون فضای بستهی کنترل شده بیرون بیام یا نه (یه جورایی شبیه همون ماجرای خروج از ماشین تجربه میشه).
در مورد اینکه اینستاگرام و توییتر یه روزنهای به دنیای بیرون محسوب میشن و میتونن بخشی از کنجکاویهای ما رو ارضا کنن با تو همعقیدهام.
یه اعترافی رو هم میخوام اینجا بنویسم فقط برای اینکه اگر چند سال بعد زنده بودم ببینم هنوزم همین حال رو دارم یا نه.
اخیراً به طرز عجیبی به یه آدم «بیسوال» تبدیل شدهام. یعنی احساس میکنم جواب سوالهایی که برام مهمه رو میدونم و سوالهایی که جوابشون رو نمیدونم، اساساً برام مهم نیستن.
یه جورایی دیگه دنبال «دنیای ناشناخته» یا «روزنهای به جهان بیرون» نیستم.
روی این وضعیت، ارزشگذاری مثبت یا منفی نمیکنم. فقط یه حسیه شبیه «بازی کردن در وقت اضافه.»
امروز دنیای مجازی پناهی شده برای همۀ امیال فروخورده، وقتی میتوانید خود را از شر واقعیت خلاص کنید و برای چند لحظه هم که شده حالتان را نصفهنیمه خوب کنید، چرا این کار را نکنید؟ ایرادی به میل نیست، میل چشم و گوش ندارد، شعور ندارد، فقط یک فشار تیز درونی است که میخواهد فوران کند و خلاص شود، این وسط دنیای مجازی کم دردسرترین راه برای ارضای میل است. سرراستترین سوراخ برای بیرون ریختن میل. وقتی در دنیای واقعی کسی نیست که با او حرف بزنی، بیواسطه یا آزاد حرف بزنی، وقتی در انزوای خودساخته خفقان گرفتهای، خود را با چند کلیک و لایک بهسرعت، بهواسطۀ آیدی و عکس و ایموجی و استیکر و قربان صدقه و خندۀ مجازی به جهان پر از رنگ و ارتباط و پر سروصدای شبکههای مجازی میاندازی. وقتی نمیدانی با زمانی که تمام نمیشود چه کنی، دمدست ترین راه انداختن خود به میدان فعالیتهای مجازی، دوستیهای مجازی، کمپینهای مجازی، منبرهای مجازی، میتینگهای مجازی، اعتراضات مجازی، طرفداران مجازی، مخاطبان مجازی، عشقهای مجازی، خوشیهای مجازی و دعواهای مجازی است. وقتی نمیتوانی با یکی حرف بزنی، مخاطب تو همگان میشوند. هر ثانیه بیستوهشت هزار و دویست و پنجاهوهشت نفر در حال تماشای پورنوگرافی روی اینترنت هستند. برای تشفی میل همین کافی است، میل چشم و گوش ندارد، شعور ندارد، فقط کافی است میل احساس کند به کاری میآید و به جایی میرود. دنیای مجازی کارخانۀ از تولید به مصرف میل است، لازم نیست میل رویهم انباشته شود، بهمحض تولید مصرف میشود، تخلیه میشود، تمام میشود. هرروز، هر ساعت سرت را دریکی از این سوراخهای مجازی میکنی و میل را قی میکنی، حالا اگر این سوراخ نجات باز نبود، یک سوراخ نجات دیگر. زمانی بود که چاه، صحرا، جوی آب، آتش، آسمان، صفحۀ سفید کاغذ یا دوستی صمیمیتر از جان این نقش را بازی میکرد، حرفهای نگفته یا ناگفتنی را در دل آسمان یا در دل چاه فریاد میزدی، سوراخ نجات وسیعتر، خلوتتر، دستنیافتنیتر، یگانهتر بود، امروز اما سوراخ نجات از رگِ گردن به شما نزدیکتر است، سر هر سوراخ نجات نیز هزاران نفر مشغول امر طبیعی قی کردن هستند. اما ایرادی به میل نیست، میل کور است، طبیعتش این است. به دیدن، شنیدن و فهمیدن نیاز ندارد، اما ذهن کور نیست، نباید کور باشد زیرا چشم و گوش و شعور دارد. امروز ذهن نیز مثل میل سوراخ نجات را پیداکرده و دیگر به دیدن و شنیدن و فهمیدن تن نمیدهد. برای ذهن نیز مرز بین واقعیت و مجاز برداشته شده است. دهان ِذهن دیگر صدا ندارد، حرف زدن انسانی را فراموش کرده است، بدون دهان، بدون صدا حرف میزند مثل وقتیکه انسان با خودش در حال گفتگو است. دنیای مجازی دنیای گفتگو با خود، دنیای وَر رفتن با خود است و اگر دیگران را مخاطب قرار میدهد، هدف گفتگو با دیگری نیست، استفاده از دیگری برای ارضای خاطر خود است، آیا دنیای مجازی واقعاً مخاطب دارد؟ آیا در دنیای مجازی هرکسی برای خودش حرف نمیزند؟ آیا همه همزمان در حال حرف زدن نیستند؟ وقتی کلام مجازی صدا ندارد، آیا مخاطب مجازی چیزی به نام گوش دارد؟ امروز ذهن دیگر به فهمهای سخت و دیریاب تن نمیدهد، زود میفهمد و زود فراموش میکند، فقط حسی از فهمیدن برایش کافی است، همینکه نسیمی از شعور و فهم به ذهن اصابت کند، برای حیات ذهن کافی است. ذهن نیز مانند میل دنبال سوراخ نجات است، آسانترین راه که خود را خالی یا پر کند. ذهن به کارگر روزمزد تبدیلشده، فقط برای نانِ روزش کار میکند. دیگر از بیست سال سکوت، سی سال اندیشه خبری نیست. انسان امروز رفتهرفته شور میل و عمق اندیشه را از دست میدهد از بس سوراخ نجات نزدیک است، از بس سوراخ نجات فراوان است. امروز هر کس هزاران راه نجات دارد. سر هر سوراخ نجات هزاران نفر ایستادهاند. امروز ذهن همدست میل شده و رسالتش کشف سوراخهای نجات بیشتر و بیشتر و کم دردسر و کمهزینهتر است.