اگر در یک تصمیم کاملاً مردد بودی و نمیدانستی که چه راهی را انتخاب کنی، علمیترین کار «شیر یا خط» است!
نه به خاطر اینکه، با شیر آمدن یا خط آمدن، تکلیفت مشخص میشود، بلکه به دلیل اینکه قبل از اینکه سکه روی زمین بیفتد، احساس میکنی که دلت میخواهد شیر بیاید یا خط!
————————–
یکی از بهترین نقل قولهایی که این هفته شنیدم.
منکه همیشه موقع تصمیمات مهم اونقدر مرددم که آخرش بیخیال هردو گزینه میشم و مث قبل به زندگی بی هدفم ادامه میدم.ایده آل گرایی و کم شدن اراده بلایی سر من آورده که بیشتر از ده ساله انگار توی یه باتلاقم و هر روز بیشتر توش فرو میرم.منی که باعث افتخار همه بودم،از تموم آدمایی که اونجور منو به یاد میارن،فراری ام . دیگه اعتماد بنفسی نمونده….
مسئله من اینه که تو تصمیم گیری،اکثر اوقات اونقد مرددم که نه احساسم بهم کمک میکنه نه عقلم،آخر سر هم دو راهی رو فراموش میکنم و زندگی روزمره نچسبمو ادامه میدم،بیشتر از ده ساله اوضاعم اینه. آرمانگرایی لعنتی و کمبود اراده،هیچوقت نذاشته که من اونی باشم که در ذهنم ساختم،هنوز هم با غرور و ابهت دوران مدرسه به خودم میبالم،ولی درواقع آدمی شدم که بخاطر روبرو نشدن با آدمایی که به اون شکل منو به یاد میارن،خونه نشین شدم،و اعتماد به نفسم رو هم بکل باختم.
قبل از اینکه سکه روی زمین بیفتد، احساس میکنی که دلت میخواهد دلت میخواهد شیر بیاید یا خط!
خيلي هوشمندانه بود استاد
با تشكر فراوان از شما
ولی قبلش مهم اینه بدونید چه چیزی می خواهید
محمدرضاى عزيزم سلام
اولين بارى است كه در سايتت كامنت مى گذارم، بسيار بسيار نوشته هايت و خودت را دوست مى دارم و برايت احترام زيادى قايلم.
مدتى است كه مسئله اى ذهنم را مشغول كرده. دلم با درس نخواندن و كار كردن در ايران است ولى منطقا مى گويم خوب است كه تجربه ى طولانى مدت (در حد يكسال حداقل) زندگى در خارج از ايران را داشته باشم، چون اگر نروم هميشه ممكن است افسوس بخورم كه نرفته ام. با جزئيات بيشترى مى توانم برايت تعريف كنم اگر دوست داشتى يا وقت و حوصله اش را داشتى
ارادتمند
فردا راجع بهش درست و حسابی مینویسم پوریا جان.
محمد رضای عزیزم سلام
ما تو رو با مال دنیا بی مال دنیا با ماکسیما بی ماکسیما دوست داریم بی خیال هر چی قضاوت .ما خودمون روسیاه عالمیم کی میتونه یعنی کی در جایگاهیه که بتونه تو رو انالیز کنه. تو رو خدا انقدر جوش این مخاطب های الافتو نخور.
سلام پسر خوب و خواستنی که بر عکس اخلاق عامه ما ایرانیها که اگه هر طوری حالا یا از روی حس ششم یا هوش یا وحی یا .. جواب یه مسیله رو حدس بزنیم دیگه خدا رو بنده نیستیم چی برسه به اینکه بیایم اینجا و خالصانه بنویسیم و دلمون بخواد ۴ نفر دیگه هم گره های ذهنی شون باز شه .
اینا رو می نویسم واسه اینکه بهت بگم محمدرضا اجر و پاداش تو و این تدریس دلیتو فقط خدا می تونه بده .
خیلی دوست داریم با یه عالمه آرزوی عالی به قول مامان بزرگم ان شاء الله خدا گره از کارت باز کنه ننه
سلام محمدرضا….
اجازه میدی بگم درآمدت رو به کجا هدیه می کنی که ازت انقدر سوال نپرسن ؟ 🙁
از وقتی که تو «پست قوانین زندگی من» شروع کردند به پرسیدن این سوالا که درآمدت چقدر هست و چرا ماشین و خونه اینجوریه و از این دست سوالای….. من خیلی ناراحت و عصبی شدم….اجازه دارم بگم محمد رضا ؟
نه!
چشم محمد رضا جان…..
یه مسئله دیگه ! دیشب خوابتون رو دیدم، توی خواب واسم یه شعر خوندی..هههههرر چی فکر می کنم یادم نمیاد شعر ِ چی بود . انقدر به مغزم فشار اوردم خُل شدم رفت!!
آدم مرذ با شیر یا خط هم تردیدش برطرف نمیشه
حداقل عقیده من اینه
دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
سلام
من می خوام سخنور خوبی باشم ولی نمی دانم چیکار کنم, کتاب خوبه یا اینکه شما اکادمی که اموزش بده می شناسید؟
سلام استاد.
