این مطلب در واقع شروع بحث دربارهٔ ترجمه با هوش مصنوعی است و میشد در ادامهٔ همان مطلب نوشته شود. فقط برای اینکه پیدا کردن و خواندنش راحتتر باشد، شبیه کاری که در مورد نسیم طالب (شام خوب، صبحانهٔ بد) کردم، آن را جداگانه مینویسم. بعد از اینکه این بخش تمام شد، آن را به مطلب قبلی اضافه میکنم و بخش جدید را مینویسم.
کامنتهای زیر این نوشته را میبندم که همهٔ بحثها را زیر همان نوشتهٔ اصلی انجام دهیم.
ترند یا نیچ؟
وقتی از آیندهٔ مشاغل، تخصصها و حرفهها حرف میزنیم، یکی از اولین موضوعاتی که باید به آن فکر کنیم این است که ترندها (trends) چه هستند و نیچها یا گوشهها (niches) کجا. این جملهٔ معروف را نباید یادمان برود که
There are many riches in the niches
البته جملهٔ اصلی کمی فرق دارد و معمولاً میگویند Riches are in the niches. تأکیدی بر اینکه حتماً به سمت گوشههای خلوت بازار بروید و از اقیانوس قرمز اجتناب کنید (ماجرای استراتژی اقیانوس آبی حتماً یادتان هست). اما به نظرم این جمله خیلی مطلق است. شکل منطقیتر این است که بگوییم در همان نیچها و گوشههایی که به چشم نمیآيد، افراد موفق بسیاری وجود دارند.
نیچها ماهیت یکسانی ندارند. بعضی از نیچها «گوشههایی از ترندهای جدید» هستند و برخی دیگر «نسخههایی از خدمات و فعالیتهای قدیمی».
میتوانیم آنها را اینطور نامگذاری کنیم (صرفاً در حد پیشنهاد است):
- نیچهای بازمانده | Legacy Niches
- نیچهای نوظهور | Emergence Niches
بیایید دربارهٔ هر کدام کمی حرف بزنیم.
نیچهای بازمانده (Legacy Niches)
نیچهای بازمانده آنهایی هستند که بهرغم شکلگیری روندهای جدید، هنوز گوشههایی برای تنفس و بقا پیدا میکنند. خود اینها را میتوان به چند دسته تقسیم کرد (تقسیمبندی سرسری من):
۱. بعضی از این کنجهای بازماندهٔ بازار، به خاطر کارکردشان باقی میمانند.
مثلاً الان حملونقل پلتفرمی بسیار رایج شده (اوبر، اسنپ، تپسی و …). اما هنوز تاکسیهای فرودگاهی در تهران نیچ خودشان را دارند و بسیاری از مشتریان از آنها استفاده میکنند. بیرون بودن فرودگاه از شهر، آشنایی با مسیر، ماشینهای مناسبتر، کهنگی ناوگان شهری، سیستم تعیین کرایهٔ شفاف (منظورم لزوماً منصفانه نیست) و عوامل دیگر باعث شده که این نیچ، در شرایطی که تاکسیهای دیگر شغل خود را از دست دادهاند، هنوز تا حدی فعال باشد. ساعتهای مکانیکی، کوارتز و سنتی هم نمونهای دیگر هستند. وقتی همهٔ موبایلها ساعت دارند و همه موبایل همراه دارند، ساعت دست کردن منطقی نیست. از طرف دیگر، به فرض هم که حمل موبایل سخت باشد، ساعتهای هوشمند منطقیترند. اما ساعتهای کلاسیک و سنتی، هنوز کارکردهایی دارند که برای عدهای (که کم هم نیستند) به کار میآیند: به عنوان وسیلهٔ تزئينی و زیبا بر روی مچ.
۲. بعضی از این کنجها به خاطر ویژگی و ظرفیت فرهنگی یا نوستالژیکشان باقی میمانند.
