پیش نوشت یک: این مطلب را مشخصاً برای علیرضا حق گو نوشتهام. احتمالاً غیر از او، افراد کمی باشند که این حرفها برایشان جالب باشد. اما چون حدس میزدم که طولانی بشود، ترجیح دادم به صورت یک مطلب مستقل بنویسم. اما شما آن را یک نامه شخصی در نظر بگیرید و اگر جایی موضوعی شرح و بسط داده نشده یا بیش از حد تشریح شده است، این مسئله را به خاطر وجود یک مخاطب مشخص برای متن، ببخشید.
پیش نوشت دو: مطلبی تحت عنوان چهاردهمین کلید نوشتم و در آن، حدسیات خودم را در مورد اینکه چرا باید تکنولوژی را به عنوان کلید چهاردهم در انتخاب آمریکا ببینیم، توضیح دادم. و بر اساس همان فرض، گفتم که چرا فکر میکنم شانس کلینتون در انتخابات آتی، بیش از چیزی که به نظر میرسد، بالاست. علیرضا هم کامنتی در زیر آن نوشته داشت که اینجا آن را نقل میکنم:
سلام . ممنونم خیلی آموزنده بود . سرچی کردم ظاهرا آقای لیشتمن به کمک یک ریاضیدان روسی، الگوی ریاضی ای مبتنی بر ۱۳ شاخص و بر اساس آمار سالهای قبل انتخابات آمریکا طراحی کردند. حالا اگرچه شما به صورت کمی و عددی ، تاثیر استراتژیست های سیلیکون ولی نشین رو به عنوان شاخص چهاردهم عنوان کردید ولی فکر میکنم به لحاظ وجاهت و وزن کار این شاخص در کنار شاخص هایی چون اقتصاد و سیاست خارجه آمریکا که در ذاتشون بحث امنیتی و روانی برای جامعه آمریکایی داره، کم فروغ باشه. به نظر میاد تکنولوژیستها هر چقدر هم که قوی عمل کنند تاثیر بسزایی در رای مردم رده پایین و مردم فاقد تحصیلات دانشگاهی ندارند .توده ای قابل توجه از جامعه آمریکایی که با یک رفتار یا گفتار پوپولیستی ترامپ به وجد میان.
خانواده ها هم که مثل ایرانی ها نیستن که طیف تحصیل کرده، به زور و خواهش و منت، بابای پیر و ننه و خاله و عمه رو با شناسنامه بزور ببرن واسه اینکه به خاتمی یا روحانی رای بدن! . استقلال رای تو همه رده ها وجود داره.
لذا اگرچه تخصص یا ادعایی ندارم اما صرفا از روی برداشت شخصی من پیشبینی میکنم که ترامپ برنده انتخابات هستش . حتی حاضرم با شما شرط بندی هم بکنم . (((: . اگه من بردم شما اجازه یک ملاقات حضوری ۱۵ دقیقه ای رو به من بدید و اگه شما بردید اونوقت من به شما اجازه یک ملاقات حضوری ۱۵ دقیقه ای رو میدم! (((:
علیرضای عزیز. سلام.
پیش نوشت داخل نامه: شاید باور نکنی. اما همین چند روز پیش بود که به همکارانم گفتم، خیلی دوست دارم فرصتی پیش بیاید و به رشت بروم و اگر علیرضا وقت داشت، از او وقت بگیرم و بشینیم و با هم از چیزهایی که دوست داریم حرف بزنیم، یا اگربهتر بگویم، بنشینیم و از چیزهایی که دوست نداریم، حرف نزنیم.
الان که پیشنهاد شرطبندی تو را دیدم، به قول این واعظان موفقیت و مثبت اندیشی (!)، آن را به عنوان یک نشانه میگیرم که کلینتون رای میآورد و من شرط را میبرم و تو باید به من اجازهی ملاقات حضوری بدهی!