نمي دونم چرا تو اين مطلب برا شما كامنت مي ذارم.
من شما رو از طريق اينترنت ٦ ماهه مي شناسم و فقط يكبار تو سمينار هوش مذاكره از نزديك شما رو ديدم.
من تو يكي از دانشگاههاي علمي كاربري ، مذاكره تدريس مي كنم و اكثر مطالب تدريسم رو از سايت شما برداشت مي كنم.
اينو نوشتم تا بگم يه تشكر اساسي به شما بدهكارم.
ممنون بابت نوشته هاتون و اين گونه بخشنده بودنتون.
علی جان. ممنون که اینجا نوشتی و خوشحال میشم حالا که تجربهی بیشتر با دانشگاهیها داری، جاهایی که میبینی حرفهای من کاربردی نیست یا مثالهای نقض داره یا به هر دلیل، نیاز به اصلاح داره بهم ایمیل بزنی و بگی.
نظر تو با یک مخاطب عادی فرق داره چون داری دائما بازخورد میگیری.
همیشه شاد و موفق باشی.
راستش من با این موضوع در کتاب چگونه مانند میلیونر ها فکر کنیم نوشته مارک فیشر وقتی در مورد حس ششم و شم صحبت میکنه برخوردم حدود چند ماه پیش . چند بار اینکارو انجام دادم ببینم چجوریه و چه حسی میده و جواب میده یا نه . به این نتیجه رسیدم که احتیاجی به سکه پرتاب کردن نیست . اول سعی میکنم معقولانه فکر کنم . بعد فکت و فیگر هارو کنار هم قرار میدم بعد تصمیم گیری می کنم . ولی اگر فکت و فیگر ها به اندازه کافی در اختیار نداشتم به حسم اعتماد میکنم . هدف از شیر و خطه هم همینه که به اون حس درونیتو بهش برسی درست لحظه ای که هنوز سکه رو ندیدی اون درونی ترین حست میزنه بیرون و میگه کاشکی فلان باشه . بعضی وقت ها حتی ممکنه حس درونیت بهت بگه که فعلا نه صبر کن و حست کاملا مبهم باشه و الزاما انجام دادن و یا ندادن بطور کامل نیست تامل کردن هم یک گزینه است تا شاید طی روزهای اینده راه حل موضوع و فکت و فیگر های لازم جهت تصمیم گیری معقولانه را بدست بیاری . مارک فیشر این گفتگوهای درونی را مرتبط با ذهن نیمه هشیار می داند .
این یعنی میدونی چی میخوای!!!!!!
محمدرضا شما نهج البلاغه رو به چه زبانی میخونی؟از ترجمه چه کسی استفاده میکنی؟
جزاین کتاب تو کتب مذهبی چه منبعی معرفی میکنی؟
من خیلی دلم میخواد کتابهایی بخونم که قوانین ثابت دنیا رو نوشته باشند یا روایاتی باشه مستند و محکم و تکرار پذیر که قرارنباشه با تجربه متوجه بشم
حمیده جان.
من عربی رو مسلطم و از روی ترجمه نمیخونم. (عربی و آلمانی و انگلیسی و فارسی) زبانهای من هستند.
اماترجمه شهیدی با دقت خوبی انتخاب شده و تلاش شده نثر مسجع و زیبای اصلی حفظ بشه.
البته یادمون نره که حرفهای همون کتاب هم در ظرف زمانی و مکانی خاصی گفته شده و ما باید با کمی دقت و ارزیابی شرایط اینجا و امروز، از حاصل تفکرات غنی نسلهای گذشته استفاده کنیم.
خیلی ممنون
حالا که اززبانهای مختلف نوشتین کاش یه مطلب هم درباره یادگیری زبان و اینکه چطور مسلط شدید بنویسید
ممنون محمدرضای عزیز
محمد رضا جان اسم این نوشته رو میذاشتی زنگ تفریح
کلی جاب انگیز بود
محمد رضا جان
من به تازگی موفقققققققققق شدم کتابببببببببببببب اصول مذاکره ییییییییییییییییی شما رووووو گیر بیارم
این اشتباهات تایپی نیست
فقط به پته پته افتادم چون فهمیدم اون فروشنده به جای ۲۸ _۳۸ از من گرفته بود
(( تبلیغ هم نیست واقعا لذت بردم))
حکیمانه اندیشمندانه پر محتوا ومنطقی هست.
محمد رضا جان میشه در مورد بقیه کتابهاتون چه در حال تالیف چه منتشر شده سایتی رو معرفی کنید که بشه تهیه کرد لطفا.