درشکههایی که در بخش قدیمی و سنتی شهرها باقی ماندهاند، معمولاً ارزان نیستند. توریستها سوار آنها میشوند و میچرخند. روندهای تکنولوژیک، نمیتوانند این درشکهها را حذف کنند. چون آنها یک مولفهٔ فرهنگی پررنگ دارند. اگر هم قرار باشد چیزی این نیچها را حذف کند، خود فرهنگ است (مثلاً فرهنگ غالب بهشکلی تغییر کند که بشر به حیوانات بیشتر توجه کند و به این سطح از درک برسد که زحمت جابهجایی خود را بر دوش حیوان بدبخت نگذارد).
۳. نیچهای تجربهمحور
دقیقاً در اوج دوران بازیهای کامپیوتری پیچیده و زمانی که شرکتهای تأمینکنندهٔ تجهیزات گیمینگ بر تخت سلطنت بازار نشستهاند، کسبوکار scape-roomها رونق دارد. همچنین اتاقها، سالنها و کافههایی که به board-game اختصاص یافتهاند، حسابی پرمشتریاند. گروههای دوستی بسیاری را هم میبینید که یکی از بهانههای دور هم جمع شدنشان همین نوع بازیهاست.
به عنوان مثالی دیگر، میشود به اقامتگاههای سنتی و بومگردی اشاره کرد. در نگاه اول عجیب به نظر میرسد وقتی هتلهای بسیار شیک وجود دارند، یا لااقل هتلهای تمیزی که فاصلهٔ تخت و توالت را مجبور نیستید با نفسنفس زدن طی کنید، روی کاغذ بهنظر نمیرسد بومگردیهای سنتی بازار داشته باشند. اما همه میدانیم که بازار دارند و حتی بهتر و بیشتر از قدیم. چون این نوع اقامتگاهها «رفاه» نمیفروشند، «تجربه» میفروشند. پس توانستهاند با عرضهٔ خدماتی سنتی (یا شبهسنتی) جای خود را در جهانی که ترند اصلیاش آسایش و رفاه است حفظ کنند.
مثال دیگر هم فروشگاههای فیزیکی است. با وجودی که روند کلی جهان، افزایش تجارت الکترونیک و خرید و فروش آنلاین است، همه تقریباً پذیرفتهاند که بخشی از خرید، تجربهٔ خرید است. به همین علت، بسیاری از فروشگاههای فیزیکی، به جای اینکه تعطیلی را بهعنوان سرنوشت محتوم خود بپذیرند، در پی ایجاد خلق تجربهای بهترند. علاوه بر این، میدانیم که بسیاری از شرکتهای پیشرو در تجارت الکترونیک هم، به سمت راهاندازی فروشگاههای فیزیکی (در مقیاس محدود) رفتهاند. چون متوجه شدهاند که این گوشههای بازار، شاید کوچک شوند. اما بهسادگی حذف نخواهند شد (جدا از اثراتی که به خاطر سینرژی بین فروشگاه فیزیکی و دیجیتال به وجود میآید. که موضوع بحث ما نیست).
۴. نیچهای مبتنی بر باورهای سنتی
دعانویسی میشناسم که با درآمد یک ماهش BMW کلاس هفت خرید. خودش میخندید و میگفت: «علم، یک مُد است. میآید و میرود. اما خرافه باقی میماند.» حتی اگر همهٔ دعانویسها و جادوگران در هر ماه چنین درآمدهایی نداشته باشند، میدانیم که کم نیستند کسانی که از داخل فنجان قهوه، بیشتر از فنجانفروش و قهوهفروش پول در میآورند.