اما جدای از این شوخیها دلم میخواست چند نکته را – تا حد امکان کوتاه و مختصر – توضیح دهم:
نکته اول: بعید میدانم برای کسی که من را میشناسد، سوال شود. اما برای خوانندهی گذری، شاید سوال باشد که چرا در مورد رویدادی که در نقطهی دیگر جهان است، یک بار مطلب نوشتهام و الان برای بار دوم مینویسم و قرار است چند روز آینده هم (به بهانهی رقابت سندرز و کلینتون) یک بار دیگر بنویسم. بعید است کسی من را با آن افراد جوگیری مقایسه کند که ترورهای ترکیه و عراق و افغانستان و سوریه و فلسطین را میبیند و هیچ نمیگوید و از سوی دیگر هشتگ Prayforparis و Prayfornice میزند.
به نظر من هشتگی اگر مناسب است Prayforhumans است که به نظرم آن هم به جای Pray منطقیتر است Actforhumans بنویسیم که به نظرم فراتر از لَختی رایج در شبکههای اجتماعی است. امروز حتی لبخند را هم به جای تکان دادن چهل ماهیچه در صورت، با حرکت دو یا سه ماهیچه در انگشت و اسمایلیها شبیهسازی میکنیم.
انتخابات آمریکا برای من جذاب است. دلیل دومش این است که به هر حال نقاط مختلف جهان از این انتخاب تاثیر میپذیرند. اما دلیل اول آن است که به نظرم، مطالعهی نقاط دور در جغرافیا شبیه مطالعه تاریخ دور است. تعصب و سوگیریهای ما کمتر است و میتوانیم بیشتر از آنها بیاموزیم. به عبارتی، سفر در زمین، چندان با سفر در زمان تفاوتی ندارد و به نظرم، نقاط مختلف جهان، زمان تاریخی متفاوتی را تجربه میکنند و با دیدن رویدادهای نقاط مختلف – خصوصاً جاهایی که ارتباط احساسی کمتری با آنها داریم – میتوانیم گذشته و آینده را بهتر ببینیم و لمس کنیم.
نکته دوم: علیرضای عزیز. اینکه نگاه قالب احساس میکند که شانس ترامپ در انتخابات زیاد است را میفهمم. اتفاقاً اگر همه فکر میکردند که آمدن کلینتون قطعی است، شاید من دیگر آن مطلب را نمینوشتم. اما حالا که دیدم همه به نوعی، به صورت تدریجی یا تلویحی یا تصریحی یا تقبیحی، در مورد آمدن ترامپ حرف میزنند، احساس کردم حرف زدنم شاید حرف تازهای داشته باشد و به تکرار حرفها و تحلیلهای دیگران (چه در داخل و چه خارج کشور) تبدیل نشود.
نکته سوم: از میان نکاتی که آمدن ترامپ را پیش بینی یا احتمال آمدنش را تقویت میکند، بروز ناسیونالیسم افراطی، شیوع رادیکالیسم، احساس فضای امنیتی در جهان، نگاه منفی به مهاجران و پدیده مهاجرت، رواج تروریسم (به عنوان میوهی عوامل قبل و نه ریشهی آن) و علتهای مشابه است. جابجایی کمرون در انگلیس و تنها بودن مرکل از نظر نگاه و نگرش در میان رهبران Euro-zone هم، میتواند تاییدی بر این نگاه باشد.
من هم این جریانها و نیروها را – به عنوان یک مخاطب عام – لمس و درک میکنم. اتفاقاً اگر اینها نبود که فردی مانند ترامپ، شانس ۵ درصدی هم نداشت. با همهی اینهاست که امروز به نقطهای نزدیک یا برابر با کلینتون رسیده و انتخابات آمریکا بسیار شبیه آخرین صحنهی Match-point وودی آلن شده که حلقهای بر روی نرده میلغزد و میرقصد و هر کس احساس میکند به فوتی – یا حتی بدون فوتی – ممکن است به سمت دیگر فرو افتد.