راستی محمد رضا جان من شروع کردم با خودم مذاکره کردن
نمیدونی چه قدر جالبه
با مذاکره با خودم و دادن امتیاز ومتعاقبا گرفتن اون تونستم تو همین ۲ هفته کلی سود نصیب خودم کنم
سلام
اصلا بهش اعتقادی ندارم چون من که رشته ام ریاضیه پرتاب سکه یعنی انجام کاری که احتمالش ۵۰% و وقتی سکه میندازی یه جوری داری خودت رو قانع میکنی اونم لحظه ای و هر جایی بعدا به مشکل بر بخوری همیشه ته دلت یه شکی هست که مکمه از اول راه رو اشتباه اومده باشی. در حالی که همون اول اگر کمی بیشتر وقت بذاری خودت بتونی مسیرت رو تشخیص بدی.به نظر من حتی ۵۱% به ۴۹% بهتر از ۵۰-۵۰ هست
دلیلتون رو هم باز قبول ندارم چرا که در همون لحظه باز داری خودت رو گول میزنی و یه جوری کارت رو توجیه میکنی
در مورد اون دوستای که سبک زندگی شما براشون تعجب اوره هم میخوام بگم که به نظر من بهتره ما به زندگی های خودمون کمی بیشتر دقیق شیم شاید زندگیهای ما کاملا مکانیکی شده و اصلا خبر نداریم همه اول دنبال کار موردپسند عموم نه دلخواه خودمان بعد خرید خونه و ماشین با قسطهای کمرشکن و یا به قول دکتر شریعتی پیش فروش کردن زندگی بعد هم شرکت در مسابقه تربیت فرزندان رفاه زده و تبدیل شدن به ماشیتن تامین مایحتاج انها، راستی کی میخوایم زندگی کنیم یا اصلا چند دقیقه اش رو زندگی میکنیم
کاش به اندازه تمام ادمها سبک زندگیهای متفاوت و شادیهای متفاوت وجود داشت.
ستایش فکر میکنم چون ریاضی خوندی ذهنت در تحلیل تصمیمهای انسانی پیچیده فکر میکنه. اینجا چند تا کلمه کلیدی مینویسم که میتونه کمک کنه به مطالعهی بیشتر.
اساسا انسانها بر مبنای مطلوبیت یا Utillity Theory که اقتصاددانها راجع بهش حرف میزنند تصمیم نمیگیرند.
ما نمیتونیم تحلیل صد در صد دقیقی از سود و زیاد نتایج تصمیم داشته باشیم. خطاهای شناختی زیادی وجود داره که دانشمندان اونها رو تحت عنوان Cognitive Errors یا Heuristics مطالعه و طبقه بندی میکنند. بنابراین عملا تئوریهای رسمی که به عنوان دانش تصمیم گیری مطرح میشن شاید در سطح ماکرو معنا داشته باشند اما در سطح میکرو به سختی قابل اتکا و اجرا هستند.
ضمنا اگر کسی ۵۱ – ۴۹ باشه که به شیر یا خط نمیرسه! شیر یا خط برای ۵۰ – ۵۰ هست.
با توجه به مطالعاتی هم که کسانی مانند Malcom Gladwell داشته اند یا کار زیبای کانمن در کتاب Thinking Fast & Slow تصمیمهای شهودی در فشارهای زمانی سادهتر و دقیقتر اتخاذ میشن.
سلام
بعضی وقت ها هستش که تردید بین عقل و احساس.اینجور مواقع قبل از اینکه بخوای به انداختن سکه اقدام کنی از احساس و حرف دلت خبر داری و میدونی که دلت چی می خواد.دیگه نیازی نیس که خودمون و حرف دلمون رو محک بزنیم..
خیلی سخته این بعضی وقت ها..
محمد رضا جان
حدود دو سال است مطالبت را میخوانم و لذت میبرم
دغدغه بزرگ اندیشدن هموطنانت را میان کلماتت حس میکنم….
در این مدت همیشه از مطالبت درسی فرا گرفته ام
مگر یکی از مطالبت که هرگز ندانسته ام چه هدفی از نوشتنش داشته ای….
اخرین روزهاس سال قبل مطلبی نوشته بودی در مورد برنامه های اینده ات و سال که گذشت
که گفته بودی ماکسیمایت را تبدیل کرده ای به بی ام و !
حقیقتا ندانستم هدفت از این مطلب چه بوده است……………
البته هر ادمی حق دارد برای خودش بنویسد
منم در وب لاگم مطلبی مینویسم که فقط مخاطب خاصش خودم هستم
شاید ما پر توقعیم….
نمیدانم
لطفا جوابم را اخر شب بده که طولانی تر باشد
:)))
داود جان. آن پارسال بود. در کامنت پست های قبل نوشته ام که امروز از کل سندهای مالکیت دنیا، یک خط موبایل برایم مانده.
اما یک چیز را هم باید دید.
من از یک سو یک معلم هستم
از سوی دیگر یک مذاکره کننده هستم.
ترکیب این دو خیلی پیچیده میشود.
برای شما فایل رایگان میگذارم اما برای اینکه کسی با من شام بخورد باید برای هر ساعت چند صد هزار تومان پول بدهد.
در خانه ی اجارهای ۵۰ متری زندگی میکنم اما خودکارم چند میلیون تومان قیمت دارد
و …
مذاکره کننده بین المللی بودن قراردادهای چند صد میلیون دلاری و معلم بودن و درد فقرا داشتن همزمان خیلی سخت است.
ضمن اینکه اگر چه الان ساده زندگی میکنم اما با سطح درآمد من و حجم کارهای کلان من – که البته درآمدها را برای خودم بر نمیدارم – اگر ماشین یک میلیاردی هم سوار شوم، مصداق عینی قناعت است…
(در عین اینکه پراید سوار شدن برای برخی ممکن است لوکس باشد. چون پراید معادل گردش مالی دو سال آنها قیمت دارد اما ماکسیما و بی ام و بنز میتواند گردش مالی چند ماه من باشد…)
به عبارت دیگر زندگی سادهی من، یک سلیقه است نه یک اقدام ارزشی. روزی اگر سلیقهام عوض شود زندگی دیگری خواهم داشت…
محمد رضا جانم
ان مطلب پس در واقع یک دل نوشته بوده بیشتر تا یک مطلب اموزشی…………………
محمد رضا امشب یه حس خوب نسبت بهت دارم
کاش من تهران بودم و میدیدم همدیگه رو
محمدرضای عزیز
سلام برای سلامتی ات و درود برای روح صداقت پیشه ات که نمی دانم چرا از اینکه گاهی فخر پنهان را لابلای نوشته هایت می خوانم لذت می برم ( شاید چون بخشی از سلیقه ات در نوشتن را اینگونه می بینم یا شاید در وجود خود این حس را دارم) اما این اصلاً به آن معنا نیست که تو را قضاوت می کنم که فخر می فروشی یا نه فقط نظرم را به عنوان یک دوست یا حس شخصی ام را از دیدگاه یک خواننده گفتم.
موفق باشی
مذاکره کننده بین المللی بودن قراردادهای چند صد میلیون دلاری و معلم بودن و درد فقرا داشتن همزمان خیلی سخت است.
خوب درک میکنم چه دردسنگینیه،هرکسی نمیتونه واقعا
با سطح درآمد من اگر ماشین یک میلیاردی هم سوار بشم مصداق قناعته!!
این یعنی سطح درامدت بالاست؟! درد فقرا داشتن با این درامد عجیبه؟! متنی که نوشتی میخواد بگه میلیارد پول خرد ماست اما ما با ساده زیستی حال میکنیم…؟! این سلیقه ات هست و ارزش نیست؟!
از اول حسی که بهت داشتم مجموعه ای از تناقض در موجودی باهوش بود! الانم درک نمیکنم چطور معلمی که فایل رایگان میگذاره تو سایتش! (این رو بعنوان چشم پوشی از مال دنیا حس میکنه!!) راضی میشه شامش رو برای پول بخوره!!! به نظرم تو قسمتهایی از خودت رو به قسمتهای دیگری از خودت میفروشی و هر بار به طرف مقابل منت میگذاری! گاهی تم شریعتی گاهی تم راک فلر، گاهی علم بهتره گاهی ثروت! گاهی علی وار گاهی…
امیدوارم از من به دل نگیری اما گاهی فیدبک منفی لازمه!
روزبه جان.
من عمدا همیشه تلاش میکنم این حس رو در آدمها ایجاد کنم تا ببینند قضاوت کردن در مورد دیگران – از راه دور – چقدر کار سخت و بی معنی ای هست.
هر کس بخشی از زندگی دیگران رو میبینه و تلاش میکنه بر اساس اون قضاوت کنه.
روزبه عزیزم.
یکی من رو در جلسهی مذاکره میبینه، با وسایل لوکس در دست و ژستهای مذاکرهای و …
یکی من رو در سر کلاس ميبینه که با هیجان دارم درسم رو فریاد میزنم و لبانم خشک شده و ترک خورده اما حرفم رو ادامه میدم.
یکی من رو در دفتر کارم میبینه که برای پرداخت هزینهی هاست سایتم دچار مشکل هستم و این در اون در میزنم که این کار رو انجام بدم.
یکی من رو شب هنگام میبینه که هر شب یکی دو ساعت فقط مینشینم و گریه میکنم و سالهاست که این شیوه ادامه داره و کسی نمیدونه چرا.
همهی این یکی ها باید بدونند که نمیشه در مورد آدمها نظر داد. ما انسانها خیلی پیچیده هستیم.
خوب یا بد پیچیدهایم.
گاهی تلاش میکنم با تمام حرفهای ضد و نقیض، به کسانی که از دور من رو میشناسند یادآوری کنم که من رو از نزدیک هم نمیتوان شناخت.
و این ویژگی من نیست. هیچکس رو نمیشه شناخت. ما انسانها یکدیگر رو هرگز نمیشناسیم. اما همیشه برای قضاوت کردن در مورد هم آمادهایم.
برای برچسب خوب و بد.
یکی که فکر میکنه من آخرت رو به دنیا فروختهام.
یکی که فکر میکنه دنیا رو به آخرت فروختهام.
و یکی که فکر میکنه بخشی از وجودم رو به بخش دیگه فروختهام!
همیشه لذت زندگی برای من این بوده که تلاش کردم فقط به «خودم» پاسخ بدم و تلاش کنم جوری زندگی کنم که در لحظهی مرگ، قضاوت خودم نسبت به خودم مثبت باشه. باور نمیکنم خداوند در مورد هیچ بندهای قضاوت متفاوتی داشته باشه. بندگان خداوند هم که مهم نیستند.
(تاکید میکنم: لحظهی مرگ. ما تا زندهایم قضاوتهای پرت و نابجا در مورد خودمون زیاد داریم. اما در لحظهی مرگ که میبینیم برای همیشه در حال ترک هویت مادی و معنوی خود هستیم و قرار است کردههای ما، بدون حضور و دخالت ما زندگی را ادامه دهند، قضاوتمان به قضاوت کلان نظام هستی نزدیکتر خواهد بود.)
سلام؛
محمدرضا جان؛
حرفات خیلی جالبه و در خور توجه هستش حقیقتاً؛
اما یه نکته ای هم هست، هیچ آدمی بنظر من نمیتونه قضاوت نکنه. تنها کاری که میتونه بکنه اینه که عامداً قضاوت نکنه و ناخواسته قضاوت کنه!
به عبارتی خودآگاه قضاوت نکنه، بلکه ضمیر ناخودآگاهش قضاوت کنه.
اینکه نگذاریم کورتکس اطلاعات رو پردازش کنه، گمان نمیکنم به این معنی باشه که ما قضاوت نمیکنیم، بلکه بنظرم وظیفه قضاوت رو فقط گذاشتیم رو گردن لیمبیک.
فرقش اینه که در حالت اول آدم میدونه «چه مرگشه» در حالت دوم نمیدونه «چه مرگشه».
وانگهی بنظرم « غیر قابل شناخت» بودن انسانها بسیار متفاوت از « خود افشایی متناقص» هستش.
من یک ENFP هستم، کسی که MBTI رو به حد کافی آشنا باشه، پس از چندین بار نشست و برخاست با من به وضوح متوجه میشه تیپ شخصیتی من رو. نهایتاً تیپ شخصیتی من دارای تولرانس هستش اما تیپ من مشخصه.
اما الان دارم به این فکر میکنم که اگر دوستی از منه ENFP بپرسه تیپ شخصیتیت چیه، یک بار بگم ENFP بار دیگه بگم INFJ و بار دیگه بگم ESFP آیا نشون دهنده « غیر قابل شناخت بودن» منه یا نشون دهنده اینه که من «خود افشایی متناقض» میکنم؟
مرسی.
این رو میفهمم مرتضی. من فقط حرفم اینه که در مورد انسانهایی شبیه من کسانی که قبلا با پنج یا ده سال دوستی و زندگی مشترک قضاوت کرده اند امروز از تحلیلهایشان پشیمان اند! همین!
وای به کسی که من را در حد چند جمله میشناسد
سلام محمدرضای عزیز
اگه اشتباه نکنم یه چیزایی گرفتم
راستش ما در قبال تصویری که از خودمون به دیگران میدیم مسئولیم… قضاوت کردن کار بشره…همونطور که قضاوت کردم این سایت میتونه رستوران فکر و روحم باشه.
شما یا شریعتی هستی که مثل راک فلر زندگی میکنه یا راک فلری هستی که مثل شریعتی خودشرو بروز میده… نوشته شما معنی دومی رو میداد اما به قضاوت من شما شاید اولی باشی.
سوال دیگه اینکه آیا در جلسه مذاکرات چندصد میلیونیتون کسی حاضره بخاطر معلم بودنتون به شما تخفیف بده؟ به همون نسبت اگر میلیاردر هستی یا ماکسیما رو با بی ام وه عوض میکنی در اینجا جای طرحش نیست… من مطمئنم که شما بیشتر محقق، تحلیلگر و معلمی تا شخصی که اینطور راجع به درامدش صحبت کنه. فکر نمیکنم سر اون میزای شام دلنوشته ای داشته باشی… اگر قضاوت پرتی هست عذر میخوام اما این رو از تو دارم!
آره روزبه جان.
دانشجویان من که این فرصت بوده از نزدیک در خدمتشون باشم زیاد از این خاطرهها شنیدهاند.
خاطرههایی که اینجا نمیشه گفت (اساسا اگر دقت کنی من در فضای آنلاین هرگز از فعالیتهای تجاری و اقتصادیم نمیگویم)
بله. من شهرتم در داخل و خارج ایران به اینه که شعبانعلی چیزی برای خودش نمیخواد و یک معلمه که اگر چیزی میخواد برای مردمشه.
به همین دلیل حرف من در جلسات خیلی تاثیر میگذاره.
من یک بار در جواب به یک شرکت انگلیسی که ازم پرسیدند: دولتت چقدر بهت پول میده که اینطوری سنگ مملکتت رو به سینه میزنی گفتم:
من در یک خانهی اجارهای ۵۰ متری زندگی میکنم و همانجا هم خواهم مرد. اگر خانه ام ۵۲ متر شد بگویید رانتخوار است!
این در مذاکره کم قدرتی نیست روزبه جان.
ضمنا من فکر میکنم شاید در گفتههای من گردش مالی با درآمد اشتباه شد. اینکه امضای من پای میلیاردها دلار قرارداد است با اینکه من راک فلر باشم هیچ رابطهای ندارد! من منظورم مقیاس درگیری های اقتصادی است نه درآمد اقتصادی.
و اساسااگر کسی در شرایطی کار میکند که کوچکترین رشوهها میلیاردی است به نظرم باید زندگی خوب و تامینی داشته باشد تا وسوسه نشود.
شاید کمتر دیوانهای مثل من باشد که رشوهی میلیون دلاری را رد کند و درآمدش را جای دیگری هزینه کند و خودش نیمهی ماه، در به در به دنبال پرداخت اجارهي صاحبخانه باشد.
این را هم ویژگی شخصی میدانم و نه ارزشی و به همین دلیل به آن افتخار نمیکنم.
اینطوری زندگی میکنم چون از آن لذت مي برم و ابزار قدرت من است. همیشه در جلساتم میتوانم بزرگترین ثروتمندان و قدرتمندان رو مسخره کنم! (مگر نه اینکه برخی میلیاردها تومان جمع میکنند تا احساس قدرت کنند؟ من الان دقیقا همان حس قدرت را دارم!
همان حسی که کاری را که درست است انجام میدهم و حرفی را که دوست دارم اینجا مینویسم و در شرایطی که در فضای آنلاین مردم خودشان را برای یک بازدید و ویزیت بیشتر خفه میکنند و برای یک لایک بیشتر در فیس بوک پول میدهند! من رسما مینویسم که مخاطب برایم مهم نیست و آنچه فکر میکنم درست است را انجام میدهم!
از نظر من این آخرین نقطهی زندگی است…
———-
ضمنا من هیچوقت راه آشنایی با خودم رو نبستهام. اگر کسی واقعا شناختن من برایش مهم باشد، من به رغم تمام سختیها و محدودیتها، در کلاسها این فرصت را گذاشته ام (و حضور موردی در جلسات من همیشه برای همه آزاد و رایگان بوده) و کسی هم که میخواهد اینجا بر اساس چند جمله من را روانکاوی کند بگذار هر چه میخواهد بگوید.
من همیشه خودم را در برابر خودم و خدای خودم پاسخگو میدانم و فرد سومی را در جهان هستی نمیشناسم…
سلام؛
ممنون محمدرضا جان؛
آره دقیقاً درست میگی.
من یه نظر دیگه هم دارم، نمیدونم با من هم رای هستی یا نه.
من میگم آدمها خواه نا خواه قضاوت میکنن. چیز بدی هم نیست از دید من، اصلاً رشد و اصلاح دیدگاه های ما در قضاوت کردن هامون صورت میپذیره.
قضاوت کردنه بنظرم مهم نیست، یا حتی ابراز قضاوتمون، بلکه این مهمه که ما بعد از قضاوتمون چه «انتظاراتی» رو به وجود میاریم.
شاید مشکل اینجا باشه که ما روی انتظاراتمون، قطعیت رو ضمیمه میکنیم. به عبارتی شاید میخوایم رفتار اطرفیان «پیش بینی پذیر» باشه.
حس میکنم ما وقتی «پیش بینی»مون اشتباه بشه، کفرمون در میاد!
بهتر از من میدونی که حتی اقتصاد رفتاری رو کسانی پایه گذاری کردن که چون مردم طبق یه الگوی قابل انتظار رفتار نمیکردند، این اقتصاد دانان از شدت تعجب موهای سر خودشون رو میکندن!
من خودم شخصاً بین اینکه یک فرد «دنیا رو چگونه میبینه» و اون فرد « چگونه عمل میکنه و واکنش نشون میده» فرق زیادی میذارم.
بخاطر همین از نظر من همون قدر که آشنایی با مثلاً MBTI مهمه ،آشنایی با مدل DISC هم مهمه.
بخاطر همین، شخصاً اصلاً به این فکر نمیکنم که «نیت» شما از مثلاً ارائه فایل های رادیو مذاکره چیه، بلکه به این فکر میکنم که «اثر گذاری» فایل های شما در بهبود دانش مذاکره این کشوره چقدره.
یا مثلاً ساده زیستی یا تجمل گرایی شما حریم شخصی شماست، و این دغدغه من نیست. برام مهم نیست انگیزه شما از خرید بی.ام.و چیه.بلکه این برام مهمه که یک فردی مثل شما که از من تجربه بیشتری داره و چندتا پیرهن بیشتر پاره کرده، «چگونه عمل میکنه» که میتونه بی.ام.و بخره.
از همین جهت شدیداً دوستت دارم. من شما رو یک High D میدونم. ( حداقل در حوزه کاری و شغلی).و این رو میدونم که هیچ سازمانی و هیچ کشوری بدون جضور High D ها به هیچ کجا نمیرسه. از همین روست که صحبت کردن در مورد تعداد شاگردانت، خرید اتومبیل جدید، تعداد کتاب هایی که خوندی از دید من مصداق بارز دستاوردهای یک High D هستش.
گمانم بر اینه که دوستان خوبمون باید این مسئله رو درک کنند که دستاورد های چنین فردی، گوشه ای از هویتشه، نه ابزاری برای فخر فروشی اش. همچنین بهتر درک میکنن که در تعامل با چنین فردی چه چیز هایی رو میشه و باید یادگرفت.
🙂
ّهمهی حرفهات درسته. فقط یک توضیح لازمه که هرچی میگم کسی نمیفهمه!
بابا. من الان ماشین ندارم. یک آدم خیر اون ماکسیما رو هم که فروخته بودم به شرکتش، قرض داده فعلا سوار شم. همین!
خوبه الان یکی بیاد این کامنت رو بخونه ،بعد بگه :مهندس! نکنه ماکسیمارو فروختی به شرکت خودت !!!؟
خیر نیستی،که هستی. شرکت نداری،که داری.ماکسیما نداشتی ،که داشتی.فقط این وسط یه چیزایی جابه جا شده 😉
همه چیزم الان سر جاشه 🙂
راستی.خیلی ها میفهمن ،خودشونو میزنن به نفهمیدن.فهموندن به اینا خیلی سخت تره!
به قول چیث هیث : Made to Stick.
بی.ام.و هم Was made to stick. ولی Stickش خیلی قوی بوده 😀
ببخشید من نظر خودم رو میگم
سخاوت و مهربونی و دلسوزی یک معلم از تو جملات و صدای خسته ی محمد رضا توی برنامه های صوتی که برای ما میذاره اوج میزنه
دیگه بعد از اون مهم نیست محمد رضا چه جور زندگی میکنه
بار ها دیدید ادم های ثروتمندی که یه هزاری هم به یه مستحق کمک نمیکنه
اما محمد رضا سلامتش رو هم به خاطر ما به خطر میندازه
این حرفم دینی اما یکی رو میشناختیم قبلا میگفت من دریای علمم از من بپرسید قبل انکه بمیرم
و مردم میپرسیدند موی های سر شتر من چند تاست
دوستان من هم اول دربارهی محمر رضا قضاوت کردم پیش خودم
اما محمد رضا نمیشد خودت بنویسی این ها رو
شده بازذاشتگاه اینجا چرا کجا با کی برای چی
محمد رضا میشه لطفا خودت یه چیز بنویسی دیگه دارم دیوانه میشم
به جای اینکه بیایم سوال های عمیق ازت بپرسیم با خوندن بعضی سوال جواب ها یه احساس کرختی بهم دست میده
پایدار باشی
فرزند خلف سرزمینم
محمد رضا جان سوال قبلی من هم بی جواب مونده ها
لیست کتاب های چاب شده ی شما رو میخواستم
استاد عزيزم
من ساكن تهران نيستم اما از راه دور سعي ميكنم شاگرد خوبي براتون باشم هرچند اگه تهران بودم به هيچ بهايي شركت در كلاساتون رو از دست نميدادم استاد از وقتي باشما آشنا شدم زندگي هدفمندي رو به رشدي گرفته كه همشو مديون ودعاگوتون هستم افكار وعقايد باارزشتون به حدي ذهن و زندگي آدمو درگير ميكنه كه فرصتي واسه كنكاش توي زندگي شخصيتون كه با درامدتون چيكار ميكنيين و…..نميذاره داوري و قضاوت راجع به زندگي كار مانيست ما فقط آفريده شده ايم كه تا جايي كه ميتونيم مسلمان وار زندگي كنيم حالا مريد هركي ميخاي باش فقط بايد انسان باشي يا به قول حافظ:
بيا كاين داوري ها را به پيش داور اندازيم
برقرار باشي استادم
” ما انسانها یکدیگر رو هرگز نمیشناسیم…”
دقیقا همینطوره!
ما انسانها حتی خودمون رو هم کامل نمیشناسیم. و برای همینه که امام علی فرموده: من عرف نفسه فقد عرف ربه
سلام استاد ازدیشب که این جواب شمارو خوندم فکرحسابی مشغوله که چرا ادمی که من ازجعبه جادویی دیدم که خیلی بانشاط وباذوق هیجان بود حالا توی نوشتش می نویسه شبها یکی دوساعت گریه میکنم ؟؟؟؟؟؟؟
من دیشب واقعا قلبم به درد اومدوبه فکر فرورفتم که چرا ادم موفقی مثل شما اینجوری بایدباشه
این نوشته منو به پای کنجکاوی نذارین فکرکنین یه دوست این نوشته روبرای شما مینویسه…..
استادعزیزم هرطورشماصلاح میدونین اگردوست داشتین کامنتمو منتشرنکنین تصمیم باشماست…
فقط بدونین شماهیچ وقت تنهانیستین
استاد بامن قهرید؟ یاسوالم درحدپاسخ نبود
البته اگه دوست دارین جواب ندین
سلام
استاد تو سمینار هوش مذاکره عکس جلد یه کتاب مشکی رنگ که راجبه کسب وکار بود و به یه خانمی نشون دادید و گفتید بزودی میذاریدش تو سایت.
لطفا میشه بگید اسم کتاب و نویسندش چیه تا من تهیه اش کنم؟
تشکر
بهرام جان. میدونم سایت رو دائما میخونی و کامنتهات رو میبینم و میدونم توضیحات من در مورد اون کتاب رو دیدی.
اما به خاطر اینکه ممکنه دیگران این کامنت رو ببینند، من لینک مربوط به معرفی اون کتاب رو دوباره اینجا مینویسم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=3026
در تایید این حرکت
شانس در خدمت ذهن امادست
لویی پاستور
هر تصمیم گیری یه بعد عقلی داره یه بعد احساسی
میگن یه تصمیمی درسته که اول از نظر عقلی اوکی بگیره و بعد از نظر احساسی بسنجیم ببینیم دلمونم چی میگه اونوقت انجامش بدیم
خب با این روش علمی اون قسمت احساسی هست که وارد عمل میشه و حرف اخر رو میزنه
از ته دلم خندیدم. و لبخند بعدشم برای این بود که این نوشته رو از نوشته های محمدرضای عزیز میخوندم. انگار یه جورایی دلم خواست که گاهی اینطور رفتار کنم.شایدم عالمی داشته باشد این سیک و سیاق
محمدرضای عزیز پست شما یکی از بهترین هایی شد که من هم در این هفته شنیدم!
سلام و درود
از کتاب راه و رسم سامورایی (بوشیدو) نقل قول می کنم که میگه در کارهای بزرگ آسان تصمیم بگیر!
با توجه به اینکه درک ما از انتخاب درست معمولا اون چیزی نیست که در نهایت به نفعمونه… به نظر وارد کردن یک عامل تصادفی کار غیر عقلانی نیست.
جالب بود و کاملا کاربردی، این ایده رو حتما به کار می برم، اما… بعد از جمله قبلی! تو ذهنم درمورد یه تصمیم، «شیر یا خط» انجام دادم و باز هم مردد بودم شیر رو انتخاب کنم یا خط!!! حالا باید چه کرد؟؟؟
استاد من با این قضیه یه مشکل دارم، میدونم دوست دارم شیر بیفته یا خط ولی هیچ نظری ندارم، چیزی که من دوست دارم درسته یا غلطه؟؟؟؟
نظر شما در موارد مشابه چیه؟
اینو به عینه در مورد مادرم مشاهده کردم.
یه موقع بابت یه مسئله ای آچمز شده بود و نمیدونست چه تصمیمی بگیره بعد داد براش استخاره کنن. تو این مدت که جوابش بیاد همش دلس می خواست جوابش بد بیاد که سمت اون کار نره.
ممنون که این جوری قضیه رو علمی هم نشون دادید
کاملا حس کردم که درسته. من همین الان انجام میدم. چون واقعا مرددم.
دوست دارم این لرزش ته دل را ! این صداقت آخرین لحظه را
سلام
انگار در اون فاصله با حس واقعي خودمون روراست مي شيم
آره محمدرضا….منم امتحان کردم و تجربه این حس رو دارم…به نظرت چرا اینجوریه ؟
یک کاتالیزور یا یک سمعک واسه اینکه بتونیم صدای خودمونو بهتر بشنویم …جالب بود 🙂
اگه احساسم بگه شیر ولی خط بیاد انقدر سکه رو میندازم تا شیر بیاد …. هوراااااااااااااااااااااا
با سلام بسیاری اوقات باید به ندای دل توجه کرد.من این مدل تصمیم گیری را تصمیم گیری بر مبنای دل نامگذاری می کنم و تصمیمات مهمی بر همین مبنا گرفته ام که بر اساس سایر مبانی معقول به نظر نمی رسیده!!
از محمد رضا عزیز و یا سایر دوستان عزیز می خواهم در صورتیکه چند مثال کاربردی از تفکر انتقادی دارید برای من بنویسید
کوتاه ، اما مثل همیشه مفید و اما من تفالی به کتاب بزرگان می زنم و سعی می کنم ، حسم را با جملات آن هماهنگ کنم ، بعد ببینم دلم می خواهد شیر بیاید یا خط .
و گاهی آنقدر سکه را پرتاب می کنی که آن نتیجه ای را که می خواهی حاصل شود!
این روش محبوب من است چرا که خودم زیاد خسته نکرده ام نتیجه اش هم ای زیادی بد نبود
گاهی آخه اون چیزی که دلمون می خواهد بشه با اون چیزی که فکر می کنیم درسته فرق می کنه واسه همین مرددیم
سلام
قشنگه.
حکایت همون عطسه ای که دم بیرون رفتن از خونه واسه کاری که هیچ توجیهی برات نداشت ،میاد و گرچه خرافاتی نیستی اما توجیهی میشه برای نرفتن.که صبر اومد.
شاد باشید. ان شاا… پنجشنبه در همایش مشهد هم ساعتهای پرباری رو با شما داشته باشیم.