نیچهای مبتنی بر باورهای سنتی همیشه هستند. منظورم فقط خرافات نیست. منظورم هر باوری است که امروز (یا فردا) دیگر ترند نیست و اکثریت مردم آن را نمیپسندند و قبول ندارند. عطاریها و فروشندگان داروهای گیاهی را به سادگی دعانویسها نمیتوان فروشندهٔ خرافه دانست. چون برای اثربخشی بخشی از محصولاتشان شواهد علمی کافی وجود دارد. اما به هر حال، مبتنی بر باورهای سنتیاند. بنابراین «باورهای سنتی» را با بار معنایی منفی نخوانید. منظورم هر باوری است که دوام و قوام خود را در طول زمان، ولو بهرغم ظهور ترندهای جدید، حفظ کرده است.
نیچهای نوظهور
این نیچها، برخلاف دستهٔ قبل، تکیه بر گذشته ندارند؛ بلکه رو به آیندهاند. مثلاً در شرایطی که بسیاری از علاقهمندان تکنولوژی و هوش مصنوعی به سراغ مدلهای زبانی بزرگ (مثل چت جی پی تی) میروند، عدهای معتقدند که مدلهای زبانی کوچکتر که با دادههای کمتر اما مطمئنتر (دستچین شده) آموزش ببینند، در حوزهای تخصصی (مثلاً تنظیم قراردادهای تجاری) بیشتر به کار میآیند.
کسی که سراغ این نیچ میرود، چشمش را بر روی ترندهای امروز نبسته. اما از سوی دیگر، ترجیح داده به جای همراهی با جریان غالب (mainstream)، به شکل خُردتر و در کنجی از دنیای جدید، جایی برای خود پیدا کند.
به عنوان مثالی دیگر، میتوانم به صنعت مراقبت از حیوانات خانگی یا pet-care اشاره کنم. شرکتهای متعددی را میشناسم که در زمینهٔ اینترنت اشیا (IoT) فعالیت میکنند. چون معتقدند که اینترنت اشیا ترند فعلی و آینده دنیای تکنولوژی است. اما این ابزارها را صرفاً در زمینهٔ حیوانات خانگی بهکار میگیرند: اگر جیپیاس برای گردنبند سگ و گربه تا دستگاه اتوماتیک غذا دادن به حیوانات یا تمیز کردن خاک گربه و بسیاری چیزهای دیگر از این دست.
این نوع فعالیتها، با ترند جدید همراهند. اما گوشهای مختص خود را گرفتهاند. حالا بگویم حرفم چیست:
آیندهٔ نیچها لزوماً بر ترندهای اصلی منطبق نیست
نیچها اوج و فرود خودشان را دارند. اوج و فرود و رونق و رکودی که لزوماً بر ترندهای اصلی منطبق نیست.
در دوران پاندمی کرونا که بسیاری از کسبوکارها به رکود کشیده شدند، فروش برخی محصولات لوکس افزایش پیدا کرد. گاردین در تیتری جالب، علت افزایش چشمگیر فروش رولزرویس را چنین نقل کرد (+): «مردم فهمیدهاند عمر کوتاهتر از آن است که خریدهای [رویایی]شان را به تأخیر بیندازند.»
همین الان هم، اگر فرض کنیم هوش مصنوعی وارد سومین زمستان خود شود، اصلاً نمیشود نتیجه بگیریم کسبوکارهایی که با استفاده از هوش مصنوعی، کنجهای بازار را هدف گرفتهاند، از بین خواهند رفت (زمستان هوش مصنوعی چیست؟). از سوی دیگر، به فرض که جریان هوش مصنوعی تثبیت و تقویت شود، باز هم نمیتوان نتیجه گرفت که سرویسهای هوش مصنوعی در کنج بازار هم رشد خواهند کرد.
زمانی که متمم راه افتاد، یادم هست عدهای به ما میگفتند: مگر کسی متن هم میخواند؟ مگر کسی برای خواندن متن پول هم میدهد؟ الان محتوای صوتی ترند شده. متن هم که همهجا هست: رایگان و در دسترس.
الان یازده سال از آن روز گذشته، و متمم حتی اگر – به فرض – همین امروز هم متوقف شود، یازده سال آن پیشبینی را نقض کرده است. در دنیای دیجیتال، یازده سال یک عمر است. علت هم واضح است: ما دنبال سهم بازار نبودیم. ما دنبال کنجی بودیم که افرادی شبیه هم، یکدیگر را پیدا کنند و کنار یکدیگر بمانند و یاد بگیرند. اگر کسی بخواهد فرضاً ۷۰٪ بازار مطالعه یا آموزش ایران را در اختیار بگیرد، باید بپرسد: روندهای جاری مطالعه و آموزش چیست؟ اما اگر کسی مطالعه یا آموزش را به سبک خودش تعریف کند و دنبال همفکران خودش بگردد، طبیعتاً بیشتر از ترندها باید به فکر مفهومپردازی و تعریف حد و مرز و هویت و ماهیت کار خودش باشد؛ با کمترین توجه به روندها.
آیا ترندها را نادیده بگیریم؟
قطعاً نه. باید به ترندها توجه کرد و آنها را شناخت. ترندها «متوسطها» و «محتملترین دستاوردها» را به ما نشان میدهند. به این مثال توجه کنید:
یکی از ترندهای رایج، توجه به سلامت است؛ چه در خورد و خوراک و چه سبک زندگی. بنابراین اگر یک رستوران تعدادی از غذاهای ناسالم را حذف کرده یا چند غذای سالم را به منوی خود اضافه کند، «محتملترین حدس» آن است که احتمالاً به علت همراهی با ترند روز، شانس بقا و سودآوری بیشتری خواهد داشت.
اما کاملاً «ممکن» است یک رستوران، دقیقاً در همین دوران، غذاهای ناسالم خود را بیشتر کرده و منویی متنوعتر از غذاهای مضر برای سلامتی به مشتریانش عرضه کند و اتفاقاً بازار خوبی هم به دست بیاورد.
فقط دقت کنید که اولی «کاملاً محتمل» است و دومی صرفاً «ممکن».
به شکل مشابه، در شرایطی که ترجمههای ماشینی رایج شده و رایجتر میشود، «محتملترین حدس» این است که بسیاری از کسانی که امروز به سراغ علم و تخصص ترجمه میروند، نتوانند به سادگی بازاری برای خدماتشان پیدا کنند. اما کاملاً «ممکن» است متخصصانی در حوزهٔ ترجمه (و زیرمجموعههای آن) پیدا شوند که درآمدی بسیار بیشتر از نسل قبل داشته باشند.
در اینجا دو موضوع مهم پیش روی ماست:
۱) آيا واقعاً در حوزهٔ فعالیت یا تخصص ما چنین نیچهایی میتوانند وجود داشته باشند؟ و اگر چنین چیزی ممکن است، ما شناخت یا تصوری از آنها داریم؟
۲) کسی که با جریان اصلی همراه میشود، کموبیش میتواند مسیر حرکت را تشخیص دهد. اما کسی که به سراغ کنجها میرود، مدام باید در حال کشف باشد. اگر رقبا در جریان اصلی بازار در پی «جایگاهیابی» هستند، او گاهی باید دنبال «جایگاهسازی» برود. چون مشغول انجام کاری است که از رغبت و توجه بازار به دور است. نمیگویم همهجا چنین است. اما مصداقهایش کم نیست.
فعلاً اینها را به زبان و ترجمه ماشینی و ترجمه با هوش مصنوعی (که موضوع اصلی بحثمان بود) ربط ندادم. چون هنوز جنبهای دیگری از بحث مانده که باید دربارهاش حرف بزنیم. فقط خواستم یادآوری کرده باشم که وقتی از آیندهٔ رشتهها، حرفهها و تخصصها حرف میزنیم، مراقب باشیم اصل و گوشه را یکسان نگیریم و برای هر دو یکجور حکم صادر نکنیم.
آخرین دیدگاه