نکته چهارم: من در مورد انتخابات ۲۰۱۶ صرفاً گفتم که به نظرم کلید تکنولوژی میتواند خیلی مهم باشد و حتی شاید به کلید چهاردهم تبدیل شود. از احتمال بالا گفتم. ادعای اصلی من برای انتخابات ۲۰۲۰ است که به نظرم دیگر بحث احتمال بالا نیست. بحث قطعیت است. اما خودم بر این باورم که اکنون هم، تکنولوژی میتواند از لحاظ اهمیت کلید چهاردهم باشد. اگر چه اثباتی بر آن ندارم (البته آن سیزده مورد هم، اثبات دقیق آماری ندارند و معیارهای آن هم تا حد زیادی کیفی و Qualitative هستند).
نکته پنجم: علیرضا. من به نظرم تو برای رای دهندگان آمریکایی ارزش و اعتبار زیادی قائل شدی. نه در آمریکا و نه در هیچ جای دیگر جهان، رای دهندگان تصمیمهای Rational نمیگیرند. ۹۰ درصد رای دهندگان جهان بلد نیستند در مورد امنیت و اقتصاد و تروریسم و رادیکالیسم، هزار کلمه حرف بزنند. پس آنچه ما میبینیم عمدتاً عکسالعملهای احساسی است که با توجیهات مختلف – که عموماً تحت تاثیر رسانههای فیزیکی و مجازی شکل میگیرند – تقویت و تثبیت میشود.
اما به فرض که حرف شما را هم بپذیریم و برای رای دهندگان، واقعاً منطق و دانش قائل شویم (که از سقراط تا امروز به نظرم فرض نادرستی است) نظرسنجیهایی مثل گالوپ و دهها جای دیگر نشان میدهند که امنیت و مهاجرت، اولویت اول آمریکاییها نیست و اقتصاد و مسائل داخلی اولویت اول آنهاست. عدهای، به خاطر اینکه دموکراتها به صورت تاریخی دروننگری بیشتری داشتهاند، در همین راستا به سمت کلینتون رو کردهاند و عدهای دیگر، به خاطر اینکه ترامپ را یک تایکون اقتصادی میبینند، احساس کردهاند که کلید نجات اقتصادی در اختیار اوست. اساساً فضای ترور و ناامنی که در اروپا و آسیا و خاورمیانه از جهان میبینیم، وضوح و کنتراست بیشتری نسبت به تصویر ناامنی در ذهن مخاطب آمریکایی دارد. کافی است ترندهای شبکه های اجتماعی مثل توییتر را نگاه کنید و نوع دعواها و بحثهای کاندیداها را ببینید. ترامپ توییتهای سیاسی زیادی دارد و رسانههای دنیا هم به خاطر جذب مخاطب به این بحثها زیاد توجه میکنند، اما سهم اقتصاد داخلی در مناظرهها (اگر فیلمهای کامل آنها را ببینید) به وضوح غالب است.
اتفاقاً آمارها هم متفق القول هستند که سهم یقه آبیها در طرفداران ترامپ بیشتر است و به عبارتی، کارگرها و کسانی که به بهبود اقتصادی امید بستهاند، سهم قابل توجهی از سبد رای ترامپ را تشکیل میدهند. اساساً فقرا و طبقات ضعیف اقتصادی، به دلیل ناآشنایی با اقتصاد، با حرفهای پوپولیستی سریعتر جذب میشوند تا استدلالهای سیستمی.
تنها یک تفاوت فرهنگی در نقاط مختلف جهان وجود دارد. برخی گرسنگان از لحاظ مدل ذهنی، گرسنگان ترجیح میدهند به گرسنهی دیگری رای بدهند تا اگر شکمشان سیر نشد، لااقل با شنیدن قار و قور شکم او، ارضا شوند. اما مدل ذهنی دیگری وجود دارد که در آن، گرسنگان به ثروتمندان رای میدهند. چون باور دارند که اگر کسی در همهی جای جهان، خانه و برج داشته باشد، شاید بتواند برای آنها حداقل سرپناهی کوچک فراهم کند. چون بازی پول و اقتصاد را میفهمد. ظاهراً مدل ذهنی قالب در یقه آبیهای آمریکایی الان از نوع دوم است و به همین دلیل، ترامپ کعبهی آمال بخش قابل توجهی از آنان شده است. به هر حال، بر این باور هستم که مدل واقعی اقتصاد، یا توزیع عادلانهی فقر است یا توزیع نابرابر ثروت و البته مردم، عموماً در درک این واقعیت و پذیرش اینکه راه میانه، ممتنع الوجود است، ضعیف هستند. به همین دلیل، همیشه دو طرف، چه آنها که دستاوردشان توزیع عادلانهی فقر است و چه آنها که دستاوردشان، توزیع نابرابر ثروت خواهد بود، با وعدهی توزیع برابر ثروت (که غیرعادلانه، کودکانه، غیراجرایی، غیرمنصفانه و غیرعلمی و غیرعملی و غیرمنطقی و غیرانسانی است) مردم را قانع میکنند و رای جمع میکنند. این بار یقه آبیها، ترامپ را انتخاب کردهاند.
نکته ششم: من نگفتم که تکنولوژیستها باید برای تغییر نظر مردم کاری انجام دهند. من حرفم این است که تکنولوژی فضا و بستر خودش را میسازد. تکنولوژی ابزار انسان نیست. بخشی از انسان است. ما هنوز هم فکر میکنیم تکنولوژی شمشیری است که در دست میگیریم و با انتخاب خود، دوست یا دشمن را سر میبریم. اما تکنولوژی یک شمشیر برنامه ریزی شده است که به وسیلهی فلسفهی خود، جهان و مردم را به سمت خاصی سوق میدهد. تکنولوژی سوگیری دارد. سوگیری تکنولوژی حتی فراتر از نظر تکنولوژیستهاست و آنچه تکنولوژیستها میگویند و به عنوان ارزش جاری میسازند، میوهی تکنولوژی است و نه ریشهی آن.
تمام تکنولوژیستها را دور بریزید و به قول حافظ، عالمی دیگر بسازید و آدمی دیگر بیاورید، اگر تکنولوژی وجود داشته باشد (منظورم تکنولوژی به معنای تکنولوژیهای نوین است و نه معنای عام فلسفی آن) آدم جدید هم به سمت همان سوگیری های قبلی سوق داده خواهد شد.
کسی به شما بخشنامه نکرده که یک ساعت دیرتر بخوابید. اما وجود تکنولوژی باعث شده که متوسط زمان خواب مردم دیرتر شود. اینها از جنس سوگیری است. لازم نیست کسی شما را متقاعد کند. شما قبل از اینکه متقاعد شوید، تابع سیستم جدید شدهاید و شگفت اینکه احساس میکنید انتخاب هم کردهاید (شما منظورم گونهی انسان است و نه شما!).
نکتهی هفتم: راجه به این نکته، میتوانم و دوست دارم ساعتها بنویسم. اما فعلاً به چند جملهی اشاره وار اکتفا میکنم. از تصمیم مستقل صحبت کردید. به نظرم باید تصمیم مستقل را از تصمیم انفرادی تفکیک کنیم.
آمریکای امروز و اساساً دنیای تکنولوژی (که به تدریج جهان را تسخیر کرده و میکند) بستری برای تصمیمهای انفرادی است و نه تصمیمهای مستقل.
اجازه بدهید مثالی ساده و کودکانه بزنم. امیدوارم که انگشت اشارهای که در این مثال به سمت ماه میگیرم، خودش موضوع صحبت و انحراف بحث نشود.
چالش عکس سیاه و سفید را که به شدت فراگیر شده و به نظرم در چالشهای اخیر، یکی از وایرالترین آنهاست در نظر بگیرید. مردم به صورت انفرادی تصمیم ِمیگیرند که در این چالش شرکت کنند. آنها احساس میکنند که در نهایت عقل و شعور و استقلال و انتخاب فردی و بر اساس سلیقهی شخصی و در اختیار مطلق، این کار را انجام دادهاند.
اما این تصمیم مستقل نیست. به عبارتی، به عنوان یک متخصص شبکههای اجتماعی، در نطفه هم میتوان تشخیص داد که این چالش، میتواند تا حد زیادی وایرال باشد.
در دنیای تصمیمهای انفرادی، حرکتهای Herding و گلهوار بیشتر اتفاق میافتد (منظورم توهین نیست. به معنای علمی آن در علم پیچیدگی میگویم). بنابراین، تنها تفاوت در این است که در دنیای ماقبل تکنولوژی (ده سال قبل)، انسانها و احزاب جریانساز بودند. الان، قوانین و زیرساختها، جریان میسازند. حتی بدون اینکه مردم آن را حس کنند و حتی بدون اینکه خود تکنولوژیستها آگاهانه در موردش تصمیم بگیرند. به نظرم آنچه امروز در دنیا به نام تکنولوژی زاییده شده، روح دارد و یک وجود مستقل است که رای دارد و نظر دارد و گهگاه، درخششی از نور آن در کلمات مردم و احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی دیده میشود.
موجود جدیدی که روی کرهی زمین متولد شده. قدرت رای بالایی دارد. زنده است. شخصیت دارد. الگوهای ارزشی دارد. اما چون قبلاً نمونهاش را ندیدهایم و شناسنامه و برگ رای برایش صادر نکردهایم، وجود آن را نمیبینم. من علاقهام و دغدغهام و حرفهایم از این موجود است که در ما حلول میکند و کرده است. او نیازی به قانع کردن من و شما ندارد. کسی که موبایل در دست دارد، بخواهد یا نخواهد، بفهمد یا نفهمد، نسبت به کسی که موبایل در دست ندارد، رای متفاوتی خواهد داد.
آیندهی دنیا در اختیار کسانی است که نقش این ابزار را در تغییر ناخودآگاه و ناخواستهی نگاه و رفتار انسانها بهتر فهمند و درک کنند. دیر یا زود، تکنولوژی جام جهانبین ما خواهد بود که در آیینهی آن، میتوانیم فردای انسان و رویدادهای سیاسی و اقتصادی را شفاف و شفافتر ببینیم و حدس بزنیم.
راجع به مورد آخر، بعدها اگر عمر و فرصتی بود، به تفصیل مینویسم.
خیلی جالب بود آقای شعبانعلی. این مورد رو میدونم قبلا هم دوستان درخواست کردند اما خواستم اگه ممیشه یه کتاب خوب (که قابل دسترس هم باشه) برای شروع درک آینده تکنولوژی یا فلسفه تکنولوژی دیجیتال بهم معرفی کنید. ممنون
علی “نظر من” اینه که واقعا با خوندن یه کتاب نمیشه درک چندانی از آینده تکنولوژی بدست آورد.
حتی ده ها کتاب هم شاید نتونه. اگر واقعا علاقه و وقت کافی داری باید غرق این موضوع بشی تا به درک بالایی برسی و شهودت بهت کمک کنه که آینده و فلسفه تکنولوژی رو دریابی!
بعد از نوشتن این یادادشت متوجه شدم که محمد رضای عزیز مطلب را بطور اختصاصی پاسخ داده است
علی رضا عزیز
امیدوارم که پیش بینی محمد رضا درست در بیاید چون در هر صورت شما به اصل خواسته ات که دیدار است می رسی و جهانی کمتر گرفتار می شود .
اما دوست عزیز شما را ارجاع می دهم به فصل نهم از کتاب ریاضیات زیبا ” دیدگاه آسیموف ” بحث روان تاریخ یا فیزیک اجتماعی (مغناطیس اجتماعی و شبکه های اجتماعی )
در هر صورت مستقل از میزان تاثیر پذیری پارامتر کلیدی ۱۴ ، اگر باور داشته باشیم که این پارامتر تاثیر گذار است در مدل بیاوریم . پس از استارت برنامه مطمئن سیستم میبایست ضرایب را تصحیح کند و در نهایت سیستم مستقل از میزان تاثیر پارامترها جواب را به شما نشان می دهد .
اما دوست عزیز حق گوی گرامی عدم استقلال رای در رده های سنی بدلیل پارامترهای مشکلات اقتصادی و فرهنگی بیشتر است (دادن غذا و پنجاه هزار تو مان پول و ساندیس ) یا مورد ذکر شده شما حداقل حق مطلب را بگو و هر دو را ذکر کن .
سلام؛ اولین بار در دوره لیسانس، استاد در درس هیدرولوژی، فرمولی را به ما معرفی کرد و گفت اسمش “فرمول ارتش آمریکا” ست؛ تا آن موقع نشنیده بودم و برایم خیلی جذاب بود؛ تصوری که از ارتش داشتم و حالا یک فرمول علمی محصول تحقیقات که شده بود عنوان درسی دانشجویی مثل من در این سر دنیا … شاید پیش از آن به صد دلیل به رابطه علم و تکنولوژی و قدرت فکر کرده بودم اما آن زمان و در آن سن حس غریبی به من دست داد. در شناسنامه این فرمول جدید اسمی از نیوتن، پاسکال و … نبود! بله واقعا همینطور است علم و تکنولوژی، به تدریج تعریف قدرت را تغییر داده است. همانطور که خیلی از مفاهیم دیگر را تغییر داد. زمانی از AThlete سخن به میان میامد و حالا Play ، Hobby و …
دیشب فیلم wag th dog رو دیدم که به نظرم برای دوستانی که به موضوع انتخابات آمریکا علاقه مند هستند جذاب باشه
محمدرضا، اگر چه سواد سیاسی من در حد همون “جلبک” معروفه؛ اما فکر میکنم کمی از حرفاتو میفهمم.
سال گذشته چند جلسه صحبت با یه بنده خدا که قصد داشت برای “نمایندگی مجلس شورای اسلامی” کاندید بشه داشتم. حرف ها و اهدافش مصداق نکته پنجم صحبتهای تو بود. بشم می گفتم عزیزم تو درست میگی؛ اما جامعه هدف حرفهای تو، کمتر از ۱۰ درصد افرادی که حق رای دارن رو شامل میشه. اینجوری راه به جایی نمیبری. دقیقا همین نکته -پنجم- مصداق صحبت های یکی دیگه از کاندیداها هم بود. به اونم تو لفافه گفتم راه به جایی نمیبری!
دوست دارم در مورد نکته هفتم بحث کنیم. اما میدونم که قدرت بیان آنچه که در ذهن دارم رو ندارم 🙁
سلااااام آقای شعبانعلی عزیز !
وای که چقدر خوشحالم کردین . بینهایت از لطف و بزرگواری شما ممنونم . بودن حضوری در کنار شما خواسته قلبی منه که امیدوارم مفتخر بشم .
نکته ظریفی رو فرمودید اینکه بین تصمیم مستقل و تصمیم انفرادی تمایز قائل شدید . در هر حال در مورد نکات ششم و هفتم نوشته شما باید بیشتر مطالعه و فکر کنم .
بازهم سپاس دارم . میدونم مولانا رو خیلی دوست دارید. این غزل تقدیم شما:
بی بیا که شدم در غم تو سودایی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آوردهای به تحفه مرا
بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی
مرو مرو چه سبب زود زود میبروی
بگو بگو که چرا دیر دیر میآیی
نفس نفس زدهام نالهها ز فرقت تو
زمان زمان شدهام بیرخ تو سودایی
مجو مجو پس از این زینهار راه جفا
مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کژ میروی به شیوه گری
بیا بیا که چه خوش میخمی به رعنایی
علیرضا جان. بهترین نقطهی شروع برای اون بحث تصمیم مستقل و منفرد، به نظرم کتاب Connected نوشته Christakis هست.
من سعی میکنم این هفته و هفتهی بعد، به سبک چند تا کتاب دیگهای که شروع کردم، جملاتی که از کتاب رو هایلایت کردم و دوست داشتم، توی وبلاگ انگلیسی بنویسم که فضای فکری کریستاکیس تا حدی مشخص بشه. بعد اینجا یه پست مشروح در موردش مینویسم و میتونیم همهمون با همدیگه در موردش فکر کنیم و بحث کنیم.
سلام و صبح بخیر – واقعا لذت بردم آقای شعبانعلی. در مورد تصمیمات مردم به صورت جمعی من هم به این باور دارم که بیشتر ناشی از هیجان و هیرستیک است. هر چند در کل اگر بخواهم بگویم تغییر اشخاص در ساختارهای پیچیده و شبکه ای نمی تواند تاثیر زیادی داشته باشد شاید اگر کسی به من پیشنهاد می کرد با انتخابات ریاست جمهوری موافقی یا یک بند از قانون من مورد دوم رو انتخاب میکردم یعنی تغییر ساختار و قانون چون این تغییر در دراز مدت منجر به بهبود اوضاع می شود. در خصوص اینکه یقه آبی ها به ترامپ دل بسته اند و فقرا بر چه اساسی رای می دهند باهاتون موافق هستم هر چند که فاصله طبقاتی بین یقه آبی ها و یقه سفید ها زیاد نیست و نمیشه گفت یقه سفیدها وضع بهتری دارند. البته اونها فراموش می کنند که اگر یک میلیاردر رای بیاورد الزاما دلیلی نداره که به شما کمک کنه و اگر هم یک فقیر و عامی رای بیاره باز هم دلیل نمیشه که مثل شما فکر کنه یا عوض نشه. یاد یکی از دوستام افتادم که قرار بود یه جایی استخدام بشه وقتی ازش پرسیدم چقدر حقوق میگیری گفت هنوز ازشون نپرسیدم ولی توی بالا شهر ۵ تا دفتر دارند و توی شهرهای دیگه هم همینطور من هم گفتم خوب به توچه تو چقدر حقوق میگیری ! ولی خب همونطور که گفتید مردم اینجوری رای میدن. با تمام احترامی که برای دموکراسی قایلم آرزو میکردم که کاش هر رای یک وزن مخصوصی داشت و رای ها من با رای شما مثلا برابر نبود و هر کس به اندازه تاثیرش رایش ارزش داشت هر چند میدونم این روش هم سر اط جای خوبی درنمیاره ! حداقل مثل گوگل کار میکردم که نه خود بک لینکها اهمیت داشته بدهند بلکه وزن اون لینک یا یال (گراف) و همینطور درجه ارتباط و ارزش ارتباطش تاثیر داشت. بگذریم ! یک پاراگراف خوب توی کتاب قدرت نوشته راسل بود می خواستم اینجا بزارم در مورد انتخابات.
به یاد دارم که در ژانویه ۱۹۱۰ روستایی پیر ابلهی به من گفت که خیال دارد به محافظه کاران رای بدهد(کاری که خلاف منافع او بود) زیرا به این نتیجه رسیده است که اگر لیبرالها پیروز شوند تا یک هفته بعد آلمانها مملکت را اشغال میکنند گمان نمی برم که آن مرد حتی یک بار هم در انتخابات شورای محلی خود رای داده باشد.هرچند از مسائل آن انتخابات شاید تا حدی سر در می آورد. این مسائل او را به هیجان نمی آورند زیرا چنان نبودند که هول و هراس عمومی را برانگیزند یا افسانه هایی را پدید آورند که این هول و هراس از آنها تغذیه می کند.ص ۲۹